Donnerstag, 26. Januar 2012

پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ - 26 ژانویه 2012 ریشه ها وعلل مناقشه ی قره باغ Print HTML چاپ Print Mail ايميل پنجشنبه, ژانویه 26, 2012 - 19:52 محمد رضا خیری فام

پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰ - 26 ژانویه 2012

ریشه ها وعلل مناقشه ی قره باغ

روس ها از زمان پطرکبیر برای نیل به اهداف شوم خود، یعنی دستیابی به آبهای گرم و فشار آوردن به دو دولت و امپراتوری ترک صفوی و عثمانی چشم طمع به اراضی مقدس آذربایجان و قفقاز دوخته بودند. ا

روس ها از زمان پطرکبیر برای نیل به اهداف شوم خود، یعنی دستیابی به آبهای گرم و فشار آوردن به دو دولت و امپراتوری ترک صفوی و عثمانی چشم طمع به اراضی مقدس آذربایجان و قفقاز دوخته بودند. از طرفی آنها آذربایجان را به عنوان دروازه ی خاورمیانه می شناختند. آنها قصد داشتند با تکیه به ستون پنجم خود (ارامنه ) ترکهای مسلمان را از وطنشان بیرون رانده، ارامنه مسیحی را جایگزین ایشان کنند. خود ارامنه نیز حاکمیت روسهای مسیحی را بر حاکمیت ترکهای مسلمان ترجیح می دادند. ارامنه در سال1701 م با اعزام هیئتی به سرکردگی اسقف میناس به دربار پطر کبیر از وی خواستند که قره باغ و سایر سرزمینهایی را که آنها ارمنستان می نامیدند تحت تسلط خود در آورند. در آن زمان علی رغم پیشروی روسها تا شهر باکو پس از مرگ پطر (1725 م ) قشون روس ها از سرزمینهای اشغالی عقب نشینی کرد. اما این تفکرات شیطانی مختص پطر کبیر نبود. بلکه حکام بعدی روس ها نیز چنین افکاری را در ذهن خود می پروراندند؛ به طوری که ملکه کاترین دوم خواهان تشکیل یک کشور ارمنی تحت حمایت روسیه در اراضی مسلمانان ( ظاهراً در خاک عثمانی ) بود. پس از آن نیز در قرن نوزدهم و با شروع جنگ بین روسیه و ممالک محروسه ی ایران، روسها به نرسس، اسقف ارامنه وعده ی ایجاد یک ایالت خود مختارارمنی نشین را درچارچوب امپراطوری تزاری داده بودند.

پس از پایان جنگهای طولانی بین دول ایران و روسیه و با پیروزی روسها، ارامنه به آ رزوی دیرینه ی خود رسیدند. آنها علاوه بر کمکهای مالی به روس ها خود نیز به طور مستقیم در این جنگها شرکت داشتند. ارامنه ساکن در قفقاز، تر کیه و ایران با تشکیل نیروهای داوطلب که مجموع آنها به 250000 نفر می رسید علیه دولت ایران و عثمانی می جنگیدند. آنها به محض اولین رویارویی اردوی قجرها با روسها در سال 1804 م به روسها پیوستند. در جنگ بعدی به سال 1827-1826 م روسها با کمک اساسی نیروهای ارمنی و حتی افرادی چون ژنرال ماداتیان و اسقف نرسس جاثلیق، عباس میرزا را شکست داده ایروان، نخجوان و بقیه ی شهرهای ماوراء قفقاز را به تصرف خود در آوردند. ارامنه ساکن در ترکیه نیز در سال 1829 و 1853 با فرماندهی افرادی چون ژنرال بهبوتیان و ملیکیان به همراه قشون روسها عثمانی ها را شکست داده، بخشی از اراضی آنها را به خاک روسیه منضم نمودند. البته نباید فراموش کنیم که پیش از این نیز ارامنه در جنگهای صلیبی به همراه صلیبیون علیه مسلمانان جنگیده بودند.

پس از انعقاد عهد نامه ی گلستان ( 1813م ) و انضمام اراضی وسیعی از آذربایجان وقفقاز به خاک روسیه روس ها در هنگام عقد قرار داد ترکمنچای (1828م ) با علم به اینکه وجود اکثریت مسلمان در منطقه مانعی بر سر راه اهداف و تهدیدی بر حاکمیت آنها خواهد بود، به فکر تغییر ترکیب جمعیتی قفقاز افتادند. آنها با گنجاندن ماده ای در این عهدنامه زمینه مهاجرت ارامنه مطیع و خوش خدمت را فراهم نمودند. علاوه بر این آنها ارامنه را به مدت 5 سال از پرداخت مالیات معاف کردند. به این ترتیب بیش از 200000 نفر ارمنی از ایران و عثمانی به طرف سرزمینهای اشغال شده حرکت کردند. بسیاری از این ارامنه علی رغم مقاومت مسلمانان در ناحیه قره باغ و شهر شوشا جای گرفتند. به طوری که بر اساس سرشماری صورت گرفته توسط روسها درسال 1832م 8/68 درصد اهالی این منطقه ( قره باغ ) ترک و 2/32 درصد ارمنی بودند. روسها علاوه بر کوچاندن مسیحیان به منطقه، سیاست مسیحی کردن مسلمانان را نیز دنبال کردند. اما مسلمانان به سادگی تسلیم سیاستهای شوم تزارها نمی شدند. به طوری که قیامهای بزرگ و کوچکی صورت می گرفت. بزرگترین این قیامها، قیام 26 ساله ی شیخ شامل داغستانی بود. در آذربایجان نیز قیامهای مسلحانه ی پراکنده ای صورت می گرفت. یکی از بزرگترین این قیام ها، قیام عده ای به رهبری قاچاق نبی بود.

در سال 1905 م داشناک های ارمنی ( حزب تروریستی داشناکسیتیون در سال 1890 م با هدف تشکیل ارمنستان بزرگ و با شعار از دریا تا دریا بنیانگذاری شده است ) با انجام یک ترور در شهر باکو موجبات جنگهای گسترده سالهای 1906- 1905 م را فراهم کردند. ارامنه مسلح که از 20 سال پیش آماده رویارویی با مسلمانان می شدند به همراه ارامنه آموزش دیده که به عنوان سرباز و افسر در ارتش روسها با فنون جنگی آشنا شده بودند به صورت ددمنشانه ای به مسلمانان حمله کردند ( روس ها به علت عدم اعتماد از ترکها سربازگیری نمی کردند ). این جنگ ها در شهرهای باکو، نخجوان، ایروان، شوشا، گنجه، تفلیس و سایر شهرها و روستاهای بزرگ و کوچک قفقاز با شدت هر چه تمام به وقوع پیوست و ارامنه افراطی وحشیگری خود را به رخ تمام خون خواران کشیدند.

با وقوع انقلاب روسیه و فروپاشی حکومت یکصد ساله روسیه تزاری در فوریه و اکتبر 1917 م ارامنه فرصت مناسبی جهت تحقق رویای خود یعنی تشکیل ارمنستان بزرگ یافتند. آنها با طرح نقشه و بسیج نیروهای خود با فرماندهی آرام مانوکیان ( آرام پاشا ) در ژانویه 1908 م دست به جنایت بزرگی زدند . ارامنه با حمله به شهر مسلمان نشین ایروان و 211 روستای آن اقدام به نسل کشی مسلمانان کردند. در طی این نسل کشی 300000 نفر مسلمان بی گناه و بی دفاع کشته شده، صدها هزار نفر از وطن آبا و اجدادی خویش رانده شدند. با روی کار آمدن داشناکها در ایروان بقیه ترک های مسلمان نیز چنین سرنوشتی پیدا کردند. به گونه ای که شهر ترک نشین ایروان به شهری ارمنی نشین تبدیل و در سال 1905 م شاهد کشتار مسلمانان شد. به این ترتیب در تاریخ 28 مه 1918 م غدّه ای به نام ارمنستان بر روی پیکر صدها هزار مسلمان شهید و در اراضی مسلمانان به وجود آمد . این در حالی بود که ارامنه تا سال 1917 م سرزمین و محل مشخصی نداشتند و درهیچ جای قفقاز در اکثریت نبودند.

در 21 مارس 1918 م قبل از استقلال آذربایجان ( 28 مه 1918 م – نخستین نظام جمهوری در جهان اسلام ) بلشویک های تحت امر شائومیان ارمنی با همکاری و همراهی نیروهای ارمنی هزاران نفر از اهالی شهرها و مناطق باکو، قره باغ، شاماخی، زنگه زور، نخجوان، لنکران و .... را قتل عام کردند. این در حالی بود که ارامنه قبلا بی طرفی خود را اعلام کرده بودند. در این روز ارامنه مسلح با حمله به ترک های مسلمان و قتل عام آنها به مال و جان و نوامیس مسلمانان تجاوز کردند. آنها خانه ها را با افرادی که در آنها پناه گرفته بودند سوزانده، سینه و شکم مردم بی گناه را دریده، اعضای بدن آنها را بریده، نوزادان شیرخوار و معصوم را بر سرنیزه ها زدند. بعضی از اعمال آنها آن چنان وحشیانه، زشت و کثیف بوده که شرم مانع از گفتن و نوشتن آنها می شود. تنها در مدت سه روز 15000 نفر مسلمان بی گناه قربانی وحشیگری و توسعه طلبی مسیحیان روس و ارمنی شدند. اما با رسیدن اردوی ترک های عثمانی به باکو امیدهای آنها به یاس مبدل شد و نقشه های شومشان عقیم ماند. در هیمن سال ( 1918 م ) در این سوی ارس نیز مشابه همان پاک سازی های قومی در شهرهای ارومیه و سلماس تکرار شد. در این نسل کشی 130000 نفر قربانی زیاده طلبی مسیحیان افراطی اعم از ارامنه، آشوری ها و جلوها شدند. اما این بار نیز قوای عثمانی ( لشکر ششم ) با همراهی افراد محلی با حمله به این جنایت کاران در شهر محاصره شده خوی ضربات سختی را به آنها وارد کرده، سپس شهرهای ارومیه و سلماس را از لوث وجود دشمن نا پاک پاک کردند و به این ترتیب نقشه تشکیل ارمنستان بزرگ با شکست ارامنه در ترکیه و دو سوی ارس به رویاها پیوست.

