Dienstag, 26. Oktober 2010


آقاي داريوش همايون از رهبران سابق حزب پيراهن قهوه اي هاي "سومكا"

آقاي داريوش همايون از رهبران سابق حزب پيراهن قهوه اي هاي "سومكا" [Image] [Image] [Image] نوشته شده توسط Administrator سه شنبه ، 4 آبان 1389 ، 16:46 [Image]به‌ آيينه‌ بنگريم‌ آينه‌ چون‌ نقش‌ تو بنمود راست‌ خود شكن‌، آيينه‌ شكستن‌ خطاست‌ توضيح از تريبون: "جبهه ملي" در كشورهاي آلمان، فرانسه، انگلستان و نيوزيلند نام جريانات ناسيوناليست افراطي و راسيست است. تشكيلاتي به همين نام در ايران از گرايشات مشابه به دور نيست. براي مطالعه نزديك پرونده "جبهه ملي" روي اين جمله كليك كنيد. "حزب "ليبرال دموكرات" روسيه نيز از جمله نام حزب راسيستي تحت رهبري ولاديمير ژيرينووسكي (متولد 1946 آلما آتا) است. آقاي داريوش همايون نيز حزبي به همين نام را رهبري ميكند. در مورد حال و روز امروزين ايشان مقاله آقاي هدايت سلطانزاده از جمله در همين سايت منتشر شده است. سابقه ايشان بعنوان يكي از صحنه گردانان نظام آريامهري براي بسياري آشناست. اما سابقه "پيراهن قهوه­اي" (پيراهن سياه در تهران دهه 1330) بودن ايشان، ديري است كه از يادها رفته است. مطلب حاضر هفت سال پيش از سوي آقاي سعيد رهبر از جمله در سايت تريبون منتشر شد. نشر دوباره آن با توجه نمايشات "ليبرال دموكراتيك" آقاي همايون در رسانه­هاي فارسي، ميتواند در اين زمينه روشنگر باشد. جالب است كه "انتقاد از خود" و "برخورد با گذشته خود" از جمله مطالبات تكرار شونده نيروهاي دست راستي از روشنفكران و آزاديخو اهان (قربانيان هردو نظام آريامهري و اسلامي) است. آيا چنين تقاضايي در قبال چاقوكشان پيراهن قهوه­اي خيابانهاي تهران ديروز هم مطرح ميشود؟ آيا آقاي داريوش همايون "ليبرال دموكرات" دهه 2010 ايالت متحده آمريكا برخوردي انتقادي با داريوش همايون پيراهن قهوه­اي دهه 1330 تهران داشته است؟ پايان توضيح. چندي‌ پيش‌ در محل‌ كار با جمعي‌ از همزبانان‌ گپ‌ مي‌زديم‌. صحبت‌ به‌ جناب‌ آقاي‌ داريوش‌همايون‌ رسيد و برداشت‌ دوستان‌ از اين‌ شخصيت‌. «برداشت‌» نشان‌دهنده‌ به‌ موقع‌ عمل‌نكردن‌ حافظه‌ تاريخي‌ دور و نزديك‌ بود. افسوس‌ من‌ اين‌ است‌، چگونه‌ با كم‌كاري‌ و درگير شدن‌ در مسائل‌ غيرضروري‌ و پرداختن‌صرف‌ به‌ كاري‌هاي‌ فرهنگي‌ و هنري‌ و فاصله‌ گرفتن‌ از كار جدي‌، زمينه‌ شرايطي‌ را فراهم ‌آورديم‌، هم‌ اكنون‌ شاهد نتايج‌ دست‌آوردهاي‌ آن‌ هستيم‌ كه‌ مي‌بايستي‌ به‌ صداي‌ ثابتي‌، مقام‌ امنيتي‌ سابق‌ از راديوهاي‌ فارسي‌زبان‌ گوش‌ فرا دهيم‌، كه‌ در كنفرانس‌ ايشان‌ در نيويورك‌ چه‌ گذشته‌ است‌. البته‌ دوستان‌ و جريان‌هاي‌ سياسي‌ كه‌ به‌ برگرازي‌ مجالس‌ ترحيم‌ و بزرگ‌داشت‌ها مي‌پردازند خواسته‌ و ناخواسته‌ جاده‌ صاف‌كن‌ اين‌ افراد (داريوش‌ فروهر، داريوش‌ همايون‌،شعبان‌ جعفري‌، حسن‌ عرب‌ و ثابتي‌ مقام‌ امنيتي‌ سابق‌) و جريان‌هاي‌ امروزي‌ هستند و درادامه‌ اين‌ سياست‌بازي‌هايشان‌ و فشردن‌ دست‌ مستر بوش‌ به‌ صدور بيانيه‌هاي‌ گوناگون‌ روآوردند و باز علاج‌ بيماري‌ ايران‌ را مصرف‌ آسپرين‌ دمكراسي‌ ساخت‌ امريكا تشخيص‌ دادند. صداي‌ مخالف‌ اين‌ جريان‌هاي‌ تدوين‌ شده‌ براي‌ ملت‌ بدبخت‌ ايران‌ به‌ گوش‌ نمي‌رسد يا حداقل‌ آن‌ چنان‌ نارسا است‌ كه‌ قابل‌ شنيدن‌ نيست‌. اين‌ چند گزارش‌ از روزنامه‌ اطلاعات‌ دوره‌ دهه‌ سي‌ را ديدم‌ ضرر ندارد براي‌ اطلاع ‌دوستان‌ نقل‌ كنم‌. 3/6/2003 ـ سعيد رهبر «تظاهرات‌ دسته‌ پيراهن‌سياهان‌ در خيابان‌ها قبل‌ از ظهر امروز عده‌اي‌ از افراد منتسب‌ به‌ حزب‌ سوسياليست‌ (سومكا) در حالي‌ كه‌ آنان ‌پيراهن‌هاي‌ سياه‌ بر تن‌ داشتند به‌ طور اجتماع‌ در خيابان‌هاي‌ شاهرضا و پهلوي‌ و شاه‌ گردش‌ و تظاهراتي‌ مي‌نمودند. هنگامي‌ كه‌ اين‌ عده‌ به‌ اوايل‌ خيابان‌ اسلامبول‌ رسيدند از طرف‌ مأمورين‌ انتظامي‌ به‌ آنان‌ اخطار شد كه‌ از تظاهرات‌ خودداري‌ نموده‌ و متفرق‌ شوند. در اثر اين‌ اخطار عده‌اي‌ از آنها متفرق‌ شدند ولي‌ چند نفري‌ كه‌ به‌ اخطار مأمورين‌ توجه ‌نكردند و تظاهرات‌ خود را ادامه‌ مي‌داند همين‌ امر سبب‌ گرديد كه‌ آن‌ عده‌ را مأمورين‌ انتظامي ‌ بازداشت‌ نمايند. يك‌ منبع‌ مطلع‌ به‌ خبرنگار ما گفت‌ تعداد بازداشت‌ شدگان‌ در حدود 15 نفرمي‌باشد.» (اطلاعات‌، پنجشنبه‌ 28/1/1331، شماره 7788) «تظاهرات‌ ديشب‌ در خيابان‌ها خساراتي‌ به‌ قرائت‌خانه‌ وارد آمد و مقداري‌ در و پنجره‌ شكسته‌ شد پس‌ از مداخله‌ مأمورين‌ تظاهركنندگان‌ متفرق‌ شدند از ديروز غروب‌ خيابان‌هاي‌ شاه‌آباد، اسلامبول‌ و نادري‌ براي‌ اولين‌ بار بعد از حكومت‌نظامي‌ وضع‌ غيرعادي‌ داشت‌. در نقاط‌ مختلف‌ خيابان‌ دستجاتي‌ از افراد مختلف‌ اجتماع ‌كرده‌ و به‌ بحث‌ و گفتگو در باره‌ مسائل‌ روز مشغول‌ بودند و مأمورين‌ انتظامي‌ نيز به‌ علت‌ لغو حكومت‌ نظامي‌ از آنها جلوگيري‌ به‌ عمل‌ نمي‌آورند. در حدود ساعت‌ هفت‌ و نيم‌ بعدازظهراولين‌ زد و خورد بين‌ دو دسته‌ مختلف‌ در اواسط‌ خيابان‌ شاه‌آباد روي‌ داد. جريان‌ از اين‌ قراربود كه‌ عده‌اي‌ با صداي‌ بلند براي‌ يكي‌ از روزنامه‌ها تبليغ‌ مي‌كردند و عده‌ ديگر در اين‌ باره‌ به ‌فروشندگان‌ روزنامه‌ مزبور اعتراض‌ كردند و دامنه‌ اين‌ مخالفت‌ بالاخره‌ به‌ زد و خورد كوچكي ‌منتهي‌ شد... يك‌ ساعت‌ بعد در چهارراه‌ قوام‌السلطنه‌ حادثه‌ مهم‌تري‌ روي‌ داد، طبق‌ معمول‌عده‌اي‌ در قرائت‌خانه‌ فرهنگ‌ شوروي‌ كه‌ در اين‌ محل‌ روبروي‌ دبيرستان‌ فيروز بهرام‌ واقع‌است‌... عده‌اي‌ به‌ درون‌ خانه‌ (وكس‌) ريختند. به‌ قرار كه‌ گفته‌ مي‌شود حمله‌كنندگان‌ از افرادجمعيت‌ سومكا بوده‌اند. در اين‌ هنگام‌ دستجات‌ مزبور مشغول‌ خرد كردن‌ در و پنجره‌ و تزئينات‌ داخلي‌ قرائت‌خانه ‌شدند... چند لحظه‌ بعد عده‌اي‌ از همين‌ افراد در مقابل‌ سفارت‌ مجارستان‌ به‌ تظاهرات ‌پرداختند و با چوب‌ و سنگ‌ به‌ در و پنجره‌ آن‌ سفارتخانه‌ حمله‌ كردند ولي‌ مأمورين‌ انتظامي ‌به‌ زودي‌ آنها را متفرق‌ ساختند. اظهار مي‌شد كه‌ ايجادكنندگان‌ حادثه‌ مسلح‌ به‌ چوب‌ بوده‌اند، چندين‌ نفر در اين‌ واقعه‌ مصدوم‌ شدند ولي‌ صدمات‌ وارده‌ چندان‌ قابل‌ اهميت‌ نبود. اكنون‌شهرباني‌ در تعقيب‌ قضيه‌ است‌ تا حمله‌ كنندگان‌ به‌ خانه‌ (وكس‌) را دستگير و موضوع‌ راتحت‌ رسيدگي‌ قرار دهد.» (اطلاعات‌، پنجشنبه‌ 23/5/1331، شماره‌ 7880.) «بازداشت‌ ليدر حزب‌ سومكا ديشب‌ آقاي‌ منشي‌زاده‌ ليدر حزب‌ سومكا توسط‌ مأمورين‌ پليس‌ توقيف‌ گرديد. امروز يكي‌از مقامات‌ شهرباني‌ در باره‌ علت‌ دستگيري‌ مشاراليه‌ گفت‌: چون‌ در نتيجه‌ تحقيقاتي‌ كه ‌توسط‌ مأمورين‌ شهرباني‌ در اطراف‌ واقعه‌ حمله‌ به‌ قرائت‌خانه‌ شوروي‌ «وكس‌» و شعبه ‌تبليغات‌ سفارت‌ مجارستان‌ به‌ عمل‌ آمد معلوم‌ شد كه‌ افراد حزب‌ سومكا در آن‌ دخالت ‌داشته‌اند لذا ديشب‌ يك‌ عده‌ پاسبان‌ و مأمور محل‌ حزب‌ را محاصره‌ نموده‌ و آقاي‌ دكترمنشي‌زاده‌ ليدر حزب‌ را بازداشت‌ نموده‌ و به‌ بازداشتگاه‌ موقت‌ اداره‌ آگاهي‌ منتقل‌ نمودند.امروز صبح‌ پرونده‌ براي‌ رسيدگي‌ و صدور و قرار توقيف‌ به‌ شعبه‌ 18 بازپرس‌ تهران‌ احاله‌ شد. سه‌ نفر ديگر از افراد حزب‌ سومكا به‌ نام‌ شاهپور زندنيا، داريوش‌ همايون‌، اسماعيل‌هاشمي‌نژاد نيز به‌ همين‌ اتهام‌ قبلاً بازداشت‌ شده‌ بودند.» (اطلاعات‌، سه‌شنبه‌ 4/6/1331، شماره‌7890.) «از افراد حزب‌ سومكا بازپرسي‌ به‌ عمل‌ آمد امروز از 3 نفر از افراد حزب‌ سومكا به‌ نام‌ داريوش‌ همايون‌، اميرناصر معيني‌ و شاهپور زندنيا در شعبه‌ چهارم‌ بازپرسي‌ دادسراي‌ نظامي‌ تحت‌ نظر سرگرد علميه‌ بازجوئي‌ به‌ عمل‌آمد.» (اطلاعات‌، سه‌شنبه‌ 4/9/1331، شماره‌ 7959.) «يك‌ نفر ديگر از اعضاي‌ حزب‌ سومكا امروز آزاد شد ديروز عصر بازجوئي‌ از داريوش‌ همايون‌ يكي‌ از اعضاي‌ حزب‌ سومكا در دادسراي ‌فرمانداري‌ نظامي‌ خاتمه‌ يافت‌ و مشاراليه‌ با دادن‌ 50 هزار ريال‌ كفيل‌ امروز آزاد شد.» (اطلاعات‌، يكشنبه‌ 23/9/1331، شماره‌ 7974.) «محاكمه‌ دكتر منشي‌زاده‌ و سران‌ سومكا عصر ديروز در دادگاه‌ جنائي‌ نظامي‌ آغاز شد موضوع‌ حمله‌ به‌ نمايندگي‌ بازرگاني‌ مجارستان‌ و خانه‌ «وكس‌» از جمله‌اتهامات‌ مورد ادعاي‌ دادستان‌ مي‌باشد ساعت‌ هفت‌ بعدازظهر ديروز دادگاه‌ جنائي‌ نظامي‌ به‌ رياست‌ آقاي‌ سرهنگ‌ خطيب ‌شهيدي‌ تشكيل‌ جلسه‌ داد تا به‌ اتهام‌ دكتر داود منشي‌زاده‌ رهبر و رجبي‌نيا، زندنيا، داريوش‌همايون‌، منوچهر كيان‌ اعضاي‌ سومكا متهم‌ به‌ داشتن‌ اسلحه‌ قاچاق‌ و تشكيل‌ جمعيتي‌ برخلاف‌ مملكت‌ مي‌باشد رسيدگي‌ كنند... به‌ قرار اطلاع‌ دادستان‌ نظامي‌ در ادعانامه‌ خود متذكر شده‌ است‌ كه‌ متهمين‌ در جمعيتي‌ عضويت‌ دارند كه‌ مرام‌ آن‌ ضديت‌ با سلطنت ‌مشروطه‌ ايران‌ است‌ و هم‌ چنين‌ آنها متهم‌ به‌ چند فقره‌ غارت‌ و تحريك‌ و ايجاد حريق‌ وقاچاق‌ اسلحه‌ و مهمات‌ هستند و در دادگاه‌هاي‌ عمومي‌ تحت‌ تعقيب‌ واقع‌ شده‌ و در مورد چندفقره‌ از اتهامات‌ قرار منع‌ تعقيب‌ صادر شده‌ و به‌ مرحله‌ قطعيت‌ رسيده‌ است‌ و در مورد حمله‌ وتخريب‌ و اتلاف‌ اثاثيه‌ نمايندگي‌ بازرگاني‌ مجارستان‌ و خانه‌ «وكس‌» قرار مجرميت‌ از طرف‌بازپرس‌ دادسراي‌ تهران‌ صادر شده‌ ولي‌ در مورد اسلحه‌ قاچاق‌ و مهمات‌ و تشكيل‌ جمعيت ‌مخالف‌ سلطنت‌ مشروطه‌ بازپرس‌ دادسرا به‌ اعتبار صلاحيت‌ دادگاه‌ نظامي‌ قرار عدم ‌صلاحيت‌ خود را صادر كرد. بازپرس‌ نظامي‌ پس‌ از رسيدگي‌ به‌ مرام‌نامه‌ حزب‌ و بازجوئي‌ ازمتهمين‌ تشخيص‌ داد كه‌ مواد مرام‌نامه‌ حزب‌ با قانون‌ اساسي‌ مغايرت‌ دارد و قرار تعقيب‌متهمين‌ را صادر نمود و جرم‌ آنها با قسمت‌ اول‌ بند ماه‌ 1 مقدمين‌ عليه‌ امنيت‌ كشور و سلطنت‌مشروطه‌ مصوب‌ 22 خرداد سال‌ 1310 دانسته‌ و از دادگاه‌ تقاضاي‌ مجازات‌ آنها را كرده‌است‌.» (اطلاعات‌، دوشنبه‌ 18/12/1331، شمار0 8046.) «ديشب‌ دكتر منشي‌زاده‌ و سران‌ حزب‌ سومكا در دادگاه‌ نظامي‌ تبرئه‌ شدند... آخرين‌ جلسه‌ دادگاه‌ ـ ديشب‌ آخرين‌ جلسه‌ دادگاه‌ جنائي‌ براي‌ رسيدگي‌ به‌ اتهام‌ آقاي‌ دكترمنشي‌زاده‌ و 6 نفر از سران‌ حزب‌ سومكا تشكيل‌ و پس‌ از دفاع‌ متهمين‌ دادگاه‌ وارد شور شد وسرانجام‌ كليه‌ متهمين‌ را از اتهام‌ وارده‌ تبرئه‌ كرد. شب‌ گذشته‌ مأمورين‌ يكي‌ از سران‌ حزب‌سومكا را به‌ نام‌ داريوش‌ همايون‌ به‌ استناد ماده‌ 5 بازداشت‌ كردند. در باره‌ توقيف‌ او يك ‌مقام‌ مطلع‌ اظهار داشت‌ چون‌ وسائلي‌ از محل‌ حزب‌ پيدا شده‌ است‌ كه‌ براي‌ تخريب‌ و حريق‌ تهيه‌ كرده‌ بودند لذا اين‌ شخص‌ را براي‌ اداي‌ توضيحات‌ بازداشت‌ كرديم‌.» (اطلاعات‌، شنبه‌23/12/1331، شمار0 8050.) «اشيائي‌ كه‌ از محل‌ حزب‌ سومكا به‌ دست‌ آمده‌ صبح‌ امروز آقاي‌ سرهنگ‌ پورشريف‌ معاون‌ انتظامي‌ فرمانداري‌ نظامي‌ با يك‌ كاميون ‌سرباز و چند نفر از مأمورين‌ شهرباني‌ به‌ محل‌ سومكا رفته‌ و در آنجا 6 نفر از سران‌ حزب‌مزبور را دستگير كردند ولي‌ به‌ آقاي‌ منشي‌زاده‌ رهبر حزب‌ دسترسي‌ پيدا نشد. ضمناً مأمورين ‌كليه‌ قسمت‌هاي‌ حزب‌ سومكا را بازرسي‌ كرده‌ و مقداري‌ لامپ‌ كه‌ درون‌ آنها را بنزين‌ ريخته ‌و درش‌ را چوب‌پنبه‌ گذاشته‌ بودند به‌ دست‌ آمد. گفته‌ مي‌شود ابن‌ لامپ‌ها براي‌ آتش‌ زدن ‌اماكن‌ تهيه‌ شده‌ بود و هم‌ چنين‌ مقداري‌ نارنجك‌ دستي‌، شيشه‌ بنزين‌، مشعل‌ براي‌ پرتاب ‌كردن‌ و تيشه‌ و قمه‌ از محل‌ حزب‌ به‌ دست‌ مأمورين‌ افتاد كه‌ همه‌ با تنظيم‌ صورت‌ مجلس‌ با كاميون‌ به‌ فرمانداري‌ نظامي‌ تحويل‌ داده‌ شد.» (اطلاعات‌، چهارشنبه‌ 13/12/1331، شمار0 8042.) «داريوش‌ همايون‌ آزاد شد شب‌ گذشته‌ داريوش‌ همايون‌ عضو حزب‌ سومكا كه‌ از مدتي‌ قبل‌ به‌ استناد ماده‌ 5 حكومت‌ نظامي‌ توقيف‌ شده‌ بود آزاد گرديد. در باره‌ آزادي‌ او يك‌ مقام‌ مطلع‌ اظهار داشت‌:چون‌ وي‌ طبق‌ ماده‌ 5 حكومت‌ نظامي‌ دستگير شده‌ بود اينك‌ كه‌ از او رفع‌ سوء ظن‌ به‌ عمل ‌آمده‌ است‌ دستور آزاديش‌ صادر شده‌.» (اطلاعات‌، پنجشنبه‌ 17/2/1332، شماره‌ 8087.) آخرین بروز رسانی مطلب در سه شنبه ، 4 آبان 1389 ، 18:14

مطالب مرتبط:
شاه میبخشد شیخعلیخان نمیبخشد | تاریخ : (20 فروردين 1389)اينجا خاك ماست! اينجا وطن ماست! ما شما را ميبريم باور نميكنيد منتظر باشيد! | تاریخ : ( 7 ارديبهشت 1389)همت مضاعف در فحاشی و اهانت به ترکها | تاریخ : (13 ارديبهشت 1389)باز اي هرزه بگو، باز اي لوده بخند... | تاریخ : (19 ارديبهشت 1389)ابوذر آذران: از تجزيه هراسي تا تجزيه طلبي | تاریخ : (24 ارديبهشت 1389)فاشيسم فارس سخن ميگويد! | تاریخ : (24 ارديبهشت 1389)وحشت دولتمردان و روشنفكران مدافع قوميتگرائي فارسي از زبان تركي | تاریخ : (15 شهریور 1389)منشور "سومکا" در پوشش مشروطه خواهان لیبرال دموکرات | تاریخ : (30 مهر 1389)

آقاي داريوش همايون از رهبران سابق حزب پيراهن قهوه اي هاي "سومكا"

آقاي داريوش همايون از رهبران سابق حزب پيراهن قهوه اي هاي "سومكا" مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط Administrator
سه شنبه ، 4 آبان 1389 ، 16:46

به‌ آيينه‌ بنگريم‌

آينه‌ چون‌ نقش‌ تو بنمود راست‌ خود شكن‌، آيينه‌ شكستن‌ خطاست‌

توضيح از تريبون: "جبهه ملي" در كشورهاي آلمان، فرانسه، انگلستان و نيوزيلند نام جريانات ناسيوناليست افراطي و راسيست است. تشكيلاتي به همين نام در ايران از گرايشات مشابه به دور نيست. براي مطالعه نزديك پرونده "جبهه ملي" روي اين جمله كليك كنيد. "حزب "ليبرال دموكرات" روسيه نيز از جمله نام حزب راسيستي تحت رهبري ولاديمير ژيرينووسكي (متولد 1946 آلما آتا) است. آقاي داريوش همايون نيز حزبي به همين نام را رهبري ميكند. در مورد حال و روز امروزين ايشان مقاله آقاي هدايت سلطانزاده از جمله در همين سايت منتشر شده است. سابقه ايشان بعنوان يكي از صحنه گردانان نظام آريامهري براي بسياري آشناست. اما سابقه "پيراهن قهوه­اي" (پيراهن سياه در تهران دهه 1330) بودن ايشان، ديري است كه از يادها رفته است. مطلب حاضر هفت سال پيش از سوي آقاي سعيد رهبر از جمله در سايت تريبون منتشر شد. نشر دوباره آن با توجه نمايشات "ليبرال دموكراتيك" آقاي همايون در رسانه­هاي فارسي، ميتواند در اين زمينه روشنگر باشد. جالب است كه "انتقاد از خود" و "برخورد با گذشته خود" از جمله مطالبات تكرار شونده نيروهاي دست راستي از روشنفكران و آزاديخو اهان (قربانيان هردو نظام آريامهري و اسلامي) است. آيا چنين تقاضايي در قبال چاقوكشان پيراهن قهوه­اي خيابانهاي تهران ديروز هم مطرح ميشود؟ آيا آقاي داريوش همايون "ليبرال دموكرات" دهه 2010 ايالت متحده آمريكا برخوردي انتقادي با داريوش همايون پيراهن قهوه­اي دهه 1330 تهران داشته است؟ پايان توضيح.

چندي‌ پيش‌ در محل‌ كار با جمعي‌ از همزبانان‌ گپ‌ مي‌زديم‌. صحبت‌ به‌ جناب‌ آقاي‌ داريوش‌همايون‌ رسيد و برداشت‌ دوستان‌ از اين‌ شخصيت‌. «برداشت‌» نشان‌دهنده‌ به‌ موقع‌ عمل‌نكردن‌ حافظه‌ تاريخي‌ دور و نزديك‌ بود.

افسوس‌ من‌ اين‌ است‌، چگونه‌ با كم‌كاري‌ و درگير شدن‌ در مسائل‌ غيرضروري‌ و پرداختن‌صرف‌ به‌ كاري‌هاي‌ فرهنگي‌ و هنري‌ و فاصله‌ گرفتن‌ از كار جدي‌، زمينه‌ شرايطي‌ را فراهم ‌آورديم‌، هم‌ اكنون‌ شاهد نتايج‌ دست‌آوردهاي‌ آن‌ هستيم‌ كه‌ مي‌بايستي‌ به‌ صداي‌ ثابتي‌، مقام‌ امنيتي‌ سابق‌ از راديوهاي‌ فارسي‌زبان‌ گوش‌ فرا دهيم‌، كه‌ در كنفرانس‌ ايشان‌ در نيويورك‌ چه‌ گذشته‌ است‌.

البته‌ دوستان‌ و جريان‌هاي‌ سياسي‌ كه‌ به‌ برگرازي‌ مجالس‌ ترحيم‌ و بزرگ‌داشت‌ها مي‌پردازند خواسته‌ و ناخواسته‌ جاده‌ صاف‌كن‌ اين‌ افراد (داريوش‌ فروهر، داريوش‌ همايون‌،شعبان‌ جعفري‌، حسن‌ عرب‌ و ثابتي‌ مقام‌ امنيتي‌ سابق‌) و جريان‌هاي‌ امروزي‌ هستند و درادامه‌ اين‌ سياست‌بازي‌هايشان‌ و فشردن‌ دست‌ مستر بوش‌ به‌ صدور بيانيه‌هاي‌ گوناگون‌ روآوردند و باز علاج‌ بيماري‌ ايران‌ را مصرف‌ آسپرين‌ دمكراسي‌ ساخت‌ امريكا تشخيص‌ دادند.

صداي‌ مخالف‌ اين‌ جريان‌هاي‌ تدوين‌ شده‌ براي‌ ملت‌ بدبخت‌ ايران‌ به‌ گوش‌ نمي‌رسد يا حداقل‌ آن‌ چنان‌ نارسا است‌ كه‌ قابل‌ شنيدن‌ نيست‌.

اين‌ چند گزارش‌ از روزنامه‌ اطلاعات‌ دوره‌ دهه‌ سي‌ را ديدم‌ ضرر ندارد براي‌ اطلاع ‌دوستان‌ نقل‌ كنم‌.

3/6/2003 ـ سعيد رهبر

«تظاهرات‌ دسته‌ پيراهن‌سياهان‌ در خيابان‌ها

قبل‌ از ظهر امروز عده‌اي‌ از افراد منتسب‌ به‌ حزب‌ سوسياليست‌ (سومكا) در حالي‌ كه‌ آنان ‌پيراهن‌هاي‌ سياه‌ بر تن‌ داشتند به‌ طور اجتماع‌ در خيابان‌هاي‌ شاهرضا و پهلوي‌ و شاه‌ گردش‌ و تظاهراتي‌ مي‌نمودند. هنگامي‌ كه‌ اين‌ عده‌ به‌ اوايل‌ خيابان‌ اسلامبول‌ رسيدند از طرف‌ مأمورين‌ انتظامي‌ به‌ آنان‌ اخطار شد كه‌ از تظاهرات‌ خودداري‌ نموده‌ و متفرق‌ شوند.

در اثر اين‌ اخطار عده‌اي‌ از آنها متفرق‌ شدند ولي‌ چند نفري‌ كه‌ به‌ اخطار مأمورين‌ توجه ‌نكردند و تظاهرات‌ خود را ادامه‌ مي‌داند همين‌ امر سبب‌ گرديد كه‌ آن‌ عده‌ را مأمورين‌ انتظامي ‌ بازداشت‌ نمايند. يك‌ منبع‌ مطلع‌ به‌ خبرنگار ما گفت‌ تعداد بازداشت‌ شدگان‌ در حدود 15 نفرمي‌باشد.» (اطلاعات‌، پنجشنبه‌ 28/1/1331، شماره 7788)

«تظاهرات‌ ديشب‌ در خيابان‌ها خساراتي‌ به‌ قرائت‌خانه‌ وارد آمد

و مقداري‌ در و پنجره‌ شكسته‌ شد پس‌ از مداخله‌ مأمورين‌ تظاهركنندگان‌ متفرق‌ شدند

از ديروز غروب‌ خيابان‌هاي‌ شاه‌آباد، اسلامبول‌ و نادري‌ براي‌ اولين‌ بار بعد از حكومت‌نظامي‌ وضع‌ غيرعادي‌ داشت‌. در نقاط‌ مختلف‌ خيابان‌ دستجاتي‌ از افراد مختلف‌ اجتماع ‌كرده‌ و به‌ بحث‌ و گفتگو در باره‌ مسائل‌ روز مشغول‌ بودند و مأمورين‌ انتظامي‌ نيز به‌ علت‌ لغو حكومت‌ نظامي‌ از آنها جلوگيري‌ به‌ عمل‌ نمي‌آورند. در حدود ساعت‌ هفت‌ و نيم‌ بعدازظهراولين‌ زد و خورد بين‌ دو دسته‌ مختلف‌ در اواسط‌ خيابان‌ شاه‌آباد روي‌ داد. جريان‌ از اين‌ قراربود كه‌ عده‌اي‌ با صداي‌ بلند براي‌ يكي‌ از روزنامه‌ها تبليغ‌ مي‌كردند و عده‌ ديگر در اين‌ باره‌ به ‌فروشندگان‌ روزنامه‌ مزبور اعتراض‌ كردند و دامنه‌ اين‌ مخالفت‌ بالاخره‌ به‌ زد و خورد كوچكي ‌منتهي‌ شد... يك‌ ساعت‌ بعد در چهارراه‌ قوام‌السلطنه‌ حادثه‌ مهم‌تري‌ روي‌ داد، طبق‌ معمول‌عده‌اي‌ در قرائت‌خانه‌ فرهنگ‌ شوروي‌ كه‌ در اين‌ محل‌ روبروي‌ دبيرستان‌ فيروز بهرام‌ واقع‌است‌... عده‌اي‌ به‌ درون‌ خانه‌ (وكس‌) ريختند. به‌ قرار كه‌ گفته‌ مي‌شود حمله‌كنندگان‌ از افرادجمعيت‌ سومكا بوده‌اند.

در اين‌ هنگام‌ دستجات‌ مزبور مشغول‌ خرد كردن‌ در و پنجره‌ و تزئينات‌ داخلي‌ قرائت‌خانه ‌شدند... چند لحظه‌ بعد عده‌اي‌ از همين‌ افراد در مقابل‌ سفارت‌ مجارستان‌ به‌ تظاهرات ‌پرداختند و با چوب‌ و سنگ‌ به‌ در و پنجره‌ آن‌ سفارتخانه‌ حمله‌ كردند ولي‌ مأمورين‌ انتظامي ‌به‌ زودي‌ آنها را متفرق‌ ساختند. اظهار مي‌شد كه‌ ايجادكنندگان‌ حادثه‌ مسلح‌ به‌ چوب‌ بوده‌اند، چندين‌ نفر در اين‌ واقعه‌ مصدوم‌ شدند ولي‌ صدمات‌ وارده‌ چندان‌ قابل‌ اهميت‌ نبود. اكنون‌شهرباني‌ در تعقيب‌ قضيه‌ است‌ تا حمله‌ كنندگان‌ به‌ خانه‌ (وكس‌) را دستگير و موضوع‌ راتحت‌ رسيدگي‌ قرار دهد.» (اطلاعات‌، پنجشنبه‌ 23/5/1331، شماره‌ 7880.)

«بازداشت‌ ليدر حزب‌ سومكا

ديشب‌ آقاي‌ منشي‌زاده‌ ليدر حزب‌ سومكا توسط‌ مأمورين‌ پليس‌ توقيف‌ گرديد. امروز يكي‌از مقامات‌ شهرباني‌ در باره‌ علت‌ دستگيري‌ مشاراليه‌ گفت‌: چون‌ در نتيجه‌ تحقيقاتي‌ كه ‌توسط‌ مأمورين‌ شهرباني‌ در اطراف‌ واقعه‌ حمله‌ به‌ قرائت‌خانه‌ شوروي‌ «وكس‌» و شعبه ‌تبليغات‌ سفارت‌ مجارستان‌ به‌ عمل‌ آمد معلوم‌ شد كه‌ افراد حزب‌ سومكا در آن‌ دخالت ‌داشته‌اند لذا ديشب‌ يك‌ عده‌ پاسبان‌ و مأمور محل‌ حزب‌ را محاصره‌ نموده‌ و آقاي‌ دكترمنشي‌زاده‌ ليدر حزب‌ را بازداشت‌ نموده‌ و به‌ بازداشتگاه‌ موقت‌ اداره‌ آگاهي‌ منتقل‌ نمودند.امروز صبح‌ پرونده‌ براي‌ رسيدگي‌ و صدور و قرار توقيف‌ به‌ شعبه‌ 18 بازپرس‌ تهران‌ احاله‌ شد. سه‌ نفر ديگر از افراد حزب‌ سومكا به‌ نام‌ شاهپور زندنيا، داريوش‌ همايون‌، اسماعيل‌هاشمي‌نژاد نيز به‌ همين‌ اتهام‌ قبلاً بازداشت‌ شده‌ بودند.» (اطلاعات‌، سه‌شنبه‌ 4/6/1331، شماره‌7890.)

«از افراد حزب‌ سومكا بازپرسي‌ به‌ عمل‌ آمد

امروز از 3 نفر از افراد حزب‌ سومكا به‌ نام‌ داريوش‌ همايون‌، اميرناصر معيني‌ و شاهپور زندنيا در شعبه‌ چهارم‌ بازپرسي‌ دادسراي‌ نظامي‌ تحت‌ نظر سرگرد علميه‌ بازجوئي‌ به‌ عمل‌آمد.» (اطلاعات‌، سه‌شنبه‌ 4/9/1331، شماره‌ 7959.)

«يك‌ نفر ديگر از اعضاي‌ حزب‌ سومكا امروز آزاد شد

ديروز عصر بازجوئي‌ از داريوش‌ همايون‌ يكي‌ از اعضاي‌ حزب‌ سومكا در دادسراي ‌فرمانداري‌ نظامي‌ خاتمه‌ يافت‌ و مشاراليه‌ با دادن‌ 50 هزار ريال‌ كفيل‌ امروز آزاد شد.» (اطلاعات‌، يكشنبه‌ 23/9/1331، شماره‌ 7974.)

«محاكمه‌ دكتر منشي‌زاده‌ و سران‌ سومكا

عصر ديروز در دادگاه‌ جنائي‌ نظامي‌ آغاز شد

موضوع‌ حمله‌ به‌ نمايندگي‌ بازرگاني‌ مجارستان‌ و خانه‌ «وكس‌» از جمله‌اتهامات‌ مورد ادعاي‌ دادستان‌ مي‌باشد

ساعت‌ هفت‌ بعدازظهر ديروز دادگاه‌ جنائي‌ نظامي‌ به‌ رياست‌ آقاي‌ سرهنگ‌ خطيب ‌شهيدي‌ تشكيل‌ جلسه‌ داد تا به‌ اتهام‌ دكتر داود منشي‌زاده‌ رهبر و رجبي‌نيا، زندنيا، داريوش‌همايون‌، منوچهر كيان‌ اعضاي‌ سومكا متهم‌ به‌ داشتن‌ اسلحه‌ قاچاق‌ و تشكيل‌ جمعيتي‌ برخلاف‌ مملكت‌ مي‌باشد رسيدگي‌ كنند... به‌ قرار اطلاع‌ دادستان‌ نظامي‌ در ادعانامه‌ خود متذكر شده‌ است‌ كه‌ متهمين‌ در جمعيتي‌ عضويت‌ دارند كه‌ مرام‌ آن‌ ضديت‌ با سلطنت ‌مشروطه‌ ايران‌ است‌ و هم‌ چنين‌ آنها متهم‌ به‌ چند فقره‌ غارت‌ و تحريك‌ و ايجاد حريق‌ وقاچاق‌ اسلحه‌ و مهمات‌ هستند و در دادگاه‌هاي‌ عمومي‌ تحت‌ تعقيب‌ واقع‌ شده‌ و در مورد چندفقره‌ از اتهامات‌ قرار منع‌ تعقيب‌ صادر شده‌ و به‌ مرحله‌ قطعيت‌ رسيده‌ است‌ و در مورد حمله‌ وتخريب‌ و اتلاف‌ اثاثيه‌ نمايندگي‌ بازرگاني‌ مجارستان‌ و خانه‌ «وكس‌» قرار مجرميت‌ از طرف‌بازپرس‌ دادسراي‌ تهران‌ صادر شده‌ ولي‌ در مورد اسلحه‌ قاچاق‌ و مهمات‌ و تشكيل‌ جمعيت ‌مخالف‌ سلطنت‌ مشروطه‌ بازپرس‌ دادسرا به‌ اعتبار صلاحيت‌ دادگاه‌ نظامي‌ قرار عدم ‌صلاحيت‌ خود را صادر كرد. بازپرس‌ نظامي‌ پس‌ از رسيدگي‌ به‌ مرام‌نامه‌ حزب‌ و بازجوئي‌ ازمتهمين‌ تشخيص‌ داد كه‌ مواد مرام‌نامه‌ حزب‌ با قانون‌ اساسي‌ مغايرت‌ دارد و قرار تعقيب‌متهمين‌ را صادر نمود و جرم‌ آنها با قسمت‌ اول‌ بند ماه‌ 1 مقدمين‌ عليه‌ امنيت‌ كشور و سلطنت‌مشروطه‌ مصوب‌ 22 خرداد سال‌ 1310 دانسته‌ و از دادگاه‌ تقاضاي‌ مجازات‌ آنها را كرده‌است‌.» (اطلاعات‌، دوشنبه‌ 18/12/1331، شمار0 8046.)

«ديشب‌ دكتر منشي‌زاده‌ و سران‌ حزب‌ سومكا در دادگاه‌ نظامي‌ تبرئه‌ شدند...

آخرين‌ جلسه‌ دادگاه‌ ـ ديشب‌ آخرين‌ جلسه‌ دادگاه‌ جنائي‌ براي‌ رسيدگي‌ به‌ اتهام‌ آقاي‌ دكترمنشي‌زاده‌ و 6 نفر از سران‌ حزب‌ سومكا تشكيل‌ و پس‌ از دفاع‌ متهمين‌ دادگاه‌ وارد شور شد وسرانجام‌ كليه‌ متهمين‌ را از اتهام‌ وارده‌ تبرئه‌ كرد. شب‌ گذشته‌ مأمورين‌ يكي‌ از سران‌ حزب‌سومكا را به‌ نام‌ داريوش‌ همايون‌ به‌ استناد ماده‌ 5 بازداشت‌ كردند. در باره‌ توقيف‌ او يك ‌مقام‌ مطلع‌ اظهار داشت‌ چون‌ وسائلي‌ از محل‌ حزب‌ پيدا شده‌ است‌ كه‌ براي‌ تخريب‌ و حريق‌ تهيه‌ كرده‌ بودند لذا اين‌ شخص‌ را براي‌ اداي‌ توضيحات‌ بازداشت‌ كرديم‌.» (اطلاعات‌، شنبه‌23/12/1331، شمار0 8050.)

«اشيائي‌ كه‌ از محل‌ حزب‌ سومكا به‌ دست‌ آمده‌

صبح‌ امروز آقاي‌ سرهنگ‌ پورشريف‌ معاون‌ انتظامي‌ فرمانداري‌ نظامي‌ با يك‌ كاميون ‌سرباز و چند نفر از مأمورين‌ شهرباني‌ به‌ محل‌ سومكا رفته‌ و در آنجا 6 نفر از سران‌ حزب‌مزبور را دستگير كردند ولي‌ به‌ آقاي‌ منشي‌زاده‌ رهبر حزب‌ دسترسي‌ پيدا نشد. ضمناً مأمورين ‌كليه‌ قسمت‌هاي‌ حزب‌ سومكا را بازرسي‌ كرده‌ و مقداري‌ لامپ‌ كه‌ درون‌ آنها را بنزين‌ ريخته ‌و درش‌ را چوب‌پنبه‌ گذاشته‌ بودند به‌ دست‌ آمد. گفته‌ مي‌شود ابن‌ لامپ‌ها براي‌ آتش‌ زدن ‌اماكن‌ تهيه‌ شده‌ بود و هم‌ چنين‌ مقداري‌ نارنجك‌ دستي‌، شيشه‌ بنزين‌، مشعل‌ براي‌ پرتاب ‌كردن‌ و تيشه‌ و قمه‌ از محل‌ حزب‌ به‌ دست‌ مأمورين‌ افتاد كه‌ همه‌ با تنظيم‌ صورت‌ مجلس‌ با كاميون‌ به‌ فرمانداري‌ نظامي‌ تحويل‌ داده‌ شد.» (اطلاعات‌، چهارشنبه‌ 13/12/1331، شمار0 8042.)

«داريوش‌ همايون‌ آزاد شد

شب‌ گذشته‌ داريوش‌ همايون‌ عضو حزب‌ سومكا كه‌ از مدتي‌ قبل‌ به‌ استناد ماده‌ 5 حكومت‌ نظامي‌ توقيف‌ شده‌ بود آزاد گرديد. در باره‌ آزادي‌ او يك‌ مقام‌ مطلع‌ اظهار داشت‌:چون‌ وي‌ طبق‌ ماده‌ 5 حكومت‌ نظامي‌ دستگير شده‌ بود اينك‌ كه‌ از او رفع‌ سوء ظن‌ به‌ عمل ‌آمده‌ است‌ دستور آزاديش‌ صادر شده‌.» (اطلاعات‌، پنجشنبه‌ 17/2/1332، شماره‌ 8087.)

آخرین بروز رسانی مطلب در سه شنبه ، 4 آبان 1389 ، 18:14



مطالب مرتبط:




کاربر گرامی ما Administratorاز این تاریخ در کنار ما بودندسه شنبه, 27 بهمن

Freitag, 22. Oktober 2010

ایران و مسائل ایران - قسمت چهارم. دکتر ضیا صدر

دکتر ضیاء صدر

ایران و مسائل ایران - قسمت چهارم

تا زمانیکه دو اصل آزادی فردی و گروهی شهروندان در کنار برابری انسانی و قانونی شان، به بهانه -هائی از قبیل وحدت ملی، با آپارتاید زبانی: ( پان فارسیسم ) و آپارتاید دینی: (خمینیسم ) نفی شده است و ۴۸ میلیون نفر غیرفارس زبان نظیر ده میلیون غیر شیعه مجبورند جهت رسیدن به آزادی و برابری، غسل تعمیدِ فارسی، و مذهبی شیعه بیابند، ما نمیتوانیم پروسهْ سیاسی- فرهنگی ملت مدرن را آغاز کنیم افسوس که غسل تعمید برای جنس دوم یعنی بانوان، با خمینیسم يا پان شیعیسم ناممکن است.


مرا گفت چون دختر آمد پدید ببایست اش اندر زمان سربرید

نکُشتم، بگشتم ز راه نیا! کنون ساخت برمن چنین کیمیا

معلوم می شود که کُشتن دختران تنها بنا به ادعای اسلام، در عرب جاهلی وجود نداشت (اجازۀ ازدواج با چهارزن برای هرمرد مسلمان با آن ادعا در تناقض است)، ایرانیان آریائی نیز ازطلایه داران آن بوده اند

سیاوش ز گفتار زن شد تباه خجسته زنی کو ز مادر نزاد

مبارک است استاد این گفتار نیک شاهنامه ،اما اینکه :

زن و اژدها هردو در خاک به جهان پاک از این هردو ناپاک به

بقول شما الحاقی باشد یا نه، به نوشتۀ خانم مهری بهفر تغییری در اصل اندیشۀ فردوسی یا بهتر بگوئیم پیام شرم آور شاهنامه نسبت به بانوان نمی دهد که مدعی ایست:

زنان را ستائی سگان را ستای که یک سگ به از صد زن پارسای

البته من همۀ اشعاری که سرکار خانم مهری بهفر در جوابگوئی به شما، نقل کرده بودند نیاوردم. اشعار خرافی و شرم آور زیاد در شاهنامه حکیم توس هست که بقول خیام: "درخانه اگر کس است یک حرف بس است" ( به مقالهْ: "چهرهْ زن در شاهنامه فردوسی" نوشته حسین فیض الهی و حید- دیلماج شمارۀ ۶ صفحه ۵۲-۵۷ نیز رجوع فرمائید). شخصاً پیشنهاد میکنم در این تعلیم تخصصی شاهنامه، برای ملیتهای محکوم و محروم ایران ، آن بانوی قشقائی و دیگر بانوان نیز دست بالا بزنند و اشعار فراوان مربوط به تحقیر زنان را برای دخترانشان بجای لالائی بخوانند، تا کینه زن به مرد نیز درکنار سایر کینه- ها، قوام گرفته و پرورده شود. بقول سلیمان در تورات، پان فارسیست های ما دارند"باد" کینه و نفاق با سخنان حکیمانۀ فردوسی میکارند،که مسلما "توفان" بزرگ آنرا بزودی "همه با هم "درو خواهیم کرد. "نسیمی" از آ ن "توفان" را بخاطر مقالۀ "چه کنیم که سوسک ها سوسک مان نکنند" با مدیرمسؤلی غلامحسین اسلامی و سردبیری مهرداد قاسم فر و با کارکاتوریستی مانا نیستانی در تمام مناطق ترک نشین (بقول شما آذری نشین) ملاحظه فرمودید !

باش تا صبح دولتش بِدَمَد کین هنوز از مطالع سحر است.

بهرحال در حکایت بانوی قشقائی ِشما،حُسن قضیه آن بود که نه خودش و نه فرزندانش مثل ابوالعلاء مُعری از سخنان حکیم ابوالقاسم فردوسی، چیزی نمی فهمیدند، کاش آن مادر قشقائی، بجای رزمی و یا قهوه خانه ای خواندن آن شعرها، مثل مثنوی، در بیات ترک آن اشعار را میخواند! برخلاف غزل و حتی قصیده، شاهنامه خوانی رزمی، ریتمی آهنگین و گوشنواز به شعر فردوسی برای بچه ها ندارد! مردم فارسی زبان اهل منطق و تعقل هم، وقتی از کسی حرفهای "بی سروته" می شنیدند بهم می گفتند:" داره شاهنامه می خونه " و وقتی کسی حرف مهمی میزد و دیگران توجه نمیکردند با اعتراض می گفت: " آقا شاهنامه که نمی خوانم" یعنی دارم حرف حسابی میزنم! اگراشتباه میکنم تذکر بدهید! "عبید زاکانی" این تک ستارهْ طنز پرداز ادبیات کلاسیک فارسی نیز به استقبال اشعارفردوسی، بسبک خودش رفته و کش و واکش" رستم" و "هومان" رابیان فرموده است!(عبید زاکانی - دیوان – اخلاق الاشراف- صفحات ۱۹ - ۲۰ / چاپ اقبال ۱۳۳۲ تهران،تصحیح بسيار بد عباس اقبال(.

من نمی دانم در مبارزه با خرافاتِ آخوندها، بجای برگزیدن یک سَمبُل خِردگرا، شادی دوست ، دانشمند و فیلسوفی چون حکیم عمرخیام نیشابوری، چرا به اندیشه های ارتجاعی و ننگ آور (ضد زن و نژاد و نژاده پرستانۀ) فردوسی چسبیده ایم و ول کُن معامله هم نیستیم. یا میتوانستيم به سراغ خداوند سخن "نظامی" برويم، راستی این چه کج اندیشی و خطای دید و تحلیل است كه گرفتارش شده ايم؟ بنا بر قاعده اکثریت مُریدان و سرسپردگان فردوسی- مثل سایر مُقلدان-هیچ تصویر و تصور درستی از محتوای افکار او و نامناسب بودنش با معیارهای امروزی(حقوق بشر و مدرنیته) ندارند.

شاهنامه فردوسی در هر چهار داستان اساسی اش سخت "پیرمرد سالارانه" است. در این چهار داستان تراژیک، علاوه بر تبلیغ خرافات اسطوره ای و افکار ارتجاعی، چون: تقدیر و سرنوشت، تحقیر نژادی و تباری رستم (ازطرف اسفندیار)، جهاد و کشتار دینی (اسفندیار اسطوره اي جهت تبلیغ دین زرتشتی)، جنگ های قومی و نژادی ) ایران و توران) و ... همواره در همه جا، "پیری و ایستائی و بقای تاریخی سنت"، بر " جوانی و پویائی و حرکت و تحول تاریخی آینده ساز" پیروز می شود.

قهرمانان شاهنامه همگي مردند و زنان و مادران- شان، اكثراً سرنوشت غم انگیزی دارند. مثلا "تهمینه" مادرسهراب را فردوسی دوبار برحسب ضرورت مطرح می کند: یکبار در رختخواب رستم (که اسب اش:"رخش" را گم کرده) می رود، و بار دیگر پس از دو و اقعه ناچیز، تهمینه را می بینیم که بعد از قتل ناجوانمردانه پسرش سهراب بدست پدرش رستم (شوي يك شبه اش) ، چند ماه بعد در تنهائی به صندوق عدم می رود و از محنت هستي آسوده می شود. ماندن همهْ این "پیر مردان" در شاهنامه، به معنی گرایش روحی "سازندگان" آن اسطوره ها و نیز "گوینده و سراینده آن" یعنی فردوسی توسی به این نوع نظام "پیرمرد سالار" و "جوان کُش " است و حاکی از تمایل به" کهنسالار گرائی " نویسندگان "خدای نامک" یا نامه خسروان، و خود فردوسی بعنوان سراینده شاهنامه است.

روح شاهنامه نفی "نوگرائی" طراوت و خلاقیت و پیشرفت بشری است: که هم در وجود زنان و هم در وجود جوانان تجلی می کند، و هر دو مورد بی مهری پیرمرد سالاری سنت پرستِ شاهنامه اند، که :"یزدان پرستی توأم با خسرو پرستی" را که هر دو هم نرینه اند می ستاید: اهورمزدا مرد است و حداقل نُه زن دارد ( یسنا، بند ۳۸و۳۶). در ضمن اهورمزدا با دخترش "ارت" و نیز به روایت دیگر با "اسفندارمذ" بنابه سنت مبارک "ازدواج با محارم" با "خوتک دس = خوا- ايت- و اداثا" ازدواج می کند و ایزد آذر (آتش) پسر و نوه اهورمزدا شمرده می شود (ایسنا بند۱۷) و لذا تعداد زنانش به يازده عدد ميرسد:(جلال الدين آشتياني،زرتشت،صفحهْ:۳۲۰) قابل توجه است که زن و زندگی از یک ریشه و مرد و مردن از یک اصل اند. با وجود این ایراد اساسی در محتوای این چهار حماسه در شاهنامه ، بخصوص شاهکار همه آنها یعنی حماسه رستم و سهراب، از نظر طرز بیان و برخورد قهرمانان و توصیف مطلب، فردوسی کاملاً موفق بوده و از این لحاظ، بهترین حماسه پرداز ادبیات فارسی شمرده می شود. اینکه حماسه سرائی و شعر حماسی و رجزخوانی که جزئی از آن است تا چه حد شعر یا نظم است مقولهْ جدی دیگریست.

اما آقای دکتر دوستخواه در حاشیهْ آنچه راجع به "جهان شمولی" فردوسی گفتید، لازم به ذکر است که هرگز تأثیر نسبتاً اخیر شاهنامه فردوسی به جهان غرب و شرق، قابل مقایسه با تأثیر تاریخی و عمیق "هزار و یکشب" و "شهرزاد قصه گو" ی آن در اندیشه غربی و شرقی نیست و متأسفانه برخلاف ترجمه های آن به زبان لاتین و سپس سایر زبان های اروپائی، ترجمه فارسی اش بوسیلهْ "طسوجی" عمر صد و پنجاه ساله دارد. لذا در ادبیات فارسی و سایر ادبیات شرقی، تآثیر غیرمستقیم از طریق زبان اصلی آن یعنی عربی داشته است.

در نقد علمی (محتوا و شکل) شاهنامه، حیرت من در انتخاب فردوسی بعنوان سمبل وحدت ملی و شاعر پیشتاز ادبیات فارسی افزونتر می شود وقتی مشاهده می کنم که بقول آن شاعر اگر:" فردوسی و انوری و سعدی " هر سه "پیامبران" شعر فارسی شمرده شَوَند، همو بدرستی حکیم نظامی را "خداوند" سخن نامیده است. معلوم نیست چرا ما به پیروی از آخوندها که می گویند: " اولین کسی که قیاس کرد شیطان بود " از مقایسهْ محتوا و شکل شاهنامه با مثلاً خمسه نظامی می ترسیم.

نظامی از نظر محتوا: انسان گرا، ستاینده و حرمت گذارنده به زن، فاقد جنبهْ نژادپرستی، دیگرستیزی، و خرافاتی از آن قبیل است. برجستگی نظامی در آن میان از لحاظ شکل و و فرم نیز ، تصویر پردازی، تابلو سازی، قدرت تخیل استثنائی، ترکیبات زبانی و لغوی و زبان شعری قوی، نظامی داستان پرداز تخیلی را در کنار مولوی و حافظ غزل سرا قرار می دهد که در قله ادبیات کلاسیک غنی شعری فارسی قرار می گیرند. راجع به زن و نظر كلي شعرای ادبیات فارسی، كتاب: سيماي زن در ايران، تأليف جلال ستاري،نشر مركز،۱۳۵۷،تهران مراجعه شود. تحلیل روانکاوانه و نقد علمی اسطوره ها و داستان های حماسی شاهنامه فردوسی نظیر آنچه که "زیگموند فروید" در تحلیل داستان "ادیپ" نوشته ی "سوفکل" به آن پرداخته است و در آن "معرفت ناخود آگاه" نمایشنامه نویس یونانی و پدید آورندگان ناشناس این اسطوره شهر "ته ب" یونانی را به وجود "عقده ادیپ" در مردان بصورت علمی، منطقی و عقلانی تحلیل کرده است، کاری بس مشکل و خارج از کادر تخصصی من و امثال من است، با آنکه آقای فریدون هویدا احتمالاً با الهام از "تاریخ مذکر" آقاي دكتر براهني، مدعی شدند که ما ایرانیان بجای (و شاید در کنار) "عقدهْ ادیپ" : (عشق ناخود آگاه به مادر و نفرت از پدر) به " عقدهْ رستم " مبتلا هستیم ( عشق به سنت و پیری و کشتن پسر و آینده ). اما از ادعا و طرح سادهْ مساله، تا تحلیل روانکاوانه و جدی داستان ها و اسطوره ها (با وجود الگوی فروید) جهت ارائهْ طرحي كلي، از روانشناسي اجتماعي يك جامعه، فاصله بسیار است.

طبیعی است که نه فروید مدعی بوده که سوفکل به موضوع "عقدهْ ادیپ" آگاهی علمی و خود آگاهی داشته و نه تحلیل های جدي بعدی از اساطير شاهنامه،از فردوسی، روانکاوی خود آگاه نسبت به محتوای روانکاوانهْ اسطوره هایش می سازد. اگر بقول کسروی ( در پیرامون ادبیات، صفحات ۱۸۱-۱۷۹) در هزاره فردوسی روح مداح و ماشین بدون کلاج و ترمز شیفتگانش،از فردوسی، "فیلسوف، سپهبد و پزشک و ....." ارائه دادند، باید منتظر بود که نسل بعدی آنها از او روانکاو و جامعه - شناس که به ضرورتهاي ابدي تاریخ ايران جواب می دهد، و همه چیزدان بتراشد! اخیراً سایتی از طرف مؤمنین فردوسی برای شاهنامه خوانی درست شده که دیدنش قابل تامل است ! بهرحال در پایبندی به عقل: هر سخن جائی و هر نکته مقامی دارد.

حال که بقول حافظ عیب های) فردوسی را از دیدگاه انسانی، حقوق بشر، عقل و نیز آزادی و برابری انسان ها برشمردم و به دیدگاه ایدئولوژیک، نژاد- پرستانه و زن- ستیزانهْ او جهت تبلیغ دروغین "برتری" تبار و نژاد مورد ادعای خودش، و تحقیر تبار و نژاد ملت ها و اقوام دیگر اشاره کردم ، به ارزش ادبی، شاهنامه هم از منظر نقد، نظر کوتاهی در حد اين مقال افکنده شد حال، جنبهْ دیگری از شاهنامهْ شناسی فردوسي، یعنی " پیرمردسالاری" و "سنت پرستی" آن را بیان خواهم کرد و از هنرش هم خواهم گفت. پیش از این اشاره شد که حکیم ابوالقاسم فردوسی اسطوره پردازی بزرگ و داستان سُرائی ماهر است که در چهارچوب "نظم" یا "شعر" حماسی به داستان سُرائی می پردازد. بازیگران مورد نظر همهْ این داستان های حماسی را : " پیرمردان" و یا "بزرگ مردان" تشکیل می دهند. بنابه انتظار، زن در شاهنامه نقش بسیار جزئی و فرعی داشته و همواره بعنوان "زیب جلال" و یا ضد قهرمان وارد صحنه می شود و سپس ناپدید میگردد.

درچهار داستان حماسی بزرگ شاهنامه یعنی: داستان رستم و سهراب، داستان سیاوش، داستان رستم و اسفندیار و بالاخره داستان رستم و شغاد، همواره جوانان و مردان کشته می شوند و پیران و پیرتران بر سرخاک آنان برَغم گریه و مویه کردنهای فراوان پابرجا میمانند. یعنی در این طرز بیان، رجز خوانی ها و توصیف "مناظرو مراياي" جنگ، و زد و خورد پهلوانان، که عموماً بطرز استادانه ای سروده شده است، همیشه "آینده و ابداع" یعنی "جوان می میرد و "گذشته و سنت" یعنی "پیر" باقی می ماند.

- در داستان رستم و سهراب، پسرجوان كشته ميشود و پدر پير زنده می ماند.

- در داستان سیاوش با اینکه او از " و رِ گرم" یعنی امتحان بیگناهی بوسیلهْ آتش، رو سفید بیرون می آید و آتش، سیاوش را به سبب بیگناهی او نمی سوزاند (!؟) و لذا راستگوئی وی در امتناع از همخوابگی با نامادریش که ملکه کشور هم هست، بر همگان آشکار میشود، باز این سیاوش است که تبعید شده و به نیرنگ "گرسیوز" گرفتار آمده و کشته می شود و پدر پدر زن های سیاوش زنده می مانند.

- در داستان رستم و اسفندیار نیز ، گشتاسب خودکامه عملا ولیعهد و پسرش اسفندیار را به نیت کشته شدن او بدست رستم، به مصاف وی می فرستد، و زال پیر، پدر رستم نیز با اینکه بخوبي می داند (!؟) که: " سرنوشت کسی که اسفندیار را بکشد، بنابه حکم تقدیر، کشته خواهد شد، با این حال پسرش رستم را کمک می کند تا اسفندیار را بکشد و با مرگ اسفندیار جوان، گشتاسب و رستم پیر زنده می مانند.

- در داستان کشته شدن رستم بدست شغاد، که در آن قهرمان کتاب فردوسی یعنی رستم قبل از مرگ، بنا به اصل قبیله ای "انتقام"، قاتل خود يعني برادرش شغاد را نیز با تیر می کشد، و صفحهْ كين- خواهي نزديكان بسته ميشود، بدین ترتیب دو پسر زال می میرند و پدر پیرشان زنده می ماند.

استاد گرامی: شما نیز یاران و پیروان خود را دعوت کنید به اینکه همۀ ایرانیان بدون شرط و شروط و "قیم" بازی، سرنوشت خود را باید بصورت سیستم فدرال در دست بگیرند، یعنی هرملت، ملیت، قوم، یا تیره:/ و هرآنچه که میخواهند خود، خویشتن را بنامند، یا شما آنها را مینامید!/ حق دارند خود را اداره کنند و با هم دولت مرکزی مشترکی را بوجودآورند، و مثل کشور همسایۀ ما پاکستان (مثلاً در هر ده سال)، زبان مشترک خود را تأیید کنند (با رفراندوم یا در مجلس) و یا بهتر از پاکستان، و همچون هند و کانادا و سویس و بلژیک، چند زبان رسمی داشته باشند! در آن صورت مطمئن باشید که من ِنوعی نیز ، خود را بالقوه صاحب تمام ایران خواهم دانست یعنی ایران ، واقعاً "ملک مُشاع"ِ همۀ ایرانیان خواهد بود: ( ایرانیان در معنی ساکنان کنونی و واقعی ایران )، و آنها کشور خود را با ارادۀ خود خواستۀ خود آنرا حفظ خواهند کرد. مطمئن باشید لفظ "ملت ایران " و اسم "خاک ایران " و نام "زبان فارسی" را آن توانائی نیست که منافع اقتصادی و ادارۀ سیاسی و مسائل زبانی: (پان فارسیسم) و مشکلات دینی: (خمینیسم: شیعۀ سیاسی) در این کشور را به شیوۀ سابق و لاحق ادامه دهد. اگر براستی ایران را دوست دارید با هر نوع انحصارطلبی که مترادفِ آزادی کُشی و برابری ستیزی است مبارزه کنید. برای من، فارسی ستیزی عکس العمل قابل فهم، در مورد کسانی است که یک عمر، و چند نسل تحقیر فرهنگی شده اند و زبان مادری پُرتوان آنها (مخصوصاً عربی و ترکی و تركمني و کردی و ...) را مشتی جاهل و متعصب، در ظاهر بنام ملت واحد ایران ، و در باطن بخاطر استقرار و دوام آپارتاید زبانی (پان فارسیسم ) و نژاد پرستی (پان آریانیسم) با برنامه ریزی و سرکوب پلیسی و "قانونی" ممنوع و غیرقانونی(!) کرده، و آگاهانه در صدد نابودی آن فرهنگها هستند و حالا هم علناً و تلویحاً از آن سیاست بعنوان "ستون اصلی و حدت ملی" دفاع میفرمایند! شاهنامه را باچنین محتوائی، گاه "حماسۀ ملی"! و زمانی با گرایش کمونیستی"حماسۀ داد"! مینامند. بعرض برسانم متأسفانه در زبان فارسی آن توان و ابزار لغوی و گرامری برای علمی شدن و کشیدن بار تحلیل و توضیح نیست. دوست دانشمند آقای دکتر داریوش آشوری جزو معدود کسانی هستند که " باز اندیشی در زبان فارسی " را ضروری دانسته اند.در ضمن دو مقالهْ /"واژه و زبان در فارسي" نوشتهْ "الف.تربيت" صفحات۵۱۳-۵۳۸/ و نيز/"علي كافي":"حذف زبان فارسي از عرصه هاي علمي صفحات ۵۳۹-۵۴۵/: "(نشریهْ شمارهْ ۶ تریبون،زمستان ۲۰۰۱،) تحقيقي و ديدني است، و در مورد محدودیت های زبان فارسی و سهم ۷۰% عربی در آن به بررسی آماری و کامپیوتری پرداخته است. میتوانید به آنسوی سکه هم توجهی بفرمائید! زیرا خودشیفتگی مرض مهلکی است. صمیمانه و آشکارا میگویم که شخصاً من آن نویسنده و نیز سردبیر مجله را از جنبۀ شخصی می بخشم ، (رژ‍يم آنها را تبرئه و با بورس تحصيلي روانهْ خارج ساخت)،آنها و امثال آنها، خوش رقصی به ساز و نوائی نظام حاكم، کرده و میکنند که سیستم بیمار"پان فارسیسم" در دل سیستم "خمینیسم"، دائما آنرا در فضای کشور ایجاد و رها میکند، لذا اگربه جای توجه به معلول، عنایتی به علت بنمائیم بایستی با سیستم پان فارسیسم، پان آریانیسم، فردپرستی نهادینه شده (شاه، ولی فقیه، کوروش، فردوسی، زرتشت و ....) در کنار خمینیسم (شیعۀ سیاسی و انحصار طلب و سرکوبگر)، بعنوان مبارزه دموکراسی با توحش آشتی ناپذیر باقی بمانیم.

استاد محترم آقای دکتر جلیل دوستخواه بقول نیچه: " مهم این نیست که یکی دو بُت در درون شکسته شود، مهم اینست که خوی بت پرستی را در خود نابود سازیم".

باز تکرار می کنم (بدون باج دادن یا ملاحظه کاری،و ترس و طمع ): بقول شما ، من با مردم فارسی زبان و با زبان فارسی، و نیز با هیچ ملت یا ملیت و " تیره" و قوم و فرهنگی، مخالف نیستم، که سهل است، بسیار هم آنها را محترم می دارم و از اینکه بهرحال به اجبار، توانستم زبان مردمانی (ملت یا ملیت و یا تیرۀ فارسی زبان) را یاد بگیرم خوشحالم (البته اگر زبان دوم من و امثال من بجاي فارسي، تصادفاً انگليسي ميبود، استاد عزيز بهتر نبود؟) غم من و امثال من ( و از جمله استاد براهنی ) از آنجا ناشی میشود که زبان مادری من و سایر متولدین فرهنگ های محکوم در ایران را، مُشتی بی خبر، متعصب، خودبین و در معنی واقعی، فرهنگ ستیز و بی فرهنگ، ولی بنام رواج فرهنگ، میخواهند نابود کنند!. دقیقا این است معنی ابزار سیاسی سازی از زبان فارسی که حضرتعالی هم نه بعنوان مسئول سانسور وزارت فرهنگ سابق و وزارت ارشاد یا اطلاعاتِ لاحِق، بلکه متأسفانه همچون یک استاد دانشگاه دمکرات و یکی از ناشرین"گاتها"ی زرتشت ( که بهترینش به مؤبد فیروزآذرگشسب و نادرست ترین- اش به استاد پورداوود تعلق دارد)، ضمن دفاع تعارفی از آزادی زبانها در ایران ،در نوشتۀ خودِتان " ایران ستیزی" را با " فارس نکوهی" مترادف آورده و ضمناً چون"زبان بیگانه و تحمیلی" (تأکید از من است) شمردن عربی (درهزار سال قبل)؟! برای زبان فارسی، افسانه ای بافته اید که آنسویش ناپیداست.استاد گرامی لطفاً در معیار و محتوای"بیگانگی و تحمیلی"بودن یک زبان کمی بیاندیشید آن زمان عربی تحمیلی بود یا امروزه زبان فارسی از ۱۳۰۴ه.ش. = ۱۹۲۵م تاکنون. بقول حافظ: "خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان" مقایسۀ فارسی با عربی چه از نظرساختار زبانی و گرامري، چه لغات اصلي و چه محتوای علمی و فلسفی و حقوقی و ادبی و شعری ...... بقول عرب ها " قیاس ِمَع الفارِق" است. نظرتان را به سخن شاعر سهل و ممتنع گو و سخن شناس و روشنفکر قرن نوزدهم و اوايل قرن بیستم ایران ایرج میرزا در انقلاب ادبی او جلب می کنم که:

آن کسانیکه خدای ادبند ریزه خوار کلمات عربند

هرچه گویند از آنجا گویند آنچه جویند از آنجا جویند

فارسی با عربی توأم شد انقلاب ادبی محکم شد

در مقایسۀ زبان ترکی و فارسی هم میتوان از جمله بکتاب "محاکمَة اللغتین" امیرعلیشیر نوائی بنیاد گذار مکتب شکوهمند "هرات" و وزیر و دوست سلطان حسین "بایقرا"(بیگ قارا) : اشاره کرد که به ترکی جُغتائی(اُزبک) نوشته و بفارسی توسط دوست گرانقدر و زندهیاد استاد "تُرخان گنجه ای" ترجمه شده و ترجمۀ انگلیسی آن نیز موجود است. در سلسله مقالات "روزگار نو" پاریس(از شمارهْ ۱۸۶-۱۷۲) تحت عنوان: " زبان مشترک و زبان های مادری،خط و تغییر خط در سرزمین ایران " به گوشه ای از مسأله پرداخته ام. فارسی و ترکی آزربایجانی را از نظر (اصوات+گرامر+لغات اصلی)مقایسه کرده ام.

آقای دکتر جواد هیئت نیز بعد از امیرعلیشیر نوائی و بعنوان تالی کتاب او، تألیفی بنام " مقایسة اللغتین" بفارسی دارند که میتوانید به آن هم مراجعه بفرمائید، بشرطی که پیشاپیش با شنیدن نام یک مؤلف، سند محکومیت اثرش را نخوانده صادر نفرمائید!

آقای دکتر دوستخواه : شما بعد از دفاع تعارفی از آزادی زبان و منع کردن "سیستم" جا افتادۀ " پان فارسیسم"، از نیش زدن و توهین کردن به زبان و فرهنگ مردم ایران اِبائي نداشتيد (و البته نه گروهها و بقول شما تیره- های زبانی مشخص مثل ترک و ترکمن، کرد، عرب، بلوچ و ...). نام بخشی از آنها را استاد شهریار در شعر معروف " الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من" آورده است و به نظر من خطاب استاد شهریار که از نزدیک ایشان را می شناختم ، نه فارسی زبانان و اهالی تهران، که نظرش ناظر بر سیاستی بود که زبان فارسی را ابزار تحقیر ملیت ها یا اقوام و تیره های غیر فارس قرارداده بود، البته مبلغان و تابعان آن سیاست را نیز مخاطب استاد شهریار بودند. آشکار است که شهریار، آن هنرمند بی دفاع، نمیتوانست رژیم" پان فارسیستی" پهلوی را مستقیما مورد خطاب قراردهد. شهریاری که در توصیف خود بعد از استقرار جمهوری اسلامی و خطاب به آن رژیم بترکی آزربایجانی میگوید: "من نَن ده نه ظالیم چیخار اوغلوم نه قیصاص چی"

از من هم فرزندم نه ظالم در می آید و نه کسی که حاضر به قصاص کردن است.

ازسخن دور نیافتم .استاد گرامی، شما پس از منع و نهی سیستم حاکم، تأكيد بر حرمت گذاشتن به فرهنگهای محکوم (برروی کاغذ) بی آنکه با اساس مسئله کار داشته باشید مینویسید:" اما دُم خروس این مسئله سازی و عوام بازی ها (کذا!) را از یک سو در جیب کسانی می بینیم که به پول دولت آمریکائی سرشت ترکیه و شرکت های بزرگ نفتی، تلویزیون و تارنما راه می اندازند و در بوق "پان ترکیسم" می دمند".

حضرت استاد: راستش برخورد بقول خودتان "عوام بازانه " یک استاد بدون تحقیق و در دست داشتن سند و تنها براساس شایعات و خیالات جاعلین، یا تصوراتِ مُبتنی بر تئوری توطئه، خیلی دور از شأن شما و انتظار خوانندگان نوشته های حضرتعالی است. راستی اگر سند و حتی قرائنی راجع به گرفتن پول آن تلویزیون و "تارنما" از هر دولت خارجی تاكنون دارید لطفاً و حتماً منتشر کنید که بقول حافظ:

تا سیه روی شود هرآنکه در او غش باشد.

حقیقت اش من نمی دانم چرا یکی خصوصیات ما (از جمله حضرتعالی) درخت را دیدن و جنگل را انکارکردن شده است، بعنوان مثال:

- نه همسایگان عرب و ترک که این دولت علیۀ "شاهنشاهی پهلوی ایران "ما بود که بعنوان "ژاندارم خلیج فارس" به ظفار قشون میفرستاد. محمدرضا شاه میگفت: "ما کمونیسم را در شاخ آفریقا تحمل نمی کنیم"! و با این گفتار میخواستیم برای غرب خوش رقصی هم بکنیم! هرجا قدم از جاده انصاف و وجدان بیرون بگذارم لطفاً تذکر دهید. مخاطب من تنها استاد جلیل دوست خواه نیست که همۀ خوانندگان محترم هستند.

- یکبار که دولت امریکا برای براندازی جمهوری اسلامی بنا به سابقه براندازی ارزان قیمت دولت دکتر محمد مصدق، بیست میلیون دلار بودجه تصویب کرد و آنرا اعلان نمود ! نه آن تلویزیون و نه آن پان ترکیستهای خیالی، بلکه مشتری های قدیمی "نژاد پاک آریائی" و " پان فارسیستهای" بجامانده از رژیم سابق بودند که در بعضی از تلویزیون های بقول شما "آمریکائی سرشتِ" لس آنجلس برای گرفتن اش سر از پا نمی شناختند. ناگفته نماند که بنا به سیاست جمهوری اسلامی و سعید امامی (اسلامی) مشهور، جهت بنیاد اپوزیسیون قلابی و توخالی، گفتار بعضی از این تلویزیون ها، هشتاد درصد انتقاد یا فحش تاکتیکی و بیست درصد دفاع استراتژیک از رژیم توتالیتر آخوندی ایست.لطفا دقت فرمائید.

در مورد بودجۀ ۷۵ میلیون دلاری هم اگر از خود رادیو و تلویزیون های خود امریکا چیزی اضافه بماند مطمئن باشید نصیب مشتریها و سرسپردگان قدیم و جدید فارسی زبان خواهد شد، نگرانش نباشید.

استاد گرامی آن تک تلویزیون آزربایجانی که بنام "گوناز.تی. و ی" (تلویزیون آزربایجان جنوبی) مشهور است و بنا به ادعای شما با پول دولت آمریکائی سرشت (؟) ترکیه و شرکت های نفتی تغذیه می شود، بعرض استاد برسانم که حدود ده ماه است که دولت "آمریکائی سرشت" ترکیه بنا به خواست دولت احمدی نژاد آریائی نژاد" لابُد انگليسي سرشت" ، با و جود پرداخت پول، مانع پخش آن از طریق ماهواره شده و جز از طریق اینترنت در خارج و داخل ایران قابل مشاهده نیست! که متصدیان آن این - بار به "هات بِرد" متوسل شده اند، و چون این تلویزیون سیاسی- فرهنگی که در آن طیفها و گرایشهای مختلف آزربایجان جنوبی ( ایران ) منعکس است، تنها با کمک شنوندگان و ببینندگان آن تاکنون برپا مانده است. از شما و کلیۀ خوانندگان محترم این نوشته خواهشمندم ضمن افشاء و انتشار اسناد و منابع مالی ِبقول شما این "تلویزیون" که علاوه بردولت امریکائی سرشت ترکیه، شرکت های نفتی ( کدامیک هفت خواهران را میفرمائید؟) نیز به آن یاری می رسانند،درعین حا ل لطفاً گوشه چشمی هم به منابع مالی تلویزیونهای لس آنجلسی داشته باشید که وضع بعضی از آنها مصداق کامل مصرع دوم این بیت حافظ است که:

کوه با آن عظمت یک طرف اش دریا بود....... چون داستان " کلید واژه ها " دراز است بایستی از "معاشران خواست تا گره از زلف پیچیده یار باز کنند". اما در ضمن تنها نباید به قاضی رفت که راضی برگشتن نه حُسن که خود فریبی و عیب است. باز هم از شما و همۀ خوانندگان گرامي اين نوشته می خواهم اگر سندی راجع به وابستگی و خود فروختگی" گوناز. تی. و ی" تا به امروز دارند حتماً منتشر کنند، تا من نیز در کنار شما باشم. با عذرخواهی از حوصلۀ استاد و خوانندگان گرامی و جهت کوتاه کردن دامنه سخن، به نوشتن چند بحث یا مسئله اساسی می پردازم و از شرح بیشتر "اشکالات بنیادین" دیگر استاد در می گذرم.

استاد گرامی: کشور ایران امروز مشکلات زیادی دارد اما مسئله اساسی آن ناشی از وجود سیستم دولتی "پان فارسیسم و خمینیسم"با آزادی خواهان ملت یا ملیت و بقول شما تیرههای ایرانی از یک سو و از سوی دیگر غارت آخوندانه میباشد (که دزدی آنها، دزدی های دزد ِنگرفته یعنی پادشاه را به طاق نسیان سپرد) این غارت بر فقر و بینوائی و فحشاء و اعتیاد و دیگر مشکلات اجتماعی دامن می زند. در کنارمسألۀ بیکاری و فقر، و مسألۀ ملیت ها (آزادی زبان و حکمیت ملی آنها) ، مسألۀ زنان و بالاخره آزادی وجدان،عقیدۀ سیاسی و ادیان قرار دارد. سخن من یا درد دل من با استاد جلیل دوستخواه بقرار زیر است:

الف - راجع به ایران و ملت ایران :

آقای دکتر دوستخواه: چنانکه همه می دانیم، تکوین ملت مدرن یک پروسه و رَوَند است و در این زمینه راقم جزوه ای نوشته است بنام : "کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان" که علاوه بر تریبون شمارۀ (۲-۳-۴) چاپ سوئد، در ایران نیز به همت "آشنای ناشناسی" در آن زمان، در انتشارات "اندیشه نو" در تهران چاپ شده است، خلاصۀ موضوع آن که:

۱- ملت یک تعریف صوری و ظاهری دارد که داشتن: ( دولت و پول و اوزان و پرچم و .. ) مستقل و مرزهای مشخصی که دولت با ارتش ملی اش موظف به دفاع از آنها است، و بالاخره اینکه در سازمان ملل متحد، دولتهای دیگر، آن دولت را به رسمیت بشناسند و کرسی خاصی، به آن دولت- ملت تعلق گیرد. این تعریف صوری و ظاهری ملت- دولت مدرن از قرن هفده (انگلستان) و قرن هجده (آمریکا و فرانسه) با توجه به ماهیت سه طبقۀ : (سرمایه داران+ طبقۀ متوسط جدید+کارگران صنعتی) پا در عرصۀ و جود گذاشتند و عرصه را به طبقۀ اشراف (فئودال ها) و نجبا و کلیسا تنگ سا ختند. سرمایه داران با تکیه به مغزروشنفکران و بازوی کارگران صنعتی و روستائیان، حاکم بلامنازع سیاست و اقتصاد و فرهنگ شدند، و در یک کلام، تمدن سرمایه داری صنعتی استقرار و حکمیت یافت، اما نسیم آن و قتی به کشورهای غیرصنعتی رسید، تنها کپیه ای از آن و گاه سایه ای از آن را، بنا به درجۀ رشد اجتماعی و فرهنگی، و بخصوص اقتصادی- سیاسی- شان براي خويش توانستند ایجاد کنند. از لحاظ ظاهری تمام کشورهای عضو سازمان ملل متحد بصورت متساوی ملت اند و فرقی بین انگلستان، آمریکا و فرانسه که پیشگامان راه بودند با نپال، افغانستان، ایران ، کویت و بحرین و ... وجود ندارد. شاید از بازیهای تاریخ است که هفت میلیون اهالی جمهوری آزربایجان امروز ملت است و تقريباً ۳۰ میلیون ترك آزربایجانی مقیم ایران بقول شما " تیره" میباشند (شکرش باقی است که این "تیره"ها،" تار" نشده اند!) تناقضی است سیاسی و حقوقی که باید به آن اندیشید. با :"اران" نامیدن جمهوری آزربایجان مسئله حل نمی شود، البته در تعریف ظاهری ملت، هر ملتی که مرز و دولت و پول و پرچم و .. مستقل نداشته باشد ملت نیست زیرا مفهوم مدرن ملت، با تولد دولت- ملت همراه بود، اما امروز اتحادیۀ اروپا مفهوم سابقاً مدرن ملت را با وحدت پولی و از میان برداشتن مرزها تا حدی از میان برداشته و معنی سابق رادچار ابهام نموده است! داشتن پرچم- های متعدد در درون یک کشور نیز امروز نشان بر هم زدن استقلال آن کشور نیست، مثلاً ملت "کاتالان" (با مرکزیت بارسلون) در کشور اسپانیا، هم پرچم و هم سرود خاص خود را داراست، همچنین"کِبک"درکانادا...لذا به تعریف ظاهری ملت نیز بایستی بصورت استقرائی نگاه کرد(ونه قیاسی)، و نه از روی پیشداوریهای غیرقابل تغییر قرن گذشته، و يا تصورات شخصي خود . در انگلستان که پیشگام دولت- ملت مدرن در دنیا است وقتی بین ایالت ولز، و يا اسکاتلند، با انگلند مسابقات ورزشی انجام میشود از آن به عنوان مسابقۀ بین المللی یاد میکند. ایرلند شمالی نیز شامل همین قاعده است که هم از نظر جغرافیائی و هم فرهنگی با جزیرۀ بریتانیا فرق دارد. مطمئن باشید آنچه ایران را بر باد خواهد داد، نبود دموکراسی و برابری انساني و اراده واقعاً آزاد مردمان مناطق مختلف آن با گوناگونی های فرهنگی آنها است و لفظ ملیت ها و حتی ملتهای ایران ، آن را تجزیه نخواهد کرد! این آزادي كشي با:"پان فارسیسم" و "خمینیسم"، و نيز "فقر و بینوائی" و "مردسالاری" در حد توحش است که دلبستگی مردمان مناطق محروم و طبقات بشدت محرم، و بقول "سيمين دو بُوار" جنس دوم را به همزیستی انساني با هم دچار خدشه می کند و روح همزیستی آزاد (نه اجباری) را می کُشد. این مسائل با سایر مشکلات، کشور را به پرتگاه نیستی كشانده و میکشاند. در تعریف ظاهری، ما، ملت ایران هستیم در مقابل دیگران، بنا به معیارهائی که برای همۀ ما صادق است، اما سرزمین ایران و لفظ ملت ایران از ما مليت هاي گوناگون،با تاريخ،آداب و اخلاق مختلف، مثل گوشت چرخ کرده، هویتی یگانه و واحدی از نظر فرهنگی نمی تواند بسازد که شرح آن خارج از حوصله این مقال است.

۲­- ملت- دولت مدرن، دارای یک تعریف ماهوی و واقعی هم هست: که به نظر من با نهادینه شدن اصل آزادی های قانونی و برابری های انسانی: (هم افراد و هم گروههای دینی- زبانی) که لاجرم همراه با تسامح و مداراست و همواره با ظهور، توسعه و حاکمیت سه طبقۀ سرمایه داری صنعتی همراه است:

- سرمایه داران ِ( بانکی- صنعتی، تجاری و کشاورزی)

- طبقۀ متوسط جدید: استادان، معلمین، اطباء، مدیران، مهندسین، حسابرسان،محضرداران و ...

- کارگران صنعتی : امروزه کارگران متخصص الکترونیک، که با فعله و دهقان ابوالقاسم لاهوتی و رنجبر و مستضعف علی شریعتی و جمهوری اسلامی از لحظ كيفي بکلی متفاوت است.

متأسفانه در سابق ما رعیتِ شاه بودیم و از زمان رضاشاه به نوکردولت تغییر نام دادیم. ستون فقرات صنعت و تجارت و درآمد ایران در دست دولت نفتی بوده و هست و تا زمانیکه کنترل فروش نفت از دست دولت"نفت فروش" خارج نشده و در اختیار واقعی ملت (مجلس،دانشگاه و شرکت و اقعی نفت) قرار نگیرد خواب دموکراسی در ایران تعبیر نخواهد شد، و دولتِ روزی دِه و راهنما، و ملت محتاج و پيرو آن باقی خواهد ماند. با این توضیح کوتاه،عجیب نیست که ما در ایران هشتادویکسال است که عملاً "پان آریانیسم" و "پان فارسیسم" داشته و داریم . مُزَیَن به گل" پان فارسیسم" بودیم تا بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به سبزۀ اسلام ایدئولوژیک، یعنی"خمینیسم":(شیعه سیاسی و مکتبی) هم آراسته شدیم و "همه با هم" در ردیف مجانین و کودکان(صِغار) ولی (فقیه) قرار گرفتیم. لذا نباید انتظار داشت که با گفتار حضرت استاد دوستخواه، با وجود همزیستی و همکاری این دو ایدئولوژی آزادی کُش و برابری ستیز و نفی کنندهْ تسامح و مدارا، بتوانیم به ملتِ مدرن مبدل شویم. به نظر من در تحلیل محتوائی، حکومت حاکم بر کشور ایران را از نظر رشد نهادهای سیاسی، مدنی، اجتماعی و فرهنگی در آن، میتوان چنین خلاصه نمود:

- در زمان رضاشاه و محمدرضا شاه (۱۳۰۴- ۱۳۵۷ ) جز، بَرزَخ (۱۳۳۲-۱۳۲۰) ما "ایل ملت" (پان آریانیسم) و "قوم ملت" (پان فارسیسم ) بودیم و بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷با کم رنگ شدن پان آریانیسم و اوجگیری حاکمیت خمینیسم ( شیعه سیاسی یا پان شیعیسم ) به " قوم ملت " کامل مبدل شدیم ( با مذهب انحصاری و رسمی ِ شیعه، و زبان انحصاری و رسمی ِفارسی ) .

- در دورۀ رضاشاه و محمدرضا شاه و تحت تأثیر اوهام و جعلیات و تاریخ ِ فرمایشی و رسمی، که در کنار تلقین و تبلیغات سیاسی و انحصاری جریان داشت، همگی ما، نژاد و الای آریائی خود را "احساس" میکردیم و آخرین شاه ما لقب مبارک " آریامهر" یعنی خورشید نژاد آریائی " را یدک می کشید (بنا به ترجمۀ غربی ها از آن نام) و هم چهاراسبه در جادۀ "پان فارسیسم" با تَوَهُم ایجادِ وحدت ملی می تاختیم، اما در روی دیگر سکه، داستان تراژیک و " پر از اشگ و خون" از یکسو، همراه با تحقیر و سرکوب پلیسی و امنیتی از سوی دیگر جریان داشت که بقول شما،: " تیره ها و اقوام" غیرفارس دچار آن بوده و هستند! البته خودشان خویشتن را، بقول ما فدرالیست ها، ملیت های ساکن کشور ایران میگویند و "استقلال طلبان" ِآن "تیره"ها، خویشتن را ملت های محکوم در ایران می نامند(که مخالفین آنها راتجزیه طلبانشان مینامند). من ملیت را به معنی: " سا ب- نِی- شن" بکار می برم که در آن: فارس ها در کنار ترک ها، کردها، عرب ها، ترکمن ها، بلوچ ها و ... قرار دارند. هرنامی که شما به اقلیت فارس قائل هستید بقیه نیز همان نام را دارند. هیچ قوم و ملتی در این کشور تافته جدا بافته و بقول تورات " قوم برگزیده" نیست ، هرچند تمام اقوام در دوران ایلی خود، و نیز در مراحل سلطه و قدرتشان، بنابه خصلت عمومی "خود مرکزبینی اقوام"،خویشتن را تافته جدا بافته ای تلقی و احساس می کنند. دامنۀ اين تفكر قومي و ارتجاعي به ( آلمان بالای همۀهیتلر) و حتی اروپا مرکزبینی و نيز اسلام بالای همه است و چیزی بر آن برتری نمی یابد :(الاسلام یعلو و لا یعلی علیه) هم کشیده شده بود.شما اجازه ندهيد دوباره جنون "آريائي موهوم بالاي همه است"درميان ايرانيان گل كند

بنا به شهادت تاریخ برخلاف عقل و خرد، همواره جنون و حماقت بشدت مُسری بوده است ، بهرحال شرح ظلم و جنایات سیاسی، انسانی، فرهنگی این دورۀ سیاه هشتاد و یکساله تک زبانی یعنی "پان فارسیسم" را باید از قربانیان آن شنید و نه از خارج گودنشیناني چون شما،بقول صائب:

مَپُرس صحبت مجنون ز سایه پرور شهری ز من بپرس که با سر به کوه و دشت دویدم

استاد گرامی: می بینید که نباید تنها به قاضی رفت و راضی بازگشت !

تا زبانها، ادیان و عقاید سیاسی و اجتماعی آزاد نشوند و برابری انسانی و فرهنگی در کشور بوجود نیاید ما ملت مدرن نمی شویم،" ایل- ملت"(آريائي) و " قوم – ملت"(پان فارسیسم +خمینیسم: يعني شیعه سیاسی شده یا پان شیعیسم ) باقی میمانیم.

مبارزۀ فرهنگ های محکوم نیز چون برای بدست آوردن آزادی و برابری است،لاجرم حقانیت انسانی پیدا میکند، هرچند رهبران استقلال طلب (گروههای افراطی فرهنگهاي محكوم)، گاهی خود شخص دمكرات و آزادی- خواهی نیستند. آنان اغلب عکس برگردان پان فارسیسم حاکم اند و افراط و تفریط هایشان بیا نگر درجه و ،شدتِ توحش هشتاد و یکسالۀ دیکتاتوری سیاسی- فرهنگی یعنی وجود آپارتاید فرهنگی (زبانی- دینی و عقیدتی ) در کشور بلازدۀ ما ایران است. ما نمی توانیم پروسۀ واقعی و ماهوی ملت مدرن را طی کنیم که مبتنی بر آزادی و برابری فردی و جمعی برای حفظ خود خواستۀ منافع ملی و سراسری است. ما گرفتار توحش ایلی: نژاد و تبار موهوم آریائی هستیم که در حکومت هیتلری بشریت یکبار، آنرا تجربه کرده است. بنابراین اصل ِ"خود ساخته " و بی پایه، عرب را عرب زبان، و ترک (آزربایجانی، قشقائی و ترکمن و افشارهای خراسان و ...) را ترک زبان می نامید ! استاد گرامی سوای تقسیم زبان شناسی که بنابر آن زبان " اُ سِت "های کناررود ولگا هم جزو زبان های هند و ایرانی شمرده شده است، شما از لحاظ سیاسی و اجتماعی، زبان های ساکنین کشور ایران امروز را جزو زبانهای ایرانی یعنی زبانهائی که بخشی از ایرانیان صحبت می کنند قبول دارید یا نه؟، در این صورت عربی و ترکی همانقدر جزو زبانهای ایرانی: ( ایرانیان) هستند که آخرین زبان مهمان به کشورمان یعنی زبان فارسی، که بعد از قرن هشتم هجری به زبان گویشی مردم بعضی از شهرها مبدل شده است. زبان شاعران سندی برای گویش مردم عادی محسوب نميشود! چنانکه زنده یاد دکتر ناتل خانلری هم به اين نكته اشاره کرده است (رجوع کنید به زبان شناسی و زبان فارسی صفحه ۱۴۶). شیرین کاری استاد ما آقای دکتر جلیل دوستخواه در اينجا است که خود را فارسی زبان نمی نامند و نمی شناسانند! تا بدين ترفند همه را تحت نام سرزمینی بنام ایران ، ایرانی کرده و در واقع فارس زبان کنند، و از ننگ عرب زبان و ترک زبان بودن نجات داده از " پل چینو"(صراط) عبورمان دهد و به سپنتا مینوی ِوَعده شدۀ آریایی- شان برساند. خوشا به حال هویت باختگان قدیم و هویت فارسی یافتگان جدید و آینده ! آنها را ميستائيم.

تا زمانیکه دو اصل آزادی فردی و گروهی شهروندان در کنار برابری انسانی و قانونی شان، به بهانه -هائی از قبیل وحدت ملی، با آپارتاید زبانی: ( پان فارسیسم ) و آپارتاید دینی: (خمینیسم ) نفی شده است و ۴۸ میلیون نفر غیرفارس زبان نظیر ده میلیون غیر شیعه مجبورند جهت رسیدن به آزادی و برابری، "غسل تعمیدِ" فارسی، و مذهبی شیعه بیابند، ما نمیتوانیم پروسهْ سیاسی- فرهنگی ملت مدرن را آغاز کنیم افسوس که غسل تعمید برای جنس دوم یعنی بانوان، با خمینیسم يا پان شیعیسم ناممکن است. اينجا شاید غسل"سی شوی"زردشتی کارساز باشد! آقای دکتر جلیل دوستخواه : غایت ایده آل پان فارسیسم ( ادغام شده با تشیع سیاسی شده حاکم ) یعنی سیستمی که خود را با در انحصارگرفتن پول نفت و سایر در آمد های ارزی کشوربازتولید میکند، ایجاد یک "قوم ملت" یک د ست ( بقول کسروی با: یک زبان، یک آئین: مذهب ) منند "سَمَنو"است! جنگ ارتجاعی" ایل ملت: آریائی – فارسی" با "قوم- ملت: شیعه- فارسی" در واقع "جدال دو توحش" است، و ره به دموکراسی و آزادیهای: قانونی- سیاسی- و فرهنگی :(دینی- زبانی ) و برابری انسانی (فردی و گروهی)،درموزائیک (اتنیک) ساکنان کشور ایران نخواهد بُرد. در نهایت ما از چالۀ ملی گرائی قومی (دینی: خمینیسم +زبانی: پان فارسیسم ) به چاه ارتجاعی- تر(ملی گرائی"قومی- ایلی" ، با زبان: پان فارسیسم + نژاد و تبارموهوم آریائی یا پان آریانیسم) سقوط خواهیم کرد.شماما رامثل گاندي به محبت و دوستي دعوت ميكنيد، يا به كينه و نفرت هاي قومي و نژادي

رژیم حاکم، و بخش" باستانگرای" اپوزیسیون محکوم و تبعیدی ( چپ – راست – میانه ، مذهبی- کمونیست و دین- ناباوران و ادیان محکوم و "ملی"- با طیف های مختلفشان ...)" بقول جمال زاده "سروته یک کرباس" هستند و "همه باهم " در هدایت ایران به سمت پان فارسیسم تلاش میکنند. در این میان، تنها جریان های طرفدار آزادی زبانی و طرفداران (بقول آقای دکتر براهنی) :"فرهنگ های محکوم"هستند، که صمیمانه از این حق انسانی، دفاع دموکراتیک و یا افراطی میکنند که استقرار دموکراسی در ایران از جمله با تحقق اين خواست گره خورده است. استقلال خواهان در نتیجۀ یأس از "فهم درست" دموکراسی بوسیلۀ تحصیل کردگان و یا باصطلاح "روشنفکران" و رهبران سیاسی جریانهای سراسری فارسی زبان، و نبودِ مهر، و رابطۀ عاطفی، یا عقلانی،ميان آنها با مدعيان "وحدت ملي" ايران، میل به استقلال و جدائی یافته اند. آقای دکتر جلیل دوستخواه: نمی توان با جعل آمار۵۱% در صد فارسی زبان، حقانیتی برای آزادی کُشی اقلیت ۴۹% فرضی بوجود آورد. با یک نگاه ساده به ترکیب جمعیتی کشور(چنانکه نقل شد) ساختگی بودن آن آمار(سي- آي- اِي) كاملاً آشکار ميشود، و یادآور سخن مشهوری است که دروغ معمولی و آمار را از انواع دروغ ذکر می کند. لطفاً از این پس کاری کنید که در نقل آمار دیگران ارقام را معکوس جلوه ندهید، مثلاً در نقل آمار استاد براهنی، جمعیت آزربایجانی ها را بجای( ۳۷/۴ در صد به خطا ۴/۳۷درصد) نوشته بودید لطفاً اعداد را بصورت کلمات بنویسید و یا به اعداد عربی رایج در ایران تایپ نمائید تا کامپیوتر (رایانه = رای- آنه؟!) در صد جمعیت را به یک دهم تقلیل ندهد. بازی با آزربایجانی ها ،بازی با آذر- بجان ها ست! (راستی در ترجمهْ "كامپيوتر"،به جای " رایانه" بنظرتان "دانش شمار" بهتر نیست)؟

حضرتعالی ضمن اشاره به شاهنامۀ "جهانشمول"!؟ که من بگوشه هائی از "جهانشمولی و اندیشه های انسانی و بلندش"درمورد: تساوی انسانها و ملیت(تیره)های ایرانی غیرفارسی زبان و نیز برابری وآزادی زنان و "نژاده ها" و نژاد پاک آریائی"ایر"،در برابر "بَد نژادان سامی، و دیو زادان ترکِ": "اَن- ایرانی" اشاره کردم، سخنی نیز از" جلال الدین میرزا" رانده بودید، بی آنکه به سخنان به قول معروف،"صد تا یک غاز" او در " نامۀ خسروان" وی اشاره ای بفرمائید. بنظر خود جلال الدین میرزا، کتابِ" نامۀ خسروان"،تالی و جلددوم "شاهنامۀ" فردوسی است. از نظر محتوا پُرخطا نرفته، و طلوع شُعوبیۀ جدید آریائی را آنهم از میان خانوادۀ ترک قاجار بشارت می دهد! در واقع انجیل یا (بشارت نامۀ) شعوبیۀ جدید است که ناشناس مانده و باید برای نشر و پخش آن، حضرات شعوبیۀ ما همتی بکنند! امروز در ترکی به این قبیل افراد، ما واژۀ "مانقورت" رابکار می بريم ."مانقورت" کسی است که از هویت مادری- پدری و طبیعی خود بیزارمیشود و بمبارزه با آن و کمک به دشمن آن مفتخراست. "مانقورت مادرش را که قصد رهانیدن ِ اوازبردگی و اعطایآزادی، و احیای هویت و شخصیت و اقعیش، به وی راداشته است،می کُشد."(مانقورت: شخصیت اصلی داستان، چنگیزآیتماتوف نویسندۀ نامدار قیرقیز است). شما هم می دانید که تاریخ همۀ کشورها و ملتها،از جمله ایران کنونی و تاریخی، در همۀ زبان های زنده و خاموشش،"مانقورتهای"زیادی بخود دیده و خواهد دید: "صاحب ابن عباد"ها و نیز "جارالله زَمَخشری"ها، کم نبودند. بعد از انقلاب،جوانی که از جنایتها و قانون شکنی های جمهوری اسلامی کلافه شده بود، در مقابل دوربین تلویزیون فرانسه و بفارسی و فرانسه گفت: "من ننگ دارم که ایرانی هستم".امثال جلال الدین میرزاها را مانند شما، فارسی زبانهای ایران ، ما ترکان آزربایجانی ایران و سایرملیتها (بقول شما تیره ها) ی محکوم در ایران هم، داشته ایم و خواهیم داشت. از رشید یاسمی کُرد، تا پورداوودِ گیلانی ها و امام محمدعلی شوشتری ها (از دیگر تصحح كنندگان نسبتاً خوب گاتها) و کاظم زادۀ ایران شهرها و سید احمد کسروی تبریزی ها و ... می دانید که "صاحب ابن عباد"چون قیافه خودرا شبیه اعراب نمی یافت از نگاه کردن به آئینه خوداری می کرد!، و "جارالله زَمَخشَری/ با آن احاطه در تألیف"مقدمة الادب" به زبانهای (خوارزمی یعنی زبان مادری مؤلف، فارسی، عربی و ترکی) و نیز تأليف تفسیر زمخشری، / می گفت: "شکر خدا را که مرا با تعصب عربیت سرشته است! "لقب جارالله هم بمعنی همسایۀ خدا است، زیرا در نزدیک کعبه و در مکه مقیم شده بود.

Donnerstag, 21. Oktober 2010

ایران و مسائل ایران - دکتر ضیاء صدر / قسمت سوم

ایران و مسائل ایران - دکتر ضیاء صدر / قسمت سوم

von کانون دمکراسی آزربایجان, Dienstag, 19. Oktober 2010 um 18:12

خشت اول ناسیونالیسم ایران "مدرن"، کج نهاده شده،و بجای آزادی و برابری شهروندان، با توجه به تنوع فرهنگی (زبانی و دینی) آنها، متأسفانه براساس"پان آریانیسم":"ترک و عرب"ستیزی، و "پان فارسیسم": "غیرفارسی ستیزی" استوار بوده، و براین بنیاد ظلم"ِشه ساخته"، شیخان دغل نیز تبعیض موجود مذهبی را بنام خمینیسم از قوه كاملاً به فعل در آورده، و بدین غایت رسانیدند. جا لب است که شما، آقای دکتر براهنی راازترک بودن نَهی، و خودرا از فارس بودن سَلب می کنید! و همه مان رابنام خاک " ایران " ارجاع میدهید! تا در همان جهت، سیاست رایج ِ"پان فارسیسم" را با "استادی" تبلیغ کرده باشید، که هدفش: نفی هویت فرهنگی ملیتهای ایرانی با سوء استفاده از نام خاک ایران است. آیا در نهایت این روش سیاسی هماناخدمت به"آپارتاید زبان فارسی" و "نژاد موهوم آریائی"که با خمینیسم:(تشیع سیاسی) همراه شده نیست؟! مگر تعلق به سرزمینی داشتن:( ایرانی،آزربایجانی،کردستانی و یااصفهانی، تبریزی، شوشتری و ... بودن) با تکلم به زبانهای ترکی و فارسی و یا کردی و عربی و ترکمنی و بلوچی و گیلکی و مازندرانی و ....چه تعارض یاتضادی دارد، که خود را گرفتارش ساخته و کشور را هم دچار عوارض نفاق افکن آن کرده اید. آیا شما به راستی به "نومینالیسم" یا "مکتب اصالت اسم" معتقد هستید؟ آقای دکتر دوستخواه، اگر ایرانی بودن بمعنی دارابودنآزادیهای قانونی و برابریهای حقوقی، انسانی و فرهنگی: (دینی و زبانی) و عقیدتی ِهمۀ ساکنان گوناگون کشور،درسرزمینی به نام ایران است در این صورت به شما تبریک می گویم، ولی چنا نکه روح این مقالۀ شما و تصریحا ت دیگرتان حاکی است، حضرتعالی هم" ایرانی"را مساوی فارسی زبان میدانید و اختلافتان با،استاد /:به فرمودۀ خودش در نامه،به "هم- تا" یش، آقای جُرج دَبلیو بوش/دکتر احمدی نژاد و رژیم جمهوری اسلامی در آن است که آنها به پیروی از "علی شریعتی":‌ "اسلام و تشیع" را همراه با"پان فارسیسم":، از ارکان هویت ایرانی میدانند و بقول علی شریعتی در کتاب "هویت"، " ایرانی ترکیبی از دو نژاد آریائی(فارس) و سامی (مسلمان = شیعه) است". و شما در "مذهب مختار"خويش به تركيبي از پان فارسیسم و پان آريانيسم مؤمن هستيد. جدال خمينيسم با پان آريانيسم،راهي به دموكراسي و آزادي ندارد،اما آپارتايد ديني خمينيسم با اينهمه جنايت مسلماً از آپارتايد پان آريانيسم شما بهتر و روسفيدتر است: (ايده ئولوژي شما امتحان خود را در عصرساساني، رايش سوم هيتلري و آپارتايد افريقاي جنوبي داده است!) در نكبت پان فارسیسم، شما و آنها، مشترك المنافع هستيد!

نمی دانم آقای شریعتی چرا "نژاد و تبار و زبان سوم" را به فراموشی سپرده، که پیش از همه به این سرزمین آمده و در این کشور تمدن را بنا نهاده اند: (ایلام، گوتی، ماننا،لولوبی، کاسی، اورارتوو..) و بعد از همه نیز آخرین مهاجران، باین سرزمین( ایران و ازربایجان) بوده اند:(سلجوقیان). در نسبت جمعیتی هم بیشترازهمه، در ایران کنونی و جود دارند:(ترکان). شایدعلت فراموشی عمدی آقای شریعتی این بوده است که بقول مورخین دارندگان این"نژاد و تبار و زبان سوم"، گاه به هر دو نژاد ادعائی و والای ایشان محترمانه زحمت میداده اند!(به رستم التواریخ رجوع فرمائید). جناب استاد،آزادی- خواهی مشروط به "پان فارسیسم" شما، یادآورسخن"هِنری فورد" است که گفته بود: "شما آزادید هر رنگی که میخواهید برای ماشین مورد خرید خود انتخاب کنید به شرطی که رنگ آن سیاه باشد"!

استادمحترم!" ایران " موردنظر نژادی- زبانی شما عملاً کشور۲۲ میلیون فارس و ۴۸ میلیون زبان بُریده است، با زبانهای مادری محکوم، که حتی حق بازکردن مدارس ابتدائی برای فرزندان خود را ندارند! ولی برای "زیب جلال" البته در "جمهوری پان فارسیست اسلامی" در بعضی دانشگاه ها، درسهائی برای بعضی زبانها و یا " لهجه های محلی"! دایرشده است! باغتان آباد باد،با این دموکراسی و فرهنگ پروری! چنانكه اشاره شد:حضرتعالی بجای مذهب شیعه، نژاد آریائی را همراه با دین زرتشتی جانشین میفرماتید، و در اصل بقاء آپارتاید پان فارسیسم، اختلافی با جمهوری اسلامی و رژیم پهلوی نداشته و ندارید. در سراسرنوشته های شما صحبتی از آزادی و برابری ملیتها و یا "مردم- ان" ایران نیست، یکبار دیگر آنها را مرور فرمائید!

آقای دکتر جلیل دوستخواه: در نوشته و جواب تان به آقای دکتر رضا براهنی، ذکرخیری از یک بانوی بیسواد:(در ایران یعنی فارسی نخوان) قشقائی کرده بودید كه"حافظِ شاهنامه"ی فردوسی بوده است. جهت تمدد خاطر خوانندگان این نوشته و براي شناخت شما و مرامی که از آن طرفداری میکنید به نقل و نقد کوتاه آن می پردازم: بنابه نوشتۀ شما این بانوی قشقائی بیسواد و ترک، بجای"لالائی" گفتن، با داستان های شاهنامه فرزندانش را می خوابانیده است!.. چون حضرتعالی شاهد عینی قضیه بودید، من شخصاً در صحت فرمایشات شما تردید نمی کنم. اما جواب این سوال مهم، که آن بچه های معصوم و بی سواد ترک،ازشاهنامه چه می فهمیدند، در نوشته شما منعکس نشده است. فرض و تصورکنیم که آن مادر ميتوانست نوار آواز دلنشين و زيباي چهارصدهزار بيتي"رامایانا"ی هندی را، وسیلۀ خواباندن بچه های خود می کرد، آیا فرقی در اصل قضیه حاصل میشد؟ ولی اگر داستان ترکی هشتصد هزاربیتی"ماناس"را از آوازهای سحر انگیز"ماناس- چی ها "پخش میکرد، بچه ها کلمات آشنائی را تشخیص میدادند! بهرحال من براستی حافظۀ آن خانم قشقائی را نَسخ کنندۀ حافظۀ "ابوالعلاء مُعَری" یافتم که می گویند: "ابو ذکریا خطیب تبریزی" به اصرار و اجازۀ استادش ابوالعلاء، با همشهری خود صحبت میکند و بعدابوالعلاء کلمه به کلمه این گفتگورا تکرارکرده و میپرسد" شما بهم چه گفتید ؟" عقلا و از جمله کسروی تبریزی در صِحَتِ این داستان نیمساعته تردید کرده اند (آذری یا زبان باستان ازربایگان – محمود گودرزی صفحۀ ۴۳-۴۴). هرچندحافظۀ اعجاب انگیزابوالعلاء از جمله در کتاب "رسالة الغفران"اوهویدااست که در آن، یکی از موجبات تفاخر(فخرفروشی) شعوبیۀ جدید ایرانی جهت تحقیر اعراب، یعنی: "سیبوه "و دیگر نحوی ها و شاعران ایرانی را، بخاطرخطاهای ادبی شان در عربی ،به باد انتقاد و طنز"نیچه گونه"ی خودگرفته است: (رسالة الغُفران ترجمۀ حیدرشجاعی صفحات: ۲۹،۳۲،۴۳،۵۴،۷۱-۷۲ ،۸۶-۸۷ ،۱۰۸ و ۱۱۲). البته شعوبیۀ جدید ایرانی ما مدعی هستند که " نَحو"رابرای اعراب،"سیبوه" معاصرهارون الرشید ساخته است!، که بقول مولانا : از حدیث اش خنده آمد خلق را ! من نمی دانم چرا این بانوی قشقائی را با نام معرفی نکرده اید که بدانیم شخص بیسوادی، چگونه۳۰ هزار یا ۶۰ هزار بیت شاهنامه را حفظ کرده بود !؟ حافظان قران و انجیل در تاریخ فراوانند و حفظ آن روشی دارد، اما "حافظِ شاهنامه " آن هم به این صورت غریبش نشنیده بودیم. بازچون حضرتعالی آن قضیه را نقل کرده اید، من ناچارجملۀ بوعلی در کتاب "شفا" را تکرار می کنم که " و الله اَعلم"، زیرادردنیا غرایب زیاد است و گرنه دنیا، "جَهان" یعنی جَهنده لقب نمی گرفت! البته من تصور می کنم که شاهنامۀ فردوسی کتابی نیست که بتوان خواندن آنرابرای بچه ها تجویزکرد. از روانشناسان کودک(البته اگرفردوسی و شاهنامه اش را بشناسند) بپرسید که آیا کاشتن بذر"کینه، انتقام و خرافات، و دیگری ستیزی عصرکوچ رُوی با "اساطیرالاولین"اش در مغزکودکان معصوم، در قرن انقلاب انفور- ماتیک و حاکمیتِ ارزشهای علمی، در ست است یانه؟ "اساطیرالاولین"حتی در قران بمعنی "مزخرفات اجدادی و گذشتگان" آمده است، و تازه قران کتابی است که محصول عصرسُنت و ماقبل دوران انقلاب علمی- صنعتی، که امروزه به انقلاب دیژیتال- انفورماتیک رسیده است.

ارزشهای"شاهنامه": (سیستم کاست،اعتقاد به اشرافیت و "نژاده"بودن، و دامن زدن به کینه های "نژادی - تباری و قومی- قبیله ای فارس= ایرانی با ترک و عرب و کرد و گیلک و بلوچ و ..) ؛درمقایسه با قران ( که الهام گرفته از فرهنگی است که آن رابه ناروا جاهلیت مینامد) و نیز دربرابرارزشهای اسلامی همچون: (برابری و برادری- و نه خواهری و انسانی- مسلمانان و ممتازبودن مؤمنان براساس تقوا و نه بنابه اصل و نَسَب) ارزشهاارتجاعی بوده و رنگ میبازند. این هردوارزش دینی نیز درمقابل ارزشهای مدرنیته یعنی"آزادیهای قانونی،برابری انسانی و حقوق بشر"، ارزشی باستانی و یا سُنتی محسوب میشوند. دعوت شماوسایرمُریدان شاهنامه و ایران - باستان پرستان، نه رفتن از ارزشهای سنتی(اسلامی) به ارزشهای مدرن: (آزادی و برابری انسانی)،بلکه دعوت از ارزشهای سنتی(اسلامی:آزادی و برابری دینی مؤمنان ِحاکم برمؤمنات)، به ارزشهای ارتجاعی ترباستانی(آریائی: ادعای برتری نژادی، تباری، زبانی، دینی و ..همراه با تحقیر و کینه و رزی بدیگران) است.

من"شاهنامه"- شناس نیستم، و لذا با"مرجوع دانستن اشتباه"، چنین میانگارم که "شاهنامه" دوبخش دارد: یک - بخش اول آن از کیومرث تا اسکندررادربرمیگیرد،که بخش اسطوره ای و غیر تاریخی آن است. در آن بنابه ارزشهای ایلی و قبیله ای، جزانتقام گرفتن و کینه و رزی و قصاص و خونخواهی، و رَجَز- خوانی و تفاخرایلی و نفرت قومی و نژادی از غیر ِخودی ها و بی قانونی و اها نت به زنان و یک بار همبسترشدن با آنان و كردن و لشان،برای بزرگ کردن بچه! و کشته شدن آن فرزند بدست پدرو .... و نَشروتبلیغ خرافاتِ ضدعلت و معلول، و مغایرعلم و عقل، باوجود داعیۀ "خرد" داشتن و ... مطلبِ قابل نَقلی برای بچه ها ندارد.دراین بخش فردوسی و شاهنامه اش اصلاًهخامنشیان و از جمله کورشکبیررا نمیشناسد. عجیب است که نویسنده ای شاهنامه پرست، کوروش"کبیر و بزرگ"را چندی پیش با محمدبن عبدالله (لابُد "صغیر و کوچک") مقایسه کرده بود! اینکه فردوسی بزرگترین حماسه سُرا و اسطوره پردازشعر فارسی است تردیدی نیست، و لی سخن، از نظرمحتوا، برسرارزش انسانی و امروزی و و زن علمی و عقلی شاهنامه، و از لحاظ شکل و قالب، صحبت در بارۀ ارزش شعری و ادبی آن در مقایسه با نظامی و مولوی و حافظ و .. است. در بارۀ اهمیت ادبی فردوسی از نظراسطوره پردازی در صفحا ت بعدی اشاره ای خواهم کرد، و به نقد آن خواهم پرداخت.

دو- بخش تاریخی و نیمه تاریخی شاهنامه، که چندان جدی و در ست هم نیست. ضمن آنکه همان روح انتقام و کینه و افسانه سازی و اسطوره پردازی و اعتقاد به "سرنوشت" و " چرخ و اختر" بد، و نژاد و نژاده: ( نَسَب اشرافی داشتن) و نفرت از همۀ دیگران و غیرخودی ها، در آن موج می زند. در ضمن بنا به همان تاریخ های کلیشه ای تقلید (ونه نقادی) شده از غرب، اشکانیان را که بنابه منا بع غربی از ۲۸۲ ق. م. تا ۲۲۴ میلادی یعنی ۵۰۶ سال سلطنت کرده اند،(آقای ناصرپورپیرار،مدعي هستند كه اشکانیان همان ادامۀ سلوکیه و کلنی های مقدونی بوده اند:(کتاب اشکانیان صفحات:۶-۱۳۶ و قسمت اول ساسانیان صفحات: ۲۹-۱۰۰).در بارۀ اشکانیان فردوسی می سُراید:

چو کوتاه بُد شاخ و هم بیخ شان نگوید جهان دیده تاریخ شا ن

از ایشان بجز نام نشنیده ام! نه در " نامة خسروان"دیده ام

می دانید فردوسی بنابه داده های منا بع نا قص اش ( "نامهْ خسروان" یا "خدای نامک" و مؤبد و دیگر شعوبیۀ اولین ) حتی از ساسانیان نیز بصورت در ستی سخن نمی گوید، مثلاً "مانی" رامعاصر نه شاپور اول، که همزمان با شاپوردوم(ذوالاکتاف) قلمدادمیکند (با۱۰۷سال اختلاف). اودرشاهنامه اش، "مانی" را، که بزرگترین و تنها شخصیت فرهنگی و تاریخی قبل از اسلام ایران و خاورمیانه است، نه بدستِ "بهرام اول"، بلکه بامر"شاپوردوم (ذوالاکتاف)" بقتل میرساند! خود فردوسی از دید یک موحد (مسلمان) بر"دوبُن" پرستی مانی میتازد،وقتل فجیع آن بزرگ مردفرهیخته را توجیه میکند و بر قاتل و طرز قتل فجیع او آفرین میخواند:

بیامد یکی "مرد گویا" ،ز چین:(منظور فردوسی ترکستان است) که چون او مُصور نبیند زمین

کسی کو بلندآسمان آفرید بدو در مکان و زمان آفرید

کجا،" نوروظلمت" بدو اندر است؟ زهرگوهری، گوهرش برتر است!..

زمانی برآشفت پس شهریار بر او تنگ شد گردش روزگار...:

چوآشوب گیتی سراسربدوست! بباید کشیدن ،سراپاش پوست!

همان چَرمَش آکنده باید به کاه ! بدان، تا نجوید کس این پا یگاه!

بیاویختن از در شارسا ن بنزدیک دیوار بیمارسان!

بکردند چونا ن که فرموده شاه بیا و یختند ش، بدان جا یگاه

جهانی بدو آفرین خواندند ! همه،خاک بر کشته افشاندند!

شاهنامۀ فردوسی مشحون از عرب کُشی و کرد کُشی و بلوچ کُشی و جهرمی کُشی و . ..وجنگ مداوم دو قوم اسطوره ای ایرانی و تورانی است که عمداً و به تحریف، تورانی ها، در آن برابرترکان قلمداد می شوند! راستی استاد گرامی و قتی موقع خواب، آن بچه ها در مورد شاپوردوم شعری با این محتوا می شنوند، گمان می کنید خواب های شیرین و پرازگل و پروانه و بلبل خواهند دید؟ "شاپوردوم "طاهرعرب" از غسانیان ِیَمَن(کذا!) را و قتی بافریفتن دخترش اسیرمیکند، حکیم خردمند و خرد گرای و انسان دوست ما فردوسی که مثل آیت الله خمینی، از ارش به مورچه و مگس هم نمی رسید میفرماید:

به دژخیم فرمود تا گردنش زند، پس به آتش بسوزد تنش

هر آنکس کجا یافتی از عرب! نماندی که با کس گشادی دو لب

زدودست اودورکردی دوکتف! جهان ما ند از کار او در شگفت!

عرابی،"ذوالاکتاف"کردش لقب! چو او مُهره بگشاد، کتفِ عرب

وحکیم ما فراموش میکند که زمانی فرموده بود:

میازار موری که دانه کِش است که جان داردو جان شیرین خوش است.

سلام و نشان حزبی اعضای حزب پان ایرانیست
استاد گرامی، از اینکه یک عده شعوبیۀ جدید بسبب گم کردن سوراخ دعای مدرنیته و بجای تلاش برای استقرارآزادی و برابری (فردی و جمعی ایرانیان)، بسبب نا آشنایی به محتوای شاهنامه، و از روی سنت دوستی، شاهنامه رادرکنارقران- انجیل و تورات و اوستا- و یاحتی بجای آن ها برسرسفرۀ نوروزی یا عقد و عروسی میگذارند، اصلاً مهم نیست. اما از ترس اینکه به توصیۀ شما،عده ای شروع به شاهنامه خوانی برای بچه های - شان جهت خواباندن آنهابکنند و اقعاً دچارهراس میشوم. و لی اگرشما صلاح میدانید راحت ترین کارآن است که فیلمی از این انسان دوستی و عشق به عرب و انسان را تهیه و "سی- دی" فیلم "ذوالاکتاف"را جهت تشدید کینه، میان هم- میهنا ن عرب و سایرعرب تباران کشور، و نیز ديگر ایرانیان بخصوص فارسی زبانان، توزیع نمایند، و در ضمن غیرعرب ها و بخصوص آن کسانی که خود را آریایی ناب می پندارند، خودوبچه های آنها رابا آن نوع فیلمها آماده کنند، تا با جنایات بالاتربعدی مان شاید"جهان راازکارخوددرشگفتی بیشتری فروببریم"! مطمئن باشید در حملۀ احتمالی بعدی نظیرحملۀ صدام، البته با تبلیغ (سی.دی.) شاهنامۀ فردوسی، این بارنیز، اعراب خوزستان با بیل و چاقووآنچه در دسترس داشته باشند، بازبه مبارزه با تهاجم بعدی- هرکشوری که باشد- خواهند رفت؟! سحرکلام "فردوسی" را دست کم نگیرید، محتوا که مهم نیست! حکیم فردوسی توسی در مورد "کُرد کُشی" و " جَهرُمی کُشی" اردشیربابکان، و هندی کُشی (ماهندوستان می گیریم اما بنظرذبیح بهروزآن زمان گویا خوزستان را میگفتند!) و ،آلانی کُشی و گیلانی کُشی و برانداختن کامل نسل "بلوچ"ها ،بوسیلۀ انوشیروان دادگر، داد سخن داده است، که تنها به ذکرچند بیت به عنوان نمونه بسنده میکنم و به بلوچها و کردان و جهرمی ها و گیلانی ها ،و،آلانی ها هم نظیر ترکان و اعراب توصیه می کنم خود مشروح سهم خویش را در شاهنامه بخوانند، و مادران این ملتها، ملیتها و بقول استاد "تیره"ها، برای بچه های خویش از آنها داستان شب بسازند! البته امروزه از بد حادثه،برجای نشستگان آلانی ها نظیرهندی ها، فارسی بَلد نیستند و لذا توصیه من به آنها فایدۀ چندانی نخواهدداشت، زیراازتوانائی نعمت شاهنامه خوانی آنهم برای فرزندان دختر و پسرشان چند صدسالی است که محروم شده اند. جای نشینا ن آلانی ها مجبورند مثلاً با اصل ترکی داستان های صمد بهرنگی یاهوپ هوپ- نامۀ طاهرزاده فعلاًبسازند، و هندی های استعمارزده(که ناچارانگلیسی هلاهل را جایگزین فارسی شکرکرده اند)، از شکسپیر و جیمس جویس و .. و یا از اساطیر بی پایان خود مانند "رامایانا" و ..برای فرزندان خود نغمه سرائی کنند. نظرفردوسی و شاهنامه اش در مورد ملیتها(تیره ها)ی ساکن در کشور ایران بقرار زیر است:

۱- بلوچ کُشی: انوشیروان"دادگر"وقتی دادمردم بلوچ رابا نسل کُشی آنهادرمیآورد. فردوسی می فرماید:

سراسر بشمشیر بگذاشتند ستم کردن ِ"لوچ" برداشتند

بشد ایمن از رنج ایشان جهان "بلوچی" نماند آشکار و نهان!

همه رنج ها خوار بگذاشتند در و کوه را، خانه پنداشتند!

ازایشان فراوان و اندک نماند! زن و مرد و جنگی و کودک نماند!

دوست گرامی ام آقای دکتر حسین بُر، در سخنرانی "انجمن پژوهشگران ایران " در دانشگاه و اشنگتن و در موقع قرائت این بیت با طنزخاصی گفتند: الحمدالله من زنده مانده ام ! مترادف آوردن "لوچ" با "بلوچ" هم، دَب و ادبی است که فردوسی توسی بنا نهاده و خواجه نظام الملک توسی در سیاستنامه از اوآموخته است. بازخواني جهرمي كشي اردشيربابكان و لالائي گوئي از آن كشتاربه نوباوگان جهرم را، بعهدهْ اهالي آن ديار ميگذارم و ميگذرم،توصيهْ من آن است كه از اين ببعد، جهرمي ها و كردها ،نام پسران خود را به پاس "ايران دوستي" و قدر شناسي، "اردشير" بگذارند.

۲- گیلک و دیلمی کشی: انوشیروان"دادگر"بسرعت برگیلان و دیلم تاخته،داد آنان را هم در می آورد.

زگیلان تباهی فزونست از این ز نفرین، پراکنده گشت، آفرین

از آن جا یگه سوی گیلان کشید چو رنج آمد از گیل و دیلم پدید...

چنین گفت کای- در ، ز خُردوبزرگ نباید که ماند پی ِشیر گرگ

چنان شد ز کشتن همه بوم رَست که از خون همه روی کشور بشُست

زبس کُشتن و غارت و سوختن خروش آمد و نا لۀ مرد و زن

زکشته به هرسویکی توده بود گیاها، بمغز سرآلوده بود

بد نبا ل این عدالت گستری و دادگری شاهانۀ انوشیروان :

زگیلان هرآنکس که جنگی بُدند هشیوار و ،باداد، و سنگی بدند

ببستند یکسر همه دست خویش! زنان از پس و کودک خُرد پیش

اگر شاه را دل ز گیلان بخَست ببُریم سرها زتن- ها بدَ ست

دل شاه خشنود گردد مگر چو بیند بریده یکی توده سر

برایشان ببخشود شاه جهان گذشته شد،اندر دل او نهان

نوا خواست از گیل و دیلم دو صد کزان پس نگیرد کسی راه بد

۳- هندی کُشی: فردوسی "پاک زاد" در بارۀ فتح خیالی هندوستان، و زهر چشم گرفتن از آنان بوسیلۀ انوشیروان "دادگر" که با لشکرش طی الارض میکرده، می فرماید:

و ز آن جایگه شاه لشکر براند بهندوستان رفت و چندی بماند...

بفرمان، همه پیش اوآمدند بجان هرکسی چاره جو آمدند

زدریای هندوستان تا دو میل در م بود و دیبا و اسبا ن و پیل

بزرگان همه پیش شاه آمدند زدوده دل و نیکخواه آمدند

بپرسید کسری و بنواخت- شان بر اندازه بر، جایگه ساخت- شان

بدل شاد برگشت از آن جا یگاه جها نی پر از اسب و فیل و سپاه

۴- آلا نی کُشی: فردوسی توسی در موردآلانیان(نام منطقه و قومی در جمهوری از ربایجان کنونی) نیز همانند هندیان، بباج- ستانی خسرو دادگر میپردازد و می فرماید:

همه روی کشور نگهبان نشاند چو ایمن شد، از دشت لشکر براند

ز در یا به راه آلانان کشید یکی مرز و یران و بیکار دید

همه پیش نوشیروان آمدند ز کارگذشته نوان آمدند

چو پیش سراپردهْ شهریار رسیدند با هدیه و با نثار

برایشان ببخشود بیدارشاه ببخشید،یکسرگذشته گناه

بفرمود تا هرچه و یران شدست "کُنام پلنگان و شیران شدست"....

به ایرانیان گفت :"آلان " و "هِند" شد از بیم شمشیر ما چون پَرَند!

صرفنطراز اینکه ظاهراً و بنا به اشعارذکر و نقل شده در این نوشته، " ایران " فردوسی شامل بلوچستان و گیلان و دیلم و آلان و کردستان و نیز مازندران نمیشود، همچنانکه اهوازوكرمان و زابل و سیستان و کابلستان (افغانستان کنونی)راشامل نمیگردد. فردوسی در یکی از مداحی های فراوان خودازسلطان محمودغزنوی میگوید:

کنون پادشاه جهان را سِتا ی به بزم و به رزم و به دانش گرای

شهنشاه ایران و زابلستا ن ز قنوج تا مرز کابلستا ن

خداوند ایران و توران و هند همان مرز چین تا بدریای سند

خداوند هند و خداوند چین خداوند ایران و توران زمین

چودارا از ايران به كرمان رسيد دو بَهر،ازبزرگان ايران نديد

چو صدمرد بيرون شدازروميان ز ايران و اهواز و زهراميان؟

چوازشهرزابل به ايران شوم به نزديك شاه دليران شوم

ازايران ره سيستان بر گرفت ز آن كارها مانده اندر شگفت

برون رفت مهراب كابل- خداي سوي خيمهْ زال زابل- خداي

چنانكه اشاره شد منظورفردوسی از چین همان ترکستان است، چرا كه اوشاعري مداح بود و نه محقق و جغرافي- دان و مردمشناسي آگاه. این تحریفات و اشتباها ت را براو(ولی نه برفردوسی - پرستان دکاندار، که از وی پیغمبری میخواهند بسازند) میتوان بخشید،اما نمی توان آنها رانادیده گرفت.

به ترکان چنین گفت خاقان چین که کردیم بر چرخ گردنده زین

هُرمزچهارم پسربراستي دادگرانوشیروان ، که از طرف مادر(كه بنام "قاقم"يا"تاكوم"يا "قاين"ازاو ياد شده) منسوب به امپراطوري"گوی تورک(ترک آسمانی)"بود.انوشیروان جهت رفع خطر"ایستمی خاقان"،هرمزچهارم راجانشین خودساخت،بازفردوسی،مادرهرمز"ترک زاد"را به چین منسوب میکند:

به پرسید هرمز، زمهران ستا د که از روزگاران چه داری بیا د

چنین داد پاسخ بدو مرد پیر که ای شاه گوینده و یاد گیر

بدانگه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان به ایران زمین..

بدو گفت بهرام:ای ترک زاد به خون ریختن تا نباشی تو شاد

تو خاقان نژادی نه از کیقباد که کسری ترا تاج بر سر نهاد

در داستان تقسیم ارث فریدون میان فرزندان، مرزهای نامشخص سه برادررا چنین بیان میکند:

یکی روم و خاور،دگر ترک و چین سیم دشت گردان ایران زمین

استادگرامی آقای دکتر جلیل دوستخواه،ملاحظه میفرمایید که این اشعارنه برای خواباندن بچه ها منا سب است، و نه بکار و حدت ملی ایران کنونی مورد نظر شما میاید!. جهت بی نصیب نماندن هموطنان کُرد از محبت هاي فردوسي توسي، و نوازش های شاهنامه این سند "هویت ملی؟" به اشاره ای بسنده میکنم :

۵- کُرد کُشی : این مهم را اردشیربا بکان مؤسس سلسلۀ ساسانیان با شبیخون لشکر"پارسی"، بر کُردان که نسبت تعدادشان"یک به سی"بوده است، چنین به انجام می رساند:

چو شب نیمه بگذ شت و تاریک شد جهاندار با کُرد نزدیک شد....

برآهیخت شمشیرو اندر نهاد گیا را ز خون بر سر افسر نهاد!

همه دشت از ایشان سر و دست گشت بروی زمین ،کُرد بر، پَست گشت!

بی اندازه، زیشان گرفتار شد "سترگی و نا بخردی "خوار شد

همه بوم-هاشان بتاراج داد! سپه را همه "بدره "و "تاج" داد

باز توصیه می کنم جهت تکمیل این لیست، در کنارعرب کُشی و ترک کُشی، شاهنامۀ "حکیم"توس را ، هرملیت یا بقول شماهر" تیره " ی ایرانی، بخش مربوط بخودشان را از شاهنامه، این (کتاب مقدس شعوبیۀ جدید) که جهت تحقیر و نابودی شان نازل شده، آیه و ار، برای تعلیم و لالایی گفتن و خوابانیدن بچه های خود برگزینند و با لحن زورخانه ای و یا قهوه خانه ای بخوانند! بخصوص بچه های بلوچ از اینکه خود، از این کشتار" قِسِردررفته" و از دید آن حکیم جهان بین، فردوسي بزرگ مخفی مانده اند نمی دانم چه احساس شَعَفی به آنها دست خواهد داد! تکرار میکنم شرح این قصابی ها اگربا تصویر سی- دی و یا فیلم همراه باشد بهترباعث خواب راحت بچه ها و سلامت روحی آنها می شود! تا نظر حضرت استاد چه باشد؟.جهت حسن ختام چون "دعوا برسرلحا ف مُلا است" و ترک مسئلۀ اصلی در ایران ایدئولوژیک (پان فارسیسم و پان ایرانیسم همراه با خمینیسم) است و همۀ این مقالات متواترهم به این خاطرنوشته می شود، گوشه ای از سخن حکیم ابوالقاسم فردوسی پاکزاد را در مورد ترکان نقل می کنم که امید است زبان حا ل استاد گرامی نباشد:

۶- ترک ستیزی و ترک کُشی:

سخن بس کن از هرمز ترک زاد که اندر زمانه مباد این نژاد...

که این ترک زاده سزاوار نیست کس اورا به شاهی خریدار نیست

که خاقان نژاداست و بد گوهر است به بالا و دیدار چون مادر است

با و جود اینکه در جای دیگر میفرماید:

که ترکان "بدیدن" پری چهره اند " به جنگ اندرون پاک بی بهره اند!"

اما شاعر تابع "تنگي قافيه ْ" ما این سخن خود را، بنا به مصلحت، فراموش کرده و میسراید:

ابا سرخ ترکی،بدی ،گربه چشم(؟!) توگفتی دل از رده دارد به خشم

که آن ترک بد ریشه و ریمن است که هم بد نژاد است و هم بد تن است

تن ترک بد ذات بی جان کنم زخونش دل سنگ مرجان کنم

از آن پس بپرسید،ازآن ترک زشت که ای دوزخی روی دور از بهشت

چه مردی و نام و نژاد تو چیست؟! که زاینده را بر تو باید گریست

بُود ترک،"بد طینت" و " د یو زاد" که نام پدرشان ندارند یاد!

به پيروي از كردها و جهرمي ها ما قتل عام شدگان:( بلوچ،گيلك و ديلم،سا و ه ايوترك و ..) از هندي ها و آلاني هاهم ميخواهيم كه از اين پس نام فرزندان پسرخود را بنام نامي قتا ل آريائي- ايراني اجداد خودشان (خسرو= كِسرا، انوشه و انوشيروان،وعادل و دادگرو..) بگذارند!

اشاره شد که و اژۀ"ان- ایر+آن"یعنی پدر نشناس- ها ،در برابر "ایر+ آن" يعني "شريف"قرار دارد. در این ناسزاگو ئی، فردوسی بزرگوار، معنی لغوی آنرا افاده فرموده است و برای و حدت ملی ایرانیان چه "تحبیب قلوبی"بهترازمصرع آخراین بیت میتوان یافت؟!: که نام پدرشان ندارند یاد! بی سبب نیست که ایران پرستان ِپان فارسیست ما "شاهنامه" و در واقع "تحقير نامه"را"سند هویت ملی"قلمداد میکنند.

"خرد گرایی" خا ص دانای طوس، در بیت زیر، گل میکند و به تبلیغ خرافات پرداخته میگوید:

چنین داد پاسخ که من جا دوام(؟!) ز مردی و از مردمی یکسوام

حکیم ابوالقاسم فردوسی، ترکان فاتح در عمل را، در عالم خیال مغلوب میکند و بهعقده گشائی شفانیافته تا به امروز در مریدان میپردازد:

وزین روی ترکان همه برهِنه برفتند بی اسب و بار و بُنه

رسیدند یکسر به توران زمین سواران ترک و سواران چین..

ز ترکان جنگی فراوان نماند زخون سنگها جز به مرجان نماند

سپهدار ایران به ترکان رسید خروشی چو شیر ژیا ن بر کشید

ز خون یلان سیر شد روز جنگ بدریا نهنگ و به خشکی پلنگ!

البته میدانیدهرمزچهارم براستی برخلاف پدرش نوشیروان پادشاه عادلی بودوشرح آن در شاهنامه آمده است: سر گنجداران پرازبیم گشت/ ستمکاره را دل بدو نیم گشت... اماچون ترک است پس از نظرفردوسی، مجرم است. حکیم ابوالقاسم فردوسی، با الهام از شهرت دیوارچین و نام "سدسکندر"، بین" ایران "و"توران"خیالی خود، تالی"دیواربرلین" را با کمک البته مهندسان "هندي و رومي" و نه "ايراني" ایجاد میکند! و اهالی" ایران "را"رَمِه " و مردم "توران"را"گرگ" قلمداد میفرماید:

به دستور، فرمودکز"هندوروم" کجا نام باشد به آباد بوم

زهر کشوری مردم ژرف بین که استاد یابی،بدین برگزین

یکی باره از آب برکش بلند بُنَش پهن و بالای او ده کمند!

بسنگ و بساروج از ژرف آب برآورد تا چشمهْ آفتاب !

همانه کزین گونه سازیم بند ز توران به ایران نیاید گزند

نباید که باشد کسی زین به رنج بدِه،هرچه خواهند و ، بگشای گنج

کشاورزو دهقان و مرد نژاد نباید که از ار یابد ز باد (؟ !)

یکی پیر مؤبد،بدان کار کرد بیابان همه پیش دیوار کرد

دری بر نهادند زآهن بزرگ "رمه" یکسر ایمن شد از بیم "گرگ"

این ابیات اگرمارابه "سد نوشیروانی"راهنمایی نمیکند(که بعضی خیالپردازان آنرادیوار"دربندخزران" تصورکرده اند) امادرعوض از این اغراق شاعرانه در می یابیم که :

فردوسی،به مسایل زمانش بُعد اسطوره ای داده ، و با تحریف نام و محتوای اساطیرهندی، آنها را ایرانی تلقی کرده، نام اقوام را مبدل به افراد نموده است: "تو- ای- ری – یا" ی هندی را "تور" نامیده و بخطا و به عمد جد ترکان، قلمداد کرده و :"سائی- ری- ما" ی هندی را "سَلم "یعنی جد سامی ها (اعراب، یهودیان،آرامیها و -،و..) نامیده و :" آ ایری- یا " را بنام" من در آوردی"ایرج" جد ایرانیا ن گفته تا چیزی از اسطورۀ : "سام و حام و یافَث" تورات و قران کم نیاورد! در ضمن جهت تشدید کینه های قومی، باوجود آنکه میداند که آژداها(ک) ربطی به سامی ها ندارد، اورا با نام جعلی"ضحاک"عرب قلمدادکرده، جد پنجم"رستم"دستان رقم میزند، رستمی که از نظراو ایرانی نیست! اما پاسدار ایران است! اسفندیار در تبلیغ دین زردشتی و رَجَز خوانی و تفاخر نژادی خود، چنین رستم دستان را تحقیر میکند.

که دستانبد گوهر،ازدیو زاد بگیتی فزون زین ندارد نژاد

که ضحاک بودش به پنجم پدر ز شاهان گیتی بر آورد سر...

تو از جادوئی زال گشتی در ست و گرنه تن تو همی "دخمه" جُست

فردوسي ضمن "نژاد پرست" بودن، كه در ستايش ايرانيان، و در تحقير ترك ها، اعراب و بلوچ ها و .. حالت بيماروناسالم آن آشكار است، در ضمن "نژاده پرست "هم ميباشد. اشرافيت دوستي و نژاده پرستي او،بر نژاده پرستي وی اغلب غلبه ميكند،چنانكه در مورد "رستم"ِبد گوهرو ضحاک تبار،چون نسب به: زال"زابل- خدا"و مهراب "كابل- خدا"ميبرد و شه- زاده و نژاده است، با ستايش از نژاد رستم ياد ميكند و ميگويد:

نژادي از اين نامورتر كراست؟ خردمند گردن نپيچد زراست

"نژاده پرستي" و داشتن تباراشرافي، براي فردوسی،برتر از نژاد پرستي آريائي است، در بيت زيردر افتخار به افراسياب كيكاووس،به اوج خود ميرسد:

نسب از دو شه دارد آن نيك- پي ز افراسياب و ز كاووس كي

جالب است که آنزمان نیز مثل امروز" کنتراتهای بزرگ" ما نند سد سازی در انحصار" پیرمؤبدان" و آقازاده های آنها بوده است!

۷- سامی ستیزی و عرب کُشی: حکیم ابوالقاسم فردوسی،علت شکست ایران ساسانی از اعراب مسلمان را نه از فساد سیستم مذهبی- کاستی ِحاکم بر ایران ، و نبود نسبی آن در میان اعراب مسلمان، بلکه از گردش چرخ بوقلمون و دورفلک سرنگون میداند، و چنین ترویج خرافات میفرماید:

نه تخت و نه دیهیم بینی، نه شهر کز اختر همه تازیان راست بَهر

که تا من شدم پهلوان از میان چنین تیره شد بخت ساسانیان

چنین بیوفا گشت گردان سپهر دژم گشت و از ما ببُرید مهر

همان تیغ کز گردن پیل و شیر فکندی بزخم اندر آورد زیر

نَبُرَد همی پوست بر تازیان! ز دانش زیان آمدم بر زیان

ز راز سپهری کس آگاه نیست ندانند کاین رنج کوتاه نیست

چنین است راز سپهر بلند تو دل را بدرد من اندر مبند

که زود آید این روز اهریمنی چو گردون گردان کند دشمنی..

حکیم ابوالقاسم فردوسی که مدعی است:

وگر خود نداند همی "کین"و"داد" مرا "فیلسوف"ایچ پاسخ نداد!

خود، حکیمانه عنان کینه را رها میسازد و در نامۀ رستم فرخزادبه سَعدِ و قاص و در نوشتۀ یزدگردسوم به مرزبان طوس میسراید:

بمن باز گوی آنکه شاه تو کیست؟ چه مردی و آیین و راه تو چیست؟

بنزد که جویی همی دستگاه "برهنه سپهبد، برهنه سپاه"

چو "شُعبه مُغیره" برفت از گوان که آید بر رستم پهلوان..

این "مُغیرة بن شُعبه " بقول" بَلعَمی" به نقل از طبری- سال ۲۴ هجری - رستم را گفت: "بهتر بود این راازاول می گفتید که بعضی از شما ایرانیان بندگان دیگرید، از ما،عَرَبان کسی را کس دیگر برده نیست از رفتار شما دانستم که کارمُلک شما بِشُد، مُلک به چنین شیوه و آئینی نپاید".

استاد گرامی آقای دکتر جلیل دوستخواه، می بینید سخن آن "برهنه سپهبدِ" تازی(بقول اهانت آمیز استاد پورداوود) بسیارمعقول ترومنطقی ترازکلام رَمالانۀ حکیم ابوالقاسم فردوسی است.

حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر ا و و ر بحق گفت جدل با سخن حق نکنیم

وجواب رستم به نقل فردوسی چنین است:

ولیکن چو بد، اختر بیوفاست چه گویم که امروز روز بلاست

مرا، گر محمد بود پیش رو ز دین کُهَن گیرم این دین نو :(ریاکاری فردوسی در برابرسلطان محمود و مسلمین،كه حرف ناگفته به دهن رستم فرخزاد ميگذارد)

همی کژبود کار این گوژپُشت ! بخواهد همی بود با ما در شت

از این ما ر- خوار، اهرمن چهرگان! ز دانایی و شرم بی بهرگان!

نه گنج و نه نا م و نه تخت و نژاد همی داد خواهند گیتی بباد

چنین است پَرگار چرخ بلند! که آید بدین پادشاهی گزند!

از این زاغ- ساران بی آب و رنگ نه هوش و نه دانش ،نه نام و نه ننگ

بدین تخت شاهی نهادست روی شکم گرسنه ، مرد دیهیم جوی

انوشیروان دیده بُد این به خواب کزین تخت بپراکند رنگ و آب

کنون خواب را پاسخ آمد پدید زما بخت، گردون بخواهد کشید..

فردوسی توسی آنگاه از زبان رستم فرخزاد نتیجۀ ستاره بینی و ي را با دخالت دادن ترکان در جنگ اعراب مسلمان با ساسانیان(؟!) که از افاضات و اضافات خاص خود حکیم است، چنین بازگومیکند:

ز دهگان و از ترک و از تازیان نژادی پدید آید اندر میا ن

نه دهگان نه ترک و نه تازی بود سخن ها بکردار بازی بود

همۀ این پیشگویی های آنچنانی را رستم فرخزاد،بگفتۀ " فردوسی" از رَمل و ستاره بینی بازگو میکند!:

بیاورد "صلا ب" و اختر گرفت!؟ ز روز بلا دست بر سر گرفت

ز"بهرام" و "زهره" است مارا گزند! نشاید گذشتن ز چرخ بلند

همی "تیر" و "کیوان" برابر شده است "عطارد" به برج" دو پیکر"شده است

آخر اگر مسئول بد بختی های فردی و ملی ما، ستارگان هستند. حکیم ما و مقلدان شعوبی کنونی اش چرا یقۀ اعراب آن روزي و امروزی را و ل نمی کنند. جواب این خرافۀ فردوسی و پیشکسوتان و پیروان و ي را، حکیم بزرگوار، عمرخیام نیشابوری در سه رباعی چنین داده است:

اجرام که ساکنان این ایوانند اسباب تَرَدُدِ خردمندانند

هان تا سر رشتهْ خرد گم نکنی " آنانکه مُدَبرند! سرگردانند!"

و " زبان راز" فلک را چنین بازگومیکند:

در "گوش دلم" گفت فلک پنهانی حکمی که قضا بود!زمن میدانی؟

در گردش خویش، اگرمرا دست بُدی خودرا برَهاند می ز سرگردانی!

بالاخره به همۀ این پندارهای باطل که فردوسی از آنها "فلسفۀ تاریخ"اش را ساخته و پرداخته است، خیام اين چنین بر همهْان موهومات و خرافات، و پندارهاي بدوي و كودكانه خط بطلان میکشد:

نیکی و بدی:" که در نهاد بشر است!" شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکُن حواله، کاندر ره "عقل" چرخ از توهزارباربیچاره تراست

عمرخیام اندیشۀ انسان- خدائی را ارائه کرده و با آن خرافه زدائی می کند:

مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایۀ داد- ایم و نهاد ستمیم

پَستیم و بلندیم و کمالیم و کم- ایم آئینه ی زنگ خورده و جام جم- ایم

ناصرخسرو(معاصرفردوسی)، در شعرمشهورش، چنین جواب خرافه گوئی های فردوسی را میدهد:

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را

بَری دان ز افعال چرخ برین را نکوهش نشاید ز دانش بری را

چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم، نیک اختری را..

ظاهراً خردگرایی حکیم طوس مقید به رَمالی و تعبیر خواب و .. است و نه تجربه و محاسبه و عقل و ارادۀ آزاد بشری. فردوسی در شاهنامۀ خود، حَبَشی کُشی در معنی نسل کُشی ِانوشیروان دادگر را از قلم انداخته است، که جهت تکمیل لیست "دادگری"انوشه روان، از گفتۀ مورخین (دستورنوشیروان به فرمانده لشکرش را) نقل میکنم: "هر که به یَمَن اندراست از حبشه، همه را بکُش، پیروجوان و مرد و زن و بزرگ و خُرد(را)، و هرزنی از (مردي از )حبشه باردارد شِکمش بشکاف و فرزندان بیرون آوروبکُش(!) و هرکه اندر یمن موی برسراوجَعد:(فِر)است، چنانکه از آن حبشیان بُوَد و ندانی که اوازحبشیان و فرزندان ایشان است همه را بکش."نقل از : زرین کوب، دوقرن سکوت، چاپ اول(سانسورنشده از طرف مؤلف) صفحۀ ۳۴، برگرفته از "تاریخ طبری" و "تاریخ بلعمی ":( که ترجمۀ خلاصه ای از تاریخ طبری است با اضافاتی تا زمان خودش). نکتهْ بسیارمهمی که آن بانوی قشقائی در خوابانیدن بچه هایش باید دقت میکرد شاهنامه سرائی در مورد دخترانش و نگاه براستی شرم آورفردوسی در شاهنامه نسبت به زن(بانوان) میباشد، که متأسفانه آن بانوی ترک قشقائی(كه من اورا بي بي خانم مينامم) از معنی آنها بیقین بی خبر مانده بود، که ریشه در اساطیرزروانی، زرتشتی و مانوی و ..دارد. می توان از كتابهاي: دینکرد، زاتسپرم، مینوخِرد و بُن دهشن، نيز و متون مانوی شاهد آورد: "جَهی" که بعضی، این زن بدکاره را مخلوق اهریمنی، برای فریب آدم :( آفریده اَهرَمَزد ) می دانند، این زن بدکاره نماینده از ، میل و شهوت و گناه و فریب (مرد) است ( نگاه شود به زروان. آر.سی.زنر.،صفحا ت: ۳۰۳­، ۲۸۴) نظرشرم آور حکیم ابوالقاسم فردوسی،راجع به زن الهام گرفته از چنان " پندارها" است که و ظیفۀ اخلاقی استاد اوستا و گاتها شناس ما، و دیگر حقیقت دوستان، بجای کتمان و توجيه این حقایق و حتی آراستن و تبلیغ شان، بیان علمی و نقد بیطرفانه آنهاست.

فردوسی در مورد زن ها از جمله می فرماید:

که پیش زنان رازهرگزمگوی چو گوئی سخن باز یابی به کوی

به کاری مکن نیز فرمان زن که هرگز نبینی زنی، رای زن

کرا از پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بد اختر بود

کرا دختر آید به جای پسر به از گور داماد، ناید به بر

یکی دختری بود پوران بنام چو زن شاه شد کارها گشت خام

چو این داستا ن سربسر بشنوی به آید ترا، گر به"زن" نگروی

بگیتی بجز پارسا- زن مجو زن بد کنش خواری آرد به روی

بدوگفت از ین کار ناپاک "زن" هُشیوار با من یکی رای زن

کسی کو بود مهتر انجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن

چو زن زاد دختر، دهیدش به گرگ! که نامش ضعیف است و ننگش بزرگ!

تبه گردد از خفت و خیز زنان بزودی شود سست چون بی- تنان

کند دیده تاریک و رخساره زرد بتن سست گردد، به رخ لاجورد

ز بوی زنان موی گردد سپید ! سپیدی کند از جهان نا امید

چو چوگان کند گوژبالای راست ز کارزنان چند گونه بلاست

به یک ماه یکبار از آمیختن ! گر افزون بود، خون بود (خود) ریختن

مرا گفت چون دختر آمد پدید ببایست ا ش اندر زمان سربرید

نکُشتم، بگشتم ز راه نیا! کنون ساخت برمن چنین کیمیا

معلوم می شود که کُشتن دختران تنها بنا به ادعای اسلام، در عرب جاهلی و جود نداشت(اجازۀ از دواج با چهارزن برای هرمردمسلمان باآن ادعادرتناقض است)، ایرانیان آریائی نیز ازطلایه داران آن بوده اند

سیاوش ز گفتار زن شد تباه خجسته زنی کو ز مادر نزاد

مبارک است استاد این گفتار نیک شاهنامه ،اما اینکه :

زن و اژدها هردو در خاک به جهان پاک از این هردو ناپاک به

بقول شما الحاقی باشد یا نه، به نوشتۀ خانم مهری بهفر تغییری در اصل اندیشۀ فردوسی یا بهتر بگوئیم پیام شرم آور شاهنامه نسبت به بانوان نمی دهد که مدعی ایست:

زنان را ستائی سگان را ستای که یک سگ به از صد زن پارسای

-----------------------------------------------------------------------------------------

ایران و مسائل ایران - دکتر ضیاء صدر / قسمت چهارم

http://www.facebook.com/note.php?note_id=464889647312

ایران و مسائل ایران - دکتر ضیاء صدر / قسمت دوم

http://www.facebook.com/note.php?note_id=455163242336

ایران و مسائل ایران - دکتر ضیاء صدر / قسمت اول

http://www.facebook.com/note.php?note_id=455147932336