Sonntag, 16. Mai 2010

2010-05-15 تاریخ Tatar نام ایمیل قفلي بر لبان روشنفكران و نيروهاي سياسي فارس؟ علي رضا اردبيلي سارتر: "

قفلي بر لبان روشنفكران و نيروهاي سياسي فارس؟ علي رضا اردبيلي سارتر: "خوب نيست، هم وطنان من، شما که مي دانيد چه جنايت هايي به نام ما مرتکب شده اند، واقعا خوب نيست از ترس اين که مجبور شويد در باره ي خودتان به قضاوت بنشينيد، هيچ گونه سخني با هيچ کس و حتي با وجدان خود در ميان نگذاريد. در آغاز نمي دانستيد و من اين را باور مي کنم، بعد شک کرديد، و اينک مي دانيد، اما هنوز هم ساکتيد. هشت سال سکوت، باعث سرافکندگي است [...] در گذشته، فرانسه نام يک کشور بود، مراقب باشيم که در ١٩٦١ نام يک بيماري رواني نباشد"

سارتر: "خوب نيست، هم وطنان من، شما که مي دانيد چه جنايت هايي به نام ما مرتکب شده اند، واقعا خوب نيست از ترس اين که مجبور شويد در باره ي خودتان به قضاوت بنشينيد، هيچ گونه سخني با هيچ کس و حتي با وجدان خود در ميان نگذاريد. در آغاز نمي دانستيد و من اين را باور مي کنم، بعد شک کرديد، و اينک مي دانيد، اما هنوز هم ساکتيد. هشت سال سکوت، باعث سرافکندگي است [...] در گذشته، فرانسه نام يک کشور بود، مراقب باشيم که در ١٩٦١ نام يک بيماري رواني نباشد"

88 سال نظام دولتي بيمار ناظر بر يكسان سازي اتنيكي و نابودي فرهنگهاي غيرفارسي چون بختكي بر هستي معنوي ملل مظلوم ايران چنگ انداخته است و به اين سبب بود كه دكتر اكبر اعلمي نماينده وقت آذربايجان در مجلس شوراي اسلامي در سال 1385 رژيم حاكم را نظام آپارتايد ناميد.

تاريخ شناخته شده بشر در عين حال تاريخ تجاوزات دولتها به حقوق ملتهاي خودي و همسايه نيز هست. آنچه در اين ميان متفاوت است عكس­العمل نمايندگان فكري و سياسي و افكار عمومي ملت حاكم نسبت به اين تعديات است.

در همان سالهاي آغازين استعمار جهان غير اروپايي از سوي دولتهاي اروپايي، انسانهايي بودند كه از حق ستم ديدگان آمريكاي لاتين و آفريقا در قبال جنايات دولتهاي متبوع خود گفتند و نوشتند. كساني چون برناردينو دشانگون

Bernardino de Sahagun، بارتولمه دلاس­كاس Bartolome de las casas (1484-1566) و بسياري ديگر از همان دوران صدر استعمار، صداي خود را عليه ظلم و جور دولتهاي پرتغال و اسپانيا در آمريكاي لاتين و شركت اروپائيان در تجارت برده بلند كردند. لاس كاس جزوه كوچك خود بنام Brevisma relación (توصيف بسيار كوتاه) و آثار بيشمار ديگر خود از جنايات و نسل كشيهاي دول اروپايي در آمريكاي لاتين بدون پرده پوشي واغماض انتقاد مي­كرد.

سنت نيك شانگون و لاس كاس تا روزهاي فعلي زنده است و رسم بر اين است كه در كنار دولتهاي به غايت ويرانگر و جنايتكار، وجدانهاي بيداري نيز باشند كه با به خطر انداختن موقعيت و امنيت فردي خود، صدايي بشوند براي فرياد زدن مظلوميت قربانيان ستمي ناروا از سوي دولت متبوع خود.

در مارس ١٩٥٦، سارتر اولين مقاله مهم خود در دفاع از حقوق مردم الجزاير در جنگ عليه استعمار فرانسه را منتشر كرد. پيش از اين او در يك سخنراني در ژانويه 1956 تحت عنوان "کلنياليسم يک نظام است" عملكرد سياسي و اقتصادي کلنياليسم را شکافته به نبرد عليه اين « نظام » فراخوان داده بود.

امروز شايد اين اتنخاب سارتر بديهي، شايسته نام بلند او و كاري بدون هزينه بنظر آيد اما خود سارتر هم صداي فريادهاي "سارتر را تيرباران كنيد" را در خيابهاي پاريس شنيد و هم شاهد بمب گذاري در آپارتمان خود شد.

جنگ فرانسه و سپس ايالات متحده آمريكا نيز موجي از اعتراض روشنفكران و سپس توده مردم كشورهاي غربي عليه فرانسه و آمريكا را برانگيخت. تأثير اين اعتراضات در مورد جنگ ويتنام بحدي بود كه گاه ادعا ميشود ارتش آمريكا جنگ ويتنام را نه در جنگلها و شهرهاي ويتنام بلكه در خيابانهاي ايالات متحده آمريكا و اروپاي غربي باخت.

در بيست ساله اخير بعداز پايان دوران جنگ سرد نيز ما شاهد تعديات كشورها و ارتشهاي تجاوزگر به امنيت و حقوق انسانها بوده­ايم كه با موج مخالفت اتباع كشور تجاوزگر مواجه شده­اند. جنگ موسوم به "جنگ اول چچن" (1994-1996) كه چچنستان را به ويرانه­اي تبديل كرد، با مخالفت شديد افكار عمومي روسيه و بويژه "كميته مادران سربازان روس" روبرو شد كه اين مخالفت به توقف جنگ منجر شد. حتي اگرچه رژيم پوتين با كنترل رسانه­ها و مهندسي افكار عمومي از جمله انفجار ساختمانهاي مسكوني در مسكو و متهم كردن چچنها به اين اعمال، توانست همدلي و حمايت وسيع مردم روسيه در جنگ دوم چچن را به دست آورد، اما وجود كساني چون آننا پاليتكوفسكايا، ناتاليا استميرووا، ديميتري گريگوريانتس، آناتولي ياگودين و بسياري ديگر كه جان خود را بر سر اصرار در خاموش نكردن وجدان انساني و حرفه­اي خود نهادند، نشان مي­دهد كه خاموشي صداي مادران روس در جنگ دوم چچن در گام اول نتيجه تمهيدات دولتي بوده است.

اشغال عراق از سوي نيروهاي نظامي آمريكا تحت رهبري جورج دبليو بوش (ماه مه 2003) در ادامه خود با موج فزاينده مخالفت مردم اين كشور مواجه شد كه منجر به شكست جمهوريخواهان در آخرين انتخابات رياست جمهوري آمريكا و پايان كار جورج دبليو بوش با نازلترين ميزان آراي محبوبيت يك رئيس جمهور شد. افشا گريهاي مهمي چون فجايع زندان "ابوقريب" بغداد و تعديات مهم ديگر به حقوق مردم عراق از سوي رسانه­هاي منتقد آمريكا را نيز بايد به اين شكست مفتضحانه جمهوريخواهان در انتخابات افزود. در بقيه كشورهاي متحد نظامي آمريكا در پروژه اشغال عراق و جنگ متعاقب آن افكار عمومي نيرومندي بر عليه تعديات ارتشهاي غربي در حق مردم عراق وجود دارد.

در مورد جنگ افغانستان نيز افكار عمومي و روشنفكران كشورهاي درگير در جنگ مخالفت فزاينده­اي با مداخله ارتشهاي غربي تا جايي كه منجر به عواقب ناگوار براي مردم افغانستان ميشود، نشان ميدهند.

از نخستين روززهاي تشكيل دولت اسرائيل، نام پرآوازه­ترين روشنفكراين يهودي از سراسر جهان را در ميان مدافعان حقوق ملت مظلوم فلسطين مي­بينيم. كساني چون یهودی منوهین(Yehudi Menuhin)، هانا آرنت(Hannah Arendt)، آلبرت آینشتین(Albert Einstein)، ماکسیم رودنسون(Maxime Rodinson)، نوآم چامسکی(Noam Chomsky)، ستفـَن فردریک اِسـِل (Stéphane Frédéric Hessel)، دانیل بارم بویم(Daniel Barenboïm)، رونی برومن(Rony Brauman) و بسياري ديگر از اين قبيل هستند.

در كنار اين حوادث بزرگ بين المللي، واقعيت وجود تمايلات راسيستي در جوامع غربي و در عين حال وجود تمايلات بشردوستانه و ضد نژادپرستانه نيرومند در ميان اهالي بومي اين جوامع است. بسياري از كساني كه به هموطنان هم دين و هم مذهب خود ارزشي قائل نبوده­اند وقتي از بد حادثه حلقه بر در كشورهاي غربي زده­اند، در بر روي آنان گشوده شده و در يك جامعه غير همزبان وغير همدين از مهرباني و حمايت مردمان و سيستمهاي سياسي موجود برخوردار شده­اند. اين در حالي اتفاق افتاده است كه نيروهاي پوپوليست بيگانه ستيز و نژادپرست بر عليه مهاجران و سياست مهاجر پذيري تبليغات شديد و زهرآلودي را به پيش مي­برند.