ارامنه در سقوط دولت جمهوری آذربایجان در 28 آوریل 1920 م نیز نقش داشتند. در حالی که بیشتر نیروهای 30000 نفری آذربایجان مشغول سرکوبی ارامنه شورشی در قره باغ بودند، روسها با استفاده از فرصت به وجود آمده به این کشور نو پا حمله کردند. این در حالی بود که آذربایجانی ها تنها 2000 نفر سرباز برای مقابله با قشون 75000 نفری روسها در منطقه باکو داشتند. به این ترتیب جمهوری دموکراتیک آذربایجان سقوط کرد. البته به گواه تاریخ توطئه های بلشویکهایی نظیر کیروف روس و شائومیان ارمنی با همراهی افرادی چون نریمانف و با طراحی و حمایت لنین واستالین نقش مهمی در سقوط دولت محمد امین رسول زاده داشت. پس از این وقایع قیامهایی درآذربایجان شکل گرفت. بزرگترین این قیامها، قیام افسران ارتش آذربایجان به همراه سران واحدهای چریکی سابق و اهالی گنجه به رهبری قهرمان گنجه، جواد خان بوده است. مردم گنجه علی رغم مقاومت 12 روزه در برابر ارتش سرخ به رهبری ژنرال غدّار گرجی تبار سیسیانوف در اثر خیانت ارامنه ی بلشویک شکست خوردند. در سال 1923 م با ترفند کیروف روس و میروزیان ارمنی منطقه زنگه زور به ارمنستان واگذار و به ایالت قره باغ خودمختاری داده شد. این در حالی بود که خود ارامنه ی قره باغ در کنگره خود در سال 1919 م به اتفاق آرا رای به یکپارچگی و اتحاد کامل با آذربایجان داده بودند. در سال 1945 م آرتینوف هارتونیان دبیر اوّل کمیته مرکزی حزب کمونیست ارمنستان پیشنهاد الحاق « ولایت خودمختار قره باغ علیا » را به ارمنستان ارائه نمود. باقرف دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان با دلایل آورده شده در نامه آرتینوف مخالفت کرد. لیکن در پایان نامه اش موافقت خود را در مورد الحاق قره باغ کوهستانی به استثنای ناحیه کاملا ترک نشین شوشا به جمهوری ارمنستان به شرط الحاق مناطق ترک نشین ارمنستان به آذربایجان اعلام داشت .

در قانون اساسی اتحاد شوروی که در 25 فوریه 1948 به تصویب رسید آمده بود: « جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی نخجوان و ولایت خودمختار قره باغ کوهستانی جزو جمهوری شوروی سوسیالیستی اذربایجان میباشد ». همچنین در قانون اساسی شوروی که در 7 اکتبر 1977 به تصویب رسید در اصل 87 چنین آمده بود: « جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان، استان خودمختار قره باغ کوهستانی را در بر دارد ».

در 11 فوریه 1988 م ارامنه ادعاهای خود در مورد قره باغ و الحاق آن به ارمنستان را دوباره مطرح نمودند. در این رابطه تظاهراتی اعتراضی در خان کندی به راه افتاد که به برخورد میان ترکها و ارامنه انجامید. در20 فوریه 1988 م شورای منطقه قره باغ در غیاب نمایندگان ترک به پیوستن این منطقه به ارمنستان رای داد. در 22 فوریه 1988 م هئیتی از سوی پولیت بورو ( دفتر سیاسی ) حزب کمونیست شوروی به منطقه اعزام شد. این هئیت رای شورای قره باغ را رد کرد. به دنبال آن در 15 ژوئن 1988 م شورای عالی ارمنستان به پیوستن قره باغ به ارمنستان رای داد.

برنده ی اصلی این کشمکشها و درگیری ها روسها بودند. آنها خواستارادامه ی این در گیری ها بودند. چرا که به این وسیله آنها با در دست داشتن ابزارهای سیاسی و امنیتی وابستگی این دو جمهوری را به مسکو حفظ می کردند. در همین سال مسکو با برقراری کنترل مستقیم بر قره باغ عملا این منطقه را از آذربایجان جدا کردند. این عمل روسها با اعتراضات شدید آذربایجانیها مواجه شد. این اعتراض ها که با تجمع های خیابانی آغاز شده بود، در سال 1989-1988 م به قیام های مسلحانه و اشغال مراکز دولتی انجامید. در 20 ژانویه 1990 م ( قانلی یانوار ) مردم به دعوت جبهه ی خلق با نادیده گرفتن حکومت نظامی در شهر باکو به خیابان ها ریخته، تظاهرات عظیمی به راه انداختند. آنها که خوستار استقلال، آزادی و حفظ سرزمین آبا و اجدادی خود یعنی قره باغ بودند، با حمله ی تانک های ارتش سرخ مواجه شدند. در این کشتار وحشیانه صدها نفر شهید شدند .

پس از فرو پاشی اتحاد شوروی، ارامنه با استفاده از بی ثباتی های داخلی جمهوری آذربایجان ( به عنوان مثال روی کارآمدن دو رئیس جمهور و یک کفیل ریاست جمهوری از سال 1991 تا 1993 م) و با کمک یک لشکر مکانیزه ی روسها علاوه بر قره باغ کوهستانی، هفت شهر لاچین، آغدام، کلبجر، زنگلان، فضولی ، قبادلی و جبرئیل یعنی بیش از %20 از اراضی مقدس آذربایجان را به تصرف خود در آورده، 35000 نفر انسان بی گناه را کشته، بیش از یک میلیون نفر را آواره کردند و اکنون نه تنها هیچ بانگ اللّه اکبری از مناره های این شهرها به گوش نمی رسد، بلکه بر اساس اطلاعات و تصاویر منتشر شده، ارامنه افراطی به هتک حرمت اماکن مقدس مسلمین اقدام نموده اند.

منابع :

1 ) قانلی سنه لر– محمد سعید اردوبادی، باکو 1991 م

2 ) شماره های مختلف فصلنامه ی وارلیق – دکتر صمد سرداری نیا، تهران

3 ) آذربایجان در جنگ جهانی اول یا فجایع جیلولوق – دکترتوحید ملک زاده دیلمقانی، نشر اختر، تبریز1358

4 ) قره باغ شاعیرلر مسکنی – محمدرضا کریمی، زنجان 1382، نشر دارالهدی

5 ) قتل عام مسلمانان در دو سوی ارس – دکتر صمد سرداری نیا، نشر اختر، تبریز 1383

6 ) قره باغ در چشم انداز تاریخ – عبد الاحد بهراد – انتشارات ارک، تبریز 1372

7 ) حکومت های محلی قفقاز در عصر قاجار – علی پورصفر، نشر نظر، تهران 1377

8 ) ماهیت تحولات در آسیای میانه و قفقاز– منیژه تراب زاده،انتشارات وزارت خارجه، تهران 1373

9 ) تاریخ قره باغ ، علی رضا راهور و پرویز زارع، انتشارات وزارت خارجه، تهران 1376

10 ) جمهوری آذربایجان، محمدامین رسول زاده، ترجمه ی تقی سلام زاده، انتشارات شیرازه، تهران 1380

11 ) ملوک خمسه، رافی ( هاکوب ملک هاکوپیان )، نشر شیرازه، ترجمه ی آرا دراستپانیان، تهران1385

12 ) و

منبع:

ایران گلوبال

بخش:

Dienstag, 24. Januar 2012

حق تعیین سرنوشت در اسناد بین المللی - یاشار آزاد

حق تعیین سرنوشت در اسناد بین المللی - یاشار آزاد

سه شنبه ۴ بهمن ۱٣۹۰ - ۲۴ ژانويه ۲۰۱۲

اصل تعیین سرنوشت

اصل تعیین سرنوشت یکی از واضح ترین و اساسی ترین تضمین های تامین ارزش های کرامت انسانی ، برابری ارزشی ، استقلال و خودمختاری و آزادی است.

واژه تعیین سرنوشت

این واژه بر سرنوشت شخصی و اجتماعی افراد در یک فرایند بدون اجبار با ماهیت اراده آزاد است و نمود و تجلی بخش استقلال ، مختاریت مردم در تعیین وضعیت سیاسی واجتماعی شان می باشد ¹ این واژه همچنین به معنای خود حاکمی آمده است: (self- rule) ،(self-government.

