Sonntag, 26. Juni 2011

بررسی اعتقادات و ادعاهای ناسیونالیسم فارسگرا

بررسی اعتقادات و ادعاهای ناسیونالیسم فارسگرا

von We Hate Pan-Farsis, Sonntag, 26. Juni 2011 um 11:10

اساس ناسیونالیسم فارس بر پایه دشمنی با ملتهای دیگر خصوصا عربها و ترکها ریخته شده است و بر این اساس اعتقادات و جعلیات نادرست زیادی در بین آنها رایج است که با شنیدن و مشاهده آن جعلیات می توان به عمق پوچی ناسیونالیسم فارس پی برد. البته مواردی که در ادامه ذکر خواهد شد نشان دهنده این نیست که همه تکرار کنندگان و گویندگان آن مطالب ناسونالیست فارس هستند بلکه بسیاری از افراد به دلیل آموزش یکسویه و تحت تاثیر رسانه ها و ... آن مطالب را تکرار می کنند. ناسیونالیست فارس کسی است که آگاهانه مروج آن افکار و گفته ها است و در جهت پیاده سازی این افکار تلاش می کند. در ادامه به ترتیب، اعتقادات ناسیونالیسم فارسگرا ارائه خواهد شد....1زبان فارسی زبان همه:ناسیونالیستهای فارس اعتقاد دارند که زبان فارسی در گذشته زبان همه مردم ایران و حتی بیشتر کشورهای دیگر منطقه بوده و بر اثر جنگها یا عقب ماندن از قافله تمدن، زبان بیشتر مردم منطقه به ترکی و کردی و عربی و ... عوض شده است و باید تلاش شود که زبان آنها دوباره به فارسی برگردانده شود 2 .زبان فارسی عامل وحدت ایرانیان شود: ناسیونالیستهای فارس اعتقاد دارند که زبان فارسی زبان مشترک همه ایرانیان است و همین زبان باعث وحدت و یکپارچکی ایران است3_اعتقاد به نژاد آریایی:ناسیونالیستهای فارس اعتقاد دارند که یک نژاد پاک و برتر به نام نژاد آریایی در دنیا وجود دارد که فارسها متعلق به آن هستند و نژادهای دیگر پست و بی ارزش هستند. همه پادشاهان و رهبرانی که از نظر ناسیونالیسم فارس از نژاد آرایی هستند خوب، عاقل، عادل، خوش تیپ، خوش سیما، دارای اخلاقیات و کرامات و ... بوده اند و دیگران ظالم و وحشی و .... بوده اند 4-تمدن درخشان اریایی:ناسیونالیستهای فارس اعتقاد دارند که ایران(فارس و آریایی) از هزاران سال قبل از اسلام دارای تمدن درخشان آریایی بوده و بنیانگذاران تمدن و اختراع کنندگان تقریبا تمام مظاهر تمدن آنها هستند و همه دنیا در زیر سایه تمدن آنها رشد کرده است. 5-دین برتر آریایی:ناسیونالیستهای فارس اعتقاد دارند که بهترین دین، دین زرتشتی (بهدین) می باشد که دین اصیل ایران و فارسهای آریایی است و ایرانیان قبل از اسلام خداپرست و معتقد به این دین برتر بودند که توسط اسلام این دین برچیده شده است 6-.فارسها با هوشترین مردم جهان:ناسیونالیستهای فارس اعتقاد دارند که ایرانیان(فارسها) با هوش ترین مردم جهان هستند. 7-فرهنگ ایرانی:از نظر ناسیونالیسم فارس همه مردم ایران دارای یک فرهنگ هستند و آن فرهنگ همان فرهنگ فارسها است که از که به صورت رسمی از طریق رساده های دولتی حمایت میشود 8 -خوار شمردن فرهنگ ملتهای غیر فارس ایران:از نظر ناسیونالیسم فارس فرهنگ فارسها فرهنگ برتر است و فرهنگ ملتهای دیگر ایران بی ارزش است و همیشه به فرهنگ ملتهای غیر فارس ایران به دیده دشمن می نگرد و سعی دارند با تحقیر فرهنگشان، آنها را آسیمیله کرده و جذب فرهنگ فارسها بکند. و در این راستا همیشه در کتابها و صحبتهای خود در مورد فرهنگ ملتهای ایران از کلمه تحقیر آمیز خرده فرهنگ استفاده می کنند. 9-موسیقی اصیل ایرانی:از نظر ناسیونالیستهای فارس، همه ایرانیان از گذشته های دور دارای موسیقی خاصی بوده اند که همان دستگاههای موسیقی فارسی است و هر موسیقی که غیر از آن دستگاهها، خوانده شود یا اصیل نیست یا ایرانی نیست. 10-آذری ترک زبان:ناسیونالیسم فارس معتقد است که مردم آذربایجان ترک نیستند و از قومی به نام آذری و همخانواده فارسها هستند! و تا چند صد سال پیش به زبان آذری حرف می زدند که زبان آذری لحجه ای از زبان فارسی است ولی پس از حمله مغولها، زبان آذری به زور شمشیر به زبان ترکی عوض شده است وگرنه آذربایجانی ها هیچ نسبتی با ترکها ندارند 11-اعتقاد به یکسان سازی زبانها:ناسیونالیسم فارس اعتقاد دارد که تنها زبان اصیل و مدرن و علمی، زبان فارسی است و زبانهای دیگری که در ایران استفاده می شود زبانهای غیر علمی و عقب مانده و یا بیگانه هستند، مثلا زبان کردها و لرها و بلوچها و دیگر ملیتهای ایران که به زبانهایی همریشه با زبان فارسی صحبت می کنند به این دلیل غیر از زبان فارسی است که به خاطر کوهستانی و صعب العبور بودن مناطقشان از قافله تمدن(فارسی ) عقب مانده اند و زبان آذربایجانی ها، توسط مغولها و زبان خوزستانی ها، توسط عربها از فارسی تغییر داده شده است لذا، دیر یا زود باید آنها را کنار گذاشت و همه مردم را مجبور به استفاده از زبان فارسی کرد 12-زبان ایرانی:این اصطلاح هم، جدیدا از طرف ناسیونالیسم فارس استفاده می شود و در اکثر رسانه های دولتی و اپوزیسیون با استفاده از هنرپیشه ها و گوینده های مشهور سعی می کنند به جایی زبان فارسی، از اصطلاح زبان ایرانی استفاده بکنند و به صورت غیر مستقیم تلقین کنند که فقط زبان فارسی زبان ایرانی است و هر کس که بخواهد وطن دوستی و ایرانی بودن خود را ثابت کند باید به زبان فارسی حرف بزند 13-یکی بودن ایران و فارس(پرشیا) :ناسیونالیستهای فارس اعتقاد دارند که ایران و فارس (پرشیا) هر دو نام یک کشور است و با توجه به اهداف خود هر کجا که لازم بود نام ایران استفاده می کنند و هر کجا که مقدور باشد نام فارس را. این افراد در ترجمه منابع قدیمی، هر کجا که صحبتی از قوم فارس شده است به راحتی نام فارس و پرشیا را به ایران ترجمه می کنند و همه اتفاقاتی که مختص قوم فارس است را به کل ایران گسترش می دهند. به نحوی که به نظر برسد از هزاران سال پیش کشوری به نام ایران وجود داشته و با فرهنگ فارسی و متعلق به فارسها بوده است. 15-زبان فارسی زبان ملی ایران:ناسیونالیستهای فارس اعتقاد دارند که زبان فارسی زبان ملی همه ایرانیان است و همه ایرانیان بدون توجه به ملیت خود باید زبان فارسی را دوست داشته باشند و در بسط و گسترش آن تلاش بکنند.....حال قضاوت را بر عهده ی دوستان میگذاریم ایا این افکار نزادپرستانه نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


Freitag, 10. Juni 2011

UN-Genever de 8.6.2011 kechirilen iranda yashiyan etniklerin Seminarinda Mashalla Rezmi bey chixish etdi. Ekranda Guneyazerbaycan mahbuslarinin resimleri gosterildi.

Donnerstag, 9. Juni 2011

اهداف بلند مدت و کوتاه مدت جنبش آذربایجان

«اهداف بلند مدت و کوتاه مدت جنبش آذربایجان» Küçült Büyüt
«اهداف بلند مدت و کوتاه مدت جنبش آذربایجان»

آ. ائلیار

همه دوستان علاقمند، در صورت تمایل میتوانند در پاسخ پرسش زیر ما را یاری کنند: [ از نظر شما« چه باید کرد جنبش آذربایجان» شامل چه اجزاء و سئوالاتی میتواند باشد؟ ]. پاسخ میتواند پنج تا ده پرسش باشد. هر چه کمتر بهتر. خواهش میکنم سئوالات در داخل موضوع اصلی « چه باید کرد» آذربایجان؛ باشد. یعنی اینکه «اهداف بلند مدت و کوتاه مدت جنبش آذربایجان چه چیزها میتوانند باشند»؟ یعنی اینکه راه پیروزی آذربایجان برای حل مشکلات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی خود در شرایط موجود کدام است؟ لطفاً پرسشها را مربوط به موضوع اصلی « چه باید کرد» طرح کنید. بعد از دریافت و انتخاب پرسشهای اصلی موضوع، در پی یافتن پاسخ آنها بر خواهیم آمد. خواهش میکنم به سئولات طرح شده نیز پاسخ ننویسید. چون هدف فقط گرد آوری پرسشهاست. میکوشیم این مطلب مرتباً تکمیل شود

گرميلی

ایمیل رسیده:

سلام آقای ائلیار

در باره سئوالهای شما٬ چه بايد کرد آذربايجان

۔تشکيل دولت ملی در آذربايجان جنوبی. تضاد اصلی و عمده حرکت ملی آذربايجان است

برای حل اين تضاد اصلی:

۱۔ فراهم کردن شرايط داخلی٬ ايجاد و تبليغ ايده لوژی ملی دمکراتيک٬ که اکنون در حال اتمام است.

۲۔ جا انداختن مسئله ملی در جهان و تبديل آن به مسئله حاد روز بين المللی و کسب حمايت آزادگان دنيا. در اين مورد تلاشها ثمر بخش بوده و در حال پيشرفت است.

۳۔ ايجاد ارگانهای سياسی قوی و دمکراتيک٬ علی رغم وجود تشکيلات سياسی مختلف و فعال٬ از دل اين جريانات فعال روزی نه چندان دور در تبريز پايتخت آذربايجان مانند زمان تشکيل دولت ملی آذربايجاندر سال ۱۳۲۴ شورای رهبری انتخاب خواهد شد.

۴۔ شورای رهبری دستور ايجاد ارتش خلقی داده و نيروهای هسته های خلقی مسلح هم اکنون موجود پايه های اصلی ارتش ملی خواهند بود و وظيفه آن دفاع از حاکيميت ملی دمکراتيک و مرزهای کشور نو پا خواهد بود.

گرميلی

03.06.2011

کرامت

طرح چه سئوالاتی میتواند در مورد مسایل آذربایجان روشنگر و راه گشا باشد؟

آقاي ائليار از من پرسيده است که “طرح چه سئوالاتی میتواند در مورد مسایل آذربایجان روشنگر و راه گشا باشد؟” . پيش از آنکه اين سوال ها و يا به عبارتي ديگرموضوعات حائز اهميت براي بحث را از ديد خودم مطرح کنم لازم است دو نکته را توضيح بدهم.

اول اينکه من اين موضوعات را صرفا از ديد يک دلسوز حرکت ملي آذربايجان مطرح ميکنم. کساني با هدف مغایر قطعا تمايل خواهند داشت که موضوعات بحث را به وادي ديگري بکشانند تا بدنبال آن، بتوانند تشديد بحث هاي انحرافي، به هدر رفتن انرژي فعالان سياسي، ايجاد افتراق و انشقاق بين گروه هاي سياسي و فرهنگي اجتماعي و در نهايت تغيير جهت مبارزه از سمت حريف غدار به سمت جدال هاي دروني را نتیجه بگیرند.

دوم اينکه موضوعاتي که من در اينجا مطرح ميکنم براي بحث و روشنگري در ميان فعالان سياسي در درون حرکت ملي آذربايجان نيست. آنها منابع اطلاعاتي لازم و موضوعات مورد بحث و شيوه هاي نگرش به وقايع و اتفاقات روز جنبش را از سايت هاي مدياي فارس زبان نميگيرند. مخاطب من در طرح اين سوالات و موضوعات براي بحث، آن جمعي است که ميزان اطلاعاتي که از اهداف اين جنبش، مشکلات و چالش هاي آن و همچنين موفقيت هاي آن دارند محدود به مطالب جسته و گريخته و بعضا متناقضي است که در برخي از سايت هاي مدياي فارس که از سانسور حاکم فاصله گرفته اند درج ميشود. در ميان اين مخاطبان، خيلي از آذربايجانيهاي آسيميله شده و خيلي از روشنفکران ديگر ملت ها قرار دارند که در تفکر خود، انسانهاي آزاده و دموکراتي ميباشند اما درک درستي از حرکت ملي آذربايجان ندارند.

سوالات و موضوعات مورد بحث در اين ارتباط در شش مورد جمع بندي شده است. اين ها لزوما همه سوالات و موضوعات قابل بحث نيست اما بنظر من مهمترين آنهاست. به مرور زمان ميشود مباحث ديگري را نيز بدان ها افزود. در اين ميان بند اول مهمترين آنها است که نوع نگاه به ديگر موضوعات را تعيين ميکند.

برداشت من اينست که هر موضوع نياز به بحث هاي مفصل و توضيحات جامعي دارد که البته اغلب اين توضيحات توسط صاحب نظران کم و بيش مورد بحث قرار گرفته است اما براي مخاطب خاص در مدياي فارس، باز کردن و تو ضيح آن از سوي دلسوزان قابل استفاده است. ممکن است عوامل مامور جناح حاکم با اينکه علاقه اي به بحث در اين زمينه ها ندارند، با هوچي گري و ناسزا بدنبال مغشوش کردن محيط بحث بر آيند که در اين صورت نيز اظهار نظر آنان نيز خود به روشنگري در امر حقانيت حرکت کنوني مردم آذربايجان عميقا کمک خواهد کرد. توضيحات من در هر موضوع در دنباله سوال به صورت اجمالي آمده است.