اما متاسفانه اين سكه نيز روي سياه ديگري دارد و آن موارد حمايت ملتها و روشنفكران كشورهاي و ملتهاي متجاوز از اعمال دولتهاي متبوع آنها يا شركاي ايدئولوژيك يا مذهبي و "نژادي" آنهاست.

معروفترين و غير قابل باورترين از اين گونه موارد همانا حمايت اوليه حزب كمونيست فرانسه از جنايات ارتش اين كشور بر عليه مردم ويتنام و الجزاير باشد. هر چند بسياري از رهبران جنبشهاي آزاديبخش اين كشورها تربيت شده مكتب حزب كمونيست فرانسه بودند و بسياري از اعضاي حزب كمونيست فرانسه هم در صفوف نهضتهاي آزاديبخش اين دو ملت اسير بودند. شايد اشاره به حمايت آندري ساخاروف برنده جايزه صلح نوبل از كودتاي خونين ژنرال آگوستينو پينوشه بر عليه دولت آلنده و كشتار مردم آن كشور نيز بي جا نباشد.

حمايت بي چون و چراي مردم، روشنفكران و نيروهاي سياسي صربستان به رهبري حزب سوسياليست اين كشور از جنايات صربها در بالكان، حمايت وسيع مردم روسيه از اعمال ارتش روسيه در جنگ دوم چچن (هر چند كه بخش اصلي اين سكوت را بايد نتيجه اقدامات شديد دولت روسيه به حساب آورد)، حمايت اوليه مردم آمريكا از جون دبليو بوش در كه در جو هيستريك ضد اسلامي ماههاي اوليه بعداز اقدام تروريستي يازدهم سپتامبر صورت گرفت، از اين جنس بود.

به دنبال اين اشاره كوتاه به سابقه حمايت و مخالفت عليه جنايات و تعديات دولت و ملت خودي، نگاهي بر برخورد مدعيان روشنفكري و رهبريت سياسي در ميان طرفداران تداوم سيادت ملت و فرهنگ فارس در ايران نتايج غم انگيزي به دست مي­دهد. گويي اين قوم نه چيزي از ستم 88 ساله بر ملتهاي غيرفارس ايران ديده­اند و نه بويي از آن به مشامشان رسيده است. اينك در در بحبوحه يك درگيري جدي مردم با رژيم جمهوري اسلامي كه همكاري كليه ملل ساكن ايران براي ساختن يك نظام موكراتيك، سكولار و فدرال تنها راه موفقييت و تدوام حيات كشوري بنام ايران است، اين نيروها با دهن كجي آشكار به خواستهاي ملل غيرفارس، چنان رفتار مي­كنند كه گويي جز ملت فارس، در ايران ملت ديگري وجود ندارد و انگار كل سيستم دولتي ايران در 88 سال گذشته بر محور ايجاد يك كشور تك مليتي از طريق نابودي ملل و فرهنگهاي غيرفارس نچرخيده است.

هنوز برخلاف رفتاري كه مردم آمريكا در قبال جنگ ويتنام از خود نشان دادند، لشگر كشي به آذربايجان در آذرماه 1325 از سوي نمايندگان مللت فارس و طرفداران تدوام سيادت اين ملت محكوم نشده است. در ليست سوگوران درمرگ يادبود جنايتكار جنگي، تيمسار احمد مدني كه دستش به خون مردم عرب احواز آغشته بود نامهاي زير را نيز مي­بينيم كه صرفاً شامل نام نظاميان شاهنشاهي نيست:

اتحاد جمهوری خواهان

اتحاد جمهوری خواهان لائیک،

فدائیان خلق،

آژانس خبري کوروش

ارتشبد فریدون جم

سرلشکرمحمدچمن آرا

علی رضا نوریزاده

حسین لاجوردی

علی راسخ افشار

علی شاکری

در جاي ديگري آقاي اكبر گنجي در رثاي يك فرد نژادپرست بنام آقاي پرويز ورجاوند مديحه نامه بلندي سروده و از "عمر پرافتخار" وي داد سخن داده است. بخش مهمي از "اين عمر پرافتخار" كه مصادف با عمر "پرافتخار" رژيم جمهوري اسلامي ايران بود به تحريك رژيم براي سركوب قاطعانه­تر و خشن­تر ملتهاي غيرفارس مصروف شده بود. در ميان هيئت عزاداران و بدرقه كنندگان اين فرد راسيست و "قهرمان حفظ تمايت ارضي" داود هرمیداس باوند، حسن یوسفی اشكوری، الهه كولایی، عيسي سحرخيز و شيرين عبادي حضور داشتند و سخناني از قماش فرمايشات آقاي گنجي به كرات در خاكسپاري و مراسم مرتبط با آن ايراد شد.

