Samstag, 23. Mai 2015

آذربایجان تاریخی و محدودة آن از نظر مورخین(14) حسن راشدی


Hasan Rashidis Foto.
آذربایجان تاریخی و محدودة آن از نظر مورخین(14)
حسن راشدی
بخشی از کتاب : " ترکان و بررسی تاریخ ، زبان و هویت آنها در ایران "

از نظر تاریخی در مورد چگونگی نام آذربایجان در بین مورخین نظریات متفاوتی با توجه به معنا و مفهوم این نام وجود دارد, بعضی از مورخین این نام را بر گرفته از چهار کلمة ترکی «آذ, ار, بای, گان» که منتسب به قوم «آذ» یا «آس» است می­دانند,[1] بعضی­ها آنرا بر گرفته از نام حاکم آذربایجان در زمان حملة اسکندر مقدونی, «آتروپات» می­پندارند و بعضی­ها هم این نام را در ارتباط با کلمة «آذر» (آتش در پارسی باستان) تصور می­کنند؛ ولی آنچه که واقعیت دارد نام آذربایجان از قدیم الایام شامل نواحی شمالی و جنوبی رودخانه ارس می­شده و این نام تنها پس از استقلال جمهوری آذربایجان در سال ۱۹۱۸ بر روی سرزمین شمالی ارس گذشته نشده است. این نام همواره در طول تاریخ علاوه بر قسمت جنوبی رود ارس, قسمت شمالی آن را نیز شامل می­شده است.
گرچه در تاریخ ناحیة بین دو رود کُر و اَرَس«الران», «ارّان» و «آران» نامیده شده و در نوشته بعضی از مورخین نیز به تنهایی و به عنوان ایالت مستقل, از آن یاد شده است ولی این ناحیه همواره بخشی از آذربایجان بوده و چون منطقة نسبتاً گرمسیری هم هست در فرهنگ مردم آذربایجان «آران» به منطقة گرمسیر و غیرکوهستانی نیز گفته می­شود.
عنایت اله رضا از مخالفین نام آذربایجان در شمال رود ارس در پیش­گفتار کتاب « آذربایجان و اران» می­نویسد:
«ماه ژوئن سال ۱۹۱۸ سران حزب مساوات, دولتی در قفقاز پدید آوردند و نام بخشی از سرزمین مذکور را که بر آن فرمان می­راندند «جمهوری آذربایجان»نامیدند. حزب مساوات که عنوان اصلی آن «حزب دموکراتیک اسلامی مساوات» بود, به سال ۱۹۱۱ میلادی در شهر باکو تأسیس یافت. هدف این حزب ایجاد کشور اسلامی بزرگ و واحد تحت رهبری ترکان آسیای صغیر بود. حزب مذکور که از سیاست «پان تورکیستها» پیروی می­کرد و طرفدار «وحدت» همة ترکی زبانان جهان در «ملتی واحد» بود, در ماه ژوئن سال ۱۹۱۷ به «حزب فدرالیستهای ترک» پیوست و با حزب مذکور کنگره­ ای متحد ترتیب داد. در نوامبر سال ۱۹۱۷ نخستین کنگره حزب مساواتیان قفقاز برگزار شد و از این پس «حزب دموکراتیک فدرالیستهای مساواتی ترک» نام گرفت.» حزب مذکور, در ماه ژوئن ۱۹۱۸ استقلال بخشی از قفقاز را, زیر عنوان «جمهوری مستقل آذربایجان» اعلام کرد. حال آنکه نام این سرزمین هیچوقت آذربایجان نبود. حدود دو سال بعد, در تاریخ بیست و هشتم ماه آوریل سال ۱۹۲۰ دولت مساوات ساقط و منقرض شد و بلشویکها قفقاز را به تصرف درآوردند و دوباره سرزمین مذکور ضمیمة خاک روسیه گردید. در این روزگار دولت روسیه شوروی بر سرزمین قفقاز فرمانروایی یافت. دولت جدید روسیه شوروی که هنوز در آن زمان نامِ «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» بر کشور خود ننهاده بود, نام آذربایجان را همچنان بر بخشی از قفقاز باقی نگاه داشت. پس از چندی «جمهوری آذربایجان» به نام «جمهوری سوسیالیستی آذربایجان» نامیده شد. . .
با گذاردن نام «آذربایجان» بر بخشی از قفقاز, اندیشه­ ای تازه نیز عنوان شد مبنی بر اینکه گویا «آذربایجان سرزمینی است دو نیم گشته که بخشی در شمال و بخشی در جنوب رود ارس نهاده شده است.» نخست در قفقاز و پس از آنگاه در ایران, تنی چند از شاعران, نویسندگان, از این جدایی ناله­ ها سر دادند و از روزگار, گله­‌ها کردند. . .
برخی از مورخین و نویسندگان شوروی, در کتابها و نوشته­‌های خویش, این عنوانهای مجعول و نادرست را چندان بکار گرفتند که نسل جوان ما از راه درست منحرف شده و از حقیقت ماجرا دور و بی­خبر مانده است.»[2].
احمد کسروی هم در کتاب شهریاران گمنام می­نویسد:
«شگفت است که آران را اکنون آذربایجان می­خوانند. با آنکه آذربایجان یا آذربایگان نام سرزمین دیگریست که در پهلوُی آران و بزرگتر و شناس­تر از آن می­باشد و از دیرین زمان که آگاهی در دست هست همواره این دو سرزمین از هم جدا بوده و هیچگاه نام آذربایجان بر اران گفته نشده است. ما تا کنون ندانسته‌­ایم که برادران آرانی ما که حکومت آزادی برای سرزمین خود بر پا کرده می­خواستند نامی نیز بر آنجا بگذراند برای چه نام تاریخی و کهن خود را کنار نهاده دست یغما به سوی آذربایگان دراز کردند؟ ! و چه سودی را از این کار شگفت­ خود امیدوار بودند؟ !»[3].
در کتاب «آذربایجان و نغمه­‌های تازه استعمارگران» هم راجع به نام آذربایجان چنین آمده است:
«. . . باین ترتیب سرزمینهای واقع در شمال رود ارس که مرز فعلی ایران و شوروی نیز بشمار می­رود از سال ۱۸۲۸ میلادی رسماً ضمیمة امپراطوری روسیه شد. ولی چه در این تاریخ و چه قبل ازآن هرگز سرزمینی که امروز از آن بنام آذربایجان شوروی یاد می­شود چنین نامی نداشته است. . . برای نخستین بار نام «آذربایجان» در سال ۱۹۱۸ و به دنبال انقلاب در روسیه بر بخشی از سرزمینهای جنوبی قفقاز اطلاق شد. . . »[4].
دکتر تورج اتابکی نیز مثل کسروی, عنایت­‌اله رضا و کسرویست­های دیگر مرز شمالی آذربایجان را رود ارس دانسته در کتاب «آذربایجان در ایران معاصر» می­نویسد:
«جغرافی نویسان مسلمان, آذربایجان را از جنوب به زنجان, از خاور به دیلمستان, طارم و گیلان, از باختر به فارسان یا وارادان محدود دانسته و رودخانة ارس را نیز مرز شمالی این منطقه شمرده‌­اند. همچنانکه از این تعریف بر می­آید منطقه­‌ای که امروزه جمهوری آذربایجان (یعنی جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی سابق) خوانده می­شود جزء مرزهای جغرافیایی آذربایجان قدیم نبوده است.»[5].
اغلب پان­‌آریائیست­ها و ناسیونالیستها­ی افراطی فارس بر جدایی نام سرزمینی که در شمال رود ارس قرار دارد با سرزمینهایی که در جنوب این رود واقع است اصرار دارند, در حالیکه تاریخ واقعیتها را به گونه­‌ای دیگر بیان می­کند!
به نظر می­رسد زمانیکه در تاریخ, از آذربایجان و اران به عنوان دو ایالت جدا از هم یاد می­شود, «آذربایجان» علاوه بر اینکه نام مملکت بزرگی را که از اراک و همدان و زنجان گرفته تا دربند قفقاز را شامل می­شده و دو ولایت اران و شیروان هم در محدودة این مملکت قرار می­گرفته است به نام ولایتی هم اتلاق می­شده که شهرهای این ولایت در جنوب رود ارس قرار داشته و در بیشتر موارد شهرهای استانهای امروزی آذربایجان شرقی, آذربایجان غربی, اردبیل, زنجان, همدان, قزوین, مرکزی و قسمتی از استان تهران جزء این ولایت به حساب می­آمده است؛ چنانچه در «برهان قاطع» در مورد رود ارس چنین آمده است: رودی است که بین آذربایجان و اران جاری است. ولی باز در همان کتاب در جلد اوّل صفحه ۹۶ آمده است: اران نام ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردعه از اعمال آن است.
از نوشته­‌های فوق چنین استنباط می­گردد هنگامیکه از آذربایجان به عنوان ولایت یاد می­شود, اران همسایه آذربایجان است, و هنگامیکه از آذربایجان به عنوان مملکت سخن به میان می­آید «اران» ولایتی از ولایات مملکت آذربایجان به حساب می­آید.
آنچه مسلم است در تاریخ هر جا نامی از اران به میان آمده اغلب به مناطق و شهرهایی اطلاق شده است که در بین دو رود کر و ارس قرار داشته و مناطق و شهرهای خارج از بین این دو رود, از جمله ایالات شیروان و موغان که قسمت مهم جمهوری آذربایجان فعلی را تشکیل می­دهند و پایتخت کنونی آن باکو هم از شهرهای ایالت شیروان قدیم است جزء نواحی اران به حساب نمی­آمده است. ابن­‌حوقل (قرن چهارم هجری) که کشورهای اسلامی را از شرق تا غرب پیموده, در نقشه­‌ای «صوره ارمینیه و آذربایجان و الران» را یک جا کشیده, خاطر نشان ساخته است که «من اینها را یک اقلیم بر شمردم, تا آنجا که من دیده‌­ام در تحت حکومت یک تن بوده است.».[6]
همو می­نویسد: « آذربایجان محدود است از طرف مشرق به جبال و دیلم [گیلان و مازندران] و غرب دریای خزر, و از طرف مغرب به حدود ارمن و اللان و اندکی از حدود جزیره [بین­‌النهرین], و از طرف شمال به اللان[7] و جبال قبق (قفقاز) و از طرف جنوب به حدود عراق [اراک- خمین تا اصفهان] و اندکی از حدود جزیره».[8]
پیداست که در اینجا ابن حوقل حتی آذربایجان را نه به عنوان یک مملکت, بلکه به عنوان یک ولایت به حساب آورده است که محدودة آن تا کوههای قفقاز و دربند ادامه داشته و مناطق شیروان و موغان (قسمت مهمی از جمهوری آذربایجان فعلی) را هم در بر می­گرفته است!
وی سه ولایت آذربایجان و الران و ارمنیه را یک مملکت و یا یک سرزمین دانسته که حکومت آن در دست یک فرد بوده و ابن­‌حوقل به مجموعة این سه ولایت نامی ننهاده و تنها آنها را «یک اقلیم» به حساب آورده است.
مقدسی, که اثر خود را حدود یک قرن پس از اصطخری و در حدود ۷۰ سال پس از «صوره الارض» و «حدودالعالم» و در حدود سال ۴۳۸ هـ ق تألیف کرده, سه خطة مورد بحث را مانند مؤلف یاد شده با هم آورده, متذکر شده است که «من این سرزمین (رحاب) را به سه حوزه بخش کرده­‌ام؛ نخستین آنها از بالای دریاچه, اران است؛ سپس ارمنیه و در پایان آذربایجان باشد.».
برای آن سه سرزمین نیز یک جا نام رحاب (فراخ) را برگزیده و دربارة سبب گزینش خود در وصف آن منطقه چنین نوشته است: «چون سرزمین بزرگ و زیبا, پرمیوه و انگور بود شهرهایش مانند موقان, خلاط [شمال دریاچة وان] و تبریز همانند عراق دارای نرخ ارزان, درختان سردرهم کشیده, نهرهای روان, کوههای عسل, دشتهای آبادان, دمن­های پر از گوسفند می­بود و من برایش نامی نیافتم که همه خوره­هایش را در بر گیرد؛ پس آنرا رحاب نامیدم. از سرزمینهای کشور اسلام است و دژ مسلمانان در برابر روم به شمار می­آید. . . ».[9]
در حالی که سایر مورخین از آن جمله یاقوت حموی سرزمینی را که در محدودة دو ولایت آذربایجان و اران قرار دارد, «مملکت آذربایجان»نامیده است.[10] همین مورخ بعد از نام بردن از مملکت آذربایجان, پایتخت (دارالحکومه) آنرا که تبریز باشد معین کرده است؛[11] در حالی که وقتی صحبت از شیروان و ارّان به میان آورده آنها را ولایت ارّان و شیروان نامیده و از شهرهای مهم آنها یاد کرده نه پایتخت و دارالحکومه آنها.[12]
عنایت­‌اله رضا نویسنده کتاب «آذربایجان و اران» که عضو حزب توده ایران و مخالف رژیم پهلوی بود در سال ۱۳۲۵ به شوروی گریخت و در دانشکده حزب کمونیست آن کشور به تحصیل پرداخت. در سال ۱۳۳۶ به کشور مائوئیستی چین رفته در آن کشور اقامت گزید, امّا به زندگی در کشور مائو و ایدئولوژی مائوئیستی نیز رضایت نداد و بار دیگر به شوروی برگشت. در نهایت دشمن رژیم پهلوی در سال ۱۳۴۸ به ایران برگشت و به تدریس در دانشگاهها پرداخت !
وی در سال ۱۳۶۰ به نوشتن کتاب «آذربایجان و اران» اقدام نمود تا ثابت کند در طول تاریخ, اران منطقه‌­ای بوده است جدا از آذربایجان و نام آذربایجان هیچوقت شامل شمال رود ارس نبوده است ![13]
وی در مورد نوشته یاقوت حموی در معجم­‌البلدان چنین نظر می­دهد:
«یاقوت حموی که به سدة هفتم هجری می­زیسته در کتاب «معجم‌­البلدان» پیرامون اران چنین نوشته است «اران نامی است ایرانی, دارای سرزمینی فراخ و شهرهای بسیار که از آنها جنزه است و این همان است که مردم آن را گنجه گویند و بردعه و شمکور و بیلقان. میان آذربایجان و اران رودی است که آن را ارس گویند. آنچه در شمال و مغرب این رود نهاده است از آن اران و آنچه در سوی جنوب قرار گرفته است از آن آذربایجان است.» از این نوشته به صراحت می­توان دریافت که آذربایجان در جنوب و اران در شمال رود ارس نهاده شده است و بدین روال معلوم می­شود که سرزمین اران نام آذربایجان نداشته است.».[14]
با توجه به این نوشته معلوم می­گردد, عنایت‌­اله رضا قسمتی را که به اهداف او نزدیک بوده از معجم البلدان یاقوت حموی انتخاب و با تحریف زیرکانه بر آن استناد کرده, و از قسمت دیگر معجم البلدان که مخالف اهداف وی است و «اران» در داخل خاک آذربایجان قید شده است حرفی به میان نیاورده و با بی­‌اعتنایی از کنار آن گذشته است؟ !
یاقوت حموی در قسمت دیگر معجم البلدان و چند صفحه بعد از سطوری که به وسیلة عنایت­‌اله رضا و با تحریف, نقل شده, سرحد آذربایجان را چنین قید کرده است: «. . . وحد اذربیجان برذعـه مشرقاً, الی ارزنجان مغرباً, و یتصل حدها من جهـه الشمال ببلاد الدیلم و الجیل و الطرم. . . »[15]
(. . . سرحد آذربایجان در مشرق از بردعه [پائین رود کر و شمال رود ارس] شروع و در مغرب تا ارزنجان [از شهرهای ترکیه امروزی] می­رسد. از شمال به بلاد دیلم, گیلان و طارم متصل است. . . ).[16]
یاقوت حموی شهر بردعه را که در شمال­ی‌ترین منطقه اران و زیر رود کُر و نزدیک کوههای قفقاز واقع است را «آخر آذربایجان» به حساب آورده است که دلیل بر نامیده شدن شهرهای شمال ارس تا نزدیکیهای کوه قفقاز از آن جمله مناطق اران (بین رود کُر ارس), و شهرهای جنوب رود ارس شامل استانهای آذربایجان شرقی, غربی, اردبیل و زنجان تا مرز دیلم و گیلان به نام « آذربایجان» است و متناقض با ادعای عنایت اله رضا !
عنایت­‌اله رضا همچنین نوشته یاقوت حموی را در معجم­‌البلدان که «شرق» رود ارس را متعلق به آذربایجان دانسته نه جنوب آنرا, تحریف کرده و نوشته است: «. . . آنچه در سوی جنوب قرار گرفته است از آن آذربایجان است.»! در حالی که نوشته یاقوت چنین است:
« و بین آذربیجان و اران نهریقال له الرس کلما جاورهُ من ناحیه المغرب و الشمال نهر من اران و ماکان من جهـه المشرق فهو من آذربیجان.»[17] (بین آذربایجان و اران رودی است که الرس [ارس] نامیده می­شود, کلیه مناطق غرب و شمال این رود متعلق به ارّان و قسمت شرق آن مال آذربایجان است).
هدف عنا­یت­‌اله رضا از تحریف این قسمت نوشته یاقوت حموی از آنجا ناشی می­شود که, چون شرق رود ارس و قسمت مهمی از منطقة مغان در حال حاضر جزء خاک جمهوری آذربایجان است, وی خواسته است بگوید هیچ قسمتی از مناطق آذربایجانی که در معجم­‌البلدان بدان اشاره شده است. در داخل خاک جمهوری آذربایجان فعلی قرار ندارد !
عنایت­‌اله رضا قسمت دیگر نوشته یاقوت حموی یعنی «اران نامی است ایرانی» را هم تحریف کرده است.
چه, یاقوت حموی نوشته است: «اران نام غیر عربی است»[18] و ننوشته است نام ایرانی است. در حالیکه بعضی از مورخین معاصر نظر داده‌­اند که «اران» نام ترکی است, بعضی ها آنرا بر گرفته­ از زبانهای قدیمی و بومی منطقه قفقاز می­دانند و بعضی­ها هم آنرا از منشاء ایرانی دانسته‌­اند.[19]
یاقوت حموی, در ادامة توضیح سرحد آذربایجان می­نویسد: «. . . این [آذربایجان] مملکت بزرگی است. در میان شهرهای مشهور آذربایجان تبریز بزرگترین شهر و پایتخت فعلی آن است, در زمانهای قدیم پایتخت آذربایجان مراغه بوده است؛ خوی, سلماس, اورمو, اردبیل, مرند و . . . در ردیف شهرهای آذربایجان است. آذربایجان مملکت وسیع و دولت بزرگی است, اینجا سرزمین کوهستانی است. در این سرزمین قلعه­‌های متعدد و باغهای بیشماری موجود است, من در هیچ جا به اندازة این سرزمین چشمه و رودخانه ندیدم. کسی که در این سرزمین سیاحت می­کند نیازی به بر داشتن ظرف آب نمی­بیند چرا که در همه جا آب در زیر پای او جاری است و این آب خنک, گوارا و سالم است.».[20]
در همین کتاب وقتی صحبت از «ارّان» می­شود چنین می­نویسد:
«ارّان» نام ولایتی است وسیع, که شهرهای زیادی دارد از جملة این شهرها, جنزه است که مردم عادی آنرا «گنجه» می­نامند. بردعه, شمکور و بیلقان از شهرهای آن است.».[21]
یاقوت وقتی از شهر بردعه که در داخل ولایت اران و در منتها علیه شمال آن است سخن می­گوید می­نویسد:
«بردعه شهری است در انتهای خاک آذربایجان»[22]
از این نوشته یاقوت چنین دریافت می­شود در عین حالیکه «بردعه» جزء شهرهای ولایت اران است و در شمالی­‌ترین محدودة این ولایت قرار دارد, شهر سرحدی مملکت آذربایجان نیز هست. و این موضوع دلیل بر این حقیقت می­باشد که ولایت ارّان علاوه بر اینکه همسایه ولایت آذربایجان است خود جزئی از مملکت آذربایجان و یکی از ولایات آن به شمار می­رود !
اگر ولایت ارّان جزء مملکت آذربایجان به حساب نمی­آمد و ولایتی جدا, همطراز و همسایة آذربایجان محسوب می­شد دلیلی نداشت که یاقوت حموی شهر بردعه را که در شمال­ترین قسمت ولایت ارّان است و از شهرهای این ولایت به حساب می­آید آنرا «انتهای خاک آذربایجان» بشمارد ! از طرف دیگر, اگر ولایت ارّان و شمالی­‌ترین شهر آن «بردعه» جزء خاک آذربایجان محسوب نمی­شد باید شمال­ترین سرحد آذربایجان رودخانة ارس می­شد نه شهر بردعه ! همانطوریکه وقتی آذربایجان به عنوان یک ولایت و همسایه اران به حساب می­آید یاقوت­ حموی رودخانة "الرس" (ارس) را به عنوان رود مرزی بین این دو ولایت معرفی می­کند ولی وقتی آذربایجان به عنوان مملکت در نظر گرفته می­شود ولایت اران در داخل و در محدودة این مملکت قرار می­گیرد!
بدین صورت مشخص می­شود: نام «آذربایجان» علاوه بر اینکه نام مملکتی بوده که ولایت اران و شیروان در داخل آن قرار داشته, نام ولایتی هم به حساب می­آمده که شهرهای جنوبی رود ارس تا انتهای زنجان و همدان و حتی اراک از بلاد آن محسوب می­شده است. همانطوریکه امروزه اصفهان, هم نام استان اصفهان را شامل می­شود و هم مفهوم شهر اصفهان را می­رساند؛ وقتی از استان اصفهان سخن به میان می­آید علاوه بر شهر اصفهان منطقة وسیعی از شهرستانهای نجف­‌آباد, شهرضا, کاشان, آباده, نائین و ... هم جزء این محدوده است, ولی وقتی صحبت از شهر اصفهان می­شود خود شهر اصفهان و حومة آن مورد نظر است که محدودة کوچکی دارد!
یاقوت حموی وقتی از شهر باکو و دربند (باب الباب- الباب) سخن به میان می­آورد آنها را جزء شهرهای ولایت شیروان می­شمارد نه جزء ولایت اران.
«باکویه. شهری است از ولایت شیروان از دایرة دربند. در این مکان چاه نفت موجود است اجاره بهاء آن به هزار دینار می­رسد, در کنار این چاه, چاه دیگری است که شبانه­ روز از آن نفت غلیظ و سفیدی که شبیه جیوه است فوران می­کند, اجاره بها این چاه نیز مثل چاه اولی است.».[23]
مطمئناً اران و شیروان در این زمان در عین حالی که دو ولایت با شهرها و مناطق خاص خود بوده­‌اند, هر دو این ولایت جزء مملکت آذربایجان به حساب می­آمده‌­اند که این مملکت, هم شهرهای شمالی و هم شهرهای قسمت جنوبی رود ارس را شامل می­شده است و پایتخت و دارالحکومة آنهم شهر تبریز بوده است.
آذربایجان در آستانة حملة اعراب سرزمینهای بین همدان, زنجان, و دربند (در جمهوری خودمختار داغستان امروزی در شمال شرقی جمهوری آذربایجان) را شامل می­شده است, چنانکه در تاریخ بلعمی در مقدمة «خبر گشادن آذربایگان و دربند خزران» حدود آن چنین ترسیم شده است:
«­. . . اوّل حد از همدان درگیرند تا به اَبهَر و زنگان بیرون شوند و آخرش به دربند خزران, و بدین میانه اندر هر چه شهرها است همه را آذربایجان خوانند.». [24]
ابن حوقل که شخصاً در آذربایجان سیاحت کرده, در نقشه­‌ای که از دریای خزر به دست داده, اراضی گسترده شده از دربند تا گیلان را زیر نام آذربایجان آورده است, همین ادعا را کتیبه‌­ای که مرزبان دولت ساسانی در دربند, در سال ۵۳۳ میلادی (اوایل سلطنت انوشیروان) بر دیوار قلعه آن منطقه حکّ کرده و در سال ۱۹۲۹ میلادی توسط روسها در دربند کشف گردیده و در آن, مردی به نام «بارزیوس», خود را «مدیر کل مالیه آذربایجان, معرفی کرده می­گوید:
«از طرف انوشیروان مأموریت یافتم که در قسمت شمال دربند, قلاعی برای جلوگیری از هجوم قبایل شمالی به آذربایجان بوجود آورم.»[25]
که معلوم می­گردد قسمت جنوبی دربند, آذربایجان به حساب می­آمده است.
ابن­‌فقیه در اواخر قرن سوم هجری, حد آذربایجان را از مرز بردعه تا مرز زنجان دانسته است,[26] وی می­گوید: «بردعه شهر آران و آخر حدود آذربایجان است.».[27]
محمدحسین خلف تبریزی اران را ولایتی از آذربایجان به شمار آورده که گنجه و بردعه از اعمال آن است.[28]
«در یکی از نسخ ترجمة اثر اصطخری, در فصل تحت عنوان «مسافات آذربایجان» از مسافات بین بردع [در جمهوری آذربایجان] تا اردبیل و بالاتر از آن, از بردع تا دربند [در جمهوری خود مختار داغستان] و نیز بردع تا تفلیس [در جمهور گرجستان] و بردع تا دبیل [جمهوری ارمنستان امروزی] سخن رفته است.»[29].
«یعقوبی در البلدان خود حدود آذربایجان را از زنجان تا ورثان و آن سوی ارس [شمال ارس] و از آن جمله شهرهای بیلقان و بردعه [در جنوب رود کُر] را آذربایجان علیا دانسته است.»[30].
حمداله مستوفی مورخ نامی قرن هشتم هجری (۱۲۸۰-۱۳۴۹م) در کتاب نزهـه القلوب می­نویسد:
«بلاد آذربایجان ۹ تومان است,[31] بیست و هفت شهر دارد در بیشتر مناطق این مملکت هوا سرد و در بعضی مناطق ملایم است, حدودش با ایالات عراق عجم [شهر اراک فعلی و مناطق مرکزی ایران تا اصفهان], موغان, گرجستان, ارمن و کردستان پیوسته, طولش از باکو تا خلخال ۹۵ فرسخ, عرضش از بجروان [ از شهرهای قدیمی مغان ] تا سیپان [ شمال دریاچه وان ترکیه امروز] ۵۵ فرسخ می­باشد.»[32].
زین­‌المجالس و آثارالاول نیز عیناً کلمات حمداله مستوفی را نقل کرده[33] و سر حد آذربایجان را از جنوب, عراق عجم, از غرب و جنوب غربی کردستان, و از شمال غربی گرجستان و ارمنستان و از شمال, موغان که احتمالاً موغان شیروان نزدیک دربند باشد را تأئید کرده است.
بنا به نوشته حمداله مستوفی در نزهـه القلوب, شهرهای آذربایجان عبارتند از: «تبریز, اوجان, . . . گرگر, نخجوان, اجنان, اردوباد و ماکویه.».[34]
حمداله مستوفی نیز مثل یاقوت حموی شهرهائیکه در داخل ولایت اران و بین دو رود ارس و کر قرار دارد, از جمله نخجوان و اردوباد را جزء آذربایجان به حساب آورده است ضمن آنکه شهرهای ولایت شیروان را هم که «باکو» جزء آن ولایت است از شهرهای آذربایجان شمرده است.
مسعودی که در نیمة نخست قرن چهارم هجری می­زیسته در کتاب «مروج الذهب» نوشته:
«الران من بلاد آذربایجان»[35]( اران از شهرهای آذربایجان است).
در کتاب «بستان السیاحه» زین­‌العابدین شیروانی حدود آذربایجان چنین آمده است:
«. . . محدود است از طرف شمال به ولایت موغان و شیروان و جبال البرز[36] و از سمت جنوب به عراق عجم و کردستان و از جانب مشرق به دیار خلخال و گیلان و طالش و دیلم و از جانب مغرب به بلاد ارمن و گرجستان. . . »[37]. در همین کتاب دربارة اران آمده است: «. . . آن دیار, ما- بین ارس و کر واقع شده.».[38]
«در دورة صفویه ایالت آذربایجان شامل چهار بیگلربیگی به مرکز تبریز بود, این بیگلربیگی­ها عبارت بودند از: بیگلربیگی تبریز, بیگلربیگی قره­‌باغ, چخور سعد و شیروان.
بیگلربیگی تبریز عبارت بود از قسمت اعظم استانهای کنونی آذربایجان شرقی[شامل استان اردبیل کنونی] و آذربایجان غربی, بعلاوه آستارا, تالش, زنجان, سلطانیه و منطقه قاپان (زنگه زور) که در واقع در ارمنستان [کنونی] می­باشد. بیگلربیگی قره باغ شامل گنجه, بردع, برکشاط, لوری و جوانشیر. بیگلربیگی چخور سعد شامل ایروان, نخجوان, ماکو و بایزید. نهایتاً بیگلربیگی شیروان شامل باکو, شکی, قبه و سالیان می­شد.».[39]
بعد از مرگ نادرشاه آذربایجان کلاً به چند خان­‌نشین مستقل تقسیم شده بوده, این خان­‌نشینها عبارت بودند از: «قره باغ, شکی, گنجه, باکو, دربند, قوبا, نخجوان, ایروان, تبریز, اورمیه, اردبیل, تالش, خوی, ماکو و مراغه.»[40] که این خان­‌نشینها, هم شامل قسمت شمالی رود ارس می­شد و هم شامل قسمت جنوبی این رودخانه.
شمس‌­الدین سامی در ماده نظامی [گنجوی] قاموس‌­الاعلام خود که در سال ۱۳۱۶ هـ ق (۱۸۹۸-۹ م) منشتر کرده زادگاه نظامی گنجوی را «قصبة گنجه آذربایجان» نوشته و بدین ترتیب شهر گنجه را که در جنوب رودخانه کر قرار دارد از شهرهای آذربایجان شمرده است.[41]
میرزا کاظم بیگ آذربایجانی متولد شهر رشت که از استادان ادبیات ترکی, عربی و فارسی دانشگاه قازان و پترزبورگ بوده و در کتاب خود بنام «دستور زبان تطبیقی زبانهای ترکی» که در سال ۱۸۴۶ میلادی توسط دانشگاه قازان انتشار یافته زبان ترکی آذربایجانی را به دو لهجة آذربایجانی جنوبی و شمالی تقسیم کرده است.[42]
مورخ معاصر دکتر رحیم رئیس‌­نیا با اشاره به اثر ابن­‌اثیر و اینکه وی قسمت شمالی رودخانه ارس را آذربایجان نامیده است می­نویسد:
ابن­‌اثیر هم حوادث سال ۴۲۱ هـ و در فصل «بیان غزوه فضلون کردی خزر را و ماجرای او» اران را جزوی از آذربایجان شمرده است:
«فضلون کردی بر بخشی از آذربایجان مستولی شده, آنرا تصرف کرده بود. و اتفاق چنین روی داد که در این سال به غزا به خزر تاخته, عده­‌ای از مردم خزر را کشت و زنانشان را به اسارت گرفت و غنیمتی بسیار به دست آورد؛ همین که به بلدة خود باز گردید, در حرکت کندی روا داشت. . . , به امید این که در این امر برتری خویش آشکار ساخته باشد و گمان می­کرد که خزریان را سرکوب و بیچاره کرده و به کاری که در حقشان کرده, سرگرم نموده است. مردم خزر هم با شتاب و مجدانه به تعقیب وی پرداخته و او را در تنگنا گذاشته, زیاده بر ده هزار نفر از یاران او و داوطلبانی که به همراه او بودند کشتند و غنایمی را که گرفته بودند, مسترد داشته و باز پس گرفتند و اموال سپاهیان اسلامی را غنیمت گرفته باز گشتند.».[43]
دکتر رئیس­‌نیا با آوردن پاراگراف بالا اظهار داشته که:
«منظور از نقل چند سطر بالا از نوشته ابن‌­اثیر پاسخ گویی به کسروی است که به نقل از جملة نخست پاراگراف فوق. «ابن فضلون کرد تکه‌­ای از آذربایجان را داشت که بدانجا دست یافته و از آن خود کرده بود.»[44] بر ابن­‌اثیر ایراد گرفته که نمی­دانسته است ابن­‌فضلون فرمانروای سراسر اران و بخش بزرگی از ارمنستان بوده و نه خداوند تکه‌­ای از آذربایجان. نوشته ابن‌­اثیر حاکی از این است که وی به درستی قلمرو دولت ابن‌­فضلون را در جوار سرزمین خزران و در هر صورت در آن سوی ارس می­دانسته و بنا بر این اران را بخشی از آذربایجان به شمار آورده است.»[45].
در لغتنامه علامه دهخدا نیز در مورد تعدادی از شهرهائیکه امروزه در داخل جغرافیای سیاسی جمهوری آذربایجان قرار دارد و همچنین در مورد نام ولایت «اران» با استناد به مورخین و جغرافی­‌نویسان قرنهای گذشته چنین آمده است:
اران: اقلیمی است در آذربایجان... صاحب برهان قاطع گوید؛ ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال آن است. گویند معدن طلا و نقره در آنجاست.
گنجه: شهری است مشهور مابین تبریز و شیروان (اصبح شروان است) و گرجستان و مولد شیخ نظامی علیه‌­الرحمه از آنجاست (برهان) نام شهری است از ولایات اران در اواخر آذربایجان [,] منسوب بدانجا را گنجوی گویند (انجمن آرا)... این شهر در قرون ۶ و ۵ میلادی بنا شده است. از قرن ۴ هجری (۱۳ میلادی) یکی از شهرهای مهم آذربایجان و مرکز تجارت و صنعت بود».
بردعه: برذعه, بردع از بلاد اران است (شرفنامه) شهری است در اقصای آذربایجان معرب برده دان زیرا که پادشاهی اسیران را آنجا گذاشته بود و گاهی بذال منقوطه (برذعه) نیز خوانند. (آنندراج), (قاموس), (ناظم­‌الاطباء) رجوع به بردع شود.
نخچوان[نخجوان]: شهرکی است خرد [ از حدود آذربایجان] خرم و با نعمت و مرم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلوار بند و چوب بسیار خیزد (حدودالعالم) شهری است از اقلیم پنجم- آذر آبادگان از بناهای نرسی­بن بهرام ساسانی که نخچوان لقب داشته.
اردوباد: شهری بر ساحل ارس بر مشرق جلفا, موضعی است در آذربایجان و باغستان زیاد دارد و غله و انگور و میوه آن نیکو و آب وی از کوههای قپان خیزد فاضل آن آب در ارس ریزد (نزهت‌­القلوب), (مرات البلدان) و مسقط­‌‌ الرس بعضی شعرا و علما بوده است (قاموس اعلام ترکی).
شیروان: نام شهری در آذربایگان. در روایات بانی آنرا انوشیروان دانسته‌­اند. پس از ویرانی شماخی اصل و قاعده شیروانات بوده, سالها سلاطین شیروان شاهیه در آنجا پادشاهی داشته­‌اند و در اواخر صفویه انقراض یافتند خاقانی شیروانی « [کذا]» مداح منوچهر و مردمان بزرگ در هر فن از آنجا به ظهور آمده‌­اند. فخر­السالکین حاج زین­‌العابدین سیاح صاحب بستان­‌السیاحه (ت) و حدیقه­‌السیاحه از آنجاست.
اسناد بسیاری که نشان میدهد از زمانهای بسیار دیرین تا سال ۱۹۱۸ میلادی که اراضی شمالی رود ارس به صورت کشور مستقل با نام «جمهوری آذربایجان» درآمد, نام آذربایجان همواره دو بخش شمالی و جنوبی رود ارس از دربند (دمیر قاپو) در داغستان قفقاز در شمال, تا زنجان و همدان و اراک در جنوب را شامل می­شده است و این نام تاریخی را نمی­توان از روی قسمت شمالی آذربایجان که در سال ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ میلادی از قسمت جنوبی آن جدا گردیده ضمیمه خاک روسیه شد, برداشت.
گرچه به تصور بعضی از ناسیونالیستهای افراطی فارس, بهترین راه جهت غیر همنام کردن قسمت شمالی و جنوبی رود ارس این است که نام آذربایجان از قسمت جنوبی ارس برداشته شود همانطوریکه مناطق و شهرهای همدان ، ساوه و زنجان در سالهای حاکمیت پهلوی از نام آذربایجان محروم گردید و در سال ۱۳۷۲ هم نام آذربایجان از روی قسمت مهم آن یعنی مناطقی که امروز در اسناد دولتی استان اردبیل نامیده می­شود برداشته شد و شاید روزی تبریز و ارومیه هم از داشتن نام آذربایجان محروم شود ! ولی هیچکدام از اینها چاره اصلی درد نیست و اتحاد واقعی, همدلی و زندگی مسالمت آمیز و دوستانه و برادرانه در ایران در کنار هم را برای هموطنان ترک و فارس و دیگر اقوام به ارمغان نمی­‌آورد, تنها راه حلّ واقعی مسئله, شناخت حقوق فرهنگی- اقتصادی مساوی و برابر با هموطنان فارس زبان, برای حدود ۳۰ میلیون نفر از جمعیت ترک زبان کشور و تدریس زبان ترکی به عنوان دومین زبان رسمی کشور در کنار زبان فارسی در مدارس ابتدایی, راهنمایی, دبیرستان و دانشگاهها و قبول این واقعیت که «ایرانی بودن مساوی فارس بودن نیست و تمام ملل و اقوام کشور که در ایران زندگی می­کنند ایرانی به حساب می­آیند و هیچ قومی را ارجحیت و برتری بر دیگر اقوام ایرانی نیست» این در حالی است که استانها و مناطق غیر فارس کشور از رونق اقتصادی ضعیفی برخوردار است و کمترین سرمایة ملّی در این مناطق به کار گرفته می­شود و استانهای آذربایجان مهاجر فرست­‌ترین استانهای کشور شده است[46] و فرزندان آن از تحصیل­کرده‌های دانشگاهی گرفته تا افرادی عادی برای پیدا کردن کار راهی استانهای تهران, اصفهان, فارس,کرمان, یزد و دیگر استانهایی می­شوند که بیشترین سرمایه­‌گذاری دولتی در آنها صورت می­گیرد و روزبروز بر رونق اقتصادی آنها افزوده می­شود!
[1]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, رحیم رئیس­‌نیا, جلد اول ص ۱۰۰.
[2]- آذربایجان و اران (آلبانیای قفقاز), عنایت­اله رضا, انتشارات ایران زمین, ۱۳۶۰, صص ۸- ۶.
[3]- شهر یاران گمنام, احمد کسروی, تهران, انتشارات امیرکبیر, ۱۳۵۷, صص ۲۵۷- ۲۵۵.
[4]- آذربایجان و نغمه­‌های تازه استعمارگران, مهرداد آذری, انتشارات هفته, ۱۳۶۱. ص ۲۰.
[5]- آذربایجان در ایران معاصر, دکتر تورج اتابکی, ترجمه محمد کریم اشراق, ۱۳۷۶ ص ۲۰.
[6]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, جلد سوم, ۱۳۷۹, ص ۵۶۰/ صوره الارض, ص ۸۱.
[7]- اللان جدا از الران (اران) است و به مناطقی در ماورای قفقاز اطلاق می­شده است.
[8]- طوفان در آذربایجان, اصغر حیدری, ص ۱۹ / ایران در صوره الارض, ص ۸۱.
[9]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, جلد سوم, ص ۵۶۱/ احسن التقاسیم ص ۵۳۳.
[10]- آذربایجان در موج خیز تاریخ, با مقدمة کاوه بیات, نشر شیرازه, ۱۳۷۹ ص ۱۰۲/ مرات البلدان ناصری, جلد اول ص ۱۹.
[11]- - آذربایجان در موج خیز تاریخ, با مقدمة کاوه بیات, نشر شیرازه, ۱۳۷۹ ص ۱۰۲/ مرات البلدان ناصری, جلد اول ص ۱۹.
[12]- آذربایجان تاریخی اوزره قایناقلار, پروفسور علی یار اوف, نشر دانشگاه آذربایجان, باکو ۱۹۸۹ صص ۱۶۵-۱۶۸ (ترجمه­‌ای از معجم­البلدان.)
[13]- آذربایجان و اران (آلبانیای قفقاز), عنایت­اله رضا, انتشارات ایران زمین, ۱۳۶۰, صص ۴۳-۴۶.
[14]- آذربایجان و اران (آلبانیای قفقاز), عنایت­اله رضا, انتشارات ایران زمین, ۱۳۶۰, ص ۴۳.
[15]- زبان فارسی در آذربایجان, موقومات افشار, ۱۳۶۸ ص ۲۵۵/ اذربیجان چاپ لیدن (ا. ذ. ک)/ آذربایجان در سیر تاریخ ایران ص ۷۶/ معجم‌­البلدان, ص ۲۶۰.
[16]- به نظر محمد جواد مشکور این جمله باید چنین باشد: «حد آذربایجان از شمال بردعه و از شرق بلاد دیلم و گیلان و از مغرب ارزنجان, از جنوب بلاد طارم است.» (روزنامه اطلاعات ۱۳۶۵/۵/۲۶ ص ۶).
[17]- آذربایجان در ایران معاصر, دکتر تورج اتابکی, ترجمة محمد کریم اشراق, ص ۲۱/ به نقل از معجم‌­البلدان یاقوت حموی.
[18]- آذربایجان تاریخی اوزره قایناقلار, پروفسور علی یار اوف, ص ۱۶۵.
[19]- همان مأخذ ص ۱۶۸ (زیرنویس).
[20]- - آذربایجان تاریخی اوزره قایناقلار, پروفسور علی یار اوف, ص ۱۶۵. به نقل از معجم­‌البلدان یاقوت حموی.
[21]- همان کتاب همان صفحه.
[22]- همان کتاب ص ۱۶۷/ آذربایجان در موج خیز تاریخ, مقدمة کاوه بیات, ص ۱۰۳/ مرات البلدان ص ۱۹۴.
[23]- - آذربایجان تاریخی اوزره قایناقلار, پروفسور علی یار اوف, ص ۱۶۵-۱۶۶ / ترجمه ترکی آذربایجانی معجم­‌البلدان ص ۱۰۳.
[24]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, رحیم رئیس‌­نیا, جلد سوم ۱۳۷۹ ص ۳۶۵/ تاریخ نامه, جلد یک, ص ۵۲۹.
[25]- نام شهرها و وضع راه­های آذربایجان در قرون نخستین اسلامی, دکتر حسین الیاری, نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز, تابستان ۱۳۶۳, شماره مسلسل ۱۳۲ ص ۹۳.
[26]- ترجمه مختصر البلدان, ص ۱۲۸.
[27]- آذربایجان در موج خیز تاریخ, مقدمة کاوه بیات, ص ۱۰۳, نشر شیرازه, ۱۳۷۹/ مرات البلدان ص ۱۹۴.
[28]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران ص ۸۱/ برهان قاطع جلد یک ص ۹۶.
[29]- آذربایجان در سیر تاریخ ایران, بخش اول, ص ۷۹/ مسالک‌­الممالک, اصطخری ص ۱۶۰.
[30]- همان کتاب, ص ۷۹/ البلدان ص ۴۶.
[31]- به نظر پروفسور علیار اوف, تومان معنا و مفهوم ولایت داشته که در متون کتاب دده قورقود هم آمده است (آذربایجان تاریخی اوزره قایناقلار ص ۱۷۴).
[32]- آذربایجان تاریخی اوزره قایناقلار, پروفسور. علی‌­یار اوف- باکو ۱۹۸۹- ص ۱۶۹ (ترجمة ترکی آذربایجانی نزهـه القلوب) / آذربایجان در موج­خیز تاریخ صص ۱۰۲-۱۰۳ به نقل از نرهـه القلوب حمداله مستوفی/ آذربایجان در سیر تاریخ ایران- ص ۷۷/ نزهه‌­القلوب ص ۸۵.
http://yurddash.arzublog.com/post-60354.html
[33]-

Mittwoch, 20. Mai 2015

کارت قرمز یعنی چه !!! کاظم محمدزاده - ترکیه



کارت قرمز یعنی چه !!!


پیرامون سیر وقایع اخیر و «باختانیدنتراکتورسازی و حواشی سیاسی و اجتماعی آن ، دیدگاه ویژه ای داشتم که لازم دیدم پس از فروکش نمودن احساسات مردمی آن را بازگویی کنم :
فراموش نکنیم که تیم «تراکتور سازی آذربایجان جنوبی» (بدون نظر داشت نام رسمی و واقعی و آمیخته با کثافت آن و هویت مالکان سرکوبگرش که روحانی هم با شیادی تمام ناخرسندی خود از تعلق تراکتورسازی به ملت ترک آذربایجان را ابراز نمود و آرزو کرد که این تیم یکی از تیمهای بنام حاکمیت و مرکز باشد ، آرزویی که قطعاً به گور خواهد برد) دارای طیف وسیع و شاخصی از هواداران است (از زنان خانه داری که در حالت معمولی حتی توپ بچه های خود را با کارد جر می دهند ! تا آلن یک سخنگوی رسمی کاخ سفید ایالات متحده امریکا!) که بیشتر آنان از این کار خود به صورت تاکتیکی بهره می جویند یعنی هدف و هابی برایشان محسوب نمی شود بلکه در فضایی که سرکوب و خفقان بر کل جامعه سایه افکنده از این پدیده بعنوان حیات خلوت جهت طرح مطالب مورد نظر خویش استفاده می کنند و به بیانی صریح تر تیم تراکتورسازی ، چه خوشمان بیاید و چه نیاید سیاسی ترین تیم حاضر در جهان است و بواقع جریانهای منتسب به حرکت ملی آذربایجان جنوبی با تمرکز و استقرار در بافت و ترکیب هواداران پرو پا قرص این تیم ، هر چند وقت یکبار با بسیج هشتاد تا صد هزارنفری جوانان پرشور ترک آذربایجانی یک نمایش قدرت واقعی راه انداخته و حاکمیت اسلامی ملایان را در شوکی واقعی فرو می برند. درست به مثابه بخارات و گرد و غبار و خاکستری که هر از چند وقت از قله آتشفشانها متصاعد می گردد و با این کار ضمن یاد آوری حیات خویش ، خبر از احتمال فورانی دگر باره در وقت و زمانی غیر قابل پیش بینی را می دهد . وحشتی که در سخنان و نگاههای عمال و خدمه های حاکمیت می بینید ناشی از این امر است .
تراکتور سازی «راه» ی است برای برون رفت از خمودگی ناشی از سرکوب وحشتناکی که بر ملت ترک آذربایجان جنوبی تحمیل شده است .
تراکتورسازی «وسیله» ای است برای الحاق گروههای پویای هویت طلبی که با نام و نشانهای مختلفی در داخل و خارج از آذربایجان جنوبی به فعالیت مشغولند .
تراکتور سازی مفاهیم «اقلیت» و «اکثریت» را خیلی زیرکانه با هم آشتی داده است .
تراکتورسازی ، دهان گشاد آن تفرقه اندازهایی را که با «دهاتی» و «شهری» بازی راه انداختن آب تفرقه بر آسیاب می ریزند ، می بندد.

تراکتورسازی ، با مکانیسمی طبیعی به «آذری» ها می فهماند که صرفاٌ به دلیل «ترک» بودن از ناحیه شؤنیستها جدی گرفته می شوند و این اتحاد و همدلی ترکها خاری است که بر چشم حسودان که آنان را مجبور به طرح چنان مسایل پادرهوایی می کند.
تراکتورسازی بعنوان یک «سمبل» و «نماد» مشترک با «مدیریت» افکار ملت ترک آدربایجان بازار «خودفروش» ها را کساد می کند .

تراکتورسازی «احساسات» خیل عظیم جوانان را چنان به کوچه های «منطق» هدایت می کند که کمتر کسی از اعضاء این ارتش نامرئی به «فیش حقوقی » و «امتیاز» های خاصی پدر خانواده یا فامیل های نزدیک و «منافع شخصی» بهاء می دهد ، ارتشی که با قهاری تمام در این صحنه های پرشکوه تنها سرود ملی آذربایجان خود را میخواند و تنها پرچم استتار شده خود را به احتزاز در می آورد .

تراکتورسازی «وابستگی ها» را به چالش گرفته است ، «قشر»ها در آن ذوب و مجذوب شده اند . در این صف عریض و طویل دکتر جراح و قصاب محل ، وکیل مبرز و خلافکار حرفه ای ، تاجر و زن خانه دار ، پرستار و مزاحم محله ، کارخانه دار و کارگر با توافقی نانوشته در کنار هم دیده می شوند ! آنها به این نتیجه رسیده اند که اگر هیچ راه اصلاحی نیست و به جبر هم قرار باشد که با هم بجنگند ! در فردای روشن آزادی و استقلال اگر دوباره بهانه ای برای جنگیدن مانده باشد ! بهتر و شرافتمندانه تر می توانند با همدیگر بجنگند ! و این جنگ را بی تعارف و بی هیچ شرط و شروطی به آن زمان موکول نموده اند.
تراکتور سازی «نفوذی» ها را هم ناامید کرده است . آنها فقط همان قدر شجاعت دارند که در بلبشوی دقایق پایانی یک پرچم کثیف حاکمیت را به دوش چند نفر عمله نادان سوار کنند تا در میدان خودی نشان بدهند و بعد مثل سگی وامانده با پرچم منفور شان مثل برق و باد از نظرها گم شوند .(دوستی راجع به مطلبی که در این باره نوشته بودم پیام فرستاده بود که یک ا«جاق» ویژه ! تشکیل داده اند تا این عمله ها را شناسایی و به نحو مقتضی مجازاتشان کنند!)

تراکتور سازی «دو آتشه» ها را هم کنترل کرده است. فحاشی اندک اندک جای خود را به شعار نویسی می دهد و در کوچه پس کوچه های شهرها سند امضاء شده این تحول را می بینیم .
با اذعان به اینکه این همه کافی نیست و این راه تنها راه انحصاری مبارزه نبوده و نیست و نباید باشد ولی باید خیلی صریح بکویم که ، تراکتور سازی نیز هرگز جلو هیچ نویسنده یا شاعر یا آوازخوانی را نگرفته است ، پس بعضی ها فرصت طلبانه و با چشم طمع به پولهایی که در این عرصه هزینه می شود ، آیه یاس نخوانند و سخن از تعطیلی فوتبال و ترک ورزشگاهها نکنند ، اگر آنها کتابهایی درخور و اشعاری مردمی و ترانه هایی ملی بنویسند و بسرایند و سر دهند ، از اقبال مردم بی نصیب هم نخواهند ماند. افراط و تفریط هر زشتند . این اشخاص اگر بیایند و صادقانه قبول کنند که تا به امروز اشتباه می کردند که تراکتور سازی و فوتبال را به جای اینکه تاکتیک و وسیله بدانند ، استراتژی و هدف می دانستند ، کفایت می کند. این عزیزان که متاسفانه چهره ههای شاخصی نیز در میانشان دیده می شوند ، لطفاً برای جبران خطای خود، ماحصل زحمات دیگران را لگد مالی نکنند .

(به زعم و باور من یکی از بزرگترین اشتباهات دوستان ما ، از این شاخه به آن شاخه پریدن است. هیچ کس حق ندارد منویات خود را به دیگر دوستان دیکته کند. در مقابل اندیشه ها و راهکارهای دیگران ، خیلی ساده می توانید و اگر شجاعت دارید باید ، بگویید که با نظر یا عملکرد آنها موافق نیستید ، صف بندی در داخل حرکت و جبهه گیری در مقابل یکدیگر چیزی کمتر از عضویت در بسیج حاکمیت و اسلحه کشیدن بر روی آذربایجانی ها نیست.)
تراکتور سازی، حسرت تدارک یک «گردهمایی» بزرگتر را بر دل فرقه گرایانی گذاشته است که تنها به رل و پز دیپلماتیک و جیب گشاد خود فکر می کنند.
تحول بعدی که تراکتور سازی در پیش باید بگیرد و خواهد گرفت ، هدایت تماشاگران به «راهپیمایی» در سطح شهر و سپس محله ها ، پس از پایان بازیها است که با تنظیم نهایی این راهپیمایی ها در طول زمان و تبدیل آنها به مراسم «اعتراض»ی و «تظاهرات» تیر خلاص را بر پیکر نظام مفسد ملایان شلیک خواهد کرد.
تاریخ گواه است که ، آذربایجان هیچ شلیک بی سرانجامی نداشته است. ولی این بار ستارخان های تبریز و ارومیه و زنجان واردبیل و قزوین و ... ، دیگر در شهر و دیار خود خواهند ماند تا بالاجبار در تهران برای اشغالگران قصه سرایی نکنند!

تهران ! هم ستارخان هایی برای خودش دارد که به مرور زمان تصویر و حضورشان در این عرصه نمایان تر خواهد شد مگر می شود تهران یعنی گل سرسبد ملک قاجار بی وارثانی مانده و رها شده باشد !؟
من کارت قرمز خود را وسیله فریب قرار نمی دهم . من انجام بازیهای کودکانه وسیله بزرگسالان ترسو را دوست ندارم. من کارت قرمز خودم را صریح و روشن و بی هیچ مصلحتی ! به تمامی فریبکاران و متجاوزان و استعمارگران و اشغالگران و ایادی و عمله های سالوس آنها که حتی بعضاً عنوان فعال مدنی آذربایجانی را هم یدک می کشند ! نشان می دهم . دیگر کارد به استخوان رسیده است .
معنای کارت قرمز من این است :

« اشغالگری محکوم است ، از آذربایجان جنوبی خارج شوید. »
کاظم محمدزاده - ترکیه
17 مه کارت قرمز یعنی چه !!!2015

Montag, 18. Mai 2015

اومود ائورن: تاثير باشگاه تراختور بر جنبش اجتماعی آذربایجان

                                                                                            
اومود ائورن: تاثير باشگاه تراختور بر جنبش اجتماعی آذربایجان  
                                                                                                        
  منتشر شده در جمعه, 09 خرداد 1393 06:20
    Rahim Ayramlu


ماهیت بازی و کارکرد آن برای فرد و سیستم از موضوعاتی است که احتیاج به بحث های فراونی دارد، ولی بازی فوتبال به سبب گستردگی اجتماعی، طبقاتی و اقتصادی که دارد، خود را از دیگر بازیها متمایز می کند. به همین دلیل فوتبال بعنوان یکی از اجزای فرهنگ عمومی نوین با کارکردهای گسترده فردی و اجتماعی، توجه محققان علوم انسانی را نیز به خود جلب کرده است.

سعی سیستم های حاکم و مخالفان آنها برای استفاده بهینه از فوتبال در جهت بسیج توده ها در اطراف گفتمانهای خود نمونه های فراوانی را دارد. این نشان از کارکرد دوگانه فوتبال در خدمت به ایدئولوژی حاکم و کارکرد آن بعنوان ابزاری در دست مخالفان سیستم حاکم دارد. ولی باید در نظر گرفت که ایدئولوژی یک طبقه همگن نبوده و در داخل خود با کشمکش های فراوانی روبرو است. حرکت های اجتماعی با این تحلیل که "باز تولید ایدئولوژی حاکم از طریق ورزش خالی از تضاد و تناقض نیست" و اینکه" ایدئولوژی یک طبقه همگن نبوده و خالی از کشمکش نیست" و اینکه " آنها حتی بعضا از جهت های مختلف و متضاد دفاع می کنند"(هارگراوس) باعث می شود که حرکت های مخالف سیستم حاکم نیز در باز تولید و گسترش مخالفت خود وارد این محرکه شوند. بدین جهت "تحلیل رابطه بین فوتبال و ایدئولوژی به درک روابط قدرت در متن جامعه و باز تولید قدرت درمتن فرهنگ به ما کمک می کند." چونکه" فوتبال، فوتبال نیست"( کولپر).
کارکرد ایدئولوژیک فوتبال، کشورهای بلوک سوسیالیسم در دوران جنگ سرد را نیز مجبور به سرمایه گذاری در آن نمود. حتی می توان مدعی شد که فوتبال بعنوان وسیله اجتماعی با کارکردهای وسیع ایدئولوژیک، خود را بر سیستم های مختلف سیاسی تحمیل کرده است. رقابت کشورها برای میزبانی مسابقات معتبر جهانی فوتبال و سرمایه گذاری های میلیارد دلاری در این مسیر، حکایت از کارکردهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی فوتبال و سعی کشورها در بهره وری از این وسیله را داشته است.
وقتی فرانکو، فاشیست معروف اسپانیا استادیوم 150 هزار نفری برنابئو را "کیسه خواب" خواند از کارکرد فوتبال در داوام حکومت فاشیستی خود آگاه بود. این آگاهی قدرتهای حاکم و فاشیستی باعث شده بود که سالازار دیکتاتور پرتغالی نیز برای کنترل مخالفان و کانالیزه کردن آنان، از فوتبال بعنوان یک وسیله در انحراف افکار عمومی از واقعیت های حکومت فاشیستی خود استفاده کند.
 ولی از طرفی دیگر نیز فوتبال با تقویت باور نیروهای مخالف به حرکت خودشان، در گسترش دامنه حرکت های اجتماعی و تسری این حرکتها به اقشار مختلف جامعه قابلیت های بی نظیر خود را به نمایش گذاشته است. نمونه هایی چون قبرس،ایتالیا، ترکیه و اسپانیا نمونه های موفقی در استفاده مخالفان گفتمان حاکم از فوتبال بوده است. "وقتی که زبان و سمبل های کاتالانها در زیر دیکتاتوری فرانکو قدغن بود بارسلونا بعنوان سمبل مقاومت کاتالانها در آمد. تماشاگران بارسلونا با استفاده از فوتبال روح مقاومت را زنده نگه داشته و با استفاده از زبان و سمبل های کاتالان، باز کردن فضا و گذر از ترسِ سیستم حاکم را ممکن ساختند".( ویلکئس).
در ایران نیز فوتبال قبل از تراختور وسیله ای در دست ایدئولوژی حاکم برای ترویج، باز تولید و گسترش ایدئولوژی نژادپرستانه و باستانگرایانه( افسانه گرایانه) بود. از زمان پهلوی تا به امروز اینایدئولوژی با اضافه شدن چاشنی مذهبی همچنان ادامه دارد.
 ایجاد دو باشگاه با نام پرسپولیس و تاج در زمان پهلوی نمونه دخالت و ساخت زیربنای فوتبال ایران بر اساس ایدئولوژی حاکم بوده است. پرسپولیس بعنوان سمبلی از افتخار و عظمتی که به آریائیها نسبت داده می شد و تیم فوتبال تاج (استقلال) نیز بعنوان سمبلی از پادشاهی، تاج و تخت مورد استفاده پهلوی ها قرار می گرفت و حتی شعبه هایی هم در دیگر نقاط ایران به همین نام ایجاد شد. این دو تیم با کمک های مستقیم و غیر مستقیم دولت، برای کنترل حرکت های اجتماعی مخالف رژیم و برای باز تولید ایدئولوژی رسمی حاکم مورد استفاده قرار می گرفت تا ایدئولوژی باستانگرایانه و تاج و تخت پادشاهی پهلوی ها را باز تولید و جزئی از فرهنگ عمومی قرار دهند.
جمهوری اسلامی با تغییر نام این تیم ها به پیروزی و استقلال، بنوعی از نمادهای ایدولوژیک پهلوی دوری کرده و سعی داشت تا آنها را تبدیل به نمادهایی از ایدئولوژی خود کند. ولی بعد از گذشت سالهای رمانتیک انقلاب و چرخش جمهوری اسلامی در سیر تکاملی خود، از جمهوری اسلامی به جمهوری اسلامی فارسی و یا آریائی، نام پرسپولیس نیز اعاده شد. این اعاده نام در اصل ماهیت تغییر یافته جمهوری اسلامی را نیز به نمایش می گذاشت. در هر حال لازم به توضیح نیست که اعاده نام تاج نیز از ایدئولوژیی که نام ولایت فقیه را یدک می کشد انتظاری غیر واقعی است.
 با توجه به اینکه تراختور و طرفداران آن توانسته اند چالشی جدی در گفتمان حاکم ایجاد کنند، بررسی پدیده ای بنام تراختور اهمیتی دو چندان می یابد. چون تراختوری که ما امروز با آن روبرو هستیم، ارگانیزاسیونی است که توسط یک نیروی اجتماعی با خواستهای تماما مخالف سیستم حاکم و گفتمان حاکم شکل گرفته است و بر خلاف میل سیستم حاکم، در فوتبال ایران تغییری ساختاری و کارکردی ایجاد کرده است. حرکت ملی - مدنی آذربایجان از حرکت های اجتماعی است که در زمینه استفاده از فضاهای عمومی تحت کنترل سیستم حاکم، برغم فضای بسته و توتالیتر ایران نسبتا موفق عمل کرده است. این حرکت در استفاده از ابزارها و اشکال نوین ابراز مخالفت و گسترش دامنه آن تجربه ای متفاوتی را پشت سر گذاشته و در این تجربیات برخلاف برخورد های خشونت آمیز دولت مرکزی موفق عمل کرده است.
یکی از عمده ترین عملیاتهای نیروی های حاکم و طرفداران گفتمان حاکم سعی در دور کردن نیروهای مخالف از توده های مردم و مارژینال سازی آنها است. نیروهای مخالف نیز با استفاده از محیط های عمومی و جاری سازی گفتمان خود در قالب محیط اجتماعی و عمومی همچون فوتبال سعی در گذر از این مارژینال سازی نیروهای حاکم دارند. تلاش نیروهای اپوزوسیون ایرانی که دارای افکاری شدیدا نژادپرستانه و مرکزگرایانه هستند در اتهام تراختور و طرفداران آن به همکاری با جمهوری اسلامی تلاشی است در این مسیر تا با مارژینال سازی تراختور، فضای عمومی را که بواسطه تراختور در اختیار فعالان ملی- مدنی آذربایجان جنوبی قرار گرفته است از دست آنان در آوردند. آنها در حالی که انتقادهای غیر مستند و اتهامات غیر واقعی را نثار تراختور می کنند در مورد اینکه پرسپولیس و استقلال بزرگترین وسیله ایدئولوژیک رژیمهای پهلوی و جمهوری اسلامی بوده و هستند سخنی به میان نیاورده و سکوت پیشه می کنند.
از طرف دیگر جمهوری اسلامی نیز سعی می کند با امنیتی کردن تیم تراختور و طرفداری از این تیم، جنبه اجتماعی و کارکرد اعتراضی آن را خنثی و آنرا تبدیل به تیمی در جهت کنترل و انحراف افکار عمومی و وسیله ای برای باز تولید ایدئولوژی خود، سازد. نکته ای که در اینجا باید به آن دقت کرد، مکمل هم بودن حرکت اپوزوسیون مخالف جمهوری اسلامی و رژیم جمهوری اسلامی در مقابله با تراختور و سعی در برچیدن تراختور و یا در خدمت گرفتن آن می باشد.
تراختور در اصل ادامه حرکت دمکراتیک مردم آذربایجان ، برای تغییر ساختار و ماهیت مرکزگرایانه و نژادپرستانه دولت در ایران می باشد. حرکت دمکراتیک مردم آذربایجان جنوبی در دورانهای مختلف تاریخی توانسته است با تکیه بر امکانات و ابزارهای معاصر و هم زمان خود، گفتمان عدالت طلبانه خود را به میدان بگذارد. با نگاهی به جشنواره اعتراضی قلعه بابک بین سالهای 2000 الی 2003، اعتراضات وسیع و گسترده 2006 و بعد از آن اعتراضها به خشکانده شدن دریاچه اورمیه می توان تراختور و حرکت شکل گرفته در اطراف تراختور را ادامه طبیعی همین نوع حرکت ها دانست.
بدین دلیل تحلیل تراختور برای حرکت ملل غیر فارس و گفتمانهایی که تراختور بر آن استوار است می تواند راهگشای حرکت های بعدی باشد. در این مقاله سعی خواهیم کرد به برخی از جنبه های تراختور و ارتباط آن با مسائل آذربایجان جنوبی و گفتمان دمکراتیک آن بپردازیم.
تراختور و نژادپرستی:
در اینکه سیستم موجود در ایران دارای جنبه شدیدا نژادپرستانه می باشد نوشته ها و مباحث زیادی انجام گرفته است. با وجود نژادپرستی عریان در ایران، خصوصا بر علیه ترک ها و عربها، فعالان ملل غیر فارس در اثبات این امر با مشکل بزرگی روبرو بوده اند. چون تمام سیستم سیاسی ایران از مخالفان رژیم گرفته تا رژیم حاکم، منکر وجود چنین نژادپرستی هستند. آنان با در انحصار گرفتن تمام امکانات و ابزار ارتباطی با توده های مردم، در تحریف واقعیت های موجود جامعه و گسیل توده ها در جهت منافع خود توانسته اند مانیپلاسیون(دستکاری) بزرگ و وسیعی را در همه زمینه ها انجام دهند. به نحوی که یک ترک به راحتی در این نژادپرستی بر علیه خود شریک شده و منکر وجود نژادپرستی بر علیه خود می شود.
با اینکه نژادپرستی جزئی از ایدئولوژی رسمی دولت -ملت در ایران بوده و حتی توانسته تا اعماق جامعه نیز نفوذ کند، فعالان ملل غیر فارس در اثبات اینکه نا برابری موجود در ایران علاوه بر حاکمیت سیاسی جزئی از فرهنگ عمومی و فرهنگ سیاسی شده که پایه و اساس دولت- ملت ایران را تشکیل می دهد با مشکلات بزرگی همراه بوده اند. ولی تراختور توانست این مانیپولاسیون و استتار نژادپرستی در ایران را شکسته و وجود نژادپرستی عریان در سیستم حاکم و به تبع آن در بطن جامعه را به نمایش بگذارد. برخورد نژادپرستانه طرفداران تیم های حریف تراختور و سکوت نسبی روشنفکران، سیاست ورزان و بطور نسبی اکثریت جامعه فارس در جغرافیای ایران در این مورد، به هزاران طرفدار ترک تراختور و دیگر طبقات جامعه نشان داد که مسئله نژادپرستی در ایران مسئله ای جدی است که هر ترک در هر نقطه، هر مکانی و به هر بهانه ای می تواند مورد این هجوم نژادپرستانه قرار گیرد. در صورت دفاع نیز، طرفی که مورد حمله قرار گرفته است محکوم می شود نه طرف حمله کننده. دادگاهی و زندانی شدن صدها طرفدار تراختور ولی عدم تعقیب قضائی و حتی عدم انتقاد لفظی از هتاکان به هویت ملت ترک در ایران، خود گواهی از وجود تبعیضی عمیق در کل سیستم بر علیه ملت ترک آذربایجان است. این در حالی است که طبق قوانین بین الملی طرفداران هتاک به هویت مردم ترک باید دادگاهی و تیم های آنها نیز باید شامل سنگین ترین مجازاتها بشوند. ولی سیستم نژادپرست ایران هتاکان نژادپرست را تشویق و قربانیان نژاد پرستی را مجازات می کند.
ازطرف دیگر تراختور ثابت کرد که پروژه دولت –ملت ایرانی بر اساس نژادپرستی و با تکیه بر گفتمانی که در زمان پهلوی سیاسی شده است در دوران جمهوری اسلامی نیز ادامه دارد و جمهوری اسلامی بعنوان وارثی صادق برای پهلویها عمل کرده است. برخوردهای نژادپرستانه در مقابل تیم تراختور و طرفداران آن نشان داد که اکثر ایرانیان هنوز حاضر نیستند یک دولت-ملت بر اساس شهروندی بسازند و چنین اراده نه در سطح روشنفکری، نه در سطح سیاست و نه در سطح جامعه وجود ندارد.
 رفتار تبعیض آمیز فدراسیون فوتبال با تراختور و برخورد نیروهای امنیتی کشور با طرفداران تراختور، تبعض موجود در کل سیستم سیاسی فرهنگی ایران را نسبت به ملل غیر فارس به عینه نشان داده است. تراختور نشان داد که هویت ترکی و آذربایجانی در نزد حاکمان کشور هویتی امنیتی است و آذربایجانی بودن خود نوعی مظنون به مجرم بودن محسوب می شود.
تراختور و گفتمان مشارکت مردم در سیاست:
 برخلاف تمام محدویت ها برای حق نمایندگی ملت، غصب آن توسط ارگانهایی چون شورای نگهبان و انتخاب نمایندگانی از طرف حاکمیت به نام ملت، که می توان آن را نمایندگی غصبی نامید، مردم آذربایجان با شعارها و اعمال خود در بازیهای تراختور مستقیما تلاش دارند خواسته های خود را ابراز کنند. این خواسته ها از آزادی زندانیان گرفته تا تدریس زبان ترکی و محافظت از محیط زیست بوده است. حتی شعارهایی چون "خلیج عربی" و یا "آذربایجان جنوبی جزء ایران نیست" نیز جزئی از مطرح کردن این خواسته ها بوده است، که سیستم سیاسی ایران بعلت ضعف های عمیق خود توان و قابلیت تحمل شنیدن و جاری سازی بحث آزاد در این موارد را ندارد. از طرف دیگر طرح این شعارها گویای این است، که آذربایجانی خواستار سیستم سیاسی نیرومندی است که در آن بتواند تمام افکار و خواستهای جامعه را به بحث و تبادل نظر بگذارد. سیستم سیاسی همانند تمام کشورهای پیشرفته جهان، که حتی در آن بتوان خواستار جدائی از شراکت سیاسی موجود هم شد و یا خواستار ساختار نوینی از دولت بر اساس حقوق شهروندی گردید.
مورد حمله قرار گرفتن بیشتر شعارهای تراختور از طرف نیروهای مخالف رژیم نشان داد که علاوه بر ساختار قانونی شورای نگهبان که مانعی بزرگ در جلو نمایندگی واقعی ملت می باشد، فرهنگ سیاسی ایران نیز ظرفیت بسیار پائینی از نمایندگی را دارا می باشد و مشکل فقط شورای نگهبان نیست.
هویت متمایز آذربایجانی و هویت ترک:
 سمبلیزه شدن تراختور با هویت ترکی و آذربایجانی باعث شده است تا طرفداران این تیم در جستجوی شاخصه های این هویت نیز باشند و در مورد این هویت ابراز نظر کرده و بحث کنند. بحث های تماشاگران در مورد هویتِ خود با همدیگر و تماشاگران تیم های دیگر، هویت ترکی و آذربایجانی را به بحث روز مبدل کرده است. بحث روز قرارگرفتن مسئله هویت در آذربایجان علاوه بر ایجاد و گسترش آگاهی سیاسی و فرهنگی باعث کشف وجهه هایی از این هویت توسط مردم آذربایجان نیز شده است.
تراختور و گفتمان ملت آذربایجان جنوبی:
 شعارهای تراختور و مجموعه طرفداران آن به شکلی است که می تواند قسمتی از مردم آذربایجان را که مدافع و مبلغ گفتمان آذربایجان جنوبی هستند را نیز نمایندگی کند. حتی نگاهی تاریخی به تیم فوتبال تراختور و پروفایل طرفداران این تیم به خوبی نشان می دهد، که تراختور امروزی حاصل طرفدارانی است نوین که با طرفداران تاریخی این تیم فاصله زیادی دارند. طرفدار نوین امروزی تراختور طرفداری است که با گفتمانی اجتماعی و سیاسی خود، سیستم حاکم را در تمام زمینه های آن به چالش می کشاند. بدون حضور این گفتمان در قالب تراختور، تراختور فقط یک تیم فوتبالی همچون استقلال و یا سپاهی شیراز و بلکه فقط یک تیم دسته چندمی خواهد بود. تراختور امروزی محصول طرفداران اوست، طرفداری که گفتمانی ملی دارد. این گفتمان از خواست حقوق زبانی شروع و تا استقلال و ایجاد کشوری بنام آذربایجان جنوبی را زیر پوشش قرار می دهد. می توان مدعی شد که یک پیمان نانوشته بین گفتمان آذربایجان جنوبی و تراختور بسته شده است. تراختور در صورت خروج از این پیمان به تیمی خیلی معمولی تبدیل خواهد شد. ولی ادامه وضعیت آینده تراختور خود احتیاج به یک بررسی دیگری دارد. در اصل وضعیت آینده تراختور به نوعی وضعیت آینده رابطه بین سیاست مرکزی در ایران و حرکت ملی را نیز نشان خواهد داد. چون وضعیت تراختور با وضعیت آذربایجان جنوبی چه بعنوان یک منطقه خود مختار در ترکیب ایران و چه به عنوان یک واحد سیاسی مستقل گره خورده است.
شعارهای تراختور باز تاب خواست های ملت آذربایجان جنوبی:
 هر یک از شعارهایی که به نحوی در بازیهای تراختور مطرح می شوند، دارای تحلیل خاصی از نگاه مردم و فعالان ملی آذربایجانی به مسائل جهان، ایران و آذربایجان دارد. شعارهایی چون" آذربایجان بیزیم دیر افغانستان سیزین" شعار" تبریز باکی آنکارا، فارسلار هارا، بیز هارا" بنوعی باز تاب نگاه طرفداران تراختور به سیاست خارجی کشور و سیاستهای عمومی کشور است. این شعار ترجیح طرفداران تراختور برای نزدیکی بیشتر با ترکیه و آذربایجان است. طبیعی است که این انتخاب علاوه بر جنبه احساسی و هویتی ناشی از زبان و مشترکات دیگر، ترجیحی کاملا آگاهانه، مدرن و استراتژیک است. درخواست ایجاد رابطه ای نزدیک با ترکیه و آذربایجانی که از لحاظ حقوق بشر و آزادی های دمکراتیک نسبت به کشورهای دیگر منطقه جلوتر هستند، خود درخواستی است که مدل ذهنی نوع فعالان آذربایجانی را در نگاه به دنیا نیز نشان می دهد. این در حالی است که سیستم سیاسی حاکم بر ایران چه در جبهه اسلامی و چه در جبهه غیر اسلامی آن افغانستان و تاجیکستان را از متحدان بالقوه ایران می دانند و در این مسیر هم سرمایه گذاریهای فروانی انجام می دهند.
"تورک دیلینده مدرسه اولمادیر هر کسه" شعاری است اساسی و استراتژیک برای مردم آذربایجان جنوبی، انتقال این شعار به میادین ورزشی حکایت از عمومیت این درخواست در بین مردم ترک دارد.
شعار خلیج عربی نیز از شعارهایی است که سیاست خارجی مرکزگرایان را به چالش می کشد. در حالی که هزاران اسم جغرافیایی تحریف و از ترکی به فارسی برگردانده شده اند، شنیدن شعار خلیج عربی برای مرکزگرایان و فارس گرایان غیر قابل تحمل و مساوی خیانت به کشور قلمداد می شود. این در حالی است که ملیونها شهروند ایران، عرب هستند و علاوه بر این عموما در اطراف این خلیج نیز ملتهای دیگر عرب زندگی می کنند. عصبانیت از این شعار نیز حکایت از ماهیت نژادگرایانه و فارس گرایانه دولت در ایران دارد.
شعار دیگری که در بازیها سر داده شده است شعار "تراختور بوتون تورکلرین افتخاری" هست. این شعار نیز گویای آگاهی به هویت ترکی برغم تلاش رژیم های مختلف در ایران برای نابودی و تحقیر و انکار این هویت بوده است. جوانان ترک از شهرها و روستا های مختلف آذربایجان با پلاکاردهایی که بیشتر به ترکی نوشته شده و حاوی حمایت آنان از تراختور و هویت ملی و زبانی خود می باشد در بازیهای تراختور حضور می یابند. این نشان از گستردگی خواست هویتی در بین جوانان ترک دارد که در سایه تراختور امکان رؤیت آن فراهم شده است.
تراختور الگویی برای استفاده ابزاری از ابزار حاکمان:
روشی که جوانان هویت طلب ترک برای شکافتن فضای اختناق در بازیهای تراختور استفاده کردند طولی نکشید که به دیگر مکانها و بازیهای ورزشی دیگر نیز کشید. این به نوعی اعتماد بنفسی بود بر جوانان آذربایجانی که می توانند تمام موانع امنیتی سیستم نژادپرست را به چالش بکشند. وجود هزاران نیروی امنیتی در بازیهای تراختور و یا دیگر مسابقات ورزشی که یک طرف آن یک تیم آذربایجانی می باشد خود نشان از ضعف حکومت نژادپرست در برابر گفتمان عدالت طلب مردم آذربایجان می باشد. فعالان آذربایجانی با آفرینش و باز تعریفی نوین از فوتبال نشان دادند که بدون توسل به هیچ خشونتی می توانند فضا و ابزارهایی که منحصرا متعلق به نیروهای حاکم بوده است را مورد استفاده قرار داده و در بسط حرکت دمکراتیک مردم آذربایجان از آن ابزار، نهایت استفاده را بکنند.
تراختور و نقش آن در شادی مردم آذربایجان جنوبی:
 شادی با تراختور شادی با هویت خودی است. هویتی که سالها تلاش شده است بعنوان منشاء خجالت و بدبختی معرفی و جلوه داده شود. استفاده از مظاهر هویت آذربایجانی در شادیها یکی دیگر از دست آوردهای تراختور برای ملت آذربایجان بوده است. اگر چه این شادیها همیشه با برخورد های نیروهای امنیتی رژیمنژادپرست و مذهبیمواجه بوده است.در حالی که شادی طرفداران دیگر تیم ها با مشکلات کمتری مواجه بوده استالبته باید توجه کرد که این شادیها نباید مورد استفاده سیستم حاکم در دور کردن آذربایجانی از مشکلات عدیده شود که سیستم سیاسی سعی در مخفی کردن آنها دارد.
تاثیر اقتصادی تراختور:
 تراختور باعث تحرک اقتصادی در آذربایجان جنوبی نیز شده است. در روزهای منتهی به بازیهای تراختور، بازار خدمات، رونق خاصی گرفته و موجب مبادلات اقتصادی می شود که به اقتصاد آذربایجان رونق خاصی می دهد. این بازیها از طرف دیگر باعث مقایسه پتانسیلهای اقتصادی و نسبت به آن امکانات اقتصادی که در آذربایجان وجود دارد با دیگر نقاط ایران و امکانات آنان نیز شده است.
تراختور و خطراتی که او را تهدید می کند:
در مکانهای که توده ها حضور دارند، گروههایی که دارای سازماندهی و برنامه باشند می تواند توده ها را بر علیه منافع خود نیز سوق دهند و یا باعث تفرقه در صف منسجم توده ها نیز بشوند. تلاش سیستم امنیتی جمهوری اسلامی با همراهی نژادپرستان طرفدار مرکز در بهم زدن انسجام گفتمانی و عملی تراختور یکی از مشکلات برزگی است که محبوبیت، طرفداران و گفتمان طرفداران تراختور را تهدید می کند. تلاش برای کشاندنتراختور به دشمنی با عرب ها یا ایرانگرائی، باز تولید مرد سالاری و گروه بندیهای طرفداران بر اساس شهر و یا طبقه تلاشهایی است که تراختور را تهدید می کند. ولی همه می دانند که طرفداران تراختور در صورت اجازه دادن به چنین چرخش ارتجاعی محبوبیت و حمایت مردمی خود را از دست خواهد داد.
تراختور و فرهنگ مرد سالارانه:
 در اینکه فوتبال یک بازی مردانه و از باز تولیدگنندگان فرهنگ مردسالارانه است اتفاق نظری عمومی وجود دارد. یک نگاه به مباحثه و دعواهای طرفداران تیم ها در استادیوم ها در بطن جامعه و مهم تر از همه در وسایل ارتباط جمعی و فیس بوک نشان از این دارد که این فضا و ادبیات خاص آن کاملا مردسالارانه است. تراختور و طرفداران آن از لحاظ دست رسی به مطبوعات و دستگاه رادیو تلویزیون رسمی ایران ضعیف ترین تیم موجود در لیگ برتر می باشند. بدین دلیل هم طرفهای مقابل و حریفان تراختور در تبلیغات بر علیه تراختور دست برتر را دارند. ولی امکاناتی چون فیس بوک باعث شده است که ما بتوانیم شاهد چگونگی مباحثه و جدل طرفداران این تیم با طرفداران تیم های دیگر باشیم.
اولین موردی که در این مباحثات دیده می شود، ورورد طرفداران تراختور به این مباحث با طرفداران تیم های مرگزگرا به نوعی مباحثه با سیستم حاکم و جنبه مردسالارانه آن نیز می باشد. طرف مقابل در این مباحث از ادبیات شدیدا نژادپرستانه و مرد سالارانه بر علیه طرفداران تراختور استفاده می کند. ادبیاتی که حاکی از خشونت موجود در سیستم حاکم از یک طرف نسبت به ترکها و از طرف دیگر نسبت به زنان است. ادبیاتی که در آن فحشا نثار هویت ترکی و هویت جنسی زن و یا دیگر هویتهای جنسی می شود. در اینجا لازم است ذکر شود که طرفداران تراختور نیز در این خشونت تولید شده از مرکز بر علیه زنان و دیگر هویت های جنسی شرکت فعالی می کنند. این یکی از بزرگترین آفت هایی است که طرفدار تراختور باید از آن نجات پیدا کند. این مسئله برای طرفدار تراختور بسیار مهم و اساسی می باشد که در دام گفتمانهای مرکرگزایانه و نژادپرستانه نیافتد. طرفداران تراختور باید ادبیاتی راکه باعث محبوبیت تراختور در میان اقشار مختلف جامعه از زن، مرد و مردم کوچه بازار شده است را حفظ کرده و از آن ادبیات دور نشود. طرفدار تراختور نباید در دام بازیهای طرف مقابل بی افتد چونکه تیم های طرف مقابل تراختور به چشم فوتبال دیده می شوند. در حالی که تراختور سمبل یک ملت و یک گفتمان عدالت طلبانه می باشد. از این جهت حرکتهای طرفداران تراختور در تشکیل کمپین هایی جهت حضور زنان در ورزشگاه حرکتی است امید بخش که باید بیشتر از این باید روی آن کار شود و اجازه ورود ادبیات مردسالارانه لومپنیستی را در میان طرفداران خود ندهد.
در تحلیل نهائی تراختور میدان مبارزه دمکراتیک ترین حرکت مردمی در جغرافیای سیاسی ایران با نیروهای حاکم چه داخل نظام و چه بیرون نظام می باشد. نیروهایی که در مقابل حرکت دمکراتیک مردم آذربایجان جنوبی چهره مرتجع خود را به نمایش گذاشته اند. این نیروهای مرتجع تمام تلاش خود را برای انحراف تراختور از گفتمان ملی- دمکراتیک انجام داده و هر روز در فکر مهندسی دیگر برای انحراف و به ابتذال کشاندن این تیم هستند. هوشیاری و آگاهی تماشاگران و فعالان حرکت های دمکراتیک ملت های مختلف ساکن در ایران از فارس گرفته تا ترک در حمایت از تراختور و هدایت آن در مسیر دمکراتیک خود می تواند برای نشو و نمو فرهنگ دمکراسی بین توده های مردم و ملت های ایران، روزنه امیدی باشد.
- See more at: http://www.tribun.com/teori/meliharakat/2041-2014-05-30-06-20-20#sthash.beT7tUAb.dpuf