Mittwoch, 28. März 2012

تفاوت در شیوه مبارزاتی مرکز و پیرامون یونس شاملی

استراتژی ما مشاهده در قالب پی دی اف چاپ فرستادن به ایمیل
نوشته شده توسط Yunes Shameli یونس شاملی
سه شنبه ، 8 فروردين 1391 ، 22:22

تفاوت در شیوه مبارزاتی مرکز و پیرامون

یونس شاملی

با نگاهی گذرا به منابع سیاسی در مطبوعات و دنیای مجازی اینترنت به وفور میتوان به تحلیل های سیاسی از هر سو دست یافت. اما کمتر درمورد استراتژی، تاکتیک و یا مشی مبارزاتی و تقابل آنها سخن گفته میشود. بویژه وقتی شکل و شیوه مبارزاتی در مرکز را با شکل و شیوه مبارزاتی در مناطق ملیتهای غیرفارس ایران مورد مداقه قرار میدهیم، با یک تفاوت جدی تری روبرو می شویم. این تفاوت در مشی مبارزاتی "مرکز" و "پیرامون" خود را می نمایاند. بد فهمی و سوتفاهم در درک تفاوت ها گاه چشم انداز فهم و اعتماد متقابل میان جنبش های واقعا موجود را با مشکلات جدی مواجه میسازد. من در این نوشته تلاش دارم اهداف جنبش ها و شیوه های مبارزاتی آنها را تا حد ممکن روشن و بی پرده بیان کنم تا شرایط برای فهم متقابل از سوی این جنبش ها بیشتر فراهم گردد.

ماهیت استعماری دولت ایران و اهداف جنبش های سیاسی

آنچنان که پیداست، دمکراسی جویی محور اصلی بحثهای سیاسی و مطالباتی در "مرکز" و "حق تعیین سرنوشت" محور اصلی بحثهای سیاسی و مطالباتی در "مناطق پیرامونی" است. در مرکز و به بیان دقیق تر در جنبش سیاسی جامعه فارس ایران "دمکراسی" یک مطالبه محوری است و مبارزه در جهت دمکراتیزاسیون دولت (در اشکال رفرم و یا تغییر نظام) جریان دارد. اما در مناطق پیرامونی و به بیان دقیق تر در جنبش های سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس در ایران "حق تعیین سرنوشت" یک مطالبه محوری است و مبارزه برای "برپایی دولت خودی در مناطق ملی " هر روز سرعت بیشتری به خود میگیرد.

بایستی به صورت شفاف به آن بخش از جامعه سیاسی مرکز عنوان کرد که دمکراسی هدف عالیه مرحله کنونی همه جنبش های سیاسی موجود در ایران نیست و نمیتواند باشد. چون مبارزه برای دمکراسی از آن ملت و یا ملیتی است که دارای دولت است. در ایران نیز ملیتی که صاحب دولت است ملیت فارس ایران است. و میلتی که این دولت از نظر اتنیکی آن را نمایندگی میکند ملیت فارس در ایران است. بنابراین فعالین سیاسی جامعه فارس و احزاب سیاسی متعلق به آن تمامی هم خود را در راستای دمکراتیزاسیون آن دولت بکار می گیرند. و از آنجا که ماهیت سیاسی دولت ایران استبدادی است، بنابراین هدف مبارزه مردم فارس (والبته مردمان غیرفارس در مناطق فارسی) تغییر ماهیت استبدادی دولت و تبدیل آن به یک دولت دولت دمکراتیک است.

اما جامعه فارس ایران تنها بخشی از مردم ایران است. دو سوم مردم به جامعه غیرفارس در ایران تعلق دارند. هدف مبارزه دو سوم مردم ایران برقراری دمکراسی نیست. چون آنها صاحب دولت نیستند که بخواهند آن دولت را دمکراتیزه بکنند. این استدلال گاه سوءتفاهماتی را دامن میزند و بخشی از فعالین پوپولیست جامعه فارس ایران در ضدتبلغات خود علیه فعالین سیاسی جامعه غیرفارس ایران، این استدلال را به ناحق دلالتی بر ضدیت فعالین سیاسی علیه دمکراسی به مردم معرفی میکنند. من در ادامه این نوشته باز هم به این مسئله بازخواهم گشت و نشان خواهم داد که جنبشهای متعلق به ملیتهای غیرفارس عمیقا از مبارزه دمکراسی خواهی در ایران حمایت میکنند اما مسئله اصلی این جنبش ها تحقق حق تعیین سرنوشت به دست خودشان است.

مردمان غیرفارس در ایران هدفمندی دیگر را دنبال میکنند. هدفمندی که از سویی در حقوق بین المللی مستتر است و در عین حال مابه ازای اراده ملیتهای غیرفارس را از نظر حقوقی در فردای برکناری جمهوری اسلامی تامین میکند. هدفمندی که برابری حقوق جمعی و برابری حقوق سیاسی را همزمان در میان ملیتهای ساکن ایران تامین کند. بر این اساس هدف اصلی مبارزه سیاسی ملیتهای غیرفارس در ایران عملی کردن حق تعیین سرنوشت و برپایی دولت خودی در سرزمین آنهاست، تا از این طریق هم حقوق برابر جمعی (اتنیکی) و هم حقوق برابر سیاسی در ایران تامین گردد.

پرسشی که در اینجا مطرح میشود اینست که، مگر سرنوشت ملیتهای غیرفارس و برای نمونه ملیت ترک در ایران به دست خودشان رقم نمیخورد که آنها برای تامین حق تعیین سرنوشت خود مبارزه میکنند؟

پاسخ این پرسش کاملا روشن است. ملیتهای غیرفارس نه تنها امکان اعمال اراده خود در تعیین سرنوشت خویش را ندارد، بلکه حتی وجود و حضور این ملیتهای در زیر چرخهای دولت استبدادی و نژادی حاکم بر ایران انکار میشود. برای نمونه بخشی از سرزمین مادری ترکان در ایران یعنی آذربایجان تحت سیطره استعماری دولت مرکزی و فارس محور ایران است. همچنانکه این سیطره به مناطق کردستان، بلوچستان، منطقه عربی الاهواز و ترکمنستان نیز اعمال میشود. بنا بر برآوردهای حقوقی دولتی که مانع از اعمال اراده ملیتهای غیرحاکم برای تعیین سرنوشت خود باشد یک دولت استعماری است.

دولت ایران یک دولت استعماری (داخلی) است و این دولت اصلی ترین مانع تحقق حق تعیین سرنوشت خلقهای غیرفارس در ایران است. دولت ایران در هشتاد و اندی سال گذشته (چه شاه و چه شیخ) خود را دولت مردم ایران معرفی کرده است. اما همین دولت در هشتاد و اندی سال گذشته جز انکار ملیتهای غیرفارس، جز تحقیر و توهین سیستماتیک آنها و جز سیاست تبعیض در تمامی صحنه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی علیه آنان، سیاست دیگری در کشور اعمال نکرده است. آیا این سیاست، غیر از یک سیاست ناب استعماری است؟ اگر سیاست گسترده آسیمیلاسیون (ازخودبیگانگی) علیه مردمان غیرفارس را هم به برنامه های این دولت اضافه کنیم، دقیقا به ماهیت استعماری آن پی خواهیم برد.

رفتار قومی و اتنیکی دولت ایران اظهر من الشمس است. در این دولت تمامی بودجه فرهنگی کشور صرف توسعه زبان فارسی میشود. مدارس، دانشگاهها، ارگانهای حاکمیت، قوای مقننه، قضایی و اجرایی بوسیله این زبان اداره میشود. این دولت حتی بودجه کتابهای درسی فارسی-دری را در افغانستان تامین میکند و در جهت توسعه زبان فارسی در تاجیکستان سرمایه گذاری میکند. دولت ایران هر چند سال یکبار کنفرانس دولتهای فارسی را (دقیقا تحت همین عنوان) با افغانستان و تاجیکستان برگزار میکند. دولت ایران نه تنها زبانهای موجود دیگر (ترکی آذربایجانی، کردی، بلوچی، عربی و ترکمنی ) در این کشور را به رسمیت نمیشناسد، بلکه مدام در جهت نابودی این زبانها در کشور می کوشد. نابودی این زبان ها نیز در فضا جریان پیدا نمیکند، بلکه روی زمین و از طریق تحقیر، توهین و تبعیض علیه ملیتهای غیرفارس و مناطق ملی آنان دنبال میشود. حتی میتوان به عیان عنوان کرد که دولت ایران با تکیه بر قومگرایی (ناسیونالیسم) افراطی فارسی اداره میشود. این مقوله را میتوان از رشد و توسعه اقتصادی اجتماعی در مناطق فارس زبان (اصفهان، استان مرکزی، شیراز، کرمان، یزد..) کشور و عقب ماندگی و درماندگی مناطق غیرفارس زبان (بلوچستان، کردستان، منطقه عربی الاهواز و آذربایجان...) کشور به روشنی دریافت.

بنابراین هدف اصلی مبارزه ملیتهای غیرفارس در ایران مبارزه برای رهایی از سیطره دولت استعماری است. دولتی که ملیتهای غیرفارس را به مثابه شهروندان درجه دوم خود تلقی کرده و در انکار، تبعیض و تحقیر آنان از هیچ سیاستی کوتاهی نکرده است. حتی سیاست خارجی دولت ایران نیز بشدت تحت تاثیر ناسیونالیسم افراطی فارسی است. حمایت دولت شیعه ایران از ارمنستان مسیحی در جنگ با آذربایجان شیعه، سیاست همکاری دولت ایران با ترکیه و سوریه علیه کردها و جهت ممانعت از شکل گیری فدرالیسم در عراق، ضدیت نهفته از عربها در فرهنگ سیاسی ایران خود نشانهء بارز سیطره قومگرایی فارسی در دستگاه سیاسی حاکم بر ایران است.

شرایط فوق الذکر زمینه های شکل گیری دو مشی مبارزاتی و یا دو شیوه مبارزاتی در ایران را فراهم ساخته است؛

اول: مشی مبارزاتی دمکراتیک

دوم: مشی مبارزاتی ملی-دمکراتیک

مشی مبارزاتی دمکراتیک:

مشی مبارزاتی دمکراتیک از آن ملت ها و یا ملیتهایی است که صاحب دولت اند (state) و در جهت دمکراتیزه کردن آن دولت مبارزه میکنند.

در یک مبارزه دمکراتیک علیه یک دولت استبدادی، جهتگیری مبارزه تبدیل ساختار سیاسی دولت استبدادی به ساختار سیاسی یک دولت دمکراتیک (دمکراسی سیاسی) است. پروسه دمکراتیزاسیون تنها در مرحله سیاسی آن خلاصه نمیشود، بلکه این پروسه هم بصورت سیال و هم بصورت مداوم در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جریان می یابد. بنابراین اگر چه تبدیل دولت استبدادی به دولت دمکراتیک از نظر سیاسی مرحله اول این مبارزه را تشکیل میدهد اما استمرار مبارزهء دمکراتیک عرصه های مختلفی را در برمیگیرد؛

در عرصه های داخلی تلاش برای گسترش عدالت اجتماعی، آزادی بیان، آزادی تشکلهای سندیکایی، نفی و یا کم کردن فاصله طبقاطی، "بستگی به مرحله مبارزه"، مبارزه در جهت حقوق برابر زنان، تعمیق حقوق معلولین، نفی صور گوناگون نژادپرستی درجامعه، مبارزه علیه خشونت و علیه مجازات اعدام، حقوق کودک، حقوق اقلیتها اتنیکی و دینی، تعمیق حقوق برابر شهروندی، تامین حقوق برابر اتنیکی و... را شامل میشود.

در عرصه های خارجی، تلاش در جهت صلح جهانی، همکاری جهانی برای حفظ محیط زیست، تلاش برای همبستگی جهانی میان خلقها، تلاش برای کاهش و یا پایان بخشیدن به تولید و استفاده از سلاحهای کشتار جمعی، مبارزه علیه خشونت در جهان، تلاش برای لغو مجازات اعدام در جهان، تلاش در جهت تقسیم عادلانه دانش و ثروت در جهان، مبارزه علیه نابرابری های سیاسی و اقتصادی در جهان و... را شامل میگردد.