در تاريخ سوم ژانويه امسال نيز آقايان عبدالعلی بازرگان، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، اکبر گنجی، سید عطاء الله مهاجراني با دادن اطلاعيه­اي با تيتر "خواسته های بهینه جنبش سبز"در ضمن سكوت در موضوع خصوصيت آپارتايدي رژيم جمهوري اسلامي، هم قسم بودن خودشان در امر در دفاع از "تماميت ارضي" را يادآووري كرده­اند.

ملتهاي غيرفارس و تحت ستم ايران تاكنون با روشني و صراحت كافي نظر خودشان در اين موضوع را بيان كرده­اند، غيراز يك اتحاد داوطلبانه بر مبناي حقوق برابر كليه ملتهاي ساكن ايران، هيچ چيز ديگري مقدس نيست. اصل "تماميت ارضي" كه بايد آنرا "تماميت ارضي صرفنظر از اراده ملل غيرفارس" ناميد، سابقه 88 ساله در معادل بودن با حكم دائمي و بي قيد شرط حمله نطامي به آذربايجان و ديگر مناطق ملي و مجوزي براي اعمال رژيم آپارتايد عليه ملل فارس ساكن ايران كنوني بوده است. تكرار بند 15 پانزده قانون اساسي جمهوري اسلامي در سند موسوم به "پيش نويس قانون اساسي از حقوقدانان جنبش سبز" به عنوان تنها كلمات ناظر بر حقوق ملتهايي كه اجراي پروژه نابودي آنها سابقه­اي 88 ساله دارد، افشاگر نيات قلبي بخش ديگري از طرفداران تداوم سيادت ملت فارس است.

ملتهايي كه 88 سال از جور راسيسم دولتي بر خود در عذاب بوده­اند حق دارند كه با حساسيت موضع­گيريهاي روشنفكران و مدعيان رهبري سياسي و هر صاحب فكري در ايران را تعقيب كرده و ببينند كه آيا اين مواضع شباهتي با رفتار وجدان بزرگ قرن بيستم ژان پل سارتر دارد يا شبيه افكار عمومي جامعه بيمار و راسيست صربستان در جريان جنگ و جنايت عليه بوسني، كوسووا و كروآتي است. ملل تحت ستم ايران هيچ نفعي از ديدن مدعيان رنگارنگ روشنفكري و عدالتخواهي در كنار دو رژيم راسيستي پادشاهي و ولايت فقيهي ندارنداين ملتها بسيار دوست مي­داشتند تا جنايتكاران جنگي چون تيمسار احمد مدني بجاي اينكه از سوي سازمانهاي چپ و شخصيتهاي "طرفدار حقوق بشر"(!؟) مورد تقدير قرار بگيرند، قبل از مرگ به جرم جنايت عليه بشريت و جنايات جنگي روانه دادگاه "هاگ" مي­شدند و تحريكات آشكار و نهان پرويز ورجاوند در نزد رژيم جمهوري اسلامي بر عليه ملل مظلوم ايران از سوي مدعيان آزاديخواهي مورد پاداش قرار نمي­گرفت.

هيچ راه حلي براي دموكراتيزه كردن ايران به دور از مشاركت نمايندگان كليه ملتهاي ساكن ايران قائل نيست و واقعيت تلخ تدوام سلطه فرهنگي، اقتصادي، سياسي و نظامي يك ملت در 88 سال گذشته، دليلي است محكم براي لزوم پايان دادن به اين سلطه و نه موجبي براي تسلسل و تحكيم آن. عدم تغيير ماهيت آپارتايدي نژادي رژيم تهران در جريان دست به دست شدن قدرت سياسي از دربار پهلوي به روحانيت اسلامي، بروشني نشان داد كه ماهيت راسيستي رژيم حاكم بر ايران سخت جان­تر از دولتهايي است كه اين نژادپرستي را نمايندگي مي­كنند. ملتهاي تحت ستم ايران اينك دليلي نمي­بينند تا براي يك دست به دست شدن حاكميت بدون تغيير ماهيت راسيستي آن به كمك كسي بشتابند.

آيا ديدن اينهمه تبعيض و شنيدن صداي اينهمه اعتراض، دشوار است يا اين دوستان به وضوح مي­بينند و به روشني مي­شنوند و اشكال در قفلي است كه با اختيار بر لبان خود زده­اند؟

براي پايان مثبت اين مقاله اشاره به راه حلي براي خروج از بن بست كنوني و شروع يك گفتگو در سطح عمومي را مناسب ميدانم. براي پيدا شدن يك چهارچوب مناسب براي يك ديالوگ ميان ملتهاي ساكن ايران حداقل دو تحول زير ضروري است:

2. به رسميت شناختن حق مشاركت برابر حقوق همه ملتهاي موجود در ايران در برنامه ريزي براي فرداي ايران و اداره ايران فردا.




.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen