Donnerstag, 6. Mai 2010

گوشه هائی از تاریخ حقیقی پارسیان

آنچه درمورد تاریخ به روایت باستان پرستان پهلوی وپیروانشان درجمهوری اسلامی مرقوم داشته اید: (..ترس و وحشت وبگیروبه بند وکشتاروخون ریزی هایی که به راه افتاده، بنابه روایت تاریخ باهجوم مسلمانان صدراسلام ویا مغول ها ودیگراقوام وحشی قابل قیاس است..) نظرکنگره، درست مخالف آن است. آن مورخین بجای محکوم کردن جنگ، ازطرف هرکه باشد - که ازآغازش تا کنون با وحشیت همراه بوده وهست - با وحشی نامیدن یک ملت، آنهم درسراسرطول حیاتش خواسته اند، کینه های کورقومی و نژادپرستانۀ آریائی رابا سفسطه بازی، بنام ملت گرائی(مدرن؟!) تداوم بخشند، دراین موردتوجه به دونکتۀ زیرراه گشا، تواندبود

یکم- تاریخ ایران، تاریخ مهاجرت وهجوم اقوام است، بجزبلوچها ی "دراویدی" ( که براهوئی هاشکنجه را ممنوع ساخت! ولی درمقابل مغولها، پارس ها دردورۀ هخامنشیان کاشف زجرکش کردن، با شکنجۀ جانکاه "استوانۀ خاکستر" بودند: (خلاصۀ تاریخ کتزیاس صفحه 95، 99، 100، ترجمۀ فارسی-کامیاب خلیلی-نشر کارنگ1380 ) به روایت او سنگسار(ص:93)،خوراندن اجباری خون گاونر جهت کشتن(ص:44)، زنده زنده دفن کردن(ص:104 و88)، دفن در تابوت چوبی(ص: 74)،ازگرسنگی و تشنگی کشتن(ص: 35) ،چشم در آوردن و پوست کندن(ص:35)،به صلیب کشیدن(ص:82) وسر بریدن و سپس مصلوب کردن(ص:110)، که ابتکار داریوشیِ "دارزدن" همراه با، بر روی نیزه نشاندن هم هست(ترجمۀکتیبۀ بیستون:ای.م.اُرانسکی،فقه اللغۀ ایرانی ص:108 -ترجمۀ کریم کشاورز-انتشارات پیام 1358)، مُثله کردن(ص:108و110)،سربریدن(ص:50)، نمایشِ: گردن زدن چهل نفر با هم(ص:54)،قطعه قطعه کردن(ص: 104) ، زبان را ازریشه کندن وکشتن(ص:106)،که ارث وعادت پدری و اجدادی است : داریوش اول درکتیبۀ بیستون : دِ.بِ.- ستون دوم - بند 13و14- صفحۀ 51 ترجمۀ فارسی "نورمن شارپ" فرماید: "فَرَوَرتیش گرفته شده،بسوی من آورده شد.من هم بینی،هم گوش،هم زبان اورا بریدم ویک چشم او را از حدقه درآوردم...". مسموم کردن با زهرو کشتن همراه با شکنجۀ تمام خواجه سرایان(اخته شدگان) بیگناه(ص:114)، این قصه درروایات هرُودُت و.. سردرازدارد وهمین مقدارش کافی است. 3- نام ایران را هم همان مغول ها (ایلخانیان) بعنوان حاکمان و پادشاهان (و نه به ادعای مبهم شاعران)، نخستین بار بر قلمروحکومتی خود بکاربردند! 4- اوج دورۀ تاریخنگاری ایران هم بازهمان عصرمغول است،و درمقابل فرد طرفداری چون" مِری بویس" در جلد اول کیش زرتشت، صفحه: 263 بناچارمی نویسد: "ایرانیان باستان نه به تاریخ دلبستگی داشتند و نه برای تاریخ گذاری دقیق صاحب وسیلۀ گاهشماری بوده اند." 5- بزرگترین پادشاه اصلاح گر(رفورماتور) تمام ایران سنتی هم بی شک "غازان خان مغول" است که کاش محمد رضا شاه آریا- مهردرعصر صنعت یک صدم ایران شناسی آن بقول شما مغول "وحشی" و بقول دروغ - سازان آن مغول"بیابان گرد" را داشت. 6- غازان خان برای اولین باردرتاریخ بشریت موضوع مرور زمان را وارد قانون کرد.