اصل تعیین سرنوشت در اسناد بین المللی

بنیادهای تاریخی این اصل را باید در جنبش های استقلال طلبانه یا نهضت های انقلابی تازه جستجو کرد. چنانچه اعلامیه استقلال آمریکا در 4 ژوئن 1760 مردم را به عنوان عامل سازنده تاریخ ویژه خود معین و مشخص کرده و قانون اساسی 1791 فرانسه نیز در عنوان چهارم خود اعلام کرده بود که فرانسه « هرگز نیروهای خود را بر ضد آزادی هیچ مردی بکار نخواهد برد». ³ ریشه شناسایی این اصل در منشور ملل متحد، به تاریخ 14 اوت 1941 ، یعنی تاریخ صدور اعلامیه مشترک آمریکا و انگلیس به نام «منشور آتلانتیک» بر می گردد. در بندهای 2 و 3 سند مذکور عنوان شده است : «2. امضاء کنندگان (منشور) هر گونه تغییرات سرزمینی را که با خواسته های آزادانه مردمان آن سرزمین همخوان نباشد، مورد توجه قرار نخواهد داد. 3. آنها به حق ملت ها در انتخاب حکومت مورد نظر خود احترام می گذارند و خواستار برگشت حقوق حاکمیتی مردمانی هستند که این حقوق با زور ار آنها گرفته شده است»

این اصل در منشور ملل متحد به عنوان یکی از پایه های روابط بین الملل و «گسترش روابط دوستانه میان ملل بر پایه احترام اصل برابر حقوق و خودمختاری ملل ...» (بند 2 ماده یک) ، معرفی شده است. ماده 55 بر «تامین روابط دوستانه بین الملل بر پایه احترام به اصل تساوی حقوق ملل و اصل حق آنها در تعیین سرنوشت خود» ، بند (ب) ماده 73 به توسعه خود حاکمیتی و بند (ب) ماده 76 بر توسعه فضای سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی ، تاکید شده است. این حق مورد تاکید بسیاری از قطعنامه های مجمع عمومی سازمان ملل متحد و نهادهای زیر مجموعه آن قرار گرفته است. از جمله اینها ، قطعنامه (VI) 545 در 5 فوریه 1952 با بیان جمله «تمام ملل حق تعیین سرنوشت خود را دارند» ، زمینه ساز درج موادی در میثاق های معروف بعدی در زمینه حق تعیین سرنوشت خود شد . همچنین قطعنامه (XV) 14/1514 دسامبر 1960 که عنوان «اعلامیه اعطای استقلال به ملت های تحت استعمار » را بر خود دارد ، در بند (2) چنین می گوید : «همه ملت ها حق تعیین آزادانه سرنوشت خود را دارند، بر پایه این حق ، آنها آزادانه وضع سیاسی خود را تعیین می کنند و آزادانه توسعه اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شان را پی می گیرند». در ماده (1) میثاق بین الملل حقوق مدنی وسیاسی 1966 ، این حق این گونه بیان شده است، «تمام ملت ها حق تعیین سدنوشت خود را دارند . بر پایه این اصل آنها آزادانه وضع سیاسی خود را تعیین و آزادانه توسعه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگیشان را تامین می کنند». چنین عبارتی نیز در ماده (1) میثاق حقوق اقتصادی و اجتماعی آمده است و مورد تاکید اعلامیه 1970 در خصوص اصول حقوق بین الملل مرتبط با روابط دوستانه و ماده 11 (ب) ، اعلامیه حقوق بشر اسلامی ، اصول جنبش عدم تعهد 1955 و مواد 19 و 20 منشور آفریقایی حقوق بشر ، قرار گرفته است.

1. Online dictionary, “Self- determination” . www.answers.com.Topic/ Self- determination.

Sonntag, 22. Januar 2012

وقایع پس از 22 خرداد و ماهیت نیروهای اجتماعی فارس درگیر با آن و لزوم حفظ استقلال حرکت ملی ملت ترک آذربایجان جنوبی Küçült Büyüt
وقایع پس از 22 خرداد و ماهیت نیروهای اجتماعی فارس درگیر با آن و لزوم حفظ استقلال حرکت ملی ملت ترک آذربایجان جنوبی

وقایع پس از 22 خرداد و ماهیت نیروهای اجتماعی فارس درگیر با آن و لزوم حفظ استقلال حرکت ملی آذربایجان به عنوان نماد هویت یابی مستقل ملت ترک آذربایجان جنوبی

ابوالفضل ابراهیم پور، کارشناس ارشد حقوق بین الملل، مسکو

اشاره

سؤال اصلی که این مقاله در پی پاسخگویی به آن است این است که «چرا حرکت ملی آذربایجان بایستی بیش از پیش استقلال عمل خود را از تمامی جریانها و احزاب و گفتمانهای فاشیستی فارسی حفظ نماید؟». پاسخ به سؤال اصلی نیز در متن ایضاح شده است که به دلیل نقش زبان و قومیت فارس در تعریف هویت ملی فارس (ایران) و تلاش آن برای تحمیل هویت فارسی بر ملل ترک، عرب، بلوچ و ... در جغرافیای موسوم به ایران که گفتمانی فاشیستی و ضددموکراتیک است و اینکه دال مرکزی هویت ملی آذربایجان، زبان ترکی آذربایجانی است که فاشیسم فارس با همه دسته بندیهای ظاهری آن به دنبال نابودی آن در بیش از صد سال اخیر بوده است و می باشد. بنابراین شعارهای شوم ایران-ایران که در بیش از یک قرن گذشته با تبلیغات فاشیستی آن را با فارس معادل کرده اند و ادعای وجود جنبش دموکراتیک سراسری؟! تحت عنوان «سبز» کاملا بی معنی و تلاشی مذبوحانه برای جلوگیری از روند فروپاشی مفهوم جعل شده ملت ایران و تمامیت ارضی کذایی جغرافیای موسوم به ایران است.

مقدمه

پس از نزدیک به دو دهه فعالیتهای فکری، فرهنگی و سیاسی (در عین اذعان به ارزشمند بودن و پایه ای بودن فعالیتهای ادبی، فرهنگی و تاریخی در قبل از دهه 1990 که فاقد گفتمان مستقل سیاسی ترکی آذربایجانی بود) و پرداخت هزینه های زیادی مانند شهادت، زندان، شکنجه، محرومیت از تحصیل، اخراج از محل کار و به طور کلی تحمل فشارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مختلف از سوی فاشیسم فارس بر ملت ترک آذربایجان جنوبی که هم اکنون نیز به شدت ادامه دارد، امواج بیداری ملی و فرایند ملت سازی مدرن ترکی به تدریج در میان توده های ملت ترک آذربایجان جنوبی در حال فراگیر شدن است. مهمترین نمادهای این حرکت مستقل ملی حرکتها و فعالیتهای مستقل ملی مانند اجتماعات کنگره ملی عظیم بابک در تیرماه هر سال که توسط نظام فاشیستی فارس از آن ممانعت به عمل آمده، تعیین روز 19 اردیبهشت به عنوان روز دانشجوی آذربایجانی (در مقابل 16 آذر روز دانشجوی فارس)، اجتماعات سالانه بر سر مزار مرحوم ستارخان در 25 آبان ماه هر سال، انتشار نشریات دانشجویی و غیردانشجویی ترکی آذربایجانی که بیان کننده علائق، منافع و ارزشهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آذربایجان بود (و تقریبا همگی تعطیل شده اند)، همچنین برگزاری شبهای شعر، کلاسهای زبان و ادبیات ترکی، کنگره های فرهنگی، تاریخی و اخیرا حضور در بازیهای تیم فوتبال تراکتورسازی همگی برای تبیین هویت ملی مستقل سرکوب شده ملت ترک آذربایجان جنوبی در صد سال اخیر بوده است که دشمن آن کلیتی به نام «ایران (فارس)» می باشد که در ذیل مفهوم ملت ایران (فارس) ملت ترک آذربایجان جنوبی را به عنوان زایده ای بر آن و حداکثر هویت محلی؟! سرکوب می کند و به اشغال خود درآورده است و با استعمار آذربایجان جنوبی به دنبال استثمار منابع فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آذربایجان جنوبی در راستای منافع نامشروع فاشیسم فارس می باشد و هدف نابودی هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی در همین چارچوب معنی می یابد. بنابراین غیریت سازی از ملت جعلی و فاشیستی فارس بر ملت تورک آذربایجان جنوبی اجتناب ناپذیر است.

ماهیت نیروهای اجتماعی فارس درگیر در وقایع بعد از 22 خرداد 1388 و علائق و منافع متفاوت آنها

وقوع انقلاب اسلامی سال 1979 (1357) طبقه متوسط سنتی فارس (روحانیت، بازار سنتی) و محافظه کاران مذهبی شهری و روستایی را به عنوان بدنه اجتماعی آنان به قدرت رساند و طبقه متوسط جدید فارس که با تبلیغات راسیستی و فاشیستی عمدتا در طی حکومت پهلویها شکل گرفته بود را به انزوا برد. رشد طبقه متوسط جدید فرمانبردار حکومت پهلویها همراه با هویت سازی اغراق آمیز و افراطی با تکیه بر توهمات تمدن؟! ایران باستان (طنز تلخ فارس = تمدن) و تقلید سطحی و مضحک از ظواهر ارزشها و نهادهای مدرن، این جماعت بدوی فارس را در عالم توهم به سوی دروازه های تمدن بزرگ؟! رهنمون می کرد. راسیسم و فاشیسم فارسی که دشمنی با هویتهای ملی ترکی و عربی محتوای غالب آن بود، با بودجه های کلان دولتی تبلیغ و به خورد جماعت ابله فارس داده می شد تا این بدویان خود را از سازندگان خیالی تمدن بشری بدانند.

عکس العمل روحانیت و بازار سنتی به این روند شبه مدرن سازی پهلویها و روند به حاشیه رفتن آنان، با بهره برداری از احساسات مذهبی توده عوام فارس، یک عکس العمل محافظه کارانه، افراطی و فاشیستی طبقه متوسط قدیم فارس به کاهش و نزول شئونات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ارزشی آن طبقه بود که شبه مدرنیسم پهلوی در طول نزدیک به 60 سال آن را پیش برده بود. بنابراین حمله به نمادهای فاشیسم فارسی باستانگرای دوره پهلوی در دهه اول انقلاب تا روی کار آمدن هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس جمهور در سال 1368 ادامه پیدا کرد و روحانیت سعی کرد با تأکید بر هویت اسلامی فارسی، به نوع دیگری از هویت سازی فاشیستی فارسی که علائق، منافع و ارزشهای آن را نمایندگی می کرد شکل دهد. جمله ای از خمینی که گفته بود «ملی گرایی مخالف اسلام است» با جمله ای از بهشتی، دادستان کل انقلاب در اوایل انقلاب، که «ملی گرایی باعث شکست مصدق شد» در همین راستا بیان شده بود که مدتها بر دیوارنوشته های تهران از سوی نهادهای دولتی نقش بسته بود و سپس در فاز جدیدی که رفسنجانی آن را آغاز کرده بود پاک شده و شعارهای جدید جای آن را گرفت.

در تحلیل محتوای اسناد و سخنرانی های دولتی نیز می توان این تحول را مشاهده کرد. به جای اصطلاحات رایج دهه اول انقلاب مانند «امت اسلامی»، «ملت مسلمان»، «اتحاد اسلامی»، «مبارزه با استکبار و طاغوت»، «حکومت مستضعفین»، «رزمندگان اسلام»، «سپاه اسلام»، «هویت اسلامی»، «معارف و ارزشهای اسلامی»، «عدالت اسلامی»، «تأکید بر کرامت انسانها صرفا بر مبنای تقوا و برابری همه انسانهای مؤمن صرفنظر از تفاوتهای طبقاتی، ملی، زبانی و ...»، اصطلاحات «ملت ایران (فارس)»، «وحدت کشورهای فارسی زبان»، «منافع ملی ایران (فارس)»، «هویت ایرانی (فارسی)»، «تاریخ و فرهنگ ایران باستان؟! (فارس)»، «رشد و توسعه فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ایران (فارس)»، «تأکید بر برتری ایرانی (فارسی) بر دیگر ملتها»، «انتقاد از عدم توجه کافی به زبان فارسی به عنوان محور وحدت ایران (فارس)»، «ایران باستان»، «ایران (فارس) برای همه ایرانیان (فارسها)» و ... جایگزین شدند و با گذشت زمان تأکید بر هویت اسلامی و وحدت و برابری مسلمین کمرنگ و تأکید بر هویت ایرانی-اسلامی بیشتر شد و به تدریج در دوره اصلاحات در تداوم دوره سازندگی، کلمه اسلامی نیز کنار گذاشته شد و کلمه ایرانی (فارس) جایگزین آن شد. این روند فزاینده با انتشار مجلات و کتابهایی در خصوص کوروش کبیر؟!، ایران باستان، سمرقند و بخارا (شهرهای ترک نشین در جمهوری ازبکستان) به تمایلات راسیستی و تجاوزگرایانه و برتری جویانه دامن زده شد. تلویزیونهای فارسی زبان VoA، BBC و سایر کانالهای پخش شده از آمریکا و اروپا نیز همین خط فکری را دنبال می کنند. همچنین در تحلیل محتوای کتابها و مجلات و فیلمهای تولید شده نیز روند فزاینده حمله به هویتهای ترکی و عربی تداوم یافته است.

کاهش بیش از پیش مشروعیت نظام فاشیستی مذهبی فارس و رشد طبقه متوسط جدید فارس در سالهای بعد از جنگ ایران و عراق باعث شده است که حتی محافظه کاران تندروی مذهبی فارس مانند احمدی نژاد نیز برای افزایش محبوبیت خویش به دروغ پردازیهای رایج صدوپنجاه سال اخیر در خصوص ایران باستان؟! پر و بالی بدهند و در این مسابقه فاشیستی و راسیستی از طرفداران طبقه متوسط جدید فارس که عنوان اصلاح طلب بر خود گذاشته اند عقب نمانند.

دوره های سازندگی و اصلاحات و عکس العمل محافظه کاران فارس به آن

رفسنجانی و خاتمی و حامیان آنها با بهره گیری از تجربه ده سال اول انقلاب به این نتیجه رسیده بودند که رشد و تقویت بیش از پیش طبقه سنتی فارس و سرکوب علائق و خواستهای طبقه متوسط جدید فارس عملا به تضعیف صنعت و توان اقتصادی و نظامی دراز مدت دولت-ملت فارس (ایران) در سطوح داخلی و منطقه ای و بین المللی منجر خواهد شد و آینده آن را در ابهام فرو خواهد برد. بنابراین برنامه های پنج ساله اول، دوم، سوم و چهارم توسعه (از سال 1368 تا 1388) در راستای افزایش سرمایه گذاریهای صنعتی، تقویت دانشگاهها (البته در مناطق فارس زبان)، بهبود روابط با جهان غرب و کشورهای صنعتی عمده یا به عبارت دیگر تنش زدایی با غرب، جذب سرمایه گذاریهای خارجی و خروج ایران از انزوای سیاسی-اقتصادی تحمیل شده ناشی از انقلاب اسلامی 1979 (1357) در صحنه بین المللی و به طور کلی تقویت طبقه متوسط جدید فارس و همزمان افزایش سرکوب و فشار و محرومیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بر علیه ملل ترک، عرب، کرد، بلوچ، ترکمن و ... تدوین شد و در دو دوره سازندگی و اصلاحات به اجرا گذاشته شد.

رشد طبقه متوسط جدید فارس، روحانیت، بازار سنتی و محافظه کاران مذهبی از هر قشر و طبقه ای را نگران ساخت و در انتخابات؟! ریاست جمهوری نهم احمدی نژاد با شعارهای پوپولیستی فزاینده از صندوق شورای نگهبان بیرون آمد (همانگونه که قبلا رفسنجانی و خاتمی بیرون آمده بودند). اقدامات پوپولیستی احمدی نژاد در سیاست داخلی و خارجی و شعارهای ظاهرا ضد سرمایه داری بزرگ وی بخش قابل توجهی از طبقات پائین را تحت تأثیر قرار داده است. هر چند منافع قابل توجهی نیز برای آنها به دنبال نداشته است. اما دانشجویان، استادان دانشگاه، کارفرمایان صنعتی، پزشکان، معلمان، وکلای حقوق، روشنفکران و به طور کلی طبقه متوسط جدید فارس را رویاروی وی قرار داده است که معتقدند این اقدامات دولت-ملت فارس (ایران) را به سوی پرتگاه می برد.

در حقیقت روی کار آمدن احمدی نژاد در سال 1384 با حمایت نیروهای نظامی، شبه نظامی و امنیتی مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بسیج، روحانیت و بازار محافظه کار افراطی، عملا بخشی از عناصر درون سیستم را که دور و بر اشخاص و احزاب دولت ساخته ای مانند هاشمی رفسنجانی، خاتمی، کروبی (حزب کارگزاران سازندگی، جبهه مشارکت ایران اسلامی، حزب اعتماد ملی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و ...) جمع شده بودند را در دسترسی به منابع قدرت اقتصادی و سیاسی دولت فاشیستی فارس به حاشیه برد و نارضایتی بیش از پیش آنان را باعث شد.

سیاستهای پوپولیستی احمدی نژاد و توزیع بسیار محدود منابع اقتصادی در سطح استانها، شهرها و روستاها با هدف گسترش پایگاه اجتماعی رژیم، و همزمان تقویت عناصر تندرو وابسته به رژیم در قالب نهادها و بنیادهای اقتصادی و به ویژه افزایش نقش سپاه در پروژه های اقتصادی همراه با سفرهای پرسروصدای استانی احمدی نژاد، به نارضایتی بیش از پیش طبقه متوسط جدید فارس تقویت شده در دولتهای سازندگی و اصلاحات منجر شد. بدین ترتیب با تثبیت احمدی نژاد در دوره دهم ریاست جمهوری نظام فاشیستی فارس، بخش قابل توجهی از عناصر حکومتی که قبلا وزیر، نماینده مجلس، معاون وزیر، مدیر کل، استاندار، فرماندار و ... بودند تصفیه شده و منزوی شده و خواهند شد. تقریبا اکثریت نمایندگان دوره های قبلی مجلس که با حمایت از موسوی و کروبی دوباره خواستار ورود به پستهای سیاسی نظام فاشیستی بودند همگی در گردونه حذف از مناصب قبلی قرار دارند. البته با توجه به فرصت طلبی این نوع عناصر، بخشی از آنها ممکن است با لطایف الحیل و کسب اعتماد دوباره نظام فاشیستی فارس بخشی از اموال و دارایی و مناصب مدیریتی خود را حفظ کنند، ولی بخش قابل توجهی از این عناصر که قبلا از ستونهای نظام فاشیستی بودند در صورت تداوم عمر نظام تصفیه و به انزوا رانده خواهند شد.

میرحسین موسوی از جنایتکاران اصلی سالهای دهه 1980 نظام، مجددا پس از بیست سال هوس قدرت سیاسی در رده های بالای نظام را کرده بود که ظاهرا بخت با وی یار نبود. 20 سال پیش وی با شعارهای اسلامی، انقلابی، مکتبی، طرفدار مستضعف؟! در سر به نیست شدن تعداد زیادی از جوانان احساساتی چپگرا سهیم بود و امروز با شعارهای مد روزتری مانند دموکراسی، آزادی، حقوق شهروندی، حقوق بشر و ... می خواست به قدرت برسد و دین خود را به فاشیسم فارس ادا کند. پیشینه آذربایجانی وی و چند دقیقه سخنرانی وی به زبان ترکی در تبریز و شعار توخالی توجه به حقوق اقوام؟! (نه ملتها)، متأسفانه نه تنها پاره ای از مردم عامی و بی سواد را فریفته بود، بلکه عده ای از فعالین شناخته شده در داخل و خارج نیز بدون توجه به رهبران شناخته شده جریان اصلاح طلبی که ضدیت با هویت و منافع ملی ترکهای آذربایجان جنوبی جزو مشخصه های اصلی آنهاست، به صف حامیان این جریان فاشیستی فارس پیوسته بودند و دوباره می خواستند و می خواهند مرض عمیق فارس گرایی در آذربایجان جنوبی را رواج دهند که دو دهه ای است این مرض در حال رخت بربستن از آذربایجان جنوبی است. ولی خوشبختانه اکثریت فعالان جوان و دانشجویی حرکت در داخل با تبیین دقیق وضعیت سیاسی جاری و جدال بین دو جناح فاشیستی درون نظام توتالیتر، آذربایجان جنوبی را از درافتادن در این ورطه نجات دادند و اکنون این دو جناح دشمن آذربایجان جنوبی مشغول تارومار کردن همدیگر هستند.

چرا جنبش به اصطلاح سبز جنبشی دموکراتیک و آزادیخواه نیست؟

نکته دیگری که در خصوص ادعای دموکراتیک بودن؟! این حرکت اصلاح طلبی فاشیستی فارس باید توجه کرد، اینکه صرفا حمایت میلیونها نفر از مردم عادی فارس که دهها سال زیر تبلیغات فاشیستی فارس به مشتی مریض روانی تبدیل شده اند نمی تواند دلیل دموکراتیک بودن آن باشد. زیرا در این صورت انقلاب اکتبر 1917 در روسیه نیز می تواند دموکراتیک شناخته شود، به قدرت رسیدن هیتلر در انتخابات آزاد سال 1933 آلمان نیز می تواند دموکراتیک تلقی گردد. زیرا هر دو حمایت میلیونی توده ها را در پشت سر خود داشتند. نزدیکتر از آن انقلاب اسلامی 1979 (1357) نیز می تواند دموکراتیک شناخته شود زیرا اکثریت مردمان ساکن در جغرافیای موسوم به ایران به این انقلاب پیوسته بودند، در حالی که این سه تحول هیچ کدام نتیجه دموکراتیکی به بار نیاوردند. زیرا نیروها و گفتمان رهبری کننده آنها دموکراتیک نبود و به حق تعیین سرنوشت ملتها و حقوق مخالفان و اقلیتها و آزادیهای مشروع و مدنی فردی و اجتماعی ذره ای بها نمی داد. در نتیجه، به روی کار آمدن حکومتهای توتالیتر و فاشیستی منجر شد. هر چند رهبران آن ادعای مردمی بودن و ایجاد عدالت را داشتند. جریان اصلاح طلبی در جغرافیای موسوم به ایران نیز در حالی که دو سوم ملل ساکن در این زندان ملتها (موسوم به ایران) از حقوق اولیه خود محرومند و حتی نام زبان و هویت ملی آنان به رسمیت شناخته نمی شود ادعای حمایت از دموکراسی و آزادی می کند در حالی که هنوز کثیرالمله بودن این جغرافیا و حق تعیین سرنوشت ملتهای تحت اشغال فاشیسم فارس و مرزهای آنان را به رسمیت نشناخته است. پیشینه افراد و احزاب دولت ساخته رهبری کننده این جریان کاملا فاشیستی و ضد ترکی و ضد عربی است و آنان نمی توانند با چند سخنرانی و بیانیه پا در هوا، ادعای دموکراتیک بودن بنمایند و پیشینه فاشیستی فارسی خود را لاپوشانی نمایند. ملل سرکوب شده در جغرافیای موسوم به ایران فقط برای حق تعیین سرنوشت خویش و تعیین مرزها و تشکیل دولت-ملتهای مستقل ترکی، عربی، کردی، بلوچی و ترکمنی خود هزینه خواهند پرداخت و انرژی خویش را صرف جدالهای مضحک و فاشیستی جناحهای فارسی نخواهند کرد.

در شرایط کنونی پس چه باید کرد؟

به دنبال وقایع بعد از نمایش انتخابات دهم ریاست جمهوری و شکل گیری اعتراضات بر علیه رژیم حاکم تحت عنوان جنبش سبز؟!، عده ای از فعالین منسوب به حرکت ملی ادعا می کنند این جنبش به اصطلاح سبز سراسری است و باید حرکت ملی آذربایجان به آن بپیوندد و مدام تکرار می کنند که «آذربایجان» بخشی از «ایران» است. این پیش فرضها، گزاره ها و مفاهیم کاملا متناقضند. همچنین یادآوری این نکته ضروری است که آذربایجان جنوبی بخشی از ایران نیست، بلکه به وسیله آن اشغال شده است.

اولا جنبش به اصطلاح سبز یا حرکت اصلاح طلبی در کشور موسوم به ایران جنبشی سراسری نیست. بلکه جنبشی کاملا فاشیستی و راسیستی متعلق به فارسهاست و شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی (فارسی) نیز شاخصی جدید از فاشیستی بودن آن است. این جنبش غیردموکراتیک و فارسگرا به دنبال اصلاح و قدرتمند ساختن ایران (فارس) است و وجود ملل ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن در زندان ملتها موسوم به ایران را انکار می کند و آنان را اقوام و قبایل ایرانی (فارس) خطاب می کند که بایستی تحت سلطه هویتی جعل شده در صدوپنجاه سال اخیر به نام «ملت ایران (فارس)» باقی بمانند و نهایتا آسیمیله و نابود شوند.

ثانیا این کلیت جعلی اکنون با رشد آگاهی ملی در میان ملل ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن در حال از هم پاشیدن است و به زور سرنیزه سر پا ایستاده است. بنابراین ضرورتی برای پیوستن به این جنبش فاشیستی سبز وجود ندارد و پیوستن به آن حرکت ملی دو دهه ای مستقل آذربایجان جنوبی را که بر مبنای نقد فاشیسم فارسی (ایرانی) و ارائه تعریفی مستقل از هویت ملی و منافع ملی ملت ترک آذربایجان جنوبی شکل گرفته است دچار از هم گسستگی خواهد کرد. به عبارت دیگر غیریت سازی از فاشیسم فارسی و تروریسم کردی که هر دو اهداف تجاوزکارانه نسبت به سرزمین و ملت ترک آذربایجان جنوبی دارند اجتناب ناپذیر است و کسانی که می خواهند کرد و فارس را به عنوان دوست ملت ترک آذربایجان جنوبی وانمود نمایند آگاهانه یا ناآگاهانه عملا در خدمت دشمنان ملت ترک آذربایجان جنوبی می باشند و از الزامات فرایند هویت سازی ملی و دولت-ملت سازی ترکی آذربایجانی ناآگاهند.

ثالثا مرزهای تاریخی آذربایجان جنوبی از سوی جاه طلبی های تروریستی و فاشیستی کردی و فارسی در خطر جدی است و در این شرایط مطرح کردن شعارهایی مانند پیوستن به جریانات فاشیستی فارسی، انحراف از مسیر واقعی منافع ملی ملت ترک آذربایجان جنوبی است. حرکت ملی آذربایجان جنوبی در مسیر توسعه و تعمیق هویت یابی ملی و زدودن بیش از صدوپنجاه سال اثرات شوم هویت سازی جعلی فارسی در آذربایجان جنوبی یا به عبارت دیگر در مسیر فرایند ملت سازی (Nation Building) ترکی آذربایجانی جنوبی است و طرح مباحث و موضوعاتی مانند انتخابات و دموکراسی و حقوق بشر در چارچوب جغرافیای موسوم به ایران (فارس) با توجه به هویت سازی توتالیتر و فاشیستی فارسی در این جغرافیا نشان دهنده عدم آگاهی از مبانی نظری و عملی فارسچیلیق (ایرانچیلیق) که ضدیت با هویتهای ملی ترکی و عربی اساس آن است می باشد و عملا به جای حرکت در مسیر فروپاشاندن مفهوم استعماری و فاشیستی «ملت ایران (فارس)»، در خدمت احیای امیدهای واهی برای اصلاح این زندان ملتها (ایران) است.

ملت ترک آذربایجان جنوبی اکنون بیش از هر چیز نیازمند فعالیتهای فکری فرهنگی و سیاسی و نرم افزاری برای آگاهی از هویت واقعی ملی ترکی آذربایجانی خویش و فهم و درک فارس و فارسچیلیق (ایرانچیلیق) به عنوان دشمن آشتی ناپذیر خویش است که نابودی موجودیت ملی و سرزمین آن را هدف گرفته است. جنبش دانشجویی مستقل آذربایجان جنوبی و فارغ التحصیلان آن با توجه به وسعت و گستردگی آن و حضور آن در میان تک تک خانواده های ترک با استفاده از روابط چهره به چهره بیشترین نقش را در فرایند بیداری ملی و ملت سازی ترکی آذربایجانی به عهده دارد. سرکوب و تعطیلی نشریات ملی دانشجویی و غیردانشجویی و اجتماعات ملی نمی تواند و نبایستی خللی در روند آگاهی ملی و ملت سازی ایجاد کند.

رشد فعالیتهای کردی در منطقه خاورمیانه و تکرار جاه طلبیهای تروریستی کردها در مورد سرزمینهای تاریخی غرب و جنوب آذربایجان و روند پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا که شرایط مساعدی را برای فعالیتهای کردی تحت عنوان Kürt Açılımı یا Demokratik Açılım در ترکیه فراهم می کند و همچنین تشدید سیاستهای آسیمیلاسیون نظام فاشیستی فارس بر علیه ملت ترک آذربایجان جنوبی در ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی همگی خطرهای جدی برای منافع ملی ترکی آذربایجان جنوبی در بر دارد که بایستی محور آگاهی ملی و ملت سازی ترکی آذربایجان جنوبی باشد.

برخلاف تصور عده ای خیال پرست کلیتی به نام «ملت ایران» وجود ندارد. بلکه در یکصدوپنجاه سال اخیر جعل شده است و هیچ حکومت، دولت و امپراطوری در این منطقه به نام ایران (فارس) نه قبل از اسلام و نه بعد از آن وجود نداشته است. بلکه فقط قومی به نام فارس در بخشی از این منطقه می زیسته اند و جعل فرهنگ، هویت ملی و تاریخ امپراطوریهای ترکی و عربی به نام فارس (ایران) از بزرگترین دروغهای صدوپنجاه سال اخیر است که با اغراض سیاسی توسط مشتی شرق شناس و تعدادی شبه روشنفکر تحصیل کرده در اروپا جعل شده است.

جمهوری اسلامی در آخر سال 1357 طبقه متوسط قدیم فارس را به قدرت رساند که ضدیت با هویت ملی ترکی همانند نظام پهلوی از جمله پایه های اساسی هویت آن است. همچنین مبارزه با جلوه های فکری، فلسفی، ارزشی و بعضا اقتصادی مدرنیته از پایه های اساسی این نظام است که باعث انزوای بین المللی و در دراز مدت تضعیف دولت-ملت جعلی فارس (ایران) خواهد شد و در صورت تداوم فرایند آگاهی ملی و ملت سازی در میان ملل تحت اشغال ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن و آشنایی به قواعد و اصول حاکم بر سیاست بین الملل و درک تفاوت خیر سیاسی از خیر اخلاقی که از اصول حاکم بر سیاست میان ملتهاست (رئالیسم سیاسی)، در آن صورت فروپاشی دولت-ملت جعل شده به نام ایران و استقلال ملل تحت اشغال و سلطه دور از دسترس نخواهد بود. در حالی که رسیدن اصلاح طلبان به قدرت باعث خروج جمهوری اسلامی از انزوا و قدرت یابی آن در درازمدت خواهد شد که بر ضد منافع ملی ترکهای آذربایجان جنوبی است.

نظام جمهوری اسلامی (دولت-ملت فاشیستی فارس) شباهتهای زیادی در عدم انعطاف، اتلاف منابع اقتصادی، نظامی گری، تعقیب سیاست خارجی فراتر از توان خویش، فساد اداری و اقتصادی، فقدان مشروعیت و کارآمدی و تنوع و تکثر هویتهای ملی سرکوب شده در عین هویت سازی به رژیم توتالیتر و راسیستی شوروی سابق دارد.

شوروی نیز چنین فرایندی را طی کرد و با شکست هویت سازی جعلی روسی برای ملل تحت اشغال آن در پایان سال 1991 فرو پاشید. شکست اقدامات اصلاحی خروشچف در اواخر دهه 1950 میلادی و اوایل دهه 1960 میلادی که با هدف توانمندسازی مجدد آن طراحی و اجرا می شد عملا روند انزوا و فروپاشی شوروی را سرعت بخشید.

البته این مقایسه فقط جهت نشان دادن تشابه این دو نظام انجام شد و تفاوتهای قابل توجهی نیز بین این دو وجود دارد . در توضیح اصلاحات خروشچف در نظام توتالیتر چپ شوروی به طور خلاصه بایستی گفت در شرایط وخیم سیاسی، فرهنگی، اقتصادی داخلی و انزوای بین المللی شوروی خروشچف با درک به بن بست رسیدن اقتصاد دولتی شوروی، فشار رقابت تسلیحاتی با غرب، عقب ماندگی تکنولوژیک در مقایسه با غرب، نظام سیاسی و بوروکراسی فاسد، بر عهده گرفتن اهداف سیاست خارجی بلندپروازانه در سراسر جهان بدون توجه به توانایی های فنی و اقتصادی شوروی، همگی خروشچف را بر آن داشت که در اقتصاد داخلی با واگذاری بخشی از زمینهای کالخوزها و سالخوزها به دهقانان برای کار خصوصی بر روی آنها، کاستن از هزینه های نظامی و سوق دادن آن به سوی تولید کالاهای مصرفی و لوازم خانگی، باز کردن نسبی فضای فرهنگی و استالین زدایی در شوروی، مطرح کردن تز همزیستی مسالمت آمیز با غرب و تلاش برای خروج از انزوای بین المللی از طریق گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با غرب و ... همگی اجزای استراتژیی بودند که خروشچف تلاش کرد مشروعیت از دست رفته نظام توتالیتر چپ شوروی را در داخل احیا نماید و در خارج نیز چهره ای مسالمت آمیز و صلح جو از شوروی به نمایش گذارد. البته این اصطلاحات برای شوروی می توانست به قدرتمندی آن منجر شود که با مخالفت عناصر قدرتمند نظام توتالیتر چپ حاکم در شوروی یعنی ارتش، کا.گ.ب و حزب کمونیست خروشچف در سال 1964 کنار گذاشته شد و بن بست در نظام شوروی تداوم یافت و بحرانهای کارآمدی، مشروعیت و مشارکت نهایتا به فروپاشی آن و استقلال جمهوریهای تشکیل دهنده آن از جمله آذربایجان شمالی منجر شد.

همزمان با این بحرانها در درون هر یک از جمهوریهای 15 گانه تشکیل دهنده شوروی فرایند واگرایی از روسیه و شکل گیری هویتهای ملی مدرن ترکی آذربایجانی، اوکراینی، لیتوانیایی، قزاقی، گرجی، قرقیزی، ارمنی و ... روز به روز تقویت می شد که این فرایند نهایتا به تشکیل دولتهای ملی مستقل 15 گانه شد.

روند واگرایی از روسیه و فرایند ملت سازی در جمهوریهای 15 گانه شوروی سابق حدود 10 سال قبل از فروپاشی شوروی حدود 10 سال قبل از فروپاشی شوروی توسط نویسنده معروف فرانسوی «کارردانکوس» در کتاب «امپراطوری گسسته» تبیین گردیده است. همچنین ترجمه فارسی دیگری از آن کتاب با نام «امپراطوری فروپاشیده» ارائه شده است. هلن کارردانکوس این کتاب را در سال 1982 منتشر کرده است.

فرایندی مشابه در کشور موسوم به ایران، یعنی ناکارآمدی اقتصادی، جاه طلبی های سیاست خارجی و تعهدات بیش از توان فنی و اقتصادی، فقدان مشروعیت نظام سیاسی، انزوای بین المللی و فرایند واگرایی و رشد ملت سازی مدرن در میان ملل تحت اشغال جمهوری اسلامی یعنی ملتهای ترک آذربایجان جنوبی، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن در حال رشد می باشد که می تواند سرنوشت مشابه شوروی و یوگسلاوی برای کشور موسوم به ایران رقم زند و به استقلال ملل تحت سرکوب و اشغال آن منجر شود.

جنبش اصلاح طلبی در میان فارسها در کشور موسوم به ایران نیز در صورت رسیدن به قدرت به دنبال خروج آن از انزوای بین المللی و قدرتمندتر کردن فارسها در داخل و صحنه بین المللی است و کوچکترین حقی برای ملل تحت اشغال قائل نیست. همچنین رشد آگاهی ملی و ملت سازی در میان نیروهای جوان نظامی و امنیتی ترک آذربایجانی که به دلیل نیاز به اشتغال به خدمت دستگاههای امنیتی، انتظامی و نظامی فارس درآمده اند، در آینده عنصر قدرتمند نظامی و امنیتی را می تواند برای آذربایجان جنوبی به ارمغان بیاورد که در زمان تعیین مرزها در جنوب و جنوب شرق و غرب و جنوب غرب آذربایجان جنوبی هنگام فروپاشی کشور موسوم به ایران با توجه به ادعاهای الحاق گرایانه کردها و فارسها بیشترین منافع ملی و تمامیت ارضی را برای آذربایجان جنوبی تأمین نماید.

عناصر آذربایجانی که قبلا در احزاب ورشکسته چپ و راست توتالیتر فارسی فعالیت می کردند اکنون که می دانند که زمان کارکرد این احزاب فاشیستی و توتالیتر فارسی در آذربایجان جنوبی به سر آمده است، این بار با پوشش نام آذربایجان می خواهند دوباره این کلیت فاشیستی به نام «ملت ایران (فارس)» را حفظ نمایند و زیر پوشش شعارهایی مانند مبارزه عمومی برای دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، برابری شهروندی، فمنیسم و ... برای ایران عزیز؟! کلاهی از این نمد برای خود بدوزند. همان گونه که حرکت ملی آذربایجان از نامش پیداست حرکتی طبقاتی، جنسی، مذهبی و ... نیست. هرچند می تواند آنها را نیز در بر داشته باشد، ولی عمده ترین هدف حرکت ملی آذربایجان در شرایط فعلی معطوف به آزادی آذربایجان جنوبی از سلطه فاشیسم فارس (ایران) است و دیدگاههایی که می کوشند تقسیم بندیهای تصنعی مانند «دموکراسی در حرکت ملی آذربایجان»، «چپ در حرکت ملی»، «فمنیسم در حرکت ملی»، «راست در حرکت ملی آذربایجان» و ... شکل دهند و دشمنان اصلی آذربایجان جنوبی یعنی تروریسم کرد و فاشیسم فارس را در سایه قرار دهند آگاهانه یا ناآگاهانه دیدگاهها و گروهبندیهای انحرافی و بر ضد منافع ملی آذربایجان جنوبی است که در مسیر فرایند دولت-ملت سازی ترکی آذربایجان جنوبی متوجه خواهند گردید که بایستی از بین ایران عزیز؟! و ملت ترک آذربایجان جنوبی یکی را انتخاب نمایند و تلاش آنها برای ایفای نقش میانجی نه از سوی گروههای فاشیست فارس و نه از سوی نیروهای دموکراتیک حرکت ملی آذربایجان جنوبی مورد توجه قرار نخواهد گرفت. زیرا با توجه به دال مرکزی گفتمانهای هویتی ترکی و فارسی در آذربایجان جنوبی و کشور موسوم به ایران (یعنی زبانهای ترکی و فارسی) آشتی میان آن دو حتی در درازمدت غیرممکن می باشد.

طبقه متوسط قدیم و جدید در آذربایجان جنوبی

طبقه متوسط قدیم در آذربایجان جنوبی در صدوپنجاه سال اخیر تحت تأثیر ارتباطات تجاری، اقتصادی و فرهنگی با امپراطوریهای عثمانی و روسیه و سایر شهرهای اروپایی مانند باکو، تفلیس، استانبول، برلین، پاریس، وین و ... دو شقه شد. بخشی از آن با درک تحولات عمیق فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در جهان از نیمه دوم قرن 19، ضرورت ورود ممالک محروسه قاجار به فرایند مدرنیزاسیون و نوسازی را درک کرده بود، از غلظت باورهای محافظه کارانه افراطی مذهبی شیعه کاست و به عنوان تجار، روشنفکران، روزنامه نگاران و اصناف متوسط الحال در چارچوب فارس گرایی افراطی (ایرانگرایی) و به حاشیه راندن هویت ملی ترکی آذربایجانی خویش به صف نوگرایان اواخر قرن نوزدهم پیوست و طبقه متوسط جدید فارسگرا (ایرانگرا) و ضد ترک را در آذربایجان جنوبی شکل دادند که نمایندگان فرهنگی و سیاسی این طبقه در آن زمان را می توان افرادی مانند عبدالرحیم طالبوف، سیدحسن تقی زاده، کاظم زاده ایرانشهر و سپس احمد کسروی و ... قرار داد که نقشی مهم در گذار ممالک محروسه قاجار به دولت-ملت شبه مدرن فارس (ایران) بازی کردند و اینکه جنگهای داخلی شهر تبریز در طول سالهای 1908-1911 سرنوشت انقلاب مشروطه فارس (ایران) را رقم زد و نه سایر شهرهای فارس نشین مناطق کویری ایران مانند تهران، اصفهان و مشهد، به این دلیل بود که تبریز در طول قرن نوزدهم به دلیل ارتباطات گسترده تجاری، فرهنگی و اقتصادی با اروپا و ممالک همسایه، بزرگترین و مدرنترین طبقه تجاری و متوسط آن زمان ممالک محروسه قاجار را در بر داشت و در حقیقت نقش اصلی را در گذار از پادشاهی مطلقه قاجار به دولت-ملت شبه مدرن فارس (ایران)بازی کرد. کتاب «تبریز، شهر اولین ها» نیز انعکاس این تحولات در تبریز است.

در دوره 57 ساله حکومت پهلویها نیز که از قضا هر دو شاه آن با حمایت مستقیم انگلیس بر سر کار آمدند، نوسازی تقلیدی آنها از غرب منجر به گسترش دستگاه اداری، نظامی و اقتصادی دولت فارس در آذربایجان جنوبی گردید و در کنار هویت سازی جعلی فارسی برای ملت ترک آذربایجان جنوبی طبقه متوسط فارسگرای ضعیفی در آذربایجان جنوبی شکل گرفت که شبه روشنفکران و تحصیل کردگان دانشگاهی در دانشگاههای فارس زبان گروه مرجع و شکل دهنده افکار این طبقه فارسگرا بودند.

طبقه متوسط ستنی در آذربایجان جنوبی نیز به همان اندازه فارسگرا و در عین حال عربگرا بود و با دیده تحقیر به فرهنگ ملی ترکی آذربایجانی می نگریست. روحانیت گروه مرجع طبقه متوسط سنتی بود که با استفاده از ابزار دین و جمع آوری وجوهات شرعی از توده های مردم ارتباطات گسترده ای را از قرنها پیش ایجاد کرده بود و در انقلاب آنتی مدرن 1357 با به حاشیه بردن طبقه متوسط جدید فارسگرا به قدرت رسید.

در غیاب و در فقدان روشنفکران ملی ترک آذربایجان جنوبی تا سالهای 1990 دو گروه مرجع سنتی و جدید عمده یعنی روحانیون و روشنفکران فارسگرا در آذربایجان جنوبی به افکار عمومی شکل می دادند که هر دو گروه به صورتی افراطی دارای گرایشات قوی ضد ترک و شیفته بدویت فارسی بودند و می باشند.

تا سال 1990 تحولات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در آذربایجان جنوبی عرصه رقابت و مجادلات این دو طبقه اصلی بود که وجه مشخصه هر دوی آنها ضدیت با فرهنگ ملی ترکی آذربایجانی بود، بدون آنکه لزوما همگی صریحا به آن اعتراف نمایند. ولی مشی نظری و عملی آنها در این مسیر حرکت می کرد. قبل از فروپاشی شوروی و تشکیل دولت-ملت مستقل آذربایجان شمالی در پایان سال 1991، تعداد زیادی از نویسندگان، شعرا و مورخین علاقمند به فرهنگ و هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی در حوزه زبان، فرهنگ و تاریخ آذربایجان جنوبی علیرغم شرایط سرکوب حاکم مشغول فعالیت بودند و آثار ادبی، فرهنگی و تاریخی ملی ترکی قابل توجهی را به جامعه آذربایجان جنوبی ارائه نمودند که ذکر نام تمامی این فعالان عزیز در این مقاله امکان پذیر نمی باشد. این فعالیتهای ادبی و تاریخی در دو دهه بعد از 1990، تأثیر بسزایی در رشد بیداری ملی و هویت سازی مدرن ترکی در آذربایجان جنوبی ایفا کرده است. اما به این نکته باید اذعان داشت که تقریبا اکثریت قریب به اتفاق این افراد، آذربایجان جنوبی و فرهنگ ملی ترکی آن را به عنوان حاشیه ای بر فرهنگ حاکم فارس می دانستند که در زیرمجموعه آن قرار می گیرد و تعداد نویسندگان، شعرا و مورخینی که در آن زمان هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی را به عنوان هویت ملی و متمایز و مستقل از هویت ملی فارس (ایران) بدانند و به دنبال طراحی گفتمان سیاسی خاص آن باشند شاید اغراق نباشد که بگوییم به زحمت از شمار انگشتان یک دست تجاوز می کرد.

تحت تأثیر تجربیات یک قرن اخیر و با بهره گیری از فعالیتهای فرهنگی، ادبی و تاریخی فعالان نسل دوره پهلوی و اوایل دوره جمهوری اسلامی در سالهای اولیه دهه 1990 هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی به عنوان هویتی ملی و سیاسی مستقل از سوی نسل جوان و دانشجویان ترک آذربایجان جنوبی در دانشگاههای آذربایجان جنوبی و شهرهای فارس زبان مطرح گردید (البته یک سال حکومت ملی شهید سید جعفر پیشه وری در 46-1945 استثنا محسوب می شود). این گفتمان که هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی را به عنوان محور فعالیتهای فکری و سیاسی انتخاب نموده بود، با نقد هویت سازی و ملت سازی فاشیستی فارسی در آذربایجان جنوبی ابتدا در قالب کلاسهای زبان و ادبیات ترکی و شبهای شعر ترکی آذربایجانی و سپس نشریات دانشجویی و غیردانشجویی ترکی آذربایجانی و کنگره های عظیم و ملی بابک روز به روز گسترش یافت و در خردادماه 1385 گسترده ترین حرکت اعتراضی ملی را با شعار محوری «هارای، هارای، من تورکم»، در عمر صد ساله نظام فاشیستی فارسی شکل داد و شهدا، زخمی ها و زندانهای طویل المدت به عنوان هزینه مبارزه ملی برای آزادی آذربایجان جنوبی از چنگال فاشیسم فارسی را پرداخت کرده و می کند. جمهوری اسلامی گمان می کرد با ممانعت از برگزاری کنگره های عظیم ملی بابک به موفقیت بزرگی دست یافته است. اما قیام ملی و مدنی خرداد 1385 در دهها شهر آذربایجان جنوبی نشان داد که حرکت ملی آذربایجان با این سرکوبهای سخت افزاری از حرکت نیفتاده است. اما مانند هر نظام توتالیتری، جمهوری اسلامی نیز حاضر به پذیرش هویت ملی ترکی آذربایجانی نیست و تنها هویت ملی مورد قبول او هویت ملی شیعی فارس می باشد و بقیه هویتهای ملی موجود در جغرافیای موسوم به ایران از نظر آن بایستی سرکوب و به حاشیه رانده شده و نابود شوند.

با توجه به اینکه حرکت ملی در مرحله نرم افزاری و روند هویت سازی و ملت سازی مدرن قرار دارد و موتور محرکه اصلی آن نسل جدید فارغ التحصیلان و دانشجویان حال حاضر دانشگاهها می باشند و حرکت ملی جنبشی ملی، فراطبقاتی و سراسری در آذربایجان جنوبی است بنابراین از شبکه انسانی گسترده ای برای ارتباط با توده های ملت در شهرها و روستاها برخوردار است. به همین جهت علیرغم شرایط سرکوب وحشتناک و اختناق تحمیل شده از سوی فاشیسم فارسی بر آذربایجان جنوبی و فقدان هر نوع نشریه و فعالیت حزبی آزاد، جنبش صرفا از طریق شبکه های مجازی و جنبش دانشجویی مستقل ترک آذربایجان جنوبی و فارغ التحصیلان آن در حال بسط گفتمان ملی خویش می باشد که این بسط گفتمان در آذربایجان جنوبی مطمئنا به مذاق فارسگراهای آذربایجان جنوبی هم در طبقه متوسط قدیم و هم در طبقه متوسط جدید خوش نمی آید. زیرا حرکت ملی آذربایجان جنوبی در حقیقت در حال تبدیل شدن به گروه مرجع اصلی بر محوریت هویت ملی ترکی آذربایجانی است که دقیقا در تضاد با هویت ملی جعلی و تحمیل شده فارسی بر آذربایجان جنوبی در بیش از صد سال گذشته است.

جمع بندی و نتیجه گیری

حرکت ملی آذربایجان جنوبی در حقیقت نیازمند شکل دهی به طبقه متوسط جدید ترک آذربایجان جنوبی در دو سه دهه آینده است و این فرایندی زمان بر است. زیرا جایگزینی طبقه متوسط قدیم و جدید فارسگرا در آذربایجان جنوبی با طبقه متوسط جدید ترک آذربایجان جنوبی احتیاج به فعالیتهای فکری، فرهنگی و سیاسی و البته زمان کافی دارد. "تورکچولوک" و "فارسچی لیق" در چارچوب دو گفتمان ملی متضاد فارسی و ترکی اهداف و آمال و منافع متفاوت و متضاد خود را تعریف و پیگیری می نمایند و با توجه به پیشینه یک قرن و اندی این دو گفتمان در منطقه امکان ائتلافی بین آن دو متصور نیست و تلاشهای پاره ای اشخاص و گروههای ایده آلیست که در اثر صد سال هویت سازی فاشیستی فارسی دچار دوگانگی هویتی شده اند و خواستار شکل دادن به هویتی ترکی-فارسی هستند، با توجه به مبانی نظری و عملی متضاد این دو گفتمان منتج به نتیجه نخواهد شد. آذربایجان جنوبی در حال شکل دادن به طبقه متوسط جدید بر مبنای هویت ملی ترکی آذربایجانی است و پیشبرد نظری و عملی هر گفتمانی نیازمند طبقه اجتماعی حامل آن است و این طبقه در آذربایجان جنوبی در حال شکل گیری است.

همان گونه که ذکر گردید فرایند ملت سازی ترکی در آذربایجان جنوبی فرایندی زمان بر ولی نتیجه بخش، اثرگذار و ماندگار است. بنابراین نباید اسیر احساسات و هیجانات ناشی از کشته و زخمی شدن چند فاشیست فارس از هر دو سو در خیابانهای تهران بود، بلکه منافع ملی درازمدت آذربایجان جنوبی شامل حق تعیین سرنوشت، حفظ، استمرار و تقویت هویت ملی ترکی، حفظ سرزمینهای تاریخی آذربایجان جنوبی از جاه طلبیهای فاشیسم فارسی و تروریسم کردی از اهم اولویتهای حرکت ملی آذربایجان در شرایط کنونی است.

ملت ترک آذربایجان جنوبی نبایستی در کشاکشها و جدال قدرت در تهران بین گروههای ضد ترک فارس مشارکت نماید، مگر اینکه مسائل مربوط به منافع ملی اولویت دار آذربایجان جنوبی بر اساس حق تعیین سرنوشت ملت ترک آذربایجان جنوبی، به ویژه تعیین مرزهای تاریخی آذربایجان جنوبی در جنوب شرق، جنوب و جنوب غربی آذربایجان جنوبی، بازگرداندن آثار تاریخی به غارت رفته از آذربایجان جنوبی که به موزه های مناطق فارس نشین منتقل شده اند، تعیین وضعیت ترکهای مهاجرت کرده به مناطق فارس زبان و حقوق آنها و ... موضوع مذاکره با گروههای فارس، گیلک و کرد قرار گیرد. در غیر این صورت مباحثی مانند مبارزه عمومی برای دموکراسی؟!، سرنگونی جمهوری اسلامی و ... نمی تواند اولویت مذاکره و چانه زنی قرار گیرد. زیرا مبارزه برای دموکراتیک کردن فضای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی فرایندی طولانی مدت و درونی در چارچوب تحولات درونی ملل ترک، فارس، عرب، بلوچ، کرد و ترکمن در جغرافیای موسوم به ایران است و صرف دگرگونی نظام سیاسی در تهران از نظام منزوی جمهوری اسلامی در صحنه بین المللی به نظامی سکولار و برخوردار از مناسبات قوی با غرب و دیگر قدرتهای بزرگ بین المللی نه تنها حقی برای ملل سرکوب شده در زندان ملتها موسوم به ایران ایجاد نخواهد کرد، بلکه با توجه به شناخته شده بودن رهبران شبه اپوزیسیون فارس در آینده احتمالی و مواضع برتری جویانه، فاشیستی و راسیستی آنان بر علیه ملل تحت سلطه، وضعیت را به مراتب بدتر از حال حاضر خواهد کرد. مگر آنکه همچنان که ذکر گردید مبنای حرکت بر حق تعیین سرنوشت، تعیین مرزها و ... قرار گیرد که فعلا شبه اپوزیسیون فارس حتی حاضر به پذیرش وجود ملتی به غیر از فارس در جغرافیای موسوم به ایران نیست. بنابراین مذاکره و تعامل با آنها نیز منتفی است.

در صد و اندی سال اخیر فارسچی لیق در آذربایجان جنوبی عموما متن بوده و تورکچولوک در حاشیه بوده است. اکنون در حال حاضر تورکچولوک در آذربایجان جنوبی به متن تبدیل شده و فارسچی لیق در حال رفتن به حاشیه می باشد. اما این تحول گفتمانی هویتی نیاز به زمان و حتی نیاز به تحول نسلی دارد. نسلی که از دهه 1990 به بعد در آذربایجان جنوبی به عرصه آمده است به زمان نیاز دارد که جایگزین وکلا، پزشکان، استادان دانشگاه، معلمان، کارفرمایان صنعتی، تجار، نویسندگان، دانشجویان و به طور کلی طبقه متوسط جدید با هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی گردد. به همین جهت زمان و تغییر نسل برای غلبه کامل و نهایی تورکچولوک بر فارسچی لیق (ایرانچی لیق) در آذربایجان جنوبی فاکتوری مهم و اساسی است.

با توجه به اینکه طرفداران جنبش به اصطلاح سبز در شهرهای فارس نشین متمرکز می باشند و روند ملی گرایی ترکی در آذربایجان جنوبی و بقیه مناطق ملی مانند کردی، عربی، ترکمنی و بلوچی در حال رشد بوده و از پیوستن به آن اجتناب کرده اند، به کار بردن عبارت سراسری برای جریانات فارس گرا و نشریات آنها در جغرافیای موسوم به ایران دیگر منطقی نیست و اکنون بهتر است آنان صرفا به عنوان نمایندگان قومیت فارس مورد اشاره قرار گیرند و تا زمانی که آنان از ادعاهای برتری جویانه و قیم مآبانه نسبت به ملل تحت اشغال دولت-ملت فارس موسوم به ایران دست برنداشته اند نامیدن آنها با القابی مانند آزادیخواه، دموکراتیک و غیره خطایی استراتژیک است و برای آنها ایجاد مشروعیت می نماید. بنابراین همچنان کاربرد عباراتی مانند شوونیست، فاشیست، راسیست، استعمارگر و ... در خصوص تمامی گروهها و جریانات فارس اجتناب ناپذیر خواهد بود. مگر آنکه گروهی به طور آشکار و مکتوب حق تعیین سرنوشت و مرزهای تاریخی ملت ترک آذربایجان جنوبی را به رسمیت بشناسد


| 28-دسامبر-2009, 09:18

Freitag, 20. Januar 2012

Black January

Black January
Today -- 20 January -- is the mother of all Mourning Days (don't you even think about calling it a holiday) in Azerbaijan. It commemorates the day20 years ago when Soviet tanks rolled into Baku to crush the fledgling independence movement.

From a breathless email that circulated around town yesterday:
Special Soviet troops using heavy offensive weapons, including tanks and armored vehicles, occupied the city. As a result of punitive actions, more than 130 civilians were killed and 700 wounded, hundreds of people were arrested and subjected to various forms of physical pressure. Among victims were a 7-year old boy, a 20-year old girl, an 80-year old man, a young doctor shot in ambulance while helping another victim, and many other civilians of different nationalities of Baku. This massacre entered the history of Azerbaijan as the "Black January."

Dienstag, 10. Januar 2012

ملتها"، "مليتها" و "اقليتهاي ملي" در ايران محمدرضا گرديزي mohammadrg2001@yahoo.com http://tedepe.blogspot.com/

ملتها"، "مليتها" و "اقليتهاي ملي" در ايران

محمدرضا گرديزي

mohammadrg2001@yahoo.com

http://tedepe.blogspot.com/

http://achiq.org/yazi/gerdizi%20miletler.htm