1- ماهيت حرکت ملي آذربايجان

آيا حرکت ملي آذربايجان يک جنبش ايدئولوژيک است؟ آيا اين جنبش دنبال استقرار حکومت يک طبقه اجتماعي خاص مثل کارگران يا سرمايه داران است؟ آيا دنبال يک حکومت مذهبي يا ضد مذهبي است؟ آيا هدف اين حرکت صرفا سرنگوني حکومت فاشيست کنوني است؟ بنظر من جواب درست به اين سوال کليد درک همه بحثهاي حاشيه اي و انحرافي است. من جواب اين سوال کليدي را بصورت ساده و خلاصه در بياننامه آمستردام ميبينم.

اهميت اين جمعبندي از اهداف حرکت ملي آذربايجان از آن جهت حائز اهميت است که اولا بر بستر پرنسيب هاي عام جنبش هاي متعدد آذربايجان از دوره مشروطيت تا دوره کنوني قرار داشته ودوما در چارچوب گرايشات دموکراتيک، معضل حل ستم ملي در آذربايجان جنوبي را بصورت مشخص و فرمول بندي شده در قالب حق حاکميت ملي تدوين کرده است . نکته کليدي ديگر اينکه اين مانيفست مورد تائيد تقريبا قريب به اتفاق جريانات سياسي و صاحبان نظر در حرکت ملي آذربايجان، از جمله فدراليستها و استقلال طلبان و دارندگان گرايشات مختلف سياسي و ايدئولوژيکي قرار گرفته است. به عبارت ديگر، اين سند سياسي معتبر نه تنها حاصل جمعبندي اهداف سياسي و اجتماعي حرکت ملي آذربايجان در دوره حاضر ميباشد بلکه خود زمينه اتفاق نظر گروه هاي مختلف فعال در درون اين حرکت نيز ميباشد . اين اتفاق نظر لزوما مترادف هم نظري اين طيف ها در انديشه ها و برنامه هاي آنان در فرداي اعمال حاکميت ملي در آذربايجان نميباشد اما معرف اينست که همگرائي در مبارزه با راسيسم و فاشيسم در مرحله کنوني، مبارزه براي پيش برد اهداف سياسي و ايدئولوژيکي خاص اين جريانات را به حاشيه رانده است.

شکي نيست که گروه هائي هستند که با ابراز صميميت صوري با اين جنبش بدنبال آنند که اهداف و ماهيت حرکت را به صورتي متفاوت ترسيم کنند و از آنجا که اين صورت بندي را با واقعيت موجود در صحنه در تضاد ميبينند به اقدامات ايذائي رو مياورند.

واقعيت در صحنه اينست که هر چند حرکت ملي آذربايجان در دوره حاضر ماحصل و ميوه همه جنبش هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي قرن اخير در آذربايجان است اما لزوما با هيچ يک از آنها از نظر اهداف و تاکتيک هايش مطابقت صد در صدی ندارد. آن جنبش ها در عين حال که بستري براي حرکت کنوني به حساب ميايند اما هر يک از آنها صرفا بخشي از مولفه هاي اين حرکت را تشکيل ميدهند. به طور نمونه اگر انقلاب مشروطيت وقهرمان آن ستارخان را که يکي از سمبل هاي حرکت ملي در آذربايجان است در نظر بگيريم ميبينيم که نوع نگاه وي به حکومت مرکزي لزوما جايگاهي در حرکت کنوني ندارد. همچنین ميتوانیم ببینیم در حالي که سيد جعفر پيشه وري بصورت قهرمان و سمبل مسلم حرکت کنوني آذربايجان حائز نقشي استثنائي است اما هيچ فعال سياسي ملي در اين حرکت، انديشه ها و سياست هاي او را که برخي از آنها قطعا متاثر از شرائط آن روز بوده است وحي مسلم قلمداد نميکند.

منشور آمستردام حرکت ملي آذربايجان را داراي ماهيتي ضد راسيستي و ضد فاشيستي نشان ميدهد. بر اين اساس، حرکت ملي آذربايجان بدنبال اعمال حاکميت ملي در آذربايجان است. نگاه ايدئولوژيک ندارد. دموکراتيک است. در عين حال که ميخواهد خود را از قيد سلطه شوونيسم فارس خلاص کند قصد اعمال سلطه به هيچ مليت غير را ندارد. نرم هاي دنياي دموکرات کنوني را در ارتباط با حقوق برابر زن و مرد، مخالفت با مجازات اعدام، آزاديهاي مدني چون آزادي دين، مذهب، اعتقاد، وجدان، مطبوعات، سنديكاها، احزاب سياسي، لباس و طرز زندگي را تضمين ميکند. مبارزه بر عليه حاکميت کنوني را بدليل اينکه آنرا سمبول کنوني راسيسم فارس ميشناسد، در صدر اهداف خود قرار ميدهد.به عبارت ديگر به دنبال اين نيست که بدون داشتن برنامه و هدف مشخص و بصورت کورکورانه با حکومت کنوني مبارزه کند. بر عکس سرنگوني حکومت جمهوري اسلامي را لازمه رسيدن به حاکميت ملي آذربايجان ميداند و با ان مبارزه ميکند.

2- چپ هاي آذربايجان و نقش آنها در گذشته و حال جنبش هاي آذربايجان

دو توضيح در مورد اين مساله گفتني است. اول اينکه نقش چپ- و به صورت مشخص مارکسيسم- در مبارزات ملي در آذربايجان شمالي و در آذربايجان جنوبي را نميشود به يک صورت تحليل کرد و بر اين اساس بصورت مطلق به يک جواب يکسان رسيد . سمت مبارزه ملي در آذربايجان شمالي پس از اينکه اولين حکومت دموکراتيک شرق به رهبري محمد امين رسولزاده توسط بلشويکها سرنگون شد، مشخصا حول رهائي از سلطه حاکميت مسکو بوده و همين اواخر نيز پس از حوادث بيست ژانويه 1990 و همچنين حمايت روسيه از تجاوز کاري ارمنستان در آستانه انحلال اتحاد شوروي، سمت و سوي سياست هاي پس از استقلال آذربايجان نيز با نگاهي منفي به چپ و سوسياليسم همراه بوده است. مسلم است که اگر اين شيوه برخورد و تحليل نسبت به نقش سياسي چپ آذربايجاني به جنوب نيز تعميم داده شود به نتايجي نادرست منجر خواهد شد. اولين دليل اينست که چپ در ايران هيچوقت در حاکميت نبوده و بطور مستقل نقش سلطه گر را نداشته است و دليل دوم اينکه به گواهي تاريخ، خود فعالان چپ در آذربايجان از همراهان و پيشقراولان مبارزه براي حقوق ملي آذربايجانيها بوده اند. درست است که اين مبارزات به استثنا دوره حکومت ملی، در چارچوب ايدئولوژي مارکسيستي و در قالبي متفاوت و اغلب نیز با دید امروزی ابتدائي و پريميتو بوده است اما نميتوان آنرا با نقش کمونيست هاي آذربايجان شمالي به مثابه مجريان مستقيم سياست هاي سلطه گرانه مسکو بخصوص از نظر تضعيف حاکميت ملي آذربايجان مقايسه کرد. ما در جنوب نمونه های حيدر عمو اغلي جنبش مشروطيت،سيد جعفر پيشه وري حکومت ملی آذربایجان، صمد بهرنگي و دهقاني ها ، عليرضا نابدل و مرضيه اسکوئي های چريک فدائي را میبینیم. (در اينجا من از چپ فعال در آذربايجان نام ميبرم و طبيعي است که منظورم آن آذربايجاني هائي نيستند که در درون احزاب مرکز گراي چپ -مثل حزب توده- همپاي سيستم شونيسم حاکم، بر عليه منافع ملي آذربايجان فعالت کرده اند.)

نکته ديگر نقش چپ آذربايجان در دوره پس از انقلاب بهمن پنجاه و هفت ميباشد که خود از اساس تحليل هاي خاصي را لازم دارد و اينکه چگونه ميشود که چپ ايراني در شرائط تاريخي سرنگوني حکومت ديکتاتوري سلطنتي، خود را از پرنسيب هاي ادعائي خود جدا ميکند، در عين حال که با جان و دل به صفوف مبارزان کردستان ميپيوندد اما در کنار گوش خود، مشکل آذربايجان و ستم ملي آنرا انکار ميکند، مدافعان حقوق ملي در آذربايجان را وابستگان به امپرياليزم ميخواند و با اين کار ميدان عمل براي مبارزه با ديکتاتوري ولايت فقيه و ادامه سلطه حاکمان فارس محور را در بست به کسانی ميسپارد که سرنوشت فاجعه باري را بر جنبش ملي خلق مسلمان آذربايجان رقم ميزنند. اينها مباحث جدي است که چپ ايراني و بخصوص چپي که هنوز به جنبش ملي آذربايجان نه پيوسته است بايد بصورت جدي آنرا باز و مطرح بکند. خود را تنقيد کند و نشان دهد که دنبال مکانيزم هائي است که از تکرار اين اشتباهات در آينده به پرهيزد.

از دید من، در برخورد چپ به حرکت ملي آذربايجان در مرحله کنوني سه دسته مشخص را ميتوانیم ببینيم. نخست آذربايجانيهائي که در احزاب به اصطلاح سراسري مانده اند. خواه به دگم هاي گذشته وفادارند و خواه از آن طرف بام خود را انداخته و ضد چپ تر از هر راست شده اند. بنظر من اساسا حضور آنها در تشکيلات خود خوانده سراسري معرف دشمني آنها با حرکت ملي آذربايجان است و تا زماني که در چارچوب اين تشکيلات هستند خواه خودشان درک کنند و خواه نکنند در مقابل حرکت ملي آذربايجان ميباشند. از اين طرف در نقطه مقابل آنها شخصيت هاي چپ آذربايجاني متعددي هستند که با درک شرائط روز و ماهيت جنبش کنوني، خود را بصورت تشکيلات خاص آذربايجاني سازمان دهي کرده و آنرا بخشي از اين حرکت قرارداده اند. اينان توانسته اند با فعاليت هاي خود در غناي تئوريک اين جنبش نقش عمده اي بازي کنند. در اين ميان دسته سومي نيز هست که از نظر من هنوز تکليف خود را با خود روشن نکرده است. اين دسته خود را هنوز از آن نوع نگاهي که در محدوده آن صرفا دو اردوگاه شرق و غرب وجود داشت و همه چيز از منظر تضاد منافع اين دو اردوگاه تعريف ميشد، جدا نکرده است. هنوز در نوستالژي گذشته رويائي خود بسر ميبرد. هر چند اين را انکار ميکند اما واضح است که اهداف حرکت ملي آذربايجان را صرفا آنچيزي ميبيند که مثلا فدائيان شاخه آذربايجان دوره شاه ميديدند ، آن نگاهي را به ترکيه دارد که بنا به آموزه هاي مسکو، چپ دوره شوروي براي دور کردن هر گونه پيوند فرهنگي با ترکيه عضو ناتو داشت. جالب است که اين دسته سوم بنا به ماهيت نا متعادل انديشه خود، پر صدا تر از دو دسته ديگر به نظر ميايد. ضمن اينکه اساسا حوزه عملش مدياي فارس ميباشد، بدليل نداشتن پايگاهي در ميان هيچ يک از دو گروه فعالان آذربايجاني و فعالان مرکز گرا، و براي اين اينکه خود را در ميان فعالان آذربايجاني مطرح کند، با طرح ادعاي دموکراتيزه کردن حرکت، به ناچار بدنبال تحريک و نفاق افکني ميباشد. اگر مامورين معذور را در ميان اينها استثا کنيم، نميشود گفت که کار اينها لزوما با نيت خبيثانه انجام ميشود. اما ترديدي نيست که اين گونه پروپاگاندا عليه کليت حرکت ملي ايران از دو جهت زيان بار است . اول اينکه با هدر دادن انرژي خود اينها و انرژي فعالان آذربايجاني و همچنين با فراهم آوردن مهمات به توپخانه طرفداران راسيسم حاکم، در مبارزه کنوني مشکل ميافريند و ديگر اينکه با ايجاد نگاه منفي در ميان فعالان جوان آذربايجاني نسبت به چپ عدالت خواه ، پايگاه آن را در فرداي استقرار حاکميت ملي در آذربايجان ضعيف ميسازد.

3- نقش مانقورت هاي آذربايجان در استقرار راسيسم در ايران و نحوه بي اثر کردن آنها

در اين مقوله مساله مانقورتها را نبايستي با آسيميله شده ها يکسان فرض کرد.- کما اينکه هيچ کس تواب هاي تير خلاص زن را با کنار کشيدگان از مبارزات سياسي يکي نميداند.- آسيميله شدگان نتيجه ناگزير و طبيعي تضيقات فرهنگي و اقتصادي به مناطق آذربايجان و حاصل مهاجرت هاي بزرگ به مناطق فارس نشين ميباشد که نتيجتا نسلهائي از آذربايجانيهاي مهاجر را همراه با تحمیل رنج مهاجرت اجباری، از هويت خود جدا و در زبان و فرهنگ حاکم مستحيل کرده است. اما در مقابل، مانقورت ها ماهيت فکري و عمل متفاوتي دارند. اينان ممکن است آسيميله باشند و ممکن است نباشند، اما يک ماموریت مشخص دارند و آن مبارزه با هويت، فرهنگ، اقتصاد و سياست جماعتي است که اينان خود از آن جماعت بر خواسته اند. پديده اي شبيه به اين در جوامع ديگر نيز کم و بيش ديده ميشود اما تحليل اينکه چرا در مورد آذربايجان اين پديده وسعت زيادي داشته و همچنين تحليل اينکه چرا و تحت چه شرائط محيطي است که در دنياي کنوني و با وجود خروش همگاني مردم آذربايجان اينان هنوز به احساس شرم نرسيده اند خود به تحليل هاي تاريخي و روانشناختي مفصلي نياز دارد.

4- مناسبات حرکت ملي آذربايجان با جمهوري آذربايجان و ترکيه

بحث در اين مورد از اين نظر حائز اهميت است که خواننده اي که از طرف دولت هاي حاکم و سيستم راسيست با سياست ها و تبليغات ضد ترک بمباران شده است فرصت پيدا ميکند که بصورت غير متعصبانه پيوند هاي فرهنگي و تاريخي ترک هاي ايران با همزبانان خارج از مرز را بشناسد و بدور از تعصب، يگانگي زباني را بصورت يک عامل مثبت در سرنوشت مردم حلاجي کند. با اين بحث هاست که فرصتي ايجاد ميشود تا دوستان حرکت ملي آذربايجان که به هدف اصلي اين حرکت که عبارت از کسب حق حاکميت ملي است معتقدند، فرصت پيدا ميکنند که مساله نزديکي يا دوري فرهنگي و اقتصادي و حتي سياسي حاکميت ملي آذربايجان را با جوامع ديگر ارزيابي کنند. در سايه ارزيابي و تحليل اين مناسبات، سياست هاي آن دسته از محافل مرکز نيز که در سرفصل همه پلاتفرم هاي خود به تماميت ارضي و تحميل سراسري زبان فارسي تاکيد ميکنند مورد نظر قرار ميگيرد. بعلاوه به اين سوال نيز پرداخته ميشود که چگونه است که برخي از شخصیت ها و جريانات سياسي که حق حاکميت ملي مناطق غير فارس از جمله آذربايجان را در حرف برسميت ميشناسند، در عمل اما در مقابل اعمال این حق و اينکه اين حاکميت ها تصميمي براي دوري و يا نزديکي به حاکميت هاي ديگر بگيرند عکس العملي در حد تکفير نشان ميدهند.

5- برخورد دوگانه با مساله کمکهاي اقتصادي جمهوري اسلامي نسبت به غزه و ارمنستان

باز کردن اين موضوع ممنوعه ممکن است کمک کند که جمع زيادي در آئينه آن بتوانند سيماي هيپوکرات خود را به بينند. اين سوال را ميشود بدين صورت نيز طرح کرد که به چه دليل در شرائطي که کمک هاي جمهوري اسلامي به غزه مورد اعتراض ميباشد- که بنظر من نيز از جهات متعددي اين اعتراضات موجه ميباشد- از کمکها و حاتم بخشي هاي اقتصادي و نظامي جمهوري اسلامي به به کشور ارمنستان چشم پوشي ميشود. همچين اين سوال را نيز ميشود پرسيد که چگونه است که اوپوزيسيون ايراني در مقابل ادعاهاي کشتار جمعي ارامنه در جريان جنگ جهاني اول اينگونه حساس و دل نازک نشان ميدهد اما در مقابل سياست تجاوز کاري ارمنستان در اشغال اراضي آذربايجان ساکت مانده و حتي گاها توجيه گر اين تجاوزات ميشود. همچنين ميشود پرسيد که چگونه است که اوپوزيسيون ايران به همراه جمعي از چپ هاي آذربايجاني با ذره بين دنبال يافتن توران گرا و پان ترک در ميان فعالين حرکت ملي آذربايجان ميباشد ، اما چشم خود را به فعاليت هاي علني و رسمي داشناک هاي توسعه طلب ارمني و هم پيماني نظامي آنها با حکومت جمهوري اسلامي بسته است.

6- رابطه جريانات مرکز گرا و حرکت ملي آذربايجان

اين سوال و موضوع بحث کمي متفاوت از آن چيزي است که قبلا بار ها در محافل مختلف مورد بحث قرار گرفته است. اگر در آنها بحث پيوستن يا نه پيوستن آذربايجان به جنبش سبز مطرح ميشد در اينجا نحوه مناسبات آذربايجان و مرکز از زاويه ارتباط گيري از ناحيه محافل مرکز مطرح ميباشد . به عبارت ديگر بحث بر سر اينست که محافل مرکز چگونه ميتوانند به حرکت ملي آذربايجان نزديک شوند ، با آن تفاهم کنند، اهداف مشترکي تعريف کنند و در نهايت به برنامه عمل واحدي برسند. بحث دنباله روي حرکت ملي آذربايجان و گوش دادن به امر و نهي و برنامه رهبران خود خوانده مرکز نيست. بحث پذيرش موجوديت حرکت ملي آذربايجان و شناخت اهداف آن و همگرائي متقابل با هدف ساختمان جامعه اي دموکرات و مدرن در ايران آينده ميباشد.

من شکي ندارم که باز شدن اين بحث بخصوص کمک خواهد کرد که نيروهاي روشن بين و بي تعصب فرصتي پيدا کنند تا ارزيابي همه جانبه اي از خود و محيط مناطق غير فارس بکنند، با نقاط قوت جنبش هاي مناطق فارس آشنا شوند و فرصتي پيدا کنند تاد گم هاي رسوب کرده از دوره ملت سازي پهلوي را به کناري نهند. شايد به اين نکته برسند که در ماوراي دور تسلسل حکومت هاي ديکتاتوري که به تناوب دست به دست ميشوند و در پس پرده ایده های شکست خورده تمرکز گرائي در قالب تماميت ارضي و زبان تحميلي، ميشود به انتخاب هاي مدرن و سازگار با شرائط دنياي امروز انديشيد و ساختمان دنياي بهتري براي ساکنان ايران اعم از فارس و غير فارس را تدارک ديد.

کرامت

Samstag, 4. Juni 2011

گفتگوی شهروند با دکتر علیرضا اصغرزاده در مورد جنبش اخیر ایران

گفتگوی شهروند با دکتر علیرضا اصغرزاده در مورد جنبش اخیر ایران Küçült Büyüt
گفتگوی شهروند با دکتر علیرضا اصغرزاده در مورد جنبش اخیر ایران

گفتگوی شهروند با دکتر علیرضا اصغرزاده در مورد جنبش اخیر ایران

شهروند - لیلا مجتهدی

دکتر علیرضا اصغرزاده تحصیلات تکمیلی اش را در رشته های علوم سیاسی، فلسفه و جامعه شناسی در دانشگاه تورنتو به پایان رسانده است و هم اکنون در دانشگاه یورک به تدریس و تحقیق در حوزه های جامعه شناسی و آموزش و پرورش مشغول است. در کنار دیگر تألیفات، او مؤلف "ایران و چالش گوناگونی ها" (نشر پال گریو) و یکی از مؤلفین "تحصیل و تفاوت در آفریقا" است. او همچنین مقالات متعددی در مورد ایران، آذربایجان، خاورمیانه، تئوری اجتماعی، تئوریهای جامعه شناسی، زبان، پداگوژی و غیره در نشریات علمی و آکادمیک به چاپ رسانده است.

دکتر اصغرزاده در میان آذربایجانی های ایران چهره ای محبوب و سرشناس است و نظرات آکادمیک ایشان همواره روشنگرانه و راهنما بوده است. از این رو با ایشان به گفت وگو نشستیم تا در مورد جنبش اخیر اعتراضی در ایران و مسائل پیرامون آن بشنویم.

نظرتان در مورد انتخابات اخیر ایران و پیامدهای آن چیست؟

ـ اجازه بدهید قبل از هر چیز از شما و نشریه شهروند به خاطر ترتیب دادن این مصاحبه تشکر کنم. به جرات می توان گفت که انتخابات اخیر و پیامدهای آن بزرگترین حادثه سیاسی است که در عمر سی ساله جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته است. برای اولین بار شکاف بین سران و بانیان رژیم به طور بی سابقه ای هم برای ایرانیان و هم برای جهانیان آشکار شده است؛ مشروعیت تمامی رژیم، از ولایت فقیه اش گرفته تا دستگاههای ریز و درشت سانسور و شکنجه اش، حتی در نزد بسیاری از مؤمنین، صحابه ها و خودی های خود رژیم نیز زیر سئوال رفته است. در عین حال، یک جنبش پویای اعتراضی در میان جوانان و روشنفکران شکل گرفته است که اگر موفق شود، هدف میان مدتش خلع ید از ولایت فقیه، و آماج نهایی اش حصول دموکراسی و سکولاریزم خواهد بود.

مرحوم شریعتی زمانی گفته بود، "هر انقلابی دو چهره دارد: خون و پیام". جنبشی که حول محور انتخابات و سرانجام آن شکل گرفته، اگرچه یک انقلاب تمام عیار نیست ولی تمامی مشخصه های یک خیزش انقلابی و یک جنبش اجتماعی را داراست. در واقع، این خیزش، یک جنبش مسالمت آمیز اجتماعی است با پیغام های مختلف. از میان این پیغام ها، گفتمان "حقوق بشر" به مثابه روایت غالب این جنبش خود را مطرح کرده است. درعین حالی که به نظر می رسد مفهوم عمومی و کلی "حقوق بشر" از سوی اکثر شرکت کنندگان این جنبش و حامیان آنها پذیرفته شده، تعریفها و برداشتهای متفاوت از این مفهوم هستند که می باید مورد بحث و بررسی قرار داده شوند.

به طورکلی، به دلیل فاصله عمیقی که طی سالهای اخیر بین روشنفکران مرکزنشین و خیل عظیم حاشیه نشینان به وجود آمده، روشنفکران مرکزگرا و ادبیاتشان با سماجتی عجیب سعی در کتمان و انکار هویت چندفرهنگی، چندزبانی و چندملیتی ساکنان ایران داشته اند. به رغم اینکه مبارزات چشمگیری از بدو تشکیل جمهوری اسلامی در مناطق کردستان، آذربایجان، ترکمن صحرا، بلوچستان و خوزستان در طی سی سال گذشته علیه جمهوری اسلامی صورت گرفته، مرکز و روشنفکران آن هیچ گونه کمک قابل ملاحظه ای به مبارزات خلقهای غیرفارس نکرده اند. گفتمان حاکم مرکزگرا، زیر چتر مرئی و گاه نامرئی ناسیونالیسم فارس/ایرانی، به تقویت و ترویج تک صدایی پرداخته، و تا آنجا که توانسته مقولاتی مانند حقوق بشر، آزادی و دمکراسی را از دریچه تنگ این ناسیونالیسم تعریف و تفسیر کرده است. این پروسه ظالمانه و حذف گرا، به طور طبیعی باعث به وجود آمدن یک نوع احساس بیگانگی در جوامع حاشیه نسبت به مرکز شده است. و حالا، به عقیده من، چالش بزرگ جنبش اعتراضی کنونی در همین مسئله نهفته است: در یک جامعه چند ملیتی و چندفرهنگی، چگونه می توان به این حس بیگانگی و بی اعتمادی فائق آمد و به اصل بسیار ضروری "وحدت در کثرت" دست یافت؟

آذربایجان خصوصاً تبریز در طول تاریخ یا حادثه آفرین بوده و رهبریت جنبش های مختلف را به عهده داشته یا به حمایت از جنبش مرکز به پا خاسته، اما در جنبش اخیر بیشتر سکوت کرده است. اگر چه یکی از دلایل آن می تواند وجود خفقان به خاطر حضور نیروهای سرکوبگر باشد ولی جدا از آن به نظر شما این سکوت نشانگر چه پیامی می تواند باشد؟

ـ مسئله مهمی که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که خلق های غیرفارس ایران، با تجربه گران سی سال مبارزه و مقاومت، دیگر آن گروههای انسانی زمان انقلاب بهمن نیستند تا پایبند چند شعار گنگ و مبهم باشند و در راه احقاق آنها هزینه صرف کنند. آنها اکنون با خواسته ها و مطالبه های معین و مشخص به میدان آمده اند. برای مثال، "شورای هماهنگی فعالان ملی آذربايجان" در اثنای مبارزات انتخاباتی با چند مطالبه مشخص زیر به کاندیداها مراجعه کرد تا نظر آنها را در مورد این اصول دمکراتیک جویا شود:

- رسمی شدن زبان ترکی و آموزش به زبان مادری؛

- ايجاد سيستم فدراليسم و مبارزه با تمرکزگرایی و تشکيل پارلمان های ايالتی؛

- رفع کليه مظاهر شونيسم و آسيميلاسيون و لغو کليه قوانين و بخشنامه های پيدا و پنهان در خصوص اعمال سياستهای شونيسم و تبعيض آميز بر عليه اقوام و ملل ساکن در کشور؛

- ايجاد بسترهای لازم جهت توسعه و رونق اقتصادی آذربايجان و اختصاص بودجه ويژه برای فقرزدایی و رفع محروميت ها و مقابله با مهاجرت ناشی از سياست های 80 سال گذشته؛

- به رسميت شناختن فعاليتهای سياسی، اجتماعی و فرهنگی با ماهيت قومی و ملی و رفع موانع تاسيس و فعاليت احزاب، تشکل ها و رسانه های مدافع حقوق ملت آذربايجان.

بنابراین، ملاحظه می فرمایید که گفتمان جدیدی در میان مبارزین آذربایجانی به وجود آمده و یا در حال شکل گرفتن است که مسائل را از نقطه نظر اولویتها و مطالبات خلق آذربایجان می نگرد. به نظر می رسد که تاریخ مصرف شعار عوامفریبانه آقای خمینی، یعنی شعار معروف "همه با هم" بدون تأکید بر مطالبات خاص، حداقل در آذربایجان به سر آمده است. از طرف دیگر، گفتمان مسلط مرکزگرا همچنان از دریچه ناسیونالیسم فارس/ایرانی به مسائل می نگرد و نه تنها هیچ تغییر چشمگیری در این سالها نکرده است، بلکه به درجه ستیزه جویی و جفاپیشه گی خود نیز افزوده است، مسئله ای که هم در داخل ایران و هم در دیاسپورای ایرانی در خارج به وضوح قابل رؤیت است.

در واقع، برای نیل به اتحاد و همبستگی باید به تفاوتها و گوناگونیهای رایج در جامعه ایران احترام گذاشته شود؛ و ضرورت دارد که این احترام گذاشتن از حد شعارهای کلیشه ای مانند "همه ایرانی هستیم،" "فردوسی گفته ایران همه سرای من است،" "همه در مقابل قانون برابر هستیم" و غیره و ذالک فراتر برود و وارد حوزه "کنکرتها" بشود. این بدان معناست که مثلا در حوزه تنوع زبانی، مقولاتی مانند حق آموزش به زبان مادری، مسئله چندزبانگی، مسئله زبانهای رسمی و زبانهای ملی، به مثابه اجزای جدایی ناپذیر گفتمان حقوق بشر ایرانی پذیرفته شوند و مورد بحث و بررسی قرار بگیرند.

آیا می توان جامعه امروز ایران را با جوامع دیگری که از دیکتاتوری به دموکراسی عبور کرده اند مقایسه کرد؟ شباهت ها و اختلافات را در چه می بینید؟

ـ طبیعی است که جوامع مختلف ویژگیهای مخصوص به خود را دارند و مقایسه جنبه های مختلف دو جامعه امر چندان ساده ای نیست و مستلزم پژوهشهای دقیق علمی و جامعه شناسانه است. در رابطه با سئوال شما، یکی از مناسبترین جوامع برای مقایسه با ایران، از منظر مسائل سیاسی و مبارزه برای دمکراسی و حقوق بشر، به نظر من جامعه آفریقای جنوبی دوره آپارتاید است. چنانکه می دانید، این جامعه براساس یک سری قوانین و مقررات روشن و شفاف نژادپرستانه اداره می شد که زیر عنوان "آپارتاید" سیاه پوستها و دیگر "رنگین پوستان" را از سفیدپوستها جدا میکردند و تمام امکانات و مزایای جامعه را در اختیار این گروه آخر قرار می دادند. در حالیکه سیستم آپارتاید نژادی اساسی ترین مشخصه جامعه آفریقای جنوبی بود، در نظام جمهوری اسلامی ایران می توانیم حداقل از سه نوع سیستم ستمگرانه و حذف گرایانه نام ببریم: فاشیزم مذهبی، آپارتاید جنسی، و راسیزم زبانی.

به طور خلاصه، فاشیزم مذهبی براساس تعالیم مذهب شیعه اثنا عشری و تئوری ولایت فقیه آقای خمینی اعمال می شود، همان مقوله ای که به "خمینیسم" معروف شده است. در کنار دیگر مظالم و ستمگریها، خمینیسم، روایت خاصی از شیعه اثنا عشری را به عنوان تنها مذهب رسمی کشور به کرسی می نشاند؛ مسلمانان سنی مذهب، معتقدان دیگر مذاهب (غیرمسلمانان)، ناباوران و سکولارها را از دسترسی به امکانات برابر و مزایای اجتماعی محروم می کند و با آنان به مثابه شهروندان درجه دو برخورد می نماید. این نوع فاشیزم، با کنترل حقوق، آزادیها و تمایلات جنس مؤنث، آپارتاید جنسی را در جامعه پیاده می کند. برطبق این آپارتاید، زنان به موقعیت شهروندان درجه دوم نزول می کنند در حالیکه مردها از تمام مزایای یک جامعه و فرهنگ پدرسالار سود می جویند. همچنین، اقلیتهای جنسی در زیر این آپارتاید تمام حقوق انسانی و جمعی خود را از دست میدهند؛ تحت شدیدترین و وحشیانه ترین ستمها قرار می گیرند تا جایی که حتی ماهیت وجودی شان به عنوان انسان انکار می شود ـ عملی که آقای احمدی نژاد بارها در برابر چشمان حیرتزده جهانیان انجام داده است.

سومین شاخه فاشیزم مذهبی در ایران "راسیزم زبانی" است که جمهوری اسلامی آن را از رژیم سابق پهلوی به ارث برده است. این نوع راسیزم ریشه در پروژه وسیعتر راسیزم آریایی دارد که برخی روشنفکران ایرانی آن را از تئوریهای شرقشناسانه و نژادپرستانه قرون 18-20 اروپا به عاریت گرفتند، و پس از غسل تعمید در دوره رضاخان و بعدش، به قول خودشان به آن "رنگ و روی ایرانی" دادند و در سیستم اداری مملکت نهادینه اش کردند. در یک کلام، این نوع راسیزم، زبان فارسی را به عنوان تنها زبان رسمی جامعه چند زبانه ایران مشروعیت می بخشد و از شکوفایی و گسترش زبانهای بیش از شصت درصد مردمان کشور جلوگیری می کند، امری که در ادبیات آکادمیک به "زبان کشی" معروف است. مایلم تأکید کنم که در میان کشورهای جهان در عصر معاصر، ایران شاید تنها کشوری باشد که هم حکومتش و هم اکثر روشنفکرانش به شدت پایبند این نوع راسیزم زبانی هستند و با جان و دل از آن دفاع می کنند.

حال، بعد از این مقایسه بسیار مختصر بین ایران و آفریقای جنوبی دوره آپارتاید، به این قسمت از سئوال شما برمی گردیم که، آیا عبور از دیکتاتوری و فاشیزم مذهبی به دموکراسی در ایران ممکن هست یا نه؟ به نظر من، همچنانکه این امر در آفریقای جنوبی ممکن شد، در ایران نیز شدنی است به شرطی که ما از تجربه مبارزاتی مردم آفریقای جنوبی و دیگران یاد بگیریم و گفتمانهای مترقی دمکراتیک و حقوق بشری جهان معاصر را سرمشق خودمان قرار دهیم. مردم آفریقای جنوبی بر سیستم آپارتاید پیروز شدند برای اینکه آنان:

ـ حاضر به پرداخت هزینه سنگین مبارزه برای دمکراسی و آزادی بودند؛

ـ در مقابل گفتمان فاشیستی آپارتاید، موفق شدند یک گفتمان آلترناتیو براساس حقوق و آزادیهای جهانشمول بشری تنظیم و تدوین کرده و به جهانیان عرضه کنند؛

ـ با آزاداندیشی و آزادمنشی موفق شدند اصل "وحدت در کثرت" را در جامعه خودشان تحقق بخشند؛

ـ در سطح بسیار وسیعی موفق به جلب حمایت جهانیان از مبارزه دمکراتیک، ضدراسیستی و ضدفاشیستی خود شدند.

بی هیچ تردیدی، شانس پیروزی جنبش اعتراضی کنونی در ایران رابطه ای مستقیم با حصول موارد بالا و دیگر موردهای مشابه خواهد داشت.

مسئله همبستگی جهانی با مردم ایران در نقاط مختلف دنیا امروزه در حال همه گیر شدن است، این امر در همبستگی ملیت های مختلف داخل ایران تا چه اندازه می تواند تأثیرگذار باشد؟

ـ انسانهای آزاداندیش بر اساس معیارهای دموکراتیک و حقوق بشری با جنبش مردم ایران ابراز همبستگی می کنند. یعنی آنها می بینند که این جنبش از گرایشات ارتجاعی مانند فاندمنتالیسم دینی، ناسیونالیسم غلیظ ایرانی/فارسی، شوونیسم جنسی و راسیزم آریایی به دور است و برای همین حمایتش می کنند. برای جلب حمایت بیشتر جهانیان ضرورت دارد که گفتمان دموکراتیک/حقوق بشری این جنبش هرچه بیشتر تقویت شده و در مرکز دقت جهانیان قرار داده شود. حقوق ملیتها، حقوق زنان، زحمتکشان، دانشجویان، اقلیتهای قومی، جنسی و مذهبی باید که جزو جدایی ناپذیر گفتمان دمکراتیک این جنبش باشد. از سوی دیگر فعالان و نمایندگان ملتهای غیرفارس در دیاسپورای ایرانی باید به توجه جهانیان برسانند که ایران معادل فارس نیست و از آزادیخواهان جهان بخواهند تا برای رعایت حقوق بشر خلقهای غیرفارس، هم به رژیم جمهوری اسلامی و هم به ناسیونالیسم ایرانی/فارس فشار آورده شود. در کل، یک گفتمان حقوق بشری ایرانی می باید که منعکس کننده ذات چندملیتی، چندفرهنگی، چندزبانی و چند مذهبی جامعه ایران باشد؛ در غیر این صورت آن گفتمان لایق عنوان دمکراتیک نخواهد بود.

اگر حاشیه نشینان ببینند که مرکزنشینان و حامیان خارج نشینشان از تک صدایی و ایدئولوژیهای ناسیونالیستی فاصله گرفته اند و به حقوق انسانی ایرانیان غیرفارس نیز حرمت قائلند، به طور طبیعی، آنان نیز نسبت به مرکزخوشبین می شوند و موجبات یک همبستگی دمکراتیک در راه یک مبارزه آزادیخواهانه را فراهم می آورند.

رابطه ی ملیت های مختلف ایرانی در مناطق غیرفارس نشین با یکدیگر چگونه است و آیا در حمایت از جنبش تهران آنها عکس العملی یکسان داشته اند؟

ـ ملیتهای حاشیه نشین یک موقعیت مستعمره ای در رابطه با مرکز و ملیت حاکم دارند. به عبارت دیگر، آنها قربانیان شرایطی هستند که در تئوریهای جامعه شناختی به "استعمار داخلی" معروف است. مظاهر این استعمار خود را در زندگی اقتصادی، سیاسی، زبانی، فرهنگی و آموزشی خلقهای عرب، کرد، ترک، بلوچ و ترکمن به رخ می کشند. به عقیده من یکی از دلایلی که این ملیتها تا به حال نتوانسته اند پابه پای مرکز در جنبش ضداستبدادی شرکت کنند مربوط به همین موقعیت مستعمره ای آنان است. سالهاست که این جوامع تحت یک نوع اشغال نظامی پنهان قرار گرفته اند. در جریان همین انتخابات اخیر بارها از زبان سران جمهوری اسلامی شنیدیم که اقرار می کردند در جمهوری اسلامی "مسئله قومیتها مسئله ای امنیتی محسوب میشود" و ربطی به حقوق بشر و مسائل سیاسی ندارد. خب، معنی این جمله چیست؟ آیا جز این است که حاکمیت به این جوامع با دیدی بیگانه، غیرخودی، غیرایرانی و به مثابه دشمن نگاه می کند و به همین دلیل نیز سرنوشت این "مستعمره ها" نه توسط مجلس جمهوری اسلامی، نه توسط قوه اجرائیه و ادارات عریض و طویل حکومت، که به دست "ماموران اطلاعات" رژیم رقم می خورد.

به هرحال، علیرغم این شرایط استعماری، این ملتها به مبارزه ادامه می دهند. کافی است که شما نگاهی به تیتر خبرهای اعدامیان و زندانیهای همین چند روز اخیر بیاندازید و خواهید دید که ملیتها در صحنه هستند. رابطه این ملیتها با یکدیگر از طریق آگاهی به ستم مشابهی است که همه شان دچارش هستند: ستم ملی و موقعیت مستعمره ای. این "درد مشترک" ستمی است مضاعف که بر آنها تحمیل شده و درک همین مسئله آنها را به همدیگر نزدیک می کند. آنها این ستم مضاعف را به خوبی درک می کنند در حالیکه گفتمان مرکزگرا کوچکترین توجهی به این "درد مشترک" خلقهای غیرفارس ندارد. جنبش تهران برای جلب حمایت این خلقها، باید نشان دهد که درد آنها را می فهمد و آنرا بخشی از درد خودش حساب می کند. وگرنه همبستگی سراسری و "وحدت در کثرت" با مشکلاتی اساسی روبرو خواهدشد.

کنگره ملیت های ایران فدرال چندی پیش بیانیه ای صادر کرد که در آن ضمن محکوم کردن هرنوع خشونت از هواداران خود در خارج از ایران خواسته بود که با حرکت آزادیخواهانه ی مردم همراهی کنند و از زنان و مردان ملیت های داخل ایران نیز خواست که تهران را تنها نگذارند. نظرتان در مورد این بیانیه چیست؟

ـ منقول است که وقتی از زنده یاد پیشه وری در مورد علل شکست جنبش 21 آذر در آذربایجان پرسیده شد، ایشان یکی از بزرگترین دلیلها را عدم توانایی این جنبش در صدور پیام دمکراتیک و عدالت محور خود به دیگر نقاط ایران دانست. یعنی از نظر پیشه وری، این جنبش شکست خورد به دلیل اینکه نتوانست سایر مناطق ایران را با خود همراه سازد. به گمان من، ما در حال حاضر شاهد عکس این جریان در جنبش اعتراضی اخیر هستیم. یعنی این جنبش در چنبر یک گفتمان مرکزگرا اسیر شده و به نظر می رسد از صدور پیغامش به دیگر مناطق عاجز است. اتفاقا آقای احمدی نژاد اخیرا بر این نکته تاکید می کند که "ایران فقط تهران نیست!" و احتمالا این درست ترین سخنی است که بر زبان ایشان جاری شده است. جالب اینجاست که همین موضوع را مرحوم پیشه وری نیز از منظری دیگر مطرح می کرد. در حالیکه نیت آقای احمدی نژاد جنبه عوامفریبانه دارد، خلقهای حاشیه نشین انتظارات و برداشتهای کنکرت از این تعبیر دارند. آنان می خواهند تجلی این تعبیر را در اختصاص بودجه برای حاشیه ها، و نیز در شکوفاییهای اقتصادی، فرهنگی، آموزشی و زبانی خلقهای غیرفارس ببینند. به عبارت دیگر، شما نمی توانید ادعا کنید که "ایران فقط تهران نیست" و در عین حال زبان تهران را بر حاشیه نشینان غیرفارس- که بیش از شصت درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهند- تحمیل کنید.

و لذا، برای غلبه بر فاشیزم مذهبی حاکم، تهران نیازمند حاشیه هاست؛ همچنانکه حاشیه ها نیز نیازمند تهران هستند. برای رسیدن به این هدف ما احتیاج به گفتمانی داریم که اصل حیاتی "وحدت در کثرت" را در جامعه متنوع و چندصدایی ایران میسر کند. و من فکر می کنم تشکیل "کنگره ملیت های ایران فدرال" گام بزرگی بوده است در این راستا، یعنی در راستای گذار از تک صدایی فاشیستی به چندصدایی پلورالیستی. ولی متاسفانه تهران هنوز هم صدای این پلورالیسم را نشنیده است. و این اصل حیاتی همبستگی و مقوله "وحدت در کثرت" را با مشکلی اساسی روبرو می کند. وقتی که تهران ذات کثرت، اصل کثرت و خود کثرت را قبول ندارد، چگونه می توانیم از خلقهای غیرفارس انتظار داشته باشیم تا با یک مرکز متکبر، خودمحور، حذف گرا و راسیست وحدت کنند؟ سئوال اساسی این است و بر عهده روشنفکر ملیت مسلط است که به این سئوال پاسخ دهد.

نقش زنان و جوانان را در جنبش اخیر از نظر جامعه شناسی چگونه ارزیابی می کنید؟

ـ از منظر جامعه شناختی، برای سنجیدن میزان توسعه اجتماعی و عدالت عمومی در یک جامعه، شما باید ببینید آن جامعه با گوناگونیها و تفاوتهای موجود در درونش چگونه برخورد می کند. در جامعه شناسی سنتی شاخصهای عمده تفاوتهای اجتماعی را براساس سه حوزه طبقاتی، قومیت/نژاد و جنسیت ارزیابی می کردند. در جامعه شناسی معاصر حوزه های گونه گونی و تفاوت، علاوه بر سه حوزه اساسی یاد شده، شامل حوزه سنی، معلولیت (توانمندی/ناتوانی)، هویت جنسی، زبان، مذهب، فرهنگ، محل تولد، موقعیت شهروندی و دیگر شاخصها می شود. بنابراین، در کنار شاخص جنسیت، شاخص سن (و گروه سنی) نیز از اجزا مهم سنجش توسعه اجتماعی در یک جامعه می باشد. همچنانکه می دانید ایران یکی از جوانترین جمعیتها را در خاورمیانه دارد. این جمعیت جوان، بالطبع، نیازها و مطالباتی دارد که باید برآورده شوند؛ و رژیم جمهوری اسلامی، به خاطر سرشت ارتجاعی و قرون وسطائی اش، از انجام چنین مهمی عاجز است.

برای همین، تعجب آور نیست که ندا آقاسلطان 27 ساله، به محض شهادتش، به صورت خودجوش و اتوماتیک به عنوان سمبل این جنبش ضداستبدادی پذیرفته می شود. چرا که او به طور هم زمان جنبش زنان و جنبش قشر جوان را نمایندگی می کند. ندا و نداهای این جنبش منعکس کننده اراده معطوف به زندگی، جوانی، شادابی، پویایی و رشد هستند در صورتی که رژیم ولایت فقیه نماد فرهنگ شکنجه، سنگسار، عزاداری، پیرمردسالاری و مرگ است. جای تعجب نیست که این دو گرایش مختلف به زندگی در این مقطع مشخص در مقابل هم قرار گرفته اند.

به عقیده من، شرکت پررنگ زنان و جوانان در این جنبش اعتراضی همان عنصری است که ماهیت این جنبش را دمکراتیک و پیشرو جلوه می دهد. این ماهیت دمکراتیک، اما، باید که در گفتمان جنبش، به قول زنده یاد شریعتی در پیغام جنبش، خودش را منعکس کند. ما باید از هم اکنون شاهد انعکاس مطالبات زنان، جوانان، ملیتها، زحمتکشان، و اقلیتهای مذهبی و جنسی و قومی در گفتمان این جنبش باشیم. در این راستا فعالان و روشنفکران مترقی دیاسپورای ایرانی که با اندیشه ها و گفتمانهای پیشرو در جهان معاصر آشنایی دارند، می توانند بیشترین کمکها را به این جنبش نوپا بکنند. معمولا در همچون مواقعی، عناصر محافظه کار- و گاه مرتجع و فرصت طلب- با این شعار که "الآن وقت این حرفها نیست" به میدان می آیند. همین عناصر این شعار ارتجاعی را در مقابل "جنبش حقوق مدنی" در آمریکا و رهبریت این جنبش، دکتر مارتین لوتر کینگ، قرار دادند. دکتر کینگ در جواب این قشر گفت: بهترین زمان، همین الان، و بهترین مکان همین جاست. "دوستان من، ما اکنون با این حقیقت روبرو شده ایم که فردا، همین امروز است. ما با ضرورت اجتناب ناپذیر الان رو در رو شده ایم."

با سپاس از شما به خاطر این مصاحبه.

Mittwoch, 1. Juni 2011

وقایع پس از 22 خرداد و ماهیت نیروهای اجتماعی فارس درگیر با آن و لزوم حفظ استقلال حرکت ملی آذربایجان به عنوان نماد هویت یابی مستقل ملت ترک آذربایجان جن

وقایع پس از 22 خرداد و ماهیت نیروهای اجتماعی فارس درگیر با آن و لزوم حفظ استقلال حرکت ملی آذربایجان به عنوان نماد هویت یابی مستقل ملت ترک آذربایجان جنوبی

ابوالفضل ابراهیم پور، کارشناس ارشد حقوق بین الملل، مسکو

اشاره

سؤال اصلی که این مقاله در پی پاسخگویی به آن است این است که «چرا حرکت ملی آذربایجان بایستی بیش از پیش استقلال عمل خود را از تمامی جریانها و احزاب و گفتمانهای فاشیستی فارسی حفظ نماید؟». پاسخ به سؤال اصلی نیز در متن ایضاح شده است که به دلیل نقش زبان و قومیت فارس در تعریف هویت ملی فارس (ایران) و تلاش آن برای تحمیل هویت فارسی بر ملل ترک، عرب، بلوچ و ... در جغرافیای موسوم به ایران که گفتمانی فاشیستی و ضددموکراتیک است و اینکه دال مرکزی هویت ملی آذربایجان، زبان ترکی آذربایجانی است که فاشیسم فارس با همه دسته بندیهای ظاهری آن به دنبال نابودی آن در بیش از صد سال اخیر بوده است و می باشد. بنابراین شعارهای شوم ایران-ایران که در بیش از یک قرن گذشته با تبلیغات فاشیستی آن را با فارس معادل کرده اند و ادعای وجود جنبش دموکراتیک سراسری؟! تحت عنوان «سبز» کاملا بی معنی و تلاشی مذبوحانه برای جلوگیری از روند فروپاشی مفهوم جعل شده ملت ایران و تمامیت ارضی کذایی جغرافیای موسوم به ایران است.

مقدمه

پس از نزدیک به دو دهه فعالیتهای فکری، فرهنگی و سیاسی (در عین اذعان به ارزشمند بودن و پایه ای بودن فعالیتهای ادبی، فرهنگی و تاریخی در قبل از دهه 1990 که فاقد گفتمان مستقل سیاسی ترکی آذربایجانی بود) و پرداخت هزینه های زیادی مانند شهادت، زندان، شکنجه، محرومیت از تحصیل، اخراج از محل کار و به طور کلی تحمل فشارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مختلف از سوی فاشیسم فارس بر ملت ترک آذربایجان جنوبی که هم اکنون نیز به شدت ادامه دارد، امواج بیداری ملی و فرایند ملت سازی مدرن ترکی به تدریج در میان توده های ملت ترک آذربایجان جنوبی در حال فراگیر شدن است. مهمترین نمادهای این حرکت مستقل ملی حرکتها و فعالیتهای مستقل ملی مانند اجتماعات کنگره ملی عظیم بابک در تیرماه هر سال که توسط نظام فاشیستی فارس از آن ممانعت به عمل آمده، تعیین روز 19 اردیبهشت به عنوان روز دانشجوی آذربایجانی (در مقابل 16 آذر روز دانشجوی فارس)، اجتماعات سالانه بر سر مزار مرحوم ستارخان در 25 آبان ماه هر سال، انتشار نشریات دانشجویی و غیردانشجویی ترکی آذربایجانی که بیان کننده علائق، منافع و ارزشهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آذربایجان بود (و تقریبا همگی تعطیل شده اند)، همچنین برگزاری شبهای شعر، کلاسهای زبان و ادبیات ترکی، کنگره های فرهنگی، تاریخی و اخیرا حضور در بازیهای تیم فوتبال تراکتورسازی همگی برای تبیین هویت ملی مستقل سرکوب شده ملت ترک آذربایجان جنوبی در صد سال اخیر بوده است که دشمن آن کلیتی به نام «ایران (فارس)» می باشد که در ذیل مفهوم ملت ایران (فارس) ملت ترک آذربایجان جنوبی را به عنوان زایده ای بر آن و حداکثر هویت محلی؟! سرکوب می کند و به اشغال خود درآورده است و با استعمار آذربایجان جنوبی به دنبال استثمار منابع فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آذربایجان جنوبی در راستای منافع نامشروع فاشیسم فارس می باشد و هدف نابودی هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی در همین چارچوب معنی می یابد. بنابراین غیریت سازی از ملت جعلی و فاشیستی فارس بر ملت تورک آذربایجان جنوبی اجتناب ناپذیر است.

ماهیت نیروهای اجتماعی فارس درگیر در وقایع بعد از 22 خرداد 1388 و علائق و منافع متفاوت آنها

وقوع انقلاب اسلامی سال 1979 (1357) طبقه متوسط سنتی فارس (روحانیت، بازار سنتی) و محافظه کاران مذهبی شهری و روستایی را به عنوان بدنه اجتماعی آنان به قدرت رساند و طبقه متوسط جدید فارس که با تبلیغات راسیستی و فاشیستی عمدتا در طی حکومت پهلویها شکل گرفته بود را به انزوا برد. رشد طبقه متوسط جدید فرمانبردار حکومت پهلویها همراه با هویت سازی اغراق آمیز و افراطی با تکیه بر توهمات تمدن؟! ایران باستان (طنز تلخ فارس = تمدن) و تقلید سطحی و مضحک از ظواهر ارزشها و نهادهای مدرن، این جماعت بدوی فارس را در عالم توهم به سوی دروازه های تمدن بزرگ؟! رهنمون می کرد. راسیسم و فاشیسم فارسی که دشمنی با هویتهای ملی ترکی و عربی محتوای غالب آن بود، با بودجه های کلان دولتی تبلیغ و به خورد جماعت ابله فارس داده می شد تا این بدویان خود را از سازندگان خیالی تمدن بشری بدانند.

عکس العمل روحانیت و بازار سنتی به این روند شبه مدرن سازی پهلویها و روند به حاشیه رفتن آنان، با بهره برداری از احساسات مذهبی توده عوام فارس، یک عکس العمل محافظه کارانه، افراطی و فاشیستی طبقه متوسط قدیم فارس به کاهش و نزول شئونات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ارزشی آن طبقه بود که شبه مدرنیسم پهلوی در طول نزدیک به 60 سال آن را پیش برده بود. بنابراین حمله به نمادهای فاشیسم فارسی باستانگرای دوره پهلوی در دهه اول انقلاب تا روی کار آمدن هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور در سال 1368 ادامه پیدا کرد و روحانیت سعی کرد با تأکید بر هویت اسلامی فارسی، به نوع دیگری از هویت سازی فاشیستی فارسی که علائق، منافع و ارزشهای آن را نمایندگی می کرد شکل دهد. جمله ای از خمینی که گفته بود «ملی گرایی مخالف اسلام است» با جمله ای از بهشتی، دادستان کل انقلاب در اوایل انقلاب، که «ملی گرایی باعث شکست مصدق شد» در همین راستا بیان شده بود که مدتها بر دیوارنوشته های تهران از سوی نهادهای دولتی نقش بسته بود و سپس در فاز جدیدی که رفسنجانی آن را آغاز کرده بود پاک شده و شعارهای جدید جای آن را گرفت.

در تحلیل محتوای اسناد و سخنرانی های دولتی نیز می توان این تحول را مشاهده کرد. به جای اصطلاحات رایج دهه اول انقلاب مانند «امت اسلامی»، «ملت مسلمان»، «اتحاد اسلامی»، «مبارزه با استکبار و طاغوت»، «حکومت مستضعفین»، «رزمندگان اسلام»، «سپاه اسلام»، «هویت اسلامی»، «معارف و ارزشهای اسلامی»، «عدالت اسلامی»، «تأکید بر کرامت انسانها صرفا بر مبنای تقوا و برابری همه انسانهای مؤمن صرفنظر از تفاوتهای طبقاتی، ملی، زبانی و ...»، اصطلاحات «ملت ایران (فارس)»، «وحدت کشورهای فارسی زبان»، «منافع ملی ایران (فارس)»، «هویت ایرانی (فارسی)»، «تاریخ و فرهنگ ایران باستان؟! (فارس)»، «رشد و توسعه فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ایران (فارس)»، «تأکید بر برتری ایرانی (فارسی) بر دیگر ملتها»، «انتقاد از عدم توجه کافی به زبان فارسی به عنوان محور وحدت ایران (فارس)»، «ایران باستان»، «ایران (فارس) برای همه ایرانیان (فارسها)» و ... جایگزین شدند و با گذشت زمان تأکید بر هویت اسلامی و وحدت و برابری مسلمین کمرنگ و تأکید بر هویت ایرانی-اسلامی بیشتر شد و به تدریج در دوره اصلاحات در تداوم دوره سازندگی، کلمه اسلامی نیز کنار گذاشته شد و کلمه ایرانی (فارس) جایگزین آن شد. این روند فزاینده با انتشار مجلات و کتابهایی در خصوص کوروش کبیر؟!، ایران باستان، سمرقند و بخارا (شهرهای ترک نشین در جمهوری ازبکستان) به تمایلات راسیستی و تجاوزگرایانه و برتری جویانه دامن زده شد. تلویزیونهای فارسی زبان VoA، BBC و سایر کانالهای پخش شده از آمریکا و اروپا نیز همین خط فکری را دنبال می کنند. همچنین در تحلیل محتوای کتابها و مجلات و فیلمهای تولید شده نیز روند فزاینده حمله به هویتهای ترکی و عربی تداوم یافته است.

کاهش بیش از پیش مشروعیت نظام فاشیستی مذهبی فارس و رشد طبقه متوسط جدید فارس در سالهای بعد از جنگ ایران و عراق باعث شده است که حتی محافظه کاران تندروی مذهبی فارس مانند احمدی نژاد نیز برای افزایش محبوبیت خویش به دروغ پردازیهای رایج صدوپنجاه سال اخیر در خصوص ایران باستان؟! پر و بالی بدهند و در این مسابقه فاشیستی و راسیستی از طرفداران طبقه متوسط جدید فارس که عنوان اصلاح طلب بر خود گذاشته اند عقب نمانند.

دوره های سازندگی و اصلاحات و عکس العمل محافظه کاران فارس به آن

رفسنجانی و خاتمی و حامیان آنها با بهره گیری از تجربه ده سال اول انقلاب به این نتیجه رسیده بودند که رشد و تقویت بیش از پیش طبقه سنتی فارس و سرکوب علائق و خواستهای طبقه متوسط جدید فارس عملا به تضعیف صنعت و توان اقتصادی و نظامی دراز مدت دولت-ملت فارس (ایران) در سطوح داخلی و منطقه ای و بین المللی منجر خواهد شد و آینده آن را در ابهام فرو خواهد برد. بنابراین برنامه های پنج ساله اول، دوم، سوم و چهارم توسعه (از سال 1368 تا 1388) در راستای افزایش سرمایه گذاریهای صنعتی، تقویت دانشگاهها (البته در مناطق فارس زبان)، بهبود روابط با جهان غرب و کشورهای صنعتی عمده یا به عبارت دیگر تنش زدایی با غرب، جذب سرمایه گذاریهای خارجی و خروج ایران از انزوای سیاسی-اقتصادی تحمیل شده ناشی از انقلاب اسلامی 1979 (1357) در صحنه بین المللی و به طور کلی تقویت طبقه متوسط جدید فارس و همزمان افزایش سرکوب و فشار و محرومیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بر علیه ملل ترک، عرب، کرد، بلوچ، ترکمن و ... تدوین شد و در دو دوره سازندگی و اصلاحات به اجرا گذاشته شد.

رشد طبقه متوسط جدید فارس، روحانیت، بازار سنتی و محافظه کاران مذهبی از هر قشر و طبقه ای را نگران ساخت و در انتخابات؟! ریاست جمهوری نهم احمدی نژاد با شعارهای پوپولیستی فزاینده از صندوق شورای نگهبان بیرون آمد (همانگونه که قبلا رفسنجانی و خاتمی بیرون آمده بودند). اقدامات پوپولیستی احمدی نژاد در سیاست داخلی و خارجی و شعارهای ظاهرا ضد سرمایه داری بزرگ وی بخش قابل توجهی از طبقات پائین را تحت تأثیر قرار داده است. هر چند منافع قابل توجهی نیز برای آنها به دنبال نداشته است. اما دانشجویان، استادان دانشگاه، کارفرمایان صنعتی، پزشکان، معلمان، وکلای حقوق، روشنفکران و به طور کلی طبقه متوسط جدید فارس را رویاروی وی قرار داده است که معتقدند این اقدامات دولت-ملت فارس (ایران) را به سوی پرتگاه می برد.

در حقیقت روی کار آمدن احمدی نژاد در سال 1384 با حمایت نیروهای نظامی، شبه نظامی و امنیتی مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بسیج، روحانیت و بازار محافظه کار افراطی، عملا بخشی از عناصر درون سیستم را که دور و بر اشخاص و احزاب دولت ساخته ای مانند هاشمی رفسنجانی، خاتمی، کروبی (حزب کارگزاران سازندگی، جبهه مشارکت ایران اسلامی، حزب اعتماد ملی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و ...) جمع شده بودند را در دسترسی به منابع قدرت اقتصادی و سیاسی دولت فاشیستی فارس به حاشیه برد و نارضایتی بیش از پیش آنان را باعث شد.

سیاستهای پوپولیستی احمدی نژاد و توزیع بسیار محدود منابع اقتصادی در سطح استانها، شهرها و روستاها با هدف گسترش پایگاه اجتماعی رژیم، و همزمان تقویت عناصر تندرو وابسته به رژیم در قالب نهادها و بنیادهای اقتصادی و به ویژه افزایش نقش سپاه در پروژه های اقتصادی همراه با سفرهای پرسروصدای استانی احمدی نژاد، به نارضایتی بیش از پیش طبقه متوسط جدید فارس تقویت شده در دولتهای سازندگی و اصلاحات منجر شد. بدین ترتیب با تثبیت احمدی نژاد در دوره دهم ریاست جمهوری نظام فاشیستی فارس، بخش قابل توجهی از عناصر حکومتی که قبلا وزیر، نماینده مجلس، معاون وزیر، مدیر کل، استاندار، فرماندار و ... بودند تصفیه شده و منزوی شده و خواهند شد. تقریبا اکثریت نمایندگان دوره های قبلی مجلس که با حمایت از موسوی و کروبی دوباره خواستار ورود به پستهای سیاسی نظام فاشیستی بودند همگی در گردونه حذف از مناصب قبلی قرار دارند. البته با توجه به فرصت طلبی این نوع عناصر، بخشی از آنها ممکن است با لطایف الحیل و کسب اعتماد دوباره نظام فاشیستی فارس بخشی از اموال و دارایی و مناصب مدیریتی خود را حفظ کنند، ولی بخش قابل توجهی از این عناصر که قبلا از ستونهای نظام فاشیستی بودند در صورت تداوم عمر نظام تصفیه و به انزوا رانده خواهند شد.

میرحسین موسوی از جنایتکاران اصلی سالهای دهه 1980 نظام، مجددا پس از بیست سال هوس قدرت سیاسی در رده های بالای نظام را کرده بود که ظاهرا بخت با وی یار نبود. 20 سال پیش وی با شعارهای اسلامی، انقلابی، مکتبی، طرفدار مستضعف؟! در سر به نیست شدن تعداد زیادی از جوانان احساساتی چپگرا سهیم بود و امروز با شعارهای مد روزتری مانند دموکراسی، آزادی، حقوق شهروندی، حقوق بشر و ... می خواست به قدرت برسد و دین خود را به فاشیسم فارس ادا کند. پیشینه آذربایجانی وی و چند دقیقه سخنرانی وی به زبان ترکی در تبریز و شعار توخالی توجه به حقوق اقوام؟! (نه ملتها)، متأسفانه نه تنها پاره ای از مردم عامی و بی سواد را فریفته بود، بلکه عده ای از فعالین شناخته شده در داخل و خارج نیز بدون توجه به رهبران شناخته شده جریان اصلاح طلبی که ضدیت با هویت و منافع ملی ترکهای آذربایجان جنوبی جزو مشخصه های اصلی آنهاست، به صف حامیان این جریان فاشیستی فارس پیوسته بودند و دوباره می خواستند و می خواهند مرض عمیق فارس گرایی در آذربایجان جنوبی را رواج دهند که دو دهه ای است این مرض در حال رخت بربستن از آذربایجان جنوبی است. ولی خوشبختانه اکثریت فعالان جوان و دانشجویی حرکت در داخل با تبیین دقیق وضعیت سیاسی جاری و جدال بین دو جناح فاشیستی درون نظام توتالیتر، آذربایجان جنوبی را از درافتادن در این ورطه نجات دادند و اکنون این دو جناح دشمن آذربایجان جنوبی مشغول تارومار کردن همدیگر هستند.

چرا جنبش به اصطلاح سبز جنبشی دموکراتیک و آزادیخواه نیست؟

نکته دیگری که در خصوص ادعای دموکراتیک بودن؟! این حرکت اصلاح طلبی فاشیستی فارس باید توجه کرد، اینکه صرفا حمایت میلیونها نفر از مردم عادی فارس که دهها سال زیر تبلیغات فاشیستی فارس به مشتی مریض روانی تبدیل شده اند نمی تواند دلیل دموکراتیک بودن آن باشد. زیرا در این صورت انقلاب اکتبر 1917 در روسیه نیز می تواند دموکراتیک شناخته شود، به قدرت رسیدن هیتلر در انتخابات آزاد سال 1933 آلمان نیز می تواند دموکراتیک تلقی گردد. زیرا هر دو حمایت میلیونی توده ها را در پشت سر خود داشتند. نزدیکتر از آن انقلاب اسلامی 1979 (1357) نیز می تواند دموکراتیک شناخته شود زیرا اکثریت مردمان ساکن در جغرافیای موسوم به ایران به این انقلاب پیوسته بودند، در حالی که این سه تحول هیچ کدام نتیجه دموکراتیکی به بار نیاوردند. زیرا نیروها و گفتمان رهبری کننده آنها دموکراتیک نبود و به حق تعیین سرنوشت ملتها و حقوق مخالفان و اقلیتها و آزادیهای مشروع و مدنی فردی و اجتماعی ذره ای بها نمی داد. در نتیجه، به روی کار آمدن حکومتهای توتالیتر و فاشیستی منجر شد. هر چند رهبران آن ادعای مردمی بودن و ایجاد عدالت را داشتند. جریان اصلاح طلبی در جغرافیای موسوم به ایران نیز در حالی که دو سوم ملل ساکن در این زندان ملتها (موسوم به ایران) از حقوق اولیه خود محرومند و حتی نام زبان و هویت ملی آنان به رسمیت شناخته نمی شود ادعای حمایت از دموکراسی و آزادی می کند در حالی که هنوز کثیرالمله بودن این جغرافیا و حق تعیین سرنوشت ملتهای تحت اشغال فاشیسم فارس و مرزهای آنان را به رسمیت نشناخته است. پیشینه افراد و احزاب دولت ساخته رهبری کننده این جریان کاملا فاشیستی و ضد ترکی و ضد عربی است و آنان نمی توانند با چند سخنرانی و بیانیه پا در هوا، ادعای دموکراتیک بودن بنمایند و پیشینه فاشیستی فارسی خود را لاپوشانی نمایند. ملل سرکوب شده در جغرافیای موسوم به ایران فقط برای حق تعیین سرنوشت خویش و تعیین مرزها و تشکیل دولت-ملتهای مستقل ترکی، عربی، کردی، بلوچی و ترکمنی خود هزینه خواهند پرداخت و انرژی خویش را صرف جدالهای مضحک و فاشیستی جناحهای فارسی نخواهند کرد.

در شرایط کنونی پس چه باید کرد؟

به دنبال وقایع بعد از نمایش انتخابات دهم ریاست جمهوری و شکل گیری اعتراضات بر علیه رژیم حاکم تحت عنوان جنبش سبز؟!، عده ای از فعالین منسوب به حرکت ملی ادعا می کنند این جنبش به اصطلاح سبز سراسری است و باید حرکت ملی آذربایجان به آن بپیوندد و مدام تکرار می کنند که «آذربایجان» بخشی از «ایران» است. این پیش فرضها، گزاره ها و مفاهیم کاملا متناقضند. همچنین یادآوری این نکته ضروری است که آذربایجان جنوبی بخشی از ایران نیست، بلکه به وسیله آن اشغال شده است.

اولا جنبش به اصطلاح سبز یا حرکت اصلاح طلبی در کشور موسوم به ایران جنبشی سراسری نیست. بلکه جنبشی کاملا فاشیستی و راسیستی متعلق به فارسهاست و شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی (فارسی) نیز شاخصی جدید از فاشیستی بودن آن است. این جنبش غیردموکراتیک و فارسگرا به دنبال اصلاح و قدرتمند ساختن ایران (فارس) است و وجود ملل ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن در زندان ملتها موسوم به ایران را انکار می کند و آنان را اقوام و قبایل ایرانی (فارس) خطاب می کند که بایستی تحت سلطه هویتی جعل شده در صدوپنجاه سال اخیر به نام «ملت ایران (فارس)» باقی بمانند و نهایتا آسیمیله و نابود شوند.

ثانیا این کلیت جعلی اکنون با رشد آگاهی ملی در میان ملل ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن در حال از هم پاشیدن است و به زور سرنیزه سر پا ایستاده است. بنابراین ضرورتی برای پیوستن به این جنبش فاشیستی سبز وجود ندارد و پیوستن به آن حرکت ملی دو دهه ای مستقل آذربایجان جنوبی را که بر مبنای نقد فاشیسم فارسی (ایرانی) و ارائه تعریفی مستقل از هویت ملی و منافع ملی ملت ترک آذربایجان جنوبی شکل گرفته است دچار از هم گسستگی خواهد کرد. به عبارت دیگر غیریت سازی از فاشیسم فارسی و تروریسم کردی که هر دو اهداف تجاوزکارانه نسبت به سرزمین و ملت ترک آذربایجان جنوبی دارند اجتناب ناپذیر است و کسانی که می خواهند کرد و فارس را به عنوان دوست ملت ترک آذربایجان جنوبی وانمود نمایند آگاهانه یا ناآگاهانه عملا در خدمت دشمنان ملت ترک آذربایجان جنوبی می باشند و از الزامات فرایند هویت سازی ملی و دولت-ملت سازی ترکی آذربایجانی ناآگاهند.

ثالثا مرزهای تاریخی آذربایجان جنوبی از سوی جاه طلبی های تروریستی و فاشیستی کردی و فارسی در خطر جدی است و در این شرایط مطرح کردن شعارهایی مانند پیوستن به جریانات فاشیستی فارسی، انحراف از مسیر واقعی منافع ملی ملت ترک آذربایجان جنوبی است. حرکت ملی آذربایجان جنوبی در مسیر توسعه و تعمیق هویت یابی ملی و زدودن بیش از صدوپنجاه سال اثرات شوم هویت سازی جعلی فارسی در آذربایجان جنوبی یا به عبارت دیگر در مسیر فرایند ملت سازی (Nation Building) ترکی آذربایجانی جنوبی است و طرح مباحث و موضوعاتی مانند انتخابات و دموکراسی و حقوق بشر در چارچوب جغرافیای موسوم به ایران (فارس) با توجه به هویت سازی توتالیتر و فاشیستی فارسی در این جغرافیا نشان دهنده عدم آگاهی از مبانی نظری و عملی فارسچیلیق (ایرانچیلیق) که ضدیت با هویتهای ملی ترکی و عربی اساس آن است می باشد و عملا به جای حرکت در مسیر فروپاشاندن مفهوم استعماری و فاشیستی «ملت ایران (فارس)»، در خدمت احیای امیدهای واهی برای اصلاح این زندان ملتها (ایران) است.

ملت ترک آذربایجان جنوبی اکنون بیش از هر چیز نیازمند فعالیتهای فکری فرهنگی و سیاسی و نرم افزاری برای آگاهی از هویت واقعی ملی ترکی آذربایجانی خویش و فهم و درک فارس و فارسچیلیق (ایرانچیلیق) به عنوان دشمن آشتی ناپذیر خویش است که نابودی موجودیت ملی و سرزمین آن را هدف گرفته است. جنبش دانشجویی مستقل آذربایجان جنوبی و فارغ التحصیلان آن با توجه به وسعت و گستردگی آن و حضور آن در میان تک تک خانواده های ترک با استفاده از روابط چهره به چهره بیشترین نقش را در فرایند بیداری ملی و ملت سازی ترکی آذربایجانی به عهده دارد. سرکوب و تعطیلی نشریات ملی دانشجویی و غیردانشجویی و اجتماعات ملی نمی تواند و نبایستی خللی در روند آگاهی ملی و ملت سازی ایجاد کند.

رشد فعالیتهای کردی در منطقه خاورمیانه و تکرار جاه طلبیهای تروریستی کردها در مورد سرزمینهای تاریخی غرب و جنوب آذربایجان و روند پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا که شرایط مساعدی را برای فعالیتهای کردی تحت عنوان Kürt Açılımı یا Demokratik Açılım در ترکیه فراهم می کند و همچنین تشدید سیاستهای آسیمیلاسیون نظام فاشیستی فارس بر علیه ملت ترک آذربایجان جنوبی در ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی همگی خطرهای جدی برای منافع ملی ترکی آذربایجان جنوبی در بر دارد که بایستی محور آگاهی ملی و ملت سازی ترکی آذربایجان جنوبی باشد.

برخلاف تصور عده ای خیال پرست کلیتی به نام «ملت ایران» وجود ندارد. بلکه در یکصدوپنجاه سال اخیر جعل شده است و هیچ حکومت، دولت و امپراطوری در این منطقه به نام ایران (فارس) نه قبل از اسلام و نه بعد از آن وجود نداشته است. بلکه فقط قومی به نام فارس در بخشی از این منطقه می زیسته اند و جعل فرهنگ، هویت ملی و تاریخ امپراطوریهای ترکی و عربی به نام فارس (ایران) از بزرگترین دروغهای صدوپنجاه سال اخیر است که با اغراض سیاسی توسط مشتی شرق شناس و تعدادی شبه روشنفکر تحصیل کرده در اروپا جعل شده است.

جمهوری اسلامی در آخر سال 1357 طبقه متوسط قدیم فارس را به قدرت رساند که ضدیت با هویت ملی ترکی همانند نظام پهلوی از جمله پایه های اساسی هویت آن است. همچنین مبارزه با جلوه های فکری، فلسفی، ارزشی و بعضا اقتصادی مدرنیته از پایه های اساسی این نظام است که باعث انزوای بین المللی و در دراز مدت تضعیف دولت-ملت جعلی فارس (ایران) خواهد شد و در صورت تداوم فرایند آگاهی ملی و ملت سازی در میان ملل تحت اشغال ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن و آشنایی به قواعد و اصول حاکم بر سیاست بین الملل و درک تفاوت خیر سیاسی از خیر اخلاقی که از اصول حاکم بر سیاست میان ملتهاست (رئالیسم سیاسی)، در آن صورت فروپاشی دولت-ملت جعل شده به نام ایران و استقلال ملل تحت اشغال و سلطه دور از دسترس نخواهد بود. در حالی که رسیدن اصلاح طلبان به قدرت باعث خروج جمهوری اسلامی از انزوا و قدرت یابی آن در درازمدت خواهد شد که بر ضد منافع ملی ترکهای آذربایجان جنوبی است.

نظام جمهوری اسلامی (دولت-ملت فاشیستی فارس) شباهتهای زیادی در عدم انعطاف، اتلاف منابع اقتصادی، نظامی گری، تعقیب سیاست خارجی فراتر از توان خویش، فساد اداری و اقتصادی، فقدان مشروعیت و کارآمدی و تنوع و تکثر هویتهای ملی سرکوب شده در عین هویت سازی به رژیم توتالیتر و راسیستی شوروی سابق دارد.

شوروی نیز چنین فرایندی را طی کرد و با شکست هویت سازی جعلی روسی برای ملل تحت اشغال آن در پایان سال 1991 فرو پاشید. شکست اقدامات اصلاحی خروشچف در اواخر دهه 1950 میلادی و اوایل دهه 1960 میلادی که با هدف توانمندسازی مجدد آن طراحی و اجرا می شد عملا روند انزوا و فروپاشی شوروی را سرعت بخشید.

البته این مقایسه فقط جهت نشان دادن تشابه این دو نظام انجام شد و تفاوتهای قابل توجهی نیز بین این دو وجود دارد . در توضیح اصلاحات خروشچف در نظام توتالیتر چپ شوروی به طور خلاصه بایستی گفت در شرایط وخیم سیاسی، فرهنگی، اقتصادی داخلی و انزوای بین المللی شوروی خروشچف با درک به بن بست رسیدن اقتصاد دولتی شوروی، فشار رقابت تسلیحاتی با غرب، عقب ماندگی تکنولوژیک در مقایسه با غرب، نظام سیاسی و بوروکراسی فاسد، بر عهده گرفتن اهداف سیاست خارجی بلندپروازانه در سراسر جهان بدون توجه به توانایی های فنی و اقتصادی شوروی، همگی خروشچف را بر آن داشت که در اقتصاد داخلی با واگذاری بخشی از زمینهای کالخوزها و سالخوزها به دهقانان برای کار خصوصی بر روی آنها، کاستن از هزینه های نظامی و سوق دادن آن به سوی تولید کالاهای مصرفی و لوازم خانگی، باز کردن نسبی فضای فرهنگی و استالین زدایی در شوروی، مطرح کردن تز همزیستی مسالمت آمیز با غرب و تلاش برای خروج از انزوای بین المللی از طریق گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با غرب و ... همگی اجزای استراتژیی بودند که خروشچف تلاش کرد مشروعیت از دست رفته نظام توتالیتر چپ شوروی را در داخل احیا نماید و در خارج نیز چهره ای مسالمت آمیز و صلح جو از شوروی به نمایش گذارد. البته این اصطلاحات برای شوروی می توانست به قدرتمندی آن منجر شود که با مخالفت عناصر قدرتمند نظام توتالیتر چپ حاکم در شوروی یعنی ارتش، کا.گ.ب و حزب کمونیست خروشچف در سال 1964 کنار گذاشته شد و بن بست در نظام شوروی تداوم یافت و بحرانهای کارآمدی، مشروعیت و مشارکت نهایتا به فروپاشی آن و استقلال جمهوریهای تشکیل دهنده آن از جمله آذربایجان شمالی منجر شد.

همزمان با این بحرانها در درون هر یک از جمهوریهای 15 گانه تشکیل دهنده شوروی فرایند واگرایی از روسیه و شکل گیری هویتهای ملی مدرن ترکی آذربایجانی، اوکراینی، لیتوانیایی، قزاقی، گرجی، قرقیزی، ارمنی و ... روز به روز تقویت می شد که این فرایند نهایتا به تشکیل دولتهای ملی مستقل 15 گانه شد.

روند واگرایی از روسیه و فرایند ملت سازی در جمهوریهای 15 گانه شوروی سابق حدود 10 سال قبل از فروپاشی شوروی حدود 10 سال قبل از فروپاشی شوروی توسط نویسنده معروف فرانسوی «کارردانکوس» در کتاب «امپراطوری گسسته» تبیین گردیده است. همچنین ترجمه فارسی دیگری از آن کتاب با نام «امپراطوری فروپاشیده» ارائه شده است. هلن کارردانکوس این کتاب را در سال 1982 منتشر کرده است.

فرایندی مشابه در کشور موسوم به ایران، یعنی ناکارآمدی اقتصادی، جاه طلبی های سیاست خارجی و تعهدات بیش از توان فنی و اقتصادی، فقدان مشروعیت نظام سیاسی، انزوای بین المللی و فرایند واگرایی و رشد ملت سازی مدرن در میان ملل تحت اشغال جمهوری اسلامی یعنی ملتهای ترک آذربایجان جنوبی، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن در حال رشد می باشد که می تواند سرنوشت مشابه شوروی و یوگسلاوی برای کشور موسوم به ایران رقم زند و به استقلال ملل تحت سرکوب و اشغال آن منجر شود.

جنبش اصلاح طلبی در میان فارسها در کشور موسوم به ایران نیز در صورت رسیدن به قدرت به دنبال خروج آن از انزوای بین المللی و قدرتمندتر کردن فارسها در داخل و صحنه بین المللی است و کوچکترین حقی برای ملل تحت اشغال قائل نیست. همچنین رشد آگاهی ملی و ملت سازی در میان نیروهای جوان نظامی و امنیتی ترک آذربایجانی که به دلیل نیاز به اشتغال به خدمت دستگاههای امنیتی، انتظامی و نظامی فارس درآمده اند، در آینده عنصر قدرتمند نظامی و امنیتی را می تواند برای آذربایجان جنوبی به ارمغان بیاورد که در زمان تعیین مرزها در جنوب و جنوب شرق و غرب و جنوب غرب آذربایجان جنوبی هنگام فروپاشی کشور موسوم به ایران با توجه به ادعاهای الحاق گرایانه کردها و فارسها بیشترین منافع ملی و تمامیت ارضی را برای آذربایجان جنوبی تأمین نماید.

عناصر آذربایجانی که قبلا در احزاب ورشکسته چپ و راست توتالیتر فارسی فعالیت می کردند اکنون که می دانند که زمان کارکرد این احزاب فاشیستی و توتالیتر فارسی در آذربایجان جنوبی به سر آمده است، این بار با پوشش نام آذربایجان می خواهند دوباره این کلیت فاشیستی به نام «ملت ایران (فارس)» را حفظ نمایند و زیر پوشش شعارهایی مانند مبارزه عمومی برای دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، برابری شهروندی، فمنیسم و ... برای ایران عزیز؟! کلاهی از این نمد برای خود بدوزند. همان گونه که حرکت ملی آذربایجان از نامش پیداست حرکتی طبقاتی، جنسی، مذهبی و ... نیست. هرچند می تواند آنها را نیز در بر داشته باشد، ولی عمده ترین هدف حرکت ملی آذربایجان در شرایط فعلی معطوف به آزادی آذربایجان جنوبی از سلطه فاشیسم فارس (ایران) است و دیدگاههایی که می کوشند تقسیم بندیهای تصنعی مانند «دموکراسی در حرکت ملی آذربایجان»، «چپ در حرکت ملی»، «فمنیسم در حرکت ملی»، «راست در حرکت ملی آذربایجان» و ... شکل دهند و دشمنان اصلی آذربایجان جنوبی یعنی تروریسم کرد و فاشیسم فارس را در سایه قرار دهند آگاهانه یا ناآگاهانه دیدگاهها و گروهبندیهای انحرافی و بر ضد منافع ملی آذربایجان جنوبی است که در مسیر فرایند دولت-ملت سازی ترکی آذربایجان جنوبی متوجه خواهند گردید که بایستی از بین ایران عزیز؟! و ملت ترک آذربایجان جنوبی یکی را انتخاب نمایند و تلاش آنها برای ایفای نقش میانجی نه از سوی گروههای فاشیست فارس و نه از سوی نیروهای دموکراتیک حرکت ملی آذربایجان جنوبی مورد توجه قرار نخواهد گرفت. زیرا با توجه به دال مرکزی گفتمانهای هویتی ترکی و فارسی در آذربایجان جنوبی و کشور موسوم به ایران (یعنی زبانهای ترکی و فارسی) آشتی میان آن دو حتی در درازمدت غیرممکن می باشد.

طبقه متوسط قدیم و جدید در آذربایجان جنوبی

طبقه متوسط قدیم در آذربایجان جنوبی در صدوپنجاه سال اخیر تحت تأثیر ارتباطات تجاری، اقتصادی و فرهنگی با امپراطوریهای عثمانی و روسیه و سایر شهرهای اروپایی مانند باکو، تفلیس، استانبول، برلین، پاریس، وین و ... دو شقه شد. بخشی از آن با درک تحولات عمیق فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در جهان از نیمه دوم قرن 19، ضرورت ورود ممالک محروسه قاجار به فرایند مدرنیزاسیون و نوسازی را درک کرده بود، از غلظت باورهای محافظه کارانه افراطی مذهبی شیعه کاست و به عنوان تجار، روشنفکران، روزنامه نگاران و اصناف متوسط الحال در چارچوب فارس گرایی افراطی (ایرانگرایی) و به حاشیه راندن هویت ملی ترکی آذربایجانی خویش به صف نوگرایان اواخر قرن نوزدهم پیوست و طبقه متوسط جدید فارسگرا (ایرانگرا) و ضد ترک را در آذربایجان جنوبی شکل دادند که نمایندگان فرهنگی و سیاسی این طبقه در آن زمان را می توان افرادی مانند عبدالرحیم طالبوف، سیدحسن تقی زاده، کاظم زاده ایرانشهر و سپس احمد کسروی و ... قرار داد که نقشی مهم در گذار ممالک محروسه قاجار به دولت-ملت شبه مدرن فارس (ایران) بازی کردند و اینکه جنگهای داخلی شهر تبریز در طول سالهای 1908-1911 سرنوشت انقلاب مشروطه فارس (ایران) را رقم زد و نه سایر شهرهای فارس نشین مناطق کویری ایران مانند تهران، اصفهان و مشهد، به این دلیل بود که تبریز در طول قرن نوزدهم به دلیل ارتباطات گسترده تجاری، فرهنگی و اقتصادی با اروپا و ممالک همسایه، بزرگترین و مدرنترین طبقه تجاری و متوسط آن زمان ممالک محروسه قاجار را در بر داشت و در حقیقت نقش اصلی را در گذار از پادشاهی مطلقه قاجار به دولت-ملت شبه مدرن فارس (ایران)بازی کرد. کتاب «تبریز، شهر اولین ها» نیز انعکاس این تحولات در تبریز است.

در دوره 57 ساله حکومت پهلویها نیز که از قضا هر دو شاه آن با حمایت مستقیم انگلیس بر سر کار آمدند، نوسازی تقلیدی آنها از غرب منجر به گسترش دستگاه اداری، نظامی و اقتصادی دولت فارس در آذربایجان جنوبی گردید و در کنار هویت سازی جعلی فارسی برای ملت ترک آذربایجان جنوبی طبقه متوسط فارسگرای ضعیفی در آذربایجان جنوبی شکل گرفت که شبه روشنفکران و تحصیل کردگان دانشگاهی در دانشگاههای فارس زبان گروه مرجع و شکل دهنده افکار این طبقه فارسگرا بودند.

طبقه متوسط ستنی در آذربایجان جنوبی نیز به همان اندازه فارسگرا و در عین حال عربگرا بود و با دیده تحقیر به فرهنگ ملی ترکی آذربایجانی می نگریست. روحانیت گروه مرجع طبقه متوسط سنتی بود که با استفاده از ابزار دین و جمع آوری وجوهات شرعی از توده های مردم ارتباطات گسترده ای را از قرنها پیش ایجاد کرده بود و در انقلاب آنتی مدرن 1357 با به حاشیه بردن طبقه متوسط جدید فارسگرا به قدرت رسید.

در غیاب و در فقدان روشنفکران ملی ترک آذربایجان جنوبی تا سالهای 1990 دو گروه مرجع سنتی و جدید عمده یعنی روحانیون و روشنفکران فارسگرا در آذربایجان جنوبی به افکار عمومی شکل می دادند که هر دو گروه به صورتی افراطی دارای گرایشات قوی ضد ترک و شیفته بدویت فارسی بودند و می باشند.

تا سال 1990 تحولات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در آذربایجان جنوبی عرصه رقابت و مجادلات این دو طبقه اصلی بود که وجه مشخصه هر دوی آنها ضدیت با فرهنگ ملی ترکی آذربایجانی بود، بدون آنکه لزوما همگی صریحا به آن اعتراف نمایند. ولی مشی نظری و عملی آنها در این مسیر حرکت می کرد. قبل از فروپاشی شوروی و تشکیل دولت-ملت مستقل آذربایجان شمالی در پایان سال 1991، تعداد زیادی از نویسندگان، شعرا و مورخین علاقمند به فرهنگ و هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی در حوزه زبان، فرهنگ و تاریخ آذربایجان جنوبی علیرغم شرایط سرکوب حاکم مشغول فعالیت بودند و آثار ادبی، فرهنگی و تاریخی ملی ترکی قابل توجهی را به جامعه آذربایجان جنوبی ارائه نمودند که ذکر نام تمامی این فعالان عزیز در این مقاله امکان پذیر نمی باشد. این فعالیتهای ادبی و تاریخی در دو دهه بعد از 1990، تأثیر بسزایی در رشد بیداری ملی و هویت سازی مدرن ترکی در آذربایجان جنوبی ایفا کرده است. اما به این نکته باید اذعان داشت که تقریبا اکثریت قریب به اتفاق این افراد، آذربایجان جنوبی و فرهنگ ملی ترکی آن را به عنوان حاشیه ای بر فرهنگ حاکم فارس می دانستند که در زیرمجموعه آن قرار می گیرد و تعداد نویسندگان، شعرا و مورخینی که در آن زمان هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی را به عنوان هویت ملی و متمایز و مستقل از هویت ملی فارس (ایران) بدانند و به دنبال طراحی گفتمان سیاسی خاص آن باشند شاید اغراق نباشد که بگوییم به زحمت از شمار انگشتان یک دست تجاوز می کرد.

تحت تأثیر تجربیات یک قرن اخیر و با بهره گیری از فعالیتهای فرهنگی، ادبی و تاریخی فعالان نسل دوره پهلوی و اوایل دوره جمهوری اسلامی در سالهای اولیه دهه 1990 هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی به عنوان هویتی ملی و سیاسی مستقل از سوی نسل جوان و دانشجویان ترک آذربایجان جنوبی در دانشگاههای آذربایجان جنوبی و شهرهای فارس زبان مطرح گردید (البته یک سال حکومت ملی شهید سید جعفر پیشه وری در 46-1945 استثنا محسوب می شود). این گفتمان که هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی را به عنوان محور فعالیتهای فکری و سیاسی انتخاب نموده بود، با نقد هویت سازی و ملت سازی فاشیستی فارسی در آذربایجان جنوبی ابتدا در قالب کلاسهای زبان و ادبیات ترکی و شبهای شعر ترکی آذربایجانی و سپس نشریات دانشجویی و غیردانشجویی ترکی آذربایجانی و کنگره های عظیم و ملی بابک روز به روز گسترش یافت و در خردادماه 1385 گسترده ترین حرکت اعتراضی ملی را با شعار محوری «هارای، هارای، من تورکم»، در عمر صد ساله نظام فاشیستی فارسی شکل داد و شهدا، زخمی ها و زندانهای طویل المدت به عنوان هزینه مبارزه ملی برای آزادی آذربایجان جنوبی از چنگال فاشیسم فارسی را پرداخت کرده و می کند. جمهوری اسلامی گمان می کرد با ممانعت از برگزاری کنگره های عظیم ملی بابک به موفقیت بزرگی دست یافته است. اما قیام ملی و مدنی خرداد 1385 در دهها شهر آذربایجان جنوبی نشان داد که حرکت ملی آذربایجان با این سرکوبهای سخت افزاری از حرکت نیفتاده است. اما مانند هر نظام توتالیتری، جمهوری اسلامی نیز حاضر به پذیرش هویت ملی ترکی آذربایجانی نیست و تنها هویت ملی مورد قبول او هویت ملی شیعی فارس می باشد و بقیه هویتهای ملی موجود در جغرافیای موسوم به ایران از نظر آن بایستی سرکوب و به حاشیه رانده شده و نابود شوند.

با توجه به اینکه حرکت ملی در مرحله نرم افزاری و روند هویت سازی و ملت سازی مدرن قرار دارد و موتور محرکه اصلی آن نسل جدید فارغ التحصیلان و دانشجویان حال حاضر دانشگاهها می باشند و حرکت ملی جنبشی ملی، فراطبقاتی و سراسری در آذربایجان جنوبی است بنابراین از شبکه انسانی گسترده ای برای ارتباط با توده های ملت در شهرها و روستاها برخوردار است. به همین جهت علیرغم شرایط سرکوب وحشتناک و اختناق تحمیل شده از سوی فاشیسم فارسی بر آذربایجان جنوبی و فقدان هر نوع نشریه و فعالیت حزبی آزاد، جنبش صرفا از طریق شبکه های مجازی و جنبش دانشجویی مستقل ترک آذربایجان جنوبی و فارغ التحصیلان آن در حال بسط گفتمان ملی خویش می باشد که این بسط گفتمان در آذربایجان جنوبی مطمئنا به مذاق فارسگراهای آذربایجان جنوبی هم در طبقه متوسط قدیم و هم در طبقه متوسط جدید خوش نمی آید. زیرا حرکت ملی آذربایجان جنوبی در حقیقت در حال تبدیل شدن به گروه مرجع اصلی بر محوریت هویت ملی ترکی آذربایجانی است که دقیقا در تضاد با هویت ملی جعلی و تحمیل شده فارسی بر آذربایجان جنوبی در بیش از صد سال گذشته است.

جمع بندی و نتیجه گیری

حرکت ملی آذربایجان جنوبی در حقیقت نیازمند شکل دهی به طبقه متوسط جدید ترک آذربایجان جنوبی در دو سه دهه آینده است و این فرایندی زمان بر است. زیرا جایگزینی طبقه متوسط قدیم و جدید فارسگرا در آذربایجان جنوبی با طبقه متوسط جدید ترک آذربایجان جنوبی احتیاج به فعالیتهای فکری، فرهنگی و سیاسی و البته زمان کافی دارد. "تورکچولوک" و "فارسچی لیق" در چارچوب دو گفتمان ملی متضاد فارسی و ترکی اهداف و آمال و منافع متفاوت و متضاد خود را تعریف و پیگیری می نمایند و با توجه به پیشینه یک قرن و اندی این دو گفتمان در منطقه امکان ائتلافی بین آن دو متصور نیست و تلاشهای پاره ای اشخاص و گروههای ایده آلیست که در اثر صد سال هویت سازی فاشیستی فارسی دچار دوگانگی هویتی شده اند و خواستار شکل دادن به هویتی ترکی-فارسی هستند، با توجه به مبانی نظری و عملی متضاد این دو گفتمان منتج به نتیجه نخواهد شد. آذربایجان جنوبی در حال شکل دادن به طبقه متوسط جدید بر مبنای هویت ملی ترکی آذربایجانی است و پیشبرد نظری و عملی هر گفتمانی نیازمند طبقه اجتماعی حامل آن است و این طبقه در آذربایجان جنوبی در حال شکل گیری است.

همان گونه که ذکر گردید فرایند ملت سازی ترکی در آذربایجان جنوبی فرایندی زمان بر ولی نتیجه بخش، اثرگذار و ماندگار است. بنابراین نباید اسیر احساسات و هیجانات ناشی از کشته و زخمی شدن چند فاشیست فارس از هر دو سو در خیابانهای تهران بود، بلکه منافع ملی درازمدت آذربایجان جنوبی شامل حق تعیین سرنوشت، حفظ، استمرار و تقویت هویت ملی ترکی، حفظ سرزمینهای تاریخی آذربایجان جنوبی از جاه طلبیهای فاشیسم فارسی و تروریسم کردی از اهم اولویتهای حرکت ملی آذربایجان در شرایط کنونی است.

ملت ترک آذربایجان جنوبی نبایستی در کشاکشها و جدال قدرت در تهران بین گروههای ضد ترک فارس مشارکت نماید، مگر اینکه مسائل مربوط به منافع ملی اولویت دار آذربایجان جنوبی بر اساس حق تعیین سرنوشت ملت ترک آذربایجان جنوبی، به ویژه تعیین مرزهای تاریخی آذربایجان جنوبی در جنوب شرق، جنوب و جنوب غربی آذربایجان جنوبی، بازگرداندن آثار تاریخی به غارت رفته از آذربایجان جنوبی که به موزه های مناطق فارس نشین منتقل شده اند، تعیین وضعیت ترکهای مهاجرت کرده به مناطق فارس زبان و حقوق آنها و ... موضوع مذاکره با گروههای فارس، گیلک و کرد قرار گیرد. در غیر این صورت مباحثی مانند مبارزه عمومی برای دموکراسی؟!، سرنگونی جمهوری اسلامی و ... نمی تواند اولویت مذاکره و چانه زنی قرار گیرد. زیرا مبارزه برای دموکراتیک کردن فضای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی فرایندی طولانی مدت و درونی در چارچوب تحولات درونی ملل ترک، فارس، عرب، بلوچ، کرد و ترکمن در جغرافیای موسوم به ایران است و صرف دگرگونی نظام سیاسی در تهران از نظام منزوی جمهوری اسلامی در صحنه بین المللی به نظامی سکولار و برخوردار از مناسبات قوی با غرب و دیگر قدرتهای بزرگ بین المللی نه تنها حقی برای ملل سرکوب شده در زندان ملتها موسوم به ایران ایجاد نخواهد کرد، بلکه با توجه به شناخته شده بودن رهبران شبه اپوزیسیون فارس در آینده احتمالی و مواضع برتری جویانه، فاشیستی و راسیستی آنان بر علیه ملل تحت سلطه، وضعیت را به مراتب بدتر از حال حاضر خواهد کرد. مگر آنکه همچنان که ذکر گردید مبنای حرکت بر حق تعیین سرنوشت، تعیین مرزها و ... قرار گیرد که فعلا شبه اپوزیسیون فارس حتی حاضر به پذیرش وجود ملتی به غیر از فارس در جغرافیای موسوم به ایران نیست. بنابراین مذاکره و تعامل با آنها نیز منتفی است.

در صد و اندی سال اخیر فارسچی لیق در آذربایجان جنوبی عموما متن بوده و تورکچولوک در حاشیه بوده است. اکنون در حال حاضر تورکچولوک در آذربایجان جنوبی به متن تبدیل شده و فارسچی لیق در حال رفتن به حاشیه می باشد. اما این تحول گفتمانی هویتی نیاز به زمان و حتی نیاز به تحول نسلی دارد. نسلی که از دهه 1990 به بعد در آذربایجان جنوبی به عرصه آمده است به زمان نیاز دارد که جایگزین وکلا، پزشکان، استادان دانشگاه، معلمان، کارفرمایان صنعتی، تجار، نویسندگان، دانشجویان و به طور کلی طبقه متوسط جدید با هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی گردد. به همین جهت زمان و تغییر نسل برای غلبه کامل و نهایی تورکچولوک بر فارسچی لیق (ایرانچی لیق) در آذربایجان جنوبی فاکتوری مهم و اساسی است.

با توجه به اینکه طرفداران جنبش به اصطلاح سبز در شهرهای فارس نشین متمرکز می باشند و روند ملی گرایی ترکی در آذربایجان جنوبی و بقیه مناطق ملی مانند کردی، عربی، ترکمنی و بلوچی در حال رشد بوده و از پیوستن به آن اجتناب کرده اند، به کار بردن عبارت سراسری برای جریانات فارس گرا و نشریات آنها در جغرافیای موسوم به ایران دیگر منطقی نیست و اکنون بهتر است آنان صرفا به عنوان نمایندگان قومیت فارس مورد اشاره قرار گیرند و تا زمانی که آنان از ادعاهای برتری جویانه و قیم مآبانه نسبت به ملل تحت اشغال دولت-ملت فارس موسوم به ایران دست برنداشته اند نامیدن آنها با القابی مانند آزادیخواه، دموکراتیک و غیره خطایی استراتژیک است و برای آنها ایجاد مشروعیت می نماید. بنابراین همچنان کاربرد عباراتی مانند شوونیست، فاشیست، راسیست، استعمارگر و ... در خصوص تمامی گروهها و جریانات فارس اجتناب ناپذیر خواهد بود. مگر آنکه گروهی به طور آشکار و مکتوب حق تعیین سرنوشت و مرزهای تاریخی ملت ترک آذربایجان جنوبی را به رسمیت بشناسد.