Samstag, 26. Januar 2013

تعریف ملت و آزربایجان جنوبی: دیرنج مین ائللی

يكشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ - 27 ژانویه 2013

تعریف ملت و آزربایجان جنوبی

Print HTML 
تعاریف تئوریک متفاوت دیگری نیز از ملت موجود است که به عقیده نگارنده عملا قادر به تبیین رفتار جمعی انسانها و یا نظم موجود جهانی نمی باشد . متاسفانه برخی جریانات مقولاتی همچون ملت آزربایجان جنوبی و ملت ترک ایران وملت آزربایجان شمالی نه تنها با تعاریف امروزی بیگانه بوده بلکه فاقد بار سیاسی متناسب با عبارت بوده و با ابژکتیویسم سیاسی و سوسیولوژیکی امروزی در تضاد اشکار می باشد را در تحلییلهای خود بکار میگیرند. در حالیکه تنها یک مقوله ملت آزربایجان از هر سه منظر قابل تصور است چرا که آزربایجان جنوبی تفاوت ائتنیکی با آزربایجان شمالی ندارد و همه آزربایجانیها نام خو د را از سرزمین تاریخی آزربایجان بر گرفته اند و بخشی از آزربایجان ملت-دولت عضو سازمان ملل میباشد.
ملت یا ناسیون از ریشه لاتین ناسیو یعنی زاده شدن مشتق شده است و  نخستین باردرقرن چهاردهم میلادی در دانشگاه پاریس که به اساتید و دانشجویانی از یک منطقه مشخص با زبان مشخص و سنن مخصوص به خود, اطلاق می  گردید استعمال شد. بر خلاف معنی ساده لغوی و کاربرد اولیه آن , قرائتها از ملت در سیستمهای سیاسی,  دکترین های حکومتی(1) و ایدئولوژیهای  مختلف کاملا متفاوت و بعضا  متضاد هستند. بعبارت دیگر واژه ملت دارای یک تعریف سیالی است و تابع قانون ظرف و مظروف هست که ظرف آن همانا ایدوئولوژی رسمی و برداشت قراردادی سیستم منسوب به آن می باشد هر چند برداشتهای غیر رسمی در محافل آکادمیک در محیط های دموکراتیک  غربی نیز  موردبررسی تئوریک قرار می گیرد و لیکن ازثقل کاربردی لازم بر خوردار نیستند. تربیت کادرهای اداری, برنامه ریزی اقتصادی, سیاست امنیتی, قرائت از تاریخ, خصیصه های رسمی اجتماعی وکشوری, همه و همه تابع نوع تعبیر و تعریف ملت هستند. ملت ائتنیکی حاکم(2) در هر کدام از این سیستمها - بسته به محدوده  قدرت خویش- در خلال دهها و در مورد بعضی کشورهای اروپایی صدها سال موفق به تثبیت تعریف ملت از زاویه دید خود شده اند. تعریف ملت بعبارتی ساده تر تنها در رابطه تنگاتنگ با منافع کلی سیستمهای ملی موجود میتواند عینیت خود را بروز دهد در غیر این صورت یک تلقی سوبژکتیوی بیش نخواهد بود.

بسیاری پیدایش ملت با خصیصه ها ی امروزی را نتیجه طبیعی انقلاب صنعتی و پدیده رو به رشد شهر نیشینی میدانند.جوامع رو به رشد شهری صنعتی که با تمامیت سیال و تصادفی خود, زاده شده از سیستم روستایی که صاحب  ثبات نسبی , نظم و سلسله مراتب قراردادی عمودی بود می باشند. این جوامع جدید ضرورت تدوین قوانین اجتماعی نوینی بمنظور تبیین رابطه ی حقوقی انسانها بشکلی افقی (مساواتچیلیق) و براساس اصل برابری حقوق حس کرده  و منطبق با دینامیزم  سیستم خود , در یک پروسه تکاملی تعاریفی ویژه و مطلوب به مقصد  را از ملت ارائه دادند.  نهایتا ایدئولوژی سیستمهای سیاسی  در درون مرزهای مشخص خود, احاد  اعضایش را   مسلح  به دیدگاه های سیتماتیک خویش  ساخته و ادبیات  منتج  ازآن را  در تحصیلات سیستماتیک همه گیر,  قالب مطلوب سخن  نموده و به عبارت کلی تر نظم فکری جامعه را در راستای نفع عمومی تعریف شده قرار دهد.  در جستجوی این راه حل بود که سیستم دولت-ملت زاده شد,  تعریف خاص خود از ملت را تثبیت کرد و در مسیر تکاملی خود از چنان ثباتی بر خوردار گشت که با اعتماد بنفسی مثبت دموکراسی امروزی را در دل خود پروراند و هنوز هم به تکامل آن خدمت میکند.


تشتت فکری ناشی از گوناگونی و تضاد تعبیرمقوله ملت مرا بر آن داشت که از میان انبوه تعاریف تئوریک تنها موارد کاربردی آنرا مورد بحث و بررسی قرار داده و ابژکتیویته را اساس نوشتار خویش قرار دهم. با این حساب تنها سه تعریف رامیتوان انتخاب نمود.


1-تعریف ملت از دید سیستم دولت-ملت (کشور)  
مجموعه عظیمی از انسانهائی که تحت قیمومیت یک دولت واحد مسقل عضو سازمان ملل زندگی میکنند ملت-دولت نامیده می شوند.

 با این قرائت ترمهای ملت و کشور همواره در یک مضمون بکار می روند. ملت با تعریف ملت-دولت شامل مللی میگردد که خصیصه های آنها همانند زبان یا زبانهای رسمی, مرزهای سیاسی مشخص شناخته شده , پرچم, پاسپورت و البته دولتی مستقل و عضو سازمان ملل.. این تعریف قانونی در واقع ستون فقرات قوانین بین المللی است و اساس سیاست جهانی را تشکیل می دهد. جنگهای سرد و گرم بین المللی  معاصر در واقع نتیجه برخورد منافع دولت-ملتها و صلح های بعد از آن همانا ثبات حاصل از توازن قدرتها میباشد. تنها از این زاویه است که میتوان رفتار فدراتیو روسیه ایالات متحده و بقیه دولت ملتها را بدرستی تحلیل و بررسی کرد. این تعریف بدون شک تنها یک تعریف حقوقی است و اگر  چند ملت ائتنیکی را در قالب  قراردادی خود  بخشی از ملت ائتنیکی حاکم تعریف کند میتواند موجب اصطکاکهای خطرناک و گسستهای عمیق  در درون دولت-ملت در سیستمهای انعطاف ناپذیر  گردد.

در سیستم دولت-ملت کلاسیک  تفاوتهای ملت ائتنیکی یا سرزمینی با ملت غالب دولت-ملتها  از نظر زبانی , فرهنگی در حد اقل خود باعث احساس غریبگی و در حد اکثر خود مجادله همیشگی می گردد که حل کامل معضل در گرو  موتاسیون و ارتقا به استاتوس دولت- ملت جدید می باشد.  آخرین مصداق این سخن,  دولت-ملت نوین سودان جنوبی است که در ماه ژوئن 2011 طی یک رفراندوم بر اساس قانون بین المللی حق تعیین سرنوشت استقلال خود را اعلام کرد.

ضرورت تئوریزه کردن  ملت  اولین بار در زمان ناپلئون بنا پارت بمنظور مهندسی نخستین ملت-دولت مدرن در تاریخ بشری بمنظور مقابله با تهدید های خارجی بخصوص آلمانی آن احساس شد و از دل آن ملت-دولت فرانسه و تعریف ملت از نوع ملت-دولتی زاده شد. بعد از خلع امپراطور در جریان انقلاب  و  ترکیب ائتنیکی نامتجانس,  جامعه فرانسه در مقایسه با تجانس ائتنیکی قابل ملاحظه آلمانی در موقعیتی شکننده قرارگرفت.  امانوئل ژوزف سیه (3) از مشاورین ناپلئون و ایدئولوگهای بزرگ زمان خود با یک تغییر جهت فکری اش نخستین قرائت به مقصود را از ملت و ناسیونالیزم کشوری ارائه داد که پایه های سیستم مدرن ملت-دولت فرانسه را بنا نهاد. در فرانسه ای که تنها 10 در صد ملت به زبان فرانسه  تسلط کافی داشتندد واقلیت10  در صدی دیگر  با آن آشنایی مختصری داشتند -که حتی در حد محاوره کفایت نمی کرد-  با ایجاد سیستم آموزشی متمرکز, ممنوع ساختن شکل گیری ادبیات زبانهای  دیگر ملتهای ائتنکی یا سرزمینی, عملا آغاز به آسیمیله و استحاله اجباری فلامانهای  فلاندرلند و برتانیها در شمال, آلمانها در شرق و کاتالانها, کورسیکائیها, باسکیها, مورها و ایتالیائیها  در جنوب را که 90 در صد جمعیت را شامل میشدند نمود. تعریف ملت با ملتزمین به قانون اساسی فرانسه (4) منطبق گردید و ناسیونالیسم کشوری بعنوان  ابزاری در مقابل ناسیونالیزم اتنیکی آلمانی پایه ریزی شد. علاوه بر استاندارد سازی زبان فرانسه اولین پروژه مهنسی دولت-ملت با  دکترین اقتصادی, سیاسی, امنیتی واجتماعی مختص به خود را  بر اساس همین تعریف و با قاطعیت هر چه تمامتر و با اعمال قدم به قدم آن بسوی نهادینه شدنش پیش برد و تمامی موانع را با توسل به امکانات دولتی از میان برداشت. انگلستان نیز از همین شیوه در جهت هموژنیزه سازی خویش حول ملت ائتنیکی حاکم انگلوساکسون استفاده نمود با این تفاوت که بیش از نیمی از جمعیت جزایر بریتانیا ملت ائتنیکی واحدی را تشکیل میدادند.
تبعه یک دولت-ملت مشخص در واقع یک فرد با حقوق شهروندی تعریف شده در قانون اساسی کشوری میباشد و در صورتی که  تابعیت خود را پس دهد بر اساس قوانین بین المللی دیگر او را نمیتوان ملتزم به آن سیستم تصور نمود. بعنوان مثال اگر یک ایرانی تابعیت ملت-دولت دیگری را داشته باشد واز تابعیت ایرانی خود امتناع کند دیگر ایرانی محسوب نمی شود و تبعه ملت-دولتی است که پاسپورتش را حمل میکند هر چند ایران در این خصوص نیز قوانینی متضاد با قوانین بین المللی دارد و حق ترک تابعیت برای تبعه خویش قائل نیست .
امروزه  دولت-ملت ها به دلیل پیشرفتهای تکنولوژیکی و ارتباطاتی دیگرقادر نییستند  با اعمال سیاست یکسان سازی اجباری نتیجه لازمه را کسب کنند بعبارت دیگر آسیمیلاسیون با چاشنی زور دیگرجواب دلخواه آنان را نمیدهد که نمونه بارز آن ایران میباشد. بعلاوه واردات مکانیکی سیستم ملت سازی از نوع فرانسوی, بدون در نظرگرفتن اختلاف فاز فاحش پیشرفتهای سیاسی, اقتصادی و اداری مستوجب پدید آمدن گره های کوری می گردد  که تنها با تحولات ناگهانی بجای تکامل آرام میتوان انها را باز نمود گردید.  ملتهای ائتنیکی غیر حاکم تنها دو راه در پیش رو خواهند داشت یا بایستی در یک جدال همیشگی با ملت حاکم تن به بی ثباتی و تبعات  منفی  اقتصادی اجتماعی ناشی از آن بدهند و یا راه تثبیت خود بعنوان ملت-دولتی جدید را انتخاب نمایند.


