Donnerstag, 30. September 2010

علت های تاریخی یک ملت – 2 کمال اردم

علت های تاریخی یک ملت – 2

کمال اردم

"اکثریت مردم ایران از زمان صفویه به بعد شیعه شدند ". ص 136 ازکتاب "خدمات متقابل اسلام وایران" مرتضی مطهری .چاپ سال 1357 .انتشارات صدرای قم.

اینکه مطهری واکثرمورخین درقالب این سخن که "اکثرمردم ایران" بکارمی برند منظورشان تورکان این سرزمین که صاحبان اصلی این خاک می باشند قلمداد می شود .

" هرچند دراین فتوحات (فتح نواحی سند وهندوستان) نام قلج ارسلان وسبکتکین ومحمود غزنوی وامثال آنها برده می شود که تورک نزادند اما همانطورکه آفای دکترشهیدی تذکرداده اند آن تورک نزادان درآن وقت نماینده ومظهرقدرت مردم سرزمین ایران بوده اند وبه پادشاهی مسلمان براین ملت حکمرانی داشته اند." ص 435 ازهمان منبع .

ودرجای که ازایرانیان سخن به میان می آورند منظورشان ازقوم فارس است واین ادبیات " من درآوردی"که اکثرنویسندگان مانند سعید نفیسی وذبیح اله صفاوحتی بهاروغیره یعنی نویسندگان دوره رضاخانی وپسرش بکارمی برند همان تفکرات دوران حکومت امویان که

فارسیان تحت نام شعوبیه ظاهرشدند شامل می شود.

نهضت های شعوبی که همه آنان تحت نام شیعه به وقوع پیوسته است منتسب به ایرانی وتفکرات ناشی از آن را ایرانیان می دانند که همه آنان دارای نقد وبازبینی دقیق لازم هستند تا آن سلسله تفکرات آغشته به افکار رآسیستی را زدوده تا کنه وحقیقت حرکت های اجتماعی که به صورت شورش یا نهضت مذهبی خوانده می شود معلوم گردد.تا حقانیت حقوق ملی نمایان شود.چرا که هرحرکت ملی که در این سرزمین رخداده است را یا رنگ مذهبی ویا ایرانی جلوه داده می شود مجال انتشار جوهرحرکت ها از دو طیف کاملا متضاد وقلدرگرفته شده است.یک :مذهبیون که خودشان آلوده به استبدادند .دوم:راسیسم یا پان ایرانیست ها که آغشته به جعل ودروغند . این دو طیف هر دو مطلقا ضد ملتندو خلق.

هرکدام از این دو طیف درجای خود هم خطرناکند و هم ویرانگر.

حال نگاه کنید سرنوشت این ملت را(تورکان)که در پیچ وخم زمان ایندوطیف با هم متفقند ومتحد هم قسم اند وهم نظر.چنین است که من بخشی شیعه موجود را همان بقایای شعوبیه وآنرا آغشته به افکار یهود قدیم می دانم که تاریخ این سرزمین را علاوه برتحریف تبدیل را نیز انجام داده اند .

آنچه را که می گویم حاصل سی سال مطالعه وتحقیقات شخصی ام می باشم وهیچ وقت نه یهود ستیزم ونه فارس ستیز.من با هیچ ملتی مشکلی نداشته وداشته های یک ملت را نیزبه باد سخره نگرفته ودر عوض به همه ملل وبه تاریخ وفرهنگ وزبان ودین آنان احترام می گذارم به شرطی که فرهیخته گان ونخبه گانان آن ملت نیز بر ملت من احترام بگذارد وآن می شود احترام متقابل که این یکی از شاخص های انسانی وانسانیت است .اما آنچه بر ملت من می تازد وتاریخ ملتم را به سخره می گیرد یا آن را وحشی خطاب کرده ویا در گذشته تاریخ او را دستکاری ویا تحریف ویا اینکه به کلی از بین برده باشد در این صورت تکلیف چیست.نگاه کنید به تمام نوشته های خاورشناسانی که یهودی اند.به بینید در این 150ساله چه کسانی بیشترین خدمت را به جعل تاریخ این ملت دست زده اند حمایت کرده اند.

در آینده نزدیک نوشته ای بنام "عید پوریا پوریم"که درکتاب دوازدهم مورخان معروف به کتاب استیر و مشتمل بر ده فصل درتورات که در نزد یهودیان عید پاک می گیرند ارائه خواهم داد که چگونه مسیرطبیعی تاریخ را عوض کردند وبرای ما تاریخ آفریدند ودراین معاصرجهد فراوانی انجام دادند که میل دیرینه شان را تحمیل نمایند ولی با آگاهی ملل تحت ستم این سرزمین مانع کارشان شد. اشاره به این شود که آنچه را که آقای ناصرپورپیرار در این مورد گفته اند تفاوت بنیادین داریم ونوع نگاه ونتیجه متفاوت از هم هستیم.زیرا زمینه دیدمان نیزمتفاوت است.

ملک الشعرای بهاردرکتاب سه جلدی "سبک شناسی"خود درجلد اول صفحه 148و 150و 152با عنوان "شعوبیه یا آزادمردیه"چنین قلمفرسائی می فرمایند:

"لیکن درممالک ایران خاصه در پادشاهی طاهریان ولیثیان وسامانیان شعوبیه بقوت خود باقی بود ویکی از عوامل بزرگ احیائ زبان فارسی وبوجود آمدن شاهنامه وامثال آن در خراسان نتیجه تاثیرشعوبیه وآزادمردان بوده است." وبعد بطورمتناوب ادامه می دهد.

"درآخراین حزب مغلوب هواداران عرب گردید ونخستین باردیالمه ووزرای ایشان مانند ابن عمید وصاحب وشاید خود عضدالدوله بدسته طرفدارعرب پیوستند وازعربی حمایت کردند ودرنشر آن زبان مساعی بخرج دادند بعدازآنها تورکان غزنوی وسلجوقی که در دو ارمان نژادی خارخاری در دلشان پیدا نکرده سیاست خود را درحمایت از دین ونشر زبان عرب میدانستند حمایتی ازشعوبیه نکردند.بنابراین می بینیم که آثاراین طایفه بکلی از میان رفته"

دراین مباحث وقتی سخن اززبان می کنند مثلا زبان فارسی به معنای کلی یک ملت دلالت می نماید همچو تاریخ فرهنگ وهویت آن ملت .

بعد از چنین عرایضی نتیجه را اعلام می نماید:

"خلاصه حزب شعوبیه پس ازغلبه نژاد آلتائی وتورکمانان وخوارزمیان رفته رفته رو به ضعف نهاد ودر عربی وفارسی آثاری از آنان بروزنکرد واگرکارهای پیشتراین دسته از قبیل ترجمه کتب وسیرپهلوی نمی بود وشاهنامه فردوسی پیدا نمی شد ودست بدست بما نمی رسید امروزکار دشواربود ودست رسی به آثارادبی پدران خود نداشتیم."

می خواهم این مطالب را که ازتاریخ معاصر می آورم نشان دهم که راسیسم وشوونیسم فارس نه امروزبلکه ازصدها سال قبل وجود داشته وامروز به شکل مدرنیته ظاهر گشته است و الا همان تفکرات ارتجاعی خود را حامل است وهر چه از دین ویا ملیت سخن راند برای بودن وحفظ خود است همه چیزبرای آن وسیله می باشد که مقاصد شوم خود را اجرا وعملی سازد.

آنچه را که او بود ویا هست در مقاله "هستی راسیسم "گفته ام.

ما باید به این رسیده باشیم که رآسیسم یک تفکر است نه یک ملت .

اگر او ملت بود هنگام شکست خوردن از اسکندرمقدونی آن ملت چه شد؟

اگر بود بعد از آن شکست مفتضحانه کدام شورشها وانقلابات ملی ویا مردمی علیه سلوکیه رخداده است که ما بی خبریم ویا تاریخ از آن سراغ ندارد؟

براستی آن حکومت 80خورده ای سال سلوکیه را چگونه توصیف می کنند؟هیچ از آنان سخن می گویند؟ترکیب حکومتی وجمعیتی را چطور؟

هنگامی که ساسانیان دو بار در سالهای 17و21 هجری قمری درقادسیه ونهاوند مغلوب شدند وبساطشان بدست اعراب بر چیده شد.چگونه هیچ حرکتی در بین ملت ایجادنشد ؟وشاه وشوکت عظمت شما چگونه در اندک زمانی از هم پاشید ونزدیک به 1500سال است که شما هنوز هم منسجم ویا متشکل نشده اید؟اگر ملتی داشتید مطمئن باشید که حرکت وتحولاتی در این زمینه انجام می یافت وهواخواهی صورت می گرفت آیا هیچ شد؟

شما که دم از ملت ومردم کهن سخن می گوئید چطور آن ملت نسبت به بیگانه در طول تاریخ بی تفاوت است ؟

وصدها پرسش از تاریخ شما هست که به علت دوری افتادن از مطلبم از بسط آن امتناع می ورزم .

آن ملتی که اینان توصیف می کنند نه در تاریخ هست ونه در جائی که نوشته ای در آنجا باشد .آن فقط یک تفکرمی باشد که می تواند یک تورک ویا عرب ویا کرد وغیره به آن افکارخیالی منتسب باشند که بواسطه آن افکارمذبوح ملل را به بهره کشی وادار نمایند.

آیا هیچ فکر شده است که اگرمذهب شیعه را از اینان گرفته شود اینها بواسطه کدام ابزار می توانند به ملل به تازند وحق وحقوق انسانی ملتها را به یغما ببرند؟

در رژیم پهلوی اگر مجتهدین تشیع آنان را سایه خدا نمی گفتند وحافظ شیعه قلمداد نمی کردند واوبا پای پیاده به مشهد زوار نمی گشت حتی جائی که اسم خود وفرزندانش را به رضا مزین نمی کردند ملل این سرزمین را چگونه اجیر واسیر خود می کردند؟ ویا چگونه برای ملل تحت ستم تاریخ درست می کردند ؟مگر مجال کشتار بی رحمانه ملت آذربایجان جنوبی را وهم چنین حکومت ملی پیشه وری می توانستند سرنگون کنند؟ویا بعد از آن خفقان واختناق را ؟مگرملت می گذاشت ؟نه هرگز.ملت را به واسطه همان تفکرات مذبوحانه واکسینوسیون کردند وارتجاع مذهب وارتجاع راسیسم متحد شدند تا ملل را استثمارواستحمارکنند .بمانند کاهنان عهد کهن .

ملل دین پرورند وراسیسم مذهب گرا.

چه ابزاری وجوددارد که هرگاه پان فارسیسم به تزلزل می افتد به واسطه همان ابزارخود را با ما نزدیک می کند و دوباره جان می گیرد ؟به عبارتی وجه مشترک ما با پان فارسیسم در چیست ؟چرا ما تورکان هیچوقت از راسیسم نمی توانیم فاصله فکری به گیریم؟آیا راسیسم در یک مکان معلوم در این سرزمین جای گرفته است ویا اومتفرق در هر کجای این سرزمین پراکنده اند؟راس ومقر اصلی این تفکر در کجا می تواند باشد؟ وده ها پرسشی ازاین قبیل.

یک سئوال اساسی اینکه آیا راسیسم باید فارس وبه تاریخ خود وعناصرفکری برآمده از آن رامانند بودن خود پذیرا گردد ویا بر عکس اینکه راسیسم ویا پان فارسیسم غیر فارس نیز می تواند باشد؟

آیا راسیسم عرضی است یا ذاتی ؟یعنی اینکه هنگام متولد شدن آنرا با خود به دنیای خارج آورده باشد مانند خیلی از صفات ژنیتیکی بشری ویا اینکه آن نوع تفکر را باید انتخاب کند وبه پذیرد ونسبت بدان مقید وبه اجزائ اوامری آن عامل باشد ؟

یک پان فارس عین خود را تولید می کند یا اینکه انتخاب است وآن را کسی برای خود بر می گزیند؟یعنی اینکه وی مجبوراست که راسیست باشد ویا براینکه فارغ برآن است؟

اگر انتخاب می کند که این گزینه اصلح می باشد از کدامین ویژگیها ونحل ها بدان می رسد ؟

تا ما علل ایجادی آن را پیدا نکنیم همچنان در یک دور وتسلسل ابطالی همچنان سرگردان ومحیرخواهیم بود وهیچوقت روش منطقی وبار عقلانی را نخواهیم توانست شانتاژنمائیم در آن صورت است احتمال گشتن آن وجود خود به آن داستان متفق خواهیم گشت .

حال سخن از آن بود که شعوبیه درسیر تکاملی تاریخ خود شیعه را دستاویز آمال خود کرد واز آن در مقاطع تاریخی نهایت سود را برده وطوری آنرا تنظیم نمود ه است که هر چرخشی برای منافع مذهب برآمده از دل تاریخ نه "دین"خود را ارتزاق کرده است .چرخش به طرف مذهب شیعه آغشته شدن به آنان است بدین دلیل می باشد که آنان شیعه را اولین ومحکمترین جبهه وخط مقدم آن محور می دانند.امویان را جبهه عرب معرفی کردن وشیعه را ایرانی معرفی کردن از ابتکارات تاریخی آن قوم مهاجر به این سرزمین می باشد .دین را مستور کردن وفرع نشاندن ومذهب را آفتابی نمودن ازشگردهای فریبکارانه آنان می باشد .

جالب است بدانیم چنان مکر و کید آنان به مسند اغفال نشانده شده است که عده ای از محققین بظاهر ما می گویند که شیعه گی ما با آنان فرق است وما علوی ویا جعفری شیعه هستیم ولی آنان امامیه مذهبند .در حالی که آن طیف از دوستان هیچوقت از هنگامه تشکیل و درکجا توسط چه کسانی با کدام سیره تاریخی آن مذهب علوی ویا جعفری تورکی به منصه ظهور رسیده است؟

من از مراکزواشخاص محققی که در این راستا قلم ونوشته ارائه می دهند تمجید ودر حد خود از زحمات بی شمارشان سپاسگزاری می نمایم اما روشنتر عرض نمایم سخن گفتن از تاریخ مذهب شیعه کمال مواظبت را دارد که کوچکترین لغزشی در بحث ها بزرگترین خیانتها ومضرات را در بین تورکان اتفاق خواهد داشت این دیگر سخن گفتن از دموکراسی ودموکراتیک نیست که اگر سهوی بوده باشد بگویند نظر آن شخص است ولی بحث در بنیادیترین بودن ما نوشته های خاص خود را دارد که در ذیل این نوشته اشاراتی خواهد شد.

من این بحث را از صدراسلام تا اوایل تشکیل حکومت صفوی ادامه داده ودوران حکومت صفویه را در قسمت سوم این نوشتار به صورت مجزا ارائه می دهم تا حقایق تاریخی دینی ومذهبی ما معلوم گردد تا شاید خدمتی به جامعه آذربایجان جنوبی کرده باشم واین بحوث امروز از نیازهای اساسی جامعه تورکی ما می باشد که شدیدا به آن نیازمندیم .زیرا از طرفی درگذاراز سنت به سوی مدرنیته می باشیم .ما باید تکلیف نگاهمان وقرائت مان را با تاریخ ودین وجامعه معین وهویدا سازیم .اصلا یکی از شاخص های وصول به یک جامعه باز و پلورالیستی شفافیت و اشکارگی می باشد .تقیه وکتمان کاری در این عصرپیشرفته نوعی خیانت وخستگی شمرده می شود .که حرکت ملی ما شدیدا از آن بیزار وبیمناک است.

"بلافاصله پس از رحلت حضرت محمد (ص)درمسئله جانشینی آن حضرت بین مسلمین اختلاف افتاد ودو مشرب سیاسی وعقیدتی متفاوت فعالیت خود را آغاز نمودند .یک گروه عقیده داشتند که جانشین پیامبر باید از طریق بیعت (انتخابات وبا رای اکثریت)تعیین شود این گروه بعدها به "اهل سنت"مشهور شدند .گروه دیگرکه به شیعیان مشهور شدند می گفتند مسئله جانشینی پیامبرچیزی نیست که به رای گذاشته شود همانگونه که نبوت پیغمبر طبق مشییت الهی بوده در جانشینی او هم به همین صورت است .این دو گروه را می توان گروه معتقدان به "بیعت"وگروه معتقدان به"ولایت"نام نهاد." ازکتاب شیعه در تاریخ ایران "شیعه چه می گوید وچه می خواهد.مولف /دکترسید رضا نیازمند .از انتشارات حکایت قلم نوین 1383.فصل پیدایش مذهب شیعه صص 5و6.

"چهارنفرازصحابه پیامبرمشهور به اولین شیعیان علی (ع) هستند:ابوذرغفاری وسلمان فارسی وعماربن یاسرومقدادبن عمرکه آنان را "ارکان اربعه"می نامند." همان منبع ص 17.

"پس ازشهادت امام حسین (ع) شیعیان طی چند سال به چند ین فرقه تقسیم شدند که بین آنها فرقه های کیسانیه وزیدیه و امامیه وغلات ازهمه مهمتر بوده اند.

فرقه امامیه خود برپانزده گروه تقسیم شد:کاملیه / محمدیه / باقریه / ناووسیه / شمیطیه/ عماریه/اسماعیلیه/مبارکیه/موسویه/قطعیه/اثنی عشریه/هشامیه/زرایه/یونسیه/شیطانیه/"

امروزه شیعه اثنی عشری (دوازده امامی )که از شعبات فرقه های امامیه است مذهب رسمی ایران می باشد." همان منبع صص9و8

"به عقیده شیعیان دوازده امامی در سال 260قمری امام دوازدهم از نظرها غایب شد شیعیان این غیبت را غیبت صغری می نامند.غیبت صغری 70سال طول کشید و در این مدت چهار نفرنایب خاص (به نام نواب چهارگانه) یکی پس از دیگری رابط امام با شیعیان بودند که عبارتنداز:1- ابوعمروعثمان ابن سعید سمان (متوفی حدود 285) 2- فرزند او ابوجعفرمحمد بن عثمان عمری (متوفی 304) 3- ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی (متوفی 326) 4- ابوالحسن علی بن محمد صمیری ( متوفی 329).

پس از فوت چهارمین نایب خاص رابطه شیعیان با امام قطع گردید و دوران غیبت کبری شروع شد ." همان منبع صص 10و11.

قیامهای شیعیان چه در دوران امویان وچه در عباسیان ادامه داشته ودر هر دو دوران قیام های منسوب به شدت از طرف حکومت وقت سرکوب شده بوده است .جهت طولانی شدن مطلب فوق از ذکر قیامها اجتناب می ورزم .بهتر است برای دانستن آن قیامها به مقاله دوست ارجمندم گونای تبریزی با عنوان "کدام تشیع" مراجعه فرمایند .

"اما دیگرانی هم بودند که در لباس دفاع از تشیع تا آنجا که توانستند به زشت نمائی چهره تشیع مدد رسانیدند خواه از راه احیا افکار غالیانه و خرافی از بقایا و رسوبات عقاید فرقه های منحرف قدیم که خود را به جامعه شیعی می بستند و خواه در کسوت تجدید برخی سنن و رسوم عامیانه و جاهلانه که مدت ها به برکت مبارزات و مجاهدات سلف صالح و بزرگان شریعت متروک و مهجور بود و با ترویج و تاکید بر اقوال و اعمال تفرقه انگیز و دشمن تراش." ( ازکتاب " مکتب در فرایند تکامل و نظری برتطورمبانی فکری تشیع درسه قرن نخستین "مولف سید حسین مدرسی طباطبا ئی ترجمه از هاشم ایزد پناه .چاپ هفتم انتشارات کویرسال 88شمسی ص9)

اصل این کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده است.

"این حقیقت که کلیت نظام تشیع گرد محور شخصیت امیر مومنان علی (ع) ودر جانبداری از نظریه احقیت آن بزرگوار در رهبری جامعه اسلامی پس از پیامبر شکل گرفت مطلبی نیست که قابل خدشه و انکار باشد.این را نیز می دانیم که در همان صدر اول اسلام افراد و گروه هایی در جامعه بودند که در مورد آن حضرت نظراتی افراطی داشته و ایشان را تا سر حد الوهیت تقد یس می کردند و آنرا نیز به سایر ائمه اطهار تسری دادند."

برای روشن تر شدن موضوع پیش گرفته مجبورم استناد های زیادی از این کتاب یاد شده بیاورم چرا که به باور بنده این کتاب به دور از هر هر تعصبی نگاهی عقلانی و کاملا علمی افکنده و هر گونه شک و وهن را از آرا ارائه شده بر حذر بوده و در حوزه شیعه شناختی از هر نوشته متمایز و یگانه می باشد. آوردن مطالب فوق جهت دوستانی است که از شیعه و تشیع اطلاع نا کافی داشته وبر گفته های ناقص خودشان اصرا ر و پافشاری می نمایند. که این پافشاری ها جزخسارت چیزی را عاید نمی گرداند . بنده نظر خود را بر اساس وقایع موجود و یافته های تاریخی ارائه می دهم تا شاید بابی گشوده شود که اربابان علم و دانش تکمیل نمایند .و من از دوستانی که به این نوشته ها اعتراض داشته باشند خوشحال و انتظار واکنش و نقد خودمان از طرف آنان هستیم مرا با نقدتان به یک چالش مذهبی وتاریخی بخوانید که امروز جامعه تورک آذربایجان جنوبی منتظر چنین اوقات علمی و تحقیقی بوده و شدیدا نیازمند این تفاسیر از طرف محققین خود هست اگرشما پی نقد را منطقی بیافکنید مطمئن باشید که دوستان زیادی به این امر بس مهم وضروری شرکت خواهند کرد .اگر خودی هستیم قیام نموده وبا اتکا به ملت خود انقلابی فکری واند یشه ای را در میان نخبه گان و عالمان خود قرار دهید و حرکت ملی خودمان را پر بارتر از دیروز به نمائیم و از اسم های تو خالی که ویروس کشنده ای در فضای پاک و مطهر ملت ماست بر حذر باشیم که ملت ما به مورخ وشاعر وفیلسوف و...صادق وبا خلوص نیازمند است نه به لقب های هزارتنی که حتی بار صد کیلوئی را نیز دارا نیست .من و دیگر دوستان در کمال مردان با صادق و پاک این ملت که در عرصه علم و اندیشه سر آمد اکثر علوم انسانی هستند پرورش می یابیم و هستی خودمان را مدیون آن عالمان بی مدعا هستیم که جز غم ملت دغدغه دیگری به سر ندارند من در پیشگاه آن نام آوران سر به فرود می آورم و در مقابل آن مدعیان دروغگو و خود خواه و زیاده خواه که جز خودشان چیزی در چنته ندارند به سختی می ایستم .و این تمرین امروزی ماست که بیاموزیم چگونه در مقابل راسیسم بایستیم و ملت مان را چگونه سر افراز نما ئیم .این یک راه باریکی است که کوچکترین اشتباه موجب نابودی خود و اجتماع است . با تمام داشته ها به نبرد با سد و مسدود گنندگان رشد ملت خود هستیم که ملت مان با یادگیری از روش و سلوک نخبه گانی چون رسول زاده ها و ایلچی بیگ ها به راه خود استمرار می بخشد. و با سلاح آگاهی و دانایی جهل وجهالت را از خود خواهیم زدود و ملتی محقق و باسواد را در پیش گرفته و حربه بی سوادی و فقدان مطالعه گی را نا بود خواهیم کرده چنانکه حرکت ملی ما این شعورو فهم را در ما زنده کرده که آنوقت دیگر بساط خود باختگی و از خود بیگانگی از ما بیگانه خواهد شد.ملتی که رهبری می جوید تا او را به آرمانشهرش برساند حاکی از آن است که او سخت نیازمند مطالعه و تحقیق است .عالمان وفرهیخته گان راه را باز کنند تا کلبه های علم ونور بر طالبانش به تابد تا هر چه می خواهد خود معین و تصدیق نماید این خواستن لیدری از فشار سرسختانه راسیسم در طول تاریخ ما تورکان است.که هیچوقت نگذاشتند ما خودمان بخوانیم و به دانیم و خود انتخاب نمائیم .آفرین بر شما که ما را بدان رجعت دادید و ما را به خود متنبه وآگاه ساختید ودگر باره به خویشتن خویش ارجاع دادید.باشد که نامبردن از شما میسر نمی باشد.و با این خواستگاه بنیاد مذهب ما ساخته می شود.بگذار تکفیر گران تکفیرمان کنند این بنیاد ما را زیرا که کلبه هایشان بر سرشان فرو می ریزد. آوارشان دارشان باد کلبه هایشان گورشان.