همچنانکه می بینیم، مشی مبارزه دمکراتیک در زمینه حضور دولت (state) از یکسو و حاکمیت (government) از سوی دیگر جریان می یابد. تکیه بر مشی دمکراتیک در مبارزه علیه استبداد سیاسی هرچند که به اتحادهای سیاسی نیاز دارد، اما برنامه های حزبی و جهت گیرهای سیاسی و طبقاطی احزاب نقش تعیین کننده ایی در این اتحادها بازی میکند. و در عین حال احزاب و شخصیتهای سیاسی در مرحله مبارزه ضداستبدادی با وجود دولمتداری موجود (state) برای تشکیل یک حاکمیت (governement) خیز برمیدارند.

در این مبارزه احزاب چپ رادیکال، گرایشات راست و همچنین گرایشان چپ میانه و چپ لیبرال در بلوک های سیاسی مختلف و تحت عناوین مختلف متحد میشوند و تلاششان بر آن است که با نفی استبداد، حاکمیت بعدی را با تکیه بر برنامه حزبی خود سازماندهی نمایند.

مشی مبارزاتی دمکراتیک زمانی قابل استفاده است که ارگانهای دولتی مثل قوه مقننه، قوه قضایی و دولت وجود داشته باشد و تلاش مردم و پیشروان سیاسی جامعه صرف تغییر ماهیت این ارگانها در جهت دمکراتیزاسیون میشود.

مشی مبارزاتی ملی- دمکراتیک:

اما مشی مبارزاتی ملی- دمکراتیک از آن ملت و یا ملیتهایی که صاحب سرزمین هستند، اما صاحب دولت نیستند و در چنبره یک دولت استعماری (داخلی یا خارجی) اسیر و گرفتارند. در چنین شرایطی اصل و اساس برای یک ملت در بند مسئله رهایی است. برای ملتی اسیر در چنگال یک دولت قوم گرا اصل و اساس اعمال حق تعیین سرنوشت خود است. و مدلول اعمال حق تعیین سرنوشت تاسیس دولت در منطقه ملی آنهاست. وضعیت آذربایجان، کردستان، بلوچستان، منطقه عربی الاهواز و ترکمن صحرا و... در ایران چنین است.

آیا ملت و یا ملیتی اسیر، ملیتی که خودش انکار میشود، و نماینده منتخب او نمیتواند از زبان تاریخ و فرهنگ خودش در مجلس سخن بگوید و از حقوق مردمش دفاع بکند، چگونه میتواند از طریق مبارزه برای دمکراسی به حقوق اش برسد؟ آیا برای یک برده، برای یک استعمار زده رهایی از استعمار مقدم است یا تلاش برای دمکراسی در سرزمین اشغال شده؟ آیا رهایی از بند ارتجاع و استعمار برای ملیتهای اسیر چیزی غیر از تحقق حق تعیین سرنوشت خویش بدست خود وی است؟

بنابراین مشی مبارزاتی ملی-دمکراتیک در سمت و سوی تاسیس دولت در منطقه خودی و رهایی از سیطره دولت استعماری است. در این شیوه مبارزه تلاش پیشروان سیاسی ملیت در اسارت تاسیس دولت (state) است. در اینجا برنامه حزبی برای حاکمیت هنوز معنی واقعی خود را نیافته است. در این شیوه مبارزه تمامی نیروهای سیاسی در یک جبهه مبارزه میکنند. جبهه ایی که تمامی نیروهای سیاسی موجود را زیر پوشش خود گرفته و به یک تن واحد، نیروی واحد و مبارزه واحد تبدیل کرده است.

در مشی مبارزاتی ملی- دمکراتیک احزاب سیاسی بجای "سیاست حزبی" "سیاست ملی" را در محور فعالیتهایشان قرار میدهند. چون دولتی وجود ندارد که احزاب با اعمال سیاست حزبی نظر بخش و یا طبقه خاصی از جامعه را برای رای دادن به خود جلب کنند. در شرایط مبارزه ملی-دمکراتیک نه از دولت (state) خبری هست و نه از حاکمیت(goverment). "سیاست ملی" در نزد احزاب ملیتهای غیرفارس به اتحاد حداکثری مردم توجه دارد، در صورتیکه سیاست حزبی به جلب نظر اقشار و طبقات معین توجه نشان میدهد و آرای آن طبقه میتواند بخشی از کرسی های مجلس را به تصاحب آن حزب دربیاورد. اما دراعمال "سیاست ملی"، دقت نظر به کسب آرای مردم برای ورود به مجلس نیست. چون مجلسی وجود ندارد که احزاب بخواهند با جلب نظر بخشی از جامعه تعدادی از کرسی های مجلس را به خود اختصاص دهند. در شیوه مبارزه ملی- دمکراتیک تلاش برای تاسیس ارگانهای اولیه یک دولت (state) است که حاکمیت (goverment) یکی از سه ارگان حقوقی درساختار دولتی است.. بنابراین در مشی مبارزاتی ملی- دمکراتیک تمامی نیروهای سیاسی در سمت و سوی اتحاد حداکثری و در جهت تاسیس ارگانهای یک دولت ملی حرکت میکنند.

درست در مرحله عقب راندن دولت ارتجاعی و استعماری در مناطق خودی و بدست گرفتن کنترل سیاسی منطقه و زمانیکه شرایط برای تاسیس مجلس موسسان فراهم میگردد، جبهه عمومی که برای عقب راندن سیطره استعماری زیر یک چطر گرد آمده بودند به احزاب سیاسی مختلفی تجزیه میشوند و "سیاست حزبی" خودر را محور فعالیت های خود برای ورود به مجلس موسسان قرار میدهند. چون در این مرحله پایه اولیه دولت که اداره سیاسی منطقه خودی است به دست نیروهای ملی افتاده و مجلس موسسان در حال برپایی است. از این رو به تدریج احزاب از سیاست ملی فاصله گرفته به سیاست حزبی روی می آورند تا بتوانند با تصاحب کرسی های مجلس نظر حزبی خود را (چپ، میانه و یا راست) در قانون گذاری اعمال کنند. این پروسه در تمامی جنبش های رهایی بخش داخلی و خارجی تجربه شده است.

بنابراین مبارزه ملی- دمکراتیک خلق ترک در ایران، مبارزه برای حق تعیین سرنوشت خویش و مبارزه ایی درجهت برپایی دولت مدرن در سرزمین تاریخی آذربایجان است. این دولت میتواند در چهارچوب یک نظام فدرالی در ایران و یا خارج از آن برپا گردد. به نظر میرسد مقاومت ارتجاع داخلی و تفکر استعماری که افکار عمومی در جامعه ایران را فراگرفته دولت ارتجاعی حاکم را بسوی سرکوبهای هولناک و کشتارهای جمعی بکشاند. در چنین شرایط سختی، تاسیس یک دولت فدرال فرصت لازم را در ایران از دست خواهد داد و ملیتهای ایران به ناگزیر و برای ممانعت از کشتارهای وحشیانه به راه مستقل خویش ادامه خواهند داد. به نظر میرسد که چگونگی حل دمکراتیک مسئله ملی درایران به سیاستهای بلوک سیاسی جامعه فارس بستگی تام دارد. فهم متقابل جنبش های سیاسی واقعا موجود در کشور راه را برای تاسیس یک دول فدرال در ایران فراهم تر می سازد و یا مقاومت در مقابل مطالبات برحق ملیتهای غیرفارس، نیروی گریز از مرکز در نزد آنان را تقویت خواهد کرد.

تسامح یا تعارض میان دو شیوه مبارزاتی

اینک که دو شیوه مبارزاتی متفاوت (دمکراتیک و ملی-دمکراتیک) را دریافتیم و با دو هدفمندی مختلف (دمکراتیزاسیون دولت و تشکیل دولت ملی) منبعث از این دو شیوه آشنا شدیم، ممکن است این پرسش مطرح گردد که گویا دو شیوه متفاوت با دو هدفمندی مختلف میتواند شکافی بسیار جدی در میان جنبشهای واقعا موجود در کشور بوجود آورد و این شکاف زمینه های تفرق سیاسی و به تبع آن مقاومت در برابر استبداد و استعمار داخلی را ضعیف تر سازد.

به عبارت دیگر اگر جنبشهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس در راستای تشکیل دولت خود حرکت کنند، جنبش دمکراسی خواهی در مرکز بدون حمایت جنبشهای ملی-دمکراتیک توانایی خود را برای تاثیرگذاری از دست خواهد داد و شکاف عظیمی در میان نیروهای سیاسی موجود در کشور ایجاد خواهد شد. این شکاف تنها زمینه های تفرق در عرصه سیاسی را فراهم نخواهد ساخت، بلکه این تفرق در زمینه جنبش زنان، جنبش های کارگری نیز گسترش خواهد یافت و بدین ترتیب توان جنبش عمومی را در مقابله با رژیم جمهوری اسلامی به تحلیل خواهد برد.

به نظر من این نوع نگاه به تفاوت ها در شیوه مبارزاتی و حتی اهداف جنبش های سیاسی موجود در کشور نگاهی مکانیکی است. این نگاه عمدتا در تحلیل های سیاسی مرکزگرایان بیشتر به چشم می خورد. در صورتیکه تفاوتها چه در شیوه مبارزاتی و چه در هدفمندیهای سیاسی میان جنبشهای واقعا موجود در کشور دلیل تفرق و گسستگی نیست. بلکه این تفاوت میتواند به استحکام بیشتر جنبش های سیاسی منجر گردد و چشم انداز روشنتری را پیش روی مردم در کشور قرار دهد.

نگاهی سیال و دینامیک به دو شیوه مبارزاتی و دو هدفمندی مختلف در میان جنبشهای واقعا موجود و دو بلوک سیاسی مرکز و پیرامون، میتواند نتیجهء بسیار متفاوت تری را پیش روی مردم ایران قرار میدهد. سیالیت این جریانات در انتخاب شیوه مبارزاتی به دلیل شرایط معین حاکم بر مناسبات سیاسی معین از یکسو و اتحاد عمل نانوشته آن جنبش ها از سوی دیگر میتواند شرایط بسیار مساعدتری را پیش پای رهبران سیاسی در کل ایران قرار دهد. به عبارت دیگر هدفمندیهای مشترک مرحله ایی (عقب راندن و یا تغییر نظام جمهوری اسلامی) و گردن نهادن به قوانین ویژه بین المللی مثل منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن میتواند نه تنها به اتحاد عمل نانوشته در کشور منجر گردد، بلکه رفتار دینامیک و دمکراتیک در عین تفاوت ها و به رسمیت شناختن جنبشهای واقعا موجود در کشور حتی چشم انداز دمکراسی در فردای جمهوری اسلامی را نیز روشن تر میکند.

در صورت نبود جنبش های سیاسی مستقل و رفتن زیر بیرق عناصر و یا جریانات معین میتواند ضربات جبران ناپذیری به هدفمندیهای جنبشهای واقعا موجود در کشور وارد کند. باور به رهبری و یا رهبران بلامنازع (از نوع خمینی و یا هر کس و جریان دیگری) هم آرمان دمکراسی جامعه فارس ایران را ناکام خواهد گذاشت و هم جنبش های ملی –دمکراتیک را در عمل به محاق خواهد برد. از این زاویه استقلال جنبش های سیاسی واقعا موجود پایه های اولیه برقراری یک دولت دمکراتیک در چشم انداز سیاسی کشور بشمار میروند.

چه حضور جنبش های مستقل خواه ناخواه زمینه های تقسیم نانوشته قدرت سیاسی را فراهم خواهند آورد و سنگ زیربنای اولیه دمکراسی سیاسی که همانا تقسیم قدرت سیاسی است از دینامیسم دو شیوه مبارزاتی متفاوت و دو هدفمندی مختلفی که فوقا برشمردیم، بنا خواهد نهاد. در غیر این صورت عکس قضیه صادق خواهد بود.

بنابراین از آنجا که نظام جمهوری اسلامی مانع اصلی تحقق دمکراسی (برای جنبش سیاسی جامعه فارس ایران) از یکسو و سد اصلی عملی شدن حق تعیین سرنوشت (برای جنبشهای ملی دمکراتیک ملیتهای غیرفارس در ایران) از سوی دیگر است، اتحاد عمل ناخواسته ایی برای عقب راندن و تغییر نظام سیاسی در کشور به یک ضرورت تام تبدیل میشود. این بدان معناست که دستیابی ملیتهای غیرفارس به هدفنمدی خویش در گرو حمایت و حتی همکاری با نیروی سیاسی دمکراسی جوی جامعه فارس در ایران است. اما این حمایت نباید و نمیتواند یکجانبه باشد. و لذا حمایت و همکاری جنبش عمومی دمکراسی خواهی با جنبشهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس ساکن ایران به امری اجتناب ناپذیر شده است. جنبش سبز و ایزوله شدن آن در جامعه فارس ایران و عدم مداخله فعال ملیتهای غیرفارس عملا نشان داد که جامعه فارس بدون حضور فعال جامعه غیرفارس قادر به ایجاد تغییرات جدی در مسائل سیاسی ایران نیست.

