Montag, 31. Mai 2010

amin movehhedi

http://www.11007.baybak.com/2490.azr

amin movehhedi

http://far.baybak.com/shomareh_1343.azr

Sonntag, 30. Mai 2010

تاريخچه هفت هزار ساله زبان ترکی در آذربايجان

تاريخچه هفت هزار ساله زبان ترکی در آذربايجان
چندي قبل مقاله‌اي تحت عنوان زبان فارسي و گويش آذري در آخرين شماره نشريه دانشجويي مبين (شماره ششم – اسفند 1380 ) به چاپ رسيد كه سراسر تحريف واقعيت و توهين به زبان و فرهنگ ملت آذربايجان بود كه احساسات قشر طالب علم و دانش دانشگاه را جريحه دار نمود.
اما زبان مورد ادعائي نويسنده مقاله عنوان شده، و ساير منابع وابسته به شوونيسم كه هيچگونه وجود خارجي ندارد و لازم به ذكر است كه اين زبان اختراع جاسوس و عامل انگليسي در ايران (احمد كسروي) مي‌باشد، كه ايشان نيم زبانهاي تاتي و تالشي موجود در بعضي از روستاهاي منطقه مرند را كه متكلمين آن حتي به چند هزار نفر هم نمي‌رسد را به عنوان زبان آذري تلقي كرده كه گويا زبان باستاني آذربايجان نيز بوده. البته اين ادعاها به هيچ گونه پايگاه علمي وابسته نيست، چرا كه كسي از گرامر، قواعد، دستورزبان،‌صرف و نحو زباني جعلي بنام آذري اطلاعي ندارد و قواعد آنرا تدوين نكرده از تاريخ رونق و ادامة حيات آن و كاربرد و قلمرو نفوذ ادعائي آن، فولكلور، داستان، افسانه و آثار برگزيدة نظم و نثر يا ... اثري ملموس ارائه نشده، از نقش زبان ادعائي (آذري) در ادبيات فارسي و زبان تركي و زبانهاي ديگر، ماقبل و مابعد آن چيزي در بين نيست و اگر واقعاً هست در كجا تدريس مي‌شود؟ كسي تا به حال آنرا ياد نگرفته و كسي ياد نداده و اگر وجود داشت، در هفتاد سال گذشته بدون شك در دانشكده‌هاي ادبيات خود، جزء دروس اجباري تدريس، و جزء مواد درسي مؤسسات عالي يا در برنامه درسي دبيرستانها قرار مي‌گرفت.1
همچنين زبان تركي كه به ادعاي نويسنده در زمان صفويه به ميان آمده (يعني كه به قول ايشان سابقاً وجود نداشته) هم قبل و هم بعد از صفويه آثار ارجمندي بر جاي گذاشته است كه تعداد آنها بالغ بر صدها كتاب، رساله و اثر علمي، ادبي، فلسفي، شعر، نظم و نثر مي‌باشد كه بعضي از آثار ماقبلي صفوي عبارتند از: قوتاد، قوبيليك، نهج الفراديس، عتبه الحقايق، صحاح‌العجم، اغوزنامه، ديوان الغات الترك محمود كاشغري و صدها اثر ديگر كه طبعاً براي نوشتن آنها پشتوانه ادبي هزاران ساله لازم است كه با فرض آذري بودن تركان آذربايجان نمي‌توان كتابهاي خلق الساعه نوشت.
اما جالبتر اينكه حتي يك كتاب يا ديوان به زبان آذري وجود ندارد.2 ولي استحكام زبان تركي تا آنجاست كه توانست زبان عربي را كه جزو زبانهاي با قاعده و گستردة دنياست پس از حملة اعراب در آذربايجان، منزوي و مستحيل كند چنانچه زبان عربي وارد آذربايجان نشده و ادامه حيات نداده است.3
همچنين نويسندة محترم مقالة نام برده و مدافعان زبان آذري، گاه سلجوقيان، گاه غزنويان، گاه مغولها و گاه صفويان را موجب تُرك شدن تركهاي آذربايجان مي‌دانند. اما كسي كه كمترين اطلاعي از تاريخ داشته باشد، به خوبي مي‌داندكه مغولها از چين تا غرب آفريقا و از سيبري تا اقيانوس هند را تحت حكومت داشتند و خانهاي مغول بر تمام آسياي ميانه و هندوستان و ايران حكمراني مي‌كردند پس چرا مردم ساير مناطق غير ترك زبان را ترك نكرده‌اند؟
سلجوقيان، غزنويان، اتابكان، صفويان و مغولها كه همگي ترك بودند در ساير نقاط ايران بيش از آذربايجان حكومت كرده‌اند و پايتخت ديرپاي صفويان و سلجوقيان، اصفهان بوده و شهرهاي تبريز ، مراغه و اردبيل كمتر به عنوان پايتخت حكومتهاي فوق بوده اما چرا در اين بين فقط مردم آذربايجان ترك شده ولي مثلاً مردم اصفهان ترك نشده‌اند و چگونه بعد از هفتاد سال تبليغات با استفاده از بيت‌المال و وسايل ارتباطي پيشرفته و آموزش اجباري فارسي، تركهاي آذربايجان فارس نشده‌اند، اما در زمان فلان شاه، باعدم وجود حتي يك صدم از اين امكانات مردم غير ترك يكباره ترك شده‌اند؟ و چرا اينگونه افراد در بررسي زبان مردم آذربايجان از زبان حداقل بيست و پنج ميليون آذربايجاني تُرك، چشم پوشي نموده و به گويش چند هزار نفر به لهجه‌هاي تاتي و هرزني پناه مي‌برند؟
اما به منظور بررسي زبان آذربايجان در طول تاريخ، در ابتدا به بررسي تاريخ اقوام و حكومتهايي كه در آذربايجان بوده‌اند مي‌پردازيم. در مورد ملتهايي كه قبلاً در آذربايجان زيسته‌اند مي‌توان به سومئرها، ايلاميها، هوري‌ها، آراتتاها، كاسسي‌ها، قوتتي‌ها، لولوبي‌ها، اورارتوها، ايشغوزها (ايسكيت‌ها)، مانناها، گيلزان‌ها، كاسپي‌ها و ... اشاره كرد كه زبان تمامي آنها التصاقي و جزو خانوادة زبانهاي تركي بوده.4 از اين ميان سومئريها، ايلاميها و هوري‌ها اقوامي بودند كه اولين تمدنها و مدنيّتها را روي زمين بنا نهادند.
با توجه به كتب ارزشمندي چون كتابهاي پي‌يئرآميه، دكتر ضياء صدر، پروفسور دكتر زهتابي و ... مي‌توان به صراحت گفت كه آذربايجان از حدود هفت هزار سال قبل جايگاه تمدنهاي نامبرده مي‌باشد. در اين مورد نيز چندي پيش يك هيأت باستانشناسي آمريكايي – ايراني در تپة حسنلو به كشفهاي ارزشمندي دست يافتند. رهبر اين هيأت (رائبرت دالسون) بعد از تحقيقات فراوان، تاريخ اين منطقه را به ده دوره تقسيم كرد كه اولين دوره حدود 6000 سال قبل از ميلاد و چهارمين دوره مربوط به 1300 سال قبل از ميلاد تا 800 سال قبل از ميلاد مي‌باشد. كه اولين دوره مربوط به هوريها و آخرين دوره مربوط به مانناها مي‌باشد.5
1 – جايگاه اصلي هوريها در هزاره 3 و 4 (600 سال قبل) در آذربايجان و مناطقي از قسمتهاي شمالي زاگرس و كوههاي توروس بود.6 همچنين از ربع سوم هزارة قبل از ميلاد (2400 سال قبل از ميلاد) سند نوشته‌اي بدست آمده كه با الفباي اككد و به زبان التصاقي هوري بوده كه اين سند متعلق به يكي از پادشاهان هوري بنام تيشاري مي‌باشد و نيز نام يكي ديگر از پادشاهان هوريها به نام ساشانار كه در 1450 سال قبل از ميلاد حكومت مي‌كرده نيز معلوم است.7
2 – كاسسي‌ها: درست است كه كاسسي‌ها در آذربايجان نبودند ولي در همسايگي آنها مي‌زيستند. و تقريباً 3000 سال قبل از ميلاد مابين ايلام و مناطقي از آذربايجان ساكن بودند8 و به دليل همزباني و ارتباط سياسي، فرهنگي، اجتماعي تاثير زيادي در تاريخ آذربايجان داشته‌اند.
3 – قوتتي‌ها در 2800 سال قبل از ميلاد و لولوبي‌ها 2500 سال قبل از ميلاد در شرق و جنوب درياچه اروميه و قزوين و همدان ساكن بوده و حكومت كرده‌اند.9
4 – اورارتوها 1000 سال قبل از ميلاد در آناتولي و پيرامون درياچه وان و كوههاي زاگرس و اطراف درياچه اروميه و شهرهاي ماكو و نخجوان امروزي صاحب تمدن بوده‌اند.10
5 – در اوايل عصر 19 قبل از ميلاد، قبايل مانناها با به هم پيوستن، دولت بزرگي در آذربايجان به وجود آورده و حكومت كرده‌اند.11
6 – مادها كه اولادهاي قوتتي‌ها و لولوبي‌ها بودند 670 سال قبل از ميلاد با اعتلاف با مانناها حكومتي قدرتمند به وجود آوردند كه همدان، اراك، ساوه، زرند، سونقور، كاشان، قم ، قزوين ، زنجان و ... تحت حاكميت آنها بوده.12
واما در مورد زبان، همچنين ارتباط زباني مادها و سومئرها دياكونوف در فصل 42 كتاب خود مي‌نويسد كه در ليست نامهاي شاهان ماد يعني قوتتي‌ها، به نامهايي بر مي‌خوريم كه در ليست نام شاهان سومئر مي‌باشد.
از ديگر همسايگان مادها كه همزمان با آنها بوده و زبان هردوي آنها از يك خانواده مي‌باشد مي‌توان به ايشغوزها اشاره كرد كه در قرنهاي 7 و 8 قبل از ميلاد در قسمتهايي از آذربايجان زندگي كرده‌اند.
برخلاف آنچه كه امروز شايع شده مادها نوة يك قبيلة منفرد بودند كه به اصطلاح از ساير آريائيها جدا شده و در آذربايجان ساكن شده‌اند و نه به رغم عقيدة شايع، داير بر اينكه منابع مربوط به تاريخ ماد فوق العاده ناچيز است، منابع آشوري از قرن هفتم تا قرن نهم قبل از ميلاد نه تنها براي احياي تاريخ باستان آذربايجان كافي است بلكه جزئيات مهمي را نيز روشن مي‌سازد. با تغيير و تحولات در اوضاع سياسي آنروزگار در آذربايجان، هفت قبيله آذربايجان باستان كه قبلاً جزو اتحاديه ماننا و اورارتووساكايي بودند اتحاديه‌اي تشكيل دادند كه بعدها يونانيان باستان آنها را ميديا آنچه ما، ماد مي‌ناميم ناميدند، اين قبايل را هرودوت تاريخ نگار يوناني چنين نام مي‌برد:
1 - بوآساي Bousai
2 - پارتلاكئنوي Parelakenoi
3 - آستروخات Stroukhotes
4 - مغ Magai
5 - بوديو Boudioi
6 - آري زانتوي Ariazantoi
7 - ماد Mid
و نيز مطالعه نامهاي شهرها و ولايات ماد نشان مي‌دهد كه آنان آريايي نيستند.
بعد از آشنايي با تعدادي از اقوام و حكومتهاي آذربايجان، اينك به بررسي نوع زبان آنها مي‌پردازيم.
طبق تقسيم بندي متخصصان زبان‌شناس، كل زبانهاي موجود در دنيا به سه شاخه تقسيم بندي مي‌شود:13
1 – زبانهاي التصاقي كه تمام زبانهاي مربوطه به خانواده زبان تركي در اين شاخه قرار دارند.
2 – زبانهاي تحليلي كه از مهمترين زبان اين شاخه مي‌توان به زبان عربي اشاره كرد (با توجه به اين كه فارسي نيز سي و سومين لهجه زبان عربي مي‌باشد بنابراين فارسي نيز در اين شاخه قرار دارد.)14
3 – زبانهاي هجايي كه از شاخص‌ترين زبانهاي اين شاخه نيز مي‌توان به زبان چيني اشاره كرد.
حال با توجه به اين تقسيم‌بندي و با توجه به اسناد تاريخي و علمي به بررسي نوع زبان اقوام ساكن در آذربايجان مي‌پردازيم.
طبق تحقيقات هومئل زبانهاي ايلام وسومئر از يك پايه و جزو زبانهاي اورال- آلتايي (التصاقي) مي‌باشد. 15زبانهاي هوري و لولوبي نيز نه، تحليلي و نه هجايي بوده، بلكه آنهانيز جزو زبانهاي التصاقي مي‌باشند.16
همچنين طبق نظريه ماراك دئميكين (آكادئميكين) زبان كاسسي‌ها، ايلامي‌ها، قوتتي‌ها، مادها و مانناها نيز التصاقي بود.17
زبانهاي قوتتي‌ها، لولوبي‌ها همانند بوده و با زبانهاي اورارتوها و هوري‌ها خويشاوند مي‌باشند.18
بدين ترتيب است كه از 7000 سال قبل تا 2500 سال قبل يعني مدت 4500 سال به طور مطلق در منطقه جغرافيايي آذربايجان تنها و تنها اقوام التصاقي زبان (ترك) زندگي و حكومت كرده‌اند . همچنين اگر تاريخ بعد از 2500 سال قبل از ميلاد را بررسي كنيم باز آذربايجان در بيشتر مقاطع تاريخي مستقل از حكومت‌هاي ديگر منطقه بوده، به طوريكه در زمان هخامنشيان آذربايجان در مقابل آرياييها سرفرود نياورده و تا سرنگوني اين حكومت، تمام فرهنگها و آداب و سنن و زبان خود را حفظ كرده همچنين در تاييد گفتة بالا مي‌توان به كشته شدن كورش، شاه هخامنشيان توسط ملكه آذربايجان (تومروس) اشاره كرد.20
در زمان سلوكيان نيز كل آذربايجان مستقل از حكومت سلوكيان بوده و اسكندر نتوانست آذربايجان را به تصرف درآورد.21و در اين مورد استرابو جغرافيدان يوناني مي‌نويسد: در زمان حمله اسكندر، سرداري بنام آتوروپات آذربايجان را از چنگ اندازي اسكــندر محفوظ نگهداشت.22
در زمان ساسانيان نيز آذربايجان مستقل بوده و حتي بعد از شاپور دوم، ساسانيان با هيتي‌ها (هياطله) پيمان اتحاد بستند تا در شمال غرب با روم بجنگد.23 بعد از اسلام نيز تركان اغوز كه شمشير اسلام ناميده مي‌شده‌اند، در آذربايجان حكومت قدرتمندي بنا كرده و با ملازگرد مبارزه كرده و توسط آلپ ارسلان ضربه سنگيني به آنها واردآوردند. بعد از اغوزها نيز حكومتهايي كه در آذربايجان و گاهي در مناطقي از ايران حكومت مي‌كرده‌اند. از جمله غزنويان، سلجوقيان، خوارزمشاهيان، مغولها، اتابكيان، تاتارها، آق‌قويونلوها، قره‌قويونلوها، صفويان، افشاريان و قاجارها تماماً ترك زبان (التصاقي) مي‌باشند.
در مورد تركي بودن زبان مردم آذربايجان اسناد و مدارك بسيار زيادي موجود است، مثلاً: ديونيوس پريگت جغرافي‌نگار و شاعر يوناني صدة چهار ميلادي ترك زبانان را ساكن اصلي اين منطقه مي‌داند و نيز محمد عوفي در ذكر خلافت عمربن عبدالعزيز كه از سال 99 تا 101 هجري ادامه داشت، از قيام بيست هزار ترك آذربايجاني سخن مي‌گويد.
همچنين اخبار موثّق عبيدبن‌شريعه جرهومي كه شخص معمّر و محترم در دربار اموي بوده در حضور معاويه سخن مي‌گويد: (آذربايجان از سرزمين تركان است) و اين خبر را طبري و به نقل از او بلعمي و حمزة اصفهاني و ابن اثير در كتابهاي تاريخ بلعمي، تاريخ طبري، تاريخ پيامبران و الكامل گزارش كرده‌اند كه از متون معتبر اسلامي به شمار مي‌روند.
از ديگر محققاني كه آذربايجان را به عنوان سرزمين تركها نام مي‌برند مي‌توان : ژ . اوپر، قرتيز هومئل، ا . م . محمد اوف، ت . حاجي يف، گ . ا . مليكشويلي، ع . دميرچي‌زاده، تيمور پير هاشمي، يامپولسكي، ي . ك . يوسف‌اف، يومينوس ، وروشل گوگازيان. زكي وليد دوغان، پروفسور دكتر محمد تقي زهتابي و دهها محقق و دانشمند را نام برد.
در اين ميان بهتر است به نظر يامپولسكي نيز اشاره كرد كه مي‌گويد: تركها در اطراف درياچه اروميه زندگي مي‌كنند و آشوريها آنها را توروك türük (يامون توروك به معني تركهاي نيرومند) نام برده‌اند و در سنگ نوشته‌هاي اورارتوئي هم سخن از قومي بنام توريخي رفته كه در آذربايجان مي‌زيستند. (اوايل هزارة قبل از ميلاد) و مي‌گويد توروكها يا توريخي‌ها همان تركها هستند.
بهر حال ترك بودن ملت آذربايجان از هزاران سال قبل بر همه كس مسلّم مي‌باشد و ديگر نياز به توضيح اضافي احساس نمي‌شود ولي در مورد سابقة تاريخي خود فارسها كمي توضيح را لازم ديديم:
برخي از نسب شناسان، فارسها را از نسل «فارس بن يا سور بن نوح» و بعضي ديگر آنها را از فرزندان «فارس بن يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم» و بعضي ديگر از نسل «فرزندان يسراسود پسر سام پسر نوح» و بعضي از نسل اسماعيل مي‌دانند. واژه فارس در زبان عربي به معني سواركار بوده و غياث الدين رامپوري در غياث اللغات همين معني را فارس دانسته همچنين به عقيده غياث الدين رامپوري فارسها از نسل «پارس پسر پهلو بن سام بن نوح » هستند.24
مسعودي در كتاب «مروج الذهب » در مورد نسب فارسها مي‌نويسد «فارس» از فرزندان ارم بن افخشد بن سام بن نوح بوده كه او چند ده پسر آورد كه همگي سواركار بودند و چون سوار را بعربي فارس گفتند اين قوم را نيز به انتساب فروسيت و سواركاري فارس ناميدند.همچنين در جايي ديگر خطان بن معلي فارس‌ [ درشعري] در اين باب مي‌گويد: سبب ما بود كه فارسان را فارس گفتند و سواران و سالخوردگاني كه بروز تاخت و تاز، چون گوي بدور هم مي‌پيچيدند از ما بودند.
مسعودي در ادامة بحث خود در مورد اصل ونسب فارسها مي‌نويسد : بيشتر حكماي عرب از تيرة نزّار بن محمد چنين گويند و در مورد آغاز نسب مطابق آن رفتار كنند و تعدادي از ايرانيان نيز پيرو اين باشند و انكار آن نكنند25. پس چنانكه از مستندات فوق بر مي‌آيد و بسياري از ايرانيان نيز پيرو اين باشند و انكار آن نكنند. فارسها از نسل اعراب مي‌باشند و نيز چنانچه مي‌دانيم حضرت ابراهيم(ع) فرزندان بسياري داشت كه حضرت اسحاق(ع) و حضرت اسماعيل(ع) از همه معروفترند، بر طبق نظر بعضي از نسب شناسان، فارسها از نسل «حضرت اسماعيل‌(ع) » هستند و در اين مورد مي‌گويند كه وقتي سارا زن حضرت ابراهيم(ع)كنيز خود هاجر را به ابراهيم بخشيد از هاجر فرزندي بنام اسماعيل متولد شد و چون سارا به آن رشك مي‌ورزيد لذا حضرت ابراهيم(ع) او را به سرزمين مكه فرستاد و در همين مكه بود كه حضرت اسماعيل(ع) با زني از قوم بني جرهم ازدواج كرد و نسل فارسها از او پديد آمد.26
همچنين در اين مورد مي‌توان با توجه به آثار مكتوب دانشمندان ايراني فارس، زبان واقعي قوم فارس را كه زبان اكنون آنها نيز منشعب از آن است را تشخيص داد. ما در اينجا به تعدادي از آنها اشاره مي‌كنيم: «سيبويه (دايرة المعارف بريتانيكا جلد1 ، ص 461 ) ، طبري – تاريخ نگار (بريتانيكا ج 1 ،ص 594 ) فارابي فيلسوف (بريتانيكا، ج 9 ، ص 65) ، ابن قتيبه (بريتانيكا ج 11 ص 1021 ) ، ابوالفرج اصفهاني (بريتانيكا، ج1 ، ص 56 ) ابو معشر بلخي (امريكانا، جلد 1 ص 340 ) جابر (بريتانيكا، ج 1 ، ص 46) فارابي (گرانلاروس ج 1 ، ص 902 )‌رازي (گراندلاروس) و ... لازم به ذكر است كه تأليفات تمامي اين دانشمندان به زبان عربي مي‌باشد كه حتي در دانشنامه‌هاي نام برده، خود دانشمندان نيز به عنوان عرب شناخته شده‌اند.27
با توجه به اسنادي كه از تعداد كمي از آنها در اين مقاله استفاده شده، بهتر است نويسندة محترم تاريخ فارسها را با ديدي بدون تعصب و بدور از هر گونه گرايش پان ‌فارسيستي مورد ملاحظه قرار داده و ايراني بودن را نه با معيار فارس بودن بلكه با معيار اسلام بسنجند، همچنين يادآوري كوچكي به نويسندة محترم داريم و آن اينكه با توجه به مقالة ايشان كه در قسمتي از آن نوشته‌اند: [ با توجه به نژاد مردم آذربايجان به راحتي مي‌توان نوع زبان آنها را نيز تعيين كرد] بهتر است در نظر داشته باشند كه به هيچوجه نژاد يك ملت نشانگر زبان خاصي براي آن ملت نيست، چرا كه در آن صورت در دنيا فقط چند زبان وجود داشت، نه هزاران زبان زندة كنوني و از بين رفته قبلي ، و نيز در قسمتي ديگر از مقاله ايشان به آمدن تركان به اين مناطق در قرون پنجم هجري اشاره مي‌كنند كه تعجب خواننده را برمي‌انگيزد، چرا كه در آن صورت دروغ بودن شاهنامه فردوسي كه سراسر توهين به تركها است آشكار مي‌شود. همچنين نويسندة محترم مطالب زير را نيز در خاطر داشته باشند كه يكي از نامدارترين جاسوسان بريتانيا در ايران كه باني و يكي از دست اندركاران فعال تاريخ پان ‌فارسيسم مي‌باشد شاپور . جي . رپورتر است كه با توجه به اسناد و مدارك موجود در آرشيو مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، مي‌توانيد به حمايت انگليسيها و اروپايي‌ها نه از پان تركيستها، بلكه از پان ‌فارسيستها پي ببريد.28 در ضمن نويسندة محترم، پان‌ فارسيسم را نيز در ليست پانهايي كه تشكيل داده‌اند، قرار دهند.
منابع
1 – نقدي بر كتاب زبان آذري نوشته دكتر جواد هيئت
2 - نقدي بر كتاب زبان آذري نوشته دكتر جواد هيئت
3 – سلماس در مسير تاريخ ده هزار ساله – توحيد ملك زاده.
4 – تاريخ ديرين تركان ايران – پروفسور دكتر زهتابي و تاريخ ايلام – پي يئر آميه (ترجمه شيرين بياني) صفحات 3 ، 50 ، 51 ،60، 66 .
5 – آذربايجان در سير تاريخ – صفحه 262 – تاريخ ديرين تركان ايران – پرفسور زهتابي .
6 – تاريخ ديرين تركان ايران – پروفسور دكتر زهتابي صفحه 94 .
7 – تاريخ ديرين تركان ايران - پروفسور دكتر زهتابي صفحه95 .
8 – تاريخ ماد- دياكونوف صفحه 100 .
9 – تاريخ ماد – دياكونوف صفحه 210 .
10 – تاريخ ديرين تركان ايران- پروفسور دكتر زهتابي.
11 – تاريخ آذربايجان – آ.ن قلي اوف صفحه 17 .
12 – تاريخ ديرين تركان ايران- پروفسور دكتر زهتابي صفحه264 .
13 – زبان تركي و لهجه‌هاي آن – دكتر جواد هيئت صفحه 25 .
14 – تحقيقات سازمان يونسكو در مورد زبانهاي دنيا – هفته نامه اميد زنجان چهارشنبه 20 خرداد 78 شماره 286 صفحه 3 .
15 – سيري در تاريخ زبان و لهجه‌هاي تركي دكتر جواد هيئت صفحه 21 .
16 – تاريخ ماد – دياكونوف صفحه 101 .
17 – تاريخ ديرين تركان ايران - پروفسور دكتر زهتابي صفحه254 .
18 – تاريخ ماد – دياكونوف صفحه 99 – و تاريخ ديرين تركان ايران صفحه 95 .
19 – اشكانيان – دياكونوف، ترجمه كشاورز صفحه 116 .
20 – ايران باستان – پيرنيا جلد يك صفحه 452 – 449 و تاريخ ديرين تركان ايران – صفحه 637 .
21 – اشكانيان – دياكونوف صفحه 8 .
22 – تاريخ اروميه – احمد كاويانپور ص 55 – 54 .
23 – تاريخ اجتماعي ايران – مرتضي راوندي صفحه 616 – 611 .
24 – غياث اللغات- صفحه 633 .
25 – مروج الذهب- جلد اول صفحه 231 .
26 – تاريخ گزيده حمد ا... مستوفي به اهتمام دكتر عبدالحسين نوابي - موسسه انتشارات امير كبير، تهران 1366 صفحه 30 .
27 – روزنامه جام جم – صفحه 7 – پنج‌شنبه 2 خرداد 1381 / سال سوم / شماره 586 .
28 – نشريه بهار – شنبه 24 ارديبهشت 1379.
ی در آذربايجان
محمد تقی | 26-می-2010, 11:36
به دوستت بفرست »

نگاهی به چند مشخصه مهم حرکت ملی آذربایجان

نگاهی به چند مشخصه مهم حرکت ملی آذربایجان
ياشار گولشن : به يقين ميتوان گفت که محوري ترين مشخصه جنبش جاري ملي در ايران ضديت آن با ناسيوناليسم افراطي باستان گراي حاکم بر ايران است. مجموعه جريانات شوونيستي ایران تمام توان خود را به کار ميگيرند تا افراد و تشکيلات تورک هوادار برابري ملي در ايران را به صورت ناسيوناليستهاي افراطي نشان داده و ماهيت اين حرکت را از اساس وارونه نشان دهند. در برخورد اين جريانات شوونيستي و پان ايرانيستي با فعالين حرکت ملي آذربايجان، اصطلاحاتي نظير ناسيوناليستهاي افراطي آذري، پان ترکيست ها، پان تورانيست ها، قوم گرايان، قوميت پرستان، قبيله گرايان و امثالهم فراوان ديده ميشود.
 
چنين معلوم ميشود که پس از قيام خرداد 1385 آنچنان ولوله اي در وابستگان به دنياي کهنه نظم فاشيستي ايران افتاده که قدرت تفکر سالم و منطقي را از آنها گرفته است. گوئي اينان نزدیک شدن طوفانی را احساس میکنند که تمام بنيان هاي سيستم غير عادلانه و نژاد پرستانه آنها را بر باد خواهد داد. همه قدرت حکومتي را به خدمت گرفته اند تا ریشه های تعلق هويتي مردمي را که با صراحت فرياد کرده اند که خود را تورک ميشناسند از بين ببرند. سياست هاي سرکوب و تضييق اقتصادي را شدت بخشيده اند تا به خيال خود از فعالان و حاميان اين جنبش انتقام به گيرند. همسو با حکومت، گروه هاي رانده شده از قدرت نيز که خود بنيان گذاران اولیه اين سيستم نژاد پرست به حساب ميايند، عکس العمل هاي مسخره اي نشان ميدهند. يک روز اعلاميه داده و از اهالي "غيور" آذربايجان ميخواهند که برای ابراز خدمت به سرکوبگران خویش با کمال اشتیاق به تشکیلات وابسته به شوونیسم به پیوندند. روز دیگر میخواهند که مردم با احساس "افتخار" از داشتن زنجیر های تحمیلی شوونیسم، به جهانیان اعلام کنند که خواستار زنجیر های بیشتری بر دست و پا ودهان خود هستند. يکي از عوامل خود را ميفرستند تا دزدانه در حاشيه قدم زدن صبحگاهي مردم از دو بچه و چهار مامور خودی که علائم ابراز نوکري به شوونيسم را بالاي سر برده اند عکس بگیرد تا آنرا با دسیسه ارگانهاي انتشاراتي حکومت، به عنوان سند علاقه مردم تبريز به شوونیسم فارس، در عالم جار بزنند. از اینها مضحک تر، يکي از تقديس کنندگان و دلباختگان این نظم فاشيستي، در اوهام ماليخوليائي خودش که با افاضاتی دون کيشوت وار مطرح میکند، در همين قدم زدن خانوادگي مردم، سند امضا نام فارس را بر روي خليج واقع در جنوب ايران ميبيند.
راستي حرکت ملي آذربايجان چه اهدافی دارد و قدرت آن از چه چيز ناشي ميشود که خادمان نظم فاشيستي را اين چنين به ولوله و هذيان گوئي انداخته و قدرت تفکر منطقي را از آنان گرفته است؟
اين نوشته سعي ميکند چند مشخصه مهم اين حرکت را بطور مختصر بررسي و تحليل کند.
 
حرکت ملي آذربايجان جنبش رهائي از ناسيوناليسم افراطي فارس است.
به يقين ميتوان گفت که محوري ترين مشخصه جنبش جاري ملي در ايران ضديت آن با ناسيوناليسم افراطي باستان گراي حاکم بر ايران است. مجموعه جريانات شوونيستي ایران تمام توان خود را به کار ميگيرند تا افراد و تشکيلات تورک هوادار برابري ملي در ايران را به صورت ناسيوناليستهاي افراطي نشان داده و ماهيت اين حرکت را از اساس وارونه نشان دهند. در برخورد اين جريانات شوونيستي و پان ايرانيستي با فعالين حرکت ملي آذربايجان، اصطلاحاتي نظير ناسيوناليستهاي افراطي آذري، پان ترکيست ها، پان تورانيست ها، قوم گرايان، قوميت پرستان، قبيله گرايان و امثالهم فراوان ديده ميشود.
در اين تصوير سازي چند نظر خبيثانه پنهان شده است.
یکی از آنها تلاش براي مخفي کردن ماهيت تفکرات و سياست هاي اولترا ناسيوناليستي خود سيستم حاکم در ايران است. زمانيکه جنبش رهائي بخش مردم آذربايجان را با عنوان پان ترکيسم تعبير و تبليغ ميکنند، در اصل ميخواهند وجود ناسيوناليسم افراطي فارس را که به شوونيسم و فاشيسم تبديل شده است از نظر ها مخفي کنند. اگر تمايلات هويت طلبانه آذربايجاني ها را که دهه ها است عليرغم سرکوب بي امان و تحقير ها و تضييق ها هنوز در قلب مردم آذربايجان ميجوشد، قوم پرستی میخوانند ميخواهند اوهام و خيالبافي هاي خود را که حول ستايش اغراق آميز و اغلب ساختگي اشان از گذشته خيالي اجداد ادعائي اشان بنا نهاده اند بصورت يک اصل مسلم و غير قابل خدشه نشان دهند. اينان با گرد و خاکي که با برچسب زدن به مساوات طلبان آذربايجاني براه انداخته اند، دنبال اين هستند که کسي در خصوص افسانه پردازي هاي آنها در مورد تمدن به اصطلاح باسابقه باستاني و زبان مثلا فراگير ايراني آنها چون وچرا نکند.
بررسي شعارهاي سياسي جنبش هاي ملي بر خواسته از آذربایجان در طول قريب صد سال اخير و تحليل پلاتفرم هاي سياسي و برنامه هاي تشکيلات سياسي منتسب به اين جنبش ها، چيزي غير از مطالبه براي حقوق برابر ملي تورک ها با ساير مليت هاي ساکن ايران از جمله فارس هارا نشان نميدهد. در هيچ سند سياسي جدي از تشکيلات و افراد اين حرکت، نمودي از ابراز برتري ملي در مقايسه با ساير مليت ها و هيچ تمايل و اراده اي براي ابراز تسلط فرهنگي و زباني و مدني تورک ها بر ساير مليت ها ديده نشده است. بعلاوه، سابقه صد ها سال برخورد بيطرفانه حاکمان تورک با مليت هاي مختلف در ايران - عليرغم طبيعت معمول خودکامگي اين حاکمان-، مويد اين نکته بسيار مهم است که در فرهنگ و سنت تورک ها در ايران، ناسيوناليسم افراطي از نوع آنچه که باستان گرايان آريائي بر سر مردم غير فارس در مياورند ديده نشده است.
هدف دیگر شوونيستها در برچسب زني به حرکت ملي آذربايجان، نگراني آنها از مخدوش شدن نظريه نژاد پرستانه ایست که همه ايرانيان را ازنظر تاريخي آريائي به حساب آورده و زبانشان را نوعي فارسي میداند. این نظریه چنین القا میکند که گویا تفاوت هاي زباني و فرهنگي مليت هاي غير فارس ساکن ايران چیزی جز ناخالصي و خرده فرهنگ هائي ناشي از نفوذ بيگانگان مهاجم به سرزمين تاريخي آريائي ها نمیباشد و این چنین است که هر گونه حرکتي که اين نظريه را بي اعتبار نشان دهد با طوفان افترا و تحقيرو با برچسب قوم پرستي مواجه ميسازد.
از همه مضحک تر اتهامات به اصطلاح طرفداران سوسياليسم علمي و انديشه هاي انتر ناسيوناليستي است که پر سرو صدا تر از ديگران اين بر چسب نه چسب را در حق آزاديخواهان آذربايجان تکرار ميکنند. اين ها که خود را انتر ناسيوناليست هائي منزه از تمايلات مثلا حقارت بار ملي گرائي قلمداد ميکنند، دم خروس پر رنگ و نگار دنباله روي خود از ناسيوناليسم فارس را که با نژادپرستي تهوع آور آريا ئي همراه و همصدا شده است نميبينند. در زير پرچم ناسيوناليسم افراطي فارس و پان ايرانيست هاي نشانه دار، دم از مبارزه با ناسيوناليسم زده و آزاديخواهان تورک را به طوفان تهمت و افترا ميبندند.
حرکت ملي آذربایجان، جنبش ملت تورک آذربایجان جهت کسب حقوق ملي بر باد رفته اين ملت ميباشد. وابستگان به اين حرکت نيز که به درستي در بين توده مردم به عنوان "ميلت چي" معروف شده اند، آزاديخواهاني هستند که به هويت مادري خود، به اصلیت تورک خود و ملیت واقعی خود وفادار باقی مانده اند. اینان نه میخواهند آسيميله شوند و نه میخواهند ملت دیگری را آسیمیله کنند. اين ها در نقطه مقابل مانقورت ها و توابان فرصت طلبي که از ملت و هویت خود بریده و برای مقابله با خیزش مساوات طلبانه مردم به اردوي نژادپرستان و شوونیسم پيوسته اند قرار دارند. اينها ميراث داران سنت هاي درخشان انقلاب مشروطيت و حکومت ملي وادامه دهندگان راه جان باختگان آن ميباشند. اينها مدافعان حقیقی برابری خلق ها و قهرمانان واقعي آزادی از نسل ستار خان و پيشه وري ميباشند.
 
حرکت ملي آذربايجان جنبش ضد نژاد پرستي است.
حرکت ملي آذربايجان در جهت مخالفت با سياست هاي نژاد پرستانه حاکم عمل ميکند و در پي تغيير اين سيستم تفکري است که در دنياي کنوني بصورت لکه ننگي در اين نقطه از جهان باقي مانده است.
براي درک بهتر آن سيستم فکري که حرکت ملي آذربایجان بدنبال محو آن است مرور کلياتي به نقل از نوشته دکتر عليرضا اصغرزاده تحت عنوان "کالبد شکافي‌ نژاد پرستي‌ ايراني‌ : تامل در علل ريشه اي جنبش مقاومت آذربايجان جنوبي" ميتواند روشنگر باشد.
( نهاد هاي دولتي‌، طبقه ممتاز مسلط، و طبقه روشنفکر فارسيزه شده به همديگر پيوسته اند و پايه هاي بنياني‌ يکي‌ از نژادپرست ترين سيستم هاي جهان معاصر را محافظت کرده اند. اين نژاد پرستي‌ عريان که از پاراديگم هاي آرياايسم و تئوريهاي نژادپرستي‌ قرون 18-20 اروپا تغذيه ميکند، از سيستم طرفدار جدايي‌ سفيد و سياه جيم کرو در امريکا دوام بيشتري آورده، بعد از نازيسم، فاشيسم اروپا و رژيم آپارتايد افريقاي جنوبي‌ باقي مانده است. در عمل، در مقايسه با نمونه آن در آلمان، اروپا و آمريکا و افريقاي جنوبي‌، نژاد پرستي‌ فارس درايران‌ داستان موفقيت مبهوت کننده اي از نظر استعداد در پايداري، معمول سازي و همانند سازي (آسيميلاسيون) است
نژادپرستي‌ فارس در ايران از يک نگاه نژادپرستانه و نژادي به دنيا حمايت ميکند، جائيکه در آن آنچه که نژاد آريا خوانده ميشود به مثابه يک نژاد برتر ديده ميشود. با توسل به تئوريهاي نژادپرستانه قرون 18-20 اروپا به صورت پايه تئوريکي‌ و ايدئولوژيکي‌ خود، اين گروه مسلط منابع کشور را براي ترويج تحقيقات پرخرج و اکتشافات باستان شناسانه در ارتباط با تاريخ و بقا اين نژاد برتر آريايئ‌ در ايران مورد سوء استفاده قرار ميدهد. از طرف ديگر، هر نوع کار جدي که برتري تاريخي‌ آريائي‌ ها را به چالش مي‌کشد، نه تنها هيچ کمکي‌ دريافت نميکند بلکه حتي‌ اجازه نشر در ايران نمي‌ يابد.)
جهت گيري حرکت ملي آذربايجان در جهت حذف اين سيستم فکري که تمام حيات سياسي، فرهنگي و اقتصادي مليت هاي ساکن ايران را مسموم ساخته است ميباشد. تاريخ ايران پر از هزاران رويدادي است که طي آن در طول هزاران سال گذشته گروه ها و تيره هاي قومي با سوابق ائتنيکي متفاوت به اين سرزمين مهاجرت کرده در آن اسکان گزيده و زبان و فرهنگ و هنر و صنعت خود را بر پا کرده، در ديگران تاثير فرهنگي، علمي و هنري گذاشته و خود از ديگران تاثير گرفته اند. ايران کنوني مجموعه اي از همه اين تمدن ها و فرهنگ ها بوده و هيچ گروهي این حق را ندارد که خود را قوم برتر و برگزيده دانسته و کمر به نابودی هویت و میراث قرهنگی و اقتصادی دیگران به بندد. حرکت ملي آذربایجان بر اين اعتقاد است که همه ملتهاي ساکن ايران متعلق به هر تيره ائتنيکي و قومي که هستند و از هر نژادي که بر خواسته باشند، کوچکترين برتري و تفاخري به يکديگر نداشته و هر کس در عين محق بودن به دلبستگي و افتخار به ميراث گذشته خود، بايستي شهروند متساوي الحقوق محسوب شود. اين آن مشخصه اي است که جهت گيري مساوات طلبانه حرکت ملي آذربايجان را از ديد ضديت با نژاد پرستي آريائي برجسته و درخشان ميسازد.
 
حرکت ملي آذربايجان حرکتی دموکراتيک و مترقي است.
ماهيت يک حرکت سياسي نه باشعار هاي توخالي و نه با صرف تبليغات معلوم ميشود. هر حرکت سياسي را بايستي از اهداف و برنامه هاي آن حرکت، ترکيب و روابط دروني نيروهائي که در آن مشارکت ميکنند و مهمتر از همه عملکرد آن در پروسه مبارزه و در صحنه هاي پس از غلبه آن ديد و قضاوت کرد.
نگاهي به طول تاريخ قريب به هشتاد سال اخير جنبش هائي که از آذربايجان برخاسته اند، همراه با بررسي فاکتور هائي که ميتواند ماهيت آنها را از ديد دموکراتيک و يا ارتجاعي بودن بيان کند، تصويري را نشان ميدهد که بي شک باعث افتخار شرکت کنندگان و حاميان اين جنبش ها به حساب ميايد.
اگر مرحله دوم انقلاب مشروطيت که پس از هجوم سربازان روس و ايراني مدافع محمد علي شاه به مجلس اول، با قيام ستار خان از تبريز شروع شدو نمونه هاي بعد از آن را بررسي کنيم، همين خصوصيت دموکراتيک و مترقي بودن را درهمه آنها ميبينيم. اين قيام ها براي استقرار و يا ادامه هيچ سيستم و قدرت خانخاني و يا استبدادي نبوده و هيچ رابطه و مناسبات عشيره اي و فئودالي در پشت آنها قرار نداشت. اهداف همه اين قيام ها اساسا درهم شکستن نظام هاي مبتني بر خودکامگي و استبداد بوده و کليت هر جنبش از اراده توده هاي مردم شرکت کننده در آن، نيرو و الهام ميگرفت. از آنجا که درهم شکستن قطعي نظام هاي خودکامه نميتوانست بدون تغيير پايه هاي فيزيکي و تئوريک اين سيستمها قابل حصول باشد، در نتیجه سمت وسوی اين قيام ها به طرف مبارزه با مرکز گرائي و تغيير محور هاي تصميم گيري و تفویض قدرت به حوزه هاي منطقه اي متوجه ميشد. نکته مهم اينکه اين هدف هاي سياسي دموکراتيک نه در حد شعار صرف بلکه در عمل و در زندگي روزمره و مناسبات بين افراد و نيروهاي شرکت کننده نيز اعمال ميگرديد.
اهداف عام مبارزات ملي آذربايجان بدون استثا استقرار سيستم واقعي دموکراتيک مبتني بر اراده مردم بوده و هست. در اینجا سيستم دموکراتيک مورد نظر فقط محدود به تعريف شکل سياسي قدرت مرکزي نبوده و شامل بسط سيستمي است که در تمام سطوح تصميم گيري و اجرائي از حوزه هاي روستا و محلات شهري تا مسائل اموزشي و منطقه اي اعمال قدرت را منوط به اراده مردم ميکند.
يکسال حکومت ملي آذربايجان به رهبري فرقه دموکرات نمونه درخشاني از ماهيت دموکراتيک و مترقي عناصر متشکل در جنبش، شعارها و برنامه هاي جنبش و عملکرد حقيقي آن در مرحله پيروزي بوده است. بي جهت نيست که نيروهاي هار وابسته به شوونيسم فارس پس از يورش به اين حکومت، با کينه اي بيسابقه به کشتار کارگران و زحمتکشان و روشنفکران وبازاريان شرکت کننده در آن دست زده و با سبعيتي مشابه آنچه نازي ها با انديشه و فرهنگ مخالف تز نژاد پرستي آريائي خود انجام دادند، همه دست آورد هاي فرهنگي و ابزار اموزشي و کتابهاي به يادگار مانده از اين دوره را سوزاندند و از بین بردند. همين خصلت دموکراتيک و مثال زدني اين جنبش بود که شوونيسم حاکم را آنچنان به وحشت انداخته بود که بزرگترين کشتار انساني تمام طول تاريخ حکومت هاي پهلوي را در انتقام از اين نماد دستاورد پيروزي مردم آذربايجان مرتکب شد و هر ساله نيز سالگرد اين کشتار را با نمايشات پرطمطراق نظامي و با عربده هاي قاتلان مردم آذربايجان جشن گرفت.
در پایبندی به سنن دموکراتیک، همه جنبش هاي آذربايجان پس از انقلاب مشروطيت، تا بحال در دنباله هم بوده و هر يک ادامه دهنده و ميراث دار جنبش پيشين به حساب ميايند. حتي جنبش خلق مسلمان در سالهاي اول انقلاب بهمن نيز عليرغم عدم تجانس رهبري و چارچوب هاي مذهبي آن با بدنه اين حرکت، در مضمون و در شعارهاي خود بخصوص در رد قانون اساسي ولايت فقيه و در مخالفت با تمرکز گرائي حکومت پس از انقلاب تا حد زيادي مترقي و دموکراتيک بوده است. شايد تاکيد اين نکته ضروري نباشد که اساسا خود نفس مبارزه براي درهم شکستن ديکتاتوري گروه بر گزيده در مرکز و همچنين نفس مبارزه براي کسب حق هويت فرهنگي و زباني برابر براي همه مليت هاي ساکن ايران، حرکتي بسوي آزادي واقعي و دموکراسي پايدار محسوب ميشود.
سنت هاي تاريخي جنبش هاي آذربايجان همگي نشانگر احترام به حقوق انساني از جمله برابري حقوق همگان بدون توجه به جنسیت، نژاد و مذهب هر کس، به عرصه کشاندن نيروي غير فعال زنان در همه عرصه ها، غير مذهبي بودن، برخورد دموکراتيک با مليت هاي غير تورک ساکن آذربايجان و نداشتن حس سيادت طلبي در اين موارد و همچنین مشارکت جدي و فعالانه نيروهاي طبقات پيشرو در آن ميباشد. فراموش نميشود کرد که اولين قوانين اعمال حق راي زنان، اولين مدارس علمي غير مذهبي، اولين ابزار چاپ و روزنامه و اولين جرقه هاي مخالفت با استبداد در دوره پس از انقلاب اول مشروطيت، اولين قيام جدي بر عليه دیکتاتوری حکومت پهلوي و همچنين نخستين قيام توده اي در فرداي انقلاب بهمن از درون همين جنبش هاي ملي آذربايجاني بر خاسته است.
 
حرکت ملي آذربايجان جوانگرا و رو به رشد است.
يکي از درخشانترين پديده اي که در حرکت ملي آذربايجان ديده ميشود شرکت وسيع جوانان آذربايجاني در اين حرکت است که بصورت موتور محرک آن عمل ميکنند. پيش از تحرکات چند سال اخير مردم در تجمعات قلعه بابک و بخصوص پيش از قيام ملي خرداد 1385، خيلي از ناظران ظاهر بين تحت تاثير هياهوي تبليغات شوونيسم و مست از خودکامگي خود و ميدان داري تورکهاي خودباخته، چنين تصور ميکردند که نسل جوانی که از کودکی تحت تاثیر سیستم آموزشی شوونیسم و بمباران تبلیغاتی ارگانهای دولتی قرار داشته است، قطعا از هویت تورک خود بطور کامل جداشده و در نتیجه، مساله مطالبات ملي آذربايجان نیز به این ترتیب از بعد سياسي و فرهنگي برای همیشه مدفون و فاتحه آن نيز خوانده شده است.
از این غافل بودند که بر عکس تصور آنها قدرت محرکه و استارت مرحله جديد جنبش آذربايجان ناشي از ورود نسل جديد دانشجويان آذربايجانی است که از دل جوانه هائي نورسيده از يخبندان سالهاي دراز رشد کرده، شرائط روز را بمدد تجاربي که به همت معدود فرزانگان با تجربه و فداکار با خون دل به آنها منتقل ميشد تحليل کرده، با واقعيت هاي جوامع همريشه و همزبان همسايه با کمک ابزار ارتباطی جدید آشنا شده و افق جديدي ر اپيش روي خود يافته است. نسل جديد فعالان مدني آذربايجاني با خود صداقت و صراحت و شجاعت بيان احساسات را به اين حرکت آورده اند. اينان با ورود خود تاکتيک ها و شيوه هاي جديدي ابداع مينمايند که اگر با نگاه باز به آنها بنگريم، بيانگر عمق و جدي بودن عزم آنها بر بريدن نهائي از وابستگي ملي است. در حاليکه اغلب همنسلان دوره انقلاب بهمن هنوز در اوهام شعارهاي دموکراتيک گروه هاي مرکز گرا خواب و خيال جامعه آزاد و چند مليتي را ميديدند، نسل جديد آذربايجانی که پس از انقلاب بهمن بدنيا آمده و يا در جريان آن کودکان و نوجواناني بيش نبودند، راه و رسم ديگري بر گزيده اند. نمونه برجسته، منطقي و درست در اين رابطه، روز دانشجو درآذربايجان است که نه بر محور سنت هاي ديکته شده از مرکزگرایان، بلکه بر اساس رويدادي مرتبط با اهداف و حرکت ملي آذربايجان یعنی روزي که سمبل ورود جدي و همه جانبه دانشجويان به حرکت بوده انتخاب شده است. در ارتباط با همين چرخش جدي در مبارزات دانشجوئي آذربايجان است که شعارها و سرودهاي تحميلي از طرف مرکزگرايان با شعارهاي ابداعي جديد بر مبناي جوهر حرکت ملي آذربايجان جايگزين ميشود. غير منتظره نيست که براي خنثي کردن اوتوريته دانشجويان آذربايجاني و به حاشیه راندن شعارهاي همجهت با حرکت ملي، ناگهان وابستگان به نيروهايي که خود را نيروهائي سراسري مینامند، با انواع طرفند ها و با انواع نمايشات مثلا ضد حکومتي که اغلب نيز با سکوت ضمني مقامات همين حکومتي که قرار است با ان مخالفت شود انجام ميگيرد، به صحنه میایند و با توسل به انواع ايسم ها و با سر دادن سرود های غیر متجانس با حرکت ملی آذربایجان، میخواهند دوباره ميدان داري کنند که طبيعي است راه به جائي نه خواهند برد.
اگر در نظرات رهبران مرکز گراي اپوزيسيون هم در داخل و هم در خارج از ايران، ورشکستگي سياسي، درهم ريختگي اعتقادي و نا اميدي به آينده موج ميزند، در رگ هاي حرکت ملي آذربايجان جوانگرائي، اميد به ساختن آينده اي مبتني بر اصالت حقوق انسان فارغ از وابستگي زباني و اتنيکي، و اميد به سازندگي و مدرنيزم موج ميزند. اگر رهبران مرکز گرا در وحشت از بهم ريختن سيستم ناسيوناليستي موجود که با رگ و خون به آن وابسته اند، روضه خطر تجزيه و نزاع هاي به اصطلاح قومي تخيلي سر داده و در مغايرت آشکار با تظاهر به داشتن انديشه هاي ضد حکومتي خود، دريک اتحاد مقدس با حکومت جمهوري اسلامي قرار گرفته اند، در مقابل آن، حرکت ملي آذربايجان با درک درست موانع اصلي دموکراسي در ايران، به کمتر از درهم شکستن سيستم آپارتايد جاري که در تمام طول دوران پس از قيام مشروطيت مانع اصلي استقرار دموکراسي واقعي و سد راه سياست هاي درست اقتصادي و فرهنگي و سياسي در ایران بوده است رضايت نمیدهد.
 
حرکت ملي آذربايجان جنبش تمام ملت آذربايجان است.
واقعيت اينست که ضرباتي که مردم آذربايجان در طول بيش از هشتاد سال از فشار شوونيسم فارس متحمل شده اند تقریبا بصورت عام شامل همه مردم آذربایجان بوده است. در این میان البته عناصري از قماش ملاکين بزرگ و انگل هاي اجتماعي را که در تبعیت از ذات خود داوطلبانه و مشتاقانه در ضديت با توده مردم، متحد طبيعي خود را يافته و بصورت بخشي از نيروهاي شوونيسم درآمده اند، میشود مستثنی کرد. با این حال بایستی تاکید کرد که فشار شوونيسم و آسيب های وارده ناشی از آن، در خصوص طبقات مختلف اجتماعي وا قتصادي آذربايجان به يک اندازه نبوده است. ناگفته پیدا است که این تاثیر در ميان زحمتکشان و روشنفکران متعهد آذربايجان بمراتب شديد تر و جدي تر بوده است. سرمايه داران خرده پاي آذربايجان که در مقايسه با طبقات مشابه در مناطق فارس نشين، دست وپايشان بشدت بسته بوده و سياست هاي برنامه ريزي شده دولتي با تعطيل و از رونق انداختن مناطق تورک نشين، اغلب آنهارا ناچار کرده بود توان اقتصادي و مديريتي خود را به خارج از آذربايجان منتقل کنند، در مقام مقايسه با زحمتکشان، بدليل وسع مالي خود و با توجه به ارتباطات اقتصادي و سطح سواد علمي و مديريتي امکان بيشتري براي هماهنگي با شرائط جديد داشته اند. در حاليکه در مقایسه با آنها تاثیرضربات وارده به طبقات زحمتکش شامل دهقانان رانده شده از روستاها، کارگران، معلمان و روشنفکران تورک بمراتب بيشتر و طاقت فرسا تر بوده است. بطوریکه مهاجرین آذربايجانی در مناطق مرکزي و تهران، در مقایسه با ساير کارگران و زحمتکشان اين مناطق، از شرائط زيستي پائين تري برخوردار بوده و بعلاوه، بنا به طبيعت کار مزدوري، ستم مضاعفي را متحمل شده اند.
بي جهت نبوده که پس از سرنگوني دوره سياه رضا شاه، اسکلت بندي همه جنبش هاي آذربايجاني را زحمتکشان آذربايجاني با حمايت خرده سرمايه داران و اهالي بازار تشکيل ميداده اند. در واقع جنبش هاي آذربايجاني نمايش خيزش همه مردم بر عليه سرطان مهلک سرکوب مدني و ملي و بدون توجه به تعلقات طبقاتي بوده است. توجه به اين نکته بخصوص در رابطه با حملات بي انصافانه اي که مرکز گرايان مدعي انديشه چپ به جنبش کنوني آذربايجان مينمايند حائز اهميت است. در تبليغات اينها به کرات گفته ميشود که در پروسه استثمار کارگران آذربايجاني، بين سرمايه دار ترک و فارس تفاوتي وجود ندارد و با اين استدلال تبليغ ميکنند که منافع طبقاتي کارگران آذربايجاني در مرحله اول بايستي آنها را جدا از صفوف حرکت ملي آذربايجان قرار داده و جايگاه آنها بايستي در مقابله با سرمايه داري محلي و در پيوند با کارگران سراسر ايران باشد. واضح است که در اين استدلال، مساله تضاد مشترک آذربايجاني ها با سیاستهای شوونیستی که قاکتور عمده ای در مناطق غیر فارس است ندیده گرقته میشود. روابط دروني سرمايه داران و کارگران مسلما در خلا عمل نميکند، از شرائط بيروني و از فشار سيستمي که بدون تبعيض قصد شکستن و نابودي هر دو اين نيرو ها را دارد تاثير ميگيرد. بر مبناي اين واقعيت عيني که هر دو اين طبقات بطور مشترک در زندان فاشيسم و شوونيسم اسير بوده و قادر به رشد و تکامل طبيعي و نرمال نيستند، مسلما منافع اوليه آنها در از پیش پا برداشتن اين مانع اصلي رشد و تکامل طبيعي مشترک آنها، پر رنگ تر از روابط و تضاد هاي دروني اينان قرار ميگيرد. کارگران، دهقانان و ساير زحمتکشان آذربايجان با شرکت فعال خود در حرکت ملي آذربايجان و در همراهي با همه طبقات اجتماعي آذربایجان برای درهم شکستن سیستم ظالمانه آپارتاید، بدرستي این را تشخیص داده اند که فارغ از تضاد ناگزير طبقاتي خود با سيستم سرمايه داري، لازم است ابتدا آن زنجير مزاحم و ارتجاعي را که اولا باعث نابودي هويت ملي و انساني آنان ميشود و ثانيا بدليل تحميل رکود کار در محل، قدرت مقابله و چانه زني رااز آنان سلب نموده و در مهاجرت و در بدري آنان را مواجه با امکانات شغلي نابرابر در محل جديد مينمايد، از دست و پای خود باز کنند.
تشکل زحمتکشان آذربايجان تحت لواي حرکت ملي آذربايجان نه به معناي رد نفس تضاد طبقاتي و مبارزه ناگزير ناشي از اين تضاد و نه به معناي تعطيل اين مبارزه است. بر عکس، اقدام به شکستن زنجير هاي مزاحم است تا امکان رشد و شکوفائي مبارزات طبقاتي در يک محيط آزاد و نرمال فراهم شده و راه تشکل صنفي و سياسي بر محور تعلقات طبقاتي هموار شود. از اين زاويه است که مبارزه دوشادوش کارگران فرانسوي همراه با ژنرالهاي حامي سرمايه داران در جريان اشغال خاک فرانسه توسط نازيها قابل توجيه ميشود و نيز از اين زاويه است که هم پيماني دهقانان انقلابي و کارگران شهري در جريان حکومت ملي آذربايجان در دوره فرقه دموکرات آذربايجان با نمايندگان سرمايه داران و بازاريان ميتواند درک شود.
 
حرکت ملي آذربايجان جنبش مشترک فدراليست ها و استقلال طلبان است.
هدف نهائی حرکت ملي آذربايجان کسب حاکميت ملي است. حاکميت ملي که به مفهوم سپردن اختيار اداره امور مردم آذربايجان به خودشان است، بطور مشخص در دوره حکومت ملي آذربايجان تحت رهبري فرقه دموکرات بطور موقت برقرار شده و پس از آن نيز حصول به آن، امید آزادیخواهان آذربایجان بوده است. ضرورت کسب حاکميت ملي، از یک طرف ناشی از لزوم استقرار قالب اعمال اراده خلق به حساب آمده و از طرف دیگر تضمين تداوم اقتدار مردم و مانع بازگشت و سلطه مجدد شوونيسم ميباشد.
نکته مهم اين است که رسيدن به اين مرحله الزاما به معناي جدائي از ساختار کنوني ايران محسوب نمیشود و طبعا در نهایت این مردم آذربايجان هستند که پس از کسب حاکميت ملي و استقرار نهادهاي دموکراتيک، با اراده جمعی خود، يا سیستم حکومت فدرال را در جهت همراهي با مليت هاي ديگر ساکن ایران تحت شرائط مشخص بر میگزینند و يا مسیر استقلال را انتخاب میکنند.
کسب حاکميت ملي نقطه مشترکي است که تا رسيدن به آن نقطه همه نيروهاي صادق شرکت کننده در اين جنبش هم پيمان و همراه هم به حساب ميايند. بر اساس همين شيوه برخورد دموکراتيک است که حرکت ملي آذربايجان در برگيرنده همه نيروهاي صادق معتقد به اصل حاکميت اراده ملي در آذربايجان، شامل فدرالیست ها و استقلال طلبان ميباشد، هر چند که اینان هریک نماینده نظرات متفاوت و متضاد در خصوص ساختار اصلي مورد نظر براي جامعه آينده آذربايجان به حساب میایند.
 
حرکت ملي آذربايجان به دنبال ساختن جامعه اي مدرن و پيشرفته است.
سرزمين آذربايجان در عين حال که در حوزه مناطق عقب افتاده و متعلق به جهان سوم قرار گرفته است اما سوابق تاريخي بيداري مردمي که از اين سرزمين بر خاسته اند و همچنین تجارب حکومت هاي ملي که در اين جا و يا در مناطق همجوار تورک نشين تشکيل شده اند، اين را مسلم میسازد که جامعه اي که در فرداي استقرار حاکميت ملي در آن ساخته ميشود، خود را بخشی از دنياي مدرن و مترقي و صنعتي خواهد دید. در واقع کندن از زمره جوامع متعلق به جهان سوم نه فقط مساله پيشرفت مادي و سعادت اقتصادي و رفاه براي ملت آذربايجان است، بلکه متضمن ايجاد و بقاي ساختار هاي دموکراتيک مبتني بر روابط سالم و طبيعي انساني نيز هست. تجربه حکومت ترکيه که از خاکستر چندين صد سال سيادت مذهبی امپراطوري عثماني، توانست در طول قريب هشتاد سال به حد يک جامعه مدرن در سطح جوامع دنياي اول برسد و همچنين تجربه بخش شمالي آذربايجان که در طول پانزده سال اخير عليرغم همه دشواري هاي ناشي از اشغال بخشي از سرزمين هاي خود در حال ساخت جامعه اي است که همين مسير را ميپيمايد، تجارب عینی قابل توجهی است.
توجه به این تجارب به خصوص در مقايسه با وضعيت ناشي از حاکميت شوونيسم فارس در ايران عبرت آموزنیزهست. در طول دوران پس از انقلاب مشروطيت که تقريبا همزمان با همان دوراني است که ترکيه را از سرزمين سوخته به کشور مدرن کنوني رسانده، مردم آذربايجان در ایران تجربه فاجعه بار سياست گذشته نگر و ارتجاعي حاکميت هاي مبتني بر باستان گرائي را چشيده اند و بر اين اساس است که حرکت ملي آذربايجان بدرستي راه ترقي و مدرنيزم را بر گزيده و بدنبال ساخت جامعه اي است که در آن برابري حقوق مدني و فرهنگي همه مردم برقرار بوده و با بریدن از سنت های ارتجاعی و مذهبی نامتجانس با نرم های دنیای آزاد، جامعه ای آباد و مرفه ، خوشبخت و شاد توسط مردم آذربایجان بنا شود.
**
درست است که حرکت ملي آذربايجان در جهت احقاق حق طبيعي مردم آذربايجان براي اعمال حاکميت بر خودشان مبارزه ميکند اما در عين حال این پتانسیل را دارد که وسیله رهائي مردم ساير ملل ساکن ايران نيز باشد. درهم شکستن سيستم پوسيده و ارتجاعي شوونيستي حاکم بر ايران که در طول هشتاد و چند سال اخير مانع اصلي رشد و تکامل طبيعي مليت هاي ساکن ايران بوده است، تحولي است که همه خلق هاي ساکن ايران را از چنبره تسلط انديشه هاي بي پايه باستانگرائي و نژادپرستي خارج ميکند، آنها را از تقابل و تضاد با دنياي مدرن در مياورد، دموکراسي حقيقي را که مبتني بر احترام به حقوق انساني همه ساکنين اين سرزمين است برقرار ميسازد و همگان را صرف نظر از نژاد و زبان و جنسيت و مذهب به صورت انسانهاي برابر حقوق شناخته وبا آزاد کردن مردم از قيد تعصبات و اعتقادات بي پايه، انسان هائي قابل انطباق با دنياي کنوني ساخته و مسير جديدي را در پيش روي آنها قرار ميدهد.
اگر فعالان آذربايجاني در طول هشتاد وچند سال اخير با همه تلاش خود براي ايجاد تحولات بنيادي متناسب با زمان خود، در مراحل پايان کار در تله سيستم سلطه گر شوونيسم آريائي قرار گرفته و خواسته و يا ناخواسته بدام آن افتاده اند، اينبار نسل جديد فعالان آذربایجان با درس گرفتن از تجارب گذشته و در همراهي با تحولات جهاني و با الهام از دستاوردهاي جوامع آزاد شده ديگر و بخصوص با تکيه به قدرت عظيم نسل جوان، اين عزم و توانائي را دارد که حرکت خود را تا به انتها و بدون انحراف ادامه داده و براي هميشه نقطه پاياني بر تسلط شوونيسم و فاشيسم ويرانگر در ايران به گذارد.
May 15, 2008

ادعاها و بنيانهاي ناسيوناليسم فارس آلپر آتاسی

ادعاها و بنيانهاي ناسيوناليسم فارس آلپر آتاسی

ادعاها و بنيانهاي ناسيوناليسم فارس آلپر آتاسی اساس ناسيوناليسم فارس بر پايه دشمني با ملتهاي ديگر خصوصا عربها و ترکها ريخته شده است و بر اين اساس اعتقادات و جعليات نادرست زيادي در بين آنها رايج است که با شنيدن و مشاهده آن جعليات مي توان به عمق پوچي ناسيوناليسم فارس پي برد. البته مواردي که در ادامه ذکر خواهد شد نشان دهنده اين نيست که همه تکرار کنندگان و گويندگان آن مطالب ناسوناليست فارس هستند بلکه بسياري از افراد به دليل آموزش يکسويه و تحت تاثير رسانه ها و … آن مطالب را تکرار مي کنند. ناسيوناليست فارس کسي است که آگاهانه مروج آن افکار و گفته ها است و در جهت پياده سازي اين افکار تلاش مي کند. در ادامه بعضي از اعتقادات و ادعاهاي کلي ناسيوناليستهاي فارس ارائه مي شود و بدين وسيله مي خواهم فراخواني براي همه مردم ايران داشته باشم تا براي آگاهي ملت ايران وجهان از ابعاد ناسيوناليسم فارس، اولا به فکر تکميل اين ليست باشند و هر کس مطلبي به آن اضافه بکند. دوما در مورد هر يک از اين ادعاها بحث بکنند تا مردم در مورد عمق دروغهاي ناسيوناليسم فارس روشنتر بشوند. برای اظلهار نظر به www.panfars.blogsky.com مراجعه کنید. يکي بودن ايران و فارس(پرشيا) : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که ايران و فارس (پرشيا) هر دو نام يک کشور است و با توجه به اهداف خود هر کجا که لازم بود نام ايران استفاده مي کنند و هر کجا که مقدور باشد نام فارس را. اين افراد در ترجمه منابع قديمي، هر کجا که صحبتي از قوم فارس شده است به راحتي نام فارس و پرشيا را به ايران ترجمه مي کنند و همه اتفاقاتي که مختص قوم فارس است را به کل ايران گسترش مي دهند. به نحوي که به نظر برسد از هزاران سال پيش کشوري به نام ايران وجود داشته و با فرهنگ فارسي و متعلق به فارسها بوده است. قدمت هزاران ساله ايران : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که از هزاران سال پيش کشور فارسي به نام ايران وجود داشته که بسيار بزرگتر از ايران کنوني بوده و هر يک از حکام ايراني بخشهايي از اين کشور را از دست داده اند و امروزه اين قسمت از ايران که موجود است باقي مانده اند. تجاوزگري و ادعاي ارضي نسبت به همسايگان : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که همه آسياي ميانه، افغانستان، پاکستان، بخشهاي زيادي از هندوستان، کل قفقاز، بخشهاي زيادي از ترکيه، عراق و بيشتر کشورهاي عربي متعلق به ايران و فارسها بوده و پس از قدرت گرفتن ايران، حکومت ايران بايد اين مناطق را بازپس گيرد. قدمت هزاران ساله زبان فارسي در ايران : ناسيوناليستهاي فارس ادعا مي کنند که زبان و خط فارسي امروزي زبان و خطي است که از هزاران سال پيش توسط مردم ايران مورد استفاده قرار مي گرفته است و تا به امروز هم بلا انقطاع زبان رسمي و حاکم بر ايران بوده است زبان فارسي زبان همه : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که زبان فارسي در گذشته زبان همه مردم ايران و حتي بيشتر کشورهاي ديگر منطقه بوده و بر اثر جنگها يا عقب ماندن از قافله تمدن، زبان بيشتر مردم منطقه به ترکي و کردي و عربي و … عوض شده است و بايد تلاش شود که زبان آنها دوباره به فارسي برگردانده شود. زبان فارسي زبان ملي ايران : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که زبان فارسي زبان ملي همه ايرانيان است و همه ايرانيان بدون توجه به مليت خود بايد زبان فارسي را دوست داشته باشند و در بسط و گسترش آن تلاش بکنند. زبان فارسي عامل وحدت ايرانيان : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که زبان فارسي زبان مشترک همه ايرانيان است و همين زبان باعث وحدت و يکپارچکي ايران است. دشمني با ترکها و عربها : ناسيوناليسم فارس بر پايه دشمني با ترکها و عربها پايه گذاري شده است و در صحبتها و کتابهاي ناسيوناليستهاي فارس سعي مي شود ترکها و عربها، اقوام وحشي و به دور از تمدن نشان داده شوند و عامل همه بدبختي ها و عقب ماندگي هاي ايران نشاند داده شود. در هر نوع مسئله سياسي، اقتصادي، تجاري و غيره بدون هيچ دليلي با کشورها و ملتهاي ترک و عرب مخالفت مي کنند و هميشه با ملتهاي ديگر بر عليه اين دو ملت متحد مي شوند. اعتقاد به نژاد آريايي : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که يک نژاد پاک و برتر به نام نژاد آريايي در دنيا وجود دارد که فارسها متعلق به آن هستند و نژادهاي ديگر پست و بي ارزش هستند. همه پادشاهان و رهبراني که از نظر ناسيوناليسم فارس از نژاد آرايي هستند خوب، عاقل، عادل، خوش تيپ، خوش سيما، داراي اخلاقيات و کرامات و … بوده اند و ديگران ظالم و وحشي و …. بوده اند. تمدن درخشان آريايي : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که ايران(فارس و آريايي) از هزاران سال قبل از اسلام داراي تمدن درخشان آريايي بوده و بنيانگذاران تمدن و اختراع کنندگان تقريبا تمام مظاهر تمدن آنها هستند و همه دنيا در زير سايه تمدن آنها رشد کرده است. دين برتر آريايي : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که بهترين دين، دين زرتشتي (بهدين) مي باشد که دين اصيل ايران و فارسهاي آريايي است و ايرانيان قبل از اسلام خداپرست و معتقد به اين دين برتر بودند که توسط اسلام اين دين برچيده شده است. فارسها با هوشترين مردم جهان : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که ايرانيان(فارسها) با هوش ترين مردم جهان هستند. فرهنگ ايراني : از نظر ناسيوناليسم فارس همه مردم ايران داراي يک فرهنگ هستند و آن فرهنگ همان فرهنگ فارسها است که به صورت رسمي از طريق رسانه هاي دولتي حمايت مي شود خوار شمردن فرهنگ ملتهاي غير فارس ايران : از نظر ناسيوناليسم فارس فرهنگ فارسها فرهنگ برتر است و فرهنگ مليتهاي ديگر ايران بي ارزش است و هميشه به فرهنگ ملتهاي غير فارس ايران به ديده دشمن نگريسته و سعي دارند با تحقير فرهنگشان، آنها را آسيميله کرده و جذب فرهنگ فارسها بکند. و در اين راستا هميشه در کتابها و صحبتهاي خود در مورد فرهنگ ملتهاي ايران از کلمه تحقير آميز خرده فرهنگ استفاده مي کنند. موسيقي اصيل ايراني : از نظر ناسيوناليستهاي فارس، همه ايرانيان از گذشته هاي دور داراي موسيقي خاصي بوده اند که همان دستگاههاي موسيقي فارسي است و هر موسيقي که غير از آن دستگاهها، خوانده شود يا اصيل نيست يا ايراني نيست. آذري ترک زبان : ناسيوناليسم فارس معتقد است که مردم آذربايجان ترک نيستند و از قومي به نام آذري و همخانواده فارسها هستند! و تا چند صد سال پيش به زبان آذري حرف مي زدند که زبان آذري لحجه اي از زبان فارسي است ولي پس از حمله مغولها، زبان آذري به زور شمشير به زبان ترکي عوض شده است وگرنه آذربايجاني ها هيچ نسبتي با ترکها ندارند. اعتقاد به يکسان سازي زبانها : ناسيوناليسم فارس اعتقاد دارد که تنها زبان اصيل و مدرن و علمي، زبان فارسي است و زبانهاي ديگري که در ايران استفاده مي شود زبانهاي غير علمي و عقب مانده و يا بيگانه هستند، مثلا زبان کردها و لرها و بلوچها و ديگر مليتهاي ايران که به زبانهايي همريشه با زبان فارسي صحبت مي کنند به اين دليل غير از زبان فارسي است که به خاطر کوهستاني و صعب العبور بودن مناطقشان از قافله تمدن(فارسي ) عقب مانده اند و زبان آذربايجاني ها، توسط مغولها و زبان خوزستاني ها، توسط عربها از فارسي تغيير داده شده است لذا، دير يا زود بايد آنها را کنار گذاشت و همه مردم را مجبور به استفاده از زبان فارسي کرد. لحجه هاي ايراني : ناسيوناليستهاي فارس تعمدا و براي تحقير مليتهاي غير فارس، در مورد زبانهاي غير فارسي ايران، به جاي کلمه زبان، از کلمه لحجه استفاده مي کنند. مثلا مي گويند لحجه ترکي يا لحجه کردي يا عربي و … . زبان ايراني : اين اصطلاح هم، جديدا از طرف ناسيوناليسم فارس استفاده مي شود و در اکثر رسانه هاي دولتي و اپوزيسيون با استفاده از هنرپيشه ها و گوينده هاي مشهور سعي مي کنند به جايي زبان فارسي، از اصطلاح زبان ايراني استفاده بکنند و به صورت غير مستقيم تلقين کنند که فقط زبان فارسي زبان ايراني است و هر کس که بخواهد وطن دوستي و ايراني بودن خود را ثابت کند بايد به زبان فارسي حرف بزند. مغالطه تاريخ و حقوق اجتماعي : با توجه به سابقه جعل تاريخي بين ناسيوناليسم فارس و قبولاندن بسياري از جعليات تاريخي به مردم نا آگاه کشور، ناسيوناليسم فارس از اين نا آگاهي مردم براي خود سپري ساخته است و در مقابل هر بحثي، تفکر ارتجاعي خود را پشت سر آن پنهان مي کند بدين صورت که در مقابل هر تحول مدني و هردرخواست اجتماعي که مردم خواهان حقوق اجتماعي و شهروندي و دموکراسي باشند به مغالطه تاريخي روي آورده و بر اساس تاريخ خودساخته، احکام غير دموکراتيک را توجيه مي کنند. هر کجا صحبت از حقوق شهروندي و فرهنگي و زباني و حق تعيين سرنوشت ملتها و … مي شود ناسيوناليستهاي فارس ساعتها بحث تاريخي مي کنند و پس از خسته شدن شنونده، به زعم خود اثبات مي کنند که مليتهاي ايران چنين حقوقي ندارند و هر کس که چنين حقوقي را مطالبه کند، ايراني نيست و دشمن ملت است. در حالي که حتي خودشان هم قبول مي کنند که همه مليتهاي ديگر دنيا داراي اين حقوق هستند. تحريف نتايج و يافته هاي علمي : ناسيوناليستهاي فارس تحريف و تغيير يافته هاي علمي را به صورت هدفمند و در جهت تثبيت سلطه فارسها انجام مي دهند. مثلا ناسيوناليسم فارس دليل افت تحصيلي و مشکلات ديگر در مناطق غير فارس را، فارسي حرف نزدن مردم اعلام مي کند و با قوانين و بخشنامه هايي سعي مي کند مردم را تشويق و مجبور به استفاده از زبان فارسي بکند. | 26-ژوئيه-2009, 00:42

Samstag, 29. Mai 2010

iranglobal

http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=7

Freitag, 28. Mai 2010

مجاهدین خلق. 2010-05-28 تاریخ سعید نام رضا روسی کار کیست؟

مجاهدین خلق. 2010-05-28 تاریخ سعید نام رضا روسی کار کیست؟

سعید نام رضا روسی کار کیست؟ ایمیل تیتر مقاله این فرد تا حدود سال 1368 شمسی عضو مجاهدین بود و در قسمت تاسیسات و تعمیرات محل سکونت مجاهدین"اشرف" کار میکرده است. در آن زمان هنوز مجاهدین به طلاق های اجباری رو ننموده بودند و لذا ایشان با خانم بتول احمدی یکی دیگر از اعضای مجاهدین ازدواج تشکیلاتی نمود. ازدواج تشکیلاتی به مفهوم این است که مسؤلین مجاهدین تعین میکردند که چه کسی با چه کسی بر اساس نقش و مسؤلیتی که در سازمان دارد ازدواج نماید و خود آن افراد و والدینشان در این تصمیم گیری نقشی نداشتند. بتول احمدی علیرغم بی میلیش مجبور به این ازدواج شد. بتول زنی زیبا، مودب و احساساتی و در مقابل ایشان علی اکبر مردی بسیار خشن و به تمام معنی غیر اجتمایی و لمپن بوده ومیباشد. برادر بتول احمدی بنام داود احمدی که از فرماندهان مجاهدین بود نیز عاشق یکی از خانم های مجاهد میشود که با مخالفت شدید سازمان مواجه میگردد و به اجبار با زنی که سازمان برایش در نظر میگیرد ازدواج تشکیلاتی مینماید. این زن نیز در عملیات فروغ مجاهدین کشته میشود که اثر منفی در روحیه داود میگذارد و سازمان برای بار دیگر او را مجبور به ازدواج با خانمی مینماید که اکنون از مجاهدین جدا و مقیم کشور سوءد میباشد. داود احمدی که فردی صبور، خوش مشرب،به شدت مهربان و مردمی بود منتقد مسؤلین و محبوب تحت مسؤلان خودش نیز بوده است. او که در ضمن مسؤلیت تعمیرگاه ماشین را به عهده داشته است در نیمه شبی و به احتمال زیاد توسط افرادی ناصادق به سقف بلند تعمیرگاه به دار آویخته میشود و سحرگاه روز بعد توسط مهدی ابریشمچی و یکی دو مسؤل دیگر و بدون حضور هیچ شاهدی طناب دار از گردنش باز میشود و جنازه اش از سقف تعمیرگاه به پایین آورده میشود. پس از این ماجرا مادر و خواهر داود پیگیر قضایا میشوند که مهدی ابریشمچی آنها را تهدید به سکوت و نهایتا از کشور عراق به سوءد اعزام مینماید. در این میان بتول احمدی که دومین فرزند خود را حامله بوده است با شنیدن خبر مرگ برادرش بچه را ناقص بدنیا میآورد. علی اکبر آرمیده که در آن زمان به داود و همسرش علاقمند بوده همپای آنها پیگیر کشف واقعیت مرگ داود احمدی میشود لذا او را نیز به اتفاق همسر،مادر همسر و دو فرزندشان به کشور سوءد میفرستند. از آنجا که علی اکبر آرمیده بطور کامل از مجاهدین کنده نشده بوده مجددا در سوئد بدام آنها میافتد. از روی طمعکاری دعوت های مجاهدین برای شرکت در تظاهرات هایشان را میپذیرد و یک تاکسی و سوپر مارکت هم از آنها به کادو دریافت میکند. بتول احمدی و مادرش که علاوه بر داود دو فرزند دیگرش را در راه مبارزه با رژیم از دست داده بود و با اطمینان کامل مجاهدین را در کشتن فرزند سومش مقصر میدانست به مخالفت با عملکرد علی اکبر دست میزنند که نتیجه اش بروز یک اختلاف خانوادگی میشود. در این اختلاف علاوه بر اینکه مرد قلدری در مقابل یک پیرزن و یک زن جوان قرار داشته است از حمایت مالی و غیرو مجاهدین هم برخوردار بوده است. نهایتا دامنه نزاع به دادگاه های سوءد و دخالت دادگاه های حمایت خانواده و اطفال پیش میرود و آنها از یکدیگر جدا میشوند. پس از آن نیز علی اکبر در سرپرستی فرزند ناقص الخلقه خودش نیز کمک نمیکند و از آن پس این فرد لمپن و قلدر به هر طریق و شیوه ای برای این خانواده مزاحمت ایجاد میکند که جای خود دارد و علاوه برآن مجاهدین از این فرد به عنوان یک چماغدار، عربده کش و آدمکش در مقابل منتقدین و مخالفینشان استفاده مینمایند. من خودم در یک ویدیو دیدم که به منتقدین مجاهدین حمله کرده بود و میگفت که همگی شما را میکشم. از آقای نویدی و کاربرانی که حوصله به خرج دادند و این مطلب را خواندند بسیار ممنونم . ای کاش من این واقعیت ها را نمیدانستم تا مجبور نشوم که در غم ،درد و رنج این قربانیان اشک بریزم.