همۀ آنها پادشاهان ایران بودند و دراین معنی ایرانی هم محسوب میشوند. اجدادهمۀ آنها بدون استثناء مهاجمان مهاجربه این سرزمین میباشند:( از جمله پارسها در843 ق.م.،گوتی ها 3000ق.م. و ایلامیها 5000 ق.م) ،خوشبختانه تاریخ زباله دانی ندارد
یادگارآنهاهستند)، شماهیچ ملیتی را در ایران سراغ ندارید که بصورت ایلات گله داربه این سرزمین نیامده و مطابق الگوی ایلامی ها، به ده نشینی و شهر نشینی نرسیده باشند، تمام شاهنشاهان و پادشاهان ایران جزسه سلسله (غزنوی ،صفوی ومخصوصاً پهلوی) همگی خان نظامی ایل حاکمند. ادعای فوق الذکرشما، اهانت به تاریخ ومردمان وملیتهای گوناگون کشورایران است. مثلادرمورد دو امپراتوری بزرگ کشورایران: داریوش بنا به ادعای خودش: ازایل پارس، طایفۀ پازارگاد وعشیرۀ هخامنش است، همچنانکه طغرل سلجوقی ازایل اُغوز، طایفۀ قنیق وعشیرۀ سلجوق میباشد. همین قاعده درمورد خلفاء(راشدین، بنی امیه و بنی عباس) وسلاطین عرب ومغول و...هم صادق است. هیچکدام تافتۀ جدابافته ای نبودند وبامعیارهای زمانشان عمل کردند، چون درایران کنونی فردی با فرهنگ مغولی وجود ندارد لذا حُب و بُغضی درموردآن اصولاًمطرح نیست، برای کشف حقیقت، چند نکته ای ذکرمی شود: 1-عصرمغول تنها دورۀ تسامح و آزادی دینی درتاریخ ایران است، 2- و چنگیزخانِ بقول جوینی"جهانگشا" و خون ریزدرمیدان جنگ، نخستین کسی است درتاریخ که
دوم- درمورد جنایت درجنگ، واین که درهمۀ جنگها جنایت می شود(بخصوص به پیران، زنان و کودکان) تردیدی نیست. متأسفانه وحشیت جنگهای دوران سنتی اغلب همانند است. اگر توحش امپراتوران آشوردرجنگ (مثلاسورگون دوم، آسورنصیربال، آسوربانیپال) را با ازآن هخامنشی (کورش، داریوش، خشایارشا) مقایسه کنید، باجی به هم نمی دهند! کورش کبیرکه دروغ- سازان حرفه ای ورنگ رزان تاریخ، مدعی صدوراعلامیه حقوق بشرازطرف اوهستند!(که تنها متعلق به عصرسرمایه داری صنعتی است)، یکجاهمۀ اهالی شهری درکشوربابِل بنام "اُپیس" را پیش ازتصرف پایتخت آن کشورکه باز"بابِل" نام داشت، برای اِعمال ترس ازپیرزن وپیرمردگرفته تا بچه های شیرخوارش را قتل عام فرمود! همولابُد بنام حقوق بشرمیخواست کروزوس شاه لیدی(کشورسارد) را زنده زنده بسوراند! وپسراورا هم درمقابل چشمان پدرومادرش بقتل رسانید ومادرپسر، یعنی ملکه لیدی خود را ازحصاربزیرانداخته خودکشی کرد!(ص:33). بریدن سرپسراسیر"تومریس" ملکه ماساژتها هم لابُد چشمه دیگری ازحقوق بشروتمدن ما، در مقابل توحش دیگران است! که بنوشتۀ"هرودت"کورش درحملۀ انتقامی تومریس (مادر) کشته میشود(529 ق.م.). تومریس دستورداد سرمردۀ اورا بریده و درطشت خون انداختند و آنگاه چنین گفت:" خونخوار، درزندگی ازخون خوردن سیرنشدی، بخورشاید بعدازمرگت سیرشَوی"،با چنین مرگی پیدا کنید که مقبرۀ پاسارگاد با استیل یونانی پس ازاسکندر(330 ق.م) ازآن کیست؟ اگر به شرح جنایات داریوش تنها بنا به نوشتۀ خود اودرکتیبۀ بیستون و جنایات پسرش خشایارشا بنا به کتیبه ها یش و آدمکشی های ملکه های هخامنشی، بنا به نوشته های مورخین و نیز اشارات فلاسفه ای چون افلاطون (کتاب قوانین) وارسطو(سیاست)، بپردازم مطلب خیلی طولانی میشود. تاریخ، آتش زدن آتن مرکز فلسفی و فرهنگی یونان و غارت معبد مشهور "دِلف" ضمن اهانت به آپولون، ونیز به آتش کشیدن بابِل، عروس شهرهای عصرباستان و همچنین تخریب معبدهای دیگر ادیان :(کتیبۀ -ایکس ، پی اِچ- مشهور به ضد دیو- بند پنجم صفحه 121 ترجمۀ فارسی "نورمن شارپ")، را از افتخارات خشایارشا میشمرد!که ادامۀ روش و سنت پدرش بود(کتزیاس صفحه :57 و59 و هرودت کتاب ششم بند های 94-102). از قتل عام بلوچها، دیلمی ها وگیلانی ها،(هندی ها و آلانی ها ) ، کردها، جهرمی ها و ترکان و بوسیلۀ اردشیر بابکان وانوشیروان دادگروبهرام چوبینه، بروایت شاهنامه فردوسی درمیگذرم، چونکه مثل اکثرادعاهای مربوط به تاریخ (و نه اسطوره) شاهنامه اعتبار وسندیتی ندارد. اما بیست و شش روز شکنجۀ مانی و کشتن او بوسیلۀ بهرام اول ساسانی و مانوی کشی و مسیحی کشی مداوم (جز نسطوریان) درعهد ساسانیان و رد کردن طناب ازشانۀ عربها البته بعد از شکستن و جدا کردن استخوانهای کتف شان، و ملقب شدن شاپوردوم به لقب افتخار آفرین ذوالاکتاف-ی(صاحب شانه ها) و بالاخره مَزدکی کشی نوشیروان و دستورقتل عام حبشیان در یمن ودریدن شکم زنان باردارازحبشیان،جزو تاریخ است، واشارتی خیلی کوتاه از توحش متمدنانۀ خودیها است! درمقابل وحشیتِ بقول شما: "اقوام وحشی" که هیچ انسانی منکر یا مدافع هیچکدام نمیتواند باشد. اما راستش وحشیت اقوام و ملل متمدن به مراتب، نا گوارتراست ازوحشیت اقوام غیرمتمدن. تقلید از دکان داران هردینی همانقدردرشأن انسان دموکرات (آزادیخواه و برابری طلب و طرفدار حقوق بشر) نیست که مقلد شدن به دکانداران سیاسی، آنهم از نوع باستانگرا ونژادپرستش. بازگشت به ریشه ها همواره بازگشت به بربریت است هر پدیده ای دراوج تکاملیش زیبا و ارزشمند است
عضو آذربایجانی کنگرۀ ملیتهای ایران فدرال - ضیاء صدرالاشرافی
30 مرداد 1388

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen