Dienstag, 31. August 2010

اسطوره گرائي، توتم پرستي، هاي جک و مابقي قضايائي که در راهند - پ.احمدزاده – (اولوس)

اسطوره گرائي، توتم پرستي، هاي جک و مابقي قضايائي که در راهند - پ.احمدزاده – (اولوس)

سه‌شنبه ۹ شهريور ۱٣٨۹ - ٣۱ اوت ۲۰۱۰

رشد موزون و تکامل ديناميکي اما بطئي جنبش ملي آذربايجان جنوبي به صورتي کاملا طبيعي عوامل بازدارنده را به تکاپو واداشته و در نتيجه متودولوژي و شيوه رفتارهاي بازدارندگي پيچيده اي را نيز به عرصه آورده است!!!

استفاده از ترمينولوژي نيروهاي بازدارنده در شرايط فعلي شايد کمي غيرعادي به نظر ميرسد چرا که نيروي بازدارنده در اصل تداعي کننده سيستمي است که هدف مبارزه جنبش ملي محسوب مي گردد. اما با نگاهي عميق و موشکافانه مجموعه نيروهاي بازدارنده را در دوسوي جبهه مبارزه به راحتي مي توان که تشخيص داد!!!

عدم اشتراک جنبش ملي در بازي انتخابات و انتخاب قطعي شيوه مبارزه گريز از خشونت مقوله هائي هستند تعيين کننده که بسياري از بلشويک هاي اسلامي ، غير اسلامي و حتي سکولار از درک آن عاجز بوده و مي باشند. هر دو گروه پوزيسيون و اپوزيسيون قانوني و غير قانوني در چند ماهه اخير تلاش گسترده اي در دوسوي تئوريک و پراتيک را سازمان داده اند تا انرژي پتانسيل و بقول خودشان سرگردان جنبش ملي را بنوعي مهار نمايند!!! و در اين راه حتي از برخورد به اصطلاح ماکياوليستي سياسي نيز ابائي نداشته و ندارند...!!!

برعکس درک جزمي حاکميت اسلامي، اپوزيسيون هاي قانوني وغير قانوني و حتي دوستاني که متاسفانه ناآگاهانه در چنين راستائي قرار گرفته اند جنبش ملي آذربايجان جنبشي است کاملا معاصر که تمام مولفه ها و مشخصه هاي جنبش هاي نوين را دارا مي باشد. اما اين که مکانيزم جنبش هاي نوين چگونه مي باشند و ميدان عمل آنها در کجا قرار دارند و يا اينکه سيستم ها و زيرمجموعه سيستم هاي توليد يا باز توليد شده آنها چگونه بوده و چگونه عمل مي نمايند مقوله هائي هستند کاملا علمي که پيش شرط درکي حتي ابتدائي از جنبش ملي آذربايجان جنوبي نيز محسوب مي گردند. اين که مجموعه فعاليت هاي بازدارندگي دستگاه حاکمه از سوئي و تلاش هاي پنهان و آشکار نيروهاي خودي و غير خودي در راستاي سوء استفاده از انرژي پتانسيل آن همراه با جريان خزنده تغيير گفتمان جنبش از درون و برون از سوئي ديگر تا بحال نتيجه اي را سبب نگرديده است حقيقتي است غير قابل کتمان!!! اما منفعل بودن جريان فکري جوان و پويائي که از بطن جنبش ملي آذربايجان جنوبي به عرصه آمده است و محوريت فعاليت هاي پراتيک بدون بازگشت به جبهه تئوريک در محيط مبارزاتي در درازمدت مي تواند که آثار سوء بسياري را سبب گردد و در نهايت تکرار تاريخ هميشه مغلوب را نيز بنوعي به عرصه آورد. با چنين درکي است که فعالين ملي آذربايجان جنوبي را به بازنگري دوباره در مجموعه فعاليت هاي عملي و ذهني خود فرا خوانده ولزوم بازگشتي دوباره به جبهه تئوريک را در بستر جنبش ملي حياتي مي دانيم.

جنبش ملي آذربايجان در جريان حوادث قبل و بعد از انتخابات ضمن حمايت قاطع از مبارزات به اصطلاح ضد استبدادي در جريان با صراحت تمام جايگاه خود را تعريف نموده مطالبات بنيادي خود را نيز اعلام مي نمايد. مطالباتي که خود به تنهائي پيش شرط هرگونه مبارزات دموکراسي خواهانه و ضد استبدادي در جوامع چند مليتي محسوب گرديده و مي گردند. اما پس از گذشت يکسال واندي از همين جريانات نيروها و طيف هاي درگير نه تنها موجوديت جنبش ملي آذربايجان را تائيد ننموده اند بلکه با شيوه هاي تماما غير دموکراتيک و حتي غير انساني گامهاي بسياري را در جهت فريب و حتي تحقير جامعه ترکان آذربايجان و همچنين ديگر ملتهاي تحت سلطه نيز برداشته اند!!!! شايد در درک بلشويستي و حتي برداشت ماکياوليستي از سياست چه در نوع اسلامي و چه در نوع غير مذهبي آن جمله مشهور "هدف وسيله را توجيه مي نمايد" کاربردي عملي نيز داشته باشد اما در جهان معاصري که محوريت مبارزات جنبش هاي نوين خصوصيت بارز آن محسوب مي گردد نه تنها خريداري نداشته بلکه بنوعي منسوخ نيز گرديده است!!! در جنبش هاي نوين همانگونه که در نوشتارهاي بسياري از سوي متخصصين صراحتا و تلويحا بيان گرديده است، ابتکار عمل نه در دست نخبگان بلکه در اختيار تام اراده جمعي بوده و برآيند همين ابتکار عمل سازمان دهنده خردي است جمعي که با توجه به خصوصيت ذاتي خود نه تنها فريب نمي خورد بلکه براحتي تجزيه و تحليل را پيشه مي نمايد!!!

در چنين شرايطي بازماندگان چپ کلاسيک از سوئي و ديگر نيروهاي به اصطلاح مبارزاتي از سوئي ديگر بدون پرداختن به ماهيت پديده ها کاربست راهکارهائي را پيشه مي نمايند که تداعي کننده فعاليت هاي تئوريک و پراتيک منسوخ شده دهه هاي گذشته مي باشند!!! آنان از سوئي با برخوردي ايدئولوژيک گرايانه آگاهانه و ناآگاهانه جنبش معاصر ملي آذربايجان را با توجه به سمبلها و اشاراتي که توصيفي هستند از تضادها و ايده آلهائي که مبارزات ملي از آن نشات گرفته تماما ارتجاعي معرفي نموده و به وابستگي آن به جهان فراسوي مرزهاي داخلي صحه مي گذارند. و با چنين گزينشي است که خواسته و ناخواسته ميدان عمل دستگاه حاکمه در برخورد با حقيقت جنبش ملي را وسيع تر مي نمايند!!! و از سوئي ديگر با برخوردي به اصطلاح پراتيک گرايانه عدم اشتراک جنبش ملي در مبارزه قدرتي که با توجه به همين عدم اشتراک ملل تحت ستم ناخواسته وسيع تر نيز گرديده است را دليل و برهاني قاطع بر بدست گرفتن سکان جنبش ملي از سوي حاکميت اسلامي معرفي مي نمايند!!! و جالبتر آنکه همين گروه دوم نيز جهان خارج را علت اساسي انحراف جنبش ملي تلقي نموده و بسط اشتباهانه شرايط حاکم بر به اصطلاح مبارزات ملي آذربايجان شمالي بر محيط مبارزاتي جنبش ملي را علت اساسي همين انحراف فرضي بيان مي نمايند!!!

اگر چه عدم درک ماهيت وجودي جنبش ملي آذربايجان جنوبي، مسلط نبودن بر گفتمان حاکم بر آن و تجزيه و تحليل آن با توجه به نگرش هاي منسوخ شده را مي توان سرمنشاء تحليل هاي ذکرشده ايدئولوژيک گرايانه و به اصطلاح پراتيک گرايانه محسوب نمود اما ريشه اساسي آن را براحتي مي توان در نبود ارتباط فيزيکي و ديالکتيکي با فضاي داخلي و حاکم بر محيط مبارزاتي جنبش ملي نمايان نمود!!! چرا که فضاي داخل بستر و محيط مبارزاتي جنبش ملي محسوب مي گردد. آناني که اسطوره گرائي و يا به اصطلاح توتم پرستي نوين را محصول فعاليت هاي سازمان يافته جرياناتي با نام و استعاره "بوزقوردها" معرفي مي نمايند آيا مي توانند در محيط مبارزاتي داخل وجود چنين جرياني را اثبات نمايند؟!! و يا آيا آنان مي توانند با نشان دادن حداقل يک نمونه کوچک از محصولات فکري و ذهني همين گروههاي به اصطلاح افراطي در داخل مبارزات ايدئولوژيکي و تئوريک همين گروههاي به اصطلاح افراطي را نمايان سازند؟!! شايد همين دوستان مبارزات واقعي و در جريان داخل کشور را با مبارزات دنياي مجازي و فيس بوکي اشتباه گرفته اند!!! اگر توتم پرستي نوين حاکم بر محيط مبارزاتي جنبش ملي گرديده است پس بايد وجود آئين ها و رسوماتي را نيز قبول داشته باشيم. وجود حداقل يک آئين شايد که بتواند ادعاي توتم پرستي نوين در جنبش ملي رانيز اثبات نمايد...!!!

برعکس مبارزات کلاسيک مجموعه مبارزات مبتني بر شيوه هاي گريز از خشونت نياز وافري به سمبول ها و نمادها داشته و دارد و اصولا ماهيت اصلي همين مبارزات اثبات وجود تضادهاي موجود و حل نشده و ارتقاء آنها به گفتمان اصلي جامعه محسوب مي گردد!!! در جوامع شديدا بسته و ايدئولوژيکي همچون ايران به نظر مي رسد استفاده ابزاري از نمادها و اشارات خاص منطقي تر بوده وجذابيت خاص خود را نيز دارا مي باشد. و درست به همين خاطر بود که سناريو نويسان جنبش سبز استفاده ابزاري از نمادهاي رنگي را در جريان انتخابات ترجيح داده و مي دهند...!!! فرض نمودن محيط خارج از کشور به عنوان جبهه اصلي مبارزات و بسط و تعميم ظهور شخصيت هاي رنگارنگ همراه با ادعاهاي بيشمار آنان در محيط خارج به محيط داخل يا همان بستر مبارزاتي حقيقي خود سرمنشاء انحراف اصلي بوده و ميباشد...

اين که ميراث فرهنگي هر ملتي به خودي خود و به تنهائي تبديل به مفاهيم هويت و ملت نخواهد گرديد حقيقتي است که نظريه پردازان و تحليل گران بسياري بدان اذعان دارند!!! اما بحث اساسي اي که در سلسله مباحث نظريه اجتماعي بايد که در پي آن مي بود چگونگي استفاده از همين ميراث در راستاي تشکيل دولت ملي است. مبتني بودن يک دولت ملي بر شکل گيري حافظه اي جمعي و احساس تعلق به سرنوشتي مشترک براحتي ادعايمان را نيز به اثبات مي رساند!!! سرنوشت مشترک اگرچه توصيفي است از آينده اي دور ونزديک اما در اصل ارتباطي است که ريشه در تاريخ دور و نزديک داشته و دارد. جلال ستاري اسطوره شناس معروف اسطوره هائي در جهان امروزين را ماندگارش مي نامد که هنوز کارساز محسوب مي گردند!!! و با اشاره به اسطوره "پرومته در زنجير" پرومته را فرهنگي مي خواندش که از تجاوز به حريم خدايان نيز پروا ندارد!!! پرومته به حريم خدايان تجاوز مي کند و بي پروائي و گستاخي را پيشه مي کند. خصوصياتي تاريخي که در شکل گيري اروپاي امروزين کارساز بوده و مي باشد!!!

در بازگشت به جامعه آذربايجان و اسطوره هاي آن بحث اساسي را نه در نفي اسطوره و اسطوره گرائي بلکه در پيدا نمودن بخش هائي از آن ادامه داد که پتانسيل بيشتري را در سرعت بخشي به فرايند ساخت و فرم دهي هويت ملي را داراست!!! اين که افسانه "بوزقورد" اسطوره اي است وارداتي خود نياز به مباحثي پيچيده تر را داشته و دارد. در صد سال اخير نژادپرستي آريائي حاکم بر جامعه در مقاطعي از تاريخ حتي از تئوريزاسيون ايجاد اردوگاههاي پارس سازي براي کودکان تازه متولد شده ترک ابائي نداشته است! در چنين شرائطي مشخص است که نوک پيکان حملات کارساز آنان ميراث تاريخي و فرهنگي ملت ترک را هدف اساسي خود قرار داده است. اما با اين وجود هنوز هم در خاطرات کودکي مان دست بريده گرگي را پيچيده در دستمالي به ياد مي آوريم که هنگام چرک و آماس دندان مادرانمان آنرا با ضرباتي آرام بر گونه هامان مي نواختند...!!! و يا حتي نامگذاري پارسي ميدان قطب تبريز ملتمان را از ناميدن آن همچون ميدان گرگ (قورد مئيداني) برحذر نکرده است...!