تفکروبینش اعتقادی شیعه درتمام حوزه های اندیشه و عقلی در طول سیر تکاملی تاریخ خود توسط فقیهان ومتکلمین ومحدثین وحتی اخباریون به حد قابل درک و فهم رسیده است اما آنچه در این عصر عقلانی مهم ودارای اهمیت است کدامین تشیع می باشد .که ما در حرکت ملی خود قلمداد می کنیم .و جامعه کنونی که در حال گذر از سنت می باشد آن را با فلسفه زیستی خود منطبق ویا در صورتی تعدیل وحتی بتواند تفکر سکولاریستی خویش را در نهاد خود تعبیه نماید .بدان است آنانکه به انواع شیعه در بین اجتماع فعلی ابداع می نمایند باید از نظر ماهیتی آن را بر ملت خود تشریح وتفسیر نماید وگرنه گفتن شیعه علوی ویا جعفری دردی را دوا نمی کند .این است که مختصری از نخستین قرون تشیع گفته می شود تا مغلطه ها رخت بندند .تلاش من بر این است که ملت ( آذربایجان ) را برحقایق و واقعیتهای گذشته تاریخی خود آشنا سازم و آنچه در گذشته از لحاظ دینی ومذهبی بر او رفته است را آگاه سازم تا خود در معین ساختن باورهای دینی اش آزاد باشد وگرنه دروغ سرهم کردن و بخورد ملت دادن در این صد ساله اخیر از طرف راسیسم چشمگیر وکاملا نمایان است .

"مصادر و مآخذ قدیم شیعی و غیر شیعی که این واقعیت های تاریخی را گزارش کرده اند مواد مختلف ومتخالفی در مورد تاریخ وطبیعت اولی و اصلی مکتب تشیع به دست می دهند که در نظر بدوی می تواند به گونه های مختلف تفسیر وتحلیل شود.تفسیری که دشمنان تشیع از دیر باز مطرح می کردند آن را نوعی گرایش باطنی می دانست که با آمیخته ای از باورها وسنت های قدیم در پرستش قدیسان از فره ایزدی ایرانی و تناسخ هندی تا تجلی و حلول مسیحی و نظائر آن ترکیب شده و نظراتی مشخص در مسائلی مانند تحریف قران و سب صحابه و طبیعت فوق بشری امامان و طینت و بدا و امثال آن جزء ذاتیات لاینفک آن بود."

همان منبع ص11

"می دانیم که منابع تاریخی اسلامی معمولا تنها به نقل حکایات و منقولات گزارشگران پرداخته و نگارندگان آن با روش نقد گزارش ها آشنایی درست نداشته و یا به هر دلیل به چنین کاری نپرداخته اند و هر جا که با روش های غیر علمی و ساده اندیشانه اهل حدیث درصدد چنین کاری بر آمده و به انتخاب مسموعات و مرویات خود دست زده اند معمولا در تشخیص صحیح از سقیم و سره از نا سره به خطا رفته اند." همان منبع ص 13

من از آوردن مطالب فوق جهت آشنایی با تاریخ فکر وتشکیل آن تفکردرطول تاریخ می باشم که از نظر تایید ویا تکذیب آنان به عهده خود خوانندگان می باشد.روش انتخاب ما معمولا بر عکس روال معمول جوامع مترقی می باشد .آنا ن اول مطالعه و تحقیق می نمایند بعد از آن انتخاب خود را اعمال می کنند .ولی ما اول انتخاب می کنیم اگر بعدا حوصله ایجاد شد تحقیق می کنیم که این امر هم خیلی در میان ما نادر و اندک می باشد که این بزرگ ترین بدبختی حال حاضر ماست .ودر گذشته نیزچنین روالی معمول بوده است.

هیچ کس نباید از این امور ناراحت ویا خدای ناکرده سوء برداشت نماید اینها حقایقی هستند که ریشه اکثر عقب ماندگی ما تورکان آذربایجان جنوبی می باشد .اگر کسی منتی بزرگ بر ما بگذارد و یک آسیب شناسی اجتماعی از این رده نماید آن وقت اساس عقب ماندگیها نمایان خواهد شد .در جهالت گذاشتن جوامع کنونی ما از طرف سیستم های قدرت یک حربه ای برای آنان به شمار می رود .که اگر افراد جامعه ما روی به مطالعه و خواندن بیاورند بدانید که ظفر پیش ماست وگرنه ...

اگرتحقیق جامعه شناختی دینی از جامعه فعلی صورت گیرد آنوقت نوع برداشت افرادجامعه از دین ومذهب مشخص وبر نوع تغذیه فکری آن معلوم خواهد شد که از کجا و توسط چه طیفی نیاز مذهبی مارا بر طرف می نمایند واین گلوگاه غذایی مهمترین وپیچیده ترین شکل راسیستی را دارد جالب است بدانیم ما خود را فقط در حوزه سیاست محبوس کرده وبر نا رسائی ویا ظلمی که بر ملت تورک می رود را تحلیل ویا تحقیق نموده وآنرا به جامعه ارائه می دهیم اما غافل از اینکه اساس وشاکله جامعه کنونی یک دید مذهبی و دینی دارد یعنی افراد جامعه هنوز به آن شرایط آرمانی یک جامعه مترقی نرسیده فلذا هر چقدر از طرف عالمان تاریخی وسیاسی مسائل مورد نیاز گفته شود از طرفی فشار بی رویه مذهبی آن به نوعی خنثی ویا مورد تخطئه قرار می گیرد یعنی اینکه سرامد تحلیل دینی و مذهبی در بین افراد جامعه نداشته وبصورت سنتی خود که همانا پان فارسیسم مورد بهره بر داری می کند وجود دارد.

جهت روشنترشدن امر فوق یک مثال می اورم وقسمت اول بخش دوم مقاله فوق را خاتمه می دهم وبه آینده موکول می نمایم واین مطلب را در در بخش سوم یعنی صفویان بصورت تفصیلی ارائه خواهم داد.

تشیع امروزی ما (آذربایجان جنوبی)ریشه از دوران حکومت صفویان می باشد وما وارث آن تشیع دوران جولان علمای لبنان در حکو مت های قزلباشان می باشیم که به واسطه سران حکو مت آن وقت آن فقیهان عربی و لبنانی به این دیار دعوت شدند اصلا تشیع امروزی که در بین ما رایح می باشد نه تورکی است ونه تورکان در طول تاریخ خود از آن خبر داشتند یعنی می توان گفت که این تشیع بر ما تحمیل شده وعدول از آن را عداوت با دین را ارتقا دادند بعد از سقوط صفویان همان شعوبیه افسار گسیخته را به دست گرفته وبا ایده خود مزیین نموده تحویل فقیهان وممدوحان ونوحه خوانان اهل بیت داده وخود پان فارسیسم نظاره گر آن بوده است.نوحه های دوران صفویه را نگاه کن وبعد امروزی را .

میدانیم که در شرایط بحرانی چرخش شوونیست مذهبی به طرف پان فارسیسم می شود وخواهد بود می توان گفت که در حالت معدومیت این دو طیف عین هم خواهند شد.

بدین جهت است روزبروزنوح خوانان وطرفداران ظاهری اهل بیت طهارت گفتارشان فارسی وبه نوعی عداوت با زبان مادری خود دارد .امروز ظواهر دین که از خود دین فاصله زیادی را گرفته است متاسفانه به نام دین اطلاق می شود وپان فارسیسم نهایت استفاده را از این فرصت بدست آمده را می بردبدین جهت است ما در برخورد با آنان می گوئیم این نوع دین ویا مذهب ربطی به تورکان نیست وتورکان خودشان در طول تاریخ دین خودشان را دارند وحفظ کرده اند ومذهب ساختگی صفویان را خارج از تفکرات دینی تورکان دانسته وبه قبل از صفویان تاکید وایستادگی داریم وبه آن تمکین کرده وهیچ پروائی نداریم .

امروزپان فارسیسم از علایق مذهبی خود که همانا تشیع دوران صفوی می باشد ملت تورک را به اسیمیله مذهبی تن در داده وبه آن رونق بخشیده است بدان جهت است پان فارسیسم علاوه بر اینکه خود مذهبی ودینی نیست اما استعدادی که این مذهب ساختگی در به بند کشیدن ملت را داراست به توسل جسته است.واین سخن ماست.

کمال اردم

تبریز-7/7/89


| 29-سپتامبر-2010, 19:56

Donnerstag, 16. September 2010

نقد مهرزاد بروجردی بر ملی گرائی عقیم ایرانی

نقد مهرزاد بروجردی بر ملی گرائی عقیم ایرانی

von آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری, Dienstag, 14. September 2010 um 04:53

نقد مفهوم ایران و گفتمان ایرانگرائی انگونه که روشنفکران فارس و فارس زده در یکصد ساله اخیر ان را ساخته و پرداخته اند یکی از عاجلترین کار هایی ایست که نیاز امروز ماست

اگر چه در حوزه عمل دیگر مفاهیم توتالیتری چون مفهوم ایران که همچون اسیابی بی رحمانه همه هویتهای داخل این چارچوب جغرافیایی را به امید ساختن ملتی واحد ازبین برده است نمیتوانند خودنمایی کنند اما با این همه نمیتوان اهمیت نقد این مفهوم توتالیتر را از نظر دور داشت

تحولات اجتماعی و بیداری ملل تحت ستم در جغرافیای موسوم به ایران اگر با گسترش نقد مفاهیم بنیادین که فرد آزربایجانی و دیگر ملل را ناخواسته سحر کرده و اتوماتیک وار در راستای منافع قوم غالب به حرکت وامیدارد همراه باشد مطمئنا امکان باز تولید این مفهوم را با بزکهای دمکراتیک و حقوق بشری را از بین خواهد برد و زمینه را برای اعمال اراده ملی در قالب حق تعیین سرنوشت برای ملل تحت ستم اماده خواهد کرد

این مقاله نوشته مهرزاد بروجردی استاد علوم سیاسی دانشگاه سیراکیوز امریکاست

این مقاله را اولین بار در مجله کیان در سالهای بعد از دوم خرداد خواندم

با این حال نکات بسیار جالبی در نقد تارخ نگاری ایرانی نقش زبان فارسی و ... دارد

آزربایجانلی علی

..............................................................................................................

تقریبا در غالب موارد فر روشنفکر به تمدن گذشته ایران بسیار افتخار می کند هر چند شاید چیز زیادی هم درباره آن نداند کافی ایست فتوحات کورش یا داریوش یا شکوه تخت جمشید را بدون انکه در جزئیات چیزی در مورد تمدن هخامنشی بداند

آشوری در انتقاد از مورخان ایرانی مینویسد:دلیل علاقه وافر تاریخ نگاران ایرانی به سرزنش کردن دیگران چیست؟ایرانیان چه عذری بابت فقر تاریخ نگاری خود دارند؟به چه دلیل بسیاری از تاریخ نگاری ایرانی نقش پاسداری از گذشته پرشکون خود را بر عهده گرفته است؟قلت کتابهای تاریخی ای که در انها به پرسشهای زیر پرداخته شده باشد چیست؟

سوالهایی از این قبیل که چه وقت و وچرا تفکر علمی در ایران رو به اضمحلال گذاشت؟

چرا ایرانیان به رغم نزدیکی و دادوستد با یونانیان در نتیجه تاملات فلسفی یونان باستان برانگیخته نشدند؟

و دلیل فقر علمی ایران در نقایسه با تمدهای برزگ اسیایی چین -هند -زاپن چیست؟

به نحوی بدیهی برخی پیشنهاد میکنند که پاسداری از زبان فارسی موثرترین اسلحه ایست که ایرانیان در برابر بسط تمدن غرب در اختیار دارند.دیگران از جمله ذبیح الله بهروز 1261-1350 پیشتر رفتهاند و زبان را درحکم انعکاسی از ساختار نژاد و ذهنیت ملت ایران قلمداد کرده اند.