2- تعریف ملت سرزمینی

تعریف عینی دیگر که تئوریسینهای اجتماعی سیاسی آنرا بکار میبرند ملت سرزمینی است که  که با معیار تولد افراد یا اجداد آنها  در یک محدوده جغرافیائی خاص با نام و تاریخ مشخص مطرح میکنند. مثلآ سوئد, لهستان,  مجارستان ا و ..... افرد منتسب به این واحدهای چغرافیایی بعنوان ملت این بخش جغرافیائی تابع قوانین این واحد مشخص جغرافیائی میباشند.
اساس و بنیان ملت سرزمینی باپیشرفتهای اداری و نظامی در قرون وسطی  نهاده شد. امیراطوریهای سرزمینی با حکومتهای اونیتار همانند سوئد, لهستان و اسپانیا در نیمه اول هزاره دوم میلادی و بعدها روسیه و مجارستان و هلند با تسخیر سرزمینهای مجاور, اتحاد داوطلبانه و یا ازدواج اعضای خانواده سلطنتی شکل گرفتند و اولین ملتهای سرزمینی در اروپا می باشند. حکومت سنترالیزه ممالک صفویه, مصر فاطمیه و ممالک تاتار بانیان ملت سرزمینی در منطقه ما میباشند. امپراطوری عثمانی بدلیل حکومتی نسبتا غیر سئنترالیزه تماما منطبق با تعریف ملت سرزمینی نبوده هرچند بسیاری از نشانه های ملت سرزمینی را نیز دارا بود.  بعدها بسیاری از این ملتهای سرزمینی درسیر تکاملی خویش به دولت-ملت ارتقا یافتند هر چند در مواردی ملت ائتنیکی حاکم موقعیت خاص خود را از دست داد که امپراطوری صفویه از این دست بود. امپراطوری ترکان صفویه در اوایل قرن بیستم به یک دولت-ملت فارس محور ایران مبدل گردید. ممالک محروسه (ایران)  که خود از دل دولت-سرزمینی بنا شده توسط ترکان صفوی بیرون امده با یک کودتا بکمک انگلیسیها  در زمان رضا شاه پهلوی ائتنک حاکم را کنار زده ومرحله کذار به دولت-ملت  را تحت حاکمیت ملت ائتنیکی فارس آغاز نمود.مقاومت کشور ایران در برابر جبر تاریخی تکامل, تشکیل چندین دولت ملت بعد از فروپاشیش را اجتناب ناپذیر ساخته است. 

 بسیاری از ملت-دولتهای مدرن کنونی مسیر تکاملی خویش را از ملت سرزمینی آغاز نموده اند.  بهمین دلیل کشورهائی همانند روسیه, فرانسه, انگلستان,اسپانیا و ....  که وارثان ملت-سرزمینی هستن هنوز هم بسیاری از خصیصه های ملت- سرزمینی خود را که بعضا با نرمهای مدرن دولت-ملت در تضاد هستند دارا میباشند. اسپانیا هنوز از التزام عملی به قانون بین المللی اصل  تعیین سرنوشت ملل و رفراندوم استقلال  در باسک  سر باز می زند. اسکاتلند از آخرین وصله های موجود بر تن بریطانیا اخیرا صاحب دولت خود مختار خویش شده  و حزب استقلال طلب حاکم  قصد برگزاری رفراندوم را دارد. ولزیها از خود مختاری کمتری بر خوردارند و کرنیشها در جونب غربی از هیچ حق ملی  برخوردارنیستند. فرانسویها اجازه داشتن هویت فلامان, برتانی, آلمانی و کورسیکائی را به ائتنیکهای غیر فرانسوی نمی دهند و شونیست ترین سیستم اروپای غربی را دارا میباشند. روسیه نه تنها استقلال چچن و تاتارستان را که از طریق رفراندوم دموکراتیک بر اساس اصل حق تعیین سرنوشت صورت گرفته بود را نپذیرفت و با لشگرکشی و سرکوب حل مشکل را به تعویق انداخت. ملتهای سرزمینی که ملت-ائتنیکی حاکم قادر به مدرنیزه کردن خویش و تطبیق با شرایط نظم نوین جهانی نیستن محکوم به تجزیه می باشند.

.
ملت سرزمینی لزوما به یک منطقه جغرافیائی مونو ائتنیک اطلاق نمی گردد بلکه  میتواند شامل دو و یا چند ملت ائتنیکی باشد. ملتهای سرزمینی نیز جهتگیریهای سیاسی, رشد اقتصادی و اتحادهای امنیتی  خود را کثرا در راستای منافع ملت ائتنیکی غالب آن تعریف میکنند . بعنوان مثال ملت سرزمینی باسک در شمال تابع ملت-دولت  فرانسه  و در جنوب تابع ملت-دولت اسپانیا میباشد . باسکیها در فرانسه تنها حق آسیمیلاسیون و در اسپانیا علیرغم داشتن حکومتی خود مختار برهبری استقلال طلبان حقوق خود را تنها در محدوده اسپانیا میتوانند میتوانند تعریف کنند.  درمواردی یک ملت سرزمینی همانند آزربایجان تنها در بخش کوچکش ملت-دولت خود را داشته و بخش اعظم آن تابع ملت-دولتهای مجاور می باشند که این بیز بنوبه خود عامل اصلی دیکتاتوری و عدم رشد  همه جانبه منطقه است. برخی از کشورها علیرغم دارا بودن نقش رهبری جهان دولت-ملتها  بسیاری از خصیصه های ملت سرزمینی را هنوز نیز هم در خود دارند مثلا در انگلستان با اثبات  جد یا جده بریتانیائی میتوان تابعیت آن کشور را کسب کرد ویا رئیس جمهور ایالت متحده آمریکا می بایستی متولد محدوده جغرافیائی این کشور باشد
 3- تعریف ملت اتنیکی
 صاحب نظران مطرح علم تاریخ یا جامعه شناسی  همانند کار, استون-وارتون, هابزباوم, کیرمان, تیلی, اسکوکپول, بارینگتن, مور, والرشتایلنر, آرمسترانگ, هچر و گلنر (5)هر کدام نقش ملت اتنیکی را در پیدایش دولت-ملتها یا بعبارت دیگر نقش راهبردی آن در کسب استقلال در اکثر موارد  و متعاقب  آن تشکیل  نظم نوین جهانی از آغاز کاپیتالیسم تا سکولایزم و تکوین بوروکراتیک دنیای فعلی را از دیدگاه خود مورد بررسی قرار داه اند. این دیدگاههای پراتیکی از آن جهت حائز اهمیت هستند که  تثبیت دولت-ملتها بعد از فرماسیون سیستم  سیاسی جدید نیزدر محدوده رفتار  ملت ائتنیکی یافت می شود. ملت اتنیکی با مشخص نمودن دامنه جغرافیائی حضور خود و ارتقا ارتباط عناصرش از مناسبات اتنیکی به ملی که از طریق بسیج عمومی متعاقبا ورود به فاز سیاسی مبارزه و در نهایت  کنترل کامل  موطن خویش  بمرور زمان به یک دولت ملت در پروسه تکامل خویش تبدیل می شود.
 از اساسی ترین اشتراکات در تعریف ملت ائتنیکی زبان مشترک, فرهنگ مشترک, اسطوره های مشترک, تاریخ مشترک, ارزشهای مشترک, نفوس قابل توجه و بعضا اعتقاد به نژادی مشترک در میان انسانهای منسوب به آن می باشد.

زبان مشترک بدون تردید مهمترین خصیصه ملت ائتنیکی است. زبان تجربه جععی ملت اتنیکی را بصورت رسوباتی در خود جای داده و اوپتمال ترین قالب برای بیان ارزوها, تبیین روابط بین انسانها, تنظیم چگونگی ادای سخن با در نظر گرفتن عرفهای جمعی و بقول نوام چامسکی  زبان شناس مشهور و استاد دانشگاه ام.آی.تی تاثیری عمیق در قانونمندی های ذهنی فرد میگذارد. سمبلها, افسانه ها, ارزشها و خاطره ها در ملل اتنیکی که بخش اعظم تمایز دو ملت اتنیکی را شامل میشوند همگی با اصطلاحات, ضرب المثلها, لکسیکون مختص آن تنها با زبان همان ائتنیک بطور کامل قابل و بدون نقص قابل  بیان هستندد. بدون شک تفاوت زبانی گسستی عمیق را بین دو انسان میتواند رقم بزند.

از دیگر ملزومات تعلق به ملت اتنیکی همانا تولد در منطقه تاریخی متعلق به یک ملت اتنیکی و یا فرزندان آنان میباشد که در واقع حیطه مشترک تعریف با ملت جغرافیائی میباشد. در واقع ملت ائتنیکی با سرزمین مشخص خود, وارد فاز سیاسی فرماسیون دولت-ملت میگردد.تاریخ مشترک  که بعضا چند صد سال را شامل میشود در بوجود آمدن فرهنگ مشترک و بسیاری از ارزشهای یکسان  که خود نیز از ملزومات ملت ائتنیکی است نقشی اساسی بازی میکند. اسطوره هائی همانند بوزقورد, ارگنه کون ( گرگ خاکستری نوروز), اپیکهای مانناس, افسانه های دده قورقود, سیمرغ , الهه های یونانی و ... از خصیصه های ملت ائتنیکی است که به نوبه خویش در تمایز ائتنیکی نقشی انکار ناپذیر دارد همانند سمبل بوز قورد در استادیوم سهند که ده ها هزار نفربا یک اشارت بزقورد  بسان یک مانیفست سیاسی خواست خود و سمت و سوی مبارزه خویش را مشخص می سازند . تعداد انسانهای منسوب به یک ملت ائتنیکی نیز از اهمیت فراوانی برخوردار است و هر چه منسوبین بیشتری موجود باشد ثقل ائتنیکی خود را به نمایش میگذارد.

 تعاریف تئوریک  متفاوت دیگری نیز از ملت موجود است که به عقیده نگارنده  عملا قادر به تبیین رفتار جمعی انسانها و یا نظم موجود جهانی نمی باشد .  متاسفانه برخی جریانات مقولاتی همچون ملت آزربایجان جنوبی و ملت ترک ایران  وملت آزربایجان شمالی نه تنها  با تعاریف امروزی بیگانه بوده بلکه  فاقد بار سیاسی متناسب با عبارت بوده و با ابژکتیویسم سیاسی و سوسیولوژیکی امروزی در تضاد اشکار می باشد را در تحلییلهای خود بکار میگیرند. در حالیکه تنها یک مقوله ملت آزربایجان از هر سه منظر قابل تصور است چرا که آزربایجان جنوبی تفاوت ائتنیکی با آزربایجان شمالی ندارد و همه آزربایجانیها  نام خو د را از سرزمین تاریخی آزربایجان بر گرفته اند و بخشی از آزربایجان ملت-دولت عضو سازمان ملل میباشد.  

دیرنج مین ائللی

DirencMinelli1 May 2012

(1) )Governance Doctrine
(2)Dominant Nation
(4) Citizen
(5)E.H.Carr, Seton-Watson, Hobsbawm, Kiernan,Tilly, Scocpol,Barrington,Moore, Wallersteiellner and Armstrongn, Hechter, Gellner 

(6) هر چند آنالیز داده های د.ان.ا ساکنین مناطق مختلف وجود تفاوت ژنتیکی را فقط با فاصله جغرافیائی تبیین میکند.
Bibliography
  1. Nation and Nationalism byErnestGellner
  2. The Ethnic origins of Nations byAnthonyD.Smith
  3. Imagined Community byBenedictAnderson
  4. Ethnonationalism in Contemporary World byWalkerConner
  5. Various Dictionaries
  6. Borders and Brethren   BrendaShaffer

Freitag, 25. Januar 2013

نئو پان ایرانیسم

https://www.facebook.com/photo.php?v=392661167469513
نئو پان ایرانیسم

Montag, 21. Januar 2013

آسیب شناسی یک کالبد شکافی روانی در جواب به آقای داریوش برادری


آسیب شناسی یک کالبد شکافی روانی


نظری به نوشتار آقای داریوش برادری با عنوان: آسیب شناسی ساختارِ گُفتارِ ستم ملی «رضا براهنی»
آقای داریوش برادری در نوشتۀ کوتاهشان برای دمونتاژ تمام عیارِ شخصیت دکتر رضا براهنی 9 بار به مخاطب خود، که او را بخواهی نخواهی روی تخت روانکاوی نشانده اند، یا نسبت به خود ایشان و یا نظراتش، عنوان هیستری و هیستریک می دهند و 22 بار اتهام نارسیستی می زنند، اندیشه های پارانوئیدی نسبت می دهند و در آخرسر این همه عارضه های پاتولوژیک را به "نتایج پیری" ایشان نسبت می دهند، که می دانیم در اینجا منظور مشخصِ نویسنده آنروی سکۀ فرزانگیِ پیری است.

 برای رواندرمانگران جهت آشنائی و برخورد با آلام شخصی خودشان و رویدادهای منفی انباشته شده در ذهن، و تأثیر آن بعدها در شرایط دشوار رواندرمانی با مراجعین خود در دوره های آموزشیِ آنان کلاسهای مخصوصی وجود دارد. این آموخته ها ، که در علم روانشناسی آنرا "خویشتن آگاهی" می نامند، کمک می کند که شخص شیوه ونمودار رفتاری مشخص خود را بهتر بشناسد و با طرحی نو آنرا در جهت بهبود کارِ رواندرمانی بازبینی و  بازسازی کند. شکل دیگری از کسب این آگاهی به خویشتنِ خویش این است که کاندید شغل رواندرمانی در گروه همکاران خود متدی را که در یک مورد خاص باید بکار برده شود، روی خود امتحان می کند تا با تأثیر و عملکرد آن روی روان و رفتار شخص مورد علاج و واکنشهای محتملِ متقابل در مکانیسمهای منفی و مثبت آشنا شود. نتیجه در اینجا کسب آگاهی فردی در مورد تجربیات خویش، بخصوص در دوران کودکی ونوع تکامل مربوط به آن در پروسۀ اجتماعی شدن(Sozialisation) و همچنین در رابطه با جنبه ها و ارزشهای فرهنگی است. در اصل هدف مشخص اینست که درمانگر اول به زخمها و جراحات روحی خود بپردازد. در کار درمانی اگر فقط رد پا و جای زخمِ خودی باقی مانده باشد می توان به رفع آلام دیگران پرداخت، اما اگر زخمِ مداوا کننده باز باشد و در حال خونریزی، دست خود او بند است و تداوی دیگران در آن صورت مقدور نیست. گاهی وقتها بعضی زخمهایِ عمیق به ظاهر التیام یافته بعد از سالها سر باز کرده وکار رواندرمانی را دچار مشکل می کنند. در چنین حالاتی می بینیم که یا درمانگر مثلاً خود را در جای مراجعش میگذارد و احساس همدلی شدید رفیقانه با او دارد و قادر نمیشود فاصله و مرز حرفه ای خود را با طرف مقابل حفظ کند و مثلاً یکباره شروع می کند به زار زار گریستن با او و یا با خشونت اورا می راند و بعضاً به باد ناسزا می گیرد. این دو حالت شخص مراجع را هاج و واج و پروسۀ کار را مختل می کند و اغلب به قطع درمان می انجامد. در چنین صورتی رواندرمانگران احتیاج به Supervision (نگاه از بالا وبرون) پیدا میکنند. این امر یک نوع راهنمائی و مشاوره برای شغلهای اجتماعی و رواندرمانگران است که در جریان آن افراد متخصصی به آنها یاری می رسانند. در این مشاوره توجه معطوف کیفیتِ متدهای بکار گرفته شده، جنبه های شخصیتی، افکار، احساسات، رفتارو تکامل فردی شخص درمان کننده، نقش های متقابل و کیفیت و نوع رابطه بین مراجع و درمانگر وبعضی وقتها بین اعضاء تیمی است، که در آن کار می کنند. من بعد از خواندن نوشتۀ همکار محترم جناب برادری این مقوله و معضل از ذهنم گذشت و نیاز ایشان را، به دلایلی که در زیر توضیح خواهم داد، به این نوع کمک احساس کردم .
  صرف نظر از اینکه آیا ما از نظر اصول و اخلاقِ شغلی مجازیم، نه پدیدۀ خاصی، بلکه کسی را در ملا عام با سلاح حرفه ای مختصِ خود  به تنگنایی بیندازیم، که میدانش نیست و مثلاً به عنوان روانشناس "روانیزه" کنیم( آقای برادری قبلاً خانم شادی صدر را هم به این چالش کشانده بودند)، شدت وحدت برخورد ایشان با آقای دکتر رضا براهنی جای تاَمل بسیار  دارد. آقای برادری 9 بار در نوشته کوتاهشان به مخاطب خود، که او را بخواهی نخواهی روی تخت روانکاوی نشانده اند، یا نسبت به خود ایشان و یا نظراتش، عنوان هیستری و هیستریک می دهند و 22 بار اتهام نارسیستی می زنند، اندیشه های پارانوئیدی نسبت می دهند و  در آخرسر این همه عارضه های  پاتولوژیک را به "نتایج پیری" ایشان نسبت می دهند، که می دانیم در اینجا منظور مشخصِ نویسنده آنروی سکۀ فرزانگیِ پیری است.[1] برای این عمل هیچ عنوانی نمیتوان داد به غیر از دمونتاژ تمام عیارِ شخصیت. پشت سر این همه همت و غیرت باید که انرژی و دل آزردگی بزرگی خوابیده باشد که در بین اهل فن، اگر به زبان نویسنده هم مطرح کنیم، به "رنجش نارسیستی" معروف است. حساسیتهای آقای برادری موضوع جدیدی نیست. هر جا و هر زمان ملتهای ساکن در ایران، اما به خصوص  آذربایجانیها، دهان خود را باز کرده و با احتیاط لازم از حق ابتداییِ انسانی خود در رابطه با استفاده از زبان مادری صحبت به میان آورده اند،  باعکس العملهای مشابه ای مواجه بوده اند. این مسئله بیشتر تقصیر شخصی آقای برادری و دیگران نیست. عامل موثر در اینجا سیستم اجتماعی، تاریخی و سیاسی و فرهنگی است، که روشنفکران فارسی زبان ما در آن پرورش یافته و سوسیالیزه شده اند. آنها میراث سنگینِ اپیدمیِ خوشیفتگیِ جمعی را بدوش می کشند. من در نوشته ای به چند و چون آن پرداخته ام. در زیر چکیده ای از آن:
  از نظر تاریخی ما با فرایند آسیب زایی روحی ملی در ایران مواجه ایم که خیلی از آسیب های روحی وروانی از جمله شکست هخامنشی از یونانیان و ساسانیان از اعراب را به ضمیر خودآگاه ملی خود راه نداده  و آنرا توسط مکانیسم های دفاعیِ روانی پس زده اند.  اگر  جایی  به شکست مقطعی هم احیاناً اذان شده، یا آنرا براثر «خدعه ونیرنگ دشمنان» و یا «خیانت وطن فروشان» دانسته اند.  اگر تکانه های آسیب زاد روانی، خاطرات، تصاویر ذهنی دردآور و اضطراب انگیز به هشیاری ذهنی فردی وتاریخی جمعی نفوذ نکنند، بدون پردازش روحی و اجتماعی لازم در ضمیر ناخودآگاه نهفته باقی می مانند. اینجاست که دیگران در جهت صیانت روحی خودی با یک فرافکنی روانی[2] برای ابد به وحشی و بربر و بیابانگرد وسوسمارخوار و نواده مغول وغیره تبدیل می شوند، یعنی باید نقش سوپاپ اطمینانی را برای آلام روحیِ روان رنجوران خودشیفته بعهده بگیرند.[3]
 حال تصور کنید چنین کسان "فرودستی" پا را از گلیم خود درازتر و جرئت کنند و این امر را زیر سئوال ببرند که چرا در ایران چند ملیتی و چند زبانه باید فقط زبان فارسی شما رسمی باشد. آیا این امر واقعاً چنانکه آقای برادری از موضع به اصطلاح مدرنیتۀ سلیقۀ شخصی خود به نقد می کشند، ارتجاعی و بقول ایشان "باز گشت به خویشتن" است؟ ایشان که در قلب اروپا زندگی می کنند، آیا آگاهی از این ندارند، که در کشورهای چند زبانه غربیِ مدرن زبانهای مختلف برابر حقوق و در کنار هم رسمی اند و آنهم نه تنها زبانهای معتبری مثل انگلیسی و فرانسوی.   
 "در کشور فنلاند مثلاً درصد کوچک سوئدی زبانان با اکثریت فنلاندی ها برابر حقوقند و به هر دو این  زبان ها در دانشگاه های فنلاند تدریس می شود. اقلیت خیلی کوچکتر لاپه (Lappe) و یا سامی(Saami) در این کشور که جمعیت آن حتی به پنج هزار نفر هم بالغ نمی شود و تنها تقریباً نصف این جمعیت به زبان مادری خود صحبت می کنند، باز جزو زبانهای «اداری» است."[4]
 یعنی اگر شما به یک نهاد دولتی رفتید، به زبان خودی هم در کنار زمان فنلاندی فرم و تقاضا نامه و غیره در اختیارتان قرار میدهند. ما باید متأسفانه در کنار معتقعدین به ولایت امر به آقای برادریِ روشنفکر و هم سلیقه های دیگرش هم یادآوری کنیم که قوانین حقوق بشر بین المللی که مربوط به عصر بوق وحجر هم نیستند، می گویند:
 "افرادی که به اقلیتهای قومی و ملی و مذهبی منسوبند، حق دارند با فرهنگ خودشان زندگی کنند؛ از حق اظهار عقاید مذهبی و عمل کردِ به آن و استفاده از زبان مادریشان برخوردار باشند، هم در حوزه شخصی هم در عرصۀ اجتماعی، به صورت آزاد و بدون هر گونه دخالت و تبعیض. آنها باید صاحب حق تام در رابطه با مشارکت در زندگی فرهنگی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و دولتی باشند»[5]
 در کشور آلمان، که درآن آقای برادری هم زندگی میکنند، روانشناسان و متخصصین علم تربیتی معتقدند که برای آموزش صحیح گرامر زبان آلمانی فرزنان مهاجرین، از جمله ترکها، اول باید زبان مادری خود را یاد بگیرند. در اوائل تحصیلات دانشگاهی در آلمان، من در صحبت در رابطه با اولین امتحان کتبی به پروفسورمان که انسان جهان دیده ای بود و به مسائل ایران از جمله مشکلات اقلیتها هم آشنایی داشت گفتم: شما میدانید که من زبان آلمانی را تازه یاد گرفته ام و مسلماً در ورقه امتحان اشتباهات زبانی خواهم داشت. او در جوابم گفت: خوشحال باش که تو اصلاً زبان دیگری را یاد گرفتی. کسانی که زبان مادریشان مثله می شود از هر چه زبان خارجی است مادام العمر متنفر می شوند. اهمیت زبان مادری و بار عاطفی آنرا روانشناس ما باید بیشتر از دیگران بداند. تحقیقات جدید نشان میدهد که زبان مادری و ملودی آن حتی قبل از تولد در جنین مادر ملموس و به شیره جان آدم  تبدیل می شود. در این پژوهشها روشن شده است که شیوه و تُن گریۀ نوزادان تازه تولد یافتۀ آلمانی و فرانسوی متفاوت است[6].
 حال ممکن است بفرض حلاوتِ زبانِ"گفتمان مشترک" آقای برادری بیشتر باشد و زبان مادری من خشن وابتدایی و مغول گونه و غیره. اما آیا میشود به این دلیل مجبور به اشترک و آبونۀ اجباری زبان دیگر شد. اگر مادر کسی آبله روی و کریه المنظر باشد، میتواند به جای او تصویر زیبای مادر همسایه را به دیوار خانۀ خود بزند. آقای برادری به زبانی می گویند: مادر خوشگل و مدرن من برای همۀ ما کافی است! زبان مادری ارث رسیده از پدر و مادر که گوشۀ بزرگی از هویت مشترک و ریشۀ ما با آنان است، شخصیت انسانها را به صورت اساسی و پاک نشدنی فرم می دهد. آنها سکوی پرش ما به لایتناهی ها هستند. بی مورد نیست که در این رابطه از پارۀ تن صحبت میشود. اگر به آنها عشق نورزیم، هیچوقت قادر به دوست داشتن خود و بتبع آن دیگران نخواهیم بود. در اوائل کار روندرمانی با کودکانی که توسط پدران خود مورد سوء استفادۀ جنسی قرار گرفته بودند من گاهی در گفتگوی با آنها قادر به پوشاندان احساسات منفی خود نسبت به پدرانشان نمی شدم. در ادامۀ کار متوجه شدم، وقتی من با این پدران برخورد احترام آمیز ندارم، بچه های تحت درمان بلوکه میکنند و پروسۀ کار دچار مشکل اساسی می شود. خیلی از این بچه ها بعدِ چنین تجربیات دردناکی باز می خواهند به خانوادۀ خود برگردند.           
  آقای برادری در جای دیگری هم[7] کسانی را که فقط بخاطر عدم دستیابی به خواستهای برحق زبانی خود گله مندند(بدون اینکه از تجزیه و استقلال و فدرالیسم صحبت کنند)  گرفتار در حالات پارانویید و تئوری توطئه قلمداد میکنند و متقعدند: "آنکه مرتب از توطئه دیگران هراس دارد و تئوری توطئه مرتب می بافد، در واقع «توطئه گر اصلی» است و می خواهد حساب دیگران را برسد"[8] ایشان در کل اقلیتهای ملی را به خاطر خواسته هایشان دچار«فانتزی تجاوز به قوم خویش توسط قوم فارس» قلمداد میکنند.
 پیام روشن خیلی از برتری جویان "دموکرات" در ایران در بهترین حالت این است که شما در کنار زبان "شیرین" رسمیِ فارسیِ مشترک حداکثر  در پستوی خانه میتوانید به زبان مادریتان صحبت بکنید. رسمی و غالب بودن زبان فارسی آنقدر جا افتاده و بدیهی شده است که زیر سئوال بردن آن کفر و بدعت مطلقِ نا بخشودنی است، تا آنجا که جناب برادری فقط به خاطر این "جرمِ" دکتر براهنی به ایشان اتهام پان ترکیست بودن هم می زنند. آیا این متخصص تحصیل کرده خارج معنای این عبارت را نمیداند. راستی که عشق مفرطِ خودی انسانِ فرزانه را هم کور می کند. آنچه که چشمها را در چنین مواردی می بندد به تعبیر یوهان گالتونگ جامعه شناس  معاصر نروژی از جمله جبر و خشونت ساختاری و نهادینه شده است که در جامعه ایران هم در کنار شمشیرِ از رو بسته جاری و حاکم است. این زور و جبر در نگاه اول چهرۀ روشنی ندارد؛ پایه ای و بنیوی ولی مبهم است. در این راستا یعنی اینکه به طور مثال هم آقای برادری فارس زبان و هم من آذربایجانی زبان در روز اول مدرسه با این "واقعیت" طبیعی و بدیهی مواجه ایم که زبان تدریس باید فارسی باشد و باسوادی هم معادل کسب زبان فارسی است. طبیعی است بیشتر افراد روشنفکر تربیت شده در این فضا، که به بازنگری در تربیت و پرورش ناشی از این جو نپرداخته اند، هر نوع طرح نویی را که مغایر این پنداره هاست بر نمی تابند. در چنین مواردی امکان کسب "خویشتن آگاهی" ذکر شده حداقل برای روانشناسان فرصت مناسبی است که ظاهراً آقای برادری از آن زیاد استفاده نکرده و بهره مند نشده اند. و گرنه از دیگران نمی خواستند به این جبر و خشونت ساختاری تن در دهند و همرنگ وهمسوی خودیها شوند. از ما  هم آوایی، هم آمیزی، همآیندی و همانگویی طلب می شود. آقای برادری از آن بعنوان اصل "وحدت در کثرت" نام می برند و آنرا مشخصۀ بارز مدرنیته قلمداد می کنند، که انگار سر قفلی آن هم در اختیار ایشان است. بهمین خاطر " هرکه در این حلقه نیست، خارج از این ماجراست"؛ دچار توهم و پارانویا و "فانتازی تجاوز" است و از ایران می خواهد یوگسلاوی جدیدی بسازد. غافل از اینکه خود وامثال ایشان به عوض اینکه به وظیفه روشنفکری خود برای حل مسئله ملی در ایران واقف باشند وعمل کنند، با برخوردهای خشن و انکار حقوق ابتدایی اقلیتها آتش بیار معرکه هستند و به رادیکالیزه شدن جنبشهای ملی دامن می زنند. دود چنین خودشیفته گی های جمعی  و انکار هویت دیگران  ممکن است واقعاً به چشم همۀ ما برود و فاجعه بیافریند. ما هم تجربۀ یوگسلاوی سابق را پیش رو داریم هم نمونۀ چکسلاواکی را. در مورد دوم چک ها و اسلاواکها در یک روز از هم جدا شدند، بدون اینکه خون از دماغ یک نفر ریخته شود. البته آقای دکتر براهنیِ مورد تعارض ایشان منادی جدایی نیستند ولی این حق همه ملتهای ساکن ایران است ، که سرنوشت خود را خود تعیین کنند. یک روشنفکر و دموکرات واقعی فارس زبان باید که این حق را برای دیگران قائل باشد؛ حال اینکه اقلیتها تا چه حد از این حق استفاده می کنند و آنرا عملی می سازند یا نه واینکه این راه حلی عاقلانه هست یا نه مسئلۀ دیگری است. به این وظیفه در این میان  به عنوان نمونۀ قابل ارجگذاری خانم شادی صدر عمل و به صورت روشن از حق تعیین سرنوشت ملتها در ایران صحبت کرده اند، که البته بعد از  آن هزاران فحش و ناسزا از خیلی ها شنیدند، که بعضی از آنها خود را به اصطلاح لبیرال و دموکرات تمام عیار وهوادار سرسخت حقوق بشر می دانند.
  این دسته از روشنفکران به خواستاران حقوق ملی میگویند: " صدای خود را درنیاورید که دعوا به راه می افتد و خون به پا می شود" و ما  به آنها می گوییم: "  صدای خود را دربیاورید که دعوا به راه نیافتد و خون به پا نشود". از روشنفکران مترقی ترک یاد بگیریم که از حقوق کردها در ترکیه دفاع می کنند و برای همبستگی به اعتصاب غذای زندانیان کرد می پیوندند. دموکرات بودن دولا دولا نمی شود، یا در کلیتش جاری است، جهانشمول است و یا اصلاً نیست. روشنفکران فارسی زبان ما در این رابطه مسئولیت بزرگی بر عهده دارند. آنها لازم است صریحتر و شجاعانه تر موضع بگیرند و به اصطلاح چهره نشان بدهند.   
  نویسنده عنوان کرده اند: "آقای براهنی به معنای واقعی کلمه بر روی منبر می رود و ما را ارشاد می کند." آیا واقعاً این حق طلبان در بین اقلیتها هستند که به دیگران پند و اندرز می دهند و راه نشان می دهند، یا قیم های خود شیفتۀ ما هستند که به ما نسخه می دهند که چه چیزی به صلاح ماست و ما چه باید بکنیم و نکنیم. تئوری "کثرت در وحدت" آنها را که ختم کلام است باید بپذیریم تا عاق والدین و پارانوئید و نارسیست نشویم. ما تازه تازه یاد گرفته ایم آینه بدست بگیریم و در آن نظری به خود بیندازیم. تابحال در کرختی برق آینۀ نارسیستی در دست برتری جویانی بودیم، که مدتهاست عاشق و دیوانۀ خودند.  تازه یاد گرفته ایم با احتیاط انگشت خود را بلند کنیم و بگوییم:" آقا اجازه، ما کور و کچلها هم آدمیم."
  اگر در چهار چوب نظریه روانشناسی اجتماعیِ  تحلیل رفتار متقابل (transactional analysis)[9]، تئوریزه شده توسط اریک برن(1910-1970)  به رابطه مان نظری بیفکنیم،  تصویر چنین است: "من" و اگوِ "والد" شما در حالیکه پیشانیش را گره زده، یک دستش را به کمر دارد و انگشت اشاره را به سویمان نشانه رفته است وبه ما قاطعانه مشغول راه و چاه نشان دادن است. اگر در این چهارچوب پندهای پدرانۀ شما را به زبان ساده ترجمه بکنیم، چنین نصیحتهایی به گوشمان می رسد :
 " بچه جان تو را چه میشود. قانع باش به حقت. اگر دقت کنی سهم ارث تو از دیگر بچه ها بیشتر است. شاهان قاجار هم مال شماست. امروز هم که کاسه ات از دیگران پرتر است. آقا سید علی خامنه ای هم از شماست. تو سر ایرانی، فرزند ارشد خانواده ای."
 و یا:
 " بچه جان در کنار من بمان، دامنم را بگیر و از من جدا نشو. ببین اتحادیه اروپا چکار می کند. آنها دست بدست هم داده وقوی شده اند. تو می خواهی راهت را جدا کنی و بی سرپرست بمانی. خود را به خطر می اندازی. آن شعر مشهور علی و حوضش را نشنیده ای. ,بچه جان حرف مادرت بشنو!,"
  ویا بخشی از پدران چپ سنتی می گویند:
 " بچه جان ببین!  حق با توست. به تو تابحال نرسیده اند. سهمت را نگرفته ای، اما ناراحت نباش. صبر داشته باش. مرا همراهی کن. یک مشت آدمهای بد حسابی هستند ( همان کاپیتالیستها) که حق همۀ ما را خورده اند. بیا باهم یقۀ آنها را بگیریم، سهم تو هم بعد از غلبه محفوظ است. " همچنان که زنان خواهان آزادی و برابر حقوقی هم همین اندرزها را از این گروه می شنوند.
  با بچه های حرف نشنو، که سر به راه نمی شوند، آنوقت برخورد دیگری می شود: " تو اجازه نداری این خانودۀ بزرگ را از هم بپاشی. اگر پا از در بیرون بگذاری، قلمِ پایت را می شکنم."
 در زبان آلمانی اصطلاحی است  به عنوان Hassliebe . معنی تحت الفظی آن چیزی مثل "نفرت آمیختۀ به عشق" است. این عبارت در مورد افرادی بکار برده می شود، که احساس تملک نسبت به کسی دارند که در اصل ارزش و احترامی برای او قائل نیستند، اذیتش می کنند،  گاهی صدمۀ روحی به او میزنند، اما راحتش هم نمی گذارند و رهایش نمی کنند، تا جان بدر برد.  بااین اصطلاح می توان  در رابطه با برخوردِ برتری جویان با دیگران زاوایای مهمِ رابطه آنها را نسبت به ما توضیح داد. آنها از طرفی تحقیر مستقیم و غیر مستقیم می کنند، زبانت قفل می شود، از طرف دیگر دامنتت را رها نمی کنند و از تصور جدایی تو ناله سر می دهند. این پدیده تبلور روشنی ازبرخورد «شخصیت مرزی» است[10] که بیش از همه در بین مادران دچار این مشکلِ روانی با خواسته های  نارسی سیستی  مشهود است: " مادر دچارِ این مشکل روحی یا کودک خود را به طور کامل طرد می کند و از وصل مقابل جلوگیری می کند، چون خود از نزدیکی و آمیختگی واقعی می هراسد. و یا اینکه به اصطلاح تا حد خفه و محو کردن به او میچسبد."[11]  
  روشن است که این امر عشق و علاقه و همدلی و همراهی را نشان نمی دهد، بلکه تصاحب و تملک را،  وتبلوری است از ایدئولوژی پدرسالارانه. تضاد و تناقضی است که در مذاهب پدر سالاری نمادهای زیادی دارد. از امام علی شیعیان نقل می کنند، که گویا گفته است" زن مثل عقرب است ولی نیشش شیرین است!" روح چنین مطلبی بیانگر همان  Hassliebe است .  عشق خار ندارد و مثل پروانۀ ضریف بالی است که یا رها و آزاد پَر است و زنده، و یا   گرفتار در چنگِ تصاحب و خفه و مرده. ایدئولوژی های مختلف جاری در بستر پدرسالارانه حقی برای رهایی اقلیتهای ملی، قومی، جنسی  و برای زنان قائل نمی شوند و با هزار گونه دلیل و "خیر خواهی پدرانه" سد راه این حقوق انسانی هستند.    
 برای کسانی که مرتکب گناه کبیرۀ منجر به "عاق والدین" شده اند، دیگر امیدی به بازگشت به "بهشت گمشده ی مادری" که آقای برادری به آذربایجانیانِ صاحبِ "هذیانهای خیالی" نسبت داده اند نیست. کار ما از این کارها گذشته است. خیلی وقت است که آب پاکی را روی دست ما ریخته اند. گویا پیغمبر اسلام در روایتی، گناهش به گردن آیت الله دستغیب، که در کتاب گناهان کبیره خود آنرا آورده است، فرموده اند:  "...به درستي كه بوي بهشت از هزار سال راه استشمام مي شود ولي عاق والدين و قاطع رحم آن را نمي يابد."
 مسئله صورت دیگری دارد. آذربایجانیها و کردها و عربها و دیگران تازه دامن "مام میهن" قدرِ قدرت رامیخواهند رها کنند، که به آنها اجازۀ به کنار "حوض" رفتن را هم نمی دهد. آنها  در راه تکامل شخصیتی  فردی و رشدِ خود باوری و عزت نفس  خود تازه یاد می گیرند که فرهیخته و وارسته، بدون"ابر مادر" و "والد کنترل کننده" هم قادر به ادامۀ حیات هستند. این راه و این قصه سر دراز دارد. من فکر نمی کنم بر خلاف تصور جناب برادری کسی بخواهد در این راه به "عقب" نگاه کند. ایشان اگر در کنار همفکرانشان به جدیت و همت خود همچنان ادامه داده( در نوشتار جدیدی آقای برادری تئز هایشان را پی گرفته و یک لایه رنگِ بیشتر روانشناختی پارس بدان داده اند[12])  و شعلۀ آتش افروز را بدست "دزدان بی چراغ" بدهند، نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان.
  حداقل از زمان گورباچف مردم عادی هم شنیده اند، که یک حقیقت واحد وجود ندارد.  بر اساسِ اصل محق بودن روایات متفاوت در کنار هم، اگر نویسندۀ محترم رخصت هم زیستی بدهد، "عقب" خیلی عقب و جلو دارد. در تئوری و تفکر "درمان سیستمی"( خانواده در مانی هم در اصل بر آن استوار است)، که ایشان از آن موضوع ناپایداری و مرزهای لغزان بین تجاوز گر و قربانی را عاریه گرفته اند، مقوله های عقب و جلو و پیشرفت و پسرفت هم مفاهیم نسبی به شمار می روند، که به اعتبار آنها اعتباری نیست. در آنجا فقط مبادله تصویر ها صورت می گیرد. روایت و دغدۀ ایشان بازگشت به خویشتن وعقبگرد به دامن مادری است، که من آنرا مادر متملک و نفس گیر نمیدانم. روایت من در مقابل مربوط به مشکلات حول وحوشِ "ابر مادری" است، که ذکرش رفت. ایشان اجازه دارند روایت دیگران را نپسندند و ارتجاعی هم تلقی کنند ، اما راویان آنرا  با هژمونی طلبی فکری و انحصار عقیدتی به مسلخ روانشناسانه نکشند و با عنوانهای پاتولژیکی  مثل پارانوئید و هیستریک "روانیزه" نکنند. ایشان از ما به اصرار می خواهند از "تکرار حماقتها" دست برداریم، بدون توجه به اینکه حماقت هم جزئی از حقوق بشر است.  

1 نگاه کنید به سایت اینترنتی ایران گلوبال: آسیب شناسی ساختارِ گُفتارِ ستم ملی «رضا براهنی»
 2 فرافکنی  در روانکاوی یکی از ساز و کارهای دفاعی روانی به شمار می آید. توسط این مکانیسم روانی اغلب به صورت ناخودآگاه   تصویرها، آمال و آرزوها، اما بیش از همه نقصان ها، امیال ناپسند، احساسات و خواسته های ناخوشایند و غیر معقول به دیگران نسبت داده می شود. کار برد این مکانیسمِ پدافندی حفظ آرامش و تعادل روانی و عزت نفس و رهایی از گناه و تقصیرو عذاب وجدان است.        
[3]نگاه کنید: دکتر اکبر محمودی، عملکرد کنشها و واکنشهای اجتماعی – روانی در روابط بین آذربایجانیان و برتری جویان فارس دروبگاه انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران)
4  نگاه کنید: دکتر اکبر محمودی، رابطه قدرت سیاسی و زبان و تاثیر آن بر روی خودباوریِ آذربایجانیان در ایران
[5] ضمیمۀ اعلامیه در رابطه با حقوق اقلیتها، مصوبۀ مجمع عمومی سازمان ملل متحد 18 دسامبر 1992 ماده 1 و2. مواد دیگر در این آن رابطه در
Bundeszentrale für politische Bildung (Hsg.): Menschenrechte, Dokumente und Deklarationen, Bonn, 1995, S.63, 114ff und 169
[6]Prägung auf die Muttersprache schon vor der Geburt!
[7] از: روانکاوی یک فانتزی جمعی ایرانیان: فانتزی «تجاوز»
[8] همانجا
9  بر اساس نظریهٔ تحلیل رفتار متقابل شخصیت انسان از سه حالت "من" و اگوی "خودآگاه" تشکیل شده: من والد و بالغ و کودک. در ارتباطات کلامی و رابط متقابل بین انسانها  درشرایط و حالت های متفاوت یکی از صورتهای این  "خودآگاه"  با یک مجموعۀ مشخص از احساسات و فکرها و رفتار ها واکنش نشان می دهد. در این فعل و انفعالات "من" والد خود را در قالب صاحب اتوریته و قدرت و کنترل کننده عرضه می کند و با دیگران از این منظر مراوده بر قرار می کند. "من کودک" در اینجا یا اطاعت کننده و یا شورشی و بازیگوش است و "من بالغ" منطقی است و با دیگران بدون پندو اندرز پدرانه و نارسایی های کودکانه مکالمه می کند.
 10 «شخصیت مرزی» (Borderline)  یکنوع اختلال رفتاری و نهادی است که در آن فرد به اصطلاح خیلی دمدمی مزاج و در روابط اجتماعی ناپایدار است  و بخصوص تعادل عاطفی  ندارد. این افراد میتوانند در عین حال کسی را تا حد پرستش دوست داشنه باشند و به او بچسبند و خیلی سریع از همان  شخص اظهار نفرت کنند. آنها از طرفی وحشت از تنهایی دارند، از جانب دیگر نزدیکی را نمی توانند تحمل کنند، چون می ترسند ترکشان کنی. بهمین خاطر رابطه ها را غیر منتظرانه قطع می کنند و دوستیهای ثابت ندارند. در حالیکه خود خیلی رنجورند، هم حسی و همدردی با دیگران ندارند و کمترین ناهمخوانی را نمی پذیرند. آنها در مقابل انتقاد بر خورد و واکنش خیلی خشن دارند و عصبی مزاجند. در اصل خشونت مایه اصلی شخصیت آنهاست.                                                                                                            
[11] نگاه کنید: دکتر اکبر محمودی، عملکرد کنشها و واکنشهای اجتماعی – روانی در روابط بین آذربایجانیان و برتری جویان فارس
[12] مُعضل اورفه و «نگاه به عقب»http://www.iranglobal.dk/

Mittwoch, 16. Januar 2013

جعل کتیبه های تاریخی در ایران و رسوائی مدنیت فارس دکتر آراز سلیمانی








جعل کتیبه های تاریخی در ایران و رسوائی مدنیت فارس

دکتر آراز سلیمانی

متأسفانه بررسی آثار باستانی در کشوری با نام ایران اعم کتیبه ها , عابده ها ,یافته های زیر و روی زمینی تاریخی, در
کشوری با نام ایران , هرگز بطور دقیق توسط منابع مستقل انجام نگرفته است و همگی بطور سربست از طرف مؤسسات ایرانی و غربی بدون هر گونه کم وکاستی پذیرفته شده است. هم شاید هم اعتماد کور کورانه به منابع آن که اکثراً از طرف یهودی هااست, بوده است. با این همه ورود مستقل به مباحثی که توسط این عده بیان می‌شود و بررسی مورد مسائل طرح شده تناقض های شگفت آوری را با حقایق تاریخی و بد تر از آن جعلیات فراوانی آشکار میسازد که مایه شرمساری و رسوائی مراکز علمی ایران و غرب و جامه فارس است.دامنه این جعلیات بی حدو مرز بوده و غیر قابل تصور است تا حدی که شاهدیم دانشمندان پر ادعای غرب از دانشگا هائی که مرتب بر طبل بی‌طرفی علم و کار علمی آزاد کوبیده اند,به هر مخالفتی با اندیشه هایشان, صفات ضد علمی و جزم اندشیی را نستب داده و محکوم میکنند.

بررسي اين جعلیات در مجموعه «پاسارگاد و کتیبه های بیستون هر انسان منصف و پيراسته از تعصب كور را قانع
مي‌سازد كه يك كانون توطئه‌گر بين المللي چگونه به كار پليد جعل آثار تاريخي براي منحرف كردن اذهان مردم جهان ,
بخصوص مردم ایران در کار است.
برای نمونه کتیبه بیستون را در عکس مشاهده میکنیم که وضعیت فعلی آنرا با وضعیت قبل از دستکاری شده اش آشکاررانشان میدهد.
https://www.box.com/s/bznpzg9mjqe305g577tc
اگر به دقت در این تصویر نگاه کنید و با وضعیت کنونی مقایسه کنید به عمق فاجعه پی خواهید برد و شاید قبول کنید که وقتی سیستمی قدرت تاریخ سازی در این حد را دارد می تواند تاریخ دنیا را به فساد بکشاند و از مسیر طبیعی خود خارج کند . قبل از دستکاری:

ا- کتیبه داریوش و ملازمان خود را ندارد
2-
فروهر در بالای کتیبه دیده نمی شود
3-
هیچ یادداشتی در کتیبه موجود نمی باشد
4-
اطراف این سنگ نگاره هنوز مسطح نشده اند تا کتیبه نویسی صورت بگیرد

جامعه مدنی و علمی فارس هر گز نخواهد توانست این لکه ننگین و این رسوائی تاریخی را از پیشانی خود پاک کند,
همان طوریکه کلیسای روم به خاطر دادگاه گالیله و مجبور کردن او به قبول «توبه نامه معروف گالیله» تا ابد رسوا شد, برای اینکه علم ثابت کرد « زمین گرد است و بدور خورشید می‌چرخد» .

متأسفانه بررسی آثار باستانی در کشوری با نام ایران اعم کتیبه ها , عابده ها ,یافته های زیر و روی زمینی تاریخی, در
کشوری با نام ایران , هرگز بطور دقیق توسط منابع مستقل انجام نگرفته است و همگی بطور سربست از طرف مؤسسات ایرانی و غربی بدون هر گونه کم وکاستی پذیرفته شده است. هم شاید هم اعتماد کور کورانه به منابع آن که اکثراً از طرف یهودی هااست, بوده است. با این همه ورود مستقل به مباحثی که توسط این عده بیان می‌شود و بررسی مورد مسائل طرح شده تناقض های شگفت آوری را با حقایق تاریخی و بد تر از آن جعلیات فراوانی آشکار میسازد که مایه شرمساری و رسوائی مراکز علمی ایران و غرب و جامه فارس است.دامنه این جعلیات بی حدو مرز بوده و غیر قابل تصور است تا حدی که شاهدیم دانشمندان پر ادعای غرب از دانشگا هائی که مرتب بر طبل بی‌طرفی علم و کار علمی آزاد کوبیده اند,به هر مخالفتی با اندیشه هایشان, صفات ضد علمی و جزم اندشیی را نستب داده و محکوم میکنند.

بررسي اين جعلیات در مجموعه «پاسارگاد و کتیبه های بیستون هر انسان منصف و پيراسته از تعصب كور را قانع
مي‌سازد كه يك كانون توطئه‌گر بين المللي چگونه به كار پليد جعل آثار تاريخي براي منحرف كردن اذهان مردم جهان ,
بخصوص مردم ایران در کار است.
برای نمونه کتیبه بیستون را در عکس مشاهده میکنیم که وضعیت فعلی آنرا با وضعیت قبل از دستکاری شده اش آشکاررانشان میدهد.
https://www.box.com/s/bznpzg9mjqe305g577tc
اگر به دقت در این تصویر نگاه کنید و با وضعیت کنونی مقایسه کنید به عمق فاجعه پی خواهید برد و شاید قبول کنید که وقتی سیستمی قدرت تاریخ سازی در این حد را دارد می تواند تاریخ دنیا را به فساد بکشاند و از مسیر طبیعی خود خارج کند . قبل از دستکاری:

ا- کتیبه داریوش و ملازمان خود را ندارد
2-
فروهر در بالای کتیبه دیده نمی شود
3-
هیچ یادداشتی در کتیبه موجود نمی باشد
4-
اطراف این سنگ نگاره هنوز مسطح نشده اند تا کتیبه نویسی صورت بگیرد

جامعه مدنی و علمی فارس هر گز نخواهد توانست این لکه ننگین و این رسوائی تاریخی را از پیشانی خود پاک کند,
همان طوریکه کلیسای روم به خاطر دادگاه گالیله و مجبور کردن او به قبول «توبه نامه معروف گالیله» تا ابد رسوا شد, برای اینکه علم ثابت کرد « زمین گرد است و بدور خورشید می‌چرخد» .

پایان پهلویسم

پایان پهلویسم مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط Administrator   
چهارشنبه ، 27 دی 1391 ، 00:51
اصغر زارع کهنمویی
پهلویسم یک مکتب است؛ مکتبی برآمده از تبانی استعمار غربی و استبداد شرقی و بالیده در بستری از سراب توسعه و تجدد و سلطه آمریت و خرافه‌گرایی. پهلویسم البته بیش از همه، مدیون اندیشه‌ورزی برخی روشنفکرانِ مرکزگرا است که آرمان ارزشمند یکپارچگی را با دیکتاتوری خشن و آمرانه یکی پنداشته و برای برقراری مکتبی سراسر خون و خشونت بنام پهلویسم، جانانه تلاش کردند. نسل جدید همین روشنفکران هنوز هم در سراپرده‌ی باورهای خود،‌پهلویسم را به‌مثابه یک نوستالوژی ارزشمند پاس می‌دارند و تا جایی که بتوانند در پیدا و پنهان، به تبلیغ و ترویج مکتب پهلویسم مشغول‌اند. نگاشته حاضر تلاش دارد به بازتعریف و بازخوانی ویژگی‌ها و محصولات دردآور این مکتب بپردازد و زنهاری بر این اندیشه‌ورزان اتوکشیده بزند که بازگشت پهلویسم به این جامعه،‌خواب پریشان است.
 
حکومت چکمه‌های خونین؛ اقتدار مرکز و احتضار پیرامون
تخت قجری دیگر خیلی فرتوت شده بود، ‌می‌شد به طرفه‌العینی نابودش کرد و بنیاد دیگری برنهاد. فرصت خوبی بود که بر ویرانه‌های قاجار،‌نظامی دموکراتیک،‌‌ توسعه‌محور و پایبند به باورهای بومی و دینی ساخت و بر داستان ناکامی کشور،‌نون پایان نگاشت. اما چنین نشد. خارجی‌ها،‌مردی چکمه‌پوش را از لابلای قشون قزاق بیرون کشیدند و کشور را دودستی تقدیم او کردند. نظام جدید بر سه‌گانه‌ی دروغ و فریب و خشونت شکل گرفت. او بنام جمهوریت، دیکتاتوری عریان، پایه‌گذاری کرد و بنام ملت، نژادپرستی دولتی و بنام تجدد، مصرف‌گرایی تمام‌عیار. او تمام دست‌آوردهای سالیان مشروطه‌خواهی و عدالت‌طلبی را پایمال کرد و کشور را یک‌شبه صدها سال به عقب بازگرداند

رضاخان از پله‌های خون بالا رفت و از تن و گوشت قربانیان خود،‌برجی نمرودین بنام پهلویسم ساخت و همه سرمایه‌های کشور را به کام خودکامگی کشید. تا پیش از او، کشور به شکل سنتی و ‌به‌صورت ایالتی اداره می‌شد. ولایات مختلف بر اساس فرهنگ، زبان،‌آداب و رسوم خود و با محوریت سیاسی و نه فرهنگی پایتخت،‌با تکیه بر اقتصاد،‌کشاورزی و صنعت بومی خود ‌مدیریت می‌شدند. بنیاد پهلویسم بر اقتدار تمام‌عیار مرکز استوار بود. سیاستگذاران پهلوی، کمترین قدرت سیاسی،‌اقتصادی و فرهنگی پیرامون را برنتافتند و هرگونه غیریت را به بهانه هرج‌ومرج نابود کردند. دولت مدرن پهلوی‌ها،‌تمام کشور را یک‌رنگ می‌خواست؛ یک فرهنگ،‌یک قوم، ‌یک زبان،‌یک قدرت، یک اقتصاد،‌یک سیاست و یک صدا. بنابراین، همه را جز یکی نابود کردند. سیاست اقتدار تمام‌قد مرکز و احتضار همه‌جانبه پیرامون، در دوره پهلوی اول اتخاذ و تا آخرین لحظه‌های پهلوی دوم دنبال شد. دولت مدرن بهانه‌ای بود برای توسعه که بهای آن را تمام گروه‌های قومی داخل مرزهای کشور برای هیچ، پرداختند. همه چیز نابود شد تا دولت مدرن شکل بگیرد. و البته سیاستگذارانش نمی‌دانستند که شکل‌گیری دولت مدرن به این بهای سنگین،‌ با جامعه ما چه خواهد کرد. برخی از متفکران امروزی از جمله دکتر سعید معیدفر،‌عامل اصلی بحران‌های اخلاقی و فساد لجام‌گسیخته امروزی را محصول همین دولت مدرن می‌دانند که تحفه تلخ پهلویسم به جامعه ما بود

خودکامگی تنها به نابودی گروه‌های منطقه‌ای در لرستان و خوزستان و بلوچستان و آذربایجان و کردستان و ترکمن‌صحرا خلاصه نمی‌شد؛ عصر پهلوی عصر سرکوبی همه گروه‌‌ها و دیدگاه‌های غیر بود. چکش این ناظم بی‌رحم بر سر همگان خورد از روحانیون مذهبی تا نخبگان چپ و حتی معترضین لیبرال. حتی یاران نزدیک دیکتاتور نیز،‌زیر چکمه او له شدند. پهلویسم یکی از خشن‌ترین مکاتب استبدادی تاریخ است که در طول نیم قرن حیات خود،‌حیات را از انسان‌های بیشماری دریغ کرد؛ خون‌های بسیاری ریخت و اعتراضات بسیاری را سرکوب کرد.

آنان که اکنون به ترویج پهلویسم و تقدیس پهلوی‌ها می‌پردازند؛ چگونه قتل‌عام‌های متعدد این پدر و پسر را در شهرهای مهم کشور توجیه می‌کنند؟ پهلویسم و پهلوی‌ها چگونه در شرایط وی‍ژه‌ی فعلی دم از آزادی و دموکراسی می‌زنند،‌در حالی که حافظه تاریخی ملت،‌‌قتل‌عام‌های جنون‌آمیز مشهد، تبریز،‌قم،‌تهران و دیگر شهرهای کشور را فراموش نکرده‌اند؟ هریک از این فجایع، برای پایان یک مکتب سیاسی کافی است.

تجدد ویران‌گر؛ تقلید جنون‌وار از غرب و تخریب سنت‌های دینی و آیینی
غرب یک شاه‌ماهی ارزشمند صید کرده بود؛‌پهلویسم؛‌مکتبی بود که می‌خواست برداشتی ناشیانه از تجدد غربی را یک‌باره جایگزین همه آیین‌های سرزمینی و باروهای دینی کند و گوشت و پوست انسانی را که قرن‌های متمادی با زیست‌بوم شرقی ویژه‌ای شکل گرفته،‌در هاون مدرنیسم ویران‌گر له کند و از درون آن موجودی مصرف‌گرا، ‌بی‌هویت و بی‌اختیار بیرون آورد. تمام همت پدر و پسر این بود که نفت بفروشند و «تجدد» بخرند؛‌تجددی که البته در آن نه از دموکراسی خبری بود و نه از توسعه و رفاه. در مکتب پهلویسم،‌تجدد یعنی برهنگی و مصرف.

پهلوی برای بنیاد نهادن این نوع تجدد، باید تمام فرهنگ‌ها و باورهای متعارض را نابود می‌کرد. بنابراین مقابله او با نهادهای دینی و سنت‌های فرهنگی آغاز شد. اندک تعامل پهلوی با نهاد دین را باید از زاویه تحمیل این قرائت‌های کلان از سوی نهادهای قدرتمند اجتماعی تحلیل کرد. پهلوی می‌خواست دین نباشد و این،‌پاشنه آشیل قدرت او شد. قرائت توکویلی از دموکراسی در جوامع دین‌دار،‌تجربه تلخ پهلوی را قابل فهم می‌کند. در جامعه‌ای که دین اینقدر فربه است،‌هرگز نباید به ستیز با آن برخاست. در این جوامع،‌دموکراسی هم‌پای مذهب است. توکویل این سخن را تایید می‌کند.

کابوس استعمار؛ وابستگی تمام‌عیار و غارت ثروت و تجزیه خاک
تنها دو گروه از زهر دیکتاتور در امان ماندند؛ خارجی‌ها و پان‌ایرانیست‌ها. او هرگز بیگانه‌ها و ناسیونالیست‌های افراطی را از خود نراند. آنان حتی در بدترین شرایط نیز،‌سر بر آخور دیکتاتور به نشخوار مشغول بودند. پهلویسم مدیون بیگانه است؛ بنابراین، اجنبی در این مکتب حرمت دارد. پهلوی‌ها اجنبی‌ها را بر سر نهادند و بر اندیشه‌ی آنان سرمه زدند. کسانی که اکنون مدام از قدرت افسانه‌ای پهلوی‌ها دم می‌زنند،‌چگونه درباره پایگاه‌های متعدد نظامی خارجی در کشور قضاوت می‌کنند؟ اگر این را با دلایل من‌درآوردی نظامی توجیه می‌کنند، درباره لایحه کاپیتولاسیون و قرادادهای ننگین نفتی چه می‌گویند؟ اگر این را نیز توچیه می‌کنند درباره اشغال کشور در جنگ جهانی دوم چه سخنی دارند؟ فراتر از آن،‌خوش دارم، بدانم کسانی که از پهلویسم و اقتدار پهلوی، افسانه‌‌ها می‌سازند شکستن مرزها و جدایی بحرین از ایران در اوج شکوه پهلویسم را چگونه توجیه می‌کنند؟ ناسیونالیست‌‌هایی که اینک پهلویسم قبله آمال آنان شده است،‌چگونه تاریخ تجزیه بحرین را به فرزندان خود روایت ‌می‌کنند؟ پای سند جدایی بحرین را نه فعالان حقوق قومیت‌ها (به زعم اینان تجزیه‌طلب‌ها) که خائنان اجنبی‌پرست دربار پهلوی امضا کردند.

پهلویسم یعنی فرو رفتن تا خرخره در منجلاب استعمار و سرسپردگی تمام‌قد به خارجی‌ها. تراژدی سرسپردگی تا آنجا بود که خارجی‌ها به‌راحتی از غارت ثروت‌های سرشار تا تجزیه خاک ایران دریغ نکردند. پهلوی به‌راستی ژاندارم خاورمیانه بود چون منافع استعمار را در تمام ابعاد،‌به‌خوبی حفظ ‌کرد و در مقابل، از همه منافع ملت خود چشم پوشید. پهلویست‌ها که اکنون با پر رویی و بی‌حیایی تمام،‌از سیاست‌های پدر و پسر تمجید می‌کنند‌،‌یا تاریخ پهلوی را نمی‌دانند یا بیگانه‌پرست‌اند و در آرزوی بازگشت استعمار به این سرزمین هستند. از این منظر،‌دفاع از پهلوی‌ها و بزرگداشت پهلویسم،‌خیانت آشکار به سرزمین است.

ناسیونالیسم قومی؛ راسیسم دولتی و باستان‌گرایی متوهم
پهلویسم یک مرض است،‌افسون‌گرایی تاریخی و توهم برتری ن‍ژادی از برجسته‌ترین علائم این مرض است. پهلوی‌ها متاسفانه،‌هم‌پیاله سرداران بزرگ نژادپرست تاریخ همچون هیتلر شدند و دولتی بر پایه ناسیونالیسم متوهم و شوونیسم گذشته‌گرا را پای نهادند. باستان‌گرایی افسانه‌وار و تاریخ‌سازی ناشیانه،‌دستور کار تمام سیاست‌گذاران فرهنگی از تقی‌زاده در برلین تا محمدعلی فروغی و ابراهیم‌پورداوود در تهران شده بود. پهلویسم می‌خواست از ایران روایتی مطلق و یک‌سو بسازد. هیچ مورخی منکر گذشته متمدن و ارزشمند در بخش‌های مختلف این سرزمین نبود اما این برای پهلویسم کافی نبود. پهلوی می‌خواست،‌گذشته را چنان روایت کند که ایرانی برترین است و تمام جهان مدیون تمدن او است.

پهلوی برای اثبات برتری نژاد آریایی،‌از هیچ سیاست شوونیستی‌یی دریغ نکرد. افزون بر تاریخ‌سازی دروغین،‌به نابودی و تحریف دیگر فرهنگ‌های درون سرزمین که آشکارا تئوری برتری نژادی او را زیرسوال می‌برد،‌همت گماشت. او نفت را می‌فروخت و به‌جای توسعه و رفاه عمومی،‌خرج تبلیغ گسترده ایده‌ی شووینیستی پان‌آریاییسم در رسانه‌‌های جهان می‌کرد. برگزاری جشن‌های ملی از جمله جشن دوهزار و پانصدساله شاهنشاهی یک از هزار بود. برای ماندگاری ایده برتری نژادی، زبانی و فرهنگی، باید افزون بر تبلیغ،‌نهادهای فرهنگی و سیاسی تاسیس می‌شد تا به تئوریزه‌کردن این تفکر هیتلری بپردازند. براساس همین ضرورت، نهادهای فرهنگی متعددی مثل «شورای عالی فرهنگ و هنر»، «موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی»، «مرکز ایرانی مطالعات فرهنگ‌ها» و... شکل گرفت. در این نهادهای فرهنگی و علمی،‌روشنفکرانی از جنس تقی‌زاده،‌‌کسروی، افشار و ... به تئوریزه‌کردن ناسیونالیسم رضاخانی مشغول شدند.

تاسیس احزاب سیاسی بر اساس مرام شووینیستی پهلویسم،‌گام مهمی برای نهادینه‌کردن این تفکر بود.. احزاب دولت‌ساخته سومکا (با حمایت مالی شخص رضاخان) و پان‌ایرانیسم(با حمایت محمدرضا) برای این هدف خلق شدند. بعدها این احزاب، در عرصه سیاسی، رفتارهای بسیار رادیکال و بنیادگرایانه اتحاذ کردند. اما بررسی پرونده این احزاب نشان می‌دهد،‌برخلاف مرام ناسیونالیستی خود،‌همواره در برابر بیگانه‌ها کم آورده و عملکرد موثری در برابر توطئه‌های آنان نداشته‌اند. ناسیونالیسم ویران‌گر،‌متوهم و نژادگرایانه را می‌توان به‌عنوان مهم‌ترین رکن ایده‌ئولوژی پهلویسم برشمرد. شوونیسم،‌برجسته‌ترین ویژگی پهلویسم است. باید یادآور شد،‌حامیان و مبلغان امروزی پهلویسم،‌متاسفانه عمدتا گرایش‌های ناسیونالیستی افراطی و توهم‌آلود دارند. نگارنده هرگز منکر شکوه تاریخی این سرزمین در قرون متمادی نیست اما این شکوه تاریخی نباید دست‌آویز سیاسی نژادپرستانی باشد که به هیچ حق انسانی علقه ندارند و برای اهداف خاص سیاسی از این شکوه ارزشمند تاریخی،‌ سوءاستفاده می‌کنند. برای کسانی که همچنان سودای فریب جهان بنام تمدن کهن ایران دارند،‌باید گفت؛‌ننگ پهلوی برای عبرت همگان بس است؛ ننگ دیگر نیافرینید.

قوم‌گرایی افراطی؛ تحقیر قومیت‌ها و یکسان‌سازی فرهنگی و زبانی
ناسیونالیسم قومی، خطرناک‌ترین مدل ملی‌گرایی است که اتفاقا با ایده‌ئولوژی پهلویسم سازگاری بسیار دارد. پهلویسم که توسط خارجی‌ها بر تکثر قومی و فرهنگی بسیار متنوع موجود در ممالک محروسه قاجار، تحمیل شد، در اولین گام، به تبعیت از ناسیونالیسم کلاسیک غرب، برای ملت‌سازیِ مصنوعی و ایجاد دولت‌ملت تلاش کرد. محصول این تلاش، ساخت دولتی آمرانه بر اساس قوم‌گرایی افراطی بود. قرائتی که پهلویسم از ناسیونالیسم ارائه کرد، به فربه‌کردن یک قوم و تحقیر همه اقوام دیگر انجامید. پهلویسم ایران را فارس تلقی کرد و فارسی را زبان رسمی کشور خواند و اقوام دیگر داخل ایران را که اتفاقا برخی از آن‌ها اقلیت هم نبودند، به‌کلی انکار کرد.

دولت‌ملتی که بر ایران تحمیل می‌شد، نمی‌توانست تنوع موزاییکی موجود در ایران را به رسمیت بشناسد، بنابراین پروژه فرهنگی بزرگی برای یکسان‌سازی زبانی و فرهنگی آغاز شد. این پروژه چندشاخه و اختاپوس‌وار بود. چنبره این اختاپوسِ خشن و خوفناک، در یک سو، در کوچه و بازار جریان یافت و به تحقیر گسترده اقوام غیر، پرداخت و در سوی دیگر، به دانشگاه‌ها و مراکز تولید دانش چنگ انداخت و به ساخت تاریخ و فرهنگ فرمایشی براساس قرائت ناسیونالیسم قومی همت گماشت. در حوزه آموزش نیز، آموزش غیرمتعارف زبان رسمی در تمام شهرها به‌شدت دنبال و آموزش دیگر زبان‌ها به‌شدت قدغن شد. همزمان، در عرصه سیاسی نیز، حکمرانان هرگونه اعتراض و تلاش دیگر اقوام را به شدت سرکوب کردند. چنین شد که پهلویسم در مدت بسیار کوتاهی با تکیه بر چکمه و سرنیزه استبداد و پول و تفکر استعمار، توانست، ایده‌ی دولت‌ملت را بر ویرانه‌های ممالک محروسه قاجار، بسازد.
قوم‌گرایی افراطی پهلوی، تحت عناوین خوش‌رنگی چون ملی‌گرایی، هویت ملی، دولت‌ملت و ...، با استقبال برخی روشنفکرانِ باستان‌گرا مواجه شد. برخی از آن‌ها که تحصیلات آکادمیک خارجی نیز داشتند، به تئوریزه کردن این تفکر پس‌مانده پرداختند موفقیت آن‌ها چنان بود که هنوز هم، این تفکر غیرانسانی از سوی برخی‌ها، به‌شدت دنبال می‌شود. پیگیری و تبلیغ پهلویسم تحت چنین ایده‌های فریبنده، خطر بزرگی است که دامن کشورمان را گرفته است. به باور نگارنده، کوروش‌گرایی موجود در فضای فرهنگی کشور، اتفاقی نیست و قطعا به عنوان یک پروژه دنبال می‌شود.

توسعه آمرانه؛ نوسازی کاریکاتوری و عقب‌ماندگی عیان زیرپوست شهر
به‌گفته مخبرالسلطنه‌ی هدایت، رئیس‌الوزاری رضاخان، تمدن غرب دو وجه متمایز دارد؛ یک وجه آن در لابراتوارها ظاهر می‌شود و وجه دیگر آن در بلوارها. رویه‌ای که در ایران عصر پهلوی از توسعه ظاهر شد، پوسته ظاهری آن بود. به عبارت دقیق‌تر توسعه در پهلویسم در بلوارها دنبال شد؛ ویترین‌های شیک، مراکز عیاشی، خیابان‌ها و اتومبیل‌های خارجی، همه و همه بنام توسعه و به کام استعمار ساخته شدند. هرگز کلنگی به زمین زده نشد مگر در راستای نیاز استعمار و امیال استبداد. ثبت‌احوال را برای یکسان‌سازی فرهنگی که در راستای ملت‌سازی بود، تاسیس کردند و راه‌آهن را برای رفاه استعمار که خاورمیانه، راحت‌الحلقوم نژاد آنگلاساکسون باشد. دقیقا هیچ آجری بخاطر مردم روی دیوار توسعه قرار نگرفت. آبادی تنها برای رفاه دو گروه قوم‌گرا بود؛ گروهی در واشنگتن و گروهی دیگر در تهران. برای آن‌ها فقر طبقاتی، حاشیه‌نشینی گسترده و ویرانی ایران اهمیتی نداشت. آنان تنها می‌خواستند دولت‌ملت مالیخولیایی خود را بسازند. برای این ایده‌ئولوژی اساسا، گوشت و پوست و استخوان مردمی که در سیاهی مطلق به سر می‌بردند، قابل فهم نبود. ناسیونالیسمی که پهلوی‌ها قرائت می‌کردند،‌یکی از موانع اصلی توسعه بوده و هنوز هم هست. در رویه رسانه‌‌ای، ادعای تمدن بزرگ بشری پهلویسم، گوش فلک را پر می‌کرد و در زیر پوست شهرهای کشور، فقر و فلاکت بیداد می‌کرد. سرانجام دروغ‌های بزرگ پهلوی و شکاف‌های بسیار بزرگ اجتماعی، جامعه ایران را منفجر کرد.

دولت فساد؛‌شکاف طبقاتی و ژولیدگی سیاسی
«
همه دزد بودند» این سخن تاج‌الملوک آیرملو مادر محمدرضا، تلخ‌ترین حقیقت تاریخ معاصر ایران است. تاریخی که می‌توان چنین خلاصه کرد: هر چند سال، پابرهنگانی آمدند، بریدند و دریدند و دزدیدند و غارت کردند و رفتند. فساد دولتی در دوران پهلوی چنان گسترده جریان داشت که پرویز راجی آن را به مرض قانقاریا تشبیه کرد که در تمام ارکان رژیم رواج یافته است. حتی سازمان بازرسی شاهنشاهی نیز نتوانست چاره‌ساز باشد. این ناکامی دلیل شد، دیکتاتوری که به مقابله با فساد برخاسته بود، خود بزرگ‌ترین عامل فساد بود. بنیاد عریض‌وطویل پهلوی، در دهه‌ی 30 شمسی، مرکز ثقل فساد اقتصاد دولتی جهان بود. این کارتل عظیم اقتصادی، از هتل‌داری تا صنعت نفت و کشاورزی، در همه حوزه‌ها نفوذ داشت و به‌نوعی اتاق فرمان اقتصاد کشور محسوب می‌شد. ایران عصر پهلوی لجنزاری بود که در یک عده کوچکی بنام حاکمیت به نشخوار منابع ملی مشغول بودند و عده بزرگی تحت عنوان مردم، در بیغوله‌ها فرداهای تلخ و تلخ‌تر را به انتظار می‌نشستند. دیکتاتور تنها یک ماموریت داشت، انباشت جیب حلقه صدنفره قدرت.

چپاول، منش پهلویسم است. آنان چنان سهمگین غارت کردند که همه وابستگان رژیم، هنوز بعد از سال‌ها فرار تاریخی، از منابع غنی و بی‌کرانه‌ای آن روزها دزدیده‌اند، در عالی‌ترین وجه ممکن به‌طرز شاهانه زندگی می‌کنند. تو گویی سبک زندگی آنان هرگز تغییر نخواهد کرد. هنوز همسر و فرزند دیکتاتور،‌که خود را ملکه و ولیعهد کشور می‌دانند، در زیباترین هتل‌های جهان روزگار می‌گذرانند. هنوز همه کسانی که به‌نوعی سر در آخور پهلویسم داشتند، از ثروتمندترین‌های ایران محسوب می‌شوند. هرگز معلوم نشد؛ پهلویسم چقدر چپاول کرد اما این برخورداری‌های بی‌پایان، حجم دزدی آنان را غیرقابل تصور می‌نمایاند.

فرجام سخن
سلطنت پهلوی برای همیشه‌ی تاریخ، سقوط کرده است؛ اما، گویا پهلویسم هنوز نمرده و متاسفانه به‌مثابه یک مرض ایده‌لوژیک و خطرناک، به تبلیغ و ترویج نهان و عیان مرام غیرانسانی خود مشغول است. در بعد پنهانی، پهلویست‌ها، در پوستین بره قائم شده‌اند و ذیل عناوین دلفریبی چون «نوسازی آمرانه»، «دولت‌ملت»، «مکتب ایران»، «ایرانیت»، «کوروش‌ستایی»، «سرزمین متحد، نیرومند و یکپارچه»، «هویت ملی» و ... به نشخوار عقاید هیتلری مشغول‌اند. نگاهی تطبیقی به مقالات پژوهشی و راهبردی در حوزه این کلیدواژه‌ها، انطباق هندسه فکری نویسندگان این مقالات با آرمان‌شهر پهلویسم را اثبات می‌کند. نگارنده باز هم تاکید دارد که هرگز با این عناوین ارزشمند، روی ترش ندارد؛ ولی قائم‌شدن پشت این عناوین و دنبال‌کردن سیاست‌ِ غیرانسانی و غیردموکراتیک پهلویسم، خیانت به همین عناوین ارزشمند است. کسانی که از این عناوین ارزشمند، چماق می‌سازند و بر سر مخالفان خود می‌کوبند، باید بدانند، قبل از هر چیز، آتش این هیزم‌سوزی به چشم خودشان خواهد رفت.
رویه‌ی تراژیک این قصه زمانی رخ‌نمایی می‌کند که عده‌ای بر ثروت افسانه‌ای پهلویسم تکیه کنند و با اجاره رسانه‌ها و تریبون‌های خرد و کلان، با پررویی تمام به ترویج صریح پهلویسم مشغول شوند. آنان که نیم‌قرن تمام کشور را به قهقرای تاریخی کشانده‌اند و بوی کشته‌‌هایشان تمام تاریخ را می‌رنجاند، اکنون مدعی دموکراسی و حقوق بشر شده‌اند. جای تاسف بسیار است که آنان تاریخ خود را حتی نخوانده‌اند. چگونه می‌توان نیم قرن قتل‌عام کرد و خود را نلسون مانلا و ماهتماگاندیِ ایران خواند!

شایسته است، مبلغان آشکار و نهان پهلویسم، 26دیماه 57 را یاد آورند. فرار محمدرضای پهلوی، تنها فرار یک دیکتاتور نبود، پایان پهلویسم بود. دیکتاتور رفت و همه آرمان‌ها و ارزش‌های پهلویسم را نیز در چمدان‌های خود کرد و با خود برد. بازگشت هر یک از شقوق پهلویسم به این کشور از استبداد و استعمار گرفته تا باستان‌گرایی و تجدد آمرانه، خیال خام اصحاب توهم است.

توضیح نویسنده:
متن حاضر از درون مقاله علمی‌پژوهشیِ در دست تالیف، در قالب یک یادداشت ژورنالیستی منتشر می‌شود. از آن‌جا که اساسا چنین قالبی همانند مقالات پ‍ژوهشی، مقید به ارائه منابع و مآخذ نیست، نقل‌نکردن منابع برای مباحث مطرح‌شده، تنها به قالب انتخاب‌شده برمی‌گردد. تمام موارد گفته‌شده که البته از بدیهیات تاریخ معاصر است، متکی بر اسناد تاریخی است. همان‌طور که گفته شد، نسخه‌ی علمی‌پ‍ژوهشی این یادداشت، با روایتی متفاوت، در حال نگارش است. قطعا نقد منصفانه‌ی این یادداشت، به غنای این مقاله علمی کمک شایانی خواهد کرد. نویسنده هرگز ادعا ندارد،‌تمام آنچه در این یادداشت آمده، حقیقت مطلق و به‌دور از خطا است.

منبع:
 

Samstag, 12. Januar 2013

جعل کتیبه های تاریخی در ایران و رسوائی مدنیت فارس


جعل کتیبه های تاریخی در ایران و رسوائی مدنیت فارس

دکتر آراز سلیمانی

متأسفانه بررسی آثار باستانی در کشوری با نام ایران اعم کتیبه ها , عابده ها ,یافته های زیر و روی زمینی تاریخی, در
کشوری با نام ایران , هرگز بطور دقیق توسط منابع مستقل انجام نگرفته است و همگی بطور سربست از طرف مؤسسات ایرانی و غربی بدون هر گونه کم وکاستی پذیرفته شده است. هم شاید هم اعتماد کور کورانه به منابع آن که اکثراً از طرف یهودی هااست, بوده است. با این همه ورود مستقل به مباحثی که توسط این عده بیان می‌شود و بررسی مورد مسائل طرح شده تناقض های شگفت آوری را با حقایق تاریخی و بد تر از آن جعلیات فراوانی آشکار میسازد که مایه شرمساری و رسوائی مراکز علمی ایران و غرب و جامه فارس است.دامنه این جعلیات بی حدو مرز بوده و غیر قابل تصور است تا حدی که شاهدیم دانشمندان پر ادعای غرب از دانشگا هائی که مرتب بر طبل بی‌طرفی علم و کار علمی آزاد کوبیده اند,به هر مخالفتی با اندیشه هایشان, صفات ضد علمی و جزم اندشیی را نستب داده و محکوم میکنند.

بررسي اين جعلیات در مجموعه «پاسارگاد و کتیبه های بیستون هر انسان منصف و پيراسته از تعصب كور را قانع
مي‌سازد كه يك كانون توطئه‌گر بين المللي چگونه به كار پليد جعل آثار تاريخي براي منحرف كردن اذهان مردم جهان ,
بخصوص مردم ایران در کار است.
برای نمونه کتیبه بیستون را در عکس مشاهده میکنیم که وضعیت فعلی آنرا با وضعیت قبل از دستکاری شده اش آشکاررانشان میدهد.
https://www.box.com/s/bznpzg9mjqe305g577tc
اگر به دقت در این تصویر نگاه کنید و با وضعیت کنونی مقایسه کنید به عمق فاجعه پی خواهید برد و شاید قبول کنید که وقتی سیستمی قدرت تاریخ سازی در این حد را دارد می تواند تاریخ دنیا را به فساد بکشاند و از مسیر طبیعی خود خارج کند . قبل از دستکاری:

ا- کتیبه داریوش و ملازمان خود را ندارد
2-
فروهر در بالای کتیبه دیده نمی شود
3-
هیچ یادداشتی در کتیبه موجود نمی باشد
4-
اطراف این سنگ نگاره هنوز مسطح نشده اند تا کتیبه نویسی صورت بگیرد

جامعه مدنی و علمی فارس هر گز نخواهد توانست این لکه ننگین و این رسوائی تاریخی را از پیشانی خود پاک کند,
همان طوریکه کلیسای روم به خاطر دادگاه گالیله و مجبور کردن او به قبول «توبه نامه معروف گالیله» تا ابد رسوا شد, برای اینکه علم ثابت کرد « زمین گرد است و بدور خورشید می‌چرخد» .