Mittwoch, 11. Mai 2011

روز دانشجوي آذربايجان، روز خيزش «تركان جوان» ـ ابوذر آذران

اگرچه از دیدنش کم‌زمانی گذشته، اما دلم برایش تنگ شده است. صبح یک روز بارانی ارديبهشت را فدای دیدنش می‌کنم و راهی دانشگاه می‌شوم. می‌روم تا،‌ کسی را ببینم که « استاد »است استاد بزرگ تاریخ. او برای من، تنها استادی بزرگ نیست، او در جان و زبان من، تندیس اخلاق... است. هميشه از خیابان که خسته می‌شوم، به حضور این مهر تمام می‌رسم تا از گفتار صریحش لبریز شوم. به در می‌کوبم، می‌گوید بفرما، در را باز می‌کنم، به نشانه ادب، به پایم بلند می‌شود. او استاد است، من شاگرد او. او برای منِ کوتاه، بلند می‌شود تا بیاموزد؛ اخلاق، چیست و برای زیست اخلاقی، چقدر باید بی‌باک بود. او استاد من نیست، معبود من است، معبد من است. دستهایش را می‌فشارم تا رسم عبادت به جای آورم. می‌گوید بنشین، می‌نشینم. به لحن پدران دلسوز از حال و روزم می‌پرسد. گفتارش چنان داغ است که وجود سرد و مایوسم را تا عمق، آتش و شور می‌کند. او استاد تاریخ است اما گویا، انرژی درمانی می کند. از دیدنش سیراب نمی‌شوم. تلفن را برمی‌دارد و می‌گوید: مهمانی دارم از آذربایجان، برایش چایی بیاورید از نوع ترکی‌اش. «ترکی» را با خنده می‌گوید. تلفن را می‌گذارد و رو می‌کند به من و می‌گوید: « ببینم شما بلاخره فارس شدید یا نه همچنان ترکی؟» هیچ نمی‌گویم، می‌خندم. استاد می‌گوید: « این آق‌قویونولوها، آذربایجان را ترک کردند و زبان زیبا و اصیل آذری را از بین بردند. آذربایجان باید به اصل خود برگردد. » هیچ نمی‌گویم، پوزخند می‌زنم. استاد می‌گوید: «کتاب‌های کسروی را بخون. آقای منوچهری خودش تبریزیه، بخون ببین چی نوشته. شما فارس هستید باید ترکی را رها کنید. » هیچ نمی‌گویم، تلخند می‌زنم. استاد می‌گوید: « ... »، من هیچ نمی‌گویم سکوت می‌کنم. سکوتی که می‌کشد مرا. دوست دارم بر سر معبد اخلاق فریاد بزنم: استاد، این تفکر، نژادپرستی است، ظلم است، بی اخلاقی است فراتر از گناه است. چگونه ممکن است استادی که تمام عمر خود را صرف دقتی بی‌نظیر می‌کند که مبادا یک وجب از سرزمین اخلاق دور نباشد، اینچنین بر اندیشه ای نژادپرستانه استوار بماند؟ چگونه استاد؟ تو که تندیش اخلاقی، چرا نمی‌توانی این ظلم بزرگ را بفهمی؟ گیرم توهم کسروی، درست؛ چرا باید مرا به هفت قرن عقب‌تر برگردانی؟ آیا چنین حکم ظالمانه‌ای را درباره مردم مصر و سوریه هم صادر مي‌كني؟ سکوت می‌کنم و استاد را با توصیه‌های عجیبش تنها می‌گذارم و در بهتی دل‌آزار فرو می‌روم. احساس بدبختی می‌کنم من از خیابان‌های سیمانی و زشت پایتخت به پیشخوان معبدی پناه آورده‌ام که آرامم کند نه اینکه نادانسته حکم بر اخراجم دهد اخراج از آنچه برایم هستی و حیات است. در سکوتی عمیق به نسبتم با استاد می‌اندیشم: من دانشجوی او هستم، دانشجوی آذربایجانی او، ‌همو كه امروز، روز او است روز دانشجوی آذربایجان. اگر بنا بر رسم معهود باشد، او بایستي چنين روزي را به من تبريك گويد و البته او نیز چنین کرد؛ هدیه‌ای نثارم کرد که یادبود بزرگ نژادپرستان ایران بود: نفی هویت تاریخی و انکار هستی فرهنگی‌ام. روز دانشجوی آذربایجانی، برای من روز تلخی بود، روز تلخ انکار. تمام روزهاي دانشجوي آذربايجاني با سه‌گانه انكار و تبعيض و تحقير همراه است. او تمام‌قد تحقير مي شود؛ همين كه پاي بر دانشگاه مي نهد،‌ از سوي بي‌شعورترين انسان‌نماهاي روي زمين،‌ « خر » خطاب مي شود. او فرزند تبعيض است؛ منع زبان مادري و تحميل زبان بيگانه، بزرگ‌ترين تبعيض جهان است و او همزاد انكار است،‌قومي عجيب ن‍ژادپرست،‌ همه هستي او را انكار مي‌كند. توصيه‌هاي استاد،‌ آتشم مي‌زند. او را با انديشه‌هايش رها مي‌كنم و دلتنگ‌تر از قبل،‌ پاي از معبد بيرون مي‌گذارم. با سنگين‌ترين گام‌هاي جهان، راهرو دانشكده را طي مي‌كنم و تمام تلخي‌هاي دوران دانشچويي‌ام را بر دل تنگم مرور مي‌كنم. آنچه ‌در اين سال‌ها بر من به عنوان دانشجويي از دهات آذربايجان گذشته، تن آزادي و عدالت را مي لرزاند. همه رنج نهفته در اين سالهاي تلخ را مي‌توان در يك كلمه از زبان كثيف‌ترين نژادپرستان تاريخ خلاصه كرد: «ترك خر» «ترك خر»، ننگين‌ترين سند جنايت قوم فارس است كه براي رزالت تام تمام تاريخ يك قوم بس است. اين «دشنام زشت قحبه بدكار روزگار»، تكراري‌ترين و آشناترين واژه براي جان و دل دانشجوي آذربايجاني، بويژه در دانشگاه‌هاي مناطق فارس‌نشين است. او را « ترك خر» مي‌خوانند كه مبادا خود را «ترك» بداند. تازيانه‌هاي تحقير را چنان بر جان نحيف او مي نوازند كه او پيش از هر كس ديگري، ‌هويت خود را انكار كند و با لهجه تركي بگويد: من ترك نيستم، ‌آذري‌ام. هنوز چندهفته‌اي از ورودم به دانشگاه تهران نگذشته بود كه استادي مرا چنين خطاب كرد: «...» و رو به دانشجويان گفت: «او را جدي نگيريد. او بدوي است. از پشت كوه آمده است. خودش بهتر مي داند كيست و شبيه چيست... !» نه!‌ فكر نكنيد «تركتازي» كرده بودم. من از او جند تا سوال ساده پرسيده بودم، سوالاتي كه اين استاد دينِ دانشگاه تهران پاسخي براي آن‌ها نداشت! چرا پاسخ داشت، پاسخ داد: او مرا «بدوي» و « خر » خطاب كرد. به من نخند برادر فاشيست من،‌ « تركتازي» را تو به من آموخته‌اي. ادبيات فاخر تو،‌ سفاهت را «تركتازي» مي‌خواند. هيچ مي‌داني،‌اين، اوج ن‍ژادپرستي است؟ «تركتازي» برساخته ن‍ژادپرستي است. تو چگونه سفاهت را تمام‌قد به من نسبت مي‎دهي؟ مي‌داني اين برساخته تو با من چه كرده است؟ 16 سال پیش، روز دانشجوی آذربایجانی، بر سنگ قبر انکار بنا نهاده شد. هنوز آذربايجان با كشتار سبوعانه 1992، از غمباد قره‌باغ خارج نشده بود كه با پرسشنامه نژادپرستانه مركز پژوهش‌هاي صداوسيما مواجه شد. قتل‌عام موفق قره‌باغ، فارس را به فراست انداخت تا ژنوساید آذربایجان را بومی کند. انتشار پرسشنامه هدفمند « فاصله اجتماعی» نمی‌توانست، رویدادی اتفاقی و محصول دست‌نشانده‌های غرب(!) باشد. این پرسشنامه را باید مانیفست نژادپرستان نام نهاد. مانیفستی که می خواست «ترکان» ایران را از تمام حقوق اجتماعی محروم كرده و آنها را چنان منزوی کند که هیچ فرزند ترکی در آذربایجان، هرگز ادعای ترک بودن نکند. رویای نژادپرستان اما، تعبیر نشد. طرح کثیف، عقیم ماند و نتیجه برعکس داد. آذربایجان غمگین، خشمگین شد. اعتراض سراسری دانشجویان، نه تنها به عقب نشینی و مهمل‌گویی مسوولان صدا و سیما انجامید که سنگ بنای رستاخیز بزرگ مردم آذربایجان را نیز بر صحیفه تاریخ نهاد. آذربایجان بیدار شد. روز دانشجوی آذربایجان، روز بیداری آذربایجان است و نقطه پایان عصر فترت. عصري دل‌آزار كه از ژنوسايد 1325 در اين‌سوي ارس آغاز شد و با ژنوسايد 1994 در آن‌سوي ارس به پايان رسيد. 50 سال بعد از کشتار همه نخبگان آذربایجان توسط ارتش آریامهر، بر ويرانه‌هاي تبريز و قره‌باغ، جوانه هایی از جنس اميد و آگاهي روییدند که این‌بار نه برای آرمان سوسیالیسم و نه برای نژاد پاک آریایی و نه برای مدینه فاضله اسلامی که تنها برای خود و بنام آذربایجان برخاستند. آنان جوان‌اند و برخلاف ديگر نخبگان جوان، تقريبا هيچ نسبت فيزيكي با اسلاف خود ندارند. اسلاف آنان، يا قتل عام شده اند و يا سرباز و برده‌ي گونه‌هاي مختلف ايده‌ئولوژي انترناسيوناليسم. آنان فرزندان باهوش كوهستان‌‌اند كه براي حقوق نخسيتن انسان آذربايجاني حهاد مي‌كنند. روز دانشجوي آذربايجان، روز خيزش تركان جوان آذربايجان است. جنبش دانشجویی آذربایجان، در اوج غم و خشم و در منتهی الیه تجربه های گران شکل گرفت. دانشجویان آذربایجان دقیقا زمانی برای دفاع از آذربایجان به پا خاستند که دیگر هیچ امید و اعتمادی به مرام‌های رنگین سوسیالیزم، شعارهای حقوق بشری لیبرالیسم و سخنان زیبای آرمان‌گرايان اسلامی داشتند، چه، هر سه نه تنها کمکی به رفاه و احقاق حق انسان آذربایجانی نکردند و در بزنگاه های تاریخی به داد او نرسیدند بلكه به نابودی او هستي او نيز همت گماشتند. دانشجوی آذربایجانی دهه هفتاد، دیگر نه در راه انقلاب پرولتاریا جان می سپارد نه برای خدایان شمشیر می زند و نه فریب دلالان خون و نفت را می خورد. برای او حفظ زبان، ‌سرزمین، فرهنگ و هويت اجدادی آذربايجان، مهم‌تر از هر چيز ديگر است. دوستی سال 92 را به‌زيبايي، سال ظهور انسان مدرن آذربایجانی نامیده است، انساني كه مي‌رود تا كرامت انساني و زيست اخلاقي را به جهان بازگرداند و البته به زعم نژادپرستان، اين انسان مدرن،‌ دو راه بيشتر ندارد؛ يا بازگردد به توهم « آذري بودگي‌اش» و يا « خر » خوانده شود... ! Mehr anzeigen