Montag, 28. Juni 2010

2010-06-28 تاریخ
استاجلو فریدنی نام
ایمیل
تیتر مقاله

البته من شاعر نیستم ولی شاعرها را دوست دارم لازم به ذکر است که من به خانم عبادی و خانم بهبهانی احترام خاصی قائلم و انها به هیچ وجه در کاتگوری ملاها نیستند و اما شعرهای من تماما شعر روز است با مصرف 52 درصدی مواد در ایران این نوادگان کورش به خارش افتاده اند که حتی حال ندارند نعلبکیهای خود را هم عوض بکنند به پهلوی راست میخوابند یاد پهلوی 1 به پهلوی چپ میخوابند یاد پهلوی 2 میکنند و وقتی سیخ مینشینند یاد کورش و داریوش را میکنند

راحت بخواب کورش

مارهروان راهت

در این همه کشاکش

افتاده ایم به خارش

.

دارا ز بیکسی مرد

سارا غم زمان خورد

از بیکسی کردیم

بر دشمنان کرنش

.

رستم که نام او بود

ورد و زبان هر کس

در جنگ با ترکان

غلتیده شد به گورش

.

شاهنامه ها سرودند

تاریخ را ربودند

این بیکسان پارسی

با نام و یاد کورش

Dienstag, 22. Juni 2010

زبان سند هویت هر ملتی است .

زبان سند هویت هر ملتی است . Küçült Büyüt
زبان سند هویت هر ملتی است .

ریشه شناسی زبان ترکی

زبان سند هویت هر ملتی است . سندی که اثبات آن تبلور ذات هر خلقی است. در واقع موجودیت هر ملتی در این کره خاکی نشانگر حضور زبانی اوست. زبانی که مورد تکلم واقع می شود از طریق اصوات، هجاها و آثار مکتوب سند زنده ای بر جای می- گذارد، سندی که جزیی از میراث بشری است و بر همه انسانهای فکور است که از موجودیت ، حق حیات و فضای تنفسی آن زبان در ابعاد گوناگون مدافعه نمایند. این سند در وجود فیزیکی و آثار معنوی میلیونها انسانی حک شده که به آن زبان سخن میگویند.بنابراین رسمیت هر زبانی را نه حاکمان، بلکه خود ملتی که به آن زبان لب می گشایند، تعیین می کنند. پس به سخنی، هر زبان برای ملت صاحب زبان رسمی است. زبان ضمنا آ ئینه ای است که هر ملتی خود را، در گذرگاه تاریخ، در آن مشاهده می کند. این سند زنده در آئینه تاریخ جهان می درخشد هر چند که عده ای بخواهند این سند و این آئینه را مخدوش و تیره ببینند.

زبان هیچ ملتی در عرف بین الملل نیازی به اثبات ندارد، بزرگترین دلیل وجودی هر زبانی حضور ملتی است که به آن زبان تکلم می کنند و با این طریق کاروان تمدن بشری را غنا می بخشند، خواه این متکلمین زبانی میلیونی باشد یا کمتر. کمیت در عرصه موجودیت زبانی زیاد مورد اختلاف نیست. زبان ها با تفاوتهای خویش موزائیک زیبائی از ملل و نحل در جهان پدید آورده اند، جهانی که در مواردی قدرتمندان بر آن شده اند این سند هویت و این آئینه زلال بشری را مکدر کنند. زبانی که نه فقط کدهای بیجان و حرفهای قراردادی الفبا، که روح و روان مردمی را در یک مقطع تاریخی نشان می دهد. این همان زبانی است که من با آن بزرگ شده ام، زبانی که ترنم کننده آمال و آرزوهای یک ملت اصیل است. خوب این زبان چیست و زبان چه جایگاهی در جامعه بشری دارد؟ اما قبل از همه، .در همین ابتدا باید به فهرستی از فاکتها و حقایق اشاره شود تا خواننده دقیق با برخی از بد یهییات زبانشناسی آشنا شود.

- زبانها در عین تفاوتهای ریشه ای از مشابهتهای زیادی برخوردارند.

- زبانها از نظر ساختاری در گروههای مشابه طبقه بندی میشوند.

- زبانها همواره در طول زمان در داد و ستد بوده و متاثر از یکدیگر بوده اند.

- برخی از زبانها به سبب تهاجمات استعماری و فقر فرهنگی در معرض نابودی قرار دارند.

- علی رغم اختلافات عجیب و قریب بین زبانها و کدهای آنها، زبانها به تعبیری از ساختار واحدی برخوردارند.

- زبان هیچ ملتی برتر و یا پستتر نیست، و این قدرتهای فائقه اقتصادی و یا امپراطوریهای مالی است که سبب فراموشی ویا به حاشیه افتادن زبانها میشود.و این کار با کوچهای اجباری یا اسکانهای ناشی از شرایط ناخواسته حاصل می گردد.

- زبانها در خانواده های زبانی طبقه بندی می شوند و اعضا هر خانواده زبانی شاخه ای از درخت زبانشناسی بشری است.

قبل از همه، در ریشه شناسی زبان باید توجه نمود که تمام زبانهای دنیا در مسیر زندگی بشری و تاریخ او، از پیچ و خمهای فراوانی گذشته و از دوران قبل از کتابت و الفبا عبور کرده ، تا امروز رسیده اند. با توضیح بیشتر، زبانهایی که قدرت انطباق با شرایط زمان داشته و از تهاجمات ضد زبانی گریخته اند، تا امروز حضور خود را به اثبات رسانده اند. در این رهگذر انسانهای باستان بنا به شرایط ز یستی خود، هر کدام به شکل ویژه ای از زبان و کتابت و نوشته ، منطبق با وضع زیستی خود، استفاده کرده است. برای مثال، ملتهایی که در زندگی کوچ نشینی بوده اند، فن کتابت و زبان آنها به سبب کوچهای مداوم و درگیریهای خشن برای دسترسی به مراتع، دستخوش تغییر بوده و قضاوت علمی در مورد ریشه زبانی آنها مشکل به نظر می رسد. برای مثال، زبان انگلیسی امروزی که حدود یک میلیارد مردم جهان به آن آشنائی دارند، حدود شش سده پیش به نوعی کتابت میشد که آثار آن زمان برای خواننده معمولی امروزی نامفهوم است. بنابر این بهتر است به ریشه کل زبان بشری اشاره شود و نظر دانشمندان معاصر و پژوهشگران جدید آورده شود تا اینکه در ریشه شناسی زبان ترکی نیز تامل علمی به عمل آید.

در زمینه ریشه شناسی زبان ترکی نظرات متفاوتی ابراز شده است و گاهی ضد و نقیض. واین برخوردها سبب شده که ذهن عامه نسبت به آن در ابهام قرار گیرد.

زبان ترکی، که یکی از شاخه های آن در آذربایجان مورد تکلم واقع میشود، همانند سایر زبانهای مرسوم در جهان، زبانی است که ساختار قانونمند دستوری خود را دارد و تا کنون آثار ماندگاری به این زبان چاپ شده است.

زبان امروزی ترکی کهمردمان بسیاری به آن صحبت می کنند، شاخه ای از خانواده بزرگ زبانهای ترکی Turkic languages" است. خود این خانواده نیز در طبقه بندی زبانها، از زبانهای زیر خانواده گروه زبانهای آلتائیک Altaic شناخته میشود.

"خانواده زبانهای ترکی اشتراکات خیلی نزدیکی به یکدیگر نشان می دهند. این همانندی در عرصه آواشناسی، مورفولوژی (تحولات لغوی) و ساختار نحوی آنهاست. در بین این زبانها تنها زبانهای چوواش، خلج، و یاکوت با دیگر خانواده زبانهای ترکی تفاوت قابل توجه دارند. نزدیکترین سوابق این زبانها در کنار رودخانه اورخون در مغولستان و نیز دره رودخانه یئنی سئی در روسیه مرکزی و جنوبی وجود دارند که به قرن 8 برمیگردد."

برای نشان دادن خانواده زبانهای ترکی و درک ریشه های زبان ترکی اینجا عین ترجمه طبقه بندی زبانها از دید زبانشناسان معتبر آورده میشود. جالب اینجاست که بیشتر عالمان زبانشناسی تاریخی در این مورد هم نظرند:

زبانهای ترکی با توجه به ریشه های تاریخی، معیارهای جغرافیایی و اصول زبانشناسی به شاخه های زیر تقسیم میسوند:

1-زبانهای اوغوز یا زبانهای جنوب غربی که شامل زبانهای ترکی عثمانی، قاقوزGagaus، ترکی (آذربایجان)، ترکمن، و ترکهای خراسان." در این طبقه بندی به لحاظ توجه به اشتراک زبانها از نظر موقعیت جغرافیایی جایگاه زبان ترکی امروزی آذربایجان ایران نیز مشخص می شود.

2-زبانهای قبچاق یا زبانهای شمال غربی: این شاخه شامل زبانهایی از خانواده زبانهای ترکی است که عبارتند از زبانهای قازاک، قره قالپاک، نوقای، تاتار، و باشقیر، لهجه های سیبری غربی، تاتارهای کریمه، کوموک، کاراچای، بالکار و کاراایت.Karaite"

3-شاخه جنوب شرقی یا گروه اویغور چاغاتی uyghur chagati" "که در برگیرنده زبانهای اوزبک، اویغور، اویغور زرد، و سالار Salar" "با ریشه اوغوز.

4-گروه شمال شرقی یاسیبریایی شامل زبانهای یاکوت Yakut(ساخا)، دولقان "Dolgan"، آلتای، خاکاس ، شور Shor تووان Tuvan ، و توفا (.( Tofa

5-زبان چوواش که زبان منطقه ولگاست.

6-زبان "خلج" khalaj) ) زبان متباعد مرکزی ایران است.

"زبانهای ترکی به چندین شاخه و شعبه تقسیم می شوند که ترکی آذربایجانی به گروه غربی خانواده زبانهای ترکی وابسته است. منابع اصلی زبانهای منسوب به شاخه غربی خانواده- های ترکی و از آن جمله زبان آذربایجانی عبارت میباشد از: زبانهای قبایل و طوایفی که به نام های ساک- سکیف- سکا، گاس، گاسبی، گاسیت، خزر، سابیر، سووار، هون، گوی ترک، تورک غز، اوغوز، قبچاق، و... شناخته شده اند. اینان در سده های پیش از میلاد و نیز در نخستین هزاره میلادی در اطراف دریای خزر مسکن گزیده اند. زبان آذربایجانی نیز به مانند سایر زبانهای وابسته به گروه غربی تحت تاثیر حوادث اجتماعی-تاریخی پیچیده ای به صورت زبان واحد خلق تشکل یافته است.

دلیل عمده ای که زبانشناسان تاریخی می آورند که زبانهای ترکی از خانواده زبانهای هند و اروپایی نیستند، توجه به ساختار هجایی و آواشناسی این زبان است. البته اشکال دیگر دستور و نحو زبان ترکی نیز نشانگر این است که این زبان خود استقلال زبانی دارد. تفاوت و در واقع خصیصه بارز زبانهای ترکی در کمیت حروف صدادارست. وجود نه صدادار به این زبانها "هارمونی هجایی"(7) می دهد که در زبانهای" دری" (فارسی) نیست. علاوه نوع پیچیده پیشوندها و پسوندها نیز نشان می دهد که ساختار زبان ترکی و ظرفیتهای آن با زبانهای هند واروپایی متفاوت است. مثال ,واژه کول (خاکستر) کول-لر(خاکسترها)، کول-لر-ی (خاکسترهایش) و واژه قول (برده) قول-لار (برده ها)، قول-لاری (برده هایش) نشان می دهد چه هماهنگی و هارمونی در زبان و نوع تلفظ واژه های صدادار وجود دارد. به هارمونی صداها در پسوند"لر" "لری" و نیز "لار" و لاری" توجه کنید، با مقایسه این نوع هارمونی مصوتها می توانید پی ببرید که در زبان دری فارسی این امکان گردش هجایی وجود ندارد.

این که شکل گیری کامل فرم زبان ادبی ترکی چه زمانی بوده، اطلاع دقیقی نداریم،اما کتیبه های اورخون یئنی سئی یا یئنی سو را میتوان نام برد که ترکیب دستوری واژه ها و صوت شناسی کلمات موجود نشان می دهد که این سند از قدمت بیشتری برخورداراست. با این حال اکثر منابع بر آنند که زبان های شکل یافته خانواده ترکی بیشتر از قرن هشتم میلادی آغاز شده است. در این مورد زبانشناسان با توجه به نوع زبانهای ترکی، تکامل هر کدام را به قرون مختلف نسبت می دهند. زبانهای ترکی آسیای میانه قرن هشتم شکل میگیرند، حال آنکه شکل گیری زبان ادبی "اویغوری" را ما بین قرون نه تا چهارده می دانند.

از زبانهای رایج دنیا که در امروز میلیونها نفر به آن زبان تکلم می کنند، یکی هم زبان ترکی است که علاوه بر کشورهای ترکیه، آذربایجان ، در بلغارستان، اوزبکستان، کازاخستان، قیرقیزستان، تاجیکیستان، یونان و قبرس نیز به این زبان سخن می گویند. البته در دیگر کشورهای جهان نیز میلیونها ترکی گوی زندگی می کنند، که تنها در آلمان بیش از سه میلیون نفر و در ممالک امریکای شمالی نیز به عنوان "کارگران مهمان" ترکان زندگی می کنند. اینان به شاخه های مختلف خانواده زبان ترکی سخن می گویند. در شاخه های این زبان، زبانهای ترکی ترکمن، آذربایجانی، قفقازی، لهجه های ترکی خراسانی وجود دارند که از شعبه اصلی زبانهای آلتائیک هستند. البنه زبانهای مغولی و tungusic نیز از زبانهای زیر همین خانواده محسوب می شوند. تا سال 1928، پنج سال پس ار استقرار جمهوری ترکیه تمام اسناد خانواده زبانهای ترکی با الفبای عربی نوشته می شد که دلیل آن هم تاثیر قدرتمند اسلام در منطقه بوده است. در سال 1928، اصلاحات زبانی در ترکیه سبب شد که الفبائی بر اساس قراردادهای زبان لاتین با 28 حرف به زبان کتبی ترکی تبدیل شود . زبان ترکی همان گونه که ذکر شد مسیر طولانی پیموده و پس از تغییرات و تحولات فراوان، که ناشی از وضع زیستی اجداد ترکان آذربایجان بوده، به شکل امروزی رسیده است. اجدادی که به آنها از نظر زبانی ترکان اوغوز می گویند ، که کارنامه ادب شفاهی آنان از پیشینه ادبی 1500 ساله برخوردار است. یعنی ادبیاتی که به "ادبیات اوغوز" معروف است. کتاب معروف "دده قورقوت" از داستانهای مردم ترک زبان" اوغوز"از زمره این گنجینه به شمار میرود. بعدها داستانهای "کور اوغلو"، نوشته های یونس امره، فضولی و اشعار مختوم قلی، وارث ادبیات اوغوزها و در مجموع دربر گیرنده تروت معنوی ادبیات ترکان آذربایجانند.