متاسفانه این اعتقاد به هیچ وجه عقیده فردی استثنائی و غیر معمولی نیست بلکه از بنیان نزادپرستانه ملی گرائی بهروز در ادبیات ایرانی موارد مشابه بسیاری میتوان سراغ داد.از این جمله میتوان به اعضا فرهنگستان اول اشاره کرد

مسکوب دیگر باستانگرای ایرانی میگوید: ما ملیت و یا شاید بهتر بگویم هویت ملی ،ایرانیت، خودمان را از برکت زبان و در جان پناه زبان فارسی نگه داشتیم!

شاهنامه تاریخ و زبان ماست بگذریم از اینکه بعدا همین کتاب نقش دیگری هم پیدا میکند و مهمترین عامل فرهنگی نگهدارنده ملیت ما میشود!

نوشته های مسکوب از چند جهت جای اشکال دارد.نخست اینکه اعتقاد وی درباره زبان که در عباراتی نظیر پناه روح و روان و ذات اندیشه تجلی میابد بیش از اینکه مبتنی بر واقعیت باشد خیالپردازانه است

اینکه زبان را مظهری از روح جمعی یک ملت بدانیم نوعی بیگاری گرفتن از مفهوم زبان است!

چیز دیگری که مسکوب از آن غافل بوده این است که "تسلط" زبان فارسی به یاری بسیج همه جانبه دولتی ترویج نوعی ملی گرائی بیمارگونه را امکان پذیر ساخت.

نیاز به گفتن نیست که تلاش برای تبدیل زبان فارسی به ستون ملی گرائی ایرانی به از خود بیگانگی ترکهای اذری کردها و ... شد

...

برخورداری از تاریخ مشترک ملت نمی سازد چنان که مثالهی ایران و روم باستان و نیز امپراطوری مدرن عثمانی اتریش و بریتانیا نمونه انند

هنوز بسیاری از سیاستمداران و دانشگاهیان به مدلی معتقدند که ملت را پدیده ای ازلی دائمی متناجس و طبیعی در نظر میگیرد.آنها با توسل به مجادلات و تاریخ نگاری میهن پرستانه مفاهیم مربوط به سقوط تاریخی ملت را حفظ می کنند.در عین حال امواج ناسیونالیسم قومی که از نتایج قهری تکوین دولت هاست در حال اوج گیری ایست

با درنطر گرفتن اینکه روشنفکران ایرانی علاقه ای به یادگیری زبانهای محلی ندارند چگونه وجود ریشه های تاریخی عمیق را و تداوم ان را در تاریخ نامه های ایرانیان تبیین میکنند؟

برای من جای تعجب دارد که برخی از روشنفکران و نحبگان سیاسی از رهایی ملتهای تحت فشار شوروی شادمانند و در عین حال

خواستهای اقلیت های قومی را به بهانه خیانت امیز بودن به باد انتقاد میگیرند

اقوام در ایران در ظاهر از نخبگان فارسی زبان حمایت میکنند اما احساسات اشکار و نهان جدایی طلبانه در سر میپرورانند

ایجاد احساس یکپارچگی ملی در ایران ناموفق بوده است

گفتمان ایرانی گری برای حفظ یکپارچگی ایران توانا نیست

ما به چیزی بیش از خیال پروری ساده انگاری و لفاظی در این مورد احتیاج داریم

Freitag, 10. September 2010

مصطفی ملکیان: تمدن ایرانی یک دروغ بزرگ است

مصطفی ملکیان: تمدن ایرانی یک دروغ بزرگ است

von آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری, Donnerstag, 9. September 2010 um 22:52

امری که باعث شد تا این مصاحبه جنجال برانگیز ملکیان رو دوباره بعد از چند سال شیر کنم بحثی بود که شاهین در مورد کورش و مقبره کذائی اون مطرح کرده بود

از این بابت از شاهین تشکر میکنم

این مصاحبه در سال 2005 انجام گرفته و حاوی نکات بسیار مهمی در نقد پروژه ایست که مهمترین سردمدارش حالا دکتر سید جواد طباطبائی استاد سابق دانشکده ما است

پروژه طباطبائی که به صورت خلاصه تجدد ایرانی نامیده شده بر این مبنا استوار است که ایرانیان دارای تمدن عظیمی بودند که بعد از حمله اعراب و بعد تورکان دچار "انحطاط" شده است

و پروژه تجدد ایرانی تلاشی ایست برای یافتن بن مایه های تجدد از اعماق فرهنگ و تاریخ این مرزوبوم

تلاش اولیه دکتر طباطبائی که در قالب نظریه ایرانشهری در اولین کتابش نمایان میشود تقلایی ایست برای ساماندهی آرا افرادی چون غزالی و طوسی و غیره که به زور می خواهد آن را فلسفه سیاسی در ایران بنامد

این تلاش البته باید یک پشتوانه تاریخی باستانی نیز داشته باشد

به این معنی که طباطبایی سعی میکند با توسل به چند سطر نامه موسوم به نامه تنسر این تلاش را پایه ریزی کند

http://en.wikipedia.org/wiki/Letter_of_Tansar

ملکیان این مصاحبه را در پاسخ به طباطبائی نوشته است کسی که به قول ملکیان فکر میکند هگل ایران است

ملکیان استاد فلسفه دانشگاه تهران و صاحب نظریه عقلانیت و معنویت است

آزربایجانلی علی

...........................................................................................................

متن کامل سخنان مصطفی ملکيان درباره «تجدد ايراني»

http://www.aftabnews.ir/vdcfmjdw6edjy.html

آقای دکتر، نظر شما در مورد پروژه ای که دکتر سيد جواد طباطبايی و برخی ديگر از متفکران ايران، تحت عنوان تجدد ايرانی دنبال می کنند چيست؟

من يك بار در مصاحبه با روزنامه فكر مي كنم ياس نو، گفته ام كه مخالفم، البته مخالفم نه به اين معنا كه منع فيزيكي كنم ولي به نظرم اين پروژه، پروژه موفقي نیست، از دوجهت هم مخالفم (با خودشان هم البته در اين مورد بحث كرده ام) من اساساً از نظر مبنايي قبول ندارم كه در مصائب و مشكلات ما جنبهobjective(بيروني) داشته باشد كه بشود با تجدد (چه ايراني، چه غير ايراني، چه بومي و چه غيربومي) تمام مشكلاتمان را حل كنيم . ما مسائل و مشكلاتsubjective (دروني ) داريم و آن مسائل و مشكلات را ما نه با تجدد ايراني نه غير ايراني ، با هيچ چيز نمي توانيم حل كنيم و روش ديگري مي خواهد، در واقع نوعي روانشناسي مي خواهد، نوعي وظيفه شناسي مي خواهد ، نوعي ارزش شناسي مي خواهد، و نوعي به تعبيري انسان شناسي فلسفي و عرفاني مي خواهد. با اينها هست كه ما مي توانيم مشكلات انسان را حل بكنيم وبنابراين همه مشكلات ما از مقوله مشكلات بيروني (مانند مشكلات سياسي، اجتماعي، حقوقي و تعليم و تربيت) نيست و فقط اينها نيست كه ما را به اين حالت در آورده است، كه بگوئيم يك پروژه به نام تجدد درست مي كنيم كه مي آيد اين مشكلات بيروني را كمابيش سامان مي دهد. مشكلات اساسي ما در درون خود ما مي باشد. همان چيزي كه گاهي از آن به اصالت فرهنگ تعبير كرده ام و بنابراين اولين مشكلم با ايشان اين است كه او به اصالت فرهنگ قائل نيست.

ولي نكته دومي نيز وجود دارد كه فرض كنيم اگر از مشكل اول صرف نظر كنيم وجود دارد و آن اينكه تجدد ايراني يعني چه؟ من هم به لحاظ مفهومي و هم به لحاظ مصداقي، برايم ابهام دارد كه تجدد ايراني به چه معناست؟ آيا منظور تجددي است كه ايراني ها دارند كه اين معنايش تجدد ايراني نيست چون اگر تجدد ها فرقي نكند ولي يك تعداد از متجددان در ايران زندگي كنند و عده اي ديگر در ژاپن ، اين فرقي نمي كند.

شايد هم مي خواهيد بگوئيد تجدد ايراني به اين معناست كه مؤلفه هاي ايراني بودن در آن تأثير گذاشته اند و بنابراين تجدد ايراني با تجدد ژاپني متفاوت است ولي در اين جا نيز چند مشكل پيش مي آيد: مشكل اول اينكه آيا تجدد مي تواند مؤلفه هاي غير متجددانه را در خود راه بدهد و در آن دخيل بشود؟ و بر فرض حل مشكل اول بايد پاسخ داد كه مؤلفه هاي ايراني بودن چيست؟ من هنوز منظور دكتر طباطبايي و كلاً ناسيوناليست ها را از ايراني بودن نمي فهمم من اين را در آثار دكتر سروش و يا شايگان نيزديده ام كه گفته اند سه مؤلفه اي كه ما را مي سازد ايراني بودن، اسلامي بودن و مدرن بودنمان است. ولي من نمي فهمم اين ايراني بودن مؤلفه هايش چيست؟ ما ايراني ها در چه چيزي فرق مي كنيم با ديگران كه آن را مؤلفه هاي ايراني مي شماريم. بنابراين اولين اشكالم اين است كه تجدد نمي تواند ايراني بشود زيرا تجدد از آن رو كه تجدد است نمي تواند رنگ جايي را به خود بگيرد. و اگر هم فرض كنيم بتواند رنگي بگيرد چه رنگي را مي توانيم ما ايراني ها به تجدد بزنيم؟ اگر ايراني بودن ما چه چيزي در ما ايجاد كرده است كه متفاوتمان كرده است با عربها يا ژاپني ها ...

بنابراين من اين پروژه را موفق نمي بينم، البته اين به اين معنا نيست كه تلاشهاي دكتر طباطبایي بيهوده بوده است. اين تلاشها ارزش آكادميك خود را دارد و تحقيقاتي در فلسفه و حتي بالاتر از آن، تحقيقاتي در نوعي فلسفهء انسان نگري است. ولي از دل اين پروژه تمدن ايراني يا تمدن بومي يعني مدنيت بومي و يا مدرنيتهء بومي بيرون نمي آيد.

آيا نمي توانيم از مؤلفه هاي ايراني؛ تاريخ آن نام ببريم؟

خوب منظور شماچيست؟ آيا مي گوئيد ايراني ها جنگ كرده اند خوب ژاپني ها نيز جنگ كرده اند؟ چه چيزي ما داريم كه فرق مي كند …

مثلاً اسطوره هاي ما ….

ژاپني ها هم يك سري اسطوره دارند، دقت كنيد همة ما كه اينجا هستيم مي توانيم صبح، صبحانه هاي متفاوتي خورده باشيم ولي اين فرق چه اثري در باورهاي من، احساسات و عواطف من و نيازها و خواسته هاي من مي گذارد، بله ما با مغولها جنگ داشته ايم و در آمريكاي لاتين هيچ وقت با مغولها جنگ نداشته اند، آنها با گروهي ديگر جنگ داشته اند

من هنوز منظور دكتر طباطبايي و كلاً ناسيوناليست ها را از ايراني بودن نمي فهمم من اين را در آثار دكتر سروش و يا شايگان نيزديده ام كه گفته اند سه مؤلفه اي كه ما را مي سازد ايراني بودن، اسلامي بودن و مدرن بودنمان است. ولي من نمي فهمم اين ايراني بودن مؤلفه هايش چيست؟

كه ما هيچ گاه با آنان نجنگيده ايم ما يك زمان دين زرتشت داشته ايم و بعد به دين اسلام روي آورده ايم و كشوري ديگر مثلاً مكزيك يك زماني ديني داشته است و زماني ديگر ديني ديگر،

من اين موضوع را به صورت ديگري طرح مي كنم: (؟ صداي ضبط شده واضح نيست) در قرن نوزدهم، نخستين روانشناسي بود كه روانشناسي اي به نام روانشناسي توده ها ابداع كرد و بعد اين گسترش پيدا كرده و به شاخه هاي متعددي تقسيم شد كه يكي از آنها روانشناسي ملتهاست. و من مي خواهم بگويم اگر شما معتقديد ايراني ها روانشناسي متفاوتي با ديگر كشورها مانندآلماني ها يا غيره دارند بايد اين را نشان دهيد كه چه روانشناسي متفاوتي دارند و اگر معتقديد جامعه شناسي متفاوتي دارند بايد اين را هم نشان دهيد. من هر چه به خودم رجوع مي كنم مي بينم نه فقط دكتر طباطبایي بلكه اساساً ناسيوناليست هاي خود ما نيزبر امر موهومي تكيه مي كنند، ما هيچ تفاوت جوهري با عربها نداريم، عربها نيز هيچ تفاوت جوهري با آلمانها ندارند و … بله يك عده اي مي گويند ايراني بودن به اين است كه مثلاً ما سيزده بدر داريم و‌آ‌لمانيها ندارند، اين درست است ؛ خيلي چيزها ما داريم كه ديگران ندارند. ما كوه دماوند داريم ولي مثلاً ژاپن ندارد و آنها نيز متعاقباً چيزهايي دارند كه ما نداريم، ولي بحث بر سر اين است كه اينها چه تأثيري در باورها و يا احساسات و عواطف و يا در نيازها و خواسته هاي ما مي گذارد و تا چيزي تأثيري در اين سه مورد نگذارد كاره اي نيست، مي آيد و مي رود، مثل نسيمي كه از روي پوست بدن من رد مي شود اما كاري با من نمي كند، من در اينكه تاريخ و اقليم و جغرافيايمان فرق مي كند شكي ندارم اما بايد نشان دهيد اين فرقي كه ما در ناحيه تاريخي، جغرافيايي و يا هر چيز ديگري داريم اين توانسته است رخنه كند به ساحت باورها ، به ساحت احساسات و عواطف و به ساحت نيازها و خواسته هاي ما و اگر اين را توانستيد نشان دهيد آن اشكالي كه من گفتم مرتفع مي گردد.

سنت هاي ما چه آقاي دكتر؟ تعليم و تربيتي كه ازناحيه اين سنتها مي بينيم؟

كدام سنت ها؟

مثلاً اين كه من از بچگي با نام وذكر مصيبت امام حسين درگير هستم. اين كه اسلام شد و من كه با اسلام مشكلي ندارم، من اسلام و مدرنيته را مي فهمم، با ايران و مدرنيته مشكل دارم.

آقاي دكتر اسطوره هاي ما چي؟ اينكه به ما ياد مي دهند كه يكي از بهترين الگوي شما از نظر مردانگي رستم باشد…. و اينها در تعليم و تربيت ما تأثير مي گذارد. مثلاً چكار مي كند، عربها كه به جاي رستم كسی ديگر را دارند چه فرقي مي كنند؟ اگر اين فرق را نشان بدهيد همان اشكالي كه من دارم مرتفع مي گردد. من نمي خواهم منكر امتيازمان بر ديگر ملتها بشوم، من مي خواهم حتي منكر تمايزمان نيز با ديگر ملتها بشوم. فكرنكنيد ملكيان آمده است كه بگويد ما بالاتر از ديگران هستيم. بلكه مي خواهم بگويم متفاوت با ديگران نيز نيستيم. بله شما خواهيد گفت اگر n عكس از يك ايراني و يك ژاپني و يك انگليسي و …. بگيرند و كنار هم قرار دهند مي فهميم كه اين ايراني است و اين ژاپني و ….اين من نيز قبول دارم اينها مثل جغرافيا و اقليمي هست كه متفاوت است اما بحث اين است كه آيا مثلاً اين رنگ پوست اثر دارد در باورهاي ما كه بعدبگوئيم مدرنيته ما هم تفاوتي داشه باشد و ... اگر ما بخواهيم اين مدرنيته ايراني بشود اين مدرنيته يا بايد باورها يا احساسات و عواطف و يا نيازها و خواسته هاي متفاوت با بقيه داشته باشد كه من اين را منكرم…

عذر مي خواهم استاد؛ در همين حوزه اي كه شما مي فرمائيد اين تفكر دو قطبي قبل از اسلام به ذهن من آمد ، كه آن را ربط مي دهند به طرز تفكر و باورهايي كه ما قبل از اسلام داشته ايم كه بخشي از هويت ايراني ماست و يا اينكه حاكمان را با آسمان پيوند مي زدند و فره ايزدي براي آنان قائلند .... دو تا جواب من دارم: اولاً چطور شده كه باورهاي ديني قبل از اسلام را ما مي گوئيم متعلق به ايراني بودن ماست ولي باورهاي ديني بعد از اسلام را متعلق به ايراني بودنمان نمي دانيم ؟ چطور است كه ما هر چه باور زرتشتي و مانوي داريم متعلق به ايراني بودن ماست ولي باورهاي مسلماني متعلق به ايراني بودن ما نيست. چرا بحث خير وشر و تفكر دو قطبي كه در آئين ماني و به صورت كمتري در آئين زرتشتي قرار دارد. جزء ايراني بودن به حساب مي آوريم؟ چرا باوري ديني كه متعلق به قبل از اسلام است جزء باروهاي ايراني بحساب مي آوريد ولي باورهاي بعد از اسلام را جز باورهاي ايراني بودن خود نمي دانيد؟… و در ثاني باورهاي مثلاً دو قطبي خير و شر ما را نيز كساني ديگر مانند كاتارها نيز دارند…. و يا فره ايزدي كه شما فرموديد را حتي در عكسهايي كه از شاهان آمريكاي لاتين است مي بينيم، پشت سر آنها نيز اين فرهء ايزدي هست …. اين ها مثل اين مي ماند كه من در خانه ام بمانم و نگذارم بچه هايم اطلاعاتي از بيرون دريافت كنند و بعد به آنها بگويم من اولين فيلسوفم بابا جان! اولين الهي دانم، اولين هنرمندم، واين بچه ها كه فيلسوف يا هنرمند ديگري را نمي شناسند قبول مي كنند ولي اگر مقداري اطلاعات به آنها داده شود مي فهمند كه پدرشان نه تنها اولين نيست آخرين نيز نيست. ما تا خودمان هستيم به اين صورت فكر مي كنيم كه بله آقا ما يك چيزهايي داشتيم كه ديگران نداشته اند…

اصلاً به صورت جدي تري براي شما عرض كنم اينكه يك قسمتي از تاريخ ما را به ايران نسبت بدهيم و يك قسمت ديگر را به اسلام نسبت بدهيم اين به چه دليل است؟ چرا يك

ما كوه دماوند داريم ولي مثلاً ژاپن ندارد و آنها نيز متعاقباً چيزهايي دارند كه ما نداريم، ولي بحث بر سر اين است كه اينها چه تأثيري در باورها و يا احساسات و عواطف و يا در نيازها و خواسته هاي ما مي گذارد و تا چيزي تأثيري در اين سه مورد نگذارد كاره اي نيست، مي آيد و مي رود، مثل نسيمي كه از روي پوست بدن من رد مي شود اما كاري با من نمي كند

تكه از تاريخمان متعلق به خودمان است و بقيه متعلق به اسلام؟ … مگر اينكه شما قبلاً يك ارزش داوري بكنيد كه هر چه اسلام داد بدبختي بود و چون انسان هم هميشه چيزهاي بد را متعلق به ديگران مي داند بگويد هر چه اسلام به ما داد متعلق به ما نبود و به ايراني بودن ما ربطي ندارد و اگر ما ايراني بوديم بسيار بزرگوار بوديم و ….

( صداي ضبط شده واضح نيست) ...

مطالب متنوعي را شما فرموديد و من بايد آن را از هم باز كنم: يك نكته اشاره كرديد به اينكه مثلاً ايراني ها قبل از حمله اعراب يك آدمهاي سرزنده و با نشاط بوده اند و بعد يك آدمهاي خمود و دلمرده اي شده اند. من فرض مي كنم كه واقعيت تاريخي درست گزارش شده باشد (البته فقط فرض است) و ما قبل از حملة اعراب خيلي با نشاط، فعال و چابك بوده ايم ولي بعداً دلمرده و خمود شده ايم. با فرض درستي اين بحث چرا اين چالاكي متعلق به ايراني بودن است ولي خمودگي متعلق به ايراني بودن نيست؟ چرا چالاكي دو هزار ساله را متعلق به ايراني بودنمان مي دانيم ولي خودگي بعد از آن را متعلق به ايراني بودنمان نمي دانيم . يعني چه ملاك منطقي براي اين گفته وجود دارد …. در صورتي كه ايراني در يك برهة تاريخي چالاك بوده و در دوره اي ديگر خمود، چرا يكي را به حساب ايراني بودن و يكي ديگر را به حساب غير ايراني بودن مي گذاريم؟

( صداي ضبط شده واضح نيست) .... پس معلوم مي شود مي خواهيد بگوئيد ايراني غير مسلمان، ايراني است، و اگر اين را بخواهيد بگوئيد منطق ندارد . به چه دليل ايراني غيرمسلمان، ايراني است ولي ايراني غيرمسلمان، ايراني نيست؟

( صداي ضبط شده واضح نيست) .... ؟

خوب ايراني قبل، كه اين دين را نداشته چه ديني داشته است؟

زرتشتي

پس بگوئيد ما يك عنصر زرتشتي گري داريم و يك عنصر اسلام، چون ايراني بودن كه در هر دوي آنها بود، پس بايد مي گفتيد ما سه عنصر داريم بر فرض مثال (كه البته نيز مشكلات خاص خودش را دارد.)، يك عنصر زرتشتيت ، يك عنصر اسلاميت ، يك عنصر مدرنيت، ولي شما مي گفتيد ايرانيت و من با اين مشكل دارم . نكته دوم من نيز اين است كه ايراني ها چقدر زرتشتي بوده اند؟ ايراني ها تا به حال هفت دين عوض كرده اند و چرا زرتشتي بودن ملاك است ؟ اين يك ترجيح بلامرجع است.

اما نكته سوم اينكه شما گفتيد ما يك فرهنگ و تمدني داشته ايم ، يكي از بزرگترين دروغهايي كه ما به تاريخ گفته ايم اين است كه ما فرهنگ و تمدن عظيمي داشته ايم ، آخه عزيز من فرهنگ وتمدن مدرك مي خواهد اگر يوناني ها يك كتاب از افلاطون نداشتند، يك كتاب از ارسطو و يا … نداشتند بناي پانتئن رانيز نداشتند، معماري هاي عظيم را نداشتند و بعد مي گفتند كه ما يونانيها فرهنگي داشتيم كه نمي دانيد چه عظمتي داشت و آب از لب و دهان همة ما هم راه مي افتاد، ما انصافاً به آنها نمي گفتيم هر چيزي مدرك مي خواهد؟ انصافاً شما از آن چيزي كه در قلمروي ايران مي بينيد، غير از تعدادي بنا كه آنها را نيز همه مورخان گفته اند كه رومي ها براي ما ساخته اند مانند تخت جمشيد كه مورخان گفته اند هخامنشيان تعدادي مهندسان و معماران رومي را آوردند و براي ما اينها را ساختند- اگر اينها را بگذاريد- كنار شما يك اثر فلسفي به من نشان بدهيد. يك اثر ديني بلند به من نشان بدهيد. يك اثر هنري و يا عرفاني نشان بدهيد، ممكن است عده اي بگويند همه اينها سوخته است ولي اين را بايد نشان بدهد كسي كه مي گويد ما داشته ايم، يك پزشك تراز اول ماقبل از اسلام داشته ايم؟ ما يك فيلسوف تراز اول قبل از اسلام داشته ايم، يك هنرمند تراز اول … ما تمام چيزي كه از قبل از اسلام داشته ايم سه چيز است . يكي تخت جمشيد و معمارهايي كه در آن قسمت وجود دارد كه آن را هم همه مورخان گفته اند كه روميان ساختند كه حالا فرض كنيم ايراني ها ساخته اند. يك ماني نقاش داريم كه آن هم نقاشي هايش باقي نمانده ولي به تواتر رسيده ايم كه نقاش بزرگي بوده و ما او را پيامبر نيز تلقي مي كنيم و يكي هم دانشگاه جُندی‌شاپور (یا به تعبیر درست‌تر جَندی‌شاپور) كه مي گفتند در آنجا رشتهء پزشكي خيلي قوي بوده است، البته اين را هم مي دانيد كه وقتي مسيحيان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشيني كردند و آمدند و جندي شاپور را ساختند و … حالا اينها را شما با يونان مقايسه كنيد، ما صد ورق نوشته نداريم كه با فرهنگ يونان قابل مقايسه باشد حتي پنج ورق نيز نداريم ...

و اما مطلب بعدي اينكه اصلاً ايران كجاست؟

شما كه اينقدر مي گوئيد ايران تاريخ فلان داشته، از كجا به بعد را مي گوئيد ايران و از كجا به بعد را مي گوئيد ايران نيست؟ از لحاظ جغرافيايي عرض مي كنم؟ آيا افغانستان جزء ايران به حساب مي آيد؟ ماوراء النهر جزء ايران است؟ در زمان هخامنشيان ايران يك وسعتي داشته زمان ساسانيان يك وسعت ديگر داشته است؟ زمانها مادها و يا اشكانيان يك وسعت ديگر داشته ، زمان آل بويه يك وسعت ديگر داشته… روي هر كدام انگشت بگذاريد و بگوئيد اين وسعتي كه در آن زمان بوده، ما مي گوئيم اين ترجيح بلامرجع است و منطق ندارد، مثلاً فرض كنيد، الان ابن سينا را ما ايراني به حساب مي آوريم ولي جالب اين كه در شوروي سابق نيز براي ابن سينا بزرگداشت مي گرفتند چون معتقد بودند مال آنهاست، چرا؟ مي گفتند كه ابن سينا درست است كه در همدان به دنيا آمده ولي تمام عالم و آدم مي دانند كه تمام تحصيلاتش را در بخارا انجام داده است و بخارا نيز متعلق به ماست (متعلق به اتحاد جماهير شوروي) ، خوب حالا ابن سينا بخارايي است يا ايراني، بخارا كه اكنون جزء ايراني نيست واصلاً اين نزاع را با چه متدولوژي اي مي توان فيصله داد؟ و يا مثلا ابوريحان بيروني، بيرون كجاست؟ متعلق به خوارزم است و خوارزم كجاست؟ خوارزم الان در تركمنستان قرار دارد و حالا سؤال اين است كه ابوريحان بيروني ايراني است يا غير ايراني؟

يك ماني نقاش داريم كه آن هم نقاشي هايش باقي نمانده ولي به تواتر رسيده ايم كه نقاش بزرگي بوده و ما او را پيامبر نيز تلقي مي كنيم و يكي هم دانشگاه جُندی‌شاپور (یا به تعبیر درست‌تر جَندی‌شاپور) كه مي گفتند در آنجا رشتهء پزشكي خيلي قوي بوده است، البته اين را هم مي دانيد كه وقتي مسيحيان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشيني كردند و آمدند و جندي شاپور را ساختند و … حالا اينها را شما با يونان مقايسه كنيد، ما صد ورق نوشته نداريم كه با فرهنگ يونان قابل مقايسه باشد حتي پنج ورق نيز نداريم ...

بله ممكن است شما بگوئيد كه آن زمان جزء ايران بوده است ولي اگر آن زمان پادشاه زور داشته و توانسته آنجا را نگه دارد آيا اين ايران مي شود و بعد كه پادشاهي ضعيف آنها را از دست داد آنها نا ايراني شدند؟ يعني وقتي ما قفقاز را در زمان قاجار از دست داديم قفقازي ها تا آن زمان ايراني بودند ولي بعد از آن ناايراني شدند و از ايراني بودن افتادند؟ … ببينيد متدولوژي تحقيق آكادميك اين نيست ، شما نمي توانيد چيزي كه مرز جغرافيايي، تاريخي، روانشناسي و جامعه شناسي اش مشخص نيست را اين چنين مورد تحقيق قرار دهيد.

نكتة ديگر هم در سخنان شما بود و آن اينکه ما، رگه هاي تجدد را در تاريخ گذشته‌مان مانند آثار نظام الملك و يا روزنامه هاي صدر مشروطه ببينيم و بعد بگوئيم اينها ريشه ها و يا رگه هاي تجدد است و بعد بگوئيم اي ايرانيها تجدد چيز خوبي است چون گذشتگان شما هم داشته اند. بنده مي گويم اين هم بي منطق است . اولاً كه به قول قرآن وقتي پيامبران مي آمدند وبه قومي را به هدايت دعوت مي كردند آن قوم پاسخ مي دادند آباء و نياكان ما به اين صورت بوده اند و چرا شما مي خواهيد اين كار را بكنيد، بعد قرآن مي گويد حتي اگر پدر و مادرتان بي شعور نيز بوده اند شما نبايد دست از آنها بر نمي داريد.

من اول سؤالم اين است من فرض مي كنم كه دكتر طباطبايي هاي ما بتوانند نشان دهند اجداد ما رگه هاي تجدد در آثارشان است خوب اولاً (صداي ضبط شده واضح نيست) و نكتة دوم اينكه همان طور كه رگه هاي تجدد را مي توان در آثار گذشتگان نشان داد رگه هاي چند چيز ديگر را نيز مي شود نشان داد، خرافه هاي ما اگر كم بوده؟ اگر پدران ما از اول خرافه داشته اند با هم بايد قبول كنيم كه خرافه داشته باشيم؟ اين كه منطق ندارد، ما اگر رگه هاي تجدد را بتوانيم در گذشتگانمان پيدا كنيم رگه هاي دهها چيز ديگر را نيز مي‌توانيم پيدا كنيم، من الان رساله اي دارم در دوره دانشجويي كه در آثار ادبيات فارسي ما خرافه ها راجمع اوري مي كند از زمان رودكي تا اول صفويه[…] ، چه آثاري كه پزشكان نوشته اند چه آثاري كه منجمان نوشته اند، چه آثاري كه عرفا نوشته اند و يا فيلسوفان ويا اهل كلام نوشته اند … باور كنيد كه حجم آنها الان بدون مكررات پنج هزار و چهارصد صفحه شده است، ‌حالا اگر دكتر طباطبايي بگويد رگه هاي تجدد اينهاست من هم مي گويم رگه هاي خرافات ما اينهاست، اگر ما بخاطر اينكه پدرانمان متجدد بوده اند بايد متجدد بشويم، خوب پدرانمان خرافي هم بوده اند پس ما بايد خرافي نيز بشويم؟ اين كه پدرانمان به اين صورت بوده اند كه منطق نمي شود كه ما هم به اين صورت باشيم، رگه هاي صدها چيز ديگر هم در آنها وجود دارد مثل سنت، خرافات و يا ... و حتي چيزي كه مي توان از آن تعبير كرد به نوعي جهل گروهي ، كه الي ماشاء الله حتي در آثار ابن سينا هم وجود دارد.

و اما نكته اي ديگر هم شما اشاره كرديد و آن اينكه يك فردي در ايران و يا همين اصفهان به دنيا مي آيد و بزرگ مي شود و برادر او در آمريكا بدنيا آمده و بزرگ مي شود و مي گویيد متفاوت بزرگ مي شوند، اين كه كاملاً واضح است اما بحث بر سر اين است كه آيا مثلاً غروري كه شما مثال زديد … اگر شما بتوانيد نشان بدهيد كه هر ايراني از آن رو كه ايراني است مثلاً متواضع است و فروتن است و از آن طرف هر آمريكائي يا آلماني غرور دارد، حرف شما درست است و يا چيزي داريم به نام ايرانيت كه يكي از مؤلفه هاي آن تواضع است، البته به شرطي كه نشان دهيد اين تواضع متعلق به اسلاميت يا مدرنيت ما نيست و بعد بتوانيد نشان دهيد كه در آمريكا همه غرور دارند، امامسئله بر سر اين است كه اين قابل تحقيق آماري نيست يعني در آمريكا هم شما متواضع داريد و درايران هم شما متكبر داريد. در اينجا كساني هستند كه تواضع را به چشم حقارت نگاه مي كنند وتكبر را به شكل مثبتي نگاه مي كنند و عكس اين هم صدق مي كند.

البته يك بحثي است و آن اينكه ما يك فردگرايي داريم يك خود محوري، و اينكه شما گفتيد، استقلال به فردگرايي است نه به خود محوري، ما بايد فردگرا باشيم ولي خود محور نباشيم… وفرق است بين فردي كه اعتماد به نفس دارد و فردي كه عجب دارد… .

ولي به هر حال اگر ميتوانستيم نشان دهيم آمريكايي ها همگي به اين صورت هستند و ايراني ها همگي به صورت ديگر آن وقت مي توانستيم بگوئيم يك مؤلفه ما ايراني ها تواضع ماست و مؤلفه آمريكائي بودن مثلاً تكبر آنها …. ولي به اين صورت نيست و در هر دو جا متكبر و متواضع وجود دارد…

البته نكته ديگري هم فرموديد و آن اينكه داوري اخلاقي هم متفاوت است، كه البته من اين را قبول مي كنم ولي اين تفاوتش بخاطر مليت ها نيست، بلكه تفاوتش بخاطر ديدگاههاي اخلاقي است، يعني در آمريكا نيز اگر كسي ديدگاه اخلاقي فضيلت محور داشته باشد تكبر را بد مي داند ولي اين ديگر بخاطر مليت ها نيست …. هر كه ديدگاه اخلاقي فضيلت محور داشته باشد حالا هر كجاي دنيا كه باشد، عجب را بد مي داند و اگر ديدگاه اخلاقي ديگري، داوري اخلاقي ديگري.

و اما آخرين نكته اي كه مي خواهم بگويم كه درآن تأمل بكنيد آن است كه آنكه فرموديد مؤلفه هايي در ايرانيت پدرانمان كشف بكنيم و آنها را راه بدهيم به تجدد و آن بشود تجدد ايراني ، من گويم تجدد قوامش به يك سري امور است كه به ما اجازه نمي دهد هر چيزي را به آن بدهم، يعني فرض مي كنيم كه يك سري ويژگي هايي در ايراني ها باشد، ولي تجدد اجازه نمي دهد كه آن را وارد كنيم، اگر آنها را وارد تجدد كرديم ديگر تجدد نيست. اين جور نيست كه من هر چيزي را راه بدهم به تجدد و اين سازگار باشد با تجدد، مثال اگر بخواهم بزنيم يكي از مؤلفه هاي تجدد عقلانيت است و يكي از مؤلفه هاي عقلانيت استدلال گرايي است . خوب خيلي چيزهايي كه در ايراني ها هست اگر بخواهيد در تجدد راه بدهيد با عقلانيت ناسازگار است و بنابراين به اين صورت نيست كه شما بتوانيد هر مؤلفه اي را به آن تزريق بكنيد. يعني به صورت اسنفج نيست كه هر سوزني به هر طرفش به آن وارد شود آن را قبول بكند… اين خودش يك صلابتي براي خودش دارد…

من تقريباً مي توانم بگويم نصف بيشتر اين صحبتها را با خود دكتر طباطبايي نيز در ميان گذاشتم ولي او به من گفت كه قانع نشدم، ولي وي نيز جوابي داد كه آن جواب هم مرا قانع نكرد كه البته اين را جايي ديگر نيز گفته است وچون گفته است من عرض مي كنم، ايشان گفتند: كه اگر اين تحليلها و مو از ماست كشيدن ها يك نظريه اي را باطل مي كرد ، بايد پنبة هگل دويست سال پيش زده شده بود ولي هگل هنوز هگل است در عالم و عظمت خودش را دارد و ايشان مي گفتند، من هم به همين صورت مي باشم ... من هم پاسخ دادم كه بله هگل بزرگ است اما نه برای من بلكه برای شما ...


· · Teilen

    • M.r. Azarpaad ما در کشورمان دیوانه ومجنون زیاد داریم این آقای مصطفی ملکیان هم یکی از آنها ست
      Gestern um 05:11 · ·
    • Shahin شاهین نگفتم به زودی ناسیونالیست ها خشتک ملکیان را بادبان می کنند. آقای آذرپاد به جای فحاشی اگر نقد منطقی دارید مطرح کنید
      Gestern um 05:13 · · 2 PersonenWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری
      یکی از مهمترین نکته های که روشنفکران فارس از ان به شدت وحدت دارند نقد تاریخی ایست
      این در مقایسه با جسارت انها در تند سخن گفتن و حمله اگر چه طبیعی مینماید اما نشانه این است که دوران یکه تازی در میدانی که اساسا میدان یکه تازی نیست به سر انده ا...ست
      به خوبی به یاد دارم همین بلا را سر پور پیرار هم اوردند
      در تالار فردوسی دانشکده ادبیات کم مانده بود ترورش کنند بیچاره را
      در حالی که بحثهای پور پیرار پاسخس میطلبید که افرادی مثل دکتر شعبانی و اکبری و که و که توان پاسخش را ندارند
      من ادعا ندارم که همه بحثهای پورپیرار یا ملکیان بی نقص است
      خیر
      برای من ترسی ایست که روشنفکران فارس ما با این پدیده ها کرده اند
      در هر حال میدان بحث منطقی بسیار فراخ تر از ان است که با دشنام و ناسزا و خود برتر بینی تحت تاثیر قرار بگیرد
      Mehr anzeigen
      Gestern um 05:20 · · 3 PersonenWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری جناب اذرپاد ملکیان جزو اساتید مطرح فلسفه در ایران هستند
      من در کلاسهای فلسفه علم ایشان در دانشگاه شریف و فلسفه شان در دانشگاه تهران میرفتم مرتبا
      نشانه ای از دیوانگی در ایشان ندیدم
      Gestern um 05:24 · · 4 PersonenWird geladen ... ·
    • Ebad Gargarli یاشاسین دکتور ملکیان
      Gestern um 05:35 · · 1 PersonWird geladen ... ·
    • M.r. Azarpaad علم فلسفه راحرفی نیست اما فلسفه بافی این چنانی و رد واقعیتهای تاریخی آنهم جهت چاپلوسی برای یک رژیم زد ایران وایرانی بسی شرم آور است .
      Gestern um 05:37 · ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری ببینید اقای ملکیان اهل اصفهان است
      پورپیرار هم اهل ری
      به جای توهین به کسی که میدانم حتی اسم او را هم نشنیده اید بهتر به گفته هایش کمی فکر کنید
      نظری ایست بالاخره
      Gestern um 05:40 · · 3 PersonenWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری شما حتی جایگاه فکری ملکیان را هم نمی دانید
      ملکیان جزء مهمترین روشنفکران عقل گرا در تاریخ معاصر ایران است
      البته همانند سروش سیر فکریش موجی نبوده است
      Gestern um 05:42 · · 2 PersonenWird geladen ... ·
    • Shahin شاهین
      ‎@ M.r. Azarpaad:
      آقای ملکیان ار مهمترین نظریه پردازان اخلاق در ایران است و اهل چاپلوسی برای حکومت نیست. باز به این بهانه که کسی مطالبی بیان کرده که برخلاف انچه شما واقعیت محض می پندارید است دست به بددهنی و افترا زده اید. ادعایی در این که مل...کیان اشتباهی ندارد نیست ولی اگر نقدی دارید بدون دشنام بیان کنیدMehr anzeigen
      Gestern um 05:42 · · 3 PersonenWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری ‎:D
      Gestern um 05:49 · ·
    • M.r. Azarpaad هم ولایتی محترم من سن وسالم بیش از آن است که شما فکر میکنید من این افراد را یعنی آقایان پورپیرا وملکیان را خوب میشناسم .

      ایران پاینده اولسون و آذربایجان گولستان اولسون
      Gestern um 05:53 · ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری sağ ol və yaşa
      Gestern um 05:55 · · 1 PersonWird geladen ... ·
    • Alborz البرز yasha dr malekian,
      omidvaram ke ye rooz ma Irania az in farhange dastan dorost kardan va 'pride without a cause' pishraft beshim.
      sepas baraye tag :D
      Gestern um 06:55 · · 3 PersonenWird geladen ... ·
    • Aydin Tebriz azerbaycan mosteqlyın de golestan olacax dı..
      Gestern um 10:12 · ·
    • Sevda Azertürk ‎:) yashasin . bele yaziler , ruhumu shad edir :)
      Gestern um 11:05 · ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری
      تنها یک متن برای دوره پیش اسلامی کسانی مثل طباطبائی ارائه میکنند که همین چند سطر موسوم به نامه تنسر گذشته از اینکه بسیاری به اصل ان شک دارند هیچ مایه ای از فلسفه ورزی سیاسی انچنانی که کسانی مانند افلاطون و سقراط و غیره داشته اند ندارد
      طباطبا...ئی اما دست بردار نیست
      چاره را در باز تعریف ارائ کسانی خواجه نظام الملک و طوسی و حتی غزالی در چارچوب انچه اندیشه ایرانشهری میداند تصور میکند
      ادعای انها این است که کل کتابها و کتابخانه ها مزبور را اعراب در حمله شان به ایران سوزانده اند
      مجبورم بگویم که این گفته به غایت احمقانه است
      نامه تنسر را ضمیمه میکنم تا خود قضاوت کنید
      ...........................................................................
      از گشنسپ‌شاه و شاهزادهء طبرستان و پدشخوارگر وگيلان و ديلمان و رويان و دماوند نامه‌ئي پيشِ تنسر هيربدان‌هيربد رسيد. خواند و درود ميفرستد و سرتعظيم فرود ميآورَد. هر درست و نادرست كه درنامه بود مطالعه رفت و شادمان شد؛ اگرچه برخي كاملا درست و برخي ديگر قابل انتقاد بود. اميد است كه آنچه درست است رهنمون گردد و آنچه نادرست است به صحت نزديك شود. … … درنبشته فرموده‌ئي، من كه تنسرم پيش پدر تو ارجِ بسيار داشتم و او در مصالح امور ازنظرِ من پيروي ميكرد. او از اين جهان رخت بربست و از من نزديكتر به او و به فرزندان او هيچكس نگذاشت. جاويدان باد روان او و باقي باد ذكر او.

      از تعظيم و احترام و اجلال واكرام درحق من بيش ازآنچه شايسته‌ام ابراز داشته‌ئي، و جان خويش را بر پيروي ازرأي ومشورت من و ديگر ناصحان امين بركف گرفته‌ئي. اگر پدر تو در اين روزگار و در ميان اين امور زنده بود، به آنچه تو برآن تعلل نموده‌ئي او به تدبير و پيشي درمييافت، و به آنچه تو ازاقدام به آن خودداري ورزيده‌ئي اقدام ميكرد.
      اما چون به اينجا رسيد كه ازمن رأي خواسته و مرا با مشورتخواهي خويش مفتخر ساخته‌اي، بدان كه خلايق را حالِ من معلوم است و ازعقلا و جهلا و اوساط و اوباش پوشيده نيست، كه پنجاه سال است تا نفس اَمارهء خويش را به رياضت واداشته‌ام و از لذتِ نكاح و مباشرت و اكتساب اموال و معاشرت امتناع نموده، و نه در دل ميل به اينها كرده‌ام و نه خواهان آنكه هرگز اراده به انجام اينها نمايم؛ و چون محبوسي و مسجوني در دنيا ميباشم تا خلايق عدلِ من بدانند و به آنچه براي صلاحِ معاش و فلاحِ معاد و پرهيز ازفساد ازمن طلبند و ايشان را هدايت كنم گمان نبرند كه دنياطلبم و تظاهر به دينداري و عدالت ميكنم، و تَوَهم افتد كه مكر و فريبي دركار من است. چندين مدت كه از متاع دنيا عزلت گرفتم و با مكروه آرام داشتم براي آن بود كه اگر كسي را به سوي نيكي و خوشبختي رهنمون شوم اجابت كند و نصيحت را به معصيت رد نكند. همچنانكه پدر سعيد تو بعد از نودسال عمر و پادشاهي طبرستان سخنم را به سمع قبول ميشنيد و هيچگاه فكر نميكرد كه سخن باطلي به او گفته باشم
      Mehr anzeigen
      vor 22 Stunden · · 4 PersonenWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری
      غرض من از اين كه تورا نمودم ازطريقت و سيرت خويش، به رأي و ساختهء من نيست. مرا چه زهرهء آن باشد كه دليري كنم و دردين چيزي حلال را از زن و شراب و لهو برخود حرام كنم؛ كه هركه حلال را حرام دارد همچنان است كه حرام را حلال داشته باشد. وليكن اين س...نت و سيرت را ازمرداني يافته‌‌ام كه ائمهء دين بودند و اصحاب رأي وكشف و يقين، كه آموختگانِ مكتبهاي فرزانگان و حكماي پيشينه و بازماندگان عهد داراي بزرگ بودند. آنان فسادها وكارهاي نابخردانهء سفها و سفله را به چشم ديده و به‌گوش شنيده، و روگرداني و بي‌مبالاتي و بي‌التفاتي جاهلان درحق حكما مشاهده كرده و متوجه بودند كه در ميانِ عوام تمييز حقيقت ازميان برخاسته و سيرت انساني رها گشته و طبيعت حيواني غالب گرديده است. لذا از ننگ آنكه همراز و هم‌آواز مردم بي‌فرهنگ شوند دل درسنگ شكستند و از روباهبازي گريخته و در انزوا آرام يافته و ترك دنيا و رفض شهوتهاي بدفرجام او كرده و مجاهدهء نفس و صبر و بردباري و قبول تلخيهاي ناكامي پيش گرفته و هلاك نفس را براي سلامت روح اختيار نمودند.

      معلومِ شاه و شاهزادهء جهان باشد كه حكما آن پادشاهي را جهاندار خوانند كه براي صلاح روزگار آينده پيش از امور زمان خويش كوشد، تا نيكنام دنيا وآخرت شود. … … هر پادشاه كه براي خوش‌آمدِ امروزِ خويش قانون جهانداري را فروگذارد و گويد اثر فساد اين كار صدسال ديگر ظاهر خواهد شد و من امروز كامِ خويش برآورَم كه من بدان عهد نرسم، هرآينه ببايد دانست كه زبان خلايقِ آن عهد اگر همه نبيرهء او باشند بر انتقاد ازاو درازتر ازآن باشد كه به روزگار او، و طول مدت ذكر پس ازاو باقي‌تر باشد.

      اين معني براي آن نبشتم از كار خويش، تا بداني كه هركه با من مشورت كند همچنان است كه با من نيكوئي كرده باشد؛ و چون نصيحت من دراو اثر پديد آرَد من ازآن شادمان شوم كه مرا دردنيا شادي همين است. و هيچكس از شاهان روي زمين و اهل قدرت و تمكين با من نه احسان توانند كرد و نه شادي ديگر براين توانند افزود. و عجب مدار از حرص و رغبت من به صلاح دنيا براي استقامت قواعد احكام دين. چه دين و سلطنت هردو به يك شكم زادند دوسيده؛ هرگز از يكديگر جدا نشوند؛ و صلاح و فساد و صحت و سُقمِ هردو يك مزاج دارد. و مرا به عقل و رأي و فكرت خويش لذت بيش از آن است كه متمول را به مال و پدر را به فرزندان. و لذت من ازنتايج رأي خويش درهدايت مردم بيش ازلذت شراب و غنا و لهو و لعب است. چه مرا انواعِ سُرور است: اول آنكه مي‌بينم اقدامات من در اين دنيا ثمر ميدهد و پس از فسادها صلاح پديد آمده و بعد از باطلها حق ظاهر گرديده است. دوم آنكه ارواح گذشتگان نيكوكار از رأي و علم و عمل من شادمان ميشوند؛ همچنانم كه آوازهاي آفرينِ ايشان را ميشنوم و شادي و طلاقت روي ايشان را مي‌بينم. سوم آنكه ميدانم بس نزديك روح من با ارواح ايشان ملاقات خواهد كرد؛ چون به همديگر رسيم ازآنچه كرده‌ايم حكايتها كنيم و شاديها يابيم
      Mehr anzeigen
      vor 22 Stunden · · 2 PersonenWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری
      آن شاهزاده بداند كه رأي من دربارهء عامهء خلايق جز نيكي و احترام نيست. بويژه رأي من براي تو آن است كه بر اسبي نشيني و تاج و سر برگرفته به درگاه شهنشاه آئي و تاج آنرا داني كه او برسر تو نهد، و سلطنت آنرا شناسي كه او به تو سپارد، كه شنيده‌ئي ا...و با هركه تاج و سلطنت ازاو گرفت چه كرد. و يكي ازآنها كاووس شاه بود شاه كرمان، كه ازدرِ اطاعت درآمده به خدمت او رسيد و به شرفِ پايبوسي نائل شد و تاج و تخت تسليم كرد. شاهنشاه مؤبدان را گفت نظر ما آن نيست كه در سرزمينِ پدرانِ خويش نام شاهي برهيچ آفريده نهيم؛ ولي چونكه كاووس پناه به ما كرد رأيي نو درما پديد آمد. بسبب توجهي كه به او داريم ميخواهيم هيچ چيزي ازسلطنت او كم نگردد. اقبال و بخت با تاج و تختِ او ملحق كنيم. نيز هركه به اطاعت پيش ما آيد، تا برجادهء اطاعت و استقامت باشد نام شاهي از او نيفكنيم. و هيچ آفريده را كه از اهل بيت ما نباشد شاه نميبايد خواند جز آن عده را كه اصحاب ثغورند، يعني الان و ناحيت مغرب و خوارزم و كابل. و پادشاهي به ميراث ندهيم چنانكه ديگر مراتب داديم. و پادشاهزادگان جمله به درگاه به نوبت ملازم باشند و ايشان را مقام نسزد، كه اگر مقام جويند به مُنازَعت و جدال و قيل و قال افتند و حِشمتِ ايشان بروَد و به چشمها حقير گردند. شما در اين چه ميگوئيد؟ اگر اين رأي پسنديده است تنفيذ فرمائيد و اگر نه صلاح است بازنمائيد.