جنبشهای سیاسی برای رسیدن به اهداف شان، ضمن حفظ استقلال خود به حمایت و همکاری دو و یا چندجانبه محکوم هستند. هر نیرویی که در تحلیل خود این ضرورت را نادیده بگیرد عملا به تحلیل رفتن جنبش های دمکراتیک مخالف جمهوری اسلامی کمک کرده است. بدون درک ضرورت همکاری و بنا به ضرورت تاکید به اتحاد عمل میان دو بلوک سیاسی "دمکراسی خواهی" در مرکز ایران و جنبش سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس که در صدد تحقق "حق تعیین سرنوشت خود" هستند، امکان دستیابی به آرمان های سیاسی از هر دو سوغیرممکن خواهد شد و عملا به استمرار حیات جمهوری اسلامی کمک خواهد کرد.

نتیجه:

با وجود اینکه شعارهای "جنبش دمکراسی خواهی" در مرکز با شعار "حق تعیین سرنوشت" در پیرامون تفاوت دارد، اما راه برون رفت از شرایط سیاسی کنونی و عقب راندن دشمن مشترک (نظام جمهوری اسلامی ایران) دور ماندن این جنبش ها از همدیگر نیست، بلکه برقراری پلی مطمئن برای اعتمادسازی متقابل و حرکت بسوی همبستگی و اتحاد بلوکهای سیاسی "مرکز" و "پیرامون" است.

بنابراین باورمندان به جنبش دمکراسی خواهی (وجنبش کارگری، جنبش زنان و...) در مناطق فارس بدون جلب نظر جنبشهای ملی دمکراتیک (جنبش کارگری، جنبش زنان و...) در مناطق غیرفارس نخواهند توانست به اهداف خود نزدیک شوند. به نظر میرسد که مناسب ترین شعار برای جنبش های ملی-دمکراتیک متعلق به ملیتهای غیرفارس، تاکید به تحقق حق تعیین سرنوشت با حفظ استقلال این جنبش ها و حمایت جدی از جنبش دمکراسی خواهی در مناطق مرکزی ایران است. اما این شعار و این خیز تا زمانیکه رهبران و احزاب متعلق به جنبش دمکراسی خواهی در مرکز، ملیتهای غیرفارس و جنبشهای ملی- دمکراتیک آنان را به رسمیت نشناخته و صمیمانه با آن به گفتگو ننشیند، پروژه اتحاد نیروهای سیاسی در کل ایران عقیم خواهد ماند و زمینه سازاستمرار حیات نگین جمهوری اسلامی خواهد شد.

Yunes

Dienstag, 27. März 2012

راجیف و یاوه گویی های سایت بالاترین بر علیه شیر زن آزربایجانی خانم فاخته زمانی

अरज अरज Soleymani
اراجیف و یاوه گویی های سایت بالاترین بر علیه شیر زن آزربایجانی خانم فاخته زمانی

سایت بالاترین که ظاهراً توسط طرفداران سبزها, چه عرض کنم, سبز ها نه بلکه مردابی ازشیخی اللاهی ها و مولاهای شارلاتان, دزدان حرفه ای و ساواکی هاوقداره بندهای سابق, توده ایها و مجاهدین بانکروت شده که همگی در یک اتحاد نا میمون درو هم جمع شده اند, تا بهربهائی که شده, خواه از طریق زور,تزویر, شانتاژگری ویاوه دهنی ها, هر گونه فریاد حق طلبی ملتهای غیر فارس را در مملکت ویران شده ایران در نطفه خفه کنند. آخر ای بی شرمها و بی شخصیتهای دروغ‌گو مگر چند در صد ایرانی‌ها را فارس هاتشکیل میدهند؟ آیا با اقرار وزیر فرهنگ و ارشاد خودتان هفتاد درصد کودکان دبستانی ایران زبان مادری غیر فارس ندارند؟ مگر با اقرار وزیر امور خارجه خودتان چهل در صد ایران از ترکها تشکیل نشده است؟ آیا حتی برای نمونه یک عدد کودکستان به زبان ترک و یا غیر فارس در ایران دارید؟ کدام یک از حرفهای خانم فاخته زمانی حقیقت ندارد؟

سایت بالاترینها: گوش و چشم هایتان را خوب باز کنید, گذشته است آن دورهای که خیال می‌کنید هر کاریکه دلتان بخواهد و بکنید وهیچ کسی صدایش را بر نیاورد . خانم فاخته زمانی , این شیر زن آزربایجانی , نمونه‌ای از انسانهای غیور ما هستند که دیگر نمیخواهد ستمهای شمارا تحمل کند ومیگوید دیگر بس است و شهامت و لیاقتش را هم دارد, در تمامی مجامع بین‌المللی, از سازمان امنیتش گرفته تا پارلمانهای کشورهای مختلف با صدای رسای خود, از حقوق ملتی دفاع کند که نزدیک به یک قرن است ,از طرف بی شرمانی چون شماها و پیشینیان شما ها ,زیر پا گذاشته و له شده است.

سایت بالاترین ها و وبلاگ های همچون یاران ایران خوب بفهمید:زورتان دیگر بیشتر از یاوه گویی و بد دهنی که فرهنگ نهادینه شده تان است ,نخواهد بود. ما از شیر مردان و شیر زنان با شهامت و با‌لیاقت خود مانند فاخته زمانی ها با تمام توان خویش دفاع خواهیم کرد و شمارا از اریکه ایکه نشسته اید و غیر از خود هیچ‌کس را نمیبینید پائین خواهیم کشید
لینک سایت بالاترین و یاران ایران.

https://balatarin.com/permlink/2012/3/26/2977152

Freitag, 23. März 2012

2012.Cİ İL (1391) - URMU GÖLÜNÜ QURTARMA İLİ ÇAĞRIŞINA GÜNEY AZƏRBAYCAN MİLLİ AZADLIQ CƏBHƏSİNİN DƏSTƏK BƏYANATI


2012.Cİ İL (1391) - URMU GÖLÜNÜ QURTARMA İLİ ÇAĞRIŞINA

GÜNEY AZƏRBAYCAN MİLLİ AZADLIQ CƏBHƏSİNİN

DƏSTƏK BƏYANATI


Fars faşist molla rejiminin Urmu gölünü məqsədyönlü qurutma siyasəti Güney Azərbaycanda milyonlarla Azərbaycan türkünü böyük təhlükə ilə üzləşdirib. 15 ildir ki, fars rejimi Urmu gölünü qurutmaq üçün məqsədli siyasət aparır. Aparılan araşdırmalar da göstərir ki, 1995-2011-ci illər ərzində Urmu gölündə suyun səviyyəsi 7 metrdən çox aşağı düşüb, 2001-2011-ci illər ərzində isə göl öz sahilindən 2300 km geri çəkilib. Bu ciddi rəqəmlər onu göstərir ki, Urmu gölü sürətlə quruyur. Fars faşist rejimi gölün quruma səbəbini yalnız təbii faktorlarla əsaslandırmağa çalışsa da, mütəxəssislər Urmu gölündəki 27 000 illik çöküntülər üzərində apardıqları araşdırmalarla sübut ediblər ki, son uzun dövr ərzində təbii səbəblərdən dolayı Urmu gölü heç bir quruma təhlükəsi ilə üzləşməyib. Urmu gölünün sürətlə qurumasına səbəb gölə axan çaylar üzərində tikilən çox saylı su bəndləri və heç bir elmi əsaslandırma aparılmadan qazılan yüzlərlə artezan quyularıdır. Bu da o deməkdir ki, gölün quruması təbii hadisələrdən qaynaqlanmır. Azərbaycan türklərinin üzləşdiyi bu təhlükə rejimin Urmu gölünün qurudulması istiqamətində apardığı məqsədyönlü siyasətin nəticəsidir. Təsadüfi deyil ki, azərbaycanlıların öz tarixi torpaqlarından köçürülməsi ”millət vəkillərinin” dili ilə gündəmə gətirilir. Bu isə o deməkdir ki, Urmu gölünün qurudulmasının mahiyyətində azərbaycan türkünə düşmənçilik siyasəti durur.

Urmu gölünün qurudulmasının qarşısı alınmazsa, Azərbaycan böyük təhlükə ilə üzləşəcək. Mütəxəssislər Urmu gölünün quruması nəticəsində böyük bir ərazinin 8-10 milyard m3 düz şoranlığı altında məhv olacağını proqnazdırırlar və bu da orda yaşayan milyonlarla insanın və digər canlıların məhvə məhkum olunması deməkdir. Bütün bu faktlar onu göstərir ki, Güney Azərbaycanda yaşayan azərbaycan türkləri olduqca həssas və taleyüklü bir durumla qarşı-qarşıyadırlar.

Azərbaycan milli fəalları və bir sıra milli-siyasi qurumlar tərəfindən 2012-ci il - Urmu gölünü qurtarma ili elan edilməsi və Yaz bayramının 13-cü günündə Güney Azərbaycanın müxtəlif şəhərlərində Urmu gölü ilə bağlı aksiyalara çağırışlar milli və siyasi əhəmiyyət kəsb edir.

Güney Azərbaycan Milli Azadlıq Cəbhəsi bu təşəbbüs və çağıırşları dəstəkləyir və bu istiqamətdə bütün milli-siyasi qüvvələri birgə fəaliyyətə dəvət edir.

Biz hesab edirik ki, bugünki şəraitdə rejimin millətimizə qarşı davam etdirdiyi soyqırım siyasətinə ciddi və mütəşəkkil formada birgə mübarizə aparılmalıdır. Hər birimizin üzərinə düşən milli borc Millətimizi və Vətənimiz Azərbaycanı bu kimi təhlükələrdən qurtarmaqdır.


GÜNEY AZƏRBAYCAN MİLLİ AZADLIQ CƏBHƏSİ


2012.Cİ İL (1391) - URMU GÖLÜNÜ QURTARMA İLİ ÇAĞRIŞINA

GÜNEY AZƏRBAYCAN MİLLİ AZADLIQ CƏBHƏSİNİN

DƏSTƏK BƏYANATI


Fars faşist molla rejiminin Urmu gölünü məqsədyönlü qurutma siyasəti Güney Azərbaycanda milyonlarla Azərbaycan türkünü böyük təhlükə ilə üzləşdirib. 15 ildir ki, fars rejimi Urmu gölünü qurutmaq üçün məqsədli siyasət aparır. Aparılan araşdırmalar da göstərir ki, 1995-2011-ci illər ərzində Urmu gölündə suyun səviyyəsi 7 metrdən çox aşağı düşüb, 2001-2011-ci illər ərzində isə göl öz sahilindən 2300 km geri çəkilib. Bu ciddi rəqəmlər onu göstərir ki, Urmu gölü sürətlə quruyur. Fars faşist rejimi gölün quruma səbəbini yalnız təbii faktorlarla əsaslandırmağa çalışsa da, mütəxəssislər Urmu gölündəki 27 000 illik çöküntülər üzərində apardıqları araşdırmalarla sübut ediblər ki, son uzun dövr ərzində təbii səbəblərdən dolayı Urmu gölü heç bir quruma təhlükəsi ilə üzləşməyib. Urmu gölünün sürətlə qurumasına səbəb gölə axan çaylar üzərində tikilən çox saylı su bəndləri və heç bir elmi əsaslandırma aparılmadan qazılan yüzlərlə artezan quyularıdır. Bu da o deməkdir ki, gölün quruması təbii hadisələrdən qaynaqlanmır. Azərbaycan türklərinin üzləşdiyi bu təhlükə rejimin Urmu gölünün qurudulması istiqamətində apardığı məqsədyönlü siyasətin nəticəsidir. Təsadüfi deyil ki, azərbaycanlıların öz tarixi torpaqlarından köçürülməsi ”millət vəkillərinin” dili ilə gündəmə gətirilir. Bu isə o deməkdir ki, Urmu gölünün qurudulmasının mahiyyətində azərbaycan türkünə düşmənçilik siyasəti durur.

Urmu gölünün qurudulmasının qarşısı alınmazsa, Azərbaycan böyük təhlükə ilə üzləşəcək. Mütəxəssislər Urmu gölünün quruması nəticəsində böyük bir ərazinin 8-10 milyard m3 düz şoranlığı altında məhv olacağını proqnazdırırlar və bu da orda yaşayan milyonlarla insanın və digər canlıların məhvə məhkum olunması deməkdir. Bütün bu faktlar onu göstərir ki, Güney Azərbaycanda yaşayan azərbaycan türkləri olduqca həssas və taleyüklü bir durumla qarşı-qarşıyadırlar.

Azərbaycan milli fəalları və bir sıra milli-siyasi qurumlar tərəfindən 2012-ci il - Urmu gölünü qurtarma ili elan edilməsi və Yaz bayramının 13-cü günündə Güney Azərbaycanın müxtəlif şəhərlərində Urmu gölü ilə bağlı aksiyalara çağırışlar milli və siyasi əhəmiyyət kəsb edir.

Güney Azərbaycan Milli Azadlıq Cəbhəsi bu təşəbbüs və çağıırşları dəstəkləyir və bu istiqamətdə bütün milli-siyasi qüvvələri birgə fəaliyyətə dəvət edir.

Biz hesab edirik ki, bugünki şəraitdə rejimin millətimizə qarşı davam etdirdiyi soyqırım siyasətinə ciddi və mütəşəkkil formada birgə mübarizə aparılmalıdır. Hər birimizin üzərinə düşən milli borc Millətimizi və Vətənimiz Azərbaycanı bu kimi təhlükələrdən qurtarmaqdır.


GÜNEY AZƏRBAYCAN MİLLİ AZADLIQ CƏBHƏSİ

Montag, 19. März 2012

دکترینِ جنگ های میهنیِ آزربایجانِ جنوبی -قسمت اول- محبوب امراهی

دکترینِ جنگ های میهنیِ آزربایجانِ جنوبی -قسمت اول- محبوب امراهی Küçült Büyüt
دکترینِ جنگ های میهنیِ آزربایجانِ جنوبی -قسمت اول- محبوب امراهی

دکترینِ جنگ های میهنیِ آزربایجانِ جنوبی -قسمت اول- محبوب امراهی
توضیح : این نوشتار در چندین بخش تنظیم شده است و به بررسی شمای کلی نیروهای متخاصم با ظهورِ کامل ملت آزربایجان و خاک سرزمینی آن در جهت باز تعریف حرکت ملی آزربایجان جنوبی می پردازد.

با نیم نگاهی به جغرافیای تاریخی آزربایجان جنوبی متوجه می شویم که دو بحران عمیق در سرتاسر مرزهای آن به جز مناطق همسایه با کشور آزربایجان شمالی جاریست و این عاملی است که موجب عدم تمرکز حرکت ملی آزربایجان جنوبی در بافت اجتماعی پیکره ی آزربایجان و عدم ملت سازیِ متناسب و متقارن با استانداردهای جهانی با ویژگی های یک ملت مدرن و با خروجیِ جنبشی که دارای چارچوب های ایدئولوژیکِ کاملا بارز و مشخص در برخورد با مسایل گوناگون در جهت گذار از گفتمان ملی گرایی به گفتمان ملت گرایی می شود.عدم شناساییِ تئوریکِ این دو بحران موجبات این امر را فراهم آورده است که حرکت ملی در برخورد با مساله ی هویت جغرافیایی پیوسته بر روی سیستم دفاعی متمرکز شود لیکن هنوز توانایی لازم برای ارائه ی تزهای سیستم دفاعی را نیز کسب نکرده است و دچار گسستِ ایدئولوژیک و به تبع آن گسستِ عملگرایانه در بسیج افکار عمومی آزربایجان برای دفاع از مرزهای جغرافیاییِ آزربایجان و عدم بهینه سازیِ روندِ ملت سازی در آزربایجان جنوبی از طریق تمرکز بر مساله ی "غیر سازی" به منظور گسستنِ پیوندهای القا شده از طریق تئوریسین های ملت سازیِ (معمارانِ) "ملت ایران" با "ملت ایران" و نیز عدم باور به جغرافیای آزربایجان به عنوان یک جغرافیای تاریخی (به معنی داشتن مشروعیتِ تامّه برای تبدیل به یک کشور) شده است.
از این رو( نداشتن چارچوبِ کتبیِ ایدئولوژیک) برخی از افرادی که اندیشه ی ملی گرایی دارند نیز به اشتباه خود را عضوی از "حرکت ملی آزربایجان جنوبی" می دانند چه اینکه نامگذاری حرکت ملی آزربایجان نیز به نحو احسنت انجام شده است بدین گونه که بر حرکت به معنی جنبش بودن خود همچنین بر ملت بودن آزربایجانی ها و تعریف جغرافیای آزربایجان جنوبی به معنی یک جغرافیای سیاسی تاکید دارد. با این اوصاف حتی اگر آزربایجان جنوبی بر اساس مصلحتی، روزی مدل فدرالیزم را نیز قبول کند باز بر استقلالیتِ فراگیر اجتماعی-فرهنگی-سیاسیِ خود تاکیدِ مستمر خواهد داشت و زیر بار واژه ی سیاسی "ملت ایران" نخواهد رفت.( از سویی نیز بسیاری از این افرادِ ملی گرا و نه ملت گرا، آخرین بازماندگانِ دوره ی "ملی گراییِ" دهه یِ نود میلادی در آزربایجان جنوبی محسوب می شوند دهه ای که حرکت ملی آزربایجان هنوز گذارِ کامل از یک جنبشِ فرهنگیِ محدود به یک جنبش سیاسی را انجام نداده بود. لازم به ذکر است که اگر این افرادِ معدود در انتگراسیون به حرکت ملی آزربایجان دیر بمانند به "زاغه نشینی" در حرکت ملی محکوم خواهند شد.(
***توضیح: منظور از ملی گرایی "ملی گراییِ صرفا اتنیکی" می باشد نه لایه ی ملی گراییِ متعلق به "حرکت ملی آزربایجان جنوبی". به این معنی که ملی گرایی بر مبنای ملت خواندنِ اتنوسِ تورک و قبول جغرافیای ایران به عنوان یک جغرافیای تورک و عدم پذیرش ملت آزربایجان به عنوان ملتی با هویت تورک(ترکیبی از تورکهای قبچاق، آوار، اوغوز و.... و غیر ترکهای آزربایجانی مانند تالشها، و...) و نه صرفاّ اوغوز غیر قابل قبول می باشد. در ضمن نگارنده همواره و به دفعات بر لزوم وجود "ملی گرایی" در دهه ی اول حرکت ملی نوین آزربایجان به منظور بستر سازی برای "حرکت ملت گرایی" تاکید نموده لیکن عدم گذار از ملی گرایی به ملت گرایی را یک بحران ایدئولوژیک می داند که منشا آن عدم نگارش چارچوبهای ایدئولوژیکِ حرکت می باشد))
اگرچه جنس این دو بحران در مرزهای آزربایجان از هم متفاوت می باشد لیکن هر دو به لحاظ منشاء قومی و مشترکات فرهنگیِ تاریخی(حافظه ی تاریخی)، بحرانی "ایرانی" محسوب می شوند(جنگ های ایرانی-تورانی).به لحاظ جغرافیایی یکی از این بحرانها مناطق غرب و جنوبِ سرزمین آزربایجان را در بر می گیرد که نگارنده معتقد به جاری بودنِ "جنگِ زرد" در مناطق جغرافیایی مذکور(غرب و جنوب) می باشد و آغازگران این جنگ نیز روشنفکران و نیروهای مسلحِ خلقِ کُرد می باشد
((که بعدها ملت کردستان نامیده خواهند شد ./لازم به ذکر است که اگر روند پاکسازی قومی (با زور سلاح یا با روش ها و تاکتیک های سیاسی)در سرزمینهای غیر کُردی مانند کرکوک ، غرب و جنوبِ آزربایجانِ جنوبی ،... ادامه یابد در صورت بوجود آمدن کشور کردستان در سرزمین های مذکور، ملت کردستان همانند ملت ارمنستانِ متشکل از خلق ارمنی صرفاّ از خلق های کُردی ای متشکل خواهد بود که هیچ حافظه ی تاریخیِ بیش از یک یا دو قرنی را در موردِ مناطقِ بسیار پهناوری از این کشوری که با زورگیری بنیان نهاده اند را ندارند و این دقیقاّ به معنی ساخت یک ملت بر پایه ی اصولِ نژادپرستی افراطی می باشد))
تئوریِ جنگ شاهنامه ای :
جدا از جنگِ زرد جنگی دیگر نیز در سرزمین های مرزیِ آزربایجان جنوبی جریان دارد که به لحاظ مکانی از منتها علیهِ جغرافیای جنگِ زرد آغاز و تا سواحل خزر در محل تلاقی با کشور آزربایجان شمالی یعنی از استان مرکزی شروع و تا آستارا در استان گیلان امتداد می یابد.این جنگ را می توان "جنگِ شاهنامه ای"(جنگ ایرانی-تورانی) خواند زیرا اساس این جنگ بر گسترش سرزمینی ایرانیان(با هویت پارسی) در سرزمینهای تورک (آزربایجان) و همچنین گسترش "ملت ایران"(با هویت پارسی)با ابزار آسمیلاسیون ملت های غیر فارس و غیر ایرانی(پارسی) و گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی(پارسی)استوار می باشد. همانگونه که جنگ زرد و نوسعه طلبی عنصر کُرد در سده ی اخیر تبدیل به یکی از پایه های ایدئولوژیکِ نهادِ ملت سازی اکراد شده است این جنگ نیز از همان ابتدا یکی از اساسی ترین پایه های ایدئولوژیکِ ملت سازی فارس ها در راستای ساخت "ملت ایران" با هویتِ یگانه ی پارسی بوده است و ریشه های بسیار عمیقی در میتولوژیِ (ذهنیت و حافظه ی تاریخی) کهن آنان دارد که مرزهای سرزمین آریاییان(ایرانیان-پارسها) با سرزمین های تورک(تورانیان-دشمنان-اجنبی ها) را توسط کمانداری به نام آرش مشخص می کند. همانگونه که تاکید شد اگر چه تاریخ این جنگ به چند دهه قبل از دوره ی مشروطیت باز میگردد و تاریخ سیاسی آن را به آغاز روند ملت سازی "ملت ایران می توان بازگردانید لیکن بر خلاف جنگ زرد دارای عمقِ فرهنگی ،ادبی و هنری بسیار طولانی تر در بازه ی زمانی بیش از یک هزار سال می باشد و به نظر نگارنده با به تحریر در آوردن شاهنامه ی فردوسی تبلورِ ذهنی یافته است. این ذهنیتِ فانتزی از ملت که ریشه ای" قومی و سرزمینی" داشته است علاوه بر اینکه خود مرهون دربار پادشاهان تورک بوده و از همانجا شروع به رشد کردن نموده است ،تمامی مصالح لازم برای بنای ذهنی ملت ایران(هویت پارسی) را نیز مدیون وسعت طبع و منتالیته ی تورکان و پادشاهان تورک و روحیه ی جهان وطنی آنان می باشد که این روحیه نیز به خودی خود ریشه در تعالیم شمانیزم و قدرت تورک ها در برقراری سلطه بر سرزمین های بسیار وسیع و بنیان نهادن امپراطوری های بسیار بزرگ دارد حال اینکه تاکید ذهنیت پارسی بر ملت ایران و هویت و نژاد پارسی با توجه به انقطاع هزارساله ی آنان از قدرت ،خود بیانگر فقر در فرهنگ امپراطوری آنان است زیرا امپراطوری ها در طول زمان سبب می شوند که قوم و فرهنگ حاکم به گونه ای پخته شوند که تحملِ فرهنگ و تفاوت های دیگر اقوام تابعه را در کنار خود دارا باشند(امپراطوری عثمانی، امپراطوری مغول، امپراطوری روم و....) لیکن این ذهنیت از" ملت ایران" با ناتمام ماندن سازه ی "ملت ایران" به سبب عدم موفقیت کامل در آسمیلاسیونِ خلق های ساکن در آن جغرافیا و ظهورِ ملی گرایی و به تبعِ آن ملت گرایی و آغاز پروسه ی نیرومند ملت سازی در خلق های ساکن، جوابدهی و مشروعیت خود در رابطه با تلقین به این ملت های نو ظهور در جهت استعمار آنان و این انگاره که آنان خود را بخشی از "ملت یکپارچه ی ایران" تعریف کنند به سختی شکست خورد و شیرازه ی "ملت ایران" قبل از اتمام پروسه ی "ملت سازیِ ایرانی" از هم پاشید.
ادامه دارد......
نگارنده: محبوب امراهی(آلپای)
عضو اسبق شورای مرکزی موسسه ی غیر دولتی اورین خوی18
مارس 2012- 28 اسفند 1390 - آنکارا

س.ب


| 19-مارس-2012, 07:22

Sonntag, 11. März 2012

كردستان و كرمانشاهان در جغرافياي تاريخي آزربايجان دوره اسلامي مئهران باهارلي تاليف ٢٠٠٨- بروز شده ٢٠١٢

كردستان و كرمانشاهان در جغرافياي تاريخي آزربايجان دوره اسلامي

مئهران باهارلي

تاليف ٢٠٠٨- بروز شده ٢٠١٢




سؤزوموز

تاكنون مطالب بسياري در باره مرزهاي شمالي آزربايجان در قفقاز و روسيه جنوبي نگاشته شده است. اما در باره مرزهاي جنوب شرقي آزربايجان در جوار مناطق فارس نشين مركز و شرق ايران، جنوب آن در جوار مناطق لرنشين و لك نشين، جنوب غربي آزربايجان در جوار مناطق كرد نشين ايران و عراق، و غرب آن در داخل تركيه، آناتولي شرقي و مركزي و در جوار درياي سياه مطالب تحقيقي نگاشته نشده است. اين نوشته به يكي از مرزهاي مذكور يعني مرزهاي جنوب غربي آزربايجان و يا مساله بخشهاي كردستاني در جغرافياي تاريخي آزربايجان دوره اسلامي مي پردازد.

اكنون مدتهاست كه ناسيوناليستهاي افراطي كرد در نقشه هاي كردستان بزرگ، با تحريفات مسلم تاريخي و جغرافيائي بخشهاي بسيار وسيعي از آزربايجان تاريخي، ائتنيك و سياسي را نيز داخل مي كنند. اين بخشهاي آزربايجاني به نادرستي داخل گرديده در نقشه هاي كردستان بزرگ، از دو قسمت شهرها و مناطق ترك نشين استانهاي آزربايجان غربي، همدان، كردستان و كرمانشاهان، مركب از دهها شهر و مركز جمعيتي هر كدام گاها داراي صدها هزار اهالي ترك، به عبارت ديگر شهرها و مناطق داخل در آزربايجان ائتنيك؛ و ديگري شهرها و مناطق فعلا كردنشين استانهاي مذكور و به عبارت ديگر مناطق خارج از آزربايجان ائتنيك ولي داخل در آزربايجان تاريخي تشكيل مي شود.

بنظر مي رسد استفاده و در واقع سوء استفاده كردان از داده هاي منابع تاريخي جهت ساختن پيشينه كردستاني براي مناطق آزربايجاني، روشي چندان مولد و زايا نباشد. زيرا اگرچه در برخي از منابع تاريخي، شماري از مناطق مورد ادعائي نقشه هاي كردستان بزرگ، كردنشين نشان داده شده و گاها حتي كردستان نيز ناميده مي شوند، اما در منابع تاريخي مذكور همه آن مناطق كردنشين - حتي اگر كردستان ناميده شده باشند نيز- جزئي از جغرافياي آزربايجان قلمداد مي گردند.

غور در منابع تاريخي دوره اسلامي نشان مي دهد در مقاطع مختلف دوره مورد بحث نه تنها همه مناطق ترك نشين استانهاي امروزي آزربايجان غربي، همدان، كردستان و كرمانشاهان امروزي (و يا آزربايجان ائتنيك) بخشي از جغرافياي تاريخي آزربايجان بوده است، بلكه مناطق فعلا كردنشين اين چهار استان نيز (در مورد استان كرمانشاهان نيمه شمالي آن)، تاريخا بخشي از جغرافياي آزربايجان شمرده مي شده است. علاوه بر آن، در متون تاريخي دوره اسلامي، بخش عظيمي از مناطق كردنشين عراق، سوريه و تركيه نيز در جغرافياي تاريخي آزربايجان قلمداد مي شده اند. افزون بر آن، بسياري از مناطق امروز كردنشين، علاوه بر آن كه در آن زمان بخشي از آزربايجان تاريخي بوده اند، جزئي از آزربايجان ائتنيك نيز بشمار مي رفته اند، يعني آنكه در مقطع زماني مورد بحث ترك نشين بوده اند.

دو روش اشاره به قلمرو آزربايجان در متون دوره اسلامي

منابع اسلامي به تعلق نواحي كردنشين و كردستاني امروز در محدوده تاريخي سرزمين آزربايجان به دو روش زير اشاره مي كنند:

الف- ذكر مستقيما نام شهرها و مراكز جمعيتي در حال حاضر كردنشين به عنوان شهرها و مراكز جمعيتي داخل در آزربايجان: چنانچه در اين منابع مراكز جمعيتي فعلا كردنشين واقع در استان آزربايجان غربي مانند اوشنو (اشنويه، در جنوب استان آزربايجان غربي، نزديك مرز عراق)، ساوجبلاق (مهاباد، در جنوب استان آزربايجان غربي)؛ و مراكز جمعيتي فعلا كردنشين واقع در استانهاي كردستان و كرمانشاهان مانند برزه (سقز، در شمال غرب استان كردستان)، جوذمه (در شهرستان سقز، شمال استان كردستان)، سيسر (سنه، سنندج؛ در جنوب استان كردستان)، ماينهرج (در شهرستان دينور، شرق استان كرمانشاهان) را نيز جزئي از آزربايجان دانسته اند. تاكيد مكرر منابع اسلامي بر آزربايجاني بودن ماينهرج در استان كرمانشاه، سقز در غرب استان كردستان و اوشنو در مرز عراق در ترسيم مرزهاي منتهي اليه جنوب غربي آزربايجان، بويژه داراي اهميت است.

ب- ذكر نام شهرها و مناطق كردنشين به عنوان حدود جنوبي و يا جنوب غربي آزربايجان و به طور تلويحي آزربايجاني شمردن نواحي شمالي و يا شرقي اين حدود: منابع دوره اسلامي به هنگام ترسيم حدود جنوبي و جنوب غربي سرزمين آزربايجان، اين حدود را با بكار بردن تعبيراتي مانند تا حدود دينور (در شرق استان كرمانشاهان) و حلوان (در غرب استان كرمانشاهان نزديك مرز عراق)، شهرزور (در شمال شرقي سليمانيه در خاک عراق، نزديک مرز ايران و عراق، مقابل شهرستان مريوان در جنوب غربي استان كردستان)، قرب دجله (در عراق و تركيه، اين رود شمال عراق را به دو نيمه تقريبا عمودي مساوي تقسيم مي كند)، اندكي از جزيره (شمال بين النهرين، غرب دجله) و .... مشخص مي كنند.

با توجه به دو دسته از اطلاعات داده شده توسط منابع اسلامي ( شهرهاي آزربايجان و حدود جنوبي آزربايجان) مي توان به اين نتيجه كلي رسيد كه منابع دوره اسلامي، نوعا مناطق كردنشين استان آزربايجان غربي (اشنويه)، همه استان كردستان (سقز، جوذمه، سنندج)، شمال استان كرمانشاهان (شمال دينور- حلوان)، تقريبا كل ناحيه كردنشين عراق از شهرزور تا موصل يعني همه نواحي شرق دجله در جزيره (بين النهرين شمالي) به همراه اندكي از نواحي غرب دجله در همان منطقه (كل ديار ربيعه)؛ و بخش اعظم ناحيه كردنشين تركيه (بخشهائي از ديار بكر) و سوريه (ديار مضر) را نيز در قلمرو سرزمين آذربايجان به حساب آورده اند. به عبارت ديگر در منابع دوره اسلامي تقربيا همه منطقه كردنشين خاورميانه، چه در ايران و چه در عراق و تركيه و سوريه– حتي اگر بخشهائي از آن در آن دوره نيز كردستان ناميده شده باشد- در داخل جغرافياي آزربايجان قلمداد گرديده است.

برخي از داده هاي منابع دوره اسلامي

در زير برخي از داده هاي منابع دوره اسلامي در اين مورد نقل شده است. به هنگام نقل اين داده ها، تنها بر شهرهاي فعلا كردنشين و يا كردستاني مانند سقز، سنندج، دينور، حلوان، ماينهرج، شهرزور، موصل، .... متمركز شده ام و شهرهاي متعدد ترك نشين و آزربايجاني ذكر شده در منابع اسلامي كه كوچكترين شك و بحثي در باره ترك و آزربايجاني بودن آنها وجود ندارد (خوي، سلماس، اورميه، سابرخواست=مياندوآب=قوشاچاي، صائين قلعه، تخت سليمان=سوغورلو، بركري، نريز، سلق، جابروان و ....) مدنظر نبوده اند:

فتوح البلدان، احمد بن يحيي بلاذري (متوفاي ٢٧٩ هجري قمري، ٨٩٢ ميلادي)

بلاذري در كتاب فتوح البلدان جوذمه [١] در كوره برزه (سقز) و به طريق اولي برزه (سقز) را جزئي از آزربايجان دانسته است. همچنين به گفته وي ناحيه سيسر [٢] و يا سنندج حد آزربايجان و دينور بوده است.

عباس زرياب خويي در مقاله آذربايجان مي گويد: به گفته بلاذري سيسر چراگاه چارپايان كردان و ديگران بود. در زمان مهدي عباسي اين ناحيه كه حد آذربايجان و دينور و همدان بود پناهگاه راهزنان شد. مهدي فرمان داد تا در آن موضع شهري بنا كنند كه پناهگاه و حصن در برابر دزدان باشد. عاملان مهدي شهر سيسر را ساختند و به دور آن بارويي كشيدند و مردم را در آن جاي دادند و رستاق ماينهرج را از دينور؛ و رستاق جوذمه را از آزربايجان، از كوره بَرْزه؛ و رسطف (رستاق) خانيجر را به آن پيوستند و از جمع اين رستاقها كوره‌اي پديد آمد و ماليات آن به سيسر تعلق گرفت. منبع: فتوح البلدان، بلاذري، ترجمه: محمد توكّل، چاپ اوّل، نقره، (ص ٣١٨)

كتاب البلدان، ابوبكر احمدبن محمدبن اسحاق الهمداني معروف به ابن فقيه (كتابت ٢٩١ قمري، ٩٠٣ ميلادي)

ابن فقيه همداني جغرافي‌دان‌ آزربايجاني سده سوم قمري و صاحب كتاب البلدان و كتاب‌ ذكر الشعراء المحدثين‌ و البلغاء منهم‌ و المُفْحَمين است. وي ماينهرج [٣] در استان كرمانشاه و برزه (سقز) [٤] در شمال غرب استان كردستان را جزء شهرهاي آزربايجان شمرده است. مينورسكي ولايت مايبهرج را مايپهرج خوانده و آنرا در مرز جنوبي آزربايجان و احتمالا با سنقر يك جا دانسته است.

ابن فقيه شهرهاي آزربايجان را چنين ذكر مي كند: جنزه (گنجك، گنزك)، جابروان، اروميه (شهر زردشت)، شيز (در آن آتشكده آذرگشنسپ واقع شده كه در نزد مجوس گرانقدر است) [به تركي سوغورلوق]، سلق، سندبايا، بذ، ماينهرج و ارم. و سپس اضافه مي كند: و از شهرهاي آن [آزربايجان] است بركري، سلماس، موقان، خوي، ورثان، بيلقان، مراغه، نريز، تبريز و حد ديگر آن از سوي مشرق، به شهرهاي ديلمستان و طرم و گيلان پيوسته است. .... و از شهرهاي ايشان است برزه [به تركي ساققيز]، شاپور خواست [قوشاچاي= مياندوآب]، خونه، ميانه، مرند، خوي، كولسره، برزند و ... از برزند تا ورثان كه پايان قلمرو آذربايجان است، دوازده فرسنگ است. منبع: ابوبكر محمدبن‌الحاق همداني، ابن فقيه، ترجمه مختصرالبدان (بخش مربوط به ايران)، ترجمه ح. مسعود، تهران، بنياد فرهنگ ايران ١٣٤٩.

المسالك و الممالك، ابوالقاسم عبيداله بن عبداله (ابن خردادبه) (٣٠٠-٢١١ قمري، ٨٢٦-٩١٢ ميلادي)

ابوالقاسم عبيدالله‌ بن ‌عبدالله، مشهور به ابن‌خردادبه ويا ابن‌خرداذبه به دوران واثق خليفه عباسي در ايالت جبال به مقام صاحب بريد و خير (خبرگزاري آن روزگار) رسيده بود. وي از شهرها و رستاق‌هاي مملكت آذربايجان در دوره اسلامي فهرستي به دست داده است. در فهرست وي، نام شهرهائي از قفقاز در جمهوري آزربايجان فعلي (ورثان، باجروان، موقان، گنجه، .... ) و برخي شهرهاي استانهاي كردستان و كرمانشاهان امروزي مانند سيسر=سنندج (در استان كردستان)، برزه=سقز (در استان كردستان)، ماينهرج (در استان كرمانشاهان)، .... به عنوان شهرهاي آزربايجان داده شده اند.

ابن‌خردادبه شهرهاي آزربايجان را چنين بر مي شمارد: ورثان، باجروان، مراغه، ميانج (ميانه)، اردبيل، سيسر [سنندج]، برزه [سقز]، سابرخاست (شاپور خاست) [=مياندوآب= قوشاچاي]، تبريز، مرند، خوي، كولسره، موقان (مغان)، لشكله، برزند، جنزه (گنجك، گنجه) كه شهر ابرويز (پرويز) است، جابروان، نريز، اروميه (شهر زردشت)، سلماس، شيز كه در آن آتشكده آذرجشنس (آذر گشنسپ) قرار دارد و نزد زردشتيان داراي ارج والايي است و اگر پادشاهي به قدرت رسيد پاي پياده از مدائن قصد زيارت آن آتشكده كند. ... رستاق‌ها: روستاي سَلَق (سلق) و روستاي سِنْدَبابا (سندبايا) و بَذّ (بذ) و روستاي اُرْم (ارم، اُرم) و بلوانكر (بلوانكرج، بلوانكرح)، روستاي سراه (سراب) و دسكياور و روستاي ماينهرج از روستاهاي ناحيه آزربايجان است. منبع: المسالك و الممالك، ابن خردادبه، ترجمه: حسين قره جانلو، چاپ اوّل، نشر نو، ١٣٧٠ (١١٩-١٢٠)

المسالك و الممالك، ابواسحق ابراهيم اصطخري (٣٤٠ قمري، ٩٥١ميلادي)

ابو اسحق ابراهيم اصطخري از جهانگردان و جغرافي‌نگاران معروف قرن‌هاي سوم و چهارم هجري قمري، در كتاب المسالك و الممالك خود فصلي تحت عنوان ذكر ارمينيه و اران و آذربايجان دارد. وي در اين فصل شهرهاي نخجوان و ورثان از جمهوري آزربايجان واقع در قفقاز جنوبي و شهر در حال حاضر كردنشين اشنويه (در جنوب استان آزربايجان غربي در مرز عراق) را از شهرهاي ولايت آذربايجان دانسته است. وي شهرهاي آزربايجان را چنين برمي‌شمارد: اردويل (اردبيل)، مراغه، اُرميه (اروميه)، ميانه و خونه (خانه، خونج)، بروانان، اوجان (اوجن)، ديرخقان (داخرگان، دهخوارگان، دهخوارقان، آذرشهر فعلي)، سلماس، خوي، بركري، نشوي (نخجوان)، مرند، تبريز، برزند، ورثان، موقان، جابروان و اشنه (اشنو، اشنويه فعلي).

به نوشته وي حدود آزربايجان در جنوب تا ناحيه دينور [٥] (در شرق استان كرمانشاهان) و حلوان [٦] (در غرب استان كرمانشاهان نزديك مرز عراق)، شهرزور [٧] (در استان سليمانيه عراق)، تا دجله (در عراق و تركيه) و ارمنيه بوده است: حدود آذربايجان از تارم (طارم) تا حدود زنگان تا دينور تا حلوان تا شهر زور تا دجله و به حدود ارمنيه بازگردد. منبع: ابواسحق ابراهيم، اصطخري، المسالك و الممالك، به اهتمام ايرج افشار، تهران علمي و فرهنگي، ١٣٦٨

با اين وصف اصطخري همه استان كردستان و نيمه شمالي استان كرمانشاهان (شمال دينور-حلوان) به علاوه تقريبا همه كردستان عراق و بخش اعظم ناحيه كردنشين تركيه را جزئي از آزربايجان شمرده است.

صوره الارض، ابن حوقل بغدادي (تاليف ٣٦٧ قمري، ٩٧٧ ميلادي)

عرب ابن ‌حوقل بغدادي جهانگرد و جغرافي‌دان كه مدتي در ولايات آزربايجان و ارمنيه و اران به سياحت پرداخته در كتاب صوره الارض خود، اين ولايات را به لحاظ اداري يك اقليم شمرده و آن‌ها را در يك فصل مورد بررسي قرار داده است. وي شهرهاي ورثان، موقان، بيلقان از جمهوري آزربايجان در قفقاز جنوبي را در ميان شهرهاي مهم ولايت آزربايجان شمرده است. او همچنين شهر فعلا كردنشين اشنو (اشنويه) را شهري آزربايجاني دانسته و در ميان شهرهاي آزربايجان ذكر كرده است. بنا به وي شهرهاي آزربايجان عبارتند از: اردبيل، مراغه، اروميه، اشنه (اشنويه)، كورسره (كولسره)، ميانج (ميانه)، خونج (خونه)، داخرقان (دهخوارقان)، خوي، سلماس، مرند، تبريز، برزند، ورثان، موقان (مغان)، بيلقان، جابروان، اهر، سراه (سراب)، ورزقان، بركري و غيره.

وي از اوشنو با صفت اشنو آذريه (اشنوي آزربايجان) ياد كرده مي گويد: داخَرّقان و تبريز تا اشنه آذريه و دور و بر آن به بني‌رديني شناخته مي‌شود كه از متصرفات و املاك ايشان بوده است و در سايه قدرت سلطان از گزند اعتراضات (تعدّيات) دور بود تا آنكه زمانه تباه گرديد و سلطان هلاك شد و همسايگان تعدي كردند و به دست زورگويان افتاد. آل‌رديني از عرب بودند كه روزگار، ايشان را بر باد داد و آثارشان را از ميان برد و از اخبار ايشان كمي بر جاي گذاشت (ص ٣٣٧).

صفت آذريه كه ابن حوقل و همچنين اصطخري به اُشنه داده‌اند به جهت واقع ‌شدن اين شهر در سرزمين آزربايجان بوده است. آنها با آوردن صفت آذريه قصد تاكيد بر اين واقعيت را داشته اند كه شهر اشنه جزء آزربايجان است، نه نواحي همسايه اش يعني آديابن (شامل اربيل و موصل). منبع: محمد، ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل (ايران در صوره ‌الارض)، ترجمه و توضيح جعفر شعار، تهران، اميركبير، ١٣٦٦

حدود العالم من المشرق الي المغرب‌، مؤلف ناشناخته (تاًليف ٣٧٢ قمري،٩٨٢ ميلادي):

مؤلف ناشناخته كتاب‌ حدودالعالم‌ من المشرق الي المغرب از كتابهاي‌ كلاسيك‌ جغرافيايي ‌به زبان فارسي، حدود ناحيت ويا مملكت آزربايجان را در شمال محدود و مجاور به روس، خزران و سرير (در قفقاز شمالي و روسيه جنوبي)، در غرب روم (در تركيه مركزي)، در جنوب غربي جزيره [٨] (بين النهرين شمالي، شامل بر مناطق كردي شمال عراق، شرق سوريه و جنوب تركيه) و عراق عجم و عرب دانسته است.

وي مي گويد: مشرق اين ناحيت [آزربايجان] حدود گيلان است. و جنوب وي حدود عراق است و جزيره. و مغرب وي حدود روم است و سرير. و شمال وي حدود روس است و خزران. و اين جايهاست بسيار، با نعمت‌‌‌‌ترين ناحيتهاست اندر اسلام و ناحيتيست آبادان و با نعمت بسيار و آبهاي روان و ميوه‌هاي نيکو و جايگاه بازرگانان و غازيان... منبع: حدود العالم من المشرق الي المغرب، تهران، ١٣٤٠، به كوشش منوچهر ستوده، با مقدمه بارتولد، چاپ دانشگاه تهران، ص ١٥٧-١٥٩

تاريخ قم، ترجمه حسن بن محمد بن حسن قمي (تاليف ٣٧٨ قمري، ٩٨٨ ميلادي)

مؤلف تاريخ قم، شهر سقز (برزه) در استان كردستان را جزئي از آزربايجان دانسته است. وي از قول شخصي به نام همداني در كتاب خود از آتشي به نام ماجشنسف سخن مي‌گويد كه آتش كيخسرو بود به موضع برزه آزربايجان، و انوشروان آن را به شيز [تخت سليمان، به تركي سوغورلوق] كه اولين موضعي است از مواضع آن ناحيت نقل كرد.

منبع: مؤلف تاريخ قم، كتاب را به زبان عربي براي صاحب بن عبّاد تأليف كرده است، اما اكنون دسترسي به كتاب به جز از طريق ترجمه پنج باب اول از بيست باب كتاب كه در سالهاي ٨٠٥ و ٨٠٦ قمري توسط حسن بن علي بن حسن بن عبدالملك قمي به فارسي ترجمه شده ممكن نيست. (صفحات ٨٨ و ٨٩)

احسن التقاسيم في معرفت الاقاليم، شمس الدين محمد بن احمد بن ابو بكر البناء الشامي المقدسي (٩٤٥-١٠٠٠ ميلادي)

البشاري (شمس الدين محمد بن احمد بن ابو بكر البناء الشامي المقدسي) جغرافي نگار و سياح عرب متولد اورشليم در كتاب خود احسن التقاسيم، جابروان در جنوب درياچه اورميه به همراه موقان و ورثان در آزربايجان شمالي را، جزئي از آزربايجان شمرده است: و أما آذربيجان فإنها كوره اختطها اذرباذ بن بيوراسف بن الأسود بن سام بن نوح عليه السلام قصبتها و هي مصر الإقليم أردبيل بها جبل مساحته مائه و أربعون فرسخاً كله قرى و مزارع. يقال أن به سبعين لساناً كثره خيرات أردبيل منه. أكثر بيوتهم تحت الأرض و من مدنها: رسبه، تبريز، جابروان (جابوران، جابروقان در جنوب درياچه اورميه)، خونج، الميانج (ميانه فعلي)، السراه (سراب فعلي)، بروى (بسوي؟)، ورثان، موقان، ميمذ (ناحيه اي در حوالي اهر)، برزند (در شمال اردبيل). وي ملازكرد (مالازگيرت) شهري در حد منطقه امروز كردنشين در شرق تركيه را نيز بخشي از آران كه ولايتي از مملكت آزربايجان مي باشد شمرده است: فأما الران فإنها تكون نحو الثلث من الإقليم في مثل جزيره بين البحيره و نهر الرس و نهر الملك يشمقها طولاً، قصبتها برذعه و من مدنها: تفليس، القلعه، خنان، شمكور، جنزه، يرديج، الشماخيه، شروان، باكوه، الشابران، باب الأبواب، الأبخان، قبله، شكي، ملازكرد، تبلا (تيلا؟).

الآثار الباقيه عن القرون الخاليه، محمد‌بن‌احمد ابوريحان بيروني (٤٤٠-٣٦٢ قمري،٩٧٢- ١٠٤٨ ميلادي)

عده اي از مورخين اسلامي محل تولد زردشت را در آزربايجان دانسته اند (اين ادعا امروزه به طور قطعي رد شده است). در اين منابع نام سه شهر آزربايجاني براي اين امر به پيش رانده مي شود: موصل [٩]، ري در حد شرقي آزربايجان و اورميه در غرب آن.

ابوريحان بيروني از مورخيني است كه در باره آزربايجاني بودن زرتشت در كتاب آثار الباقيه عن القرون الخاليه خود سخن گفته است. ابوريحان بيروني دانشمند برجسته‌ ازبكستاني، در شهر كاث از شهرهاي ولايت خوارزم جمهوري ازبكستان فعلي به دنيا آمد و به شهر غزنه پايتخت امپراتوري تورك غزنوي در افغانستان كنوني فوت نمود. پدرش، ابوجعفر احمدبن ‌علي انديجاني، اخترشناس دربار دولت توركي خوارزم‌شاه در رصدخانه‌ گرگانج بود. بيروني در كتاب خود الآثار الباقيه عن القرون الخاليه به هنگام صحبت از زرتشت به امتداد حدود آزربايجان تا موصل (ناحيه معروف به نينوا توسط آشوريان و آديابِن توسط روميان) اشاره كرده و مي گويد: سپس زرادشت پسر سفيد تومان آزربايجاني آمد ...... روميان مدعي بودند كه وي از اهالي موصل است. و گويا بر اين سخن افزوده اند كه مرزهاي آزربايجان تا حدود موصل است. (ثم اتي زرادشت بن سفيد تومان الآذربايجاني..... و زعم الروم انه كان من الموصل و لعلهم اضافو في هذا القول حدود آذربيجان الي حدود موصل.....)

آنچه از اين گفته استناد مي شود اين است كه روميان زرتشت را از اهالي موصل دانسته و در اين قول حدود آزربايجان را تا به حدود موصل مي دانسته اند. اين اشاره از جهت جغرافياي تاريخي آزربايجان داراي اهميت است زيرا موصل شهري در غرب و خارج اقليم موسوم به كردستان در شمال عراق است. آزربايجاني دانستن اين شهر كه در ساحل دجله قرار دارد به معني آزربايجاني دانستن همه سرزمين شرق دجله تا مرز ايران يعني تقريبا كل كردستان عراق به علاوي بخشهائي از جزيره-عراق عرب مي باشد.

زبده‌ التواريخ، لقمان ابن سيد حسين الآشوري الحسيني الارموي (متوفي ١٦٠١)

لقمان حسيني اورموي مورخ و شاعر دربار سلطان مراد سوم عثماني، از اهالي شهر اورميه آزربايجان است. وي كه به همراه خانواده خود به عثماني مهاجرت نموده بود در كتاب خود زبده التواريخ در مطلبي راجع به سالل ١١٩٠ ميلادي، رودخانه زاب (احتمالا زاب كوچك) [١٠] را در آزربايجان دانسته است. به گفته او در سال ٥٨٦ هجري-١١٩٠ ميلادي اواخر دوره حكومت سلجوقي حداقل ٥٠ هزار مرد جنگي و يا احتمالا خانوار ايلي تركمان [افشار؟] در منطقه امروزي استان زنجان و ديگر استانهاي آزربايجان بودند. وي در صفحه ١٩٨ كتاب خود مي نويسد: "سلطان طغرل (توغرول سوم) از اصفهان به آزربايجان رفت و به عزالدين حسن ابن‌ قفچق [قيپچاق] پيوست و بدين سان جمعي انبوه شدند كه پنجاه هزار تركمان با ايشان بود و آنان آهنگ اٌشنه و خوي و سلماس كردند". وي در صفحه ١٩٩ به هنگام معين كردن محل دژ حسن ابن قيپچاق در آزربايجان، آنرا نزديك زاب مي شمارد: "دژ عزالدين حسن ابن قفچوق در نزديكي زاب بود".

معجم البلدان، ياقوت حموي رومي (متوفي ٦٢٣ قمري، ١٢٢٦ ميلادي)

ياقوت حموي رومي از نويسندگان‌ و تاريخ‌ نگاران‌ جغرافي‌نويس ‌بنام‌ قرن‌ هفتم‌ هجري در كتاب معجم البلدان و در كتاب ديگر خود برگزيده مشترك شهر فعلا كردنشين اوشنو (اشنويه) و جوذمه در شهرستان سقز استان فعلي كردستان را واقع در آزربايجان دانسته است.

ياقوت در ذيل اشنه مي‌گويد: من خود آن شهر را ديده‌ام كه در طرف اذربيجان واقع است از سوي اربل، ميان آن و اروميه دوروزه راه و ميان آن و اربل پنج‌روزه راه است. او اربل را از اعمال موصل - كه طبق برخي منابع قديمي داخل در سرزمين آزربايجان قلمداد شده – شمرده است. (٢٨٤-١). وي در باره جوذمه نيز مي گويد كه رستاقي از رستاقهاي آزربايجان در جبل است: جوذمه بالميم، رستاق من رساتيق أذربيجان في الجبل. بنابر اين وي بخشي از جبل در ايران مركزي را نيز جزئي از آزربايجان شمرده است (ايالت جبال در آن زمان معادل عراق عجم بود).

منبع: ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله، ياقوت حموي، معجم البدان، ج ١، (بيروت، دارصادر، ١٩٥٥ ميلادي).
منبع: نام اصلي كتاب برگزيده مشترك به عربي المشترك وضعاً و المفترق ضفعاً است كه توسط محمد پروين گنابادي تحت عنوان برگزيده مشترك ياقوت حموي ترجمه و چاپ شده است.

تقويم البلدان، عماد الدين اسمعيل بن محمد بن عمر، المعروف به ابوالفداء (تاليف ٧٣٢ قمري- ١٣٣١ ميلادي)

ابوالفداء مرزهاي مملكت آزربايجان در شمال را [تحت نام حدود ولايت آران] دربند قفقاز و تفليس [پايتخت گرجستان]؛ در جنوب را [تحت نام حدود ولايت آزربايجان] دينور (در شرق استان كرمانشاهان) و حلوان (در غرب استان كرمانشاهان در مرز عراق) و شهرزور (در استان سليمانيه عراق)؛ در غرب را اندكي از جزيره و جوار دجله (بين النهرين شمالي، شامل همه مناطق كردنشين شمال عراق و بخش عظيمي از ناحيه كردنشين جنوب شرقي تركيه)؛ و در شمال غرب را ارمنيه دانسته است.

ابولفداء پيرامون حدود ولايت آزربايجان و ولايت اران چنين مي‌نويسد: حد شرقي آن [آزربايجان] بلاد ديلم است و حد جنوبي آن عراق عجم يعني حلوان و اندكي از جزيره. و نيز حد اران از باب (دربند قفقاز) است تا تفليس، تا نزديك رود ارس، تا مكاني معروف به حجيران. و آزربايجان از حد حجيران است تا حد زنجان، تا حد دينور، تا حلوان و شهر زور و مي‌پيچد تا منتهي به قرب دجله گردد و بر حدود ارمينيه پيوندد. منبع: ابوالفداء تقويم البدان، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، ١٣٤٩ ص ٣٨٦.

با اين وصف وي بخش اعظم مناطق در حال حاضر كردنشين ايران، عراق، سوريه و بخش عظيمي از ناحيه كردنشين جنوب شرقي تركيه را جزئي از مملكت آزربايجان شمرده است.

نزهت القلوب، حمدالله مستوفي قزويني (تاليف ٧٤٠ قمري، ١٣٣٩ ميلادي)

حمداله مستوفي قزويني مورخ آزربايجاني مشهور قرن هشتم هجري قمري در كتاب خويش بنام نزهه القلوب، حدود مملكت آزربايجان را در شمال پيوسته با گرجستان و ارمن و در جنوب با عراق عجم و كردستان دانسته و شهر فعلا كردنشين اوشنو را جزء آزربايجان، بخشي از تومان خوي و در خارج كردستان شمرده است.

وي مي گويد: بلاد آزربايجان ۹ تومان است، بيست و هفت شهر دارد، در بيشتر مناطق اين مملکت هوا سرد و در بعضي مناطق ملايم است، حدودش با ايالت عراق عجم، موغان، گرجستان، ارمن و کردستان پيوسته. طولش از باکو تا خلخال ۹۵ فرسخ، عرضش از بجروان تا سيپان ۵۵ فرسخ مي باشد. به گفته وي تومان خوي در آزربايجان شامل چهار شهر خوي، سلماس، اروميه و اشنويه بوده است.

بنا به حمدالله مستوفي شهرهاي آزربايجان عبارتند از: تبريز، اوجان، طسوج، اردبيل، خلخال، دارمرزين، شاهرود، مشكين، انار، ارجاق، اهر، تكلفه، خياو، درآورد، قلعه كهران، كليبر، گيلان فصلون، مردان قم، نوذر، خوي، سلماس، اروميه، اشنويه، سراو (سراب)، ميانج (ميانه)، گرمرود، مراغه، دهخوارقان، بسوي، نيلان [ليلان]، مرند، دزمار، زنگيان، زنور، كركر [گرگر]، نخجوان، اردوباد، اجنان، آزاد، ماكويه. منبع: حمدالله مستوفي، نزهت القلوب، به تصحيح گاي لسترنج، تهران دنياي كتاب، ١٣٦٣ صص ٨٥، ١٠٢)

تقسيمات اداري و كشوري مملكت آزربايجان در عهد صفوي

در كتاب ماهيت تحولات در آسياي مركزي و قفقاز از انتشارات وزارت امور خارجه جمهوري اسلامي ‌ايران، به هنگام اشاره به تقسيمات اداري و كشوري مملكت آزربايجان، شهر در حال حاضر كردنشين بايزيد در تركيه جزء آزربايجان شمرده شده و چنين نوشته شده است:

در دوران صفويه اين امپراتوري بزرگ به بيست ايالت تقسيم شده بود. ايالت آزربايجان به مرکزيت تبريز – در عين حال پايتخت ايران –يكي از مهمترين اين ايالتها بود و خود به چهار واحد اداري كشوري به نام بيگلربيگي تقسيم ميشد.

بيگلربيگي تبريز: در برگيرنده استانهاي كنوني آزربايجان، گيلان، زنگه زور و قزوين.
بيگلربيگي قره باغ: دربرگيرنده گنجه، بردع، برگشاد، لوري و جوانشير
بيگلربيگي چخورسعد: در برگيرنده ايروان، نخجوان، ماكو و بايزيد
بيگلربيگي شيروان: در برگيرنده باكو، شماخي، شكي، شيروان، قوبا و ساليان

اين بيگلربيگيها كه در متون، كتابها و مدارك دولت صفوي به اسم آزربايجان مورد خطاب قرار ميگرفتند، تابع والي آزربايجان كه از سوي شاهان صفوي منصوب مي‌شد و در تبريز بر تخت مينشست بوده و با مديريت واليان متعدد که سپهسالار آزربايجان نيز ناميده مي شدند اداره ميگرديدند.

کتاب سفينه المحمود، محمود ميرزاي قاجار (تاليف ١٢٤٠ قمري، ١٨٢٤ ميلادي)

محمود ميرزاي قاجار در کتاب خويش سفينه المحمود حدود مملكت آزربايجان را با دقت تمام ترسيم كرده است. وي حدود شمالي آزربايجان شمالي (آزربايجان قفقاز) را به دربند در داغستان روسيه و گرجستان در قفقاز؛ و حدود غربي آزربايجان غربي (آزربايجان تركيه) را در غرب به ارزروم (ارضروم) در شمال شرق تركيه مي رساند. او شهرهاي اوردوباد، ايروان، قره باغ، شكي، شروان، دربند، قبه، باكو، بيلقان در قفقاز و همچنين شهر تالش در ساحل درياي خزر، شهر همدان و شهر فعلا كردنشين ساوجبلاق (مهاباد) در شمال غرب ايران را از شهرهاي معروف مملكت آزربايجان دانسته است.

وي مي گويد: مملکت آذربايجان و تشخص ولايات آن: در ابتدايش از رودخانه قيزيل اوزن است و انتهايش به گرجستان متصل، از طرفي به ارزنه الروم و دربند. معروف به چند شهر است، اعظم [آنها] دارالسلطنه تبريز. قصبات و شهرهاي معروفش به اين تفصيل است: اردبيل، اهر، مشکين، سراب، خلخال، تبريز، مرند، اردوباد، ساوجبلاق، سلماس، خوي، نخجوان، ايروان، گنجه، قره باغ، شکي، شروان، دربند، قبه، بادکوبه، تالش، بيلقان، ارومي، صائين قلعه، همدان. اهل آن ديار به صداقت معروفند و اغلب ترک زبانند.

نشريه آچيق سؤز، ژانويه ١٩١٨

حدود جنوب غربي آزربايجان و شمول آن بر استانهاي كردستان و كرمانشاهان بعدي تا ربع اول قرن بيستم و پيش از روي كار آورده شدن حكومت پهلوي در ميان آزربايجانيان امري مبرهن و معلوم بوده هنوز از حافظه ها پاكسازي نشده بود. چنانچه نشريه آچيق سؤز چاپ باكو در سرمقاله مورخ ١٧ ژانويه ١٩١٨ خود كه در آن به موضوع آزربايجان ايران پرداخته، حدود جنوب آزربايجان را در استان كرمانشاهان ذكر كرده است. در اين مقاله مرزهاي تاريخي آزربايجان از كوه‌هاي قفقاز در شمال تا كرمانشاه در جنوب، تفليس در غرب و درياي خزر در شرق توصيف مي گردد. به عقيده آچيق سؤز تقصير دو پاره شدن مملكت آزربايجان و ملت ترك آزربايجاني به گردن توسعه‌ طلبان روس و طبقه حاكمه ايران بود كه با سياست‌هاي نادرستي كه اتخاذ كردند اين وضع را پيش آوردند. علاوه بر اين به عقيده نويسنده آچيق سؤز اين حق طبيعي مسلمان‌هاي جنوب قفقاز بود كه قلمرو خود را آزربايجان بنامند و آرزو كرده بود كه يك روز برادرهايشان در جنوب بتوانند به آنها ملحق شوند. (آچيق سؤز، ١٧ ژانويه ١٩١٨)

نام شهرها و وضع راه‌هاي آذربايجان در قرون نخستين اسلامي، دكتر حسين آلياري

دكتر حسين آلياري با استناد به نگاشته‌هاي جهانگردان و جغرافي نگاران اسلامي نام شهرهاي آزربايجان را به شرح ذيل آورده است: تبريز، اردبيل، مراغه، خنج، ورثان، سير [سنه]، ميانج [ميانه]، برزه [جنوب درياچه اروميه]، اروميه، جابروان [جنوب درياچه اروميه]، خوي، مرند، گلسره [كولسره] در ٥٣ كيلومتري مراغه در شرق گل تپه، باجروان، برزند [در شمال اردبيل]، سلماس، شيز [گنجك = ؟ تحت سليمان، به تركي سوغورلو]، سلق [رستاق السلق]، نريز [در مشرق اروميه]، سندبابا، سابرخاست [مياندوآب = قوشاچاي]، سراو [سراب جغرافي‌نويسان اسلامي سراه ضبط كرده‌اند]، ماينهرج [ميان دينور و سير]، بذ، ميمذ، نير، زنجان. منبع: دكتر حسين آلياري، نام شهرها و وضع راه‌هاي آذربايجان در قرون نخستين اسلامي. نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز، ص ٨٣

در اين ليست شهرهاي سير (سنه)، برزه (سقز)، ماينهرج امروزه در استانهاي كردستان و كرمانشاهان واقع اند. بدين ترتيب به اعتقاد دكتر حسن آلياري طبق نگاشته هاي دوره اسلامي شهرهاي سنندج، سقز و ماينهرج و سرزمينهاي واقع در شمال آنها در استانهاي كردستان و كرمانشاهان همه جزئي از آزربايجان بوده اند.

توضيحاتي در باره نام چند شهر و مكان جغرافيائي آزربايجاني و مناطق حدي آزربايجان در دوره اسلامي:

[١]- جوذمه: واقع در شهرستان سقز در استان كردستان. بلاذري رستاق جوذمه را از كوره بَرْزه (سقز) آزربايجان؛ و ياقوت حموي رومي آنرا رستاقي از رستاقهاي آزربايجان در جبل معرفي كرده است. محل دقيق امروزي آن در شهرستان سقز معلوم نيست. رستاق به قول ياقوت هر موضعي است كه در آن مزرعه‌ها و قريه‌ها باشد و به شهرهايي مانند بصره و بغداد گفته نمي‌شود و اخص از كوره و استان است.

[٢]- سيسر (سنه، سنندج، سيسر صدخانيه): سيسر و يا سيسر صد خانيه در جنوب غربي آزربايجان واقع بوده و از طرف ماركوارت و پاولي و.... با سِنَه (سنندج) واقع در استان كردستان امروز تطبيق مي‌شود. سيسر در اكثر منابع دوره اسلامي به عنوان شهري از شهرهاي آزربايجان ذكر شده است.

[٣]- ماينهرج: ماينهرج ميان دينور و سيسر (سنندج) و در شهرستان دينور در استان كرمانشاهان امروزي واقع است. عده اي اين نام را به شكل ماذبهرگ و به معني ديدبان ماد به اين اعتبار كه اينجا آغاز ناحيه وسيع ماد بوده دانسته اند. ماينهرج در اكثر منابع دوره اسلامي به عنوان شهري از شهرهاي آزربايجان ذكر شده است. مينورسكي ولايت مايبهرج را مايپهرج خوانده و آنرا در مرز جنوبي آزربايجان و احتمالا با سنقر يك جا دانسته است.

[٤]- برزه (سقز): برزه بر سر راه مراغه به سيسر (سنندج) بوده است. مينورسكي محل برزه را در سقز كنوني حدس زده است. سقز (ساققيز) نام تركي اين شهر بوده به معاني سقز، صمغ، كشمش، مخمر و ... است. برزه در اكثر منابع دوره اسلامي به عنوان شهري از شهرهاي آزربايجان ذكر شده است.

اصل نوشته بلاذري در باره سيسر چنين است: سيسر بكسر أوله و بعد الياء سين أخري و آخره راء بلد متاخم لهمذان قالوا سمي سيسر لأنه في انخفاض من الأرض بين رؤوس آكام ثلاثين فمعناه ثلاثون رأسا و هي بين همذان و أذربيجان حصنها و مدينتها استحدثت في أيام الأمين بن الرشيد و فيها عيون كثيره لا تحصي و كانت تدعي صدخانيه لكثره عيونها و منابعها و لم تزل سيسر و ما والاها مراعي لمواشي الأكراد و غيرهم حتي أنفذ المهدي إليها مولي له يعرف بسلمان بن قيراط و أبوه صاحب الصحراء التي تسمي صحراء قيراط ببغداد و معه شريك له يعرف بسلام الطيفوري و كانت سيسر مأوس الذعارد فاجتمع في أيدي سلمان و الطيفوري ماشيه كثيره فكتبا إلي المهدي يعرفانه ذلك فأمرهما ببناء حصن يأويان إليه مع المواشي التي معهما فبنيا مدينه سيسر و حصناها و سكناها و ضم إليها رستاق ماينهرج من الدينور و رستاق الجوذمه من أذربيجان من كوره برزه و رستاق خانيجر فكورت بها الرساتيق و ولي عليها عاملا برأسه إلي أن كان أيام الرشيد كثر الذعار بنواحيها فلما كان أيام فتنه الأمين و المأمون تغلب عليها مره بن أبي مره العجلي و منع الخوارج فلما استقر أمر المأمون أخذت من يد مره و جعلت في ضياع الخلافه و هذا آخر ما وقع لي من خبرها

[٥]- دينور (دينه‌ور، ديناور، ماه الكوفه): نام يکي از دهستانهاي چهارگانه بخش صحنه شهرستان کرمانشاه در استان كرمانشاهان است. همچنين در دهستان حسن آباد بخش کليبر شهرستان اهر آزربايجان دهي با همين نام موجود است. در دوره اسلامي از دينور به شكل شهري از توابع جبل که نزديک قرميسين (خرميسين) قرار دارد ياد شده است. لسترنج مي نويسد خرابه هاي شهر دينور در حدود بيست و پنج ميلي مغرب کنگاور در حاشيه شمال‌ شرقي دشتي حاصلخيز قرار گرفته و توسط رودخانه دينور كه از کوههاي باختري کندوله شمالي سرتخت و بخش سنقر و کوههاي دهستان خدابنده لو سرچشمه گرفته مشروب مي‌شود. تاسيس شهر دينور را که نام آن در مآخذ سرياني به شكل دينهور آمده به دوره سلوكيان يا قبل از آنها نسبت مي‌دهند. در اينجا نيز مانند کنگاور مهاجرنشين‌هاي يوناني ساكن بوده‌اند. دينور در زمان خلافت معاويه به ماه‌ الكوفه معروف شد زيرا عايدات آنجا به مستمريهاي اهل كوفه اختصاص يافته بود، همانند نهاوند که معروف به ماه البصره بود. امير تيمور خاقان ترك ساخلويي از لشکريان خود را در آنجا مستقر کرد. دينور در منابع دوره اسلامي به شكل حد جنوبي آزربايجان ذكر شده است.

[٦]- حلوان (خارا، خلمنو): حلوان يا به ‌قول يونانيان خارا بر ساحل چپ رودخانه حلوان در طاق‌گرا در شهرستان سر پل ذهاب در استان كرمانشاهان قرار دارد. حلوان كه در زمان آشوريها خلمنو نام داشته بنا به گفته ابن‌ حوقل در قرن چهارم هجري به بزرگي دينور بوده است. مقدسي مي گويد در خارج شهر يهوديان معبدي داشتند كه مورد احترام آنها بود. حلوان در منابع دوره اسلامي به شكل حد جنوبي آزربايجان ذكر شده است.

[٧]- شهرزور (زور، سورا): خره اي وسيع بين اربيل و همدان بود. امروزه در خاک عراق شهرکي بنام زور (سورا) در شمال شرقي سليمانيه نزديک مرز ايران و عراق، در طرف مقابل شهرستان مريوان استان كردستان وجود دارد. اتابک زنگي از اتابکان قرن ششم هجري (١٤ ميلادي) شهرزور را تصرف کرد و مظفرالدين گوکبري (گؤك بؤري= گرگ آبي) اتابک اربيل در زمان ياقوت حموي در اين شهر مستقر گرديد. شهرزور در بسياري از منابع دوره اسلامي به شكل حد جنوبي آزربايجان ذكر شده است.

[٨]- جزيره: جلگه پهناور بين النهرين در عراق كه دو رود بزرگ دجله و فرات در آن جريان دارد از دو بخش تشكيل يافته است. قسمت شمالي و يا جزيره و قسمت جنوبي و يا عراق. اكثر جغرافي نويسان مسلمان مرز بين دو بخش بين النهرين يعني عراق و جزيره را خطي قرار داده اند كه تقريبا از شهر تكريت در شمال بغداد به سمت غرب امتداد مي يافت. اين خط مرزي رود فرات را از جنوب شهر (عانه) در محلي كه اين رود به طرف جنوب خميدگي بزرگي پيدا مي كند قطع مي نمايد.

الف- قسمت شمالي- جزيره: اعراب قسمت شمالي بين النهرين را كه داراي مراتعي سر سبز بوده به دليل قرار گرفتن در ميان آب دو رود دجله و فرات به هنگام طغيان (جزيره) مي ناميدند. جزيره خود به سه بخش تقسيم مي شد كه هر بخش را (ديار) مي گفتند و عبارت بودند از: ديار بكر، ديار ربيعه و ديار مضر كه از نام سه قبيله عربي كه قبل از ظهور اسلام در آنجا ساكن بوده اند گرفته شده است. شهر (آمد) كه در ساحل رود دجله و در جنوب تركيه قرار داشت مركز دياربكر و محل سكونت بكريان؛ (موصل) كه در ساحل رود دجله و در شمال عراق قرار داشت بزرگ ترين شهر ديار ربيعه و محل سكونت قبيله ربيعه؛ و (رقه) محل سكونت مضريان بود كه در ساحل رود فرات و در شمال سوريه قرار داشت. بخش اعظم جزيره و بويژه ديار ربيعه در متون دوره اسلامي جزء آزربايجان شمرده شده است.

ب- قسمت جنوبي-عراق: قسمت جنوبي بين النهرين توسط اعراب (عراق) ناميده ميشد. كلمه (عراق) (ساحل دريا به طور درازا)، (بستر رودخانه از ابتداي جريان تا ريزش به دريا) و (پايين تا بالاي رودخانه) معني شده و به معني صخره و ساحل هم آمده است. قسمت جنوبي به دليل رسوبي بودن خاك آن بسيار حاصل خيز بوده و نخلستان هاي پر ثمر آن از نهرهايي كه از دجله و فرات منشعب شده اند سيراب مي گردد.

[٩]- موصل (نينوا): موصل شهري عمدتا عرب در غرب و خارج اقليم موسوم به كردستان در شمال عراق است. در برخي از منابع يوناني، نواحي موصل و اربيل با نام آديابن ذكر شده اند. شهر موصل در شماري از منابع دوره اسلامي حد آزربايجان و حتي در داخل آن شمرده مي شود. آزربايجاني دانستن موصل كه در ساحل دجله قرار دارد به معني آزربايجاني بودن همه سرزمين شرق دجله تا مرز ايران يعني تقريبا كل كردستان عراق امروزي به علاوه بخشهائي از عراق عرب - جزيره مي باشد.

[١٠]- زاب: رودخانه زاب داراي دو شاخه زاب الاكبر (بزرگ) و زاب الاسفل (كوچك) است. زاب بزرگ از كوههاي جنوب درياچه وان در جنوب شرقي تركيه سرچشمه گرفته و در جنوب شهر موصل در شمال عراق به رودخانه دجله مي پيوندد. طول آن ٤٠٠ كيلومتر است. زاب كوچك از كوههاي جنوب غربي استان آزربايجان غربي سرچشمه گرفته و پس از عبور از شهر ترك نشين آلتين كؤپرو در شمال عراق در نزديكيهاي شهر شيخ در همين ناحيه به رودخانه دجله مي پيوندد. طول رودخانه زاب كوچك بين ٣٨٠-٤٠٠ كيلومتر تخمين زده شده است.

گئرچه‌يه هو!!!