مجاهدین خلق. 2010-05-28 تاریخ سعید نام رضا روسی کار کیست؟

سعید نام
رضا روسی کار کیست؟ ایمیل
تیتر مقاله

این فرد تا حدود سال 1368 شمسی عضو مجاهدین بود و در قسمت تاسیسات و تعمیرات محل سکونت مجاهدین"اشرف" کار میکرده است. در آن زمان هنوز مجاهدین به طلاق های اجباری رو ننموده بودند و لذا ایشان با خانم بتول احمدی یکی دیگر از اعضای مجاهدین ازدواج تشکیلاتی نمود. ازدواج تشکیلاتی به مفهوم این است که مسؤلین مجاهدین تعین میکردند که چه کسی با چه کسی بر اساس نقش و مسؤلیتی که در سازمان دارد ازدواج نماید و خود آن افراد و والدینشان در این تصمیم گیری نقشی نداشتند. بتول احمدی علیرغم بی میلیش مجبور به این ازدواج شد. بتول زنی زیبا، مودب و احساساتی و در مقابل ایشان علی اکبر مردی بسیار خشن و به تمام معنی غیر اجتمایی و لمپن بوده ومیباشد.

برادر بتول احمدی بنام داود احمدی که از فرماندهان مجاهدین بود نیز عاشق یکی از خانم های مجاهد میشود که با مخالفت شدید سازمان مواجه میگردد و به اجبار با زنی که سازمان برایش در نظر میگیرد ازدواج تشکیلاتی مینماید. این زن نیز در عملیات فروغ مجاهدین کشته میشود که اثر منفی در روحیه داود میگذارد و سازمان برای بار دیگر او را مجبور به ازدواج با خانمی مینماید که اکنون از مجاهدین جدا و مقیم کشور سوءد میباشد. داود احمدی که فردی صبور، خوش مشرب،به شدت مهربان و مردمی بود منتقد مسؤلین و محبوب تحت مسؤلان خودش نیز بوده است. او که در ضمن مسؤلیت تعمیرگاه ماشین را به عهده داشته است در نیمه شبی و به احتمال زیاد توسط افرادی ناصادق به سقف بلند تعمیرگاه به دار آویخته میشود و سحرگاه روز بعد توسط مهدی ابریشمچی و یکی دو مسؤل دیگر و بدون حضور هیچ شاهدی طناب دار از گردنش باز میشود و جنازه اش از سقف تعمیرگاه به پایین آورده میشود.

پس از این ماجرا مادر و خواهر داود پیگیر قضایا میشوند که مهدی ابریشمچی آنها را تهدید به سکوت و نهایتا از کشور عراق به سوءد اعزام مینماید. در این میان بتول احمدی که دومین فرزند خود را حامله بوده است با شنیدن خبر مرگ برادرش بچه را ناقص بدنیا میآورد. علی اکبر آرمیده که در آن زمان به داود و همسرش علاقمند بوده همپای آنها پیگیر کشف واقعیت مرگ داود احمدی میشود لذا او را نیز به اتفاق همسر،مادر همسر و دو فرزندشان به کشور سوءد میفرستند.

از آنجا که علی اکبر آرمیده بطور کامل از مجاهدین کنده نشده بوده مجددا در سوئد بدام آنها میافتد. از روی طمعکاری دعوت های مجاهدین برای شرکت در تظاهرات هایشان را میپذیرد و یک تاکسی و سوپر مارکت هم از آنها به کادو دریافت میکند.

بتول احمدی و مادرش که علاوه بر داود دو فرزند دیگرش را در راه مبارزه با رژیم از دست داده بود و با اطمینان کامل مجاهدین را در کشتن فرزند سومش مقصر میدانست به مخالفت با عملکرد علی اکبر دست میزنند که نتیجه اش بروز یک اختلاف خانوادگی میشود. در این اختلاف علاوه بر اینکه مرد قلدری در مقابل یک پیرزن و یک زن جوان قرار داشته است از حمایت مالی و غیرو مجاهدین هم برخوردار بوده است. نهایتا دامنه نزاع به دادگاه های سوءد و دخالت دادگاه های حمایت خانواده و اطفال پیش میرود و آنها از یکدیگر جدا میشوند. پس از آن نیز علی اکبر در سرپرستی فرزند ناقص الخلقه خودش نیز کمک نمیکند و از آن پس این فرد لمپن و قلدر به هر طریق و شیوه ای برای این خانواده مزاحمت ایجاد میکند که جای خود دارد و علاوه برآن مجاهدین از این فرد به عنوان یک چماغدار، عربده کش و آدمکش در مقابل منتقدین و مخالفینشان استفاده مینمایند. من خودم در یک ویدیو دیدم که به منتقدین مجاهدین حمله کرده بود و میگفت که همگی شما را میکشم.

از آقای نویدی و کاربرانی که حوصله به خرج دادند و این مطلب را خواندند بسیار ممنونم . ای کاش من این واقعیت ها را نمیدانستم تا مجبور نشوم که در غم ،درد و رنج این قربانیان اشک بریزم.



























































































































امین موحدی تجزیه طلبان' هویت زدا هستند نه هویت طلب

امین موحدی تجزیه طلبان' هویت زدا هستند نه هویت طلب

امین موحدی [Image] تجزیه طلبان' هویت زدا هستند نه هویت طلب بارها گفته ا م و بار دیگر می‌گویم:کسانی‌ که تحت پوشش هویت طلبی سودای تجزیه ایران را در سر دارند با اقدامات خود همچون بر افراشتن پرچم ترکهای عثمانی در مجالس و محافل خود به وضوح نشان میدهند که هرگز دلشان برای ملت آذربایجان نمیطپد .من بارها خطاب به آنان گفته ام ودر اينجايکبار ديگر به آنان ياد آوري مينمايم:اگر غرور ایرانی‌ بودنتان را زیر پا گذشته ا ید لا اقل غرور آذربایجانی خودرا حفظ کنید.
برای روشن شدن موضوع از منشأ و مبدأ ظهور این محافل ونحوه شکل گيري آنهاآغاز می‌کنم . به عنوان کسی‌ که سالها تحت عنوان پناهجو در کشور ترکیه ساکن بوده ام و براي روشن شدن موضوع ابتدا به جبهه بندیها وجریانات سیاسی حاکم بر ترکیه اشارهٔ کوتاهی‌ مینمایم. در کشورترکیه علاوه بر حزب حاکم اسلامگرای عدالت و توسعه اردوغان حزب دیگری به نامMHP یا همان حزب ملیگرایان ترکیه وجود دارد .اين حزب به لحاظ قدرتی‌ که دارد به عنوان حزب مخالف مادر "در آن کشور شناخته میشود .این حزب به لحاظ تشکیلات آنچنان قدرتمند است که حتا بارها دولت قانونی‌ حاکم بر ترکیه را تا آستانه سقوط نیز پیش برده و کشور را با بحرانهای سیاسی متعددی روبرو کرده است از انجمله ماجرای پر سرو صدای ارگنکن که هم اکنون وابستگان آن که اکثرا از افسران بلند پایه نیروهای نظامی ترکیه محسوب ميشوند در زندان و تحت محاکمه قرار دارند. وابستگان ارگنکن با اندیشه های به شدت نژاد پرستانه و سلطه گرایانه از تمام منطق ترک نشین دنیا اعضایی در بین خود داشته که بااهدای بورسهای تحصیلی‌ یا تحت پوشش تاجر یا محقق وارد ترکیه شده آموزش دیده و به کشورهای مبدأ یا دیگر منطق اعزام گشته اند . بعد از کشف کودتاهای متعدد علیه دولت اردوغان توسط اين جريان افراطي" جريان و وابستگان ارگنکن " شناسایی عده اي دستگير وعده اي نيز و با قرار گرفتن اسمشان در بین افراد تحت تعقیب از ترکیه گریختند که تعدادی از این افراد ایرانی‌ بو ده و همین افراد هستند که به نام باصطلاح آذربایجانی منویات حزب MHP را در آذربایجان ایران دنبال میکنند . اینان به صورت وسيع از نظر مالی و و تبلیغاتی توسط حزب MHP پشتیبانی‌ `حمایت و کنترل میشوند و رسانه های تبلیغی قدرتمندی را راه اندازی کرده اند . مشی سیاسی حزب MHP تشکیل و احیای دوباره امپراتوری عثمانی بوده و براي اينکار به بهانه ترک بودن نقاطی از مناطق هم مرز خود اقدام به زمینه چینی‌ و تبلیغ در این مناطق مينمايند تا جایی که حتی این سلطه طلبی آنها مورد اعتراض دولت و ملت جمهوری آذربایجان هم قرار گرفته است چرا که این جریان در پی‌ حذف هویت آذربایجانيان و جا انداختن این موضوع است که ریشهٔ تمامی‌ ترکهای جهان عثمانی بوده و امّ القرای ترکها کشور ترکیه عثماني می‌باشد.با این توضیح کوتاه به اصل قضیه می‌پردازیم. از وابستگان جريان ارگنکن که برای پیش بردن منویات خود حتی از بمب گذاری و اقدام به کودتا درخود ترکیه نيزهیچ ابایی ندارند انتظاری بیش از این نیست که با بهانه کردن هویت طلبی و مخفی‌ شدن پشت نقاب هویت طلبی به نفرت قومی دامن زده کمر به ايجاد جنگ داخلي و تجزیه ایران ببندند اینان حتا دولت قانونی‌ خود در کشور ترکیه را بر نمیتابند و قائل به دموکراسی نبوده و نیستند چه تنها هدفشان پیاده کردن تز‌ احیای امپراطوری عثمانی می‌باشد و در این راه از هر ترفند و وسیله‌ی استفاده میکنند این نوامپراطوران عثمانی نه تنها تجزیه منطق ترک نشین و الحاق آنها به ترکیه را در سر دارند بلکه در صدد حذف هویت آنان و یکدست کردن هویتی قلمرو امپراطوری خود تحت نام ترکهاي عثمانی هستند. لذابر همهٔ هویت طلبان و کسانی‌ که در حیطهٔ فرهنگ و سیاست اقوام فعال هستند ضروری است که مراقب نفوذ این تز‌ و اندیشه بسیار خطرناک و هویت زدا باشند چه لحظه ای غفلت باعث نابودی فرهنگ و هویت آنان وآنچه که آنها تا کنون به خاطر آن زحمت کشیده و مبارزه کرده ا ند خواهد گشت.هویت طلبان و زبانهای اقوام ایرانی‌ به عنوان سرمایه‌ های فرهنگی ایران مورد احترام و حمایت همهٔ ایرانیان هست و خواهد بود اما به شرطی که در دام هویت زدایان مهربانتر از مادر نیفتند . سعی‌ خواهم کرد در آینده بیشتر در مورد حزب MHP و گردانندان جريان ارگنکن و اعضای آن صحبت نمایم . برگرفته از : ایران گلو بال email
انتشار از: Shayan
سیامک نام ایمیل آقای موحدی! دوستان شرم و حیا به خرج دادند و معرفی MHP به جای CHP از طرف شما به عنوان اوپوزیسیون اصلی در ترکیه را به حساب بی اطلاعیتان گذاشتند. اما من تعارف را کنار میگذارم و میگویم که شما دارید عامدانه به شعور خواننده مطالب خود توهین میکنید. با تشکر از آقای فریدنی گرامی به خاطر اطلاعات خوب و موثقی که راجع به MHP در اختیار گذاشتند، اضافه میکنم که اوج موفقیت حزب MHP در دوره حکومت اجویت بود که به عنوان دومین حزب قدرتمند ترکیه مطرح شد. MHP هرگز نتوانسته در طول تاریخ حیات خود نخست وزیری را به ترکیه معرفی نماید. حالا هم که با حدود 15% رای در پارلمان به عنوان یک حزب درجه سوم به حساب می آید. در پرونده ارگن اکون هم تنها رهبر حزبی که بازداشت شد، دوغو پرین چکین از حزب ایشچی بود. یعنی شمای مقاله نویس، واقعا از این مسائل بی اطلاع هستید آقای موحدی؟. یعنی شما واقعا نمیدانید که سیاستهای کلان و بلندمدت کشوری مانند ترکیه با آمدن و رفتن احزاب تغییر اساسی نمیکنند چون در دهها مؤسسه تحقیقات استراتژیک روی آنها کار و مطالعه شده است؟. یعنی شما حقیقتا نمیدانید که سیاست اتحاد با دنیای ترک از بدو تاسیس دولت نوین ترکیه بی توجه به حزبی که قدرت را در دست دارد دنبال میشود و چشم دشمنان ترک کور! موفقیتهای بسیار بزرگی هم به دست آمده است؟. اگر جوانانی (با درست یا غلط بودنش کاری ندارم) به دلیل حس همبستگی با دنیای ترک، پرچم ترکیه را به استادیومها می آورند یا در تجمعات خود از آن استفاده میکنند، دلیل میشود که سمپات MHP هستند؟. اگر این طور است، چرا پرچم سه هلال MHP را بلند نمیکنند؟. اگر در میدان شهدای ترک جمهوری آذربایجان بیرق ترکیه در احتزاز است، به این معنی است که MHP آذربایجان را اشغال کرده است؟. فاز بعدی افشاگریهای آقای موحدی چه خواهد بود؟. اینکه بگویند چون MHP در دوره ای با بوزقوردها همکاری داشته و چون تماشاگران فوتبال آذربایجانی از نماد بوزقورد استفاده میکنند، پس آنها همان افکار و وابستگیها را دارند؟. اگر چنین است که من زحمت شما را کم کردم و شما تشریف ببرید به کارهای مهمتر خود برسید. اما بدانید که نماد بوزقورد تنها نمایشگر اتحاد ماست و ربطی به پان ترکیسم و MHP ندارد. آقای موحدی بدانید و آگاه باشید که این فقط ما ترکها نیستیم که متوجه شده ایم شما دارید پرت میگویید و آدرس اشتباهی میدهید. مطمئن باشید صدها نفر خواننده غیرترک در سراسر جهان به این موضوع پی برده اند. اما صرفا به این سبب که منافع ملی ملتشان در استحمار و استعمار ملتهای تحت ستم تعریف شده، فعلا دارند به جنابعالی میدان میدهند. آقای موحدی! شما به عنوان یک نویسنده آذربایجانی و با تخفیف دادن خود در پیش چشم این همه خواننده غیر ترک، اجازه دارید از غرور آذربایجانی حرف بزنید؟. امثال موحدیها غروری هم برای ما باقی گذاشته اند؟ امروز سایت اویرنجی (و شاید سایتهای دیگر ملی) درفشانی اخیر شما را منتشر کرده و آن را به عنوان لجن پراکنی تفسیر نموده است. شما فکر میکنید هویت طلبان ما بیشتر به اویرنجی میروند یا به ایران گلوبال؟. شما مخاطبین واقعی مطالب خود را چه کسانی تعریف کرده اید؟. اگر منظورتان ملت بزرگ آذربایجان است، یادتان باشد که دارید با سیاسی ترین ملت ساکن در جغرافیای ایران صحبت میکنید نه با خوانندگان کیهان حسین شریعتمداری!. آقای موحدی! شما که از غرور ایرانی دم میزنید، به ما بگوئید که به چه چیز این ایران شما مغرور باشیم؟. به قدغن بودن زبان مادریمان؟ به تاراج فرهنگ و بزرگانمان؟. به آن تولید یومیه دهها جوک ترکی اش؟ به آن میلیونها تکرار کنندگان جوکهایش؟. به آن سیزده هزار نفر کرمانی ترک خ.ر گویش؟. به رسانه ملی پخش کننده توهینش؟. به خسرو معتضد تحریف کننده تاریخش؟. به روزنامه ایران و مانا نیستانی اش؟. به مسعود بهنود حامی مانا نیستانی اش؟. به آذربایجان تاراج شده مان؟ به اصفهان و سمنان و یزد آباد شده اش؟. به شهرام همایون و داریوش همایون و کوروش مدرسی و حزب سومکا و پان ایرانیست و کمونیست کارگری اوپوزوسیونش؟. به Channel One و پارس تی وی اش؟. به اوپوزوسیون داخل نشین تمامیت طلبش؟ به خاتمی و کواکبیان و تاج زاده و محمدرضا تاجیکش؟. به آن اطلاعاتیها و مساله دارهای سابقش که حالا برای ما دموکرات و انقلابی شده اند؟. به مانقورتهایش؟. به میرحسین موسوی، هادی غفاری، موسوی تبریزی و موسوی خوئینیهایش؟ به آنها که تا به حال تره ای برای ملت خود خرد نکرده اند؟. به چه چیز این زندان ملتمان ببالیم آقای موحدی؟. پیمان پاکمهر، مسعود انتظار، سایت بای بک، مجله ایران شمالی، روزنامه میثاق و حالا هم آقای امین موحدی با آن سابقه درخشانشان!. مسلما هرچه که مبارزات ملی ملت آذربایجان عمیقتر شود، این اسمها بیشتر و بیشتر هم خواهند شد. اما ملت بزرگ ما را باکی نیست چرا که: منه نئیلر بو داشقین سئل، کی دریا تک کناریم وار!. نظر خواننده ادامه

Donnerstag, 27. Mai 2010

iranglobalkomentar

http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=7

Mittwoch, 26. Mai 2010

کامنت

کورش آسوده بخواب آقای کیومرث نویدی زنده است.جناب نویدی شما که
الحمد للاه ادعای قاضی القضاتی میکنید و الحمدللاه با کولتور غرب
علی الخصوص کولتور آلمان آشنائی هم دارید.آخر یک ادیب آلمانی سراغ
دارید که خودش را به خاطر یک شاه آلمانی که حتی 100 سال پیش عمرش
تمام شده شاخت وپاخت کند؟به خدا از کورش خدا ساخته اید, خودتان خبر
ندارید. آقای نویدی در کامنت های تان نیش ها ئی که به ترک هامیزنید
صد بار از بد ترین توهین هابد تر است. من راضی هستم صد بار توهین کنیدولی یک بار برای من تاریخ بدلی نبافید. متشکرم

Dienstag, 25. Mai 2010

تنوع ملی و سیستم سیاسی موجود احد واحدی

واحدی

http://www.turkiran.com/vahedi2007-zaban.htm


بدون تبریز هیچ جنبشی در ایران موفق نمی شود

بدون تبریز هیچ جنبشی در ایران موفق نمی شود Küçült Büyüt
بدون تبریز هیچ جنبشی در ایران موفق نمی شود

تنها راه برای جبران بی اعتمادی ملت آذربایجان به تهران برسمیت شناختن حقوق ملی آذربایجان از سوی جریانات سیاسی مخالف می باشد. دو حق اساسی و دمکراتیک ملت آذربایجان یعنی" جق تعیین سرنوشت ملی" و "رسمیت یافتن زبان تورکی" بایستی برسمیت شناخته شود. دو حق اساسی که بدون آنها دمکراسی در ایران معنی و مفهومی نخواهد داشت. برسمیت شناختن این دو حق به معنی برسمیت شناختن تجزیه طلبی و فروپاشی ایران نیست. نگرشهای توهم زا بایستی پایان پذیرد.


حرکت بزرگ اعتراضی بعد از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در دو هفته بعد از انتخابات در حالی صورت گرفت که تبریز بزرگترین غایب این حرکت اعتراضی بود. البته نه تنها تورکهای آذربایجان بلکه کردها، عربها، بلوچها و ترکمن ها نیز در این اعتراضات غایب بودند. حال که کمی از التهاب روزهای پس از انتخابات سپری شده است جا دارد هر چند مختصر به تحلیل علل این عدم حضور ملت های غیرفارس در جنبش اعتراضی ضد حکومت اسلامی بپردازیم.

سابقه تاریخی

کسی که اندک معلوماتی در مورد تاریخ معاصر ایران دارد بخوبی می داند که در یکصد سال گذشته آذربایجان و به ویژه تبریز همواره در کانون مبارزات دمکراتیک، عدالت طلبانه و آزادیخواهانه قرار داشته است. جنبش مشروطه اگرچه بعدها از مسیر اصلی خویش منحرف گشت اما در سایه پایمردی مردم تبریز به رهبری انجمن غیبی و سردار و سالار ملی به پیروزی رسید. در جریان انقلاب اسلامی نیز قیام 29 بهمن تبریز بزرگترین ضربه را بر پیکر رژیم پهلوی فارس گرا وارد نمود. تورکهای آذربایجان در کادرهای رهبری گروهها و تشکیلات ضد رژیم حضور تعیین کننده ای داشته اند. آیت اله شریعتمداری بعنوان یک روحانی آذربایجانگرا و ضد ولایت فقیه بیشترین محبوبیت را در آذربایجان داشت.

سهم آذربایجان از این انقلابات

اگرچه آذربایجان بیشترین مشارکت را در انقلابهای سده اخیر داشته است اما هیچ سود و نفعی از این انقلابها نبرده است. آذربایجان چه در دوران حکومت پهلوی و چه جمهوری اسلامی (اصلاح طلبان و محافظه کاران) مورد ضلم مضاعف قرار گرفته است. اقتصاد و صنعت آن روبه ضعف گذاشته و مظاهر فرهنگی و زبانی آن مورد تمسخر، تحقیر و تبعیض قرار گرفته است. بیشترین جکها و فیلمهای تحقیر آمیز بر علیه آذربایجانیها ساخته شده است. سرمایه گذاری که در استان کرمان در طول دوران سازندگی صورت گرفته است سیصد برابر سرمایه گذاری در استانهای تورک نشین کشور بوده است. سهم آذربایجان از این انقلابها پس روی، تحقیر، تبعیض، زندان و مرگ بوده است. بعلت عدم رسمیت یافتن زبان تورکی این زبان که زبان نزدیک به اکثریت مردم ایران می باشد رو به نابودی گذاشته است.

رویکرد سیاسیون و روشنفکران فارس به مسئله ملیت ها

متاسفانه علیرغم تاکید صریح قانون اساسی سیاسیون و روشنفکران فارس، ایران را نه تنها کشوری کثیرالمله نمی دانند بلکه آن را ترکیبی از اقوام و خرده فرهنگها ارزیابی می کنند. علیرغم اعتراض گسترده ملت آذربایجان در خرداد 1385 به این نگرش که در قالب شعار "هارای هارای من تورکم" تبلور یافت، باز هم سیاسیون و روشنفکران فارس با آذری نامیدن آنها قصد کندن این ملت از هویت ملی و زبانی تورک خویش را دارند. رویکرد روشنفکران و سیاسیون فارس به مسئله ملیتها همواره معطوف به سانسور و انکار آنها بوده است.

توهم توطئه علیه ملیت های غیرفارس

حکومت و تشکیلاتهای سیاسی درون حکومتی و برون حکومتی همواره با دید سوظن به مطالبات ملی ملل غیرفارس نگاه کرده و هرگز توان نگرشی دمکراتیک به این مطالبات را نداشته اند. در حالیکه حق تعیین سرنوشت ملی یک حق دمکراتیک و شناخته شده بین المللی است طرح این حق از سوی نخبگان غیرفارس را معاذل با تجزیه طلبی فرض کرده و در یک اقدامی غیر اخلاقی، علیه حرکتهای ملی صف کشیده اند. استفاده از زبان مادری حق مسلم هر انسان است. در حالیکه تقاضای رسمیت یافتن زبانهای غیرفارس در ایران و به ویژه زبان تورکی معادل با تجزیه طلبی در نظر گرفته شده است. این رویکرد باعث شده که جریانات روشنفکری فارس زبان و تمرکزگرا ضمن سانسور اخبار حقوق بشری در مناطق غیرفارس خشنودی ضمنی خود از بازداشت و شکنجه فعالان هویت طلب تورک و غیرفارس را ابراز دارند.

سانسور آذربایجان و سایر ملل غیرفارس

در چند سال گذشته چندین حرکت بزرگ اعتراضی از سوی تورکها و سایر ملل غیرفارس ازجمله اعراب، بلوچها و ترکمن ها بر علیه سیاستهای تبعیض آمیز و تحقیرآمیز رژیم صورت گرفته که با سوظن روشنفکران و تشکیلاتهای اصلاح طلب حکومتی و غیر حکومتی مواجه شده و به شدت سانسور شده اند. قیام سراسری خرداد 1385 که در تبریز و 25 شهر آذربایجان برعلیه سیاستهای تبعیض زبانی و نژادی حکومت احمدی نژاد صورت گرفت شدیدا مورد بی مهری و سانسور قرار گرفت. در صورتیکه دهها نفر کشته، صدها نفر مجروح و هزاران نفر روانه زندان شدند عمده خبرگزاریهای و سایتهای خبری در قبال آن سکوت کردند. هیچ جریان روشنفکری و سیاسی در مقابل این خشونت های رژیم موضع گیری نکرد. حتی یک تجمع یکصد نفره به نفع آذربایجان در هیچ جای ایران ترتیب داده نشد. هیچ سایت اصلاح طلب خبری در خصوص جریانات آذربایجان منتشر ننمود. همایش اعتراضی میلیونی قلعه بابک بایکوت و تحریف شد. صدای هزاران تورک هویت طلب شنیده نشد. دانشجویان هویت طلب آذربایجانی در سلولهای انفرادی مورد شدیدترین شکنجه ها قرار گرفتند. تنها در یک میهمانی افطار در تهران بیش از بیست روشنفکر آذربایجانی دستگیر شد و صدها تن در تظاهراتیکه بمناسبت روز جهانی زبان مادری صورت گرفت بود بازداشت شدند و هیچ روشنفکر فارس و تمرکز گرا به نفع این جنش مدنی آذربایجان و برعلیه سیاست سرکوب رژیم موضعگیری ننمود. مقالات روشنفکران و نخبه های آذربایجانی سانسور گردید و بجز یکی دو سایت چپ گرا هیچ سایت اصلاح طلب آنهارا چاپ ننمود.

سکوت نشانه بی اعتمادی

آنهائیکه نه چشمی برای دیدن و نه گوشی برای شندین دارند، نمی توانند سکوت تبریز را تفسیر کنند. سکوت تبریز نشانه بی اعتمادی به جریانات اصلاح طلب و دمکراتیک در تهران می باشد. سکوت تبریز پاسخی محکم به خبرگزاریهائی چون بی بی سی بود که همواره سیاست ضد تورک را در برنامه های خود دنبال می کنند. سکوت تبریز اعتراض به سانسور آذربایجان و چشم پوشیدن از مطالبات برحق آن داشت. دوران حمایت کورکورانه از جنبشهای مبهم سراسری مرکزگرا در آذربایجان بسر رسیده است. بعضی ها فکر می کردند چون موسوی تورک هست حتما تبریز در خط اول اعتراضات خواهد بود اما سکوت تبریز بلوغ سیاسی آن را اثبات نمود. این سکوت نشان داد که صرف تورک بودن دلیل حمایت نخواهد بود. سکوت تبریز نشانه بی اعتمادی به سید خندان و طرفداران آن بود که با ایجاد جوکهای ضد تورکی قصد تخریب آذربایجان را داشتند. این سکوت تا زمانیکه رویکرد اصلاح طلبان و گروههای مخالف درون حکومتی و برون حکومتی تغییر نکند همچنان ادامه خواهد داشت.

آیا راهی برای جبران وجود دارد؟

تنها راه برای جبران بی اعتمادی ملت آذربایجان به تهران برسمیت شناختن حقوق ملی آذربایجان از سوی جریانات سیاسی مخالف می باشد. دو حق اساسی و دمکراتیک ملت آذربایجان یعنی" جق تعیین سرنوشت ملی" و "رسمیت یافتن زبان تورکی" بایستی برسمیت شناخته شود. دو حق اساسی که بدون آنها دمکراسی در ایران معنی و مفهومی نخواهد داشت. برسمیت شناختن این دو حق به معنی برسمیت شناختن تجزیه طلبی و فروپاشی ایران نیست. نگرشهای توهم زا بایستی پایان پذیرد. ملت آذربایجان خواهان آزادی و دمکراسی واقعی در ایران است. نوعی از دمکراسی که در آن حقوق ملی و زبانی همه ملل در آن برسمیت شناخته شده و مورد احترام باشد. تشکلهای ملی غیرفارس بایستی بتوانند نمایندگی بخشی از ملت آذربایجان را که برای بدست گرفتن این حقوق مصمم هستند را داشته باشند. قرار نیست هر حزبی لزوما در تهران و به نفع تهران فعالیت کند. ایران فقط تهران نیست. در صورت تایید مطالبات ملت آذربایجان و سایر ملل غیرفارس و رفع سانسور از آنهاست که سیل بزرگ ملل غیرفارس براه خواهد افتاد و دودمان نظام دیکاتوری حاکم بر ایران را برخواهد چید. والا خواهش و تمنای افرادی چون حسن شریعتمداری در صدای آمریکا نیز دردی را درمان نخواهد کرد. بدون تبریز دمکراسی در ایران جایگاهی ندارد و بدون تبریز هیچ جنبشی در ایران پیروز نخواهد شد.

مجید نظری | 25-می-2010, 03:06

Sonntag, 23. Mai 2010

فرهنگ توسعه، روح جمعی و پان فارسیسم- اؤزگور خزر پنج‌شنبه ٣۰ ارديبهشت ۱٣٨۹ - ۲۰ می ۲۰۱۰ تقدیم به سعید متین پور، نماد اسارت یک ملت

فرهنگ توسعه، روح جمعی و پان فارسیسم- اؤزگور خزر

پنج‌شنبه ٣۰ ارديبهشت ۱٣٨۹ - ۲۰ می ۲۰۱۰

تقدیم به سعید متین پور، نماد اسارت یک ملت

مهمترین سوالی که در دهه های اخیر در برابر اقتصاد­دانان ایرانی بوده است این است که چرا ایران با دارا بودن ظرفیتها و امکانات مناسب اقتصادی هنوز توسعه و پیشرفتی متناسب با آن را تجربه نکرده است؟ در پاسخ به این پرسش اقتصاد­دانان ایرانی پاسخ هایی گوناگون داده و هر یک به فراخور مکتبی اقتصادی که تفکر خویشتن را متعلق به آن دانسته اند سعی در حل آن نموده اند. اگر چه برخی از این پاسخ ها در قیاس با یکدیگر شرایط بدتر امروز را توان بد کردن دارد ولی آن چه که فصل مشترک تمامی ایشان است عدم وجود نگاهی زیر ساختی به مشکل عدم توسعه ی ایران در قامت نبود فرهنگ توسعه است. اگرچه افرادی چون دکتر محمود سریع القلم در کتاب آینده، عقلانیت و توسعه یافتگی در ایران بحث فرهنگ را در رشد و بالندگی اقتصادی مقدم بر هر امر دیگر بیان نموده اند و به واکاوی های شایان توجهی پرداخته­اند اما آن چه که تعجب نگارنده در مطالعه­ ی این کتاب و امثال آن را برانگیخت نگاه به شدت گریزان از حقیقت چند ملیتی بودن ایران و اهمیت آن در ایجاد فرهنگی متناسب با توسعه­ی اقتصادی بود. اندیشه­ ی این قسم از اقتصاددانان ایرانی که نقش فرهنگ توسعه را مقدم بر امور دیگر در توسعه­ ی اقتصادی ایران می­دانند بیشتر ملهم از کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایه­داری ماکس وبر و نگاه نوینی که این کتاب فرا روی اقتصاد خوان­ها در بررسی علت پیشرفت­ های اقتصادی ملل غرب گذاشت می­باشد. نگاه نوینی که مهمترین نقش را در واکاوی علت پیشرفت سریع اقتصادی در جنوب شرقی آسیا بازی می­کند و با تغییرهایی در جز متفاوت اما در کل یکسان، مشترک در پیشرفت اقتصادی کشورهای گوناگون است. امروزه آنچه که در ایران واقعیتی انکار ناپذیر است عقب ماندگی اقتصادی، وجود تورم، ناکارایی ساختارها و نهادهای اقتصادی و در کل اقتصادی بیمار میباشد که در درمان آن نسخه­هایی گوناگون پیچیده می­شود، اما همگی چونان مسکن تنها درد را پنهان می­کند بی آن که توان مداوای آن را داشته باشد. افرادی چونان دکتر محمود سریع القلم هم که به حق درمان این بیماری را در امری ریشه ­ای چون ایجاد فرهنگی متناسب با توسعه از طریق بالا بردن انگیزه کار، اصلاح روابط اجتماعی میان ایرانیان، تغییر در فرهنگ مصرف گرایی، تغییر اخلاقیات و ارزش­های حاکم بر جامعه، وجود امنیت و اعتماد در مناسباتی گوناگون چون مالکیت و قس علیهذا بیان می­دارند متاسفانه در ارایه­ی راه حل ،علم، نوشتار و تحلیل­های خویش را به کناری گذاشته و با ترجیح دادن نگاه پان فارسیستی همگون سازی فرهنگی را مقدمه ­ی ایجاد آن می­دانند. امری که در هیچ جای جهان پاسخ قانع کننده­ای به صورت مسئله­ ی خویش نداده است و بر عکس با پذیرش تکثر و پلورایسم مقدمات حل آن فراهم گردیده است.

گفتیم که بررسی نقش فرهنگ و ایجاد اخلاقی نو در توسعه ­ی اقتصادی بشر مدیون کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایه ­داری وبر است. نتیجه­ای کلی که وبر از نگارش این کتاب به آن می­رسد این است که مهمترین علت توفق و پیشرفت سرمایه­داری اخلاق نوی زاییده شده از تفکر پروتستانتیسم در حرص و دنیا خواهی و ایجاد گام به گام این روحیه در مردمان مغرب زمین بوده است. روحیه­ای که عطای بهشت را به لقایش بخشید و در حالی که عقل را منشا قانون و حق تعریف نمود، خواست دنیایش آباد گردد. عقلانیتی که منفعت خواهی فرد در به حداکثر رساندن لذت دنیوی خویش را مبنای معرفتی انسان قرار داد و چون جمعی بودن حیات آدمی را اظهر من الشمس یافت بهترین جمعی را که در تضاد با فردیت نباشد ملت شدن فرهنگی بیان نمود. همان ایجاد روح جمعی که جبر تاریخی هگل نوید آن را داده است و تکامل جامعه­ ی بشری را در ایجاد چنین روح جمعی گریز ناپذیر دانسته است. اما مکانیسم عمل این روح جمعی و اخلاق نوینی که هر ملت در روند توسعه باید بدان دست یابد چگونه خویشتن را می­نمایاند؟ میزس بعنوان اقتصاددانی که شاگردانی چون هایک از مکتب آن جایزه­ ی نوبل اقتصاد را دریافت کرده­اند و در مدح استاد خویش شاختنش را سبب زیباتر بودن جهان بیان داشته­اند، مفهومی بنام همکاری اجتماعی را مطرح می­کند، همکاری که کارایی کل را بیشتر از کارایی جز جز بیان می­دارد. در نوشتار زیر جهت رهایی از پریشانی موضوع تنها به بررسی این مفهوم و نقش آن در پیشرفت و توسعه­ ی اقتصادی پرداخته می­شود. چرا که موضوع توسعه، عوامل دخیل در آن، فرهنگ توسعه، ایجاد اخلاقی متناسب با آن، چرایی و چگونگی ایجاد آن بحث بس عظیمی است که نگارنده آن را فراتر از توان خویش می­یابد.

برای درک مفهوم روح جمعی و تاثیر وجود آن می­توان چنین گفت که فرض نمایید در جمعی چند نفره کارایی هر نفر قابل اندازه گیری باشد، در صورت عدم وجود روح جمعی حداکثر کارایی این جمع چند نفره برابر با جمع کارایی تک تک افراد آن است اما اگر روح جمعی و به تبع آن همکاری اجتماعی حاکم بر این جمع چند نفره گردد کارایی این جمع بسی بیشتر از جمع کارایی تک تک افراد است. یعنی کل با وجود آن که ساخته شده از اجزا می­باشد اما کارایی آن بیشتر از جمع کارایی اجزا است.همین مسئله را می­توان به کل جامعه­ی انسانی بسط داد و پاسخی به این پرسش متداول ایرانیان داد که چرا کار مفید ژاپنیها بیشتر از ایرانیان است و چرا ژاپن و آلمان پس از ویرانی­های زیر ساختی که جنگ جهانی دوم برای ایشان به ارمغان آورد در چنین مدت کوتاهی و به صورتی محیرالعقول ره هزار ساله در اقتصاد را یک شبه طی کردند؟ یا چرا مالزی، سنگاپور و بسیاری از کشورهای جنوب شرق آسیا چنین برق آسا پیشرفت کردند؟ چون روح جمعی و همکاری اجتماعی یا مسلط بر جامعه ­ی ایشان بود و یا چونان جنوب شرقی آسیا پس از سلطه ­ی آن بر جامعه، پیشرفت معنا یافت.

همکاری اجتماعی منبعث از وجود روح جمعی که فون میزس از آن بحث می­کند در این حقیقت جلوه می­نمایاند که اکثریت عظیم انسانها همه همداستانند که همکاری مسالمت آمیز بر آثار انزوای فرضی هر فرد و آثار فرضی جنگ همه با هم مرجح است و این پدیده­ی طبیعی سبب بهره ­وری افزونتر از نیروی کار به پیروی از اصل تقسیم کار می ­شود و در شرایط مساوی از دیگر جهات کار انسان مطابق اصل همکاری اجتماعی برونداد یا تولیدی بیش از کار فردی بر حسب هر واحد درونداد خواهد داشت.

بنابراین وسیله­ ی بزرگ برای تقریبا هر کس برای رسیدن به هر هدفی، همکاری اجتماعی است. کارل پوپر نیز به عنوان فیلسوفی که آزادی فردی را مقدم بر هر امر دیگری می­یابد بی­تفاوت بدین موضوع نمانده است. پوپر در تبیین روح جمعی جهان را به سه قسم جهان 1، 2 و 3 تقسیم می­نماید. جهان 1 از چیزهای مادی یا اشیا تشکیل می­شود، جهان 2 عالم شخصی و درونی ذهن انسان است و جهان 3 از فرآورده­های روح آدمی بوجود می­آید. تفاوت جهان 2 با جهان 3 در این است که جهان 2 از ذهنیت خصوصی افراد یعنی ایده­ها و احساسات خاص هر کس شناخته می­شود. حال آن که فرآورده­های جهان 3 گرچه در ذهنیت فردی پا به عرصه­ ی هستی می­گذارند، عام و همگانی است. پوپر در یکی از مهمترین مقالاتش نیز در کتاب حدس­ها و ابطال­ها به تبیین بیشتر این موضوع می­پردازد و کارکرد نهادهای اجتماعی را نه فقط به ساختار و مسئولیت مسئولان نهادها بلکه هم چنین به سنت­ها و رسوم جامعه مرتبط می­داند که جامعه در طول تاریخ خویش کسب کرده است. به نظر پوپر ضامن توفیق یا شکست نهادهای اجتماعی در نهایت سازگاری یا ناسازگاری آن­ها با چارچوب اخلاقی جامعه است.

حال با در نظر گرفتن سطور فوق می­توان بدین نتیجه گیری کلی رسید که جامعه تنها تعداد مشخصی از افرادی که کنار هم زندگی می­کنند نمی­باشد بلکه دارای روح است و جهت توسعه ­ی اقتصادی ابتدا باید اخلاقیات، روحیه، نگاه و روابط میان افراد جامعه تغییر یابد و روح جمعی جدیدی جایگزین روح جمعی سنتی ­ای گردد که متناسب با سیر تکاملی جامعه می­باشد. مشخصه این روح جمعی جدید نیز بر اعتماد، امنیت و اخلاقیات منبعث از عقل استوار می­باشد که زاییده ­ی تفکر مدرن می­باشد و ایده ­آل­ترین حالت خویش را در ملت شدن فرهنگی می­یابد.

نگاهی گذرا به جامعه­ ی ایران و روابط میان افراد حکایت از کاستی­ ها و نقصان­ های فراوانی دارد که جهت توسعه­ ی اقتصادی ابتدا باید این خلقیات، ذهن­ ها و احساسات دستخوش دگرگونی گردد. اگر اکنون اقتصاد ایران بیمار است، اگر اکنون به وضوح جامعه­ ی ایران رو به اضمحلال می­رود، اگر در صد سال گذشته که مقدمات ورود دولت- ملت اروپایی اما در حالتی بس ناقص به ایران باز شده است، رفاه برای مردمان ساکن در آن امری بعید می­نمایاند و اگر اکنون بی­توجهی جامعه به اهداف جمعی و نارسایی­های گسترده در توجه به مسائل کلان ملی از جمله­ ی جدی­ ترین مسائل در مدیریت کارآمد ایران است، به سبب عدم وجود همکاری اجتماعی و روح جمعی در جامعه­ ی ایران می­باشد. همان همکاری اجتماعی و روح جمعی که وبر ، میزس ، پوپر و ده ها اهل اندیشه ی دیگری پیش رفت و بقای جامعه را متضمن وجود آن می دانند.این امر نیز ریشه در فرهنگ بیمار حاکمی دارد که بی واسطه زائیده ی برتری جویی فارس و سلطه ی پان فارسیسم در قالب ایدئولوژی های گوناگون است.

پان فارسیسم و برتری جویی فارس که سبب گشت تا اجماع نظری و فرهنگی پایداری که ژان ژاک روسو آن را قرارداد اجتماعی خطاب می کند و به صورت حلقه ای ذهنی تمام اقشار جامعه را به یکدیگر وصل می کند در ایران فرصت ظهور پیدا نکند.پان فارسیسم که بعنوان فوق ساختار در هشتاد سال گذشته بر تمامی ساختارهای اقتصادی و سیاسی ایران سایه افکند تاثیر ژرفی بر فرهنگ رفتاری ایرانیان به جای گذاشت و ناخودآگاه ذهن ایرانیان را به تباهی کشاند.

چرا که رفتار اجتماعی فرد در حد قابل توجهی تحت ساختارهایی است که فرد درآن زیست فیزیکی و فکری می­نماید و این ساختارها اجتماعی هستند که رفتار و افکار انسانها را شکل می­دهند. و قتی که در ایران پان فارسیم به فوق ساختاری بدل می­گردد که باید شاکله­ ی تمام ساختارها بر آن استوار گردد، وقتی که پان فارسیسم گفتمان مسلط نخبگان هم در رژیم پهلوی و هم در رژیم اسلامی می­گردد، وقتی که مذهب ملعبه­ای در دستان باستان گرایی می گردد و به بهترین توجیه در فریفتن دیگری برای خدمت به خود فارس بدل می شود، وقتی که شاکله ی حوزه علمیه بی تاثیر از ایران گرایی نمی ماند، وقتی که سکولاریسم فارس نژاد پرست می شود، وقتی که دموکرات فارس، دموکراسی را تنها لایق ملت خویش می یابد، وقتی که حقوق بشر خواه فارس نگاه بشر دوستانه خویش را از هموطن ترک دریغ می ورزد، وقتی که واگذاری نقشها در نظام اجتماعی و سیاسی بر مبنای تعلق قومی یا سر سپردگی به ملیت فارس شکل می گیرد، وقتی که توهین و تحقیر غیر فارس گرمابخش محافل خصوصی و عمومی انسان فارس می شود، وقتی که اقتصاد تمرکز گرا می گردد و هزاران وقتی که دیگر... طبیعتا اعتماد، احترام و امنیت جایی برای مطرح شدن در اخلاقیات ایران نمی یابد تا به تبع آن روح جمعی شکل گیرد و همکاری اجتماعی معنا یابد تا بهره وری کار ایرانی بیشتر گردد. و نتیجه آن می شود که نخبگان و ملت ایرانی، تفاوتهای فکری و زبانی دیگران را نپذیرند و تمایل نامحسوس و محسوسی به یکسان سازی داشته باشند و در اثر آن مفاهیمی چون متفاوت بودن طبیعی انسانها، تعلق خاطر به جامعه، قضاوت منطقی و منصفانه، وفاداری به اهداف جامعه، نظام آموزشی عقلانی، پدیده شهروندی و تساوی حقوق در قرنی که افتخارات مبارزات روشنگری است حداقل ترین مجال را برای مطرح شدن به دست نیاورد. به قول ماروین زونیس در کتاب نخبگان سیاسی ایران که مبتنی بر روش میدانی و پرسشنامه در اواخر دهه 1960 به نگارش درآمد: "این نوع سیستم سیاسی، بیشتر حالتهای روانشناسانه دارد تا این که بر استوانه های مستحکم فکری و فلسفی بنیان گذارده شده باشد." حالت های روانشناسانه ای که انسان فارس از نخبه تا شهروند عادی خود را برتر از دیگری می داند و ترک و عرب را بیگانگانی می انگارد که تاریخ پر افتخار وی را هر از گاهی به تاراج برده اند. در این میان و با این حالت روانی نخستین بازنده ساختارگرایی خواهد بود. ساختارگرایی که ارتقا سطح عقلانیت بشری است و باید اصولی را میان افراد نهادینه کند که ارتباط آنها را از غریزه، تعصب و احساس به سطح بالاتری ارتقا دهد به ضد خود تبدیل می شود و ساختاری را نهادینه می کند که غریزه، تعصب و احساس خود برتر بینی برای مردمان آن عادت می شود.

در انتها و در مقام نتیجه گیری می توان گفت که مهمترین شرط برای توسعه اقتصادی یک جامعه داشتن فرهنگ توسعه است و شاکله ی این فرهنگ را روح جمعی و همکاری اجتماعی افراد آن شکل می دهد که به یک قرارداد اجتماعی میان ایشان منتهی می گردد. در تشکیل این روح جمعی بیشترین نقش را رسوم، سنت و ساختارهای حاکم بر عهده دارند. در ایران و در طی هشتاد سال گذشته که پان فارسیسم ایدئولوژی رسمی کشور بود نه تنها روح جمعی ایجاد نگشت بلکه به مراتب تضعیف گشت. ظهور پان فارسیسم و رخنه آن در تمامی ساختارهای اجتماعی انسان فارس سبب گشت تا ناخود آگاه ذهن نخبه تا شهروند عادی فارس به اخلاق پان فارسیسم عادت کند و اخلاقیاتی که در ایجاد فرهنگ توسعه مهمترین نقش را به عهده دارند هرگز در ایران مجال مطرح شدن نیابد و نتیجه آن رکود و رو به سقوط رفتن جامعه ی ایران گردد. برای اینکه جامعه نظم و سامان یابد و در مسیر رشد و توسعه قرار گیرد چاره ای جز مصالحه میان گروه های ساکن در آن نیست که به تعبیر روسو باید به ذهنیتی مشترک از سرنوشت جمعی خود دست یابند. حاکمیت سیستم پان فارسی که بر حالت های روان شناسانه مبتنی است تا عقلانی، سبب گشت تا این مصالحه به مجادله تبدیل شود و پایمال کردن حقوق ملل دیگر، تحقیر و توهین آنها همواره نظم و سامان جامعه را به مخاطره اندازد و شهروندان نسبت به جغرافیایی که در آن ثروت تولید می کنند دیگر احساس مسئولیت نکنند.نتیجه کانونی مطالعات تاریخی روابط میان ایرانیان نشان می دهد که ایرانیان در معاشرت با یکدیگر مشکل دارند و به سرعت به سمت تنش، بد بینی و اختلاف سوق می یابند. تحقیقات علمی نشان داده است که بین هارمونی میان مردم یک کشور و سطح توسعه یافتگی آنها رابطه وجود دارد. ژاپن، آلمان، هلند، سوئد و آمریکا از جمه این کشورها هستند. حاکمیت پان فارسیسم در قالب هایی گوناگون زمینه ساز از بین بردن ارزش انسانی و کرامت او شده است.اعتماد به طور طبیعی در این گونه اجتماعی از میان می رود و پذیرفتن تفاوت ها و احترام به حقوق دیگران دیگر اهمیتی نخواهد داشت. محصول این فرهنگ هم جامعه نیست بلکه عده ای از افراد است که تنها در یک جغرافیا اجتماع کرده اند و به طور واقعی ، ذهنیت و منافع مشترک آن ها را به یکدیگر متصل نمی کند.اینکه جوامع انسانی باید پلورالیستی باشند سخنی نیست که تنها اندیشمندان دنیای غرب آن را آفریده باشند بلکه یک امر مربوط به ذات بشر است. چگونه می توان تصور نمود که در یک اجتماعی از انسان ها یکسان سازی فکری و زبانی ایجاد کرد و هر جمعی که از این استنباط تخطی کند را تهدید ابراز نمود و امید داشت که روح جمعی و همکاری اجتماعی در ایران شکل گیرد؟