      چون افتتاح و اختتام اين به صلاح و نجاح مقرون بود، نفاذ يافت و كاووس را به سلطنت بازگردانيد. اينقدر بدان نمودم زيرا آن شاهزاده فرموده است كه آنچه صلاح است فورا بيان كنم. بايد كه تو در اتخاذ تصميمت شتاب كني و به زودي به خدمت رسي تا كار بدانجا نرسد كه تورا طلب كنند و سرشكسته يابند و دنبالگانِ تو ذليل شوند و به غضبِ شاهنشاه دچار گردند، و آنچه امروز به تو اميد دارم فردا نتوانم داشت، و آنگاه بجاي آنكه محترمانه از در اطاعت درآمده باشي تورا به اكراه و اجبار به اطاعت آورَند.

      ديگر پرسش‌هائي كه از احكام شاهنشاه كردي وگفتي بعضي ناپسند نيست و برخي ديگر را بطور غيرمستقيم ناپسند دانسته‌اي، جواب گوئيم. آنچه نبشتي كه شاهنشاه حقِ پيشينيان طلبد، و ترك سنت نشايد گفتن، و اگر به دنيا راست باشد به دين درست تباشد؛ بدان كه سنت دوتا است، سنت اولين و سنت آخرين. سنتِ اولين عدل است. ولي طريقِ عدل را چنان مخدوش گردانيده‌اند كه اگر در اين عهد يكي را عادل خواني خودشيفته گردد و برمردم سخت گيرد. و سنتِ آخرين جور است. مردم به گونه‌ئي با ستم خو گرفته‌اند كه زيانِ ستم را نشناسند، و به مزاياي عدل و فضيلتِ آن و بازگشت از ظلم به عدل راه نبرند؛ به گونه‌ئي كه اگر آخرينان عدلي برقرار ميكنند ميگويند لايق اين روزگار نيست. به اين سبب ذكر وآثار عدل نمانده است. و اگر شاهنشاه چيزي ازظلم پيشينگان ناقص ميكند كه صلاح اين عهد و زمان نيست ميگويند اين رسمِ قديم وقاعدهء پيشينه است. بايد اذعان داشت كه بر تبديل آثار ظلم ميبايد كوشيد، چه ظلم اولين باشد وچه ظلم آخرين. اعتبار بر اين است كه ظلم در عهدي كه كردند و كنند نامحمود است؛ اگر اولين باشد و اگر آخرين. و اين شاهنشاه برانجام اين امور مسلط است، و دين با او يار، و برتغيير و سركوب اسباب جور توانا است، كه ما او را به اوصاف حميده برتر از پيشينيان مي‌بينيم، و سنت او بهترين سنتها است. و اگر تورا نظر بركار دين است و استنكار داري ازآنكه دردين وجهي نمي‌يابند تا براساس آن عمل كنند؛ ميداني كه اسكندر كتاب دين ما- دوازده هزار پوست گاو- بسوخت به استخر. چند نَسكي از آن در دلها مانده بود و آن نيز جمله داستان و اسطوره؛ و شرايع و احكام ندانستند، تا آن داستانها و اساطير نيز ازفساد مردم روزگار و ازبين رفتنِ سلطنت، و حرصِ بسياري از مردمان بر بدعت و توجيه كارهاي ناروا و تلاش نام وآوازه، از ياد خلايق چنان شد و از حقيقتِ آن چيزي باقي نماند. پس چاره نيست كه رأي شايسته و درست بر احياي دين باشد. و هيچ پادشاه را وصف نشنيدي و نديدي جز شاهنشاه را كه براي اين كار به پا خاست. و با ازميان رفتنِ دين، علم انساب و اخبار و سِيَر نيز ضايع گرديد و از اذهان مردم برفت؛ و ازكارهاي عامه و سِيَرِ ملوك وآنچه به عهد پدران شما انجام گرفته هيچ برخاطر نمانده است؛ اكنون بعضي بر دفترها مينويسند و بعضي برسنگها و ديوارها، تا براي آيندگان بماند. خاصه دين كه تا انقضاي دنيا آنرا پايان نيست اگر نوشته نگردد چگونه نگاه توان داشت؟. و دين را تا رأي بيان نكند قوام نباشد. و شكي نيست كه در روزگار اول نيز با كمال معرفت انسان به علم دين و ثباتِ يقين، مردم را بسبب حوادثي كه درميانشان واقع شد به پادشاهي صاحب‌رأي نياز بود
      Mehr anzeigen
      vor 22 Stunden · · 1 PersonWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری منظور از ادعای انها ادعای طباطبائی بود نه غزالی و خواجه نظامالملک و طوسی
      vor 22 Stunden · ·
    • Amir Mardani bu gozel ve deyerli yazi uchun sagolun
      vor 22 Stunden · · 1 PersonWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری yasa emir can
      vor 22 Stunden · · 1 PersonWird geladen ... ·
    • Ilhame Huseyn transliterasiyasi da olsaydi lap yaxsi olurdu.
      vor 17 Stunden · ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری Iran adlanan medeniyyet bir boyuk yalandir!
      bu "mustafa melikian" tehran universitesinin felsefe ustadinin deyerli bir yazisidir
      melikian bu yazida mustened olarax farslarin qondarma tarixini red elir
      vor 16 Stunden · · 2 PersonenWird geladen ... ·
    • Ilhame Huseyn xarab saat da gunde 2 kere dogru zaman gosterir :)) indi o ustadi dar agaci mi gozleyir ? :))
      vor 16 Stunden · ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری yox helelik
      pan farslarin gelecek hukumetinde eger diri qalsa yeqin ki asalar bu yazix kishini
      vor 16 Stunden · ·
    • Abbas Razmi aliza salix gözalidi :)
      vor 13 Stunden · ·
    • Mehran Baharli
      مصطفي ملكيان علنا و رسما تيشه به ريشه هويتي ملي به نام ايراني زده است. من تاكنون كمتر مطلب مستحكمي در باره موهوم بودن هويت ايراني مانند اين نوشته خوانده بودم.

      اين سخنان همچنين نشان مي دهد كه صداي روشنفكران و عقلا در ميان همكشوريهاي فارس نيز ...كم كم بر عليه موهومات ايراني و نژادپرستانه قوميتگرايان افراطي فارس و ايدئولوژي رسمي دولت ايران در حال بلند شدن است.
      Mehr anzeigen
      vor 12 Stunden · · 1 PersonWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری
      اساسا پروزه دولت ملت - سازی در ایران عقیم و شکست خورده بود از اول
      گفتمان هویت سازی فارسی - ایرانی گفتمانی ایست که برای دوامش نیاز دارد هر روز بیشتر از دیروز در بادکنک دروغ هویت زیلیون ساله ایرانی بدمد و هر روز چیز جدیدی از انبان غیبی اش بیرو...ن اورد
      برای همین کسانی چون طباطبایی سعی دارند با باز تفسیر متنهایی که در بالا اشاره کردم اقدام به ساخت تاریخ اندیشه کنند
      دردمندانه باید بگویم بسیار هم در این مسئله موفق بوده اند
      گفتمان قزعی غالب در دانشگاههای ایرانی به هیچ وجه حاضر نیست چیزی غیر از این القائات را بپذیرد
      در کلایهای هگل شناسی سید جواد طباطبایی که چند سال پیش برگزار می شد از ایشان پرسیدم نظرتان در مورد ارا ملکیان و تحقیقات اخیر پورپیرار چیست
      جواب طباطبایی به غایت هوشمندانه و تامل برانگیز است
      طباطبایی گفت تاریخ یک پدیده مدرن است
      ملکیان فلسفه خوانده است
      او هیچ از سیاست نمی داند
      جناب بهاری به نظرم این صدایی که از امثال ملکیان بلند شد چنان از طرف عالمان شهر کوبیده شد که امید ی برای بهبود این مریض نمانده است دیگر
      یادم میاید سالها قبل یک فرد دیگری به نقد ی این چنین در باره تاریخ جعلی ایرانی پرداخته بود که ان صدا هم بایکوت شد
      اسمش مهرزاد بروجردی بود و مطلبش به غایت وزین و درخور
      سعی میکنم این مطلب را بیابم و در خذمت دوستان قرار دهم
      Mehr anzeigen
      vor 11 Stunden · · 2 PersonenWird geladen ... ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری این مطبی در ماهنامه کیان بود
      اگر کسی دسترسی به ارشیو ان دارد لطفا ان را در اختیار دوستان قرار دهد
      vor 11 Stunden · ·
    • Mehran Baharli البته نوشته هاي پورپيرار جاي اما و اگر بسيار دارد، اما تثبيتهاي مهرزاد بروجردي و اكنون مصطفي مليكان و مشابه آنها مطلقا مي بايست جمع آوري و منتشر شوند. اين صداهاي فردي بي هيچ شكي در آينده اي نزديك به جرياني بسيار موثر در جامعه روشنفكري و سياسي فارس تبديل خواهد شد.
      vor 11 Stunden · ·
    • آزربایجان بالالاری، شرف سیمگلری
      نوشته های همه جای اما واگر دارد
      پورپیرار صف شکن این را بوده و دگراندیشی در این ح.زه را اغاز کرده است
      به نظرم بسیاری از کارهایش ارزشمند و در خور توجه است
      البته اشکالات دارد
      بعضی جاها در مورد تاریخ ما هم اظهار نظر کرده و الخ
      ...اما نقطه اصلی این است که او شروع کننده این را بسیار مهم است
      در مورد امید شما که امید همه ما نیز هست باید بگویم بسیار بعید است
      این مصاحبه برای سال 84 است
      مصاحبه بروجردی هم برای سال 76
      من هیچ امیدی ندارم
      دست زدن به کاخ پوشالی ایرانی کندن خشت از پی است
      بی شک طرح حتی پرسش این عمارت را ویران خواهد کرد
      Mehr anzeigen
      vor 11 Stunden · · 1 PersonWird geladen ... ·
    • Masih Yazdani من برای آقای ملکیان واقعا متاسفم،این آمریکاییا تاریخی ندارن ولی یه جوری همین 300 سالو جلوه میدن انگار 300 میلیون ساله، از میرحسین یاد بگیر که میگه ما میخوایم به عظمت ایران برگردیم،شما شاید مشکلت نژداپرستی هست ولی این موضوع تو قرن 21 دیگه حل شده هست و معنی نداره
      vor 6 Minuten · ·