منبع:

http://www.kerkuk.net/haberler/haber.aspx?dil=1065&metin=200706108

Sonntag, 20. Juni 2010

كيست اين آقاي دكتر عليرضا نوري زاده ؟

كيست اين آقاي دكتر عليرضا نوري زاده ؟

شايد كمتر كسي در ايران باشد كه نام عليرضا نوري زاده را نشنيده و يا تفسير ها و برنامه هاي اين شخص را نديده باشد. عليرضا نوري زاده با تبحر زيادي كه در لفاظي دارد و آشنايي دقيق با رگ خواب خيلي ها در ايران توانسته در سايه آشنايي و رفاقت هاي ديرين (كه به آنها در اين مقاله خواهم پرداخت ) سرقفلي برنامه تلوزيوني راديو صداي آمريكا را خريده و همينطور قاپ تلوزيون هاي گروه هاي تروريستي كرد خصوصاً تيشك ارگان يكي از شاخه هاي حزب دمكرات كردستان را با اين جمله كليشه اي كه كرد ها ايراني ترين ايرانيها هستند بدزدد. همينطور ايشان روزانه يك برنامه تلوزيوني در كانال يك (one)-متعلق به شهرام همايون-كه ارگاني پان فارسيستي مي باشد دارد. شكي نيست كه اين فرد بسيار باهوش و سياس است . آقاي دكتر عليرضا نوري زاده از شخصيت ها ي پان فارس دو آتشه اي است كه دشمني غريبي با ترك و آزربايجاني دارد اگرچه با زرنگي و سياسي مثال زدني هميشه ميخواهد شنونده را فريب دهد و از اظهار مستقيم اين نكته فرار كند ولي كيست كه نداند ايشان آلرژي غريبي به كلمه ترك دارد و هميشه در صحبت هاي خود از كرد و بلوچ و ارمني و سني ميگويد اما تا به آزربايجاني و ترك مي رسد به طرفه العيني جهيده و مسير صحبت را عوض مي كند . اگرچه اين اواخر سعي داشته با عوام فريبي سر ملت آزربايجان شيره بمالد و به نحوي پاي آزربايجاني را به جنبش مركز گرا و صد در صد فارسي سبز باز كند . البته ايشان دشمنان قسم خورده بسيار در درون ايران و حاكميت اسلامي و هم در بيرون از ايران دارد كه در هر فرصتي وي را متهم به ارتباط با تقريباً تمام سرويس هاي جاسوسي دنيا و فساد اخلاقي مي كنند ، همينطور دوستان و طرفداران سر سپرده اي هم دارد كه به نامش قسم مي خورند و برايش فان كلوب درست كرده اند! اما واقعا نوري زاده كيست ؟ اين سوالي است كه مشكل بتوان به آن پاسخ گفت . من در اينجا سعي ميكنم با گرد آوري و پالايش نظرات هر دو طرف تابلويي از وي ترسيم كنم كه كمي به واقعيت نزديك باشد.

علیرضا نوری‌زاده در سال 1328 هجری شمسی در محله دروازه قزوین تهران به دنیا آمد. پدر نوری‌زاده در آن زمان ملبس به ردای روحانیت بود و در مدرسه علمیه فیلسوف‌الدوله در حوالی مولوی درس می‌خواند و شهریه می‌گرفت و با کمک بازاریان و مقرری که از عده‌ای خیر می‌گرفت گذران عمر می‌کرد. در حوالی سال 1340 شمسی ، نوری‌زاده به همراه پدر و خانواده‌اش به نجف اشرف مهاجرت کرد. پدر نوری‌زاده قصد داشت در نجف به ادامه تحصیلات حوزوی بپردازد و پس از حدود 5 سال اقامت در نجف این شهر مقدس را ترک گفت و به ایران بازگشت. پدر نوری‌زاده پس از بازگشت به تهران در دفترخانه اسناد رسمي که متعلق به شمس قنات‌‌آبادی، نماینده مجلس شورای ملی (از طرفداران کودتای 28 مرداد سال 1332) بود به عنوان اندیکاتورنویس استخدام شد و پس از مدتی کارهای مربوط به عقد و عروسی را هم انجام می‌داد و به عنوان عاقد به مجالس عقد و عروسی اعزام می‌شد. حاصل 5 سال اقامت در نجف برای علیرضای نوجوان فراگیری زبان عربی (با لهجه عراقی) بود که بعدها در زندگی او نقش اساسی ایفا کرد. پدر نوری‌زاده پس از چندی به تبعیت از کارفرمای خود (شمس قنات‌آبادی) که از کسوت روحانیت خارج شده بود مکلا شد و کت و شلوار پوشید و کراوات زد و هرگز معلوم نشد چطور یک دفترنویس ساده و کم‌درآمد ناگهان به پول و پله چشمگیری رسید و از گمرک امیریه در جنوب تهران به محله نوساز و جدیدالتاسیس و گرانقیمت آپادانا (که آن زمان شمال تهران محسوب می‌شد) کوچ کرد؟!

علیرضا نوری‌زاده پس از اخذ دیپلم متوسطه دررشته ادبی برای ادامه تحصیل در رشته علوم قضایی وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد وپس از دریافت مدرک لیسانس و با توجه به این که از خدمت وظیفه معاف شده بود به توصیه پدر و در سال 1352 هجری خورشیدی به انگلستان جهت ادامه تحصیلات عالیه عزیمت نمود و در سال 1355با گرفتن مدرک دکترای خود در رشته جامعه شناسی به ایران بازگشت.

در سال 1347 برای نخستین‌بار نام وی در صفحه شعر مجله هفتگی فردوسی به سردبیری «عباس پهلوان» به چاپ رسید. نوری‌زاده با توجه به آشنایی که به زبان عربی داشت اشعار و قطعات ادبی متعلق به شعرا و ادبای جهان عرب را ترجمه و به نام خود به نشریاتی چون فردوسی، خوشه، بامشاد، تهران مصور و امید ایران می‌داد. همکاری با نشریات و درج نام علیرضا نوری‌زاده سبب توجه رئیس دانشکده حقوق دانشگاه تهران به این دانشجوی خود شد. در این زمان ریاست دانشکده حقوق را «منوچهر گنجی» به عهده داشت و این اتفاق به ظاهر ساده سرنوشت نوری‌زاده را عوض کرد. از همان زمان و در بار هتل مرمر متعلق به آقاي باقر زاده پي دوستي وي با اسمائيل نوري علا و جمشيد چالنگي كه از نويسندگان مجله تماشا بود و اكنون در صداي آمريكا كار مي كند ريخته شد.

در آن ایام مساله اعراب و اسرائیل به واسطه جنگ 6 روزه در دنیای اسلام بسیار مطرح بود و در ایران نیز اگرچه رژیم پهلوی از همپیمانان اسرائیل محسوب می‌شد، اما قلب مردم با فلسطینی‌ها بود و مردم مطبوعات و نویسندگان را تحت فشار می‌گذاشتند تا مطالبی پیرامون حقانیت مبارزه فلسطینی‌ها چاپ نکنند. رژیم برای آنکه احساسات عمومی را کنترل کند به مطبوعات اجازه می‌داد فقط مطالب ادبی و اشعار غیرسیاسی بویژه غیراحساسی و به‌دور از تبلیغات انقلابی به چاپ رسانند. به همین سبب به افراد مطمئنی مانند نوری‌زاده ماموریت داده شد تا اشعار ادبی و عشقی شعرای فلسطینی را ترجمه و پس از هماهنگی با وزارت اطلاعات در مطبوعات به چاپ رسانند. نوری‌زاده از این رهگذر با بعضی شعرا و نویسندگان عرب و فلسطینی ارتباط برقرار کرد. از این طریق نوری‌زاده‌ به یمن تسلط بر زبان عربی با بعضی روشنفکران فلسطینی و عرب بویژه در مصر مرتبط شد و چاپ چند مصاحبه نوری‌زاده با نویسندگان و شعرای عرب و فلسطینی در مجله تماشا (نشریه ویژه سازمان رادیو و تلویزیون شاهنشاهی) وی را با سرهنگ سابق شهربانی، محمود جعفریان که جزو سازمان افسری حزب توده ایران بود و پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد سال 32 جزو توابین حزب توده به حکومت شاه پیوست، مربوط ساخت.

در آن زمان محمود جعفریان از تئوریسین‌های برجسته ساواک و از نویسندگان بولتن‌های محرمانه وزارت امور خارجه و اداره دوم ارتش (اطلاعات و ضداطلاعات) و استاد دانشکده‌های نظامی بود (همزمان معاونت تلویزیون ملی ایران را هم عهده‌دار بود) و مجله تماشا هم از زیرمجموعه‌های تحت مدیریت او به شمار می‌رفت. محمود جعفریان خود کارشناس جهان عرب و مسائل خاورمیانه محسوب می‌شد و با پرویز نیکخواه (مائويیست) و ایرج گرگین (مدیر شبکه دوم تلویزیون ملی ایران) مثلثی را تشکیل می‌داد .

«محمود جعفریان» نوری‌زاده را نزد خود آورد و سپس ترتيبي داد تا وي با استفاده از بورسی مطالعاتی كه از سوی تلویزیون در اختیار وی قرار گرفت برای مطالعه درباره مصر و گذراندن دوره مصرشناسی (Ejeptolojy) به مصر فرستاده شود. نوری‌زاده در دوران اقامت یکساله در مصر زیر پوشش بازدید از اردوگاه‌های فلسطینی صبرا و شتیلا و نهرالبارد مستقر در لبنان به این کشور رفت و چند روز پس از ورود به لبنان از اسرائیل سردرآورد! وی در اسرائیل وارد موسسه آموزش‌های وزارت خارجه اسرائیل شد و دوره جمع‌آوری خبر و تحلیل اوضاع عربی خاورمیانه را گذراند. در این مدت دوست و همراه وی «مناشه امیر» نویسنده سابق روزنامه اطلاعات و از صهیونیست‌های عضو «آژانس یهود» بود که سال‌ها در سرویس سیاسی روزنامه اطلاعات کار می‌کرد و در اواخر دهه 1340 به اسرائیل رفت و بخش فارسی رادیو اسرائیل را به‌راه انداخت که در دوران حکومت شاه وظیفه‌اش تبلیغ یهودیان ایران برای مهاجرت به اسرائیل بود. علیرضا نوری‌زاده در دوران اقامت در اسرائیل چندین گزارش مصور تهیه و برای تلویزیون ملی ایران فرستاد. این ماموریت و بورس مطالعاتی پیوند و دوستی عمیقی میان نوری‌زاده و «شائول بختاش» يهودی دیگری که در روزنامه اطلاعات آن زمان کار می‌کرد و «مناشه امیر» به وجود آورد که تا امروز ادامه دارد. خود نوری‌زاده در بیان خاطراتش در روزنامه کیهان لندن (مورخ 24 دی‌ماه 1375) می‌گوید: «در سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران هرگز 2 تن را فراموش نمی‌کنم. یکی مرحوم جعفریان را به خاطر آنچه همه امکانات را به من داد و دوم ایرج گرگین را!» نوری‌زاده در همین شماره از کیهان لندن می‌نویسد که او تنها کسی بوده که در اجرای برنامه زنده رادیویی تحت هیچگونه نظارت و ممیزی نبوده است! آقای نوری‌زاده در مصاحبه‌ای با VOA (صدای آمریکا) مورخه 6/6/1371 (برنامه ساعت 22:30) می‌گوید: «در این زمان کلیه اوقاتم در رادیو تلویزیون گذشت و معاشر افرادی چون منوچهر آزمون، محمود جعفریان، جواد منصور، حسن شهباز، حمید رهنما، پرویز نیکخواه و بیژن صفاری بودم!»

در كارنامه كاري وي همكاري با امید ایران – هفته نامه فردوسی – دبیری سرویس سیاسی روزنامه اطلاعات – نویسندگی و پایه ریزی برنامه صبح بخیر ایران – برنامه رادیویی نامه های یک جهانگرد – برنامه رادیویی نامه های نلسون ماندلا اززندان – برنامه رادیویی هنرمندان ما – عصرانه با رادیو – جنگ شبانه های یک شبه – جنگ نگاه و دهها اثر دیگر ازجمله فعالیت های قبل و بعد از انقلاب وي قابل انكار نمي باشد.

ازجمله آثار معروف وی کتاب شعر فلسطین از انتشارات بعثت است که فخرالدین حجازی برآن مقدمه نوشت وعباس پهلوان مدیر هفته نامه فردوسی در قبل از انقلاب آن را چاپ کرد.

نوری‌زاده که در دوران حکومت نظامی با اعتصاب‌شکنی رادیو تهران را به راه انداخته و در حمایت از نیروهای نظامی ارتشبد اویسی داد سخن می‌داد پس از راه‌اندازی امید ایران و روی کار‌آمدن بختیار ‌‌یکباره به ملی‌گرایی دوآتشه تبدیل شد که تنها راه نجات ایران را حمایت از دولت بختیار می‌دانست. در ایامی که فریادهای مرگ بر بختیار خیابان‌های تهران و شهرستان‌ها را به لرزه درآورده بود، نوری‌زاده با چاپ عکس بختیار روی جلد امید ایران و مطالبی در حمایت از جبهه ملی و مصدقی‌ها خطر روی کار آمدن دولت اسلامی را تبلیغ می‌کرد.

خود علیرضا نوری‌زاده در نشریه پیام ایران (چاپ خارج از کشور، شماره 408، مورخ 24/4/1370) در این باره می‌نویسد: هرگز نتوانسته‌ام آن مهر قدیمی را که از روزگار خردی به بختیار داشته‌ام از دل برکنم(!) ماموریت من نزدیک کردن مردم با شاپور بختیار بود! نوری‌زاده که تا چند ماه قبل در روزنامه اطلاعات به پادوی مطبوعاتی «علی امینی» تبدیل شده بود و اخبار علی امینی را در صفحه اول اطلاعات با عکس و تیترهای بزرگ چاپ می‌کرد، به محض آگاهی از خروج علی امینی از کشور و عزیمت وی به پاریس، مصدقی (!) و مسؤول ارتباط مردمی و تبلیغاتی شاپور بختیار شد! نوشابه امیری، خبرنگار سابق روزنامه کیهان و همسر هوشنگ اسدی (آخرین سردبیر روزنامه کیهان در حکومت شاهنشاهی) که در حال حاضر هر دو در پاریس بسر می‌برند و از همکاران رادیو صدای آمریکا هستند در روزنامه توس (چاپ خارج از کشور، شماره 19، مورخ 25/5/1377) می‌نویسد: «... چهاردهم دی‌ماه 1357 شاپور بختیار خواسته بود اعضای سردبیری روزنامه‌ها را ببیند. رابط علیرضا نوری‌زاده بود.

اعضای شورای سردبیری روزنامه ما هم رفتند... تا رسیدیم ، نوری‌زاده دوان‌دوان آمد و عکس بزرگی از دکتر مصدق را پشت سر شاپور بختیار گذاشت!»

پس از انقلاب وي به فعاليت هاي خود ادامه داد . و با تهیه نوارهایی بنام بهارصبح و رستم که حالتی منتقدانه داشت بتدريج از در مخالفت با حكومت جديد در آمد كه به همين علت توسط كميته انقلاب دستگير شد . آزادي وي تنها با دخالت مستقيم صادق قطب زاده وزير خارجه دولت موقت كه مدتي نيز رييس راديو و تلوزيون صورت گرفت . خود قطب زاده بعدها متهم به كودتا شد و به اتهام طوطئه انفجار بيت رهبري اعدام گرديد. پس از گریز از زندان وی به اتفاق همسر و فرزندانش بدون فوت وقت به انگلستان عزیمت نمود. هفته نامه الدستورکه یک ویژه نامه سودانی عربی که در لندن منتشر میشد اولین جایی بود که نوری زاده درآن به قلم زدن پرداخت وشرح ماوقع اعدام های مدرسه علویی را منحصرا" برای آن نگاشت.

خود نوری‌زاده ماجرای این دستگیری را در مصاحبه‌ای با صدای آمریکا (VOA)، (در مورخ 6/6/1371) بدینگونه شرح می‌دهد: «... در یک مورد دیگر من نواری درآوردم به نام«پیام ایران» که این نوار آخرین نوار می‌بود و در نوروز 1359 توزیع شد و وقتی به محتویات آن پی بردند مرا دستگیر و به کمیته مرکزی بردند... به من اجازه دادند تلفن بکنم... من به صادق قطب‌زاده تلفن کردم و او بود که آمد و مرا آورد بیرون!»