اسطوره بوزقورد را چرا تنها در گرگي مي يابيم که فقط بخشي از آن است!!! انسان ابتدائي ترک با توجه به درجه ارتباط خود با طبيعت ناخواسته حيواني را که وجودش برايش ملموس تر است را به عنوان راهبر انتخاب مي کند و ذهن تاريخي انسان امروزين ترک از به يادآوري آن شرمگين نمي شود چرا که آن افسانه جزئي از تاريخ اوست!!! جزئي از وجود اوست!!! جذابيت اسطوره بوزقورد را نه در راهبري گرگ آن که در اعتقاد به دوباره زايش بايد که جستجو نمود!!! آنجائي که از نسل او تنها فرزندي مانده که آن نيز دست و پايش شکسته و گرگي او را به فرزند خواندگي خود قبول مي کند!!! او بزرگ مي شود همچون اسطوره هاي ملل ديگر!!! و نسلش را دوباره سازمان مي دهد!!! و اکنون روز ظهور است و عروج!!! ريشه يابي عيد نوروز در نزد ترکان ره به ارکنکون برده و عروج دوباره ترکان را به خاطر مي آورد که آن نيز بنوبه خود تداعي کننده دوباره زايش طبيعت مي باشد. آيا دوباره زايش طبيعت را درک ابتدائي ترکان از فلسفه مرگ و زندگي نمي توان فرض نمود؟!!! نگرشي که برعکس اسطوره هاي ملل ديگر با ثبات تر بوده و مي باشد؟!!! و راه خروج از غار را تنها صداي زوزه گرگي است خاکستري که نشان مي دهد!!! و حال اسطوره بوزقورد را در استاديوم به ياد آوريم!!! اين ديگر ستايش نيست! در اينجا ديگر کسي منتظر زوزه گرگ نيست!!! خود اوست که زوزه برمي آورد ، زوزه اي که از ضمير ناخودآگاه او بر مي خيزد و او را با گذشته اش پيوند مي دهد! پيوندي که او را در استاديوم چون يد واحده اي نشان مي دهد و فردا را تنها و تنها با کنار هم بودن است که متصورش مي سازد!!! اين ديگر ربطي به گروههاي افراطي نداشته و ندارد. مير علي سيدوف ميتولوژيست مشهور آذربايجان حتي نمادهاي موجود در خواب انسانها را نيز به ميتولوژي ملت منسوبي او وابسته مي داند! ضمير ناخودآگاهي که در ذهن انساني وجود داشته و تجربه آذربايجان جنوبي به عينه آن را بنوعي اثبات مي نمايد...!

اسطوره ها در اصل آرمانهائي هستند که در طول تاريخ تحريف گشته اند! تحقق نيافتن ايده آلها و آرمانها در بستر تاريخ روند شکل گيري اسطوره ها را بنوعي سازمان مي دهد. و بصورتي کاملا منطقي در ذهن انسانها رسوخ پيدا کرده و به طرق مختلف بازتوليد مي گردد! پرومته هنوز نيز در کوههاي قفقاز به زنجير کشيده شده است...!!! اما ايده آل هاي او آن چنان در جهان غرب ريشه دوانده است که حتي تکنولوژي معاصر نيز از آن بهره مي برد!!! اگر پرومته در جهان غرب به معناي سرشتي است سرکش که حتي با وجود به زنجير کشانيده شدن از عصيان عليه خدايان شرک برنمي تابد! اسطوره بوزقورد سرشتي را به خاطر مي آورد که مرگ را باور ندارد!!! و حتي زماني که نسلش را نابود مي سازند راه دوباره زايش خود را باز مي يابد و بنوعي جاودانه مي گردد!!! زايش و دوباره زايش فلسفه وجودي اسطوره بوزقورد بوده و مي باشد حتي اگر در طول تاريخ زباني اسرارگونه و رمزآلود را نيز اختيار نموده است و شايد به همين دليل مي باشد که ترکان در طول تاريخ تا مرز نابودي پيش رفته و با وقار تمام به زندگي دوباره بازگشته اند...!!!

اما آيا ميتوان در جهان پسامدرنيستي که مرگ ايدئولوژي ها خصوصيت بارز آن محسوب مي گردد بوزقورد را همچون توتمي معرفي کرد که مورد ستايش گروهي از انسانهاست؟!!! در دوران مرگ ايدئولوژي ها باور نمودن به ديني ابتدائي را چگونه مي توان تفسير نمود؟!!! حتي با قبول وجود چنين نگرشي بايد که وجود مولفه ها و مشخصه هاي آن را نيز با صراحت تمام بيان نمود در غير اين صورت براحتي مي توان ادعاي فوق را تنها با معيار انگ زني مورد سنجش قرار داد!!!

اميل دورکيم پيدايش دين را منوط به وجود تنها دو جهان طبيعت و مافوق طبيعت در ذهن انساني دانسته و تفکيک دو پهنه دنيوي و قلمرو مقدس در جامعه را به عنوان پيش شرط وجود پديده هاي ديني مطرح مي نمايد. او در کتاب تقسيم کار خود آشکارا بيان مي کند "که در آغاز خداياني موجود نبوده اند بلکه موجودات مقدسي وجود داشتند که خاصيتي قدسي دارند". تکامل ذهن بشري به خاصيت قدسي موجودات مقدس خصلتي مجرد بخشيده و در نهايت با زايش روح مقدس و يا خدايان به اتمام مي رسد. نقطه مشترک هر دو نگرش موجودات مقدس و روح يا خاصيت مقدس با مفهوم انتزاعي دين را در شيوه کنش هائي بايد جستجو نمود که که در گروههاي گرد هم جمع شده مشاهده مي گردد. به بياني ساده تر خصوصيت عمومي دين چه در حالت ابتدائي و چه پيشرفته آن را در مجموعه کنش ها يا همان آئين ها بايد که جستجو نمود.

اينکه در جامعه معاصر آذربايجان پهنه دنيوي و قلمرو مقدس بنوعي مخدوش گرديده کوچکترين ترديدي را نداشته و نداريم اما بازگشتي دوباره به ديني ابتدائي آنهم با ذهن پوياي انسان معاصري که در عصر اطلاعات و ارتباطات زندگي مي کند را نمي توانيم که تفسير نمائيم!!! با اين وجود، به شرط قبولي توتم پرستي در جامعه معاصر آذربايجان و يا حداقل در بستر مبارزاتي جنبش ملي اگر آداب توتم پرستي چه در شکل منفي و چه در شکل مثبت آن را عاملي تعيين کننده در نظر نگيريم و حتي عدم وجود رياضتي را نيز قبول نمائيم حداقل شعار دين در توتميسم و تحليل فلسفي آنرا بنوعي بايد که مشاهده نمائيم!!! دورکيم "کار دين را تشخيص مقدس از پليدي" بيان مي نمايد و با فرض قبولي اين که دين امري است اجتماعي مجموعه اي از اعمال و آئين هاي مشترک را به عنوان وابستگي هاي مشترک مومنين تعريف مي نمايد! آيا وجود چنين وابستگي مشترکي در بستر جنبش ملي يا اصلا جامعه معاصر آذربايجان شاهديم ؟ احساس با هم بودن در استاديوم فوتبال همراه با زوزه کشيدن و يا اشاره دستان را مي توان براحتي بعنوان آئين يا مراسمي ديني قبول نمود؟!!! مگر نه اينست که حتي در فوتبال کشورهاي پيشرفته نيز چنين صحنه هائي را نيز شاهد هستيم؟ بگذريم از روانپريشان خارج نشيني که بدون توجه به واقعيت هاي داخل مردم را به زوزه کشيدن در پشت بامها فرا ميخوانند!!! و سوال اين است آيا به چنين فراخواني حتي يک نفر لبيکي گفته است...؟!!!

از ويزگيهاي مهم توتم پرستي پرستش ارواح بيشماري است که در جهان موجود مي باشد و در همه پديده ها به وفور يافت مي شود. چنين کنشي را واقعا ما شاهديم؟!!! آيا کسي را مي شناسيم که ستايش و پرستش ارواح خاصي را تبليغ نمايد و يا اصلا خود به تنهائي به ستايش آن مشغول گردد؟!!! بوزقورد جوان امروزي نه مقدس است و نه نکوهيده تنها عاملي است هم آني!!! بوزقورد امروزين عامل وحدت است بين خودي و مشخصه و مولفه تضاد است با ديگري!!! مگر نه اين است که اصولا هر جنبش ملي گرائي بر اساس تفاوت و حتي تضاد با ديگري فرم مي گيرد؟!!!

ادامه دارد

  1. نقش اسطوره ها در شکل گيري هويت ملي – گفت وگوي ناصر فکوهي با جلال ستاري 18.11.2007
  2. اسطوره ها تجسم عيني آمالها در طول تاريخ مي باشند- مهرالدين مشيد- کابل – افغانستان
  3. توتم گرائي و صورت ابتدائي دين از ديدگاه اميل دورکيم
  4. تابو از ديدگاه فرويد
  5. آداب ومراسم اصلي دين توتم پرستي
گوناذپورت

حقوق بشر | 30.08.2010 کارشناسان: تبعیض قومیت‌ها در ایران نهادینه شده است

حقوق بشر | 30.08.2010

کارشناسان: تبعیض قومیت‌ها در ایران نهادینه شده است

کمیته ناظر بر رفع تبعیض نژادی سازمان ملل متحد در گزارش دوره‌ای خود به‌شدت از وضعیت قومیت‌ها در ایران انتقاد کرده است. دویچه وله نظر دو کارشناس مسائل قومی ایران، دکتر کمال سیدو و عبدالستار دوشوکی، را در این باره جویا شد.

کمیته ۱۸ نفره‌ی ناظر بر رفع تبعیض نژادی سازمان ملل متحد در گزارش دوره‌ای خود که درروز جمعه، پنجم شهریور۱۳۸۹، در مقر سازمان ملل در ژنو منتشر کرد از دولت ایران خواست به کنوانسیون بین‌المللی‌ای که آن را امضاء کرده، پایبند باشد و به تبعیض‌ علیه اقلیت‌های قومی در کشور پایان دهد.

در بخش نخست این گزارش از حضور فعال و همکاری نهادهای حکومتی ایران در مراحل مختلف تحقیق و همچنین از ارائه مدارک و اسناد تقدیر شده است. با وجود این تقدیر، در گزارش نهایی این سازمان از رفتار "تبعیض‌آمیز" ایران به شدت انتقاد شده است.

تلاش ایران برای وصول گزارشی مثبت

دکترعبدالستار دوشوکی، کارشناس مسائل مربوط به اقوام ایرانی، مقاله‌هایی درباره‌ی فعالیت کمیته رفع تبعیض نژادی سازمان ملل متحد نوشته است. وی درباره‌ی همکاری ایران با این سازمان به دویچه وله گفت که دولت ایران از سال ۲۰۰۶ با ارائه‌ی مدارک و اسناد برای وصول گزارشی مثبت تلاش کرده است.

به گفته دوشوکی، ایران سعی کرد به کمیته نشان دهد که هیچگونه شکایتی مبنی بر تبعیض از سوی افراد یا گروه‌های وابسته به اقوام ایرانی در داخل کشور مطرح نشده است و در نتیجه به دلیل فقدان شکایت و عدم طرح ادعاهای حقوقی مربوط به آن در داخل کشور، کمیته نمی‌تواند رأی بر وجود تبعیض در ایران بدهد.

بنظر این کارشناس، کمیته سازمان ملل برخلاف درخواست ایران عمل کرده است. این کمیته در گزارش خود متذکر می‌شود که قربانیان تبعیض نسبت به مقامات انتظامی و قضائی ایران اعتماد و اطمینان حقوقی ندارند.

پرسشنامه درباره‌ی قومیت شهروندان ایرانی

در بند "ث" گزارش کمیته از دولت ایران درخواست شده که هنگام سرشماری شهروندان ایرانی در "پرسشنامه‌ی سنجش نفوس" پرسشی نیز درباره‌ی تعلق قومی افراد بگنجانند تا افراد بتوانند آزادانه قومیت خود را ثبت و مشخص کنند. همچنین این خواست مطرح شده که نتایج این سرشماری بطور رسمی اعلام گردد.

افزون بر این، کمیته نسبت به عدم وجود امکانات و آزادی یادگیری و آموزش زبان مادری اقوام و عدم گزینش و استخدام افراد وابسته به آنها ابراز نگرانی کرده است. کمیته در بند ۱۵ گزارش خود یادآور شده است که استان‌های قوم‌نشین ایران فقیرترین مناطق کشورهستند.

کارشناس: گزارش کلی کافی نیست

دکتر کمال سیدو از "انجمن مدافع حقوق اقوام تحت ستم" در آلمان، به دویچه وله گفت: «گزارش‌های کلی سازمان‌ها و نهادهای حقوق بشری درباره‌ی جنبش سبز، وضعیت کلی ایران یا مخالفان رژیم کافی نیستند. اکنون زمان آن فرا رسیده که به طور مشخص درباره‌ی وضعیت یکایک اقلیت‌های قومی در ایران نیز گزارش تهیه شود.»

کارشناس انجمن مدافع حقوق اقوام تحت ستم، در ادامه صحبت‌هایش تاکید کرد که این انجمن از گزارش سازمان ملل یا هر نهاد دیگری که وضعیت قومیت‌های ایران را تشریح کند، استقبال می‌کند.

"تبعیضها مختص حکومت نیست"

دکتر عبدالستار دوشوکی، کارشناس مسائل اقوام، درباره‌ی ابعاد تبعیض‌های قومی در ایران به دویچه‌وله چنین توضیح داد: «متاسفانه تبعیض قومی و مذهبی در ایران مختص دولت و حکومت نیست. اینگونه برخوردهای تبعیض‌آمیز در بطن جامعه ایران نهادینه شده و در بسیاری از موارد افراد تبعیض کننده به آن آگاهی ندارند.»

دوشوکی به قانون اساسی کشور نیز اشاره کرد که در ‌آن نسبت به قومیت‌ها تبعیض وجود دارد. وی خاطرنشان کرد که این تبعیض‌ها برخلاف معاهده‌ی کنوانسیون ضد تبعیض نژادی سازمان ملل متحد عمل می‌کند.

این کارشناس در خصوص واکنش ایران نسبت به گزارش سازمان تبعیض نژادی تاکید کرد که جمهوری اسلامی تابحال واکنش رسمی به این گزارش نشان نداده و مقام‌های ایرانی و رسانه‌های داخل کشور با وجود تلاش برای "وصول یک گزارش مثبت" و همکاری با این کمیته، سکوت اختیارکرده‌اند.

کمیته ناظر بر رفع تبعض نژادی سازمان ملل متحد در پایان گزارش خود از دولت ایران درخواست کرده است در طول یک سال آینده به موارد مطرح شده در گزارش این سازمان پاسخ دهد.

طاهر شیرمحمدی

تحریریه: کیواندخت قهاری

Samstag, 28. August 2010


جمهوری اسلامی با نژادپرستی و تبعیض قومی مقابله کند

روز آنلاین: نهاد ضد نژادپرستی سازمان ملل متحد روز جمعه بیست و هفتم ماه آوست، با انتشار گزارشی،جمهوری اسلامی را به مبارزه با ]تبلیغ[ نفرت و مقابله با نژادپرستی و تبعیض قومی فراخواند. در گزارش کمیته مبارزه با تبعیض نژادی سازمان ملل متحد در خصوص محرومیتهای جوامع عرب، آذربایجانی، بلوچ، کرد و بهایی در زمینه هایی مانند مسکن، تحصیل، بهداشت، اشتغال و "زندگی اجتماعی" ابراز نگرانی شده است. به گفته دیلیپ لاهیری، از اعضای این کمیته، علیرغم اینکه مسئله جامعه بهائیان یک مورد مذهبی است و خارج از مسئولیت این کمیته، ولی کمیته احساس می کند که تبعیض علیه این جامعه بسیار گسترده است.

زنان اقلیت و تبعیض مضاعف

اعضای این کمیته که از 18 کارشناس سازمان ملل متحد تشکیل شده است، از دریافت گزارشهایی در خصوص موارد تبعیض نژادی و تبلیغ نفرت از طرف نهادهای رسمی دولت و همچنین زندگی روزمره خبر داده اند، که موجبات ناراحتی آنان را فراهم کرده است. بر اساس این گزارش آنها همچنین نگران این هستند که زنان منسوب به جوامع اقلیت با تبعیض مضاعف روبه رو باشند.

این کمیته از جمهوری اسلامی خواسته است برای از بین بردن پیش داوری و تعصب ها بر پایه نژاد افراد که در رسانه ها و زندگی روزمره انسانها وجود دارد و ممکن است منجر به تبعیض نژادی شود، اقدامات جدی انجام دهد.

آذربایجانی ها و تحقیرهای رایج

در گزارش کمیته مبارزه با تبعیض نژادی سازمان ملل همچنین آمده است: "آذربایجانیها به طور مشخص در معرض "تحقیرهای رایج" درون جامعه قرار دارند و این در حالیست که اقلیتهای قومی یا مذهبی در ایران همچنین با عدم برخورداری کامل از «حقوق سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی» روبرو هستند."

لاهیری که یک دیپلمات سابق هندی است، می افزاید: "ایران قبل از وقوع انقلابی که منجر به برقراری حکومت اسلامی شد، کنوانسیون بین المللی ضد نژادپرستی را امضاء کرده است". به گفته لاهیری، "عدم تطبیق قانون اساسی اسلامی با یک کنوانسیون سکولار، چالشی است که آنها با آن روبرو هستند."

نتیجه گیری های این نهاد سازمان ملل روز جمعه گذشته و پس از شنیدن گزارش مسئولین دولتی در خصوص اجرای استانداردهای بین المللی از طرف جمهوری اسلامی منتشر گشته است. نمایندگان دولت اسلامی در این جلسه از تنوع نژادی و فرهنگی در ایران ستایش و ادعا کرده اند که تمام شهروندان از حقوق مساوی برخوردارند و تلاشهای زیادی برای ترویج فرهنگ گفتگو و همچنین فقرزدائی خصوصاً در مناطق روستایی انجام شده است.

نبود شکایت دلیل نبود تبعیض نیست

جمهوری اسلامی همچنین بر وجود قوانینی علیه تبعیض های اجتماعی و عدم وجود شکایت در این زمینه تأکید کرده،این در حالیست که کمیته مزبور ضمن تقدیر از تغییرات پنج سال قبل درقوانین در راستای بهبود حقوق شهروندی، اعلام کرده: "نبود شکایت دلیلی بر نبود تبعیض نیست."

به گفته این کمیته، عدم وجود شکایت ممکن است دلایلی مانند "عدم آگاهی قربانیان از حقوق خود، عدم اعتماد افراد به پلیس و سیستم قضایی و عدم توجه و یا حساسیت مقامات ایرانی به موارد تبعیض نژادی" داشته باشد. در همین راستااز جمهوری اسلامی خواسته شده در گزارش سال 2013 خود اقدامات اصلاحی خود برای جبران این وضعیت را شرح دهد.

گزارش این نهاد بین المللی در مورد پدیده نژادپرستی و تبلیغات نفرت در ایران در حالی صورت می گیرد که گروههای حقوق بشر فعال در مناطق غیرفارس ایرانی طی سالهای اخیر گزارشهای متعددی در این خصوص منتشر و از مجامع بین المللی درخواست کمک کرده اند.

Freitag, 27. August 2010

ابراز نگرانی سازمان ملل متحد از تبعیض علیه اقلیت های قومی در ایران

ابراز نگرانی سازمان ملل متحد از تبعیض علیه اقلیت های قومی در ایران

جمعه ۵ شهریور ۱۳۸۹- ۲۷ اوت ۲۰۱۰

رادیو فردا: يک کميته سازمان ملل متحد روز جمعه با ابراز نگرانی از تبعيض عليه اقليت های قومی و اقليت های مذهبی در ايران از دولت جمهوری اسلامی خواسته است تا اقدامات بيشتری برای حفاظت از حقوق اين اقليت ها انجام دهد.

کميته حذف تبعيض نژادی سازمان ملل متحد، که متشکل از ۱۸ کارشناس است، می گويد: به رغم سرشماری سراسری در ايران در سال ۲۰۰۷، آماری از جمعيت اقليت های قومی در دست نيست. اين در حالی است که حضور و مشارکت اين اقليت ها در عرصه سياسی و اجتماعی کمتر از آنچه که انتظار می رود است.

در گزارش کميته حذف تبعيض نژادی سازمان ملل متحد تصريح شده است:«اين کميته از برخورداری کمتر اعراب، آذربایجانی ها، کردها و گروههايی که شهروند (ايران) نيستند، از حقوق سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ، ابراز نگرانی می کند.»

این کمیته همچنین از محروميت اقليت های قومی ايران همچون عرب، آذری، بلوچ، کرد، و اقليت مذهبی همچون بهايی از امکانات مسکن، آموزش، بهداشت و اشتغال ابراز نگرانی کرد.

کمیته حذف تبعیض از جمهوری اسلامی ايران خواست تا ضمن برخورد قاطع با تبعيض قومی- نژادی و تبعيض مضاعف عليه زنان و اقليت ها، از ابراز سخنان تحريک آميز توسط مقام های رسمی ايران نيز جلوگيری شود.

ديليپ لاهيری، از اعضای کميته حذف تبعيض های نژادی سازمان ملل متحد، به خبرنگاران گفت: هيئت داوران اين کميته معتقد است که تبعيض، به ويژه تبعيض عليه بهاييان در ايران بسيار شايع است.

وی افزود: گرچه ابتدا اين بحث در گرفته بود که مسئله بهاييان يک مساله مذهبی است و خارج از حيطه تخصصی کميته، اما، پس ازمطالعه اندکی خلاف آن اثبات شد.

کمیته حذف تبعیض سازمان ملل متحد در نشست روز جمعه خود اعلام کرد: گزارش ها حاکی از تبعيض در همه زمينه های زندگی روز مره در ايران است و تبعيض و تحريک و ادبيات نفرت که در بيانيه هايی صادره از سوی مقامات کشوری به چشم مي خورند، همگی موجب نگرانی عميق است.

اعضای اين کميته در بخش ديگری تاکيد کرده اند: گرچه ما از اقدام دولت ايران در خصوص فراهم کردن زمينه های مشارکت زنان استقبال می کنيم ولی این کميته در همين حال از تبعيض مضاعف عليه زنانی که وابسته به اقليت های گوناگون هستند، نگران است.

کميته حذف تبعيض سازمان ملل متحد در بيانيه خود آورده است: ما پيشنهاد می کنيم که ايران گام هایی در جهت رفع این نارسايی ها که تبلور آن در رسانه ها و درعرصه زندگی روزانه به چشم مي خورد بردارد تا از تعصبات قومی و نژادی که می تواند به تبعيض تبديل شود، جلوگيری کند.

آقای لاهيری که پيش از اين يک ديپلمات سابق هندی است، می گويد: ايران پيش از انقلاب اسلامی، کنوانسيون بين المللی ضد نژاد پرستی را امضا کرده است ولی واقعيت اين است که اکنون ايران دارای يک حکومت مذهبی است و کنوانسيونی که صرفا سکولار است، باعث بروز چالشی در این زمینه شده است.

کمیته حذف تبعیض سازمان ملل متحد همچنین گفته است: مقام های ايرانی ضمن خودستايی از اقدامات خود به کمیته سازمان ملل گفته اند که تهران همواره از تفاوت های قومی و فرهنگی استقبال کرده و افزوده اند، همه شهروندان ايران در برابر قانون برابرند و دولت مصمم است که فقر و بيچارگی را به ويژه در مناطق محروم ريشه کن کند.

کميته حذف تبعيض نژادی و قومی سازمان ملل در پايان نشست خود ازايران خواست تا بهبود شرايط جاری و اقدامات اتخاذ شده خود را در سال ۲۰۱۳ طی گزارشی به اين کميته ابلاع کند.

Dienstag, 24. August 2010

تاریخ Günay نام ایمیل ایران دررتبه 79 در میان 100 کشور جهان تیتر مقاله

تاریخ
Günay نام
ایمیل
ایران دررتبه 79 در میان 100 کشور جهان تیتر مقاله

مقالات زیادی در مورد زبان شناسی در این چند روز اخیر در اینجا درج شدند و با تشکر از همه این آقایان که بسی‌ نیز باعث خنده و دلخوشی‌ ما در این روزهای بدخیم مملکتمان را فراهم آوردند.من نیز خواستم با چند جمله ایی در این بحث شرکت کنم. زبان نیز مثل تمامی موجودات زنده یک سیر تگاملی مخصوص خودش را طی‌ می‌کند و به حد بلوغ خود میرسد و رشد آن ادامه پیدا می‌کند.به این....
نظر خواننده
مقالات زیادی در مورد زبان شناسی در این چند روز اخیر در اینجا درج شدند و با تشکر از همه این آقایان که بسی‌ نیز باعث خنده و دلخوشی‌ ما در این روزهای بدخیم مملکتمان را فراهم آوردند.من نیز خواستم با چند جمله ایی در این بحث شرکت کنم.

زبان نیز مثل تمامی موجودات زنده یک سیر تگاملی مخصوص خودش را طی‌ می‌کند و به حد بلوغ خود میرسد و رشد آن ادامه پیدا می‌کند.به این دلیل نیز در علم زبان شناسی میتوانیم از یک زبان زنده و یا مرده صحبت کنیم.دانشمندان تا چندی پیش بر این عقیده بودند که سیصدو پنجاه هزار سال پیش تحولی در ساختار حنجره انسان بوجود آمده و انسان از آن زمان قادر به ادای کلمات شده است.ولی‌ دانشمندان دیگری امروزه این تز‌ را رّد میکنند و بر این عقیده هستند که تحولی در مغز انسان میلیونها سال اتفاق افتاده که عامل سخن گفتن انسان شده است.در طی‌ میلیونها سال انسانها توانستند اول صداها ایی را در حنجره خود تولید کنند و به آنها فرم بدهند و همزمان با تکامل مغز توانستند کلمه و یا اسمی به اشیأ و یا چیز‌ها ایی را که مشاهده میکنند نسبت بدهند. هر چقدر از آن زمان جلوتر بیائیم یواش یواش انسان قادر به ایجاد جمله‌های ساده و بعد اختراع یک سیستم (گراماتیک) در جمله بندی میشود.هر چقدر تمدن انسان پیشرفت می‌کند و اشیای زیادی را یا اختراع و یا کشف می‌کند،آنقدر لغات بیشتر و در رابطه با استفاده و کار برد این اشیأ و روابط آنها با زندگی‌ روزمره واژه‌ها و جملات بیشتر و بیشتر تولید می‌کند.بطوری که شاهد هستیم این روند حالا نیز ادامه دارد. به این دلیل امروزه میتوانیم به گوییم زبانها ایی که لغات بیشتر و جمله بندی کامل و سیستم جمله بندی جامع دارند و میتوانند با ادای کلمات و جمله‌ها همدیگر را بهتر بفهمند ، میتوانیم به اقوامی تعلق به دهیم که تمدن آنها نسبت به زبانها ایی که نا‌ رسا هستند و تفاهم بین خودشان به دلیل کمبود کلمه نسبت به شی‌ و یا پدیده اطراف خودشان کم است و فعلا نتوانستند آنرا اختراع بکنند، خیلی‌ قدیمیتر یعنی‌ هزاران سال بیشتر است، نسبت بدهیم .توهم و شک در تفهیم جملات و یا کلمات این اقوام به ندرت دیده میشود. ساده گوی ایی و ساده فهمی همدیگر انسانها بطوری که گفته شد طی‌ هزاران سال با تکامل جملات و سیتم گویش و تکامل مغز همیشه رابطه مستقیم داشته.یعنی‌ هر چقدر احاطه زبان گسترده بوده در تکامل مغز تاثیر مثبت داشته و بر عکس نیز صادق میباشد.در پیشرفت هر دو نیز تمدن و رنسانس‌های متعددی که که در طول زندگی بشر مثل شهر نشینی، پیدایش چرخ،ماشین،پول،بانک،تاثیر بسزایی داشته اند.به طوری که امروز میبینیم با پیشرفت علم و دانش انسان زبانها نیز در ممالک پیشرفته انکشاف پیدا میکنند و انسانهای عاقل نیز در این ممالک شمارشان بیشتر میشود.به این دلیل نیز انسانهای ممالک پیشرفته قادر به تولید سیستمهای انسانی‌ و دمکراتیک و قادر به تولید ادبیاتی که مفید در سیر تمدن انسان و قادر به تولید وسایل راحتی‌ زندگی‌ انسان، میتوانند باشند.

با مطالعه این مقدمه ما میتوانیم به قدرت و یا ضعف یک زبان به عنوان یک ابزار و آلت محاوره بین انسانهای یک قوم و یا ملت نظر داده و حکمیت بکنیم.

به طوری که میبینیم زبان فارسی‌ امروز به حد بلوغ خود نرسیده و روشنفکران این زبان با در نظر نگرفتن سیر تکامل و زمان لازم به آن،در این باورند که با ایجاد افعالی که برای عموم غیر قابل استفاده و یا بهتر بگویم خنده دار است،کمک کرده و کار هزاران ساله را در چند سال به انجام برسانند.با پیشنهاد این روشنفکران و بکار گیری پیشنهادات آنها اگر دقت کنیم یک زبان دیگری بوجود می‌آوریم که با زبان امروزی فارسی‌ تفاوت فاحش دارد و قابل استفاده نمیباشد.بطوری که ما میدانیم اشخاصی که به این زبان تکلّم میکنند امروزه قادر به ادای حروف صدا دار برای نامگذاری و ادای کلماتی که با این صدا در زبانهای مترقی لازم است،نیستند.به عبارت دیگر این افراد عاجز به ادای درست خیلی‌ از کلمات که برای کومونیکاسیون لازم است،هستند.و این دگرش در حنجره و یا مغز اتفاق نیفتاده است.و ما امروز میبینیم که در این زبان بیشتر از هر زبان دیگر لغات بیگانه وجود دارد.البته در هر زبانی‌ لغات بیگانه وجود دارد ولی‌ در این حد ما کمتر زبانی‌ را سراغ داریم که اینگونه لغات بیگانه در یک زبان بکار میرود.این نباید منفی‌ تلقی‌ شده و باعث دلرنجی صاحبان این زبان بشود.برای پیشرفت انسانها به طوری که گفته شد هر چقدر لغات بیشتر برای تفهیم همدیگر بیشتر باشد به نفع انسانها و در خدمت به انسانیت میتواند تلقی‌ بشود.

ما اگر میخواهیم که زبان فارسی‌ به یک زبان پیشرفته تبدیل بشود بطوری که بعضی‌ از دوستان نیز اشاره کردند ،افعال و لغاتی را بایستی پیدا کنند که اولا معنا و مفهوم مستقل داشته باشند و از لغات دو معنا و یا چند معنی‌ دار پرهیز کنند.این یکی‌ از بزرگترین عیبهای زبان فارسی‌ است که برای انکشاف مغز و مفهوم پدیده‌ها خیلی‌ مضر میتواند باشد.به این دلیل نیز با این زبان میتوانیم بهترین شعرها را بقلم بیاوریم ولی‌ برای نوشتن یه مقاله علمی‌ و یا فلسفی‌ نمیتوانیم از جناس استفاده بکنیم.یه شعری که بر پایه جناس نوشته میشود شاید برای شنونده بزرگ سال خوشایند و دلچسب باشد ولی‌ چه اثراتی بر روی مغز یک بچه و یا جوان میتواند داشته باشد بیشتر رشنفگران ما بیخبرند و نمیدانند که در مغز یک بچه یک ساختار غیر منطقی شکل می‌گیرد و در بزرگی‌ به سختی میتواند مسائل درست و نا‌ درست را از هم تمیز بدهد.برای تفهیم این مسئله مثال جالبی را می‌آورم که برای بچه دوستم اتفاق افتاده.مثلا پدر این بچه اهل ادب بود و همیشه شعر در خانه میخواندند.این شعر را در خانه میخوانند. در شب قدر آن پری رخ بی‌ نقاب آمد بیرون-----ماه میجستند مردم آفتاب آمد برون.

سال گذشته در ماه رمضان در شب قدر بچه را در بلا پشت بام میبینند که دنبال در آمدن آفتاب است.شاید بخندید ولی‌ گریه آور است.در شعر فارسی‌ پر است از این نوع مثالها که در رشد مغزی هر انسان و مخصوصاً بچه و نوجوان تاثیرات منفی فاحشی میتواند داشته باشد.

جناب ایرانی عزیز لطفا سعی‌ کنید به دوستان و رشنفکرانی که میشناسید توسعه کنید که از ایجاد لغات دوپهلو اجتناب کنند و لغاتی ایجاد کنند که قابل پسند عموم باشند.

لغت ستاره لغت فارسی‌ نیست بلکه آشتار اسم یکی‌ از خدایان ترک بود و در زمان سومریان به اشتار تبدیل شده و توسط اتروسک‌ها به لاتین وارد شده است.در پرچم اکثر کشور‌های ترک و در فرشهای ترک ستاره معنای همان خدا را دارد.

کلمه نو نیز فارسی‌ نیست بلکه از زبان هیتیت‌ها که قومی پرتو ترک هستند برداشته شده و معنای پسر خورشید را میدهد.

مادر نیز در زبان افریکنز همان ماما است.شاید آهنک ماما افریکا را شنیده اید.

در مورد هند و اوروپا نیز خدمتتان خواهم نوشت.

اگر دیر نوشتم پوزش میخواهم چون وقت زیادی ندارم.

سلامتی شما راه آرزومندم.

ممنوع كردن خط لاتين تركي كمدي ـ تراژيكي ديگر از قوميتگرايي فارسي مهران بهاري


ممنوع كردن خط لاتين تركي
كمدي ـ تراژيكي ديگر از قوميتگرايي فارسي

مهران بهاري
٢٠٠٣

http://sozumuz.blogspot.com/



سؤزوموز


در ايران عده اي از همكشوريان فارس مدام از خطر قوميتگرايي سخن ميرانند و در نكوهش و دلسرد كردن حتي ترسانيدن جوانان و مردم از آن نوشته هاست كه چاپ و پخش ميكنند. اما در همه اينها نكته اي به عمد فراموش ميشود: اينكه از مساله سازترين و مخربترين قوميتگرايي و يا در واقع تنها قوميتگرايي عملا موجود در كشور يعني قوميتگرايي فارسي سخني به ميان آورند. در اينگونه تبليغات به عوض پرداختن به قوميتگرايي فارسي واقعا موجود، با مساله هويتجوئي و بازگشت به خويشتن ايرانيان و برابري خواهي ملتهاي غيرفارس ساكن در ايران برخورد امنيتي ميشود. حقيقت اين است كه در سده اخير قوميتگرائي افراطي فارسي ـ كه اكنون در تار و پود موسسات آموزشي و فرهنگي و سياسي دولت رخنه و جا خوش كرده است ـ خود يكي از سنگينترين بارها بر گرده مردم شوربخت و از اصليترين مشكلات ايران عميقا توسعه نيافته بوده است.

كار اين تبليغات و تدبيرات ـ كه همه كمابيش به آن عادت كرده ايم ـ گاهي اوقات از حد زير پا گذاشتن حقوق بشري فردي و شهروندي و حقوق گروهي ملتهاي ساكن در ايران و توهين و بي احترامي به تك تك آنها نيز فراتر رفته و در كمال تاسف به آبروريزي و حتي به نوعي مسخره بازي و حماقت كشيده ميشود. نمونه اي كه من در اينجا به آن اشاره ميكنم در رابطه با بدعت ممنوع كردن كاربرد الفباي تركي لاتين توسط كميته اي موسوم به ناظر در يكي از نشريات دانشجوئي يكي از دانشگاههاي آزربايجان (اورميه) است. خبر چنين است:

خبر: "استفاده از الفباي لاتين در نشريات ممنوع شد. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، طبق آخرين مصوبه كميته ناظر بر نشريات دانشجويي دانشگاه اروميه، استفاده از الفباي لاتين به دليل نامفهوم بودن كلمات براي اغلب مخاطبان و همچنين براي اعضا كميته ناظر بر نشريات، ممنوع است".

چه كسي چه چيزي را با چه صلاحيتي ممنوع ميكند؟

١ـ صحبت از الفباي لاتين كدام زبان ميرود؟ آيا يك الفبا و زبان خاصي مورد نظر است يا الفباي لاتين همه زبانها همزمان قدغن ميشود؟ آيا كاربرد الفباهاي لاتين زبانهاي انگليسي و فرانسوي و ايتاليايي و لهستاني و اسپانيايي و ..... هم به نظر كميته ناظر ممنوع است؟ در اين صورت تكليف صدها و هزارها نوشته كه تماما و يا بخشي از آنها هر روز در ايران به الفباهاي متنوع لاتيني نشر و پخش ميشود چه خواهد شد؟ آيا دولت و شايد كميته ناظر در صدد ممنوع اعلام كردن نوشته ها به اين زبان و خطها هم است؟

٢ـ و يا اينكه اين ممنوعيت منحصر به الفباي لاتين زبان تركي است؟ به نظر ميرسد كه مطلب از اين قرار است. در اين صورت بايد پرسيد قوميتگرايان فارس حاكم بر كميته ناظر بر نشريات يك دانشگاه آزربايجاني، با چه صلاحيت و به چه جراتي صرفا خط رسمي زبان ملتي يعني تركي آزربايجاني را، آنهم در موطن خود قدغن اعلام ميكنند؟ كميته ناظر بر مطبوعات در يك دانشگاه آزربايجاني چه دشمني و كينه اي با زبان تركي و الفباي آن و با فرهنگ آزربايجاني سرزميني كه در آن مشغول بكار است دارد؟

٣ـ اساسا بايد پرسيد كميته ناظر با چه صلاحيتي ميخواهد و يا ميتواند كاربرد الفباي خاصي در نشريات را ممنوع اعلام كند؟

٤ـ كميته ادعا مي كند دليل ممنوعيت الفباي لاتين اين است كه "الفباي لاتين براي اغلب مخاطبان نامفهوم است". اولا نشريات مذكور نشريات دانشجوئي هستند و در ايران بعيد است دانشجوئي يافت شود كه با الفباي لاتين آشنائي نداشته باشد. البته بسيار محتمل است كه اعضا كميته ناظر خودشان با الفباي لاتين آشنا نباشند. ولي در صورت صحت اين گمان، آيا ناآشنائي اعضا كميته با الفباي لاتين قابل تعميم به همه قشر دانشجو است؟ آيا جهالت و بيسوادي اعضا كميته ميتواند معذرتي براي محروم نمودن ديگران از بيان آزاد افكارشان باشد؟

٥ـ نشريات دانشجوئي به تعبيري نشرياتي تخصصي اند. در نشريات تخصصي در ايران همه روزه صدها و هزارها كلمه و متن به الفباهاي ناآشنا براي عموم، از زبانهاي مرده و خارجي تا علائم قراردادي چاپ ميشود. بنا به فتواي من درآوردي كميته، آيا اينها هم ممنوع است؟

٦ـ در نوشته هائي كه به هر زباني مخصوصا زبانهاي غيرفارسي رايج در ايران چاپ ميشوند رسم است كه تلفظ صحيح كلمات را با علائم قراردادي كه اكثرا همه منشا لاتيني دارند نشان دهند. از آنجائيكه الفباي لاتين تركي فونتيك است، اين الفبا خودبخود تلفظ صحيح و دقيق كلمات تركي را هم بدست ميدهد. بنابراين ممنوع كردن كاربرد الفباي لاتين تركي يعني ممنوع كردن كاربرد خط آوانگار براي نشان دادن تلفظ دقيق و صحيح كلمات تركي، اين هم يعني ممنوع كردن حق آموختن و آموزش زبان تركي.

٧ـ اگر دولت ايران به الفباي لاتيني تركي آزربايجاني اعتراضي دارد، ميتواند به لحاظ قانوني الفباي مناسب عربي براي اين زبان را تصويب نمايد (و قبل از آن البته بايد اقدام به تاسيس فرهنگستان زبان، ادبيات و تاريخ تركي در ايران بكند) و تا زمانيكه اينكار را نكرده است، تنها الفباي مشروع و رسمي تركي آزربايجاني در سطح كره خاكي، الفباي لاتيني تركي آزربايجاني است. كميته ناظر نميتواند كاربرد الفباي رسمي و مشروع يك زبان را در نشريات دانشجوئي، خيره سرانه ممنوع اعلام كند.

٨ـ افتضاح اساسي تصميم كميته ناظر در اين است كه اين ممنوع كردن طالباني در محيط دانشگاه كه قاعدتا محل نوجوئي، نوآوري، ابتكار، تتبع، جستجو و ايجاد ابزارهاي دقيق، مدرن و عملي است صورت ميپذيرد. و چه الفبايي دقيقتر، مدرنتر و عمليتر از الفباي لاتين براي نگارش زبان تركي؟ همچو ممنوعيتها و تدبيرهائي علاوه بر آنكه موجب تشويق محققان و دانشجويان نميشوند، بلكه باعث تضعيف روحيه تتبع و ابتكار در محيطهاي علمي نيز ميگردند كه اين هم در مخالفت با اصل سوم قانون اساسي خود جمهوري اسلامي ايران است.

٩ـ ممنوع نمودن الفباهاي زبانهاي ملل غيرفارس ساكن در ايران مانند الفباي تركي علاوه بر زائل نمودن حقوق شهروندان و ملتهاي مذكور، از آنجائيكه اين زبان، زبان رسمي دولت همسايه آزربايجان نيز هست، به معني ممنوع كردن كاربرد زبان و الفباي كشوري دوست و همسايه ميباشد. اين اقدام سبكسرانه قوميتگرايان فارس البته كه باعث افزايش كدروت و تيرگي روابط با كشور دوست و همسايه آزربايجان خواهد شد.

١٠ ـ وانگاه اگر صرف نامفهوم بودن كلمات براي اغلب مخاطبان ميتواند دستاويزي براي ممنوع اعلام كردن زبان و خطي باشد، پس كميته ناظر بايد قبل از همه زبان و خط فارسي در ايران را ممنوع اعلام كند. زيرا كه اين زبان و خط آن، براي اغلب مردم ايران ـ كه آنرا به اجبار در مدارس فرا ميگيرند ـ با همه كلماتش نامفهوم است.

قانون اساسي جمهوري اسلامي در اين باره چه ميگويد:

اصل ١٥: "زبان و خط رسمي و مشترك مردم ايران فارسي است. اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي بايد با اين زبان و خط باشد ولي استفاده از زبانهاي محلي و قومي در مطبوعات و رسانه‏هاي گروهي و تدريس ادبيات آنها در مدارس، در كنار زبان فارسي آزاد است".

١ـ طبق اين اصل تنها "اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي" ميبايست با زبان و خط رسمي و مشترك مردم ايران يعني فارسي باشد. بنابر اين هيچگونه محدوديتي در چاپ و نشر به زبان و خطهاي غيرفارسي در مواردي به جز "اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي" ـ كه طبق اين اصل رسمي شمرده ميشوند ـ وجود ندارد. و از آنجائيكه نشريات دانشجوئي نه اسناد و مكاتبات و متون رسمي و نه كتب درسي اند، كاربرد زبان و خطوط غيرفارسي در آنها آزاد است.

٢ـ آنچه كه از اين اصل فهميده ميشود اين است كه كار برد زبان (و لابد) خطوط اين زبانها به طور مطلق ممنوع اعلام نشده است. يعني در حاليكه چاپ، صدور و نگارش "كل" اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي به غير خط فارسي ممنوع ميشود، كار برد خطوط غير فارسي براي نگارش كلمات، جملات، پاراگرافها و يا بخشهايي از نوشته جات فوق يعني نگارش "جزء" محدوديتي ندارد. بنابراين هيچ اشكالي در چاپ نوشته اي و يا بخشي از نوشته اي حتي در اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي به زبان و خط غيرفارسي وجود ندارد.

٣ـ اين اصل اساسا در باره زبانهاي رايج محلي و قومي در ايران (در واقع بومي، منطقه اي) است. بنابراين در باره زبانها و خطوط خارجي كلا ساكت است. از آنجائيكه خطوط لاتيني تركي فعلا در ايران رسمي و دولتي نيستند ميتوانند به عنوان خطوطي خارجي (در جمهوري آزربايجان، تركيه و تركمنستان) قبول شوند. كاربرد خطوط خارجي در اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي و البته كه نشريات دانشجوئي طبق اين اصل، ممنوع نيست و محدوديتي هم ندارد. بنابراين خط لاتيني تركي به عنوان خطوط زبانهاي خارجي در ايران ميتواند آزادانه در همه نوشته جات رسمي و غيررسمي (مانند نشريات دانشجوئي) بكار رود.

٤ـ اين اصل در حاليكه در جمله اول مشخصا هم در باره "زبان" و هم در باره "خط" فارسي (كه آنها را مشترك و رسمي اعلام ميكند) نظر داده است، در جمله بعدي تنها در باره "زبانهاي" محلي و قومي و نه در باره "خطوط" زبانهاي محلي و قومي سخن ميگويد و در باره "خطوط" زبانهاي بومي و منطقه اي رايج در ايران و اينكه كجا ميتوانند بكار روند و يا بكار نروند ساكت است. بنابراين نشريات دانشجوئي همه خطوط زبانهاي بومي و منطقه اي رايج در ايران را ميتوانند آزادانه بكار برند.

٥ـ اين اصل در باره زبانهاي "محلي و قومي" است. تركها در ايران "قوم" نيستند (علاوه بر آنكه در هيچ جاي قانون اساسي چيزي بنام "قوم" تعريف هم نشده است). همچنين زبان تركي در ايران زبان "محلي" نيست بلكه زباني سراسري است (باز علاوه بر آنكه در هيچ جاي قانون اساسي چيزي بنام "محلي" بودن تعريف نشده است).

٦ـ به علت آنكه در ايران هيچگونه مرجع قانوني و رسمي و دولتي براي پرداختن به مسائل زبان تركي وجود ندارد، در سطح دنيا فعلا تنها مراجع صلاحيت دار علمي و حقوقي، قانوني، رسمي براي تصميم گيري در باره زبان و خط تركي آزربايجاني مراكز علمي، آكادميها، دولت و مجلس جمهوريهاي آزربايجان و تركيه است. طبق پيشنهاد مراكز علمي و تصويب اين مجالس و اين دولتها نيز، الفباي زبان تركي قانونا و رسما لاتيني است. بنابراين كميته ناظر حتي دولت ايران، صلاحيت ممنوع كردن تنها الفباي قانوني و رسمي زبان تركي را ندارد.

مسئله خط زبان تركي و اشكالات اصل ١٥ قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران:

اسناد من به اصل ١٥ قانون اساسي جمهوري اسلامي به معني بي نقص بودن اين اصل نيست. بلكه براي نشان دادن عدم احترام و رعايت قانون اساسي خود جمهوري اسلامي از سوي مقامات اين دولت است. وگرنه، اصل ١٥ قانون اساسي كه در آن صحبت از خط و زبان ميرود، داراي نواقص و ابهامات بسيار بنيادين بوده و نافي هويت و حقوق و منافع ملي خلق ترك و آزربايجان است. اين اصل دلبخواهانه زبان و خط فارسي را به مقام خط و زبان رسمي و مشترك مردم ايران ارتقاء و زبانهاي ديگر ملتهاي ساكن در ايران را به زبانهاي محلي و قومي تنزل داده است. به نظر اينجانب اين اصل قانون اساسي، از اولين اصولي است كه با گسترش آگاهي و نهادينه شدن آزادي در كشور مطلقا لغو و از اساس عوض خواهد شد:

١ـ عمده ترين اشتباه موجود در اين اصل اين است كه نميگويد "زبان و خطوط همه ملتهاي ساكن در ايران در مقابل قانون برابرند و آزادي كاربرد آنها در اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي از طرف قانون تضمين ميشود".

٢ـ طبق اين اصل همه زبانهاي رايج در ايران و خطوط آنها به جز فارسي غيررسمي اند. اين اصل با رسمي كردن تنها يك زبان و تنها يك خط (قوم فارس) و تحميل آنها به ملتهاي ديگر عملا شهروندان ايراني را به هموطنان درجه يك (فارس) و درجه دو (غيرفارس) تقسيم ميكند، سنگ پايه تبعيض دولتي و آپارتايد رسمي ملي در ايران را ميگذارد و آنرا تائيد ميكند.

٣ـ اين اصل همه زبانها و خطوط غيرفارسي را غير رسمي ميشمارد. يعني پلوراليسم زباني و خطي ملل ساكن در ايران را به رسميت نميشناسد. و به اين ترتيب عملا راه را براي نابود شدن و كردن آنها باز و هموار ميكند، همچنين فاجعه يكسانسازي ملي و زباني و خطي و نسل كشي زباني و زبان كشي دولتي و سيستماتيك در ايران را خوش آمد ميگويد.

٤ـ در دنياي معاصر متمدن، هيچ مقامي حق غيررسمي اعلام كردن زبان و خط ملتها را ندارد، مخصوصا دولتها كه موظف به شناختن رسمي زبانها و خطوط ملتهاي باشنده در كشورشان و حفظ آنها هستند. ذهنيت حاكم بر اين اصل فوق العاده غيرمدني و واپس گرايانه و علاوه بر اينها در ضديت با قبول تكثرگرايي و پلوراليسم ملي، زباني و فرهنگي و روند جهاني سازي است.

٥ـ به لحاظ تكنيكي اين اصل در حاليكه در باره زبانهاي قومي و محلي نظر ميدهد، مسئله خطوط اين زبانها را فراموش كرده است.

٦ـ اين اصل در باره دو سري از زبانها يعني زبان "رسمي" (فارسي) و زبانهاي "محلي و قومي" سخن گفته است، اما زبان "سراسري" تركي را، كه نه زبان رسمي و نه زبان محلي ـ قومي است، بلاتكيلف گذارده است.

٧ـ اين اصل به مسئله عرصه هاي كاربرد زبانها (در موسسات دولتي؟ در موسسات خصوصي؟) اشاره اي نكرده است. معلوم نيست آيا كاربرد زبان و خطوط تركي فقط در كتب درسي مدارس دولتي ممنوع است و يا در كتب درسي مدارس خصوصي هم ممنوع است؟

٨ـ اين اصل بدرستي بين زبانها و خطوط گروههاي ملي غيرمسلمان و مسلمان فرقي نگذارده است. بنابراين طبق اين اصل كاربرد مثلا خط ارمني (كه خط رسمي جمهوري ارمنستان است) در كتب درسي ميبايد ممنوع باشد. حال آنكه همه شاهديم كه در عمل ارمنيان ساكن در ايران از خط ارمني هم در كتب درسي و هم در نشرياتشان استفاده ميكنند. به نظر ميرسد در ايران و در عمل اين اصل از طرف مقامات فارس و فارسگرا صرفا براي اعمال فشار بر ملتهاي مسلمان غيرفارس و در راس آنها تركها بكار ميرود. به همه حال همانطور كه ارمنيها در ايران ميتوانند از الفباي ارمني جمهوري ارمنستان استفاده كنند، تركها هم ميتوانند از الفباي تركي جمهوري آزربايجان استفاده كنند. يعني الفباي تركي در ايران همانقدر غيررسمي است كه الفباي ارمني، و ميتوان از الفباي تركي به همان آزادي استفاده نمود كه از الفباي ارمني.

٩ـ اين اصل با صراحت، ديگر اصول قانون اساسي را هم نقض ميكند. مثلا اصل ٩ را كه ميگويد: "هيچ مقامي حق ندارد به نام حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور آزاديهاي مشروع را، هر چند با وضع قوانين و مقررات، سلب كند." آزادي ملل ساكن در ايران در كاربرد زبان و خطوطشان چه در عرصه هاي رسمي و دولتي و چه در عرصه هاي غيررسمي و غيردولتي بايد در قانون اساسي قبول و تضمين شود.

١٠ ـ آنچه كه قانون اساسي آنرا خط فارسي" مينامد در حقيقت خط عربي است كه با اضافه نمودن حروفي مانند چ، گ، پ، ژ براي نيازهاي زبان فارسي اصلاح شده و به دليل اين اصلاحات، "خط فارسي" (به واقع خط فارسي ـ عربي) نام گرفته است. همانگونه كه خط عربي با افزودن حروفي مانند گ، چ، پ، ژ همچنين ئ، ؤ، ۆ، ێ، وْ، ڭ و ... مطابق نيازهاي زبان تركي اصلاح گرديده و خط حاصل "خط تركي" (خط تركي ـ عربي) ناميده ميشود. طبق اين اصل قانون اساسي، فارسها در حاليكه مي توانند از خط فارسي-عربي استفاده كنند، تركها از حق استفاده از خط تركي-عربي محرومند. حال آنكه اگر زبان فارسي حق دارد كه خط عربي اصلاح شده براي نيازهاي زبان خود يعني خط فارسي ـ عربي را بكار برد، البته كه زبان تركي هم حق دارد كه خط عربي اصلاح شده براي نيازهاي زبان تركي يعني خط تركي ـ عربي را بكار برد. مجبور كردن تركان به كار برد خط ناقص و نامناسب فارسي براي زبان تركي، حتي براي ديگر زبانهاي رايج در ايران مانند بلوچي و كردي، نقض آشكار و گستاخانه حقوق فرهنگي ملتهاي غيرفارس ساكن در ايران است.

حقيقت چيست:

به نظر مي رسد دلايل واقعي ممنوع كردن الفباي لاتين تركي از طرف كميته ناظر، همان دلايلي است كه باعث شده است كه اين خط از طرف تركها قبول شود:

يك ـ الفباي لاتين تركي آوانگار است و به بهترين، دقيقترين و صحيحترين شكلي همه آواهاي زبان تركي را ميتواند ثبت كند. با اين خط ميتوان قوانين و نظم دستوري حيرت انگيز زبان تركي را با عرياني تمام نشان داد. اين خصوصيتهاي خط لاتيني تركي باعث ميشود كه آموزش و آموختن زبان تركي تبديل به امري بينهايت ساده و آسان گردد. با خط لاتيني ميتوان زبان تركي را با سرعت فوق العاده و بدون هيچ زحمتي ياد گرفت.

دو ـ با آموختن و دانستن خط لاتيني تركي ميتوان به گنجينه ادبيات كلاسيك، متون ادبي و منابع مدرن تركي كه به خط لاتين در خارج كشور چاپ و نشر شده و ميشوند دست يافت.

سه ـ تسلط بر خط لاتيني تركي باعث تقويت پيوند و ارتباط بين توركهاي ايران و همزبانان و همتبارانشان در جمهوريهاي آزربايجان،تركمنستان و تركيه ميشود.

چهار ـ خط لاتيني تركي برتري غيرقابل انكاري بر خط عربي در عرصه هاي ارتباطات و كامپيوتري دارد كه اين هم به روند ادغام با دنيا و فرهنگ مدرن بسيار ياري ميرساند.

پنج- اتخاذ خط لاتيني تركي و مقبوليت و گسترش آن در ميان تركان ساكن در ايران، مانند خود زبان تركي به عنوان مولفه هاي هويت ملي تركي، در تناقض ريشه اي با پروژه ايجاد ملت ايران و هويت ملي ايراني كه خط و زبان فارسي از اركان آن است مي باشد.

.....

به علت اين و ديگر مزيتهاي اساسي است كه خط لاتيني تركي عملا به يكي از سودمندترين وسيله هاي تركهاي ايران براي پي بردن به هويت مليشان تبديل شده است. و اين همان چيزي است كه قوميتگرايان افراطي فارسي چندان طالب آن نيستند.

به هر تقدير ممنوع نمودن الفباي لاتين تركي اقدامي زشت در محروم كردن ملت ترك ساكن در ايران از يكي ديگر از اساسيترين حقوق ملي و زباني خود ميباشد. به همين نيز دليل همه نهادها و انجمنهاي تركي و آزربايجاني در ايران به هر طريق ممكن ميبايست به اين اقدام ضد بشري اعتراض كنند و همچنين اعتراض خود را به همه مراجع ذيصلاح داخلي و خارجي و از جمله تشكيلات حقوق بشري منعكس نمايند. زيرا عمده ترين عاملي كه منجر شده است ملتها و زبانهاي غيرفارسي به وضعيت اسفبار امروزيشان بيافتند كمخواهي و كرختي خودشان بوده است.

اسلام و خط لاتين

مفيد است ياد آوري شود كه ممنوع نمودن خط لاتين كوچكترين ربطي به اسلام ندارد. علاوه بر آنكه خط بسياري از ملتهاي مسلمان غيرعربي است، بسياري از مقامات ديني ملت ترك و وطن آزربايجاني هم مانند آيت الله اورميه اي حاجي ميرزا فضل الله مجتهد، حكم به جواز خط لاتين براي زبان تركي داده اند كه ميتواند براي تركهاي مقيد به حكم مقامات ديني داراي اهميت باشد. در زير فتواي تاريخي اين روحاني ترك آزربايجاني در باره الفباي لاتين تركي آورده مي شود:

فتواي ميرزا فضل الله مجتهد اورميه اي ـ جريده اختر، سال ١٢٩٧ ، شماره ٢٢ .

"تغيير در خط كتب يا اختيار خطي جديدي مطلق جايز است بلا اشكال. بلكه هر گاه موجب تسهيل تعليم و تعلم و تصحيح قرائت بشود راجح خواهد بود. اگر كسي توهم بكند كه اين تغيير تشبه به اهل خارجه است و جائز نيست، اين توهم ضعيف است كه اينگونه تشبيهات حرام نيست و الا استعمال سماور بايد جائز نباشد."

گرچه يه هو!!!


آرديني اوخويون- Ardını Oxuyun!
2 گؤروش-قاتقي-اؤنه ري

Samstag, 21. August 2010

Mustafa Payan

http://www.facebook.com/ilzan.inalom?v=wall&ref=notif#!/profile.php?id=100000366734698

Dienstag, 17. August 2010

نــه آریــانــای وجــود داشــته ونــه آریــایی بــوده است، هــزاره و تاجیــک، ازبیــک و پشــتون همــه مــردمــان بـومیی شــانــزده شهــر اهــورایــی

نــه آریــانــای وجــود داشــته ونــه آریــایی بــوده است، هــزاره و تاجیــک، ازبیــک و پشــتون همــه مــردمــان بـومیی شــانــزده شهــر اهــورایــی اند.
من در جلد اول کتاب "نام و ننگ، یا تولد دوبارۀ خراسان کهن در هزارۀ نو" در رابطه به نامهای افغانستان امروزی در استوره و تاریخ یادداشت های مفصلی را ارائه نموده ام. بر اساس آن یادداشت ها ی تاریخی، ثابت می گردد که کشور ما هرگز بنام آریانا یاد نگردیده و به چنین نام در تاریخ جهان کشوری نیز وجود نداشته است. همچنان در رابطه به نژاد آریایی نیز یادداشت هایی در همانجا به نقل آورده شده که نشان می دهد، نژاد آریایی آن گونه که پارسیان و برخی از تاریخنگاران سرزمین ما مدعی مهاجرت و حضور چنین نژادی از ناکجا آباد در استوره و تاریخ سرزمین{ایران = افغانستان امروزی} پارس {= ایران امروزی} و سند و خوارزم دیگر جاها می باشند، اصلاً نه چنین مهاجرت صورت گرفته و نه چنین نژاد در استوره و تاریخ به ویژه کشور ما وجود دارد.



در همینجا لازم می آید که یاد آورشوم که در کتاب دوجلدی "سیطرۀ 1400 سالۀ اعراب بر افغانستان" از این قلم، دربرخی از موارد از کلمه آریانا و آریایی استفاده برده شده است. مسلماً هنگامی که کتاب یاد شده را می نوشتم تمام تحقیقات و پژوهشهای مرا تاریخ تجاوزات اعراب بر افغانستان (خراسان) تشکیل میداد و هنوز تحقیق و پژوهش را در بارۀ تاریخ هویتی مردمان سرزمین خراسان یا افغانستان امروزی آغاز نکرده بودم. بنا براین اگر در برخی از موارد نام سرزمین مان را آریانا و یا از نژاد آریایی یاد کرده باشم دلیلی بر کم اطلاعی و تقلید از تفکر دیگران بدون توجه به حقیقت و گوهر مسله بوده است. در این زمینه امید صاحبان اندیشه و تحقیق کوتاهی مرا به من ببخشند. هر چند که این کوتاهی را در کتاب چهار جلدی "نام و ننگ، یا تولد دوبارۀ خراسان کهن در هزارۀ نو" در جلد اول آن جبران نموده ام.
به هرحال، در این جستار "بحث" چند نکتۀ دیگر را که بعداً به آن برخوردم که به اثبات می رساند که نژاد آریایی یک افسانۀ و آنهم جعلی چیزی دیگری پیش نیست خواستم به عرض برسانم. سعی می کنم تا هرچند فشرده و بدور از تکلفات کلامی و حایشه روی و بغرنج نگاری موضوع را مطرح نمایم.
همه آگاهیم که اوستا و ریگ ویدا دو گنجینه تاریخی اند که قدامت هزاران ساله دارند. گذاراز مرحلۀ استوره به مرحلۀ تاریخ در واقعیت با نبشتن این دو اثر در کشور ماآغاز می یابد. متکای اکثر از پژوهشهایی استاتید تاریخ باستان را نیز، در شرق و غرب همین دو اثر بیشتر تشکیل می دهد.
حالا، در هردوی این گنجینۀ های تاریخی ازهجرت قوم و یا نژادی به نام آریایی و کشور آریانا وجود ندارد. بر علاوه، بعد از هجوم و ایلغار اعراب بر کشور ما در تواریخ که اعراب و غیر اعراب نوشته اند، در هیچکدام آنها ما به کشوری به نام آریانا و مهاجرت نژادی بنام آریایی بر نمی خوریم. معمولاً تاریخ طبری را ام التواریخ می خوانند. در تاریخ طبری نیز با آنکه بحث و گزارش مفصلی در باره شاهان پیشدادی بلخی و کیانیان بلخ تا به یزدگرد ساسانی در تیسفون دارد. از کشور آریانا و نژاد آریایی مهاجر گزارشی به عمل نیامده است.
علاوۀ از این کتب جغرافیایی که ابن حوقل، اصطخری، ابن خرداد، یعقوبی و مهم از همه ابوزید بلخی نوشته است در هیچ کدام از این آثار از آریانا و نژاد آریایی خبری نیست.
در تواریخی مانند تاریخ یعقوبی (احمد بن ابی یعقوب ابن واضع یعقوبی)، تاریخ بناکتی (روضة اولی الالباب فی معرفة التواریخ والانساب، داود بن محمد)، تاریخ کامل ابن اثیر(عزالد ین ابن اثیر)، تاریخ گردیزی (ابوسعید عبدالحی بن ضحاک ابن محمود گردیزی)، تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی (حمدالله بن ابی بکر)،مروج الذهب(ابوالحسن علی بن حسین مسعودی)، روضة الصفا(محمد بن خاوند شاه بلخی) و چند تاریخ از متقدمین دیگر هیچ کدام ذکری از قوم مهاجر بنام آریایی و یا کشوری بنام آریانا نه نموده اند.
اما آنچه که در اوستا آمده است و نیز ریگ ودا "ریگ ویدا" از آن یاد می کند، آن عبارت از شهریست بنام [ائیرین وئج] نه کشوری. در اوستا از این شهر چندین بار یاد شده است که صورت مفصل آن در [وندیداد] آمده است.
به موجب وندیداد اهورامزدا (= خداوند بزرگ) در نخست شانزده شهر را یکی پی دیگر می آفریند که نخستین آن [ائیرین وئج] می باشد. در وندیداد چنین می خوانیم: « نخستین از جاها و شهر های بهترین را آفریدم من که اهورامزدا [هستم] ائیرین وئج [بود] با دائیت یای نیک.»1
در اینجا دو مساله را باید بررسی کرد.
یک : معنی ائیرین وئج، مطابق به گزارش اوستا ائیرین وئج (که بعد ها در اثر تکامل و تغییر گفتار و لهجه به اریه – آریه – ایرین - آرین – اریا و آریا ویج تبدیل یافته) اسم مکان است و دلالت بر مکان خاص دارد. در این صورت جایی که اکثری از تاریخنگاران و زبان شناسان کلمۀ آریا و آریایی را مأخذ از این نام میدانند و آن را به معنی نجیب و نجیب زادگان و سرزمین نجبا ترجمه و تفسیر نموده اند، غلط مشهورو ناشی از بینش های نژادگرایانۀ جعلی به حساب می آید.
دو: ائیرین وئج گفته شد که اسم مکان است. دراین صورت باید روشن ساخت که این مکان در کجا واقع بوده و هست؟. متکی بر پژوهشهایی گیگر Geiger، تیل،Tiele کیپرت kiepert، آندراس Andreas و غیره،ائیرین وئج عبارت از سرزمین چشمه گاه های رود آمو و سرزمین های دو سوی آمو می باشد که این مناطق شامل بدخشان و تخارستان و اطراف آن نیز می گردد. به موجب اوستا مرکز ائیرین وئج باید بدخشان بوده باشد. در وندیداد فرگرد یک گفته می شود که « آنجا ده ما زمستان است و دو ماه تابستان» در اوضاع و احوال جغرافیایی آن روزگار این ده ماه زمستان درست بوده است. امروز نیز مشاهده می شود که سرد ترین منطقۀ در جغرافیای کشورما همان بدخشان است. که تابستانهای کوتاه و زمستانهای دراز دارد.
گذشته از این، وجود رود آمو که یونانی ها در آن هنگامی که مجموعۀ از شانزده شهر اهورایی را به نام باختر یاد می شناختند، این رود را بنام اکسوس یاد می گردند و قبل از آن بر طبق روایت اوستا این رود [ونگوهی دائی تیا] یاد می شده است. وجود آمو می رساند که ائیرین وئج، بدخشان تا خوارزم وکاشغر ماوراءالنهر می باشد. شاید سوال گردد که چگونه میتوان اثبات کرد که رود ونگوهی دائی تیا که در اوستا اختصاراً" دائی تی" یاد می گردد همین رود آمو می باشد ؟.
نخست به موجب اوستا، در آبان یشت – یشت پنجم می خوانیم که (زریر) برادر کی گشتاسب هنگام رفتن به نبرد تورانیان در کنارۀ رود دائی تیا مراسم ستایش اهورامزدا را بجا می آورد. در همین یشت همچنان (زرتشت) پیغام آور خدا در کنار رود ونگوهی دائی تیا درخواست میدارد که در تبلیغ دین به کی گشتاسب موفق شود. در دین یشت – یشت شانزدهم می خوانیم که : « زرتشت در ایرانویج، کنار رود دائی تیا، آشی (فرشتۀ راستی) را می ستاید و می خواهد تا در تبلیغ "هوته اُسا" همسر کی ویشتاسب به آیین نیک مزدایی توفیق یابد و موفق می شود
آخرین درخواست کننده شاه گشتاسب است که وی نیز در ایرانویج، کنار رود دایی تیا ایزد را ستوده و می خواهد تا بر رقیب نیرومندش، "آشته ائورونت" غلبه کند و ارجاسب تورانی را بر اندازد و بر عده ای دیگر از دیویسنان تورانی پیروز شود و در همه آرزو هایش چون دیگران موفق می شود»1
ما آگاهیم که به موجب شهادت همۀ تواریخ کی گشتاسب شاه بلخ بود. زریر برادر گشتاسب نیز از بلخ به سمت توران حرکت نموده است.
و نیز آگاهیم که زرتشت پیغام آور خدا، در بلخ بوده و آیین خدا پرستانۀ خود را در بلخ در زمان "کی گشتاسب" به مردمان از سوی خداوند به ارمغان آورد. بنا براین به موجب اوستا و ریگ ویدا و نیزشاهنامۀ فردوسی و خدای نامک های دورۀ ساسانیان و سایر پژوهشها ازمستشرقین غربی، رود ونگوهی دائی تیا رود آمو می باشد. هر چند که اگر گفته شود که گشتاسب در بلخ بوده چگونه در بدخشان قربانی داده است. ما آگاهیم که رود آمو از کنارۀ بلخ نیز می گذرد.
بعد از شهر ائیرین وئج، اهورا مزدا پانزده شهر دیگر را نیز برای زیست "کیومرسیان" معرفی میدارد. این شهر ها عبارت اند پس از ائرین وئج، دوم شهر سغد 3- مرو 4 – بلخ 5- نیسایه (نسا) [فاریاب] 6 – هرات 7 – وئکرته [کابل] 8 – اوروی.{این شهر در اوستا نامعلوم است اما نیبرگ آن را عبارت از ترکستان چین می داند.}. 9 – شهر خنته می باشد. {هاشم رضی و احمد علی کهزاد آن را گرگان نوشته اند. اما به نظر می رسد که باید "ختلان" باشد. 10 – هرخوئی تی [هروئی تی = اراخوزیا = رخج = وادی ارغنداب] 11 – هئتومنت [ هیلمند = هیرمند] 12 – ری 13 – چخره می باشد[ کهزاد آن را کخره نوشته است و از زبان دارمستتر آن را غزنی می نویسد اما به گمان این قلم باید چخچران باشد. 14 – ورنه است. [ این شهر نیز نامعلوم است اما نیبرگ آن را اطراف جیحون می خواند اما کهزاد بدون ذکر موخذ آن را بامیان می نویسد]. 15- هئته – هیندو " پنچاپ، هفت رود". 16 – رنگها است.[ نام این شهر که در کناری رود قرار دارد که معلوم نیست اما نظریات مختلف ارائه گردیده است گیگر، یوستی نیبرگ آن را با سیحون و سیر دریا یکی دانسته و مارکوارت آن را رود زرفشان میداند هارله آن را جیحون می خواند. به هر حال از این رود چندین بار در اوستا یاد گردیده است.] 1
بدینگونه ملاحظه می شود که باشندگان این شانزده کشور اهورایی همه آنهایی اند که امروز بنام هایی هزاره و تاجیک و ازبیک و پشتون یاد می شوند. در استوره و تاریخ همۀ اینها یکجا زندگی کرده اند و از ائرین وئج بر اساس استوره کوچ را به سایر شهر ها آغاز نموده اند.
ما میدانیم که استوره پیش گذشته هایی تاریخ می باشد که به تاریخ می پیوندد. بر پایۀ این اصل نه در استوره و نه در تاریخ، نه کشوری به نام آریانا یاد گردیده و نه نژادی را به این نام می یابیم. در تاریخ هایی یونان باستان به ویژه پس از ایلغار و تجاوز الکسندر(سکندر) کشور ما به نام باختر یاد گردیده است. این عنوان نیز از سوی یونانی ها داده شده است. مقارن تجاوز سکندر، کورش شاه پارس به بلخ حمله نموده بود. آن زمان بلخ مرکز شانزده کشور اهورایی بود که بلخ را بلیکا می گفتند. شاه آن "بسوس" بود که کورش را شکست داد و او را کشت و لشکریانش متجاوزش را تارومار کرد. در همین زمان اسکندر به بلخ حمله می کند و جسد کورش را به پارسیان می سپرد.
در این زمان وقتی به تاریخ رجوع می شود کشورما یعنی همان شانزده شهر اهورایی که دامنۀ وسیع تا سند و چین و دجله دارد به نامهایی بومی خود یاد می گردد. اما یونایان آن را بنام باختر می نامیدند که قرنها به همین نام نیز باقی ماند. بعد ها در زمان کوشانیان این نام به خراسان تبدیل یافت و تا زمان شاه شجاع درانی نماینده انگیس از سوی انگلیس ها بنام افغانستان یاد گردید. اینها همه واقعیت های صریح تاریخ اند که جز با تعصب و تنگ نظری نمی توان آن را رد نمود. تمام اسناد به اثبات می رساند که فقط ائیرین وئج نام شهری بوده است. چون این اولین شهربود و اولین مسکن انسان اولیۀ سرزمین ما.
بنا بر این نسل های بعدی بنا به روایت های نیاکان، این سرزمین را به نام اولین شهر آن[ائیرین وئج] یاد می کردند و مطابق به لهجه خود ایشان "اری ها "، "اریه" و غیر می گفتند. چنانکه در ریگ ویدا نیز بنام اریه خوانده شده اند. در سرود اندرا و اندرانی در بند 19 چنین نوشته شده است:« "داسه" و آریه" را از یک دیگر تشخیص داده نظر کرده می رویم» یا در سرود 129 بند 5 می خوانیم که:
« حتی آن فرد آسمانی که برای همراهی آمد، ویشنو به اندرا خدائی به خدائی تر که سازندۀ صاحب تخت و در سه جهان مردم آرین را کمک می کند و بپرستنده سهمش را از قانون مقدس می بخشد»1
در سه سرود دیگر نیز آریه و اریا آمده است که همه در معنی باشندگان سرزمین معین و مشخص می باشد، نه در معنی قوم و یا نژاد خاص. ما بنا بر شهادت تاریخ و استوره آگاهیم که هوشنگ که از نواده های کیومرث می باشد مرکز سلطنت خود را از بلخ و یا بدخشان به هند می برد.در مروج الذهب مسعودی می خوانیم که « و هوشنگ به هند اقامت داشت»1
فردوسی بزرگ هوشنگ را شاه هفت کشور معرفی میدارد:
چو بنشست بر جایگاه مهی
چنین گفت بر تخت شاهنشهی
که بر هفت کشور منم پادشاه
جهاندار و پیروز فرمانروا
سایر تاریخ ها نیز شهادت می دهند که هوشنگ پایتخت را مدتی به هند انتقال داد. بنا براین، مردم سرزمین هند آنها را که با هوشنگ به هند رفته بودند بنام شهر آبایی شان یعنی اریه - اریا که همان ائرین وئج می باشد یاد می کرده اند، که حتی نهرو نیز در کتاب نگاهی به تاریخ جهان از همین معنی استفاده می کند. بدون شک پس از آنکه دوباره پایتخت به بلخ انتقال می یابد عده از ائیرین وئجی ها در انجا باقی می مانند و اختصاراً به نام اریه یا اریا ها یاد می شوند. از این رویداد نیز معلوم می گردد که ائیرین وئج همان بدخشان و حول و حوش آن می باشد.
اما راجع به توطئۀ نژادی آریایی:
ما در بالا ثابت کردیم که آریا ها همان مردمان بومی شانزده کشور اهورایی اند که تا به امروز در سرزمین خویش زندگی دارند.
اما از هجرت نژادی به نام آریایی تا کنون هیچ یک از تواریخ و جغرافیه نویسان نتوانسته اند که بگویند این نژاد رویایی از کجا به کشور ما مهاجرت نموده اند. همه گفته ها در حد حدس و گمان اند. اما چرا من آن را توطئه نامیده ام. واقعیت این است که این توطئه ساسانیان و پهلوی ها پارس می باشد. به موجب شهادت تاریخ، پارس ها یک قوم کوچک از مردم شانزده کشور اهورایی بوده اند که مانند بسیاری از قبیله های دیگر در زمان پیشدایان بلخی به هرسویی کوچیده اند، اینها نیز بسوی غرب کوچیدند.
در طی زمانه ها آنها دولت جداگانۀ را تشکیل دادند بنام دولت و کشور پارسها. پس از تشکل دولت، اینها به تجاوزات گستردۀ از جمله به کشور ما اقدام نمودند ولی همیشه با مقاومت مواجه شده اند با آنکه مدتی توانستند کشور ما را اشغال نمایند. ولی اشغال آنها هیچگاهی پایدار نبوده و مردم سرزمین خراسان با ایشان دست و پنجه نرم نموده و حتی گاهی پارس جزی از ولایت های کوشانیان و یفتلیان به شمار آمده و در دوره اسلامی، پارس همیشه یکی از ولایت های خراسان به شمار می آمده است که این موضوع را د اکتر شجاع الدین شفا درمقدمۀ کتاب ارزشمند و گرانبهای خویش " تولد دیگر" به درستی یاد می نماید.
اما توطیه در کجاست؟ پارسیان به منظور این که خود را {خود تافتۀ جدا بافته} نشان بدهند. خویشتن را به نژاد نا پیدایی پیوند زده اند. در حالیکه قبیلۀ از مردمان شانزده شهر اهورایی اند که از بلخ و یا بدخشان به طرف غرب کوچیده اند و زبان و دین ایشان نیز همان زبان و دین است که در بلخ و بدخشان رواج داشت که بعداً آن زبان را بنام کشور خود زبان پارسی {یعنی زبان پارسیان} یاد نمودند. زبان مردم خراسان را به نام زبان دری خواندند.
در این زمینه باید گفت که"همای بنت بهمن" شاه بلخ در زمان شاهیی خود مرکز سلطنت را از بلخ به بغداد "تیسفون" انتقال داد. میدانیم که وقتی مرکزیت از یک شهر به شهر دیگر انتقال پیدا نماید تمام خدم و حشم نیز به آنجا می روند. چون دربار در آنجا اسقرار یافت. درباریان به لهجۀ بلخی سخن می گفتند، بنا بر این، لهجۀ بلخی (خراسانی) مشهور به زبان دری شد. یعنی زبان "دربار". در واقعیت لهجۀ پارسی همان زبان بلخی می باشد که به آن مردمان شانزده شهر اهورایی صحبت می کردند. آنجا که دری را از "دره" میدانند نیز توطئه پارسیان است که میخواهند شکوه و عظمت این زبان را کوچک جلوه داده و به دره و ده منسوب سازند، نه شهر و دربار و کشور. مثلاً ترفند دیگر پارسیان که برخی از اساتید ما نیز از آن تقلید نموده اند اینست که زبان بلخی را زبان اوستایی می گویند. در حالیکه اوستا نام کتاب است و این کتاب به یک زبان نوشته شده است. ما میدانیم که کتاب اوستا را پیغام آور خدا زرتشت در بلخ نوشته نموده، بنا بر این اوستا به زبان مردم بلخ نوشته شده است. چرا نمی گویند زبان بلخی. برای اینکه سعی کرده اند که زرتشت و اوستا را نیز منسوب به خویش بسازند.
به هر حال من این موضوع را در جلد اول کتاب "نام و ننگ" مفصلاً به بررسی گرفته ام. خواننده عزیز می تواند به آنجا مراجعه نماید.
اما در مورد نژاد آریایی باید گفت که در تمام تواریخ و استوره هایی بجا مانده، پادشاهی در شانزده شهر اهورایی از کیومرس " کیومرث" آغاز می گردد. کیومرس اولین شاه است که در استوره اولین انسان روی زمین بوده که خداوند خلق کرده و یهودیان، عیسائیان و مسلمانان آن را " آدم" می گویند.
در تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی (احمد بن ابی یعقوب ابن واضع یعقوبی)، تاریخ بناکتی (روضة اولی الالباب فی معرفة التواریخ والانساب، داود بن محمد)، تاریخ کامل ابن اثیر(عزالد ین ابن اثیر)، تاریخ گردیزی (ابوسعید عبدالحی بن ضحاک ابن محمود گردیزی)، تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی (حمدالله بن ابی بکر)،مروج الذهب(ابوالحسن علی بن حسین مسعودی)، روضة الصفا(محمد بن خاوند شاه بلخی) همه از کیومرث یاد می آیند و بعد از او همه شاهان را پسران کیومرث می نویسند که به سلطنت می رسند. همه خانواده های که در بلخ و بدخشان به شاهی رسیده اند و بعد که دارالسلطنت به بغداد در زمان همای بنت بهمن کوچ می کند، تا به زمان ساسانیان به این طرف یعنی در{ایران = افغانستان امروزی} کوشانیان و یفتلیان، همه و همه از نسل کیومرث اند. هیچگونه انقطاع در سلسلۀ شاهان تا به یفتلیان به وجود نیامده است. طبری در تاریخ طبری می نویسد که : « و گبران طوفان را ندانند {منظور از طوفان نوح است. از مولف}و گویند: از روزگار کیومرث پادشاهی داشته ایم و کیومرث همان آدم بود و پادشاهی از سلف به خلف رسید تا به دوران فیروز پسر یزدگرد پسر شهریار. گویند: اگر طوفانی بود می باید نسب قوم بریده باشد و پادشاهی از میان رفته باشد. »1
ببینید که چگونه واقعیت به گونه بسیارقشنگ و مقبول آن در تاریخ ثبت گردیده است.
به هر حال،صورت مفصل تسلسل شاهان سرزمین ما را ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه به صورت بسیار مفصل و جامع می نویسد. چنانکه در همین کتاب زیر عنوان " مردم و آغاز خلقت" می خوانیم که:
« کیومرث، تا زمان مشی و مشیانه که ایشان را مادر پسران و دختران می دانند و در نزد ایرانیان [= خراسان و افغانستان امروزی. از مولف] به منزلۀ آدم و حوا هستند تا زمان ازدواج مشی و مشیانه تا هوشنگ»1

بیرونی بعد از خلقت انسان که از تخمۀ کیومرث به وجود می آید و " میشی و مشیانه "آدم و حوا" خلق می گردد تا هوشنگ را دورۀ آغاز خلقت می نامد و از هوشنگ به بعد را دورۀ پیشدایان بلخی می خواند. جدولی را که بیرونی ترتیب داده چنین است:
« کیومرث که انسان نخستین محسوب می شود،هوشنگ، طهمورث، جم، جمشید... والخ» 1

پس از آن از کیانیان بلخی و و اشکانیان و بعد ساسانیان و کوشانیان و یفتلیان نام می برد. بیرونی از همه ملوک در جغرافیایی شانزده شهر اهورایی یاد می کند. با قرائت این بخش از کتاب ابوریحان، گذشته از آن که تمام اقوام کشور امروزی افغانستان واقعیت های گذشتۀ تاریخی خود را در می یابند به این نتیجه نیز می رسند که نژاد آریایی یک افسانۀ تخیلی چیزی پیش نیست.
از جانب دیگر برای اینکه ما توانسته باشیم اسناد دیگری دال بر رد نژاد آریایی را ارائه دهیم خوانندۀ عزیز را به مطالعه تمام آن تواریخ که در بالا نام برده شده دعوت می نمایم. مثلاً در زین الخبار گردیزی فهرست شاهان سرزمین ما بدون انقطاع از کیومرث تا به آخر در شش طبقه ردیف گردیده است که طبقۀ اول را از طهمورث پسر کیومرث آغاز می کند. اما اینکه چرا گردیزی از کیومرث نام نمی برد جایی سوال است. شاید به خاطری مسایل مذهبی باشد زیرا اگر از وی نام می برد باید می گفت که کیومرث همان انسان اول است. باب اول را از طهمورث تا به زو بن طهماسب، طبقۀ دوم را به نام کیانیان یاد نموده و از کیقباد تا دارا تشریح می دهد و طبقۀ سوم را ملوک طوایف " اشکانیان" از اشک اردوان می نویسد و طبقۀ چهارم را ملوک ساسانی می خواند و از اردشیر می آغازد و به قباد بن فیروز ختم می کند و طبقۀ پنجم را زیر عنوان اکاسره از انوشیروان تا به یزدگرد بن شهریار به پایان می رساند. 1
علاوه بر این، شاهنامۀ فردوسی که همۀ جهانیان آن را به دیدۀ قدر می نگرند و مردم پارس و خراسان {ایران و افغانستان امروزی} از آن به مثابۀ سند هویت ملی خویش یاد می نمایند. در همین اثر پرمایه، فردوسی بزرگ از کیومرث در یکی از شانزده کشور اهورایی یاد کرده و بدون انقطاع تا به یزدگر ساسانی فهرست وار تاریخ را بیان می نماید.
در شاهنامۀ فردوسی از همۀ شاهان بنام شاه ایران زمین یاد می شود. شاهنامه شهادت می دهد که ایران همان خراسان و افغانستان امروزی می باشد. در شاهنامه اصلاً از فارس به مثابۀ پایتخت شاهان در دورۀ پشیدایان،کیانیان و اشکانیان هیچگونه ذکری به عمل نیامده است. دورۀ ساسانیان را نیز در تسیفون بغداد نشان می دهد نه در فارس.
بنا براین وقتی تمام تاریخ و اسناد تاریخی مبتنی بر این واقعیت است. پس این آریایی ها کی ها اند. معلوم می شود که این یک جعل است. جعلی که پافشاری روی آن در واقع بی هویت ساختن مردمان سرزمین ما را در بر دارد. از کیومرث تا به آخر همه مردمان بومی همین سرزمین اند که روز ی در ادبیات ما ایران و بعد باختر و خراسان و امروز خلاف تمام صریح تاریخ به نام افغانستان یاد می شود، می باشند. اگر اقوام کوچکی در این سرزمین مهاجر هم شده باشند اینجا هویت خویش را باخته و جز مردمان این سرزمین گردیده اند. اما هیچگاهی مردمان این سرزمین جز اقوام مهاجر نشده اند. به هرروی، مسلۀ جعلی بودن نژاد آریایی و کشور آریانا را ما در کتاب نام و ننگ مفصل یاد نمود ایم این مختصر فقط در حاشیۀ نوشته جناب پروفیسور داکتر لعل زاد و جناب سیدی نگاشته شد.
خرد یار و مددگار همه

پینوشتها:
1 – وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، ج 1، ص 193،انتشارات فکر روز،چاپ اول 1376تهران
2– اوستا، ترجمه و پژوهش هاشم رضی، ص 432
3– وندیداد، جلد اول، ص 194 – 244
4– گزیده سروده های ریگ ودا، ترجمۀ دکتر محمد رضا جلالی نائینی، چاپ سوم، 1372، نشر نقره، ص357 – 377
5 – ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، ج 1 ص 217
6– محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج1 ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص،143
7– ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه، ترجمۀ اکبر دانا سرشت، چاپ 4، ص 145
8– رجوع شود به کتاب آثارالباقیه، از ص 142 تا 159
9- رجوع شود به تاریخ گردیزی از ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی از ص 31 تا به 104
یادداشت:
خوانندگان عزیز جهت معلومات بیشتر در بارۀ بلخ و ایرانویج میتوانند در وبلاک من به این آدرس مراجعه نمایند:
www.satavez.blogfa.com
http://www.satavez.blogfa.com/

Montag, 16. August 2010

اهداف رژیم از زمینه سازی برای تدریس زبات ترکی با الفبای عربی!؟

اهداف رژیم از زمینه سازی برای تدریس زبات ترکی با الفبای عربی!؟

يکشنبه ۲۴ مرداد ۱٣٨۹ - ۱۵ اوت ۲۰۱۰

این روزها خبرهایی از آمادگی حکومت برای تدریس کنترل شده زبان ترکی در ایران با الفبای عربی به گوش می رسد که در نگاه اول نشانه پیروزی حرکت ملی آذربایجان می تواند باشد ولی باید سیاستهای پشت پرده این اقدام را با دقت و وسواس بیشتری بررسی کرد. با اوج گیری حرکت ملی آذربایجان و توده ای شدن خواسته تدریس به زبان مادری، حکومت و گروههای سیاسی مرکزگرا دیگر نمی توانند سیاست سابق سرکوب خشن زبانهای غیر فارسی در ایران را ادامه دهند و به تدریج سعی می کنند تا شیوه های هوشمندانه تری را برای بیگانه کردن آذربایجانی ها از هویت واقعی شان را به اجرا بگذارند! شروع به کار سایت ترکی با الفبای عربی توسط منتسبین به جنبش سبز را هم باید در همین راستا مورد ارزیابی قرار داد.

استفاده از الفبای عربی برای تدریس زبان ترکی در ایران چند هدف عمده را تعقیب می کند. یکی اینکه با رسمیت بخشیدن به الفبای عربی در آذربایجان جنوبی، ارتباط فرهنگی آن را با آذربایجان شمالی قطع کرده و در نهایت هویت متفاوتی را برای مردم آذربایجان جنوبی بتراشند و ادعا کنند آذربایجان شمالی و جنوبی یک ملت واحد و دو پارچه شده نیستند مثل ایرلند شمالی و جنوبی و زبان شان هم یکی نیست!؟ ادعای اینکه نام آذربایجان شمالی آران بوده و ربطی به آذربایجان ندارد هم در جهت همین سیاست است.

هدف دیگر تحت کنترل گرفتن زبان ترکی به صورت دولتی و تزریق شدید کلمات فارسی و عربی به داخل آن در قالب زبان رسمی ترکی در ایران است تا فاصله زبان ترکی در آذربایجان جنوبی و شمالی را هر چه بیشتر کنند! یعنی درست همان زبانی را که امروزه در صدا و سیماهای استانی حرف زده می شود، به صورت مکتوب در آورند!؟

هدف نهایی هم خارج کردن حکومت از زیر بار فشارهای جهانی و حقوق بشری با ایجاد ویترینی است که گویا در ایران زبان ترکی هم تدریس می شود! این اقدام می تواند ضربه سختی به فعالیت های حقوق بشری ما بزند و اهرمی در دست رژیم باشد که ادعا کند زبانهای غیرفارسی هم در ایران تدریس می شود و ادعاهای پان ترکیست ها بی اساس است!؟ هنوز جزئیات این طرح آشکار نشده ولی می توان حدس زد که احتمالا تدریس زبان ترکی در ایران نه به آن شکل که ما خواستار آن هستیم نخواهد بود یعنی به جای شروع آموزش به زبان مادری و تدریس کلیه دروس به زبان مادری و در کنار آن آموزش زبان مشترک (که فعلا فارسی است ولی می تواند در آینده تغییر کند و مثلا انگلیسی باشد) برای ایجاد امکان ارتباط بین همه مردم، احتمالا همچنان آموزش با زبان فارسی شروع خواهد شد و همه دروس به زبان فارسی خواهد بود و زبان مادری احتمالا در مقاطع بالاتر شاید دبیرستان به صورت دو واحد درس اختیاری!؟ ارائه خواهد شد تا هرکس دوست داشت بخواند!؟

چون همه چیز در کنترل دولت خواهد بود آنها سعی خواهند کرد هرچقدر که می توانند کلمات فارسی و عربی را داخل این زبان تزریق کنند و به کلی ماهیت آن را تغییر دهند و پس از چند نسل این زبان هیچ نسبتی با زبان ترکی که در آذربایجان شمالی به صورت علمی و سیستماتیک تدریس می شود نخواهد داشت!؟

در کنار این آمادگی برای تدریس کنترل شده و مغرضانه زبان ملغمه ترکی-فارسی با الفبای عربی، تلاشهایی هم برای ارائه آمارهای غلط و دستکاری شده از ترکیب جمعیتی ایران توسط مرکز آمار ایران به صورت دولتی در جریان است تا اطلاعاتی دروغ و دستکاری شده را به عنوان آمار رسمی و دولتی به جهانیان ارائه کنند و بدین ترتیب بازهم ضربه ای دیگر به ملتهای غیر فارس در ایران بزنند.

لذا هوشیاری ما در این مورد و برملا کردن نقشه های مزورانه راسیسم فارس برای ضربه زدن به زبان و هویت آذربایجان بسیار حائز اهمیت است تا ما با نقشه های رژیم غافلگیر نشویم و در برابر عمل انجام شده قرار نگیریم. واکنشهای اشتباهی مثل استقبال تمام و کمال از تدریس زبان ترکی با الفبای عربی توسط رژیم پیش از مشخص شدن تمام ابعاد این طرح می تواند باعث شود که بعدها نتوانیم به این سیاست مزورانه اعتراض کنیم چون خودمان قبلا از آن حمایت کرده بودیم!

در این مرحله حرکت عمومی فعالین آذربایجانی برای کنار گذاشتن تدریجی الفبای عربی و نوشتن با الفبای لاتین بسیار حائز اهمیت است. همه باید الفبای لاتین را که در همه نسخه های جدید ویندوز وجود دارد، در کامپیوتر خود نصب کنیم و با الفبای لاتین بنویسیم و حتی در این مرحله گذار اگر قادر به نوشتن و خواندن با الفبای لاتین نیستیم، بهتر است به جای استفاده از ترکی با الفبای عربی، به زبان فارسی بنویسیم و بخوانیم، چون ضرر آن کمتر از جا افتادن و رسمی شدن الفبای عربی در آذربایجان جنوبی است. چون هرگاه این اتفاق بیافتد و چند نسل از آذربایجانیها با الفبای عربی آموزش ببینند، دیگر تغییر این الفبا تقریبا غیر ممکن خواهد بود چون سایه حاکمیت فارس همچنان بالای سرما خواهد بود و اجازه این کار را نخواهد داد و با گذشت زمان به تدریج انگیزه نسل های آینده برای تغییر الفبا از عربی به لاتین هم کمتر و کمتر خواهد شد.

لینک خبر مربوطه در سایت آخرین نیوز وابسته به حکومت:

http://www.akharinnews.com/index.php?option=com_content&task=view&id=7824&Itemid=36

اکنون که بقرار معلوم کلاسهای آموزشی به زبانهای محلی سرانجام خواهد یافت، پیشنهاد می شود که مرکز آمار ایران در برنامه سرشماری های خود پرسش زبانهای قومی و ادیان و مذاهب را جدی بگیرد و در مورد ادیان و مذاهب (به ویژه شیعه و سنی) و نیز مسیحی ارمنی و دیگر مسیحیان سوالاتی مطرح و اطلاعات جمع آوری و منتشر کند.