آقاي نوري زاده از اولين كساني بود كه در جريان اعتراض هاي ملت آزربايجان در خرداد سال 85و نتيجه ماجراي روزنامه ايران در برنامه تلویزيوني خود به صراحت به دشمني با مردم آزربايجان پرداخت و صراحتا گفت ما در ايران ترك نداريم و اگر لازم باشد من خود در كنار دولت براي سركوب تجزيه طلبان قرار مي گيرم و سپس با تكان دادن انگشت اشاره خود تهديد كرد كه شما را مانند غائله پيشه وري خود آزربايجاني ها قتل عام خواهند نمود. پس از جريان انتخابات دور دهم رياست جمهوري و سكوت فعال آزربايجان عليرضا نوري زاده با زرنگي خاص خود در صداي آمريكا آزربايجاني ها را تشويق به پيوستن به سبزها نمود و با لفاظي خاص خود به نوعي اعتراف كرد كه ما نسبت به آزربايجاني ها بد كرديم .نوري زاده علاقه خاصي به كردها و گروههاي تروريست كردي شمال عراق از خود نشان مي دهد گويا وي حدس مي زند كه روزي براي سركوب آزربايجان به اينها نياز خواهند داشت.وي هميشه از قاسملو قصاب سولدوز با عنوان زنده ياد دكتر قاسملو انديشمند كرد ياد مي كند. در پایان یک بار دیگر برای وصف بهتر آقای علیرضا نوری‌زاده که عده‌ای او را آرسن‌لوپن مطبوعاتی نامیده‌اند خوب است این بیت را خطاب به ایشان تکرار کنیم که:

«در ظاهر روباهی و در باطن گرگی/ آمیخته‌ای با هم صد بوالعجبی را!»

Gönderen- Taymaz Urmulu

www.GunAz.Tv | 20-ژوئن-2010, 05:06

Samstag, 19. Juni 2010

آذربایجان ایران دیگر چه صیغه ای است؟

آذربایجان ایران دیگر چه صیغه ای است؟ Küçült Büyüt
آذربایجان ایران دیگر چه صیغه ای است؟

اشاره: از ایجاد مفهوم مبهمی به نام «ایران»، «ملت ایران» بیش از 150 سال نمی گذرد. اما حجم ادبیات تولید شده در حول و حوش این مفاهم با حمایت های دولتی و همزمان سرکوب هویت های ملی تورک، عرب، بلوچ و... امر را بر عده ای از فعالین فرهنگی و سیاسی ملل تحت اشغال و استعمار فارس مشتبه کرده است. و همچنان عده ای بدون آگاهی از جاه طلبی های الحاق گرایانه و فاشیستی دولت- ملت فارس(ایران) از عبارات استعماری «اقوام ایرانی»، «ملل ایرانی»، «آذربایجان ایران» و «ترکهای ایران» و ... استفاده می نمایند، بدون آنکه بدانند، استفاده از این عبارات جعل شده در فضای گفتمان فاشیستی دولت- ملت سازی فارسی برای آنها حق مالکیت آشکار ایجاد می کند. لذا ضروری است در راستای منافع ملی ملت تورک آذربایجان جنوبی از بکار بردن عبارتهای جعل شده بوسیله ی فاشیزم فارس برای متون خویش پرهیز نماییم.

در صد و پنجاه سال اخیر با ورود اندیشه ناسیونالیسم به خاورمیانه و شکل گیری دولتهای ملی بر مبنای هویت زبانی در اوایل قرن بیستم، مللی که به هر دلیل نتوانستند دولتهای ملی خاص خویش را تشکیل دهند مورد استعمار ملل دیگر قرار گرفتند. در این میان آذربایجان جنوبی یک مورد استثنایی بود، زیرا قرنها سابقه تاریخی حکومت داری و سابقه تاریخی آنان در ادبیات مکتوب، فولکلور، معماری، تجارت، هنر و. . . به آنان امکان می داد که همانند دیگر ملل خاورمیانه بدنبال تشکیل دولت - ملی مبتنی بر هویت زبانی ترکی آذربایجانی خویش باشند. اما آذربایجان جنوبی به دلایل متعدد فرهنگی، مذهبی، تاریخی، جغرافیایی و بین المللی و. . . نتوانست روشنفکری و بورژوازی ملی ترکی آذربایجانی را شکل دهد. چند پاره گی هویت به ارث رسیده از تاریخ گذشته نهایتأ در نقطه عطف تاریخی یعنی گذار از هویت های چند پاره سنتی که البته مذهب نقش هویت اصلی را در آن بازی می کرد به هویت ملی مبتنی بر هویت زبانی به خطایی تاریخی و خانمان برانداز منجر گردید و روشنفکری و بورژوازی فارسی گرا(ایران گرا) و ضد هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی شکل گرفت. بنیان نظری این تحول در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل گرفت و با وقوع انقلاب مشروطه در 1906 با نقش قاطع شبه روشنفکران و طبقه متوسط آذربایجان جنوبی بر مبنای فارسی گرایی و شکل دهی به دولت - ملت فارسی با عنوان(ایران) به سرانجام رسید و مفهوم مبهمی که در گذشته توسط فردوسی برای بخشی از این جغرافیای به ارث مانده از میراث امپراتوریهای عربی و تورکی در دوره اسلامی به جا مانده بود به همه آن تعمیم داده شد و دولت فاشیست پهلوی در سال 1935 طی نامه ای رسمی به دولتها و سازمانهای بین المللی از آنان خواست که از کاربرد کلمه Persia یا پارس برای این کشور دارای نام مبهم ؟! خودداری نمایند زیرا فارس فقط بخشی از جنوب این جغرافیای به ارث مانده از امپراتوریهای گذشته را به تصویر می کشد و نام ایران ؟! را برای آن استعمال کنند. اروپایی ها به اشتباه هم این جغرافیا را به نام پرشیا می نامیدند در حالیکه قرن ها بود این منطقه جغرافیایی به نام امپراتوریهای تورکی مانند سلجوقی، خوارزمی، غرنوی، صفوی، افشار و قاجار نامیده می شد و فارس ها فقط اقلیتی از جمعیت آن را تشکیل میدادند.

همانگونه که ناظم الاسلام کرمانی اشاره کرده است برای اولین بار در ژانویه 1906 در وقایع انقلاب مشروطه در خیابانهای تهران کلمات «ملت ایران» بر زبان مردم در کوچه و خیابان جاری شد. این تحول نشان میدهد قبل از ان هویت اجتماعی عموماً بر مبنای مذهبی تحت عناوین ملت شیعه، ملت مسلمان، امت اسلام و غیره مورد استفاده قرار می گرفت که مفاهیم در ان زمان به معنی پیروان شریعت و دین اسلام بود و گذاری از مفهوم ملت به معنی پیروان شریعت به مفهوم ملت به معنی گروهی دارای هویت زبانی و فرهنگی و تاریخی مشترک در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیست در خاورمیانه به تقلید از مفهوم دولت - ملت اروپایی صورت گرفت که منجر به شکل گیری دولت - ملت های ترکی(ترکیه)، فارسی(ایران)، عربی گردید و آذربایجان جنوبی از این گذار و تحول به بدترین شکل متضرر شد و فرهنگ، سیاست و اقتصاد و بطور کلی هویت و منافع ملی آذربایجان جنوبی زیر سلطه هویت فارسی قرار گرفت و بعنوان زایده ای بر آن در آمد. در بروز این تحول ابتدا روشنفکران و طبقه متوسط جدید در آذربایجان جنوبی نقش اصلی را بازی کردند و هویت ملی آذربایجان جنوبی را تحقیر نموده و به حاشیه راندند و سپس با وقوع انقلاب مشروطه و روی کار آمدن دولت فاشیست پهلوی توسط انگلیسیها در سال 1921، روند جعل هویت ملی برای آذربایجان جنوبی و دیگر ملل تحت سلطه فارسها در کشور موسوم به ایران به شکل برنامه ریزی شده و با بودجه و امکانات عظیم دولتی اغاز شد، و فرهنگ، سیاست و اقتصاد آذربایجان جنوبی به استعمار فاشیسم فارس در آمد و بر ساخته ای فرهنگی، تاریخی و ملی انحصاری به نام «ایران» ساخته شد که فرهنگ و هویت و منافع ملی فارس را نمایندگی می کرد و ترک آذربایجان جنوبی و عرب به عنوان غیر آن آماج دشمنی و کینه توزی آن قرار گرفت. بویژه تلاشهای آکادمیک گسترده ای با حمایت دولت فاشیست فارس و روشنفکران وابسته به آن برای به حاشیه راندن تاریخ، فرهنگ و هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی و نهایتاً نابودی آن اغاز گردید. انتشارات به زبان ترکی و یا بیان کننده هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی ممنوع گردید در حالیکه کتابها و مجلات و انتشارات گسترده ای به زبان فارسی با حمایت دولتی برای نشان دادن اینکه هویت ملی و تاریخی و فرهنگی آذربایجان جنوبی فارس بوده است، چاپ و انتشار یافت و بر ساخته فرهنگی و هویت جعلی نام ایران و ایرانی(فارس) بر آذربایجان جنوبی و ملت ترک ان تحمیل گردید و هویت ملی واقعی ترکی آذربایجان جنوبی به حاشیه رانده شد.

روی کار آمدن نظامی که به نام جمهوری اسلامی ایران معروف شده است علیرغم تفاوت های ایدئولوژیک آن با نظام پهلوی در جلوه های فاشیستی و نژاد پرستانه فارسی آن تغییری ایجاد نکرد. هویت اجتماعی در دوره پهلوی عمدتاً با تاکید بر هویت خیالی و جعلی ایران باستان تعریف می شد و در دوره جمهوری اسلامی عمدتاً با تاکید بر هویت اسلامی تعریف می شود با اینحال در هر دو، عنصر نژادپرستی فارس و تلاش برای نشان دادن اینکه قوم فارس در طول تاریخ قومی برجسته و فرهیخته می باشد و تلاش برای تحقیر و به حاشیه راندن و نهایتاً نابودی هویت های ملی غیرفارس جزو محتوای اصلی سیاست های هویتی آنها می باشد. بنابراین برای ملل سرکوب شده نه تنها وضعیت بهتر نشد بلکه وضعیت بدتر هم شد، زیرا نظام فاشیستی پهلوی امکانات مادی و رسانه ای و ایدئولوژیک کمتری نسبت به جمهوری اسلامی در اختیار داشت و مذهب و گسترش تکنولوژی ارتباطات و افزایش درآمدهای نفتی و امکانات گسترش تحمیلی زبان فارسی روند تحمیل هویت جعلی فارسی بر آذربایجان جنوبی را تقویت کرد و فشارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بر آذربایجان جنوبی افزایش یافت و سیل مهاجرت از آذربایجان جنوبی به تهران و سایر شهرهای فارسی زبان شدت بیشتری به خود گرفت. بخشی از جامعه مدنی مانند بازار، مراجع، روحانیت سنتی، طبقه متوسط جدید و دانشگاهها که بطور نسبی خارج از کنترل نظام پهلوی بودند در نظام جمهوری اسلامی روز به روز محدود و فضای فعالیت جامعه مدنی زیر سلطه دولت قرار گرفت. مراجع مستقل و طرفداران آنان مانند آیت الله خویی و. . . سرکوب شدند، مطبوعات مستقل نابود شدند و از شکل گیری و انتشارات مطبوعات و رسانه های جمعی مستقل جلوگیری بعمل آمد. نهادها و گروههای مستقل دانشجویی به شدیدترین وجه سرکوب شدند و در مقابل نظام اسلامی نهادها و گروههای ساختگی در دانشگاهها ایجاد کرد. همینطور در بازار و در موسسات صنعتی و بقیه نهادهای اجتماعی بجای اتحادیه ها و گروههای صنفی مستقل اتحادیه و گروههای ساختگی دولتی اسلامی ایجاد شدند. در میان ملل غیرفارس نیز همین روند تکرار شد و علاوه بر ان نشریه ها، کتابها و رادیو و تلویزیونهای استانی و اشخاص خود فروخته بر علیه هویت ملی واقعی ترکی، عربی، کردی، بلوچی، ترکمنی و. . . با بودجه های کلان دولتی مشغول فعالیت هستند. در صورتی که هرگونه کتاب و مجله مستقل با توقیف و سانسور روبروست و اکنون به جرأت میتوان گفت که تقریباً نشریه مستقلی چاپ و منتشر نمی شود مگر به مسائلی غیرسیاسی بپردازد که از نظر نظام حاکم خطری محسوب نمی شود، یا گفتمان هویت سازی توتالیتر فارس شیعه را زیر سوال نمی برد و هر روز که می گذرد محدودیتها بر منتقدان ساکت نظام افزوده می شود به نحوی که زندانها و بازداشگاهها از مخالفین نظام که هیچ نوع ابزاری برای مخالفت و انتقاد از نظام ندارند پر شده است و در چنین وضعیت خفقان و استبداد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مشاهده می شود افرادی مجوز دولتی انتشار کتابهای سیاسی در خصوص تاریخ و هویت ملی آذربایجان جنوبی را بدست می آورند که حداقل نیاز به تأمل در خصوص بعضی از این نوع نویسندگان و کتابهایشان وجود دارد. البته در دوره 8 ساله اصلاحات و حتی قبل از ان فضای بسیار محدودی برای امور انتشاراتی وجود داشت که نویسندگان و فعالان فکری و فرهنگی و سیاسی می توانستند هر از گاهی با هزاران دردسر و با رعایت خطوط قرمز جمهوری اسلامی مطالب خود را با مقدار زیادی خود سانسوری به انتشار برسانند. اما در چند سال اخیر این فضای محدود نیز بیش از پیش محدودتر شده است. در نقطه مقابل نشریات دولتی و ظاهراً غیر دولتی با عناوینی مانند ایران شمالی، آران، طرح نو و . . . برای تداوم بیشتر هویت سازی جعلی فارسی(ایران) با بودجه های کلان توسط افراد خود فروخته چاپ و توزیع می شود. با در نظر گرفتن مقدمه فوق کتاب «آذربایجان ایران و آذربایجان قفقاز» نوشته پرویز زارع شاهمرسی چاپ اختر تبریز را مورد نقد و بررسی اجمالی قرار میدهیم.

در همان نگاه اول عنوان کتاب نشان دهنده خط و مشی مکتب تاریخ نگاری آن است که همانند ایران گرایان(فارس گرایان) وجود کلیتی بنام «ایران» را مفروض گرفته و آذربایجان را زیر مجموعه ای از ایران قرار داده است. لازم به یادآوری است که آذربایجان و ملت ترک ساکن در آن از نظر پروفسور زهتابی 3500 سال پیش از فارسها در این منطقه ساکن بوده و حکومتها و تمدنهایی را آفریده اند و فارسها هزاران سال بعد از ترکهای آذربایجان جنوبی به این منطقه وارد شده و از زبانهای التصاقی و تمدن آنان کاملاً اثر پذیرفته اند. بنابراین تلاش نویسنده برای نشان دادن آذربایجان بعنوان زیر مجموعه ای از ایران زیر علامت سوال قرار دارد. مفهومی از ایران که در صد و پنجاه سال اخیر توسط تعدادی شبه روشنفکران ابتدا عمدتاً ترک مانند آخوندزاده، طالبوف و شرق شناسان و. . . سعی شده است بعنوان کلیتی فرهنگی و تاریخی انحصاراً فارس نمایانده شود با اغراض سیاسی و برای شکل دادن به دولت - ملتی با هویت زبانی فارس و به حاشیه راندن هویت ملی ترک، عرب و . . . ساخته شده است و تلاش گردیده است حضور چند هزار ساله و بدون گسست فرهنگی و هویتی بنام فارس را نشان دهد. اگر دقت کنیم بعد از اسلام محتوای ادبیات و فرهنگ فارسی و اکثریت لغات آن عربی و حکومت داری آن ترکی بوده است آن وقت متوجه می شویم که اساساً نه نام و نه محتوای فرهنگی و تمدنی این جغرافیا با مفهوم ایران فارس سازگار نیست و نقش اعراب و ترکها در حیات فرهنگی و سیاسی این جغرافیا موسوم به ایران بسیار بیشتر از فارسها است و اگر ملاکهای تاریخی و فرهنگی و جمعیتی را برای نامگذاری این منطقه در نظر بگیریم عناوین امپراتوریهای حاکم بر آن بیشتر ترک بوده اند و این نامگذاری و مفهوم سازی اهمیت تاریخی و فرهنکی آن را به درستی نمایندگی نمی کند و فارسها فقط اقلیتی در این منطقه بوده اند و دولت - ملت سازی توتالیتر فارسی(ایرانی) با ابزارهای بی شمار فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بدنبال اکثریت بخشیدن به این قوم اقلیت در این منطقه می باشد. در سراسر متن این کتاب نیز با استناد به منابع فارسی نویسنده سعی در القاء پیوستگی و عدم وجود گسست در مفهوم ایران فارس می نماید هر چند تناقضات موجود در متن نیز فراوان است و در سراسر متن این پراکنده گویی که نویسنده در مقدمه کتاب مدعی است که می خواهد نظرات موافق و مخالف و نظرات خودش را نیز بیان کند وجود دارد و با این حال نویسنده ظاهراً به دلیل عدم اشنایی با روش تحقیق ضمن اینکه در مقدمه دقیقاً سوال اصلی و فرضیه اصلی خود را بیان نکرده و در نهایت نیز کتاب بدون هر نوع نتیجه گیری به اتمام می رسد. به عبارت دیگر کتاب دچار پراکنده گویی و آشفتگی است و از هیچ نوع اسلوب و روش تحقیق شناخته شده در علوم انسانی پیروی نمی کند. نویسنده منابع فارس غیرعلمی و نوشته شده با اغراض کاملأ سیاسی مانند «شهریاران گمنام» نوشته احمد کسروی، «آذربایجان و آران» نوشته عنایت اله رضا و «آذربایجان در موج خیز تاریخی» با مقدمه کاوه بیات را بعنوان منابع اصلی کتاب مورد استفاده قرار داده است که از ارزش کار وی کاسته است و آن را در حد خطابه ای با اغراض سیاسی پایین آورده است. زیرا کتابهای نوشته شده به زبان فارسی در این خصوص عموماً محتوای نژاد پرستانه و مغرضانه دارند و مسیر کلی متن کتاب متاثر از این متن های مغرضانه می باشد. در خصوص نقش عثمانی ها و روسها در نامگذاری آذربایجان شمالی نویسنده برای جلب رضایت مقامات جمهوری اسلامی و یا گذر از مانع سانسور و یا هر دلیل دیگر به گونه ای مکرر از کلمه مقامات شوروی و عثمانی استفاده کرده است که خواننده را ناخوداگاه به این نتیجه می رساند که نام آذربایجان شمالی اساساً در تاریخ آذربایجان نبوده است و روسها و عثمانیها و حزب مساوات در سال 1918 برای رسیدن به اغراض سیاسی شوم!؟ و «تجزیه ایران عزیز»!؟ به این نامگذاری مبادرت ورزیده اند. در صورتی که واقعیت تاریخی نام آذربایجان و هویت ملی تورکی و گستره ی جغرافیایی آن به اندازه ای واضح است که اساساً نیازی به انجام این گونه تحقیقات ساختگی همانند کتاب زارع شاهمرسی وجود ندارد. با این حال در صفحه پایانی متن همانگونه که اشاره شد بدون عنوان نتیجه گیری خاتمه می یابد از چند نویسنده فارس از جمله عبدالحسین زرین کوب، جمال الدین فقیه و علی اکبر دهخدا آورده است که «آران ولایتی از آذربایجان است». بطور کلی در سراسر متن کتاب ادعاهای متناقض در جریان است و نویسنده بدون اینکه خودش متوجه باشد از یک سو متاثر از موج رشد حرکت ملی آذربایجان است و در پیشگفتار ادعا می کند «موضوع نام و مرزهای آذربایجان بیشتر از هر کس برای ما آذربایجانیها جالب و مالاً مهم است» که نشان دهنده آن است که حداقل نویسنده بخشی از سهم هویت ملی خود را آذربایجانی تلقی می کند. اما در صفحه 78 کتاب تحت تاثیر گفتمان ایران گرای تحمیلی (فارس گرا) ادعا می کند، باید دوباره تأکید کنم که هویت آذربایجانی هویتی است که از دو سرچشمه تغذیه می کند: یکی از فرهنگ ایرانی، بی تردید فرهنگ آذربایجان با نشانه هایی انکار نشدنی، رنگ و بوی ایرانی دارد. آذربایجان همواره در فرهنگ، تاریخ، اقتصاد و سیاست ایران حضور داشته و از آن نیز تأثیر پذیرفته است. وجود واژه های فارسی در اشعار، ترانه ها و ادبیات آذربایجان، نمونه این نزدیکی است. دیگر اینکه هویت آذربایجانی به تبع زبان ترکی، با میراث عمومی و فرهنگ ترکی ارتباط پیدا می کند. «دده قورقود، کوراوغلو، قاچاق نبی و دیگر داستانها صبغه ای ترکی دارند. هویت آذربایجان ملهم از فرهنگ ترکی، سخت طبیعت گراست. هر دو این سرچشمه ها در طول تاریخ برهویت این مردم اثر گذارده اند». نویسنده فرهنگ ایران را همانند فاشیستهای فارس، مساوی فارس تلقی کرده است و آگاهانه یا نا آگاهانه تلاش کرده است ادعاهای خیالی دایر بر وجود فرهنگ و هویتی بنام ایران(فارس) را در این جغرافیا به شکل انحصاری بیان نماید در صورتی که همگان می دانند محتوای این فرهنگ و زبان در دوره اسلامی چیزی جز انعکاس فرهنگ و هویت عربی – اسلامی در آن نیست و اگر میزان لغات داخل شده لغات فارسی در زبان و فرهنگ ترکی آذربایجانی را بر اساس نظر نویسنده مبنایی بر تاثیر پذیری هویت ترکی آذربایجان از فارسی بدانیم، آنوقت بر اساس همان ادعا با توجه به میزان لغات عربی داخل شده در زبان و فرهنگ فارسی، اساسأ هویت ایرانی(فارس) چیزی جز سایه ای کج و معوج از هویت عربی - اسلامی نیست و ادعاهای گنده و عجیب شبه روشنفکران ایران گرا(فارس) نمی تواند تغییری در این واقعیت تاریخی ایجاد نماید. زیرا قبل از اسلام در این جغرافیای موسوم به ایران ادبیات مکتوب قابل توجهی وجود نداشته است که عده ای از هویت ایران قبل از اسلام در مقابل اسلامیت یا هویت اسلامی دم می زنند. ضعف عمده استدلال نویسنده در آن است که هویت ترکی هم در قبل از اسلام و هم بعد از اسلام علیرغم امیخته شدن آن با فرهنگ و هویت عربی و اسلامی میزانی از استقلال را حفظ کرده است ولی برای هویت ساختگی فارسی بدلیل عدم حکومت داری در دوره بعد از اسلام چنین فرصتی فراهم نبوده است و فارسها همیشه در دوره اسلامی زیر سایه هویتهای عربی و اسلامی و ترکی قرار گرفته اند و نظام آموزشی، حقوقی، اقتصادی، نظامی، خانواده و. . . تحت تأثیر هویتهای مذکور قرار گرفته است و شبه روشنفکران ایران گرا(فارس گرا) سعی کرده اند برای جبران این ضعف ها ادعا کنند آنان در حکومت داری حضور نداشته اند و اکثرأ زیر سلطه و نفوذ حکومت ها و امپراتوری عربی و تورکی قرار داشته اند اما طبق ادعاهای عجیب و غریب آنها در حوزه فرهنگ بسیار تأثیر گذار بوده اند؟!

نویسنده اشاره ای گذرا به وجود بحران هویت در میان ملت ترک آذربایجان جنوبی داشته اند (رجوع کنید به صفحه 79). البته نوشته وی نشان میدهد وی ابدأ فهم درستي از مسئله هویت و ابعاد آن حتی در ابتدائی ترین شکل ندارد. زیرا در میان همه ملتهای حال حاضر جهان در گذشته هویتها و فرهنگ ها و زبانهای مختلف در تعامل با هم حیات داشته اند اما در فرایند دولت - ملت سازی مدرن در دو و سه قرن اخیر هویتهای چندگانه زبانی، مذهبی و فرهنگی در جهت شکل دادن به یک هویت زبانی واحد ملی دچار تحولات بنیادی شدند و در اروپا زبان لاتین و یونانی جای خود را به زبان های ملی هر یک از ملتها داد. نمونه آن را در گذار ترکیه عثمانی از هویت ترکی اسلامی به هویت ملی ترکی در جمهوری مدرن ترکیه می توان آشکارا مشاهده کرد.

بنابراین در آذربایجان جنوبی نیز هویت زبانی و فرهنگی ترکی غالب این ملت می بایست بعنوان هویت غالب ملی انتخاب می شد و دولت - ملت سازی بر اساس آن شکل می گرفت و انقلاب مشروطه در سال 1906 خطایی استراتژیک از سوی شبه روشنفکران و فعالان سیاسی آذربایجان جنوبی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم بود که هویت ملی ترکی آذربایجان جنوبی را به حاشیه رانده و آن را مستعمره دولت - ملت جعلی فارس (ایران) قرار دادند. نویسنده بدون آگاهی نظری از فرایند دولت - ملت سازی در جهان و تأثیر دولت - ملت های مدرن در شکل دادن به هویتهای ملی مدرن، چند پاره گی هویت فردی خویش را که تحت تأثیر روند جعلی هویت سازی فارسی در صد و پنجاه سال اخیر در آذربایجان جنوبی شکل گرفته است را منعکس کرده است و بعضأ از واژه هایی مانند ایرانیت و اسلامیت استفاده کرده است که همانگونه که اشاره شد، اساسأ هویتی بنام هویت ایرانی(فارس) با اهداف و اغراض شوم سیاسی حداکثر در صد و پنجاه سال اخیر جعل شده است و همانگونه که یکی از روشنفکران فارس(مصطفی ملکیان استاد فلسفه دانشگاه تربیت مدرس) در شهریور ماه 1384 در اصفهان آشکارا اعلام نمود شبه روشنفکران ایرانی(فارس) نمی توانند نه یک کتاب نه یک صفحه حتی پنج خط اثر فلسفی قابل مقایسه با فلسفه یونان در قبل از اسلام ارائه نمایند.

جملات پایانی کتاب در خصوص سیاست مقامات شوروی در خصوص آذربایجان واحد، به بافتن اراجیف و آشفته گویی می انجامد که نویسنده شاید می خواهد رضایت مقامات سانسور جمهوری اسلامی را جلب نماید. در هر صورت اثری که به سرنوشت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ملتی در بند می پردازد از سویی یک آذربایجانی نمی تواند با این توجیحات کودکانه به بازگویی مشتی اراجیف فاشیست های فارس بپردازد و هویت ملی و منافع ملی ملتی را قربانی رضایت چند فاشیست فارس نماید و این گونه افراد در مقابل تاریخ و ملت ترک آذربایجان جنوبی مسئول و پاسخگو خواهند بود، به همین جهت یکی از گامهای اساسی در روند هویت سازی و ملت سازی مدرن در آذربایجان جنوبی نقد این هویت سازی جعلی فارسی است که انتشارات دولتی با بودجه کلان به دنبال آن است و یا عده ای ناآگاه تحت تأثیر آن قرار گرفته اند.

ابهام زدایی از مفهوم راسیستی و فاشیستی «ایران»، «ملت ایران»، «فرهنگ ایرانی»، «اقوام ایرانی» و. . . و نشان دادن چهره فریبکارانه آن دارای اهمیت بنیادی است. زیرا هنوز نه تنها قاطبه ملت تورک آذربایجان جنوبی بدلیل ضعف یا فقدان روشنفکری و بورژوازی ملی تورکی، نتوانسته اند به درک کافی از این مفاهیم خطرناک برای منافع ملی آذربایجان جنوبی برسند و عمل سیاسی خویش را بر مبنای فهمی واقع بینانه از هویت ملی و منافع ملی ملت تورک آذربایجان جنوبی بنا نهند. در صد و پنجاه سال اخیر ابتداء توسط شرق شناسان با اغراض سیاسی و سپس تقلید شبه روشنفکران تورک مانقورت و فارس از آنان مفهومی از «ایران» و «ملت ایران» نظریه پردازی و اعمال شده است که آن را معادل «فارس» و «فارسی» نشان داده اند و این مستلزم حذف نظری و عملی ملل تورک، عرب، بلوچ و. . . از تاریخ این جغرافیای موسوم شده به نام ایران بوده است. حتی بالاتر از این تورک و عرب را بعنوان غیر و دشمن «ملت ایران» و «ایرانی» شناسانده اند بدون آنکه به طور آشکار و صریح این ملتهای ساکن در این جغرافیا را انکار کنند. با ایجاد مفهومی مبهم از «ایران» سعی کرده اند این پروسه ملت سازی انحصاری و توتالیتر فارسی را زیر نام مبهم «ایران» مخفی کنند.

محقق ارزشمند جناب آقای مهندس حسن راشدی در مقاله ای تحقیقی نشان داده است که حتی زبان فارسی از منطقه شرق آسیا مرکزی فعلی به کشور موسوم به ایران وارد شده است و اکنون این نام و زبان وارداتی و مهمان ناخوانده، زبانهای قدیمی و دارای سابقه مانند تورکی و عربی در این جغرافیای موسوم به «ایران» را کنار زده و حتی آنها را بیگانه نشان داده است و نابودی آن هویت های ملی را هدف خود قرار داده است.

همچنین مرحوم پروفسور زهتابی، در کتاب ارزشمند و تاریخی «ایران تورکلرینین اسکی تاریخی» نشادن داده است که ملل تورک (زبانهای التصاقی) بیش از 3500 سال قبل از ملل با زبانهای ترکیبی در این جغرافیا استقرار یافته اند و تمدنهای درخشان ایجاد کرده بودند و ملل با زبانهای ترکیبی سپس به این منطقه مهاجرت کرده و از تمدنهای ملل تورک(التصاقی زبان) تأثیر پذیرفته اند. بنابراین نه به لحاظ تاریخی و نه به لحاظ سیاسی استفاده از عبارات «ترکهای ایران»، «آذربایجان ایران» توجیحی ندارد و برخلاف روند رشد بیداری ملی در آذربایجان جنوبی و فرآیند ملت سازی مدرن تورکی آذربایجان جنوبی است.

* اين مقاله اختصاصاً براي گوناذپورت حاضر شده است.

حمید قروه لی | 20-ژوئن-2010, 04:41

گفتمان «ایران و ایرانی» یک ایدئولوژی یاوه و پوسیده٫ تأملی در علل و عوامل بدبختی ملتهای ایران در دویست سال اخیر - آيدينچي ساوالان

با نگاهی به حکومتهای استبدادی ، توتالیتر و دیکتاتوری ایران بعد از قاجاریه در می یابیم که این نظامهای حکومتی یا با «کودتا»سرکار آمده اند یا با «انقلاب».کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ هـ.ش.رضاخان پالانچی(میرپنج)،کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۲۸ هـ.ش محمد رضاشاه آریا مهر(؟) و انقلاب به اصطلاح اسلامی و در اصل استعماری ایران که در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ هـ.ش به پیروزی رسید.

به گواهی تاریخ این الگوها (کودتا و انقلاب)در هیچ جای جهان و برای هیچ ملتی دموکراسی و آزادی و خوشبختی به ارمغان نیاورده است.برای ملت(هاي) ایران نیز این کودتاها و انقلاب هیچ گونه آزادی و دموکراسی و خوشبختی به ارمغان نیاورده است.دلیل این بدبختی بزرگ ملتهای ایران چیست؟

یک تحلیل گر بی طرف و آگاه بلافاصله سراغ مبناهای اندیشگی و نظری می رود که سبب این شکست تاریخی برای ملتهای ایران شده است.از این رو پاسخ این سؤال اساسی با نگاهی ژرف به گفتمان «ایران و ایرانی»روشن می شود.این گفتمان در اصل گفتمانی وارداتی و استعماری است که توسط استعمار انگلیس و روس و فرانسه و توسط سازمانهای سری و مخوف سیاسی-فرهنگی مانند فراماسونری به ذهن و فکر طبقۀ درس خوانده و به اصطلاح روشنفکر ایران القا شد و سبب ساز «انقلاب مشروطه»گشت.

از یک دیدگاه کلی این گفتمان استعماری در قالب علومی چون «زبان شناسی و به ویژه اتیمولوژی:ریشه شناسی لغت»،تاریخ (تاریخ جعلی آریایی محور اساساً استعماری و وارداتی که از ۲۵۰۰ سال پیش شروع می شود وبیش از ۷۰۰۰ سال سابقۀ مدنیت ملتها را در این کشور نادیده می گیرد)و ادبیات (شعر و نثر و نقدها و تحلیلهای ادبی و… بر اساس ایدئولوژی منحط «برتری ایران و ایرانی بر تمام ملتهای جهان(!)استوار است)ریخته شده است که در سدۀ اخیر توسط دستهای استعماری (مستشرقان اروپایی به ویژه مستشرقان انگلیسی) با سرعت غیر قابل باوری ترویج شده و رشد داشته است.

گفتمان «یک ملت،یک زبان»و «ملت ایران»به جای «ملتهای ایران»و«زبان فارسی»به جای«زبانهای تورکی و تورکمنی و عربی و بلوچی و کردی و…»و گفتمانی که «باستان گرایی هخامنشی- پارسی- زردشتی-پارسی »را که تاریخ و هویتی جعلی و سراپا دروغ و نژادپرستی به ملتهای ایران تلقین می کرد،به جای هویت سازی و هویت یابی ملتهای ایران بر اساس واقعیتها و زبانها و فرهنگهای غنی و متمایزشان،داشته ها و نداشته ها و نقاط قوت و ضعفشان در دوران دو پهلوی و ۳۰ سالۀ حکومت ملاهای پارس پرست در ایران با قدرت ترویج شده است.

این ایدئولوژی تعصب آمیز و بسیار خطرناک (دگم) در جهت رساندن ملتهای ایران به دوران شکوه و عظمت هخامنشی-ساسانی(کدام شکوه و عظمت؟!)بعد از مشروطه ،به فکر رساندن یک دیکتاتور بی سواد و کاملاً خودفروخته و بی رحم به نام رضاخان میرپنج به قدرت افتاد تا با «زور» «شاهنشاهی پارس باستان» را یک خواب شوم استعماری پلید بیش نبود،احیا کند.در دورۀ محمدرضاشاه با ژست کاملاً عوام فریب و به ظاهر دموکراتیک و در باطن تمامیت خواه و دیکتاتور مآبانه همین ایدئولوژی خطرناک را پرورد و در دورۀ ملاهای سیاسی نیز همین ایدئولوژی منحط، این بار با اسم مذهب شیعه در لباس تشیع سیاسی و با الگوی منحط تر و خطرناک تر مذهبی «سلطنت پارسی- شیعۀ صفوی-هخامنشی»بر سر کار آمده است.اما ناگفته پیداست که نه کوششهای که ذکر کردیم و نه هیچ کوشش دیگری از این دست در آینده «به یقین» نخواهد توانست در کشور کثیرالملۀ ایران به نهایت و پیروزی برسد،مگر این که دیدگاه تکثرگرا پذیرفته مبنا قرار گیرد.چون تفکر«یک ملت یک زبان» از «مبنا و ریشه و بنیان اندیشگی» دچار مشکل اساسی است و سرشتی «خود ویرانگر»دارد.

گفتمان منحط«برتری نژادی پارس و پارسی»که در قالب «برتری نژاد ایران و ایرانی»توسط «مشروطه خواهان»و به اصطلاح«انقلابیون»و «آزادی خواهان»انقلاب مشروطه(کدام آزادی؟!آزادی رضاخانی؟!!!) پرورده شد و مبنای ایدئولوژی و اندیشۀ اکثر قلم به دستان ضیف النفس و یا خودفروختۀ ایران در حیطۀ علوم انسانی قرار گرفت،در ذات خود و در اساس دچار بیماریهای«نژادپرستی و توسعه طلبی و خودبرتربینی مرضی و پارانویا(سوءظن مرضی)»بوده و هست و از تک تک ملتهای ایران که دچار مرض نژادپرستانۀ «ایران و ایران پرستی و پان ایرانیسم و پان پارسیسم» شده اند «مستبد»می سازد.این گفتمان در بطن و سرشت و درونی ترین لایه ها و هستۀ خود «مستبد ساز»و «مستبد پرور»است.چرا مستبدساز؟پاسخ روشن است:

در این گفتمان پارانویایی خودشیفته ،همۀ افکار معنوی و مادی درخشان مثل عرفان، اشراق،پیشرفتهای مادی و معنوی بشریت در تاریخ،تمدن و فرهنگ،معماری و شهرسازی و ادبیات وهنر وهمه چیز و همه چیز منشأ «ایران باستان=پارس باستان»دارد!!!پیروان این ایئولوژی مضحک و نژادپرستانه بارها و بارها می گویند و می نویسند:«پارسها و تنها پارسهای آریایی نژاد که ما ملت ایران(!)نیز از نژاد آنها هستیم سر منشأ هرگونه پیشرفت و تمدن بوده اند»!!!شاهنشاهی هخامنشی که از دید تاریخ سیاسی مستبدترین و پلیدترین و سلطه طلب ترین امپراتوری جهان کهن بوده است و داریوش کبیر(!) جنایتکارش سینه های زنان شهر برقه رابعد از تسلیم مردان آن شهر بریده و حصارهای شهر را با آن سینه های خونین بریده شده ،زینت داده است(ر.ک.تاریخ تمدن ویل دورانت،ج۴،ص۲۳۴) شاهنشاهی ایده آل ایدئولوژی آریایی مدار است.جالب این که همین امپراتوری پلید عامل شرارت و نفاق و اغتشاش و التهاب در میان تمام ملل پیشرفتۀ جهان در زمان خودش بود.(نقشی که تا به امروز حفظ شده است!)داریوش با سکه های طلای «دریک»غارتی اش این نفاق را در بین همۀ ملل آن روزگار دامن می زد و حکومت امروزی پارسهای مذهبی با نفت و همۀ امکانات مادی شان که از چاپیدن و غارت ملل مظلوم ایران کسب می کند.مبنا همان است و کوچکترین فرقی نکرده است.

این گفتمان مدام می گوید:«همه چیز منشأ ایرانی دارد و ایرانی باهوشترین و خلاقترین ملت جهان است»!!!ایرانی با هوشترین ملت جهان است؟!!!پس چرا اکنون همین ایرانی ،بدبخت ترین ملت جهان شده است؟!چرا در قرن ۲۱ میلادی یک عده عمامه دار و ریشوی تمامیت خواه ضد بشر جنایتکار پلید بر ایران حاکمند که نفت و مغز و همۀ سرمایه های مادی و معنوی ملتهای ایران به ویژه ملتهای مظلوم تورک و عرب را چپاول می کنند و برای یک روز بیشتر ماندن و حکومت کردن، به استعمارگرانی مثل روس و انگلیس و ایادی آنها باج می دهند ؛و در عوض در داخل همۀ صداها را خفه می کنند و همۀ مطبوعات مخالف و سایتهای اینترنتی و کانالهای تلویزیونی ماهواره ای را فیلتر کرده و بسته اند؟چرا در قرن ۲۱ میلادی خیابانهای این کشور بساط قرون وسطایی اعدام و سنگسار برپا می شود؟چرا…؟!چرا…؟!چرا…؟!کجای کار ایراد دارد؟

پاسخ این سوال و دوای این درد بزرگ را جنبشهای ملی- فرهنگی روشنگر و پلورالیستی مثل «جنبش ملی روشنگری آزربایجان جنوبی»(گونئی آزربایجانین میللی آیدینچی حرکتی:بهترین نامی که می شود به جنبش فرهنگی اصیل برپاشده توسط نویسندگان آگاه و مظلوم تورک آزربایجان داد که از ۸۸ سال پیش و از زمان روی کار آمدن رضاخان مستبد پلید و سرکوب و ارعاب و تحقیر تمام ملتهای غیر پارس ایران مخصوصاً ملت تورک آزربایجان،با قلم مبارزان جان باختۀ راه آزادی ملت تورک آزربایجان مثل «محسن ابراهیمی»و«پروفسور محمدتقی زهتابی» بر پا شده و این قلم خود را بحق ادامه دهنده و شاگرد شاگردان راه بزرگانی چون زهتابی می داند) به خوبی می دهد:

گفتمان «برتری نژادی ایران آریایی»(در اصل پارس آریایی)که از ۲۰۰ سال گذشته و توسط استعمار پلید انگلیس و ایادی فراماسونر خبیث کمپانی هندشرقی مانند «سرجان ملکم»(۱۸۳۲م. -۱۷۶۱م.)شروع شد که با غارت نسخه های خطی کتابهایی نظیر شاهنامۀ فردوسی، تاریخ طبری،تاریخ وصاف و روضة الصفا به انگلستان و دادن آن به استادان دانشگاه پلید و استعماری آکسفورد «تاریخ ایران»ش را با همکاری همۀ فراماسونرهای دانشگاهی و عمدتاً بر اساس مطالب نژادپرستانۀ «شاهنامه» نوشت و در ۱۸۱۵م./۱۱۹۴هـ.ش.(۲۰۰ سال پیش و دو سال بعد از بسته شدن عهدنامۀ «مفصل»با انگلیسی ها و سه سال بعد از پیروزی روسهای متجاوز و جنایتکار در مرحلۀ اول جنگ ایران با روس در زمان فتحعلی شاه قاجار)چاپ کرد.(ر.ک. دائرة المعارف زرین ،گردآورنده : م.آدینفر،تهران: انتشارات زرین، چاپ سوم، ۱۳۶۲ ص۴۱۰) این تاریخ سرتاسر دروغ و افسانه ای به گونه ای شگفت آور «مبنای تعریف هویت انسان ایرانی»شد!!! و فراماسون های خودفروخته ای چون جلال الدین میرزای قاجاردر کتاب «نامۀ خسروان» و یا میرزا آقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوند زاده در نوشته های نژادپرستانه شان،دقیقاً القاعات و دمدمه های استعمار موذی پیر جنایتکار انگلیس را سرمشق نوشته ها و سخنان خود کردند و رفته رفته این دگم نژادپرستانۀ مضحک و خنده دار و ضدبشری ؛یعنی «ایرانی آریایی نژاد»به جای «ملتهای ایرانی تورک زبان و عرب زبان و تورکمن زبان و بلوچ زبان و کرد زبان و …زبان با فرهنگها و آداب و رسوم و ضرب المثل ها و شعرها وترانه ها و… متنوع»نشست!دگمی که در محافل خصوصی انگلیسی سبب خندۀ آلوده به تمسخر حضار ایرانخوار پلید می شد،در ایران بالاتر از قرآن به منزلۀ وحی منزل(فرو فرستاده شده از طرف جزیرۀ مه آلود ماده روباه خبیث استعمارگر)پذیرفته و در سطح بسیار وسیعی از طرف تمام (تأکید می کنم تمام پارسی نویسان خودفروخته و فراماسون و غیرفراماسون،نوکر روس یا انگلیس و..و در تمام نوشته های آنان ثبت شد)و تا امروز با قدرت و حدتی حیرت انگیز در نوشته های فارسی زبان به حیات منحوس خود ادامه می دهد!!!به طوری که هر کس خلاف این دگم بیندیشد یا «بی سواد» خوانده می شود یا «خائن به ایران»و «وطن فروش»و «تجزیه طلب»!!!

گفتمان منحوسی که به تمام ملل ایران با دروغ و ریا و شیطانی ترین و ظریف ترین شیوه ها به طور مداوم و ساعت به ساعت و وقت به وقت از طریق رادیو و تلویزیون و مطبوعات و کتابها و سایتهای اینترنتی و کانالهای ماهواره ای فارسی زبان و با تمام امکانات شیطانی و جهنمی القا می کند که «سلام بر سرزمین آریایی!!!»«ای ایرانی تو از نژاد برتر آریایی هستی»!!!«ایرانی یعنی نژاد برتر»!!!«زبان آریایی پارسی تنها عامل اتحاد ایران و ایرانی»!!!«تمام ایرانیان با هر زبانی و هر فرهنگی تنها یک نژاد دارند:آریایی !!!و بنابراین باید یک زبان داشته باشند:پارسی !!!»و از این قبیل دگم اندیشی ها و دگم گویی های مزخرف و ابلهانه که هیچ پایانی برایش متصور نیست جز نابودی کامل ایران و همۀ ملتهای ایرانی.

نتیجۀ این دگم اندیشی چیست؟«به خواب رفتن و فریب خوردن همۀ ملل ایرانی و غارت و چپاول تمام منابع ایران در سدۀ اخیر با روی کار آوردن نوکران انگلیس و روس اونیفورم پوش یا کت و شلوار پوش کراوات دار تاجدار یا عمامه دار و سرکوب و تحقیر تمامی ملتهای بدبخت ایران که با این لالایی استعماری نژاد برتر خوابیده اند و می خوابند.ایجاد اختلاف میان ملت برگزیده(فارس)و تمام ملتهای مقهور تورک و عرب و …که در نهایت سبب «عدم اتحاد و همدلی کامل» و پیشرفت کشور ایران می شود و… .

وقتی من به عنوان انسان تورک ایرانی گرفتار این دگم ضد بشری شدم که «نژاد برتر»م،در درون خودم تبدیل به یک «مستبد»می شوم.هر فکری غیر از «برتری مطلق ایران و ایرانی و پارس و پارسی»را از زبان و قلم هر کسی که باشد «تجزیه طلبانه»و«بیگانه»و«خود فروخته» ارزیابی می کنم و تمام نداهای حق طلبانه و تکثرگرایانه و هویت خواهانه را با انگ زدنهای نژادپرستانه می کوبم.

از دیدگاه نقد فمنیستی این برتری «مردسالارانه»نژادی سبب می شود که حتی به زن و دختر خودم که بنا به طبع دگراندیش زنانۀ شان عقایدی بر خلاف مردان دارند، رحم نکنم.ایرانی برتر است!!!پس باید «کشف حجاب» و «حجاب اجباری»توسط قلدرهای بی ریش و با ریش ،بی عمامه و با عمامه(!)با زور و باتوم و گرفتن و بستن و شکنجه انجام شود!!!می بینید ریشه های استبداد در کجاست؟در ذهن و فکر تک تک ماهایی که ۲۰۰ سال است که با وسوسۀ شیطانهای استعمارگر خود را به خواب زده ایم و گمان می کنیم که بیداریم!آری!ریشه ها در درون ما و ذهن و فکر ماست.دنبال دشمن خیالی نگردیم.

گفتمان منحوسی که برپایۀ یک مصراع سراپا نژادپرستانه و مزخرف و تقلیل گرایانۀ یک شاعر تا مغز استخوان نژادپرست دری سرا و پارسی گوی به نام فردوسی«هنر نزد ایرانیان است و بس»بنا شده چه ارمغانی جز استعمار فکری و اندیشگی میلیونها انسان با ملیتهای متنوع در کشوری مثل ایران خواهد داشت؟وقتی من ایرانی فکر کنم که نژاد برترم دیگر دنبال کار و زحمت و عرق ریزی و اصلاح ضعفهایم و ساختن هویت حقیقی خودم در این قرن سرعت مدار و بی رحم نمی روم نتیجه اش حماقت و استعمار و بدبختی کامل است.این آشی است که استعمارگران اروپایی و روسی و امریکایی خبیث ایرانخوار که به استخوان ایران فریب خورده و آزربایجان مظلوم نیز رحم نمی کنند برای ما پخته و مدام به خورد ما می دهند.برای مثال گلدزیهر(Goldzieher)پروفسور(!)مستشرق شیاد در کتاب «زهد و تصوف در اسلام»چنین جملات و تعبیرات رسوا و مزخرف و خرکننده ای(ببخشید)در مورد «حسین بن منصور حلاج»(کسی که یقیناً عرب بود .دست کم عرب ایرانی بود و یک جملۀ پارسی در تمام عمرش ننوشته است)می نویسد:« درخشنده ترین تجلیات «روح آریایی»(!!!)در وجود یک شخصیت اعجوبۀ ایرانی(!)به ظهور پیوست:حسین پسر منصور حلاج»!!!این طرز فکر پلید سراپا دروغ و موهوم و مخدربا اخذ یک نام اساساً افسانه ای و دروغین به نام «ایران»و «ایرانی»آن هم از پلیدترین و نژادپرستانه ترین و دروغترین متن ادبی و خیالی تمام جهان«شاهنامۀ فردوسی»،یک گفتمان پلید استعمارکننده و زورگو و نژادپرستانه ایجاد کرده است که مطابق آن همۀ دانشمندان و متفکران و عارفان و فیلسوفان «عجم»و «غیر عرب»تمام پهنۀ آسیای غربی (خاورمیانه و غیر خاورمیانه)و آسیای میانه را «ایرانی»(در معنای پارس آریایی نژاد)می داند!!!و ۲۰۰ سال است(دقیقاً از زمان چاپ کتاب منحوس«تاریخ ایران» سرجان ملکم که اشاره شد)به شست و شوی مغزی میلیونها تن از ملتهای ایرانی اعم از فارس و غیر فارس پرداخته و چیزی جز«ادعای توخالی»و «خودبزرگ بینی»ابلهانه و غفلت از خود و هویت ملی- بومی اصیل خود در راه شکوفایی آن نداده است.

آخر چگونه ممکن است که گسترۀ جغرافیایی تاریخی و خیالی سرزمینی افسانه ای و سراپا دروغ«ایران» که تا زمان صفویه در هیچ منبع و سند تاریخی و دینی به جز شاهنامۀ منحوس فردوسی و آثار ادبی و خیالی دری زبان نیامده است،این همه وسیع و فرهنگ و تمدن آن این همه گسترده باشد و ایران و ایرانی پارس نژاد و آریایی نسب امروز بعد از ۸۸ سال آن هم بعد از رسمی شدن زبان اهورایی(!)پارسی و انتشار حجم عظیم و حیرت آوری از اباطیل نژادپرستانه مربوط به برتری مطلق نژاد آریایی و زبان پارسی و ایران آریایی،در قرن ۲۱ میلادی «بدبخت ترین ملتهای جهان»باشد که عده ای آیت الله انگلیسی الاصل پارس و پارس پرست با افکار استبدادی و پلید مذهبی قرون وسطایی (صد رحمت به قرون وسطای اروپا)خود را «نائب امام زمان»و «ولی فقیه»و «نمایندۀ خدا بر روی زمین»بدانند و هرگونه فکر دیگرگون و هر دگراندیشی را خفه کنند و در جواب عده ای از پاک ترین و غیورترین انسانهای ملت تورک آزربایجان که مؤدبانه خواهش می کنند که اجازه داده شود که فرزندان بی گناهشان به زبان مادری تورکی «هم»درس بخوانند بساط بگیر وببند و شلاق بزن و شکنجه کن و بکش و سربه نیست کن و… به بهانۀ «ایران»و «ایران پرستی»و وطن پرستی و …بر پا کنند؟!!!

آیا هنگامی که فردوسی شیعه مذهب و خواجه نصیرالدین توسی هزار چهرۀ مرموز پلید ادعا می کنند که نژادشان نژاد برتر است و مذهبشان مذهب برتر،آخوندهای از خدا بی خبر پارس پرست شیعه نمی توانند چنین ادعایی بکنند؟آیا شما بین گفتمان «شیعی- پارسی»دیروز و امروز(باطنی شاهنامه ای و صفوی آخوندی) تفاوتی می بینید؟وقتی زبان یک ملت اهورایی و مقدس باشد چه استبعادی دارد که نژادش و مذهبش نیز اهورایی و مقدس نباشد؟پس همان طور که تورک و عرب جماعت به بهانۀ تجزیه طلب بودن باید سرکوب شوند،سنی و بهایی و اهل حق و صوفی جماعت نیز به بهانۀ کافر بودن(!!!)باید از بین بروند!!!همه و همه باید و باید و باید و به هرقیمتی شده و هر طور شده در این مملکت «پارس شیعه»شوند!!!زنان و دختران هم باید و باید و باید حجاب زردشتی- پارسی(چادر و مقنعه) بر سر و تن کنند!می بینید ریشه های درد کجاست؟!پس چرا به این شاخه و آن شاخه می پریم و ریشه را نمی بینیم؟!درخت ایران و ایرانی از «ریشه» کرم زده است با شاخه های و برگها زردش(با عوض شدن سیستمهای حکومتی و این قبیل راه حلهای دروغین) چه کار دارید؟

چارۀ درد ایران از عهدۀ روشنفکرنمایان فارسی نویس خارج است.چرا که ما در میان پارسی نویسان ۱۵۰ سال گذشته در ایران «مطلقاً»روشنفکر نداریم.چرا که اساس روشنفکر بودن بر پایۀ دیدگاه تکثرگرا و پلورالیستی و تحمل عقاید مخالف و دوری از عوام فریبی است در حالی که همۀ روشنفکرنمایان پارسی نویس عوض پلورالیسم به ایدئولوژی پست و منحط و نژادپرستانه پان آریائیسم و پان فارسیسم پرداخته و همان را رواج داده اند!به بیان دیگر ایدئولوگ بوده اند نه روشنفکر.و ایدئولوژی آنها ایدئولوژی پست پان آریائیسم و پان ایرانیسم بود که بر اثر نداشتن پشتوانۀ قدرتمند فرهنگی و تمدنی اساساً بر پایۀ «توهین بر دو ملت بزرگ و تاریخ ساز تورک و عرب» استوار شده است!!!همۀ روشنفکرنمایان پارس حتی کسروی و صادق هدایت دچار این بحران پارانویایی هویت بوده اند از میان هزاران قلم به دست پارسی نویس تنها جلال آل احمد اندکی از این پارانویا کناره گرفته بود و حقوق ملتهای ایرانی به ویژه ملت تورک آزربایجان را در کتاب غرب زدگی اش متذکر شد که او هم در اواخر عمر بدبختانه گرفتار دگم مذهب سیاسی شیعه شد و از این بیراهه به خیل پارسی نویسان دیگر پیوست و در پروسۀ استحمار ملتهای ایران شریک شد.پس همۀ قلم به دستهای فارسی نویس دچار دگم بوده و هستند و این عجیب نیست چون هویت فارسی- ایرانی از اساس و بنیان متزلزل است.و دست در هر خس و خاشاکی می زند.

از این رهگذر ملت فارس ایران باید و باید پاسخگوی ملتهای دیگر مخصوصاً ملت بزرگ تورک و عرب باشد:هیچ ملتی از اسم افسانه ای کشورش در جهت توهین و تحقیر نژادپرستانۀ ملتهای دیگر از همان کشور به اندازه ای که ملت فارس از اسم افسانه ای «ایران» در جهت تحقیر نژادپرستانۀ ملت تورک در ایران سوء استفاده کرده، استفاده نکرده است.این خیلی عجیب است:«تمام»قلم به دستهای ملت فارس در این راه کوشیده اند.استثنایی وجود ندارد!!!آیا معنای این امر چیزی جز استعمار است؟!!!ملت فارس نفت و منابع روزمینی و زیرزمینی و عتیقه جات و تمام ثروتهای خدادادی ملتهای عرب خوزستان و تورک آزربایجان را غارت می کند و در جواب اعتراض بحق روشنگران این ملتها ،موذیانه و ریاکارانه از اسم کشورش ایران(!)سوء استفاده می کند و هر کسی حرف زیادی زد به جرم تجزیه طلب بودن و خیانت به ایران(!)می گیرد و شکنجه می کند و به زندانهای طولانی محکوم می کند!!!

گفتمان ایران و ایرانی سبب شده است که تورکهای ایران که جمعیتی بالغ بر ۳۰ میلیون نفر انسان زنده را شامل می شوند،در پس زمینۀ فکری و اندیشگی سیاسی- فرهنگی پنهان فارسهای استعمارگر «تورانی»و «خائن به ایران»محسوب شوند و از شیطانی ترین و پلیدترین سیاستهای فرهنگی برای آسیمیله شدن ،از خود بیگانگی و مانقورت کردن آنها استفاده شود ،طوری که با زبان و قلم خودشان به زبان مادری شان تورکی و هویت اصیل تورکی مسلمان خودشان توهین کنند و آن را مصداق عینی«وطن پرستی»و «ایران پرستی»محسوب کنند!!!و در این جا و دقیقاً این جاست که روشنگران و افشاگران ملت تورک آزربایجان و ایران «احساس خطر» کرده و مثل این قلم ،دست به افشاگری و روشنگری می زنند. چرا که سرنوشت یک ملت بزرگ و تاریخ ساز مثل ملت بزرگ تورک ایران ،شوخی و بازی و بازیچه نیست که عده ای نژادپرست خودفروخته و وقیح فارسی نویس با ژست حق به جانب و عوام فریب و با نوکری علنی بیگانگان ۱۵۰ سال با تاریخ و هویت جعلی و نژادپرستانۀ پارسی –شیعه به آن بتازند و آن را به لجن بکشند و با سم پاشی های نژادپرستانه کاری کنند که تورکهای ایران آموختن فارسی را به جای تورکی به فرزندان معصومشان از مصادیق ایران پرستی و وطن پرستی بشمارند و در اصل با استعمارگران فارس خود یکی شوند.

سیسرون خطیب بلندآوازۀ و متفکر بزرگ روم باستان سخنی ارزشمند در مورد موضوع مورد بحث ما دارد:«هرگاه ملتی آزادی ملت دیگر را از میان بردارد،آزادی خودش را نیز نابود کرده است، به طوری که گویی انتقام اسرارآمیزی در این مورد تحقق می یابد»!(ر.ک. بدبختی روشنفکران:سیسرون در راه آزادی جان سپرد،نوشتۀ اشتفان تسوایک،ترجمۀ رحیم صفاری،تهران:بنگاه صفی علیشاه،۱۳۲۸،ص۴۲)ملت فارس ۸۸ سال است که با گفتمان نژادپرستانۀ ایران و ایرانی که دستاویزی برای عدۀ بی شماری از قلم به دستانش کرده است، ملت بزرگ تورک آزربایجان و ایران و ملت عرب و ملت تورکمن و…تمام ملتهای غیر فارس ایران را استعمار کرده است.غافل از این که بنا به تقدیر مقدس ازلی الهی خودش نیز در این سرنوشت با ملت تورک و عرب شریک و خود نیز استعمار شده است.تا زمانی که تک تک انسانهای ملت فارس و تمام ملتهای هویت باختۀ غیر فارس ایران،از این «طرز فکر خطرناک»یعنی «برتری نژادی ملت ایران(فارس)»و «برتری زبانی ملت فارس»و ایدۀ فراماسونری صلیبی«یک ملت ،یک زبان»نجات پیدا نکند و اصل اصیل «تکثرگرایی زبانی و فرهنگی و دینی و مذهبی و عقیدتی و هویتی و جنسیتی»را در ایران نپذیرد و حقیقت وجود «ملتهای ایران» را به جای «ملت فارس زبان»نپذیرد،هیچ کدام از ما ملتهای ایران از استبداد و تمامیت خواهی (توتالیتریانیسم)و دیکتاتوری نجات نخواهیم یافت.چون استبداد در درون تک تک ما ملتهای ایران نهادینه شده است:برتری مطلق ایران و ایرانی!!!این خطرناکترین نوع استعمار (استعمار فکری و فرهنگی)است که سبب می شود استعمارگران زالوصفت اروپایی و غیر اروپایی هر ۲۰ و ۳۵ و ۴۰ سال از «همین پتانسیل نهفتۀ استبداد ملی زبانی و فکری و مذهبی و حتی جنسیتی ما» استفاده کنند و با فرهنگ سازی موذیانه یک عده مأمور نوکر حلقه به گوش و وفادار خودشان را بر سر ما ملتهای ایران حاکم کنند و با لطایف الحیل و با زور نفت و خون ما را بمکند.

استعمارگران فارس زبانی که به بهانۀ«اتحاد ملی»(!)و اسم افسانه ای «ایران» که در سال ۱۹۲۸م./۱۳۰۷هـ.ش.توسط قلدر خودفروخته ای به نام رضاخان میر پنج در مجامع بین المللی رسماً نام این کشور شد،تورکان ایران و تمام ملتهای دیگر غیر فارس را از ابتدایی ترین حقوق انسانی آنها یعنی تحصیل به زبان مادری شان محروم می کند!!!حال این استعمار پوشالی و پلید «فارسی-ایرانی» و این اتحاد مسخره و میان تهی و ابلهانۀ «ایرانی- فارسی» تا کی می تواند بقای انگل وار و حقیرانۀ خود را داشته باشد موضوعی قابل تأمل است اما بی هیچ شکی به زودی زود این گفتمان زورگویانه و نژادپرستانه به پایان راه خواهد رسید و ملت تورک آزربایجان وتمام ملتهای ایران طعم آزادی و استقلال را خواهند چشید.

به امید آن روز

آيدينچي ساوالان
۱۲/۰۵/۱۳۸۸

Monday, May 29, 2006 هویت ایرانی چیست؟ آناگلدی سرافراز برای من توضیح و تبیین این موضوع که ایرانی بودن یعنی چه و خصوصیات آن کدام است، همیشه یک پرسش جد

Monday, May 29, 2006

هویت ایرانی چیست؟

آناگلدی سرافراز
برای من توضیح و تبیین این موضوع که ایرانی بودن یعنی چه و خصوصیات آن کدام است، همیشه یک پرسش جدی بوده و است. در لابلای مقالات، نوشته ها و کتب مختلف پاسخ این پرسش را جستجو کرده ام، هر قدر که بیشتر جستم دریافتم که حتی آن هایی هم که ظاهرا پاسخ این موضوع را بدیهی و ساده انگاشته اند، در واقع امر، دچار اغتشاش و تناقضات فکری جدی هستند.

اصولا طرح چنین پرسشی از اینجا آغاز شد که چرا من به عنوان یک شهروند ایرانی که ترکمن
هستم از آن حق وحقوقی که که یک شهروند ایرانی باید برخوردار باشد، برخوردار نیستم؟ چرا کودکان من از حق نوشتن، خواندن و تحصیل به زبان مادری خود یعنی زبان ترکمنی محرومند؟ چرا من ترکمن با هموطنان دیگر خودم باید به زبان فارسی صحبت کنم؟ چرا پدر بزرگ و یا مادر بزرگ من که حتی یک کلمه فارسی بلد نیست عرایض و شکایات خود را باید به زبان فارسی بنویسد و بگوید؟ حتی گذاشتن نام های ترکمنی بر فرزندانت ممنوع اعلام می شود، چرا؟ پاسخ این پرسش ها دقیقا در چگونگی توضیح و تبیین مقوله " هویت ایرنی" نهفته است.

آیا پرسش های بالا که خواست ها ونیازهای مشخصی را در رابطه با مردمی معین بیان می کند، نابخردانه، ناعادلانه، غیر مستدل و یا ایدئولوژیک هستند؟ آیا هویت ایرانی را بدون در نظر گرفتن بخشی از ایرانی ها می توان تبیین نمود؟ آیا خرد انسانی، انکار کردن زبان، فرهنگ و کلا واقعیت وجودی یک جمعیت بزرگ انسانی را روا می دارد؟

در جایی خوانده بودم که یک "ایرانی" در توضیح هویت ایرانی این گونه ابراز نظرکرده بود که « واژه «ایران» و «ایرانی» نه پسوند طریقه مذهبی خاصی و نه مکتب سیاسی ویژه ای است. سرزمین ایران و طبیعتا فرهنگ و تاریخ این مرز و بوم کهن تر از همه عقاید مذهبی و سیاسی در ایران است. پس ایرانی بودن به هیچ وجه با مذهب و یا مکتب سیاسی ویژه ای پیوستگی ندارد. همچنان که اعتقادات مذهبی و سیاسی در ادراک ایرانی یا احساس ایرانی داشتن تاثیری ندارد.هویت ایرانی فراگیرنده همه عقاید گوناگون ساکنان این سرزمین است. » این نظر با وجود تلاش بی طرفانه اش در توضیح هویت ایرانی یک واقعیت بزرگ را نادیده می گیرد، و آن، جمعیت های بزرگ ومتفاوت ایرانی که هر کدام از آنها دارای فرهنگ، زبان،...تاریخ خاص خود هستند و درعین حال دارای تاریخ مشترکی با دیگر مردمانی که در چارچوب ایران زمین زندگی می کنند، می باشند.

امروز تعداد بسیار زیادی از روشنفکران، روشنگران، اندیشمندان و فعالان طراز بالای سیاسی و اجتماعی ایران در تبیین "هویت ایرانی" بیش از همه به تاریخ و تاریخ سازی تشبث می جویند و از این طریق به شکل ساده انگارانه ای کیش هویت را تئوریزه می کنند. به طور مثال آنان مرتب منشور حقوق بشر را به کوروش هخامنشی و از این طریق به ایرانیان نسبت می دهند ولی به آنچه که در مفاد منشور حقوق بشر در مورد حقوق و زبان اقوام و ملیت ها گفته شده عملا چشم می بندند.و در مقابل، هرگونه صدای حق طلبانه در این گونه موارد را با کوبیدن مهر تجزیه طلبی محکوم می کنند.نظریه "هویت ایرانی" این افراد اصولا بر نادیده انگاشتن بخشی از ارزش های انسانی واقعا موجود در ایران است.

این دسته از روشنفکران و فعالان سیاسی اجتماعی فارس زبان ایرانی با توسل به تاریخ و تاریخ سازی دلخواه خود به هویت سازی غیر واقعی دست می یازند و یک هویت جعلی از "هویت ایرانی" ارائه می دهند. و از این طریق تلاش می کنند بین اقوام و جمعیت های متنوع ایرانی دیوار بکشند. دیواری که موجب توجیه و طبیعی جلوه دادن نقض حقوق اقوام غیر فارس برای نمونه ترکمن ها می شود.

اگر یکی از شناسه های هویت، عامل زبان باشد بسیاری از روشنفکران فارس، زبان فارسی را یکی از معرفه های "هویت ایرانی" می شناسند. و ادعا می کنند که « هزاران سال است که زبان فارسی، زبان رسمی است.»3 و یا می گویند که «شاهنامه ...توانست زبان خراسان بزرگ را به زبان مشترک بین الاقوام تبدیل کند. تا امروز که همه خرده زبان ها را در مناطق محصور کرده و «دری» را به زبان ملی برساند و این محور استقلال و ...وحدت»4 بر خلاف این نگرش، این که زبان فارسی به تنها زبان ارتباطی اقوام ایرانی و حتی بیشتر از آن به تنها زبان ادبی و علمی ایران تبدیل شده است. یکی از مظاهر آشکار تبعیض نژادی در ایران است. و به هیچ روی شناسه درستی در شناخت "هویت ایرانی به دست نمی دهد.

اگرهویت راعبارت از مجموعه ارزش های انسانی، عقلانی، آزادنه و عادلانه بدانیم، و اگر بپذیریم که این مجموعه ارزشها درچارچوب یک کشور در سندی به نام قانون اساسی آن کشور باید تجلی یابد و پیمان توافق همه شهروندان آن سرزمین باشد. می بینیم که در ایران ما قضیه به طور کاملا دیگری است. طی هشتاد سال گذشته، هم در دوران حکومت سلطنتی پهلوی ها و هم امروز در جمهوری اسلامی قانون اساسی کشور به هیچ روی سند وفاق همه ایرانیان نبوده و نیست. این قانون اساسی، خیلی ساده و صریح شهروند را فارس و حاکمیت را تبلور اراده "ملت فارس" می داند. بنا براین کسانی که فارس نیستند جزو شهروندان عادی ایران محسوب نمی شوند. و کسانی که شهروند عادی به حساب نیایند لزوما بایستی نقض حقوق انسانی و آزادی های اساسی در زمینه فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شان را تحمل نمایند و یا این که برای شهروند شدن ناگزیر ازفارس شدن هستند. و این به معنی دست شستن از زبان مادری، فرهنگ و ارزش ها و به طور کلی هر آنچه که آنها را تعریف میکند می باشد.

هویت ایرانی را نمی توان بر اساس ارزش ها، فرهنگ، زبان، اسطوره، تاریخ و گذشته یک قوم ایرانی تعریف و تبیین نمود و از همه ایرانیان خواست که به آن افتخار بکنند. هویت ایرانی ترکیب کیفی مجموعه فرهنگ ها و ارزشهای همه اقوام ایرانی است. مجموعه ارزش هایی که متعلق به انسان هایی که امروز و در زمان کنونی در چهارگوشه ایران زمین زندگی می کنند. این معنا از هویت ایرانی واقعی و بخردانه و منطبق با نیازهای نسل کنونی ایرانی است. پذیرش این معنا راه اندیشه تبعیض را سد خواهد کرد و زمینه تحکیم وحدت و یکپارچگی ایران را تضمین خواهد نمود.

توضیحات و منابع

1ـ برای روشن تر شدن صورت مسأله باید توضیح دهم که ترکمن ها یکی ا ز اقوام ساکن ایران هستند که در نقطه شمال شرقی ایران، از کرانه دریای خزر تا غرب خراسان، بسر می برند؛ زبان آن ها ترکمنی، مذهب شان سنی و دارای آداب ورسوم خاص و پوشش و لباس ویژه هستند. دارای اسطوره و تاریخ مخصوص به خود هستند و مهمترین تولیدات اقتصادی آن ها محصولات کشاورزی و صنایع دستی است. جمعیت ترکمنهای ایران بین دو تا سه ملیون تخمین زده میشود، که در حکومت شاه در استانهای مازندران و خراسان و امروز در استان های گلستان و خراسان ساکن هستند. در واقع هدف از تقسیم مناطق و مردم ترکمن به استان های هم جوار نشان دهنده سیاست هویت زدایی حکومت شاه و جمهوری اسلامی است.

2ـ در این جا باید تصریح کنم که من نه تنها با زبان فارسی دشمنی ندارم بلکه، برعکس آن را خیلی دوست هم می دارم. ولی این دوست داشتن نمی تواند موجب چشم پوشی بر بی عدالتی هایی که در حق زبان ترکمنی و دیگر زبان های اقلیت های قومی کشور میرود ، گردد.

3ـ کورش زعیم، عضو شورای مرکزی جبهه ملی/ نشریه نامه شماره 48

4 ـ سید علی صالحی / نشریه نامه شماره 45 دی ماه 1384

Donnerstag, 17. Juni 2010

لابی پان فارسیزم در اروپا و امریکا

لابی پان فارسیزم در اروپا و امریکا Küçült Büyüt
لابی پان فارسیزم در اروپا و امریکا

لابی گری امروزه به هنر دیپلماسی در جهان پر رمز و راز سیاست تبدیل شده است و هر کشور و گروهی که بتواند لابی قوی داشته باشد در جهان سیاست دست بالا خواهد داشت. لابی می تواند تهدیدها را به فرصت برای یک کشور و گروهی تبدیل کند و نبود آن می تواند همه فرصتها را بسوزاند. بعضی از افراد وقتی اسم لابی و لابیگری را می شنوند در ذهنشان یک سیاستمدار و یا وجود یک نماینده از گروهی در مجلس فلان کشورتداعی می شود اگر چه این نظر هم متین است ولی همه قضایا و مراحل لابی را شامل نمی شود. امروزه علاوه بر لابیگری سیاسی و حفظ منافع سیاسی یک کشور یا یک گروه، لابیگری فرهنگی و اقتصادی هم از اولویت خاصی برخودار شده است و می توان گفت لابی پان فارسیزم بیشترین تکیه را به لابی فرهنگی و سیاسی معطوف کرده اند متاسفانه در این راه هم موفقیتهای زیادی بدست آورده اند.

لابی پان فارسیزم در اروپا و آمریکا با نفوذ در مراکز سیاسی، تحقیقاتی و دانشگاهی و همچنین در رادیو و تلویزیونها توانسته است جایگاه محکمی برای خود ایجاد و خود را به عنوان مرجع درباره مسائل ایران و خاورمیانه مطرح کنند و توانسته اند ذهن بسیاری از سیاستمداران، محققین، خبرنگاران و آژانس های خبری را بر اساس منافع پان فارسیزم توجیه و هدایت کنند.

بیشتر مراکز شرق شناسی در اروپا و آمریکا در اختیار عناصر پان فارسیست می باشد و تمامی تولیدات فکری و قلمی آنها هم بر اساس منافع فارسها میباشد از جمله تحریف تاریخ”ممالک محروسه” بی توجهی به داشته های فرهنگی “ملل غیر فارس” در ایران و تلاش برای حذف فرهنگ و زبان آنها از مراکز شرق شناسی و ایران شناسی را می توان قسمتی کوچک از سعی و تلاش آنها برای زدودن فرهنگ، زبان و تحریف تاریخ این ملل دانست.

در بعد سیاسی هم تمام تلاش آنها بر تحریف اخبار و بایکوت اخبار “ملل غیر فارس” از سوی خبرنگاران پان فارس می باشد همچنین تلاش برای نشان دادن خود به عنوان آلترناتیو برای آینده سیاسی ایران از دیگر تلاشهای لابی پان فارسیزم می باشد.

مراکز لابی گری پان فارسیزم

اروپا

کانون توحید: بزرگترین مرکز لابی گری پان فارسیزم در اروپا “کانون توحید” در لندن می باشد که از گذشته در دست گروههای مذهبی پان فارسیزم بوده است از جمله در قبل از انقلاب ۵۷ دکتر شریعتی هم در این مرکز سخنرانی می کرد و حالا هم بیشتر در اختیار اصلاح طلبان حکومتی است. اصلاح طلبان حکومتی تقریبا می توان گفت در اروپا بزرگترین لابی گری پان فارسیزم را هدایت می کنند. وزیر ارشاد خاتمی آقای مهاجرانی هم که حالا لندن نشین شده است در این مرکز گاهی سخنرانی می کند.

انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور: این انجمن که شبیه “دفتر تحکیم وحدت” در داخل می باشد در اروپا و آمریکا فعال می باشد و تقریبا تحت تسلط طرفداران اصلاح طلبان حکومتی است. بعضی از دانشجویان تحکیم وحدت که از کشور های اروپائی بورس تحصیلی گرفته اند فعلا در راس این تشکل قرار دارند سعید رضوی فقیه که قبلا در داخل کشور عضو شورای مرکزی تحکیم وحدت بود در راس این انجمن می باشد.

رادیو زمانه: رادیو زمانه هم با پول یکی از موسسات هلندی تامین می شود و از طرف روزنامه نگاران و خبرنگاران اصلاح طلب که از ایران رفته اند اداره می شود. این رادیو هم از کانونهای لابی گری گروههای پان فارسیزم شده است این رادیو که برای گسترش دموکراسی و حقوق بشر در ایران باز شده است تمامی اخبار و حوادث مناطق “ملل غیر فارس” در ایران را بایکوت می کند و فقط بر اساس منافع ملی فارسها حرکت می کند.

سایت روز آنلاین: یکی از فعالترین سایتهای سیاسی گروههای پان فارس می باشد که پول این سایت هم از طرف موسسات خارجی تامین می شود و اکثر نویسندگان این سایت حقوق می گیرند و سردبیر سایت هم مسعود بهنود رونامه نگار پان فارس است. این گروه خبرنگاران تقریبا لابی اصلاح طلبان حکومتی در اروپا و آمریکا می باشند. اینها علاوه بر کار خبرنگاری لابی گری اصلاح طلبان حکومتی را هم، بیشتر در اروپا انجام می دهند

رادیو فردا: اگر چه پول این رادیو از طرف رادیو صدای آمریکا تامین می شود ولی در اصل محل تجمع روزنامه نگاران پان فارس است که نمایندگی گروه های میانه رو داخل حکومت یعنی اصلاح طلبان و گروههای ناسیونالیست فارس را انجام می دهند. این رادیو در خدمت اهداف گروههای پان فارس می باشد و تقریبا اخبار خود را بر اساس منافع ملی فارسها تنظیم می کند اخبار آذربایجان در این رادیو یا تحریف می شود یا بایکوت می شود.

بی.بی.سی. فارسی: این رادیو هم تقریبا مثل رادیو فردا کار می کند و گاهی ناسیونالیست تر از رادیو فردا هم می شود. اخبار این رادیو و سایت رادیو هم در خدمت منافع فارسها است اخبار مناطق “ملل غیر فارس” در این رایو هم تقریبا بایکوت یا تحریف می شود. این رادیو بیشتر اخبار ارامنه را در ایران پوشش می دهد.

لابی پان فارسیزم در اروپا علاوه بر این گروههای خبری و غیره از سوی مراکز دانشگاهی و افراد منفرد هم هدایت می شود مراکز فرهنگی در تمام کشورهای اروپا که با نام ایران باز می شوند تقریبا لابی گری پان فارسیزم را پیش می برند. مثلا در هلند در یکی از مراکز شرق شناسی دکتر تورج اتابکی که کتاب”آذربایجان و قومیت ” را نوشته است دقیقا لابی گری پان فارسیزم را پیش می برد و صدها دانشگاه و مراکز فرهنگی هم همین گونه است.

آمریکا

شورای روابط خارجی آمریکا: این یک مرکز غیر انتفاعی و غیر دولتی آمریکا است که برای سیاست خارجی آمریکا خط و مشی تعریف و تبیین می کند و بیشتر اعضای آن از وزیران سابق و دیپلماتهای کهنه کار و سیاستمداران نامدار می باشند و علاوه بر آن اساتید دانشگاه هم عضو این موسسه می باشند. از ایران دکتر هوشنگ امیر احمدی در این شورا عضویت دارد و لابی گری اصلاح طلبان و ناسیونالیستهای فارس را انجام میدهد. دکتر ابراهیم یزدی(دبیر کل نهضت آزادی فارس) هم با این موسسه روابط خوبی در گذشته داشته است. و می توان گفت رابط جمهوری اسلامی با بخشی از جناح های سیاسی آمریکا بوده است. دکتر یزدی هر وقت برای معالجه به آمریکا می رود بدان که پیامی بین حکومت ایران و آمریکا رد وبدل می شود. همچنین ایشان به گفته بعضی از سایتها رابط حکومت با برخی از نمایندگان و حامیان گروههای تروریست اسلامی” اخوان المسلمین” و “حماس” و “حزب الله” در غرب و آمریکا می باشد.

شورای روابط ایران و آمریکا: این هم یک موسسه غیر دولتی است که توسط گروه های پان فارس ایجاد شده است. رئیس این موسسه تریتا پارسی پور می باشد که در تلویزیون انگلیسی زبان الجزیره هم گاهی مصاحبه انجام می دهد و دقیقا مدافع سیاست اتمی اصلاح طلبان و رفسنجانی است.

مرکز مطالعات هوور دردانشگاه استنفورد: مسئول بخش ایران شناسی این مرکز توسط دکتر عباس میلانی هدایت می شود که کتاب” معمای هویدا” را نوشته است و گاهی هم برای روزنامه های پرتیراژ آمریکا مطلب تهیه می کند و مدافع سیاست دوره خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی است. ایشان با اینکه در گدشته از گروههای چپ بوده است ولی حالا مدافع جمهوری اسلامی و خصوصا اصلاح طلبان است. و همچنین از حامیان تورهای گنجی در آمریکا و اروپا بوده است و ترتیب دهنده بسیاری از دیدارهای گنجی در آمریکا با افراد دانشگاهی بوده است.

انجمن ایرانیان یهودی: یکی از مراکز لابی گری پان فارسیزم در آمریکا است این گروه روابط خوبی با دولت آمریکا دارد. و بیشتر طرفدار سلطنت طلبان می باشند. از اعضای فعال آن هما سرشار روزنامه نگار قبل از انقلاب می باشد.

رادیو و تلویزیون صدای آمریکا: یکی از مراکز تجمع افراد پان فارس می باشد. که تماما منافع فارسها در ایران را مدافع می کند. این رادیو و تلویزیون اخبار آذربایجان را بایکوت می کند و پیشبرنده اهداف فارسها می باشد.

نگهبان حقوق بشر در آمریکا: یکی از مراکز پی گیر اهداف فارسها در آمریکا تحت عنوان حقوق بشر می باشد نماینده بخش خاورمیانه ای آنرا خانم الهه هیکس(شریفی نیا) از اهل اصفهان برعهده دارد که دوست نزدیک خانم شیرن عبادی می باشد تابحال بیانه ای درباره نقض حقوق بشر در آذربایجان جنوبی صادر نکرده است. خانم شریفی نیا شدیدا پان فارس می باشد و به حقوق بشر فارس فقط اعتقاد دارد! مثل شیرین عبادی! تلاش خانم شریفی نیا و اصلاح طلبان حکومتی در برنده جایزه نوبل حقوق بشر شدن خانم عبادی بی تاثیر نبود.

بنیاد دانشنامه ایرانیکا: بنیاد ایرانیکا در بخش ایران شناسی دانشگاه کلمبیا تاسیس شده است. این بنیاد توسط احسان یار شاطر اداره میشود که برای تحریف فرهنگ وتاریخ ممالک محروسه ایران ایجاد شده است. تقریبا تمامی مقالات آن درباره تاریخ، زیان، موسیقی و فرهنگ آذربایجان جعلی و تحریف شده است.

علاوه بر این مراکز صدها مرکز مطالعاتی و فرهنگی هم در آمریکا تحت نفوذ لابی پان فارسیزم می باشد. مراکز و انجمنهای بهاییان و زرتشتیان در آمریکا و همچنین ارامنه و گروه های سلطنت طلب و ناسیونالیستهای جبهه ملی فارس هم مدافع و پیشبرنده منافع فارسها در آمریکا می باشند. در چند هفته گذشته هاله اسنفندیاری(از مرکز مطالعاتی وودرو ویلسون وابسته به انجمن “جامعه باز”) که همسرش یهودی است، کیان تاجبخش، علی شاکری که از آمریکا به ایران آمده بودند به عنوان جاسوس آمریکا دستگیر شدند که همگی اینها لابی اصلاح طلبان حکومتی در مراکز مطالعاتی و دانشگاهی آمریکا بودند. و طرفدار سرسخت حاکمیت فارسها هستند و هیچ حقی به “ملل غیر فارس” قایل نیستند.

هدف کوتاه مدت و بلند مدت لابی فارس

هدف کوتاه مدت لابی پان فارسیزم در اروپا و آمریکا تلاش به ترغیب آمریکا برای مذاکره با ایران و ترساندن جامعه بین المللی از قدرت پوشالی ایران و ترغیب آمریکا به عدم حمله نظامی به ایران و تلقین این نکته به غرب که در صورت جنگ مشکلات غرب ده برابر عراق در ایران خواهد بود و اینکه قدرت ایران در منطقه خصوصا در بین گروه های تروریستی حزب الله و حماس، طالبان بیشتر است و می تواند منطقه خاورمیانه را به آتش بکشد.متاسفانه لابی پان فارسیزم با این ذهنیت و در تلقین و شایعه این نکات در غرب تابحال تا حدودی موفق عمل کرده است.

هدف بلند مدت پان فارسیزم هم تلاش برای حفظ تسلط فرهنگ و زبان فارسی بر ملل غیر فارس ایران و حفظ قدرت سیاسی قوم فارس با محوریت سیستم سیاسی فارسی در ایران می باشد. مبارزه با فدرالیسم با هر شکل و نوع و مبارزه با عدم تمرکز قدرت و همچنین جلوگیری از شکل گیری حرکتهای ملی در مبان ملل غیر فارس در ایران می باشد همچنین شناساندن ایران به عنوان کشور فارسها به غرب و خفه کردن خواستها و مطالبات سیاسی و فرهنگی ملل غیر فارس در بلند مدت جزء اهداف لابی پان فارسیزم می باشد

موقعیت فعالین آذربایجان جنوبی در لابی گری

موقعیت فعالین آذربایجان در لابی گری در اروپا و آمریکا نگران کننده است چرا که ورود افراد ناآشنا به سیاست و روابط بین الملل به موقعیت لابی گری برای آذربایجان جنوبی و حضور گروه های ناوارد و رهبران غیر حرفه ای موقعیت لابی گری بر فعالین آذربایجان جنوبی را سخت کرده است. علاوه بر اینها گروه رقیب پان فارس که از موقعیت بهتری برخوردار است تمامی موقعیت های لابی گری آذربایجان جنوبی در آمریکا و اروپا را خراب کرده است.

تقریبا ۲ سال قبل که مرکز آمریکن اینترپرایز یک کنفرانسی درباره فدرالیسم در ایران برگزار کرد لابی پان فارسیزم تلاش خود را دو چندان کرد تا موقیعت لابی گری را از ما بگیرد. علاوه بر آن گروه رقیب به لابی گرهای فرهنگی آذربایجان جنوبی می تازد و فرصت ابراز وجود را می گیرد در قضیه مقالات استاد براهنی اینها احترام استاد را شکستند با اینکه دکتر براهنی به ادبیات فارسی این همه خدمت کرده است ولی به خاطر چند مقاله ایشان در دفاع از زبان ترکی، ایشان را تحمل نکردند چرا که می گفت زبان مادری غیر فارس ها باید در ایران تدریس شود یا استاد ماشاء الله رزمی که یک مقاله درباره ریشه های ترک ستیزی نوشته بود باز او را هم تحمل نکردند.

تقریبا لابی پان فارسیزم در اروپاو آمریکا بر تمامی موقعیت های ما می تازد چون کورش وار با آریا تازی خود، بر حقوق حقه ما حمله می کنند وبر شخصیتهای ملی و فرهنگی ما می تازند.

فعالین ملی ما باید در کنار کار سیاسی فعالیتهای فرهنگی را هم ادامه دهند تا وقتی که در عرصه فرهنگی موفق نشویم نخواهیم توانست در عرصه سیاسی هم موفق شویم باید قبل از ایجاد یک حزب یک کتابخانه یا یک مرکز مطالعات استراتژیک آذربایجان جنوبی ایجاد کنیم یا با مراکز مطالعات خاورمیانه ای همکاری کنیم. آنوقت می توانیم لابی گری آذربایجان جنوبی را انجام دهیم.

صرف ایجاد حزب با چند نفر نمی تواند برای آذربایجان جنوبی ثمری داشته باشد باید مراکز فرهنگی و حقوق بشری خود را تقویت کنیم مراکز رسانه ای و اینترنتی خود را تقویت کنیم. افرادی که به کار سیاسی علاقه ندارند به کار فرهنگی تشویق کنیم مثلا آذربایجان جنوبی یک “کتایخانه ملی” ندارد کتابخانه ملی یعنی جائی که تمامی کتابها و نوشته جات درباره آذربایجان جنوبی در آنجا موجود باید باشد یک حزب یا گروهی اگر می خواهد برای آذربایجان جنوبی خدمت کند بیاید یک کتابخانه ملی اینترنتی ایجاد کند تا همه محققین استفاده کنند.

این همه نشریات دانشجوئی و غیر دانشجوئی هم چاپ شده و هیچ کس یکجا اینها را ندارد باید فکری به اینها شود باید میراث فرهنگی و تاریخی خود را یکجا داشته باشیم. اگر نتوانیم اینکارها را بکنیم نخواهیم توانست در لابی گری سیاسی هم موفق شویم. فارسها با پول دولت آمریکا”دایره المعارف ایرانیکا” چاپ می کنند ما هم باید از این کارهای فرهنگی انجام دهیم.

همچنین باید محققینی که درباره آذربایجان جنوبی تحقیق می کنند تشویق کنیم براندا شافر لرزه بر اندام پان فارسیزم انداخته است و تازه گی ها دکتر ژیل ریو هم از فرانسه، تحقیقات خوبی درباره آذربایجان جنوبی انجام داده که توسط دانشجویان ترجمه شده و در کتاب”چالش هویت درآذربایجان” چاپ شده است باید با اینها بیشتر همراهی شود تا آذربایجان جنوبی را بیشتر بشناسانند.

در آخر باید خاطر نشان شود که این گروه ها بیشتر خارج از سیستم حکومتی به لابی گری به نفع فارسها مشغول هستند و سیستم لابی گری حکومت هم جای خود دارد. همچنین در این نوشته آنطور که باید و شاید تمامی گروه های لابی فارس به علت عدم دسترسی به اطلاعاتی کافی درباره آنها نیامده است لطفا دوستانی که در اروپا و آمریکا هستند چهره ناپیدای لابی پان فارسیزم را برای ما آشکار کنند

araz sulduzlu | 18-ژوئن-2010, 10:31


پويايي يا ركود زبان فارسي؟-1
حق‌شناس: اعتقاد به برتري زباني، نوعي نژادپرستي است

خبرگزاري فارس: علي‌محمد حق‌شناس گفت: در نظر گرفتن هر برتري بين زبان‌ها متأثر از نوعي نژادپرستي است. در يك كلام زبان‌ها به لحاظ توانايي انتقال مفاهيم از امكانات برابري برخوردارند و هيچ تفاوتي بين زبان فارسي و زبان‌هاي ديگر وجود ندارد.


به گزارش خبرگزاري فارس، اظهارات اخير محمدرضا باطني، زبان‌شناس و مؤلف آثاري در حوزه زبانشناسي درباره معايب و ضعف‌هاي زيان و خط فارسي واكنش‌هاي مختلفي را در پي داشت. او در گفت‌وگويي معايب و ضعف‌هاي خط فارسي را برشمرده و اظهار كرده است: خط فارسي معايب ذاتي دارد و به هيچ نوع سامان‌پذير نيست. در واقع يا بايد خط را عوض كرد يا با همين خط ساخت تا اين كه زمان براي تغيير آن فرا برسد.
وي در بخش ديگري از سخنانش افزود: هيچ افتخاري نيست كه بگوئيم ما زبان اجدادمان را مي‌فهميم چون معني‌اش اين است كه مثل اجدادمان زندگي مي‌كنيم. البته من خيال مي‌كنم آنها كه مي‌گويند فردوسي را مي‌فهمند، ادعا مي‌كنند و در خواندن و فهميدن آن در مي‌مانند، ولي به هر حال افتخاري نيست.
همچنين باطني در مقاله‌اي كه سال‌ها پيش نوشته شده، بر عقيم بودن زبان فارسي تأكيد كرده و گفته است كه زبان فارسي در وضع فعلي براي برآوردن نيازهاي روزمره مردم با مشكلي مواجه نيست، ولي اين زبان براي واژه‌سازي علمي زايايي لازم را ندارد و نمي‌تواند يك زبان علمي باشد، مگر اينكه براي رفع كاستي‌هاي آن چاره‌اي انديشيده شود.

* خط فارسي بايد بازسازي شود

«علي‌محمد حق‌شناس»، زبان‌شناس و استاد دانشگاه تهران، در گفت‌وگو با خبرنگار ادبي فارس در واكنش به اين اظهارات گفت: خط به طور كلي در ساختار زبان نقش مستقيمي ندارد و در سنجش با زبان يك پديده بسيار جديد است. سابقه زبان به ميليون‌ها سال (از آغاز حيات انساني) مي‌رسد اما خط يك پديده فرهنگي نو نسبت به زبان است.
وي ادامه داد: خط فارسي مبتني بر ويژگي‌هاي ساختاري زبان فارسي نيست. خطي است وام گرفته از عربي و به دليل ويژگي‌هايي كه در زبان فارسي هست و در عربي وجود ندارد، اين خط ايجاد اشكال فراوان براي زبان فارسي كرده و مي‌كند. از يك طرف موجب شده كه بسياري از كلمات كنار گذاشته شود و بسياري از كلمات هم امكان خواندن آسان‌شان را از دست بدهد.
حق‌شناس تصريح كرد: در برخورد اين خط با امكانات الكترونيكي امروزي (به ويژه در مورد كامپيوتر و مسائل كامپيوتري) مشكلات فراواني ايجاد شده است. به گمان من جا دارد كه متخصصان در خصوص خط فارسي يك فكر اساسي كنند. يا اين خط را به صورتي كه هست طوري بازسازي كنند كه از يك طرف پاسخگوي نيازهاي فارسي‌زبان باشد و از طرف ديگر بتواند زبان فارسي را به صورت بهتري منعكس كند. يا اين خط را كنار بگذارند و خط ديگري به ميان آورند. در ظرف بيست سي سال با قبول دو خطه بودن زبان فارسي مي‌توان اين مشكل را حل كرد و اين زبان را با هر خطي كه متخصصان فكر كنند كه در خور آن است بنگارند.
اين استاد بازنشسته دانشگاه تهران بيان داشت: با تغيير خط اصلا شكافي بين فارسي‌زبانان و ميراث مكتوب اين زبان ايجاد نمي‌شود. اگر شكافي ايجاد شود ناشي از ناتواني در برنامه‌ريزي صحيح است. مي‌توان جلوي اين شكاف را با دو خطه كردن زبان گرفت. ايران در پيش از اسلام چند خطه بوده و هيچ مشكلي هم ايجاد نكرده است. متخصصان امر يا يك خط جديد برخاسته از خط فارسي پديد مي‌آورند و در اختيار فارسي‌زبانان جوان قرار مي‌دهند تا اين جوانان، با اين خط پرورده شوند و در مقابل با خط فارسي امروز هم آشنا باشند. در اين زمان هم رفته رفته سرمايه‌هاي عظيم و سرشار از ارزش گذشته را منتقل مي‌كنيم به خط فارسي جديد.
خالق كتاب «آواشناسي زبان» اظهار داشت: مي‌توانيم كل سرمايه فرهنگي موجود در خانه ايراني را از خانه خط امروز به خانه خط ديگري منتقل كنيم. كار مشكلي است، اما نشدني نيست. فكر مي‌كنم كه هيچ ضربه‌اي به آثار ارزشمند و گرانمايه زبان و ادب پارسي و فرهنگ پارسي نمي‌رسد.

* مشكل از زبان نيست، از زبان‌وران است