Dienstag, 29. Mai 2012

ایران - محل اصلی جشنواره همجنسگرایان


ایران - محل اصلی جشنواره همجنسگرایان

اما نباید فراموش کرد که در تاریخ ایران مردان غیبت گوی این کشور از خصلتهای زنانه بیشتری بر خوردار بوده اند. این موضوع در ایران تاریخ بسیار کهن دارد. با توجه به اینکه سخن گفتن در مورد خصلت های مردم یک کشور مسولیت بیشتری می طلبد. اما تاریخ هر کشور گویای حقایق آن می باشد .

موفقیت آذربایجان در مسابقه موسیقی کشورهای اروپایی "اورو ویژن" و کسب مقام اول این مسابقات از یک سو باعث شادی دوستان و از سوی دیگر موجب حسادت بعضی از کشورها شده است. اولا بسیار طبیعی می باشد که این مسئله مورد حسادت ارمنستان قرار گرفته است چون این کشور در حال جنگ با آذربایجان می باشد و این دو کشور دشمنان تاریخی یکدیگرند. اما حسادت ایران به موفقیت کشور مسلمان آذربایجان و تهمت زدن به این کشور ازاین لحاظ که ایران همیشه دم از برادری مسلمانان زدن و خود را حامی مسلمانان  جهان می داند غیر قابل باور می باشد    .
 
 
ایران تظاهر می کند که که در هر عمل و سیاستی ارزشهای دینی را حفظ می کند. اما مقامات این کشور بی آبرویانه شایعه پراکنی کرده اند که آذربایجان در این مسابقات فستیوال "دو جنسه ها" را بر گذار خواهد کرد.
 
اما نباید فراموش کرد که در تاریخ ایران مردان غیبت گوی این کشور از خصلتهای زنانه بیشتری بر خوردار بوده اند. این موضوع در ایران تاریخ بسیار کهن دارد. با توجه به اینکه سخن گفتن در مورد خصلت های مردم یک کشور مسولیت بیشتری می طلبد. اما تاریخ هر کشور گویای حقایق آن می باشد    .
 
در اسناد تاریخی از رغبت و محبت مردان پارسی به همجنسان خود سخنان بسیاری آورده شده است. در دوران سلسله های سامانیان، صفاریان، چغانیان و دیگر سلسله های ایران همجنس بازی و یا به اصطلاح شاهد بازی حالت عادی به خود گرفته بود. اشاره به این موضوع حتی در آثار شاعران و نویسندگان آن زمان به وفور مشاهده می شود. حتی یکی از مضحک ترین شغل های دربار زندیه لعاب چی بود آنها کسانی بودند که در دربار بر پشت مردان گی لعابی میزدند تا نزدیکی دیگر مردان دربار با آنها راحت تر صورت گیرد    .
 
اساساً ادبیات غنایی ایران ادبیات همجنس گرایی است. در شعر زیر انوری از عشق مردان پارسی (تا چه حد می توان به آنها مرد گفت؟) به پسران سخن می گوید.در اشعار انوری ابداً نباید عشق مرد به مرد را روحانی پنداشت:
 
پیراهن گل دریده شد بر تن گل            شلوار تو پی نُما چو پیراهن گل
 
ای خرمن کون تو به از خرمن گل        جایی که بود کون تو کون زن گل
 
سعدی شیرازی از شاعران شاهد باز است که به صراحت در جای جای اشعار خود از معشوق مذکر سخن گفته است.در باب پنجم گلستان حکایات فراوانی از عشق بازی ها ذکر می شود.اما انجا که سعدی چون معلمی به تربیت و پند مشغول است جالب است که به خانواده ها نصیحت می کند پسران خود را از دست امردبازان حفظ کنند. و مردان را به ازدواج با زنان ترغیب می کند و از شاهد بازی منع:
 
مکن بد به فرزند مردم نگاه           که فرزند خویشت برآید تباه
 
معشوق حافظ نیز بی شک مذکر است این سنت در عصر او به حدی قویست که معشوق شعر وی ممدوح اوست و گاهی معشوق آسمانی و گاهی زمینی حافظ گاهی صریحاَ از معشوق مذکر نام برده است
 
دل من در هوای روی فرخ             بود آشفته همچون موی فرخ
 
زبان فارسی از معدود زبان هایی ست که ضمیر مونث و مذکر در آن متمایز نیست به همین دلیل بسیاری از مخاطبان نمی دانند که اشعار لطیف و با سوز و گدازی را که می خوانند در مورد معشوق مرد است. عبارات زیادی در زبان فارسی موجود است که به موضوع همجنس گرایی مرتبط است. مثلا "شاهد" در زبان فارسی به معنی پسر زیبا روی می باشد. به مردانی که به جنس مذکرتمایل دارند شاهدباز می گویند. در زبان فارسی به بوسیدن پسر و بازی های اروتیک با وی را نظر بازی می گویند. جمال بازی هم به عملی گفته می شود که در آن مردان پارسی پسران زیبا را مورد نوازش قرار می دهند. این نوازش حالت اروتیکی دارد. در این زبان به پسر بچه های13-15 ساله که به همین منظور مورداستفاده قرار می گرفت اغلام می گفتند. دکترسیروس شمیسا نویسنده ایرانی در مورد شاهد بازی در ادبیات ایران کتابی نوشته است.
 
البته بیشتر از این هم می توان لغات موجود در زبان فارسی در مورد همجنسگرایی را ادامه داد. اما با توجه به شرم و حیای خود به این تعداد بسند می کنیم چون این تعداد هم ماهیت داخلی و امیال درونی پارسیان را به خوبی نشان میدهد.
 
مردم آذربایجان به تاریخ و آداب و رسوم ملی خود اهمیت فراوانی قائل است. ارزشهای اسلامی خود را حفظ کرده و از هر نوع عمل قبیح غیر اسلامی به دور است. مردم این کشور هیچ گاه به جشنواره همجنسگرایان اجازه برگذاری نمی دهد. این موضوع تبلیغات منفی پارسیان میباشد. آنها در آستانه برگذاری این مسابقات با این نوع تبلیغات پرده بر روی اعمال خود می افکنند.  اگر موضوعات پشت پرده جشنواره های همجنس گرایان در نقاط مختلف دنیا مورد بررسی قرار بگیرد خواهیم دید که برگذار کنندگان و شرکت کنندگان در این جشنواره ها بیشتر پارسیان ایرانی و ملایان می باشند. همان ملایانی که بعد از تراشیدن ریش خود در این جشنواره ها شرکت می کنند. این موضوع زیاد هم مورد تعجب نیست چون این از خصایص ارثی آنها می باشد. پارسها خود را نژاد برتر جهان  می دانند و همانند برادران ارمنی خود که زن فروشی را پیشه تاریخی و افتخار خود دانسته و همیشه این شغل را زنده نگه داشته اند همجنسگرایی را ادامه می دهند و این شغل را زنده نگه می دارند

برگرفته از: 

امیل دریافتی

بخش: 

انتشار از: 

کیانوش توکلی

Mittwoch, 16. Mai 2012

کورش بزرگ و مصادره اسناد تاریخی رضا مرادی غیاث آبادی دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۰


کورش بزرگ و مصادره اسناد تاریخی

چکیده: شخصیتی به نام کورش که امروزه کسانی کوشش کرده‌اند تا از او امامزاده‌ای معصوم بسازند، ارتباطی با شخصیت واقعی و تاریخی کورش ندارد. شخصیت امروزی کورش محصول مصادره به مطلوب منابع تاریخی و ادعاها و سخنان مجعول منسوب به او است.
تاریخ و مطالعات باستانی دو کاربرد اصلی دارد: اقناع حس کنجکاوی و کسب تجربه از گذشتگان برای ساختن امروز و فردا. در هر دو مورد، لازم است تا به تاریخ و شواهد باستانی «همانگونه که بوده» توجه شود و نه «آنگونه که دوست داریم بوده باشند». قطعه‌قطعه کردن تاریخ بنا به ذوق و پسند شخصی و برداشتن تکه‌های مورد علاقه و نادیده انگاشتن تکه‌هایی که بدان علاقه نداریم، نه به کار اقناع حس کنجکاوی می‌آید و نه به کار تجربه و آموختن از تاریخ. چرا که در هر دو مورد، بخشی از واقعیت نادیده گرفته شده است.
چنین اعمالی به کار دو گروه می‌آید: کسانی که به دنبال دستمایه‌هایی برای دلخوشی و تخدیرهای ناشی از خلأهای عاطفی هستند، و نیز کسانی که تاریخ را ابزاری برای القای مفاهیمی به سود منافع خود و بهره‌کشی‌های ناشی از آن می‌دانند (همچون پان‌ایرانیست‌ها، پان‌ترکیست‌ها، پان عربیست‌ها و دیگر انواع گرایش‌هایی که در نهایت به نژادپرستی و فاشیسم ختم شده‌اند و یا خواهند شد). هر دوی این گروه‌ها، نه تنها بخشی از تاریخ را نادیده می‌گیرند، که با افزوده‌های مجعول و ادعاهای ساختگی (همچون انبوهی از نقل‌قول‌های دروغین منسوب به کورش)، خود یا هواداران خود را گمراه می‌سازند و راه دستیابی به واقعیت‌ها و تجارب تاریخی را مسدود می‌کنند.
چنین است که هر گاه تاریخ را یکسونگرانه ببینیم و در دل ما باور به چیزی مطلقاً خوب و نقدناپذیر جوانه زند، فاشیسم و استبداد از همانجا شروع به رشد می‌کند.
این اشخاص به هنگامی که با روایت تاریخی خوشایندی مواجه می‌شوند، نه منبعی می‌خواهند و نه تردیدی در منابع به خود راه می‌دهند. اما به هنگامی که سخن مغایری را می‌شنوند از هیچگونه انکار و تردید در منابع خودداری نمی‌کنند. منابع را غرض‌ورزانه، غیرمعتبر، دشمن‌نگاری، غلط در ترجمه، تحریف در متن و امثال آن قلمداد می‌کنند و انواع و اقسام لطائف‌الحیل و شگردها را برای نادیده شدن و انکار آنها بکار می‌گیرند. آنان در کنار همه اینها، از هیچگونه اتهام و پرونده‌سازی برای کسانی که منابع تاریخی را منصفانه و واقع‌گرایانه و بدون دخل و تصرف نقل می‌کنند، کوتاهی نمی‌کنند و سعی می‌کنند تا ضعف خود را با روش‌های ناکارآمد تخریبی جبران می‌کنند.
چه نیک می‌بود اگر ما آن اندازه که به فردوسی می‌نازیم، از او می‌آموختیم. چرا که او تاریخ‌نگار منصف و شرافتمندی است که بیش از آنکه کشورها و اقوام و ادیان برایش مهم باشند، به انسانیت و شرف انسانی بها می‌دهد. قلب او برای ایران می‌تپد، اما نیکی‌ها و دلاوری‌های تورانیان را با صدای بلند و فاخرترین سروده‌ها بیان می‌کند و زشتکاری‌های ایرانیان را نیز لاپوشانی نمی‌کند؛ حتی اگر جنگ‌افروزی‌ها و جنایت‌های گشتاسپ و پیروان زرتشت باشد. از همین رو است که گشتاسپ اوستا، شخصیتی محبوب و ستوده‌شده، و گشتاسپ شاهنامه شخصیتی منفور و مذمت‌شده است.
چنین کارهایی در قبال بسیاری از شخصیت‌های ملی یا مذهبی و یا رویدادها و مکاتب گوناگون انجام شده است، اما نگارنده مثال را از کورش بزرگ و روایت‌های تاریخی و اسناد باستانی مرتبط با او می‌آورد که بدان تسلط بیشتری دارد.
در باره رفتارهای توأم با انسانیت و مهر و مدارای کورش بسیار گفته شده و در جای خود تا حدی درست هستند. اما در این میان این نکته مهم معمولاً مغفول واقع می‌شود که این یک اصل عمومی و بدون استثناء در تاریخ است که هیچ پادشاه یا سرداری نمی‌توانسته و نمی‌تواند بدون قتل‌عام‌های گسترده و بدون غارت دارایی‌های عمومی و خصوصی مردمان کشور خودش و نیز کشور مقابل، دست به کشورگشایی و جهان‌گشایی بزند. هیچ پادشاهی آن اندازه اموال شخصی نداشته تا بتواند مخارج ده‌ها و صدها هزار سپاهی را برای ماه‌ها و سال‌ها فراهم کند.
محرک آن پادشاه و سرداران و سپاهیان برای جهان‌گشایی، فقط امید به پیروزی و غارت کشور مغلوب بوده است. چنانکه بسیاری از پادشاهان چنین اعمالی را با افتخار در کتیبه‌های خود آورده‌اند: «در حران نبردی بزرگ بین ما و والرین قیصر روم در گرفت. ما آنان را بزدیم و قیصر را اسیر کردیم و او را به پارس بردیم. ما شهرهای سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را در آتش سوزاندیم و ویران نمودیم و غارت کردیم. پس آنگاه به میمنت این پیروزی آتشکده‌ها نشاندیم و موبدان را مورد لطف و عنایت خود قرار دادیم» (از کتیبه شاپور یکم ساسانی بر دیوار کعبه زرتشت در نقش‌رستم).
عریان، سعید، راهنمای کتیبه‌های ایرانی میانه، تهران، ۱۳۸۲، صفحه ۷۰ تا ۷۳
آگاهی‌های ما در باره کورش تا حد بسیار زیادی متکی به منابع یونانی است. چرا که در منابع ایرانی، مطلقاً کسی به نام کورش وجود خارجی ندارد، تا چه رسد به شرح و توصیفی در باره او. مگر در حد یادکرد از نام او در آثار ابوریحان بیرونی و حمزه اصفهانی که حتی در همین حد نیز با سکوت فردوسی در شاهنامه روبرو شده است. فردوسی در حالی از افتخارات و کرامات اسکندر تعریف و تمجید کرده، که برخلاف ابوریحان و حمزه و ابن‌خلدون، حتی اشاره‌ای به نام کورش نیز ننموده است. فردوسی از اسکندر با صفات نیکی همچون خردمند، بیداردل، دورکننده بدی‌ها، سازنده، آرام کننده کشور، شاهوار، با فر و فرهنگ، خوب‌چهر، خوب‌گفتار، دادگر، پیروزبخت، بخشنده و آشتی‌جو یاد کرده است.
شاهنامه فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، ۱۳۸۶، دفتر پنجم، صفحه ۵۲۳ به بعد.
عمده نقل‌قول‌هایی که از رفتار محبت‌آمیز کورش با کشورها و پادشاهان مغلوب بیان می‌شود، نه بر اساس منابع ایرانی، که برگرفته از گزارش‌های مورخان یونانی و از جمله هرودوت و دیودور سیسیلی و کتزیاس است. اما در روایت‌های همین مورخان، نکات دیگری نیز هست که تعمداً نادیده انگاشته می‌شوند.
به تاریخ هرودوت بیش از هر تاریخ‌نامه دیگری استناد می‌شود و قسمت‌های باب میل آن نقل می‌شود، اما بسیاری از بخش‌های آن که باب میل نیستند، نادیده گرفته می‌شوند و در این مواقع او را مورخی مغرض و دشمن ایران می‌نامند. برای مثال، او آورده که پس از اینکه کروزوس (آخرین پادشاه لیدی) به شگردی از خرمن آتشی که کورش برای سوزاندنش برپا کرده بود، نجات یافت، از کورش پرسید «سربازان تو اکنون در شهر در حال انجام چه کاری هستند؟» کورش پاسخ داد «در حال غارت شهر و گنجینه‌های تو هستند».
Godley, A. D., The Histories, book I, Chapter 88, p. 40.
تواریخ هرودوت، کتاب اول، بند ۸۸
او همچنین آورده است که کورش به ملکه توموروس (شاه ماساژت‌ها) دل بست و چون با مخالفت او روبرو شد، پسرش را (و به روایتی دیگر پسر و شوهرش را) به گروگان گرفت و سر او را در تشتی از خون برای مادر فرستاد. به گزارش هرودوت، ملکه توموروس قبلاً برای کورش پیغامی بدین مضمون فرستاده بود که «تو را نصیحت می‌کنم از این کار دست برداری. به فرمانروایی ملت خویش خرسند باش و فرمانروایی من بر ملت خویش را نیز روا دار. افسوس که به سخنم اعتنا نخواهی کرد، چون به کمترین چیزی که اعتنا داری، صلح و صفا است. از نبرد با من درگذر که پیروز نخواهی شد و این برای فرزند کمبوجیه ننگ است که از زنی شکست خورد». کورش به سخن توموروس بی‌اعتنا ماند و به حمله‌ای روی آورد که مطابق با پیش‌بینی توموروس، به شکست و کشته شدنش انجامید.
مورخ دیگر یونانی که گزارش‌هایی در باره کورش آورده، کتزیاس است. کتزیاس کورش را پادشاهی اهل مدارا و جوانمردی می‌داند و روایت‌های او نَقل و نُقل محافل است. او آورده است که کورش با کروزس با گذشت رفتار کرد و این را بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم. اما همو چیزی دیگری نیز گفته است که آنرا نادیده انگاشته‌ایم. او در کنار گزارشش از مهربانی و گذشت کورش، همچنین آورده است که «کورش چشمان آتیس (پسر کرزوس و ولیعهد لیدی) را در برابر مادرش از حدقه در آورد و سپس او را سر برید. مادر آتیس از غصه این اتفاق خود را از بام به زیر افکند و خودکشی کرد».
کتزیاس پس از نقل رفتار محبت‌آمیز کورش با آستیاگ (آخرین پادشاه ماد) این را نیز آورده است که «کورش پس از تصرف ماد، اَسپیتاماس (شوهر آمیتیس و داماد آستیاگ) را کشت و زنش را تصرف کرد و به جمع زنان خود افزود».
او همچنین آورده است که «کورش چشمان پِتیساکاس (پیشکار خودش) را از حدقه در آورد و پوستش را زنده زنده کند و به صلیبش کشید. به این دلیل که پتیساکاس مأمور آوردن آستیاگ به دربار بود، اما او را در بیابان رها کرده بود و موجب خشم کورش شد که با آستیاگ با مهربانی و گذشت رفتار می‌کرد».
کتزیاس همچنین نقل می‌کند که «کورش قبل از حمله به ماساژت‌ها، به سرزمین دِربیکس‌های سکایی حمله برد و پس از قتل‌عام سی هزار نفر از دربیکس‌ها و کشتن پادشاه آنان و دو پسرش، کشورشان را تصرف کرد».
تاریخ کتزیاس، خلاصه فوتیوس، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، ۱۳۸۰، بخش‌های یک تا هفت، صفحه ۱۵ تا ۳۸
متداول است که عده‌ای به هنگام مواجهه با چنین روایت‌هایی، آنها را روایت‌های مجعول و دروغ از سوی دشمنان ایران بدانند. البته که شاید چنین باشد، چرا که هیچ مورخ و متن تاریخی‌ای، یکسره درست و مطابق با واقعیت نیست. اما مسئله اینجاست که ما برای بیان افتخارات کورش نیز دقیقاً متکی به همین منابع هستیم و در چنین مواقعی فراموش می‌کنیم که آن منابع مغرضانه و غیرمعتبر و دشمنانه بوده‌اند.
انگ‌های «غرض‌ورزی» و «دشمنی با ایران» به پیشانی هر مورخی که بچسبد، به پیشانی کتزیاس- که روایت‌های بالا را از قول او آوردم- نمی‌چسبد. چرا که کتزیاس مورخ دربار هخامنشیان و پزشک مخصوص اردشیر دوم هخامنشی و ملکه پروشات بود. اردشیر او را به سبب حذاقت و نیز علاقه‌ای که به ایران و تاریخ هخامنشیان داشت، به عنوان مورخ و پزشک به دربار خود فراخوانده بود و اسناد رسمی بایگانی‌های هخامنشی را در اختیار او نهاده بود. به همین دلیل، نوشته‌های کتزیاس- برخلاف هرودوت- بر اساس روایت‌های شفاهی و شایعه‌ها نیست و متکی بر اسناد رسمی دست اولِ هخامنشیان است. علاقه کتزیاس به ایران موجب شد که در جنگی که کورش کوچک (برادر اردشیر) با همکاری یونانیان علیه ایران ترتیب داد، شرکت کند و در دفاع از هخامنشیان و مقابله با یونانیان به نبرد برخیزد.
اتهام دشمنی به کتزیاس در حالی انجام می‌شود که اتفاقاً گزارش آریستوبولوس- یعنی کسی که به راستی دشمن ایران و از سرداران مهاجم اسکندر بوده- را بدون تردید و بدون اینکه به هویت او اشاره کنیم، مکرراً نقل کرده‌ایم. و آن عبارت است از آگاهی ما در باره اینکه بنای مشهور به «مادر سلیمان» آرامگاه احتمالی کورش است.
آگاهی ما از غارت تخت‌جمشید به دست اسکندر و نیز سوزاندن تخت‌جمشید به دست همو، متکی به گزارش دیودور سیسیلی است. او آورده است که «اسکندر بزرگترین دشمن تمام آسیا بود و تخت‌جمشید ثروتمندترین شهر در زیر آفتاب بود. او اجازه داد تا سپاهیانش بجز خزانه و هدیش شاهی که به خودش اختصاص یافت، همه جا را غارت کنند و سپس بسوزانند. در خزانه تخت‌جمشید که اسکندر شخصاً آنجا را غارت کرد و سپس به آتش کشید، ۱۲۰٫۰۰۰ تالان (۳٫۶۰۰٫۰۰۰ کیلوگرم) طلا و نقره وجود داشت». اما همین دیودور در ادامه مطلبش، چیز دیگری هم نوشته است که عامداً و به نفع کورش نادیده گرفته شده است: «اینها بازمانده طلا و جواهراتی بود که کورش در طی مدت پادشاهی خود از غارت کشورها تصاحب کرده بود».
دیودور سیسیلی، ایران و شرق باستان در کتابخانه تاریخی، ترجمه حمید بیکس شورایی و اسماعیل سنگاری، تهران، ۱۳۸۴، صفحه ۷۲۴ و ۷۲۵
گزنفون نیز نویسنده دیگریست که مکرراً برای شرح و توصیف خصال برجسته و مردانگی‌ها و بزرگواری‌های کورش بدو استناد می‌شود. اما آشکارا و تعمداً بسیاری از گزارش‌های او نادیده گرفته می‌شوند. برای مثال آنچه که او در فصل ششم از کتاب اول «کورشنامه/ سیروپدی» در مورد حمله ناگهانی به اشخاص بی‌سلاحی که در خواب بودند، آورده است. یا آنچه که او در فصل چهارم از کتاب اول آورده و کورش را با اعراب گرسنه‌ای مقایسه کرده که با شمشیر به دنبال هموطنان ماد خود افتاده و آنان را بی‌محابا می‌کشته است. یا آنچه که در فصل ششم کتاب چهارم آورده که به هنگام تقسیم غنائم جنگی یا دریافت خراج، دختران زیبا به کورش تقدیم می‌شده‌اند. یا آنچه که در فصل سوم کتاب سوم نقل شده که کورش و سپاهیانش به اندازه‌ای از اهالی شهر را کشتند که «زنان شیون و زاری آغاز کردند و دیوانه‌وار به هر سو می‌گریختند. آنان اطفال خود را به آغوش گرفته بودند و از معدود کسانی که زنده مانده بودند، استغاثه می‌کردند که نگذارید ما تنها و بی‌پناه بمانیم». همه اینها و بسیاری مطالب دیگر مانند اینها، به هنگام انبوه نقل‌قول‌های رایج از گزنفون نادیده انگاشته می‌شوند.
گزنفون، کورش‌نامه، ترجمه رضا مشایخی، تهران، ۱۳۸۶
برای نمونه‌ای دیگر، می‌توان به الواح هخامنشی کشف شده در بابل اشاره کرد. اینکه به موجب این الواح دانسته شده که کورش و کمبوجیه برخلاف دیگر پادشاهان به فعالیت‌های اقتصادی در مؤسسه مالی اگیبی روی آورده بودند را مکرر خوانده و شنیده‌ایم، اما نخواسته‌ایم توجه کنیم که سرمایه اینکار از محل غارت لیدی تأمین شده بود. همچنین این قسمت از همان الواح نادیده گرفته شده‌اند که برخی از فعالیت‌های مالی اگیبی که در گستره وسیعی از جهان آنروز نفوذ داشت، عبارت بود از: اعطای وام با بهره سی تا پنجاه درصد در ماه، خرید و فروش برده و اجاره دادن فاحشه.
Beitrage zur Assyriologie und Semitischen Sprachwissenschaft, Dritter band, heft 3, Leipzig, 1897.
ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، دانشنامه آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، ۱۸۹۷
کورش بزرگ در منشور مشهورش نکاتی دال بر برانداختن برده‌داری یا برانداختن بهره‌کشی از انسان‌ها آورده است. اما این ادعا با کتیبه‌های دیگر عصر هخامنشی موافقت ندارد. برای مثال به موجب لوحه شماره ۲۵۲ از سال هشتم پادشاهی کورش در بابل، دختری به نام تابموتو به دلیل اینکه پدرش یک سکه طلا و ده سکه نقره به مؤسسه مالی یا رباخانه اگیبی بدهی داشت، به گرو گرفته شد تا زمانی که پدرش بدهی خود را تسویه کند (دخترانی که به گرو گرفته می‌شدند، برای بهره‌کشی جنسی اجاره داده می‌شدند تا خسارت تأخیر را جبران کنند).
هیچیک از این نمونه‌ها، تناقض در تاریخ‌نامه‌ها و اسناد تاریخی نیست. بلکه نگاه جامع و بدون جانبداری به رویدادها و اشخاص است. تناقض‌ها در ذهن ماست که با مصادره و جعل منابع، شخصیتی معصوم و پیامبرگونه به نام کورش در اوهام و تخیلات خود ساخته‌ایم که ارتباط چندانی با شخصیت واقعی کورش ندارد. شخصیت واقعی‌ای که شواهد فراوانی از خشونت‌ورزی‌ها، غارتگری‌ها، قتل‌عام‌ها و زن‌بارگی‌های او در دست است.
در پاسخ به کسانی که گاهی خرده می‌گیرند که «چرا یک روز از زیبایی‌ها و افتخارات می‌نویسی و روزی دیگر از زشتی‌ها و حقارت‌ها؟» باید این نکته بدیهی را تکرار کرد که هر پژوهشگری که بخواهد منصف باشد، نه به دنبال بیان صِرف زیبایی‌هاست و نه به دنبال پیدا کردن زشتی‌ها. او دنبال آنچه می‌گردد که واقعیت باشد و یا دستکم مطلبی را بیان کند که متکی بر شاهدی تاریخی باشد. اینکه گاهی زشت می‌گردد و گاهی زیبا، به او مربوط نمی‌شود، بلکه به اسناد تاریخی و شواهد باستانی مربوط می‌شود. اگر این نوشته‌ها برای عده‌ای عجیب به نظر می‌رسد، از آن رو است که برخی از ما عادت به یکسونگری و مطلق‌انگاری و مطلق‌اندیشی، و قهرمان‌سازی و دیوپروری داریم و نمی‌توانیم پیوند عاطفی مناسبی با مطالبی که با رویکردی بدور از قهرمان‌سازی‌های وهمی و بدون مصادره به مطلوب منابع نوشته می‌شوند، برقرار کنیم.
اقناع حس کنجکاوی و یا درس گرفتن از تاریخ، تنها و تنها با توجه به واقعیت‌های راستین ممکن است. افتخار کردن به گذشته نیز تنها با تکیه به واقعیت‌ها ممکن می‌شود و نه با اتکای به آنچه که پایه و اساسی ندارد و در حکم خودفریبی یا دیگرفریبی است.
افتخارات فرهنگ و تمدن ایران بیش از آنست که نیاز به تحریف واقعیت‌ها باشد. کسانی که از روی حب و بغض، دیوارهای روستای نیاکانی ما را سیاه می‌کنند و یا کسانی که از روی شیفتگی بیجا، دیوارهای آنرا سراسر سفید می‌کنند، هیچکدام خادم میهن نیستند. خادمان میهن کسانی نیستند که با شعارهای توخالی و خودساخته دست‌اندر کار جعل و تاریخ‌سازی‌اند، بلکه کسانی هستند که آستین‌های خود را برای انجام کاری بالا زده‌اند. دیوارهای روستای پرخاطره نیاکانی ما همانگونه که هست، دوست‌داشتنی و ‌آموختنیست. با همان دیوارهای نیم‌ریخته، با همان درخت‌های خشکیده و تازه جوانه زده، با همان کوچه‌های پر از گُل و گِل، با همان بزغاله‌هایی که بوی پشگل می‌دهند و با همان عطر کاهگل‌های باران خورده که دوست‌داشتنی‌ترین بوی عالم است.

Samstag, 5. Mai 2012

تعریف ملت و آزربایجان جنوبی شنبه, می 5, 2012 - 15:15 دیرنج مین ائللی

تعریف ملت و آزربایجان جنوبی

شنبه, می 5, 2012 - 15:15
دیرنج مین ائللی


تعاریف تئوریک متفاوت دیگری نیز از ملت موجود است که به عقیده نگارنده عملا قادر به تبیین رفتار جمعی انسانها و یا نظم موجود جهانی نمی باشد . متاسفانه برخی جریانات مقولاتی همچون ملت آزربایجان جنوبی و ملت ترک ایران وملت آزربایجان شمالی نه تنها با تعاریف امروزی بیگانه بوده بلکه فاقد بار سیاسی متناسب با عبارت بوده و با ابژکتیویسم سیاسی و سوسیولوژیکی امروزی در تضاد اشکار می باشد را در تحلییلهای خود بکار میگیرند. در حالیکه تنها یک مقوله ملت آزربایجان از هر سه منظر قابل تصور است چرا که آزربایجان جنوبی تفاوت ائتنیکی با آزربایجان شمالی ندارد و همه آزربایجانیها نام خو د را از سرزمین تاریخی آزربایجان بر گرفته اند و بخشی از آزربایجان ملت-دولت عضو سازمان ملل میباشد.
ملت یا ناسیون از ریشه لاتین ناسیو یعنی زاده شدن مشتق شده است و  نخستین باردرقرن چهاردهم میلادی در دانشگاه پاریس که به اساتید و دانشجویانی از یک منطقه مشخص با زبان مشخص و سنن مخصوص به خود, اطلاق می  گردید استعمال شد. بر خلاف معنی ساده لغوی و کاربرد اولیه آن , قرائتها از ملت در سیستمهای سیاسی,  دکترین های حکومتی(1) و ایدئولوژیهای  مختلف کاملا متفاوت و بعضا  متضاد هستند. بعبارت دیگر واژه ملت دارای یک تعریف سیالی است و تابع قانون ظرف و مظروف هست که ظرف آن همانا ایدوئولوژی رسمی و برداشت قراردادی سیستم منسوب به آن می باشد هر چند برداشتهای غیر رسمی در محافل آکادمیک در محیط های دموکراتیک  غربی نیز  موردبررسی تئوریک قرار می گیرد و لیکن ازثقل کاربردی لازم بر خوردار نیستند. تربیت کادرهای اداری, برنامه ریزی اقتصادی, سیاست امنیتی, قرائت از تاریخ, خصیصه های رسمی اجتماعی وکشوری, همه و همه تابع نوع تعبیر و تعریف ملت هستند. ملت ائتنیکی حاکم(2) در هر کدام از این سیستمها - بسته به محدوده  قدرت خویش- در خلال دهها و در مورد بعضی کشورهای اروپایی صدها سال موفق به تثبیت تعریف ملت از زاویه دید خود شده اند. تعریف ملت بعبارتی ساده تر تنها در رابطه تنگاتنگ با منافع کلی سیستمهای ملی موجود میتواند عینیت خود را بروز دهد در غیر این صورت یک تلقی سوبژکتیوی بیش نخواهد بود.

بسیاری پیدایش ملت با خصیصه ها ی امروزی را نتیجه طبیعی انقلاب صنعتی و پدیده رو به رشد شهر نیشینی میدانند.جوامع رو به رشد شهری صنعتی که با تمامیت سیال و تصادفی خود, زاده شده از سیستم روستایی که صاحب  ثبات نسبی , نظم و سلسله مراتب قراردادی عمودی بود می باشند. این جوامع جدید ضرورت تدوین قوانین اجتماعی نوینی بمنظور تبیین رابطه ی حقوقی انسانها بشکلی افقی (مساواتچیلیق) و براساس اصل برابری حقوق حس کرده  و منطبق با دینامیزم  سیستم خود , در یک پروسه تکاملی تعاریفی ویژه و مطلوب به مقصد  را از ملت ارائه دادند.  نهایتا ایدئولوژی سیستمهای سیاسی  در درون مرزهای مشخص خود, احاد  اعضایش را   مسلح  به دیدگاه های سیتماتیک خویش  ساخته و ادبیات  منتج  ازآن را  در تحصیلات سیستماتیک همه گیر,  قالب مطلوب سخن  نموده و به عبارت کلی تر نظم فکری جامعه را در راستای نفع عمومی تعریف شده قرار دهد.  در جستجوی این راه حل بود که سیستم دولت-ملت زاده شد,  تعریف خاص خود از ملت را تثبیت کرد و در مسیر تکاملی خود از چنان ثباتی بر خوردار گشت که با اعتماد بنفسی مثبت دموکراسی امروزی را در دل خود پروراند و هنوز هم به تکامل آن خدمت میکند.


تشتت فکری ناشی از گوناگونی و تضاد تعبیرمقوله ملت مرا بر آن داشت که از میان انبوه تعاریف تئوریک تنها موارد کاربردی آنرا مورد بحث و بررسی قرار داده و ابژکتیویته را اساس نوشتار خویش قرار دهم. با این حساب تنها سه تعریف رامیتوان انتخاب نمود.


1-تعریف ملت از دید سیستم دولت-ملت (کشور)
مجموعه عظیمی از انسانهائی که تحت قیمومیت یک دولت واحد مسقل عضو سازمان ملل زندگی میکنند ملت-دولت نامیده می شوند.

 با این قرائت ترمهای ملت و کشور همواره در یک مضمون بکار می روند. ملت با تعریف ملت-دولت شامل مللی میگردد که خصیصه های آنها همانند زبان یا زبانهای رسمی, مرزهای سیاسی مشخص شناخته شده , پرچم, پاسپورت و البته دولتی مستقل و عضو سازمان ملل.. این تعریف قانونی در واقع ستون فقرات قوانین بین المللی است و اساس سیاست جهانی را تشکیل می دهد. جنگهای سرد و گرم بین المللی  معاصر در واقع نتیجه برخورد منافع دولت-ملتها و صلح های بعد از آن همانا ثبات حاصل از توازن قدرتها میباشد. تنها از این زاویه است که میتوان رفتار فدراتیو روسیه ایالات متحده و بقیه دولت ملتها را بدرستی تحلیل و بررسی کرد. این تعریف بدون شک تنها یک تعریف حقوقی است و اگر  چند ملت ائتنیکی را در قالب  قراردادی خود  بخشی از ملت ائتنیکی حاکم تعریف کند میتواند موجب اصطکاکهای خطرناک و گسستهای عمیق  در درون دولت-ملت در سیستمهای انعطاف ناپذیر  گردد.

در سیستم دولت-ملت کلاسیک  تفاوتهای ملت ائتنیکی یا سرزمینی با ملت غالب دولت-ملتها  از نظر زبانی , فرهنگی در حد اقل خود باعث احساس غریبگی و در حد اکثر خود مجادله همیشگی می گردد که حل کامل معضل در گرو  موتاسیون و ارتقا به استاتوس دولت- ملت جدید می باشد.  آخرین مصداق این سخن,  دولت-ملت نوین سودان جنوبی است که در ماه ژوئن 2011 طی یک رفراندوم بر اساس قانون بین المللی حق تعیین سرنوشت استقلال خود را اعلام کرد.

ضرورت تئوریزه کردن  ملت  اولین بار در زمان ناپلئون بنا پارت بمنظور مهندسی نخستین ملت-دولت مدرن در تاریخ بشری بمنظور مقابله با تهدید های خارجی بخصوص آلمانی آن احساس شد و از دل آن ملت-دولت فرانسه و تعریف ملت از نوع ملت-دولتی زاده شد. بعد از خلع امپراطور در جریان انقلاب  و  ترکیب ائتنیکی نامتجانس,  جامعه فرانسه در مقایسه با تجانس ائتنیکی قابل ملاحظه آلمانی در موقعیتی شکننده قرارگرفت.  امانوئل ژوزف سیه (3) از مشاورین ناپلئون و ایدئولوگهای بزرگ زمان خود با یک تغییر جهت فکری اش نخستین قرائت به مقصود را از ملت و ناسیونالیزم کشوری ارائه داد که پایه های سیستم مدرن ملت-دولت فرانسه را بنا نهاد. در فرانسه ای که تنها 10 در صد ملت به زبان فرانسه  تسلط کافی داشتندد واقلیت10  در صدی دیگر  با آن آشنایی مختصری داشتند -که حتی در حد محاوره کفایت نمی کرد-  با ایجاد سیستم آموزشی متمرکز, ممنوع ساختن شکل گیری ادبیات زبانهای  دیگر ملتهای ائتنکی یا سرزمینی, عملا آغاز به آسیمیله و استحاله اجباری فلامانهای  فلاندرلند و برتانیها در شمال, آلمانها در شرق و کاتالانها, کورسیکائیها, باسکیها, مورها و ایتالیائیها  در جنوب را که 90 در صد جمعیت را شامل میشدند نمود. تعریف ملت با ملتزمین به قانون اساسی فرانسه (4) منطبق گردید و ناسیونالیسم کشوری بعنوان  ابزاری در مقابل ناسیونالیزم اتنیکی آلمانی پایه ریزی شد. علاوه بر استاندارد سازی زبان فرانسه اولین پروژه مهنسی دولت-ملت با  دکترین اقتصادی, سیاسی, امنیتی واجتماعی مختص به خود را  بر اساس همین تعریف و با قاطعیت هر چه تمامتر و با اعمال قدم به قدم آن بسوی نهادینه شدنش پیش برد و تمامی موانع را با توسل به امکانات دولتی از میان برداشت. انگلستان نیز از همین شیوه در جهت هموژنیزه سازی خویش حول ملت ائتنیکی حاکم انگلوساکسون استفاده نمود با این تفاوت که بیش از نیمی از جمعیت جزایر بریتانیا ملت ائتنیکی واحدی را تشکیل میدادند.
تبعه یک دولت-ملت مشخص در واقع یک فرد با حقوق شهروندی تعریف شده در قانون اساسی کشوری میباشد و در صورتی که  تابعیت خود را پس دهد بر اساس قوانین بین المللی دیگر او را نمیتوان ملتزم به آن سیستم تصور نمود. بعنوان مثال اگر یک ایرانی تابعیت ملت-دولت دیگری را داشته باشد واز تابعیت ایرانی خود امتناع کند دیگر ایرانی محسوب نمی شود و تبعه ملت-دولتی است که پاسپورتش را حمل میکند هر چند ایران در این خصوص نیز قوانینی متضاد با قوانین بین المللی دارد و حق ترک تابعیت برای تبعه خویش قائل نیست .
امروزه  دولت-ملت ها به دلیل پیشرفتهای تکنولوژیکی و ارتباطاتی دیگرقادر نییستند  با اعمال سیاست یکسان سازی اجباری نتیجه لازمه را کسب کنند بعبارت دیگر آسیمیلاسیون با چاشنی زور دیگرجواب دلخواه آنان را نمیدهد که نمونه بارز آن ایران میباشد. بعلاوه واردات مکانیکی سیستم ملت سازی از نوع فرانسوی, بدون در نظرگرفتن اختلاف فاز فاحش پیشرفتهای سیاسی, اقتصادی و اداری مستوجب پدید آمدن گره های کوری می گردد  که تنها با تحولات ناگهانی بجای تکامل آرام میتوان انها را باز نمود گردید.  ملتهای ائتنیکی غیر حاکم تنها دو راه در پیش رو خواهند داشت یا بایستی در یک جدال همیشگی با ملت حاکم تن به بی ثباتی و تبعات  منفی  اقتصادی اجتماعی ناشی از آن بدهند و یا راه تثبیت خود بعنوان ملت-دولتی جدید را انتخاب نمایند.


2- تعریف ملت سرزمینی

تعریف عینی دیگر که تئوریسینهای اجتماعی سیاسی آنرا بکار میبرند ملت سرزمینی است که  که با معیار تولد افراد یا اجداد آنها  در یک محدوده جغرافیائی خاص با نام و تاریخ مشخص مطرح میکنند. مثلآ سوئد, لهستان,  مجارستان ا و ..... افرد منتسب به این واحدهای چغرافیایی بعنوان ملت این بخش جغرافیائی تابع قوانین این واحد مشخص جغرافیائی میباشند.
اساس و بنیان ملت سرزمینی باپیشرفتهای اداری و نظامی در قرون وسطی  نهاده شد. امیراطوریهای سرزمینی با حکومتهای اونیتار همانند سوئد, لهستان و اسپانیا در نیمه اول هزاره دوم میلادی و بعدها روسیه و مجارستان و هلند با تسخیر سرزمینهای مجاور, اتحاد داوطلبانه و یا ازدواج اعضای خانواده سلطنتی شکل گرفتند و اولین ملتهای سرزمینی در اروپا می باشند. حکومت سنترالیزه ممالک صفویه, مصر فاطمیه و ممالک تاتار بانیان ملت سرزمینی در منطقه ما میباشند. امپراطوری عثمانی بدلیل حکومتی نسبتا غیر سئنترالیزه تماما منطبق با تعریف ملت سرزمینی نبوده هرچند بسیاری از نشانه های ملت سرزمینی را نیز دارا بود.  بعدها بسیاری از این ملتهای سرزمینی درسیر تکاملی خویش به دولت-ملت ارتقا یافتند هر چند در مواردی ملت ائتنیکی حاکم موقعیت خاص خود را از دست داد که امپراطوری صفویه از این دست بود. امپراطوری ترکان صفویه در اوایل قرن بیستم به یک دولت-ملت فارس محور ایران مبدل گردید. ممالک محروسه (ایران)  که خود از دل دولت-سرزمینی بنا شده توسط ترکان صفوی بیرون امده با یک کودتا بکمک انگلیسیها  در زمان رضا شاه پهلوی ائتنک حاکم را کنار زده ومرحله کذار به دولت-ملت  را تحت حاکمیت ملت ائتنیکی فارس آغاز نمود.مقاومت کشور ایران در برابر جبر تاریخی تکامل, تشکیل چندین دولت ملت بعد از فروپاشیش را اجتناب ناپذیر ساخته است.

 بسیاری از ملت-دولتهای مدرن کنونی مسیر تکاملی خویش را از ملت سرزمینی آغاز نموده اند.  بهمین دلیل کشورهائی همانند روسیه, فرانسه, انگلستان,اسپانیا و ....  که وارثان ملت-سرزمینی هستن هنوز هم بسیاری از خصیصه های ملت- سرزمینی خود را که بعضا با نرمهای مدرن دولت-ملت در تضاد هستند دارا میباشند. اسپانیا هنوز از التزام عملی به قانون بین المللی اصل  تعیین سرنوشت ملل و رفراندوم استقلال  در باسک  سر باز می زند. اسکاتلند از آخرین وصله های موجود بر تن بریطانیا اخیرا صاحب دولت خود مختار خویش شده  و حزب استقلال طلب حاکم  قصد برگزاری رفراندوم را دارد. ولزیها از خود مختاری کمتری بر خوردارند و کرنیشها در جونب غربی از هیچ حق ملی  برخوردارنیستند. فرانسویها اجازه داشتن هویت فلامان, برتانی, آلمانی و کورسیکائی را به ائتنیکهای غیر فرانسوی نمی دهند و شونیست ترین سیستم اروپای غربی را دارا میباشند. روسیه نه تنها استقلال چچن و تاتارستان را که از طریق رفراندوم دموکراتیک بر اساس اصل حق تعیین سرنوشت صورت گرفته بود را نپذیرفت و با لشگرکشی و سرکوب حل مشکل را به تعویق انداخت. ملتهای سرزمینی که ملت-ائتنیکی حاکم قادر به مدرنیزه کردن خویش و تطبیق با شرایط نظم نوین جهانی نیستن محکوم به تجزیه می باشند.

.
ملت سرزمینی لزوما به یک منطقه جغرافیائی مونو ائتنیک اطلاق نمی گردد بلکه  میتواند شامل دو و یا چند ملت ائتنیکی باشد. ملتهای سرزمینی نیز جهتگیریهای سیاسی, رشد اقتصادی و اتحادهای امنیتی  خود را کثرا در راستای منافع ملت ائتنیکی غالب آن تعریف میکنند . بعنوان مثال ملت سرزمینی باسک در شمال تابع ملت-دولت  فرانسه  و در جنوب تابع ملت-دولت اسپانیا میباشد . باسکیها در فرانسه تنها حق آسیمیلاسیون و در اسپانیا علیرغم داشتن حکومتی خود مختار برهبری استقلال طلبان حقوق خود را تنها در محدوده اسپانیا میتوانند میتوانند تعریف کنند.  درمواردی یک ملت سرزمینی همانند آزربایجان تنها در بخش کوچکش ملت-دولت خود را داشته و بخش اعظم آن تابع ملت-دولتهای مجاور می باشند که این بیز بنوبه خود عامل اصلی دیکتاتوری و عدم رشد  همه جانبه منطقه است. برخی از کشورها علیرغم دارا بودن نقش رهبری جهان دولت-ملتها  بسیاری از خصیصه های ملت سرزمینی را هنوز نیز هم در خود دارند مثلا در انگلستان با اثبات  جد یا جده بریتانیائی میتوان تابعیت آن کشور را کسب کرد ویا رئیس جمهور ایالت متحده آمریکا می بایستی متولد محدوده جغرافیائی این کشور باشد
 3- تعریف ملت اتنیکی
 صاحب نظران مطرح علم تاریخ یا جامعه شناسی  همانند کار, استون-وارتون, هابزباوم, کیرمان, تیلی, اسکوکپول, بارینگتن, مور, والرشتایلنر, آرمسترانگ, هچر و گلنر (5)هر کدام نقش ملت اتنیکی را در پیدایش دولت-ملتها یا بعبارت دیگر نقش راهبردی آن در کسب استقلال در اکثر موارد  و متعاقب  آن تشکیل  نظم نوین جهانی از آغاز کاپیتالیسم تا سکولایزم و تکوین بوروکراتیک دنیای فعلی را از دیدگاه خود مورد بررسی قرار داه اند. این دیدگاههای پراتیکی از آن جهت حائز اهمیت هستند که  تثبیت دولت-ملتها بعد از فرماسیون سیستم  سیاسی جدید نیزدر محدوده رفتار  ملت ائتنیکی یافت می شود. ملت اتنیکی با مشخص نمودن دامنه جغرافیائی حضور خود و ارتقا ارتباط عناصرش از مناسبات اتنیکی به ملی که از طریق بسیج عمومی متعاقبا ورود به فاز سیاسی مبارزه و در نهایت  کنترل کامل  موطن خویش  بمرور زمان به یک دولت ملت در پروسه تکامل خویش تبدیل می شود.
 از اساسی ترین اشتراکات در تعریف ملت ائتنیکی زبان مشترک, فرهنگ مشترک, اسطوره های مشترک, تاریخ مشترک, ارزشهای مشترک, نفوس قابل توجه و بعضا اعتقاد به نژادی مشترک در میان انسانهای منسوب به آن می باشد.

زبان مشترک بدون تردید مهمترین خصیصه ملت ائتنیکی است. زبان تجربه جععی ملت اتنیکی را بصورت رسوباتی در خود جای داده و اوپتمال ترین قالب برای بیان ارزوها, تبیین روابط بین انسانها, تنظیم چگونگی ادای سخن با در نظر گرفتن عرفهای جمعی و بقول نوام چامسکی  زبان شناس مشهور و استاد دانشگاه ام.آی.تی تاثیری عمیق در قانونمندی های ذهنی فرد میگذارد. سمبلها, افسانه ها, ارزشها و خاطره ها در ملل اتنیکی که بخش اعظم تمایز دو ملت اتنیکی را شامل میشوند همگی با اصطلاحات, ضرب المثلها, لکسیکون مختص آن تنها با زبان همان ائتنیک بطور کامل قابل و بدون نقص قابل  بیان هستندد. بدون شک تفاوت زبانی گسستی عمیق را بین دو انسان میتواند رقم بزند.

از دیگر ملزومات تعلق به ملت اتنیکی همانا تولد در منطقه تاریخی متعلق به یک ملت اتنیکی و یا فرزندان آنان میباشد که در واقع حیطه مشترک تعریف با ملت جغرافیائی میباشد. در واقع ملت ائتنیکی با سرزمین مشخص خود, وارد فاز سیاسی فرماسیون دولت-ملت میگردد.تاریخ مشترک  که بعضا چند صد سال را شامل میشود در بوجود آمدن فرهنگ مشترک و بسیاری از ارزشهای یکسان  که خود نیز از ملزومات ملت ائتنیکی است نقشی اساسی بازی میکند. اسطوره هائی همانند بوزقورد, ارگنه کون ( گرگ خاکستری نوروز), اپیکهای مانناس, افسانه های دده قورقود, سیمرغ , الهه های یونانی و ... از خصیصه های ملت ائتنیکی است که به نوبه خویش در تمایز ائتنیکی نقشی انکار ناپذیر دارد همانند سمبل بوز قورد در استادیوم سهند که ده ها هزار نفربا یک اشارت بزقورد  بسان یک مانیفست سیاسی خواست خود و سمت و سوی مبارزه خویش را مشخص می سازند . تعداد انسانهای منسوب به یک ملت ائتنیکی نیز از اهمیت فراوانی برخوردار است و هر چه منسوبین بیشتری موجود باشد ثقل ائتنیکی خود را به نمایش میگذارد.

 تعاریف تئوریک  متفاوت دیگری نیز از ملت موجود است که به عقیده نگارنده  عملا قادر به تبیین رفتار جمعی انسانها و یا نظم موجود جهانی نمی باشد .  متاسفانه برخی جریانات مقولاتی همچون ملت آزربایجان جنوبی و ملت ترک ایران  وملت آزربایجان شمالی نه تنها  با تعاریف امروزی بیگانه بوده بلکه  فاقد بار سیاسی متناسب با عبارت بوده و با ابژکتیویسم سیاسی و سوسیولوژیکی امروزی در تضاد اشکار می باشد را در تحلییلهای خود بکار میگیرند. در حالیکه تنها یک مقوله ملت آزربایجان از هر سه منظر قابل تصور است چرا که آزربایجان جنوبی تفاوت ائتنیکی با آزربایجان شمالی ندارد و همه آزربایجانیها  نام خو د را از سرزمین تاریخی آزربایجان بر گرفته اند و بخشی از آزربایجان ملت-دولت عضو سازمان ملل میباشد.

دیرنج مین ائللی

DirencMinelli1 May 2012
direncguneyli@yahoo.co.uk

Freitag, 4. Mai 2012

راسیسم٬شعوبیه و قانون نیوتن! رضا طالبی

راسیسم٬شعوبیه و قانون نیوتن!


اول باید دید اصلا واژه انحراف یعنی چه!مستقیم میروم سر اصل مطلب زیرا نمی خواهم مطالب تکراری را که هر کس به راحتی با اتصال به اینترنت و فشاردادن اینتر بدست می آورد را بیان کنم.از هرکجا بنگریم مشکل داریم و مشکل دار بودن به این معنا نیست که راهی را انتخاب کرده ایم غلط!نه هرگز بلکه باید با شناختن اشتباهات و برخی تصورات غلط سعی در پیمودن راه با صلابت و امنیت بیشتر بنماییم.اما به گفتن آن مجبورم حال دوستان گلایه کنند و دشمنان حمایت.
پس از پیدایش جنبش شعوبیه در اواخر دوران اموی که در واقع یک نهضت ضد فاشیستی اموی-عربی بود ولیکن عواقب بسیار بدی به بار آورد و آنهم ایجاد فاشیست فارسی بود.شعوبیه تلاش کرد تا به مقابله با فاشیست بپردازد ولیکن خود دچار افکار راسیستی فارسی شد.شعوبیان خود در ابتدا به تساوی گری اعتقاد داشتند و خود را اهل تسویه می نامیدند در حالیکه بعدا منحرف شدند.
ابو عثمان  عمرو بن بحر مشهور به  جاحظ  در کتاب اخلاق الشطارمینویسد:به عبید کلابی که مردی فقیر بود گفتم: میل داری هجین باشی(هجین=کسی که پدراو عرب و مادراو از نژاد دیگر باشد) و در مقابل هزار جریب از آن تو باشد؟ عبید گفت: هرگز زیر بار این پستی نمی‌روم٬ گفتم امیرالمومنین هجین و کنیز زاده بود. گفت: خدا رسوا کند کسی را اطاعت این خلیفه کند.این نمونه ای کوچک از دید عام نسبت به اعراب است!حال چرا این تفکر ایجاد شده است!چرا نگاه پست گونه یکباره به نظر برخی مورخین در بین مردم ایجاد شد!به نظر حقیر این دیدگاه ریشه دار است و نیاز به واکاوی سیستم جامعه شناختی دوران ساسانی دارد.دورانی که در آن تحصیل مخصوص قشر خاص و نظام شدید طبقاتی را ترویج داده و به غیر درباریان دیده حقارت داشت ساختاری جز این را پرورش نخواهد داد.گناه را نباید همیشه به گردن ترکان و اعراب انداخت٬واکاوی ای که همیشه برای فرار از حقیقت اظهر من الشمس تلاش کرده است که همانند مثال :گنه کرد در بلخ آهنگری   به شوشتر گردن زدند مسگری  را سرلوحه خود قرار دهد. سعید بن حمید بختگان»به قول مورخین،شاعری‏ کاتب و دارای الفاظ عزب بوده و ادعا می‏کرده است که‏ از اولاد پادشاهان ایران است.و به همین مناسبت کنیهء فراوان نسبت به اعراب داشت،وی کتابهایی داشته است‏ به نامهای:انتصاف العجم من العرب و فضل العجم‏ علی العرب و افتخارها،ابن ندیم نیز در الفهرست‏ کتابی با نام مفاخر العجم بدو نسبت می‏دهدشعوبيه بدودسته تقسيم مي گردد : اول ملي ها كه از طبقه اعیان و رنج ندیده که با ورود اعراب همرنگ مردم عادی و پابرهنه شده بودند يا وابسته به دربار قبلی ساسانی بودند و با احساسات وطن پرستي با نفوذ سياسي خلافت مبارزه مي كردند و به نفوذ در دستگاههاي  خلافت  و بيرون آوردن آن از دست  اعراب معتقد بودند .
 دوم گروه خردگرايان طبقه متوسط كه بواسطه اظهار عقايد فلسفي زنديق خوانده مي شدند و در مبارزات شدت عمل نشان مي دادند .
شعوبيان دسته اول كه محافظه كار بودند ، هر نهضت ضد عرب و ملي را تاييد مي كردند و مرم و شيعيان را با ذكر فجايع بني اميه و كشته شدن حسين بن علي و زيد بن علي و ذكر قتل ناجوانمردانه ابوسلمه خلال و ابومسلم بدست بني عباس بر ضد خلافت و اعراب تهييج مي كردند.
شعوبيان دسته دوم با آنكه با اسلام موافق نبودند و يا دست كم با آن مخالفتي نداشتند ، ولي بخاطر مصالح ملي و برانداختن بني اميه و بني عباس و بازگرداندن ايران به دوران پادشاهی باصطلاح ساسانی از لحاظ ديني با مردم اشتراك داشتند .
حزب شعوبيه  در مراحل ابتدايي تبليغات خود را بر اساس اسلام پيش مي برد  و اعضاي آن دم از مساوات مي زدند . هنگامي كه طرفداران زيادي پيدا كردند و تا حد امكان زمام دولت عباسي را بدست گرفتند ، بناي  سخن از شناخت برتر و مخالفت با اسلام را گذاشتند . بهمين علت آنهايي كه معتقد بدين بودند ، از ياري آنها امتناع  ورزيدند و به آنها  برچسب الحاد زدند .
جاحظ بصري درباره شعوبيه مي نويسد : شايد دشمني مردم با آنها ناشي  از تعصب باشد زيرا تمام كساني كه در اسلام شك برده اند ، از روي عقايد شعوبيه مي باشد چرا كه هر كس از كسي متنفر باشد ، از آنچه كه به وي هم منتسب است متنفر مي گردد . از عرب متنفرند از        جزيره العرب نيز بيزارند و با اين تنفر كه روز به روز شدت مي يابد ، از اسلام خارج مي شوند زيرا دين اسلام به عرب منتسب است
.
هیثم بن عدی نیز کتب متعدد در مثالب عرب نوشته‏ است از جمله:کتاب المثالب الصغیر و کتاب المثالب‏ الکبیر،و کتاب المثالب الربیعه.در همین شمار است‏ سهل بن هارون صاحب بیت الحکمه در بغداد که ابن‏ ندیم درباره‏اش آورده:
«حکیمی فصیح و شاعر بود،ایرانی الاصل، شعوبی مذهبی،شدید العصبیه نسبت به عرب،و او را کتب متعدد در این باب است.
یا در اشعاری همانند ذیل:
متوکلی اصفهانی اینگونه می سراید:
انا ابن الاكارم من نسل جم             و حايز ارث ملوك العجم
و محي الذي باد من عزهم             و عفي عليه طوال القدم
و طالب  او تارهم    جهره             فمن  نام  حقهم   لم  انم
معي  علم   الكابيان    الذي            به ارتجي ان اسود الامم
فقل   لبني   هاشم   اجمعين            هلموا الي الخلع قبل الندم
ملكنا   كم   عنوه     بالرما             حطعنا و ضربا بسيف حدم
و  اولاكم   الملك    آباوءنا             فما  ان وفيتم  بشكر  النعم
فعودوا   الي ارضكم بالحجاز          لاكل الضباب و رعي الغنم
فاني  ساعلو  سرير  الملوك           بحد  الحسام  و  حرف  القلم


ترجمه:
من فرزند آزادگان از نسل جم و داراي ارث پادشاهان عجم هستم.منم زنده كننده آنچه از عزت آنها مرده بود،آن عزتي كه روزگار ديرين اثر آن را از ميان برده است:من آشكارا خونخواه آنها و طالب انتقام هستم،اگر ديگران از حق آنها(پادشاهان ايران)بخوابند من نخواهم خفت.درفش كاويان نزد من است،اميدوارم بوسيله آن درفش،بر تمام ملل سيادت كنم.به تمام بني.....؟بگوييد.بياييد خلع شويد(از سلطنت و خلافت)پيش از آنكه پشيمان شويد.ما با نيزه و شمشير آبدار،شما را قهرا مالك شده ايم.پيش از اين هم پدران ما شما را بر تخت نشانده بودند.شما نعمت آنها را سپاس نگفتيد و وفا ننموديد،همان به سامان خود در حجاز برگرديد.در آنجا به خوردن سوسمار وچوپاني مشغول شويد،من با نيروي تيغ و نوك خامه بر تخت
پادشاهان خواهم نشست.!!!!!

این اشعار کم نیستند و اینگونه نگرش نیز کم نیست!افتخار به چنین اشعاری که بعضا در برخی از نوشته های مدافع شعوبیه دیده میشود چیزی جز حماقت و حمایت نرم از راسیست نیست. جیمز موریه مورخ انگایسی میگفت:« ایرانیان لبریزازخود پسندی وشاید بتوان گفت که درتمام دنیا مردمی پیدا نشود که به این درجه به شخص خود شان اهمیت قایل شوند» !!!!
 و غریب‏تر از اینهمه نسبتی است که شعوبیه برای‏ حضرت علی در رابطه با همان گرایشی که به مذهب‏ شیعه نشان داده‏اند و ذکرش گذشت،قائل شده‏اند که‏ مطابق روایت،شخصی از ایشان پرسید که:یا امیر المؤمنین اصل خود از طوایف قریش را برای ما بیان‏ فرما؟و حضرتش گفت:«ما قومی از نبط کوثی باشیم و باز روایت شده از ابن عباس که او گفت:«ما جماعت‏ قریشی نبط از اهل کوثی باشیم،و در روایت دیگر است‏ که حضرتش فرمود«:آنکه از نسبت ما پرسد بداند که من نبطی‏ از کوثی باشم»(این احادیث در لسان العرب،ج 2،و معجم یاقوت،زیر مادهء کوثی آمده است)
و کوثی شهری باشد در حدود عراق‏ و نزدیک به ایران و به مداین پایتخت ساسانیان.این‏ جعل،بی‏شباهت به مدعیانی از این قبیل نیست که‏ اصل طایفهء قریش از ایران بوده که مدتی در یمن ساکن‏ بوده‏اند،و پس از شکستن سد مارب به شبه جزیره کوچ‏ کرده‏اند.
و ایرانیان شعوبی از بین صحابهء حضرت رسول به‏ سلمان فارسی ارجی عظیم بخشیده‏اند و چیزهایی از زهد و حکمت از او روایت کرده‏اند یا بدو نسبت داده‏اند که برای دیگر اصحاب متصور نبوده است،تا آنجا که‏ حیات سلمان را طولانی‏تر از دیگر مردمان تصور نموده‏ و گفته‏اند که او زمان عیسی پیامبر ع را درک نموده است و دیگر روایت شده از رسول خدا که آیه:
«و ان‏ تتولوا یستبدل قوما غیرکم»
را تلاوت فرمودند پس‏ پرسیده شد چه کسی«یستبدل بنا»حضرت دست‏ بر شانهء سلمان نهاد و فرمود:«این و قومش.و هم ایشان‏ فرمودند:و قسم به آنکه جان من در دست اوست که اگر دانش در آسمان باشد مردی از فارس بدان دست‏ یابد.»دیگر سلمان کسی است که حضرتش در باب‏ او گوید:«سلمان منا اهل البیت».و همو کسی است که‏ در جنگ خندق حضرتش را به حفر خندق آگاهی داد و از آن پس اعراب دانستند که چگونه در جنگها از خندق‏ استفاده نمایند،و لذا از این باب نیز مدیون ایرانیان‏ باشند.خلاصه آنکه ایرانیان تفاخر به سلمان را وسیله‏ای برای نمودن عظمت قوم ایرانی و نمودن‏ فضیلتی که به اعراب دارند،قرار دادند.
به همین ترتیب،جعل حدیث در نزد شعوبیان شایع‏ بوده که تکرار همگی احادیث به این استناد جعلی‏ مجالی بیش از این می‏طلبد و برخی از باب نمونه بیاید.
مسعودی در مروج الذهب مینویسد: شعوببيان مي گفتند :عربستان سرزميني خشك و باير است و مردم چادر نشين داشته اينها كجا و و شكوه و عظمت ايراني كجا . در مورد اسلام مي گفتند : اسلام دين خداست كه  خدا براي معجزه نمايي در بين پست ترين مردم نازل كرده است و به عرب اختصاص ندارد و اگر پيامبر در ميان اين مردم بر نمي خواست اينها هيچگاه رستگار نمي شدند چرا كه آمده "الاعراب اشد كفرا و نفاقا" !!!!!!!!
و البته شعوبيان گاها در تاييد فضايل و برتری عجم بر عرب به جعل حديث دست می یازيدند ؛ کاری که به عينه از سوی برخی عربان نيز برای معارضه با شعوبيان انجام می گرفت .(تاریخ اسلام ص ۳۸۷)
نهضت شعوبیه رفته رفته تبدیل به اولین نهضت راسیستی شد.البته نمیتوان بطور مطلق گفت که جنبشی که مقابل نهضت شعوبیه قرارداشت یعنی حرکت عربیسم صرف هیچ گونه راسیستی در آن وجود نداشت.البته که وجود داشت و بعضا این رفتارها به طور غیر طبیعی بزرگ نمایی شده است و لیکن به هیچ وجه نمیتوان وجود دستمایه راسیستی فارسی و راسیستی عربی را نادیده گرفت.زیرا اعراب همانند فارس اگر نظام طبقاتی شاهنشاهی نداشته باشد٬دارای نظام طبقاتی  قبیله ای بود.رییس قبیله و برتری برخی قبایل و برده داری در رسم و رسومات آنان بود بطوریکه حتی بعد از اسلام و شعارهای مساوات طلب هنوز جریانی از این نوع برتربینی بین اعراب هم وجود داشت.دید سیاه و سفید و اینکه یا اعراب راسیست بودند و یا فارسها بسیار نادرست است٬زیرا در هردو ملیت این دید به نوعی عیان بود و خود را در امویه و شعوبیه بعد از اسلام و سلسله پادشاهی ساسانی نشان داده است.بطور نمونه چند مورد از مواردی که شعوبیان به اعراب نسبت میدهند را در ذیل می آورم تا بنده نیز دچار دید صرف سیاه و سفید نباشم:(البته موالی در این بحث صرف فارسی ها نیستند بلکه  شامل ملیت های ترک و قبطی و رومی نیز میشود و نمیتوان این مورد را صرف فارس زبانها قرار داد)
 حجاج بن یوسف حاکم اموی عراق به روزگار امويان بر دستان موالی داغ می نهاد و نشان می گذاشت تا از بقیه شناخته شوند .
( نهضت شعوبیه ص ۱۴۹)
اعراب زن دادن به غير عرب را نوعی بردگی و بندگی وننگ می دانستند
(تمدن اسلام ص ۷۰۰)
اکثر موارد ذکر شده برتربینی اعراب از دیدگاه شعوبی به ساختار فرد محوری فرهنگیست و نمیتوان آنرا به تمامی اعراب تعمیم داد. همانطور که شعوبیه در زمینه حدیث سازی علیه اعراب و برخی اعراب متعصب در زمینه حدیث سازی علیه عجم مبادرت میکردند در زمینه تاریخی نیز دست کمی از این مورد نداشتند.مثالهای فوق مواردی بودند که خود حکام اعراب (نه تمامی آنها)مخالف ان بودند اما برعکس شعوبیان تمامی حکام فاخر به شعوبیه مدافع حس برتربینی بودند. اما به طور کلی انچه روشن است اينست که شعوبيان مراحل مختلفی را با فراز و فرود بسيار گذراندند به گونه ای که در ابتدا رهبران شعوبی بر اصل برابری ملتها تکيه داشتند و خود را اهل تسويه يعنی طرفداران برابری عرب و عجم می دانستند که اين زمان دوران اوج و شکوفايی انان بود. زيرا با اينگونه استدلال و منطق هم حمايت و پشتيبانی اسلام و مسلمانان راستين را پشت سر خويش حس می کردند و هم امويان را که سياست برتری نژادی داشتند مستقيما با منطق اسلامی مورد حمله قرار می دادند . و ليکن ؛ اندک اندک و در پی ادامه يافتن سياست خشن نژادی امويان خط سير نهضت به سوی اثبات فضيلت و برتری عجم بر عرب ميل نمود و شعوبيان دقيقا به کاری دست يازيدند که اعراب را به سبب اجرای ان می دادند و در واقع باورهای نهضت شعوبی از اصل تسويه به اصل تفضيل سيرنمود و رفته رفته ضعیف ترشد.(نهضنهای سیاسی و مذهبی در تاریخ ایران ص ۷۴)بحث تاریخ محور شعوبیه را بهتر دانستم با معرفی افکار این فرقه که بعضا آمیخته به دین و مذهب تشیع بوده و بعضا زندیق وار آنهم در لباس روشنفکری بوده است را به خوانندگان عزیز مانیتور کنم تا با موضوع اصلی بحث آشنا شوند.لذا پرداختن به سیر روال سینوسی تفکرات شعوبی تا کنون نمی پردازم و سعی خواهم کرد در ادامه مقال روند راسیستی و شعوبیسم را در قالب زمان حال به قلم بکشم.شعوبیه در دوران کنونی را میتوان به مراتب قویتر از دوران عباسی و اموی دانست ٬زیرا با در اختیار داشتن قدرت و ٍروت و سیاست ان سه عاملی که جان لاک معیار انحصار و مالکیت تام میداند توانسته اند با پروپاگاندای نرم به بیان افکار خود در سطح جامعه از هم گسیخته ایران داشته باشند.سعید حجاریان در سال ۸۷ در مصاحبه ای که با روزنامه کردزبان روژه هلات انجام میدهد در پاسخ خبرنگار که عدم مشارکت انتخاباتی را یکی از ویژگیهای ملت کرد میداند میگوید:
- من از بکاربردن واژه «ملت‌کرد» برای کردهای ایران ابأ دارم و معتقدم که آنها در ایران خصوصیات «اتنیک» (Ethnic) دارند نه ویژگی‌های یک «ملت»(Nation)، کردهای عراق یا ترکیه ملت هستند اما وضع کردهای ایران متفاوت است.
گرچه بعضی شونیست‌ها حتی منکر قوم بودن کردها هستند اما تعداد چنین افرادی زیاد نیست و عمدتاً در میان سلطنت طلب‌ها این‌گونه تفکرات رواج دارد.
....................... ایران فقط یک محدوده جغرافیایی نیست بلکه یک حوزه تمدنی بزرگ است که از یک طرف تا بوسنی امتداد دارد (در تاریخ ادبیات بوسنی بیش از بیست شاعر فارسی‌گوی بزرگ وجود دارد) و از سوی دیگر تا هند کشیده می‌شود. کردها هرکجا که باشند از عوامل درونی این حوزه تمدنی گسترده محسوب می‌شوند و جزیی از اجزا تشکیل دهنده آن هستند. همه چیز بستگی به رفتار حاکمیت دارد، اگر درست عمل کند کردها هرکجای دنیا که باشند فرصت‌های مناسب این حوزه تمدنی برای رشد، بسط و ارتقا آن هستند اما اگر بد عمل کنیم (مانند آنچه که در سال‌های اخیر شاهد آن هستیم) کردهای بیجار، و کرمانشاه هم می‌توانند تبدیل به تهدید شوند تا چه رسد به کردهای مهاباد و سنندج!!!!!
مشاهده میکنیم سیاستمدار اصلاح طلبی بنام سعید حجاریان که خود از تئوریسین های انقلاب اسلامی بوده است از اطلاق واژه ملت به ملتهای ساکن در محدوده جغرافیایی فراتر رفته و با اتکا بر سیستم  (ملتینگ پوت) آنگلوساکسونی ملت را آمیخته ای بنام ملیت ایرانی میداند! و حتی پا را فراتر گذاشته  و تا بوسنی را شامل این ملت میداند ولیکن ملت حاضر در درون محدوده جغرافیایی ایران را قوم ولی در مرزهای خیالی –فرهنگی خود ملت قوم انگار خود را ملت واقعی میداند چون در مقابل عربیت قرارگرفته است!
این مساله را باید به دکتر همایون کاتوزیان استاد دانشگاه آکسفورد گفت که میگوید امروزه هیچ کس در داخل ایران به ترکها قوم نمی گوید بویژه بعد از انقلاب اسلامی.همایون کاتوزیان در مصاحبه با نشریه واشنگتن پریزیم با فرید پویا درست بعد از حوادث قیام ملت ترک آذربایجان  به بهانه توهین روزنامه ایران و مانانیستانی در سال ۱۳۸۵ در پاسخ به سئوالات پویا اینگونه جوابدهی میکند:
در کتابتان از پان فارسيسم سخن می گوييد ۱. چه تفاوتی بين پان ايرانيسم و پان فارسيسيم قائليد و ريشه های تاريخی پان فارسيسم را از کجا می دانيد؟

. پان فارسيسم را می توان پان ايرانيسم تنگ نظرانه دانست که در دوره پهلوی وجود داشته است. در کتابهای درسی و نوشته های بسياری از روشنفکران اين دوره نه تنها ترکها و عربها بلکه بقيه اقوام مانند بلوچها، کردها و غيره مورد حمله قرار گرفتند. انديشه پان فارسيسم فرای نفس قلم عمل می کرد و بيشتر فرمانداران و يا مسئولان مهم دولتی در استانها از تهران فرستاده می شدند.

- آيا هم اکنون نيز اين پان فارسيسم در ايران جايی دارد؟

. البته الان هم فارس زبانان از موقعيت بهتری برخوردارند ولی ديگر مانند زمان پهلوی کسی به کردی نمی گويد لهجه. در دوره پهلوی کردی را که از زبانهای ايرانی است می گفتند يک جور لهجه زبان فارسی است. هم اکنون به ترکی و غيره می توان مقاله نوشت که قبل از انقلاب ميسر نبود.
کاتوزیان با وجود وقف بر زبان بودن ترکی٬پان ترکیسم را نوعی واکنش روشنفکران ترک به مساله پان فارسیسم در گذشته میداند٬ و به نوعی بر وجود جریان راسیستی شعوبی در این بین نامحسوس وار اشاره میکند.تقابل دو اندیشه اصلاح محور و اصولگرا و حتی اگر بخواهیم اندیشه سکولار را نیز وارد نماییم بر محوریت پان فاریست می باشد.شعوبیگری هرسه جریان سوای از انشعابات سلطنتی و یا چپی بر محوریت تک ملت و برتربینی تک ملیتی می باشد که به نوعی سکولارها را داعیه دار زنادق شعوبی و مذهبیون را داعیه دار شعوبیه شیعه محور میشود تلقی کرد که هردو حس برتربینی با پاس دادن اتهام پانیسم به اعراب و ترکان از خود گناه زدایی می کنند .علی حامد ایمان در شمس تبریز در پاسخ به سئوالات مصاحبه گر اینگونه جواب میدهد:
لطفا در مورد پيدايش‌ مكتب‌ «پان‌ تركيسم‌» و ماهيت‌ آن‌ و تاريخ‌ و عملكردپان‌تركيسم‌، اطلاعاتي‌ در اختيار ما بگذاريد؟
  پس‌ از شكست‌ دولت‌ عثماني‌ در جنگ‌ جهاني‌ نخست‌ و تجزيه‌ پي‌ در پي‌سرزمينهاي‌ اسلامي‌ و گسترش‌ فعاليتهاي‌ فراماسونري‌ در اين‌ سرزمين‌ها، از سوي‌بورژوازي‌ ملي‌ كشور تركيه‌ دو جريان‌ فكري‌ سياسي‌ ، تكوين‌ و گسترش‌ مي‌يافت‌.جريان‌ نخست‌ ناظر بر آن‌ بود كه‌ در مقابل‌ هجمه‌ خانمان‌ برافكن‌ دنياي‌ غرب‌ درسرزمينها، روح‌ وحدت‌ اسلامي‌ را بيدار سازد و همه‌ كشورها و سرزمينهاي‌ اسلامي‌ رابه‌ سوي‌ ايجاد اتحاديه‌ كشورهاي‌ اسلامي‌ سوِ دهد. دنياي‌ غرب‌ و اسلام‌ ستيزان‌ اين‌جريان‌ فكري‌ را «پان‌اسلاميسم‌» ناميدند و با آن‌ به‌ مبارزه‌ پرداختند و تركيه‌ را به‌ سوي‌لائيسم‌ كشانيدند و اين‌ جريان‌ انديشگي‌ را به‌ انزوا و نابودي‌ سوِ دادند.
جريان‌ دوم‌ كه‌ به‌ دو جناح‌ ديني‌ و غير ديني‌ منقسم‌ مي‌شد، ناظر بر آن‌ بود كه‌ كليه‌كشورها و ملتهاي‌ تركي‌ زبان‌ را از غرب‌ چين‌ تا دروازه‌هاي‌ وين‌ به‌ مركزيت‌ تركيه‌ تحت‌يك‌ حكومت‌ فدرالي‌ و اتحاديه‌ گونه‌ درآورد و يا حداقل‌ از افتادن‌ سرزمينهاي‌ تجزيه‌شده‌ خلافت‌ عثماني‌ به‌ دست‌ غربيها و روسها جلوگيري‌ كند و به‌ تشكيل‌ حكومتهاي‌محلي‌ از سوي‌ مردم‌ ترك‌ زبان‌ مدد رساند. غربيها اين‌ جريان‌ را هم‌ «پان‌ تركيسم‌»ناميدند و از آن‌ تعاريف‌ گوناگوني‌ به‌ دست‌ دادند. آن‌ را برنتافتند و در همه‌ سرزمينهاي‌ترك‌ زبان‌، به‌ تركي‌ ستيزي‌ فراماسونري‌ دست‌ يازيدند و هجمه‌هاي‌ فرهنگي‌ عليه‌فرهنگ‌ اسلامي‌ تركي‌ را در سرتاسر جهان‌ به‌ اين‌ حربه‌ توجيه‌ كردند.
بدين‌ گونه‌ كه‌ غول‌ و اسطوره‌اي‌ بانام‌ پان‌تركيسم‌ ساخته‌ شد كه‌ هرگونه‌ تصوري‌ ازآن‌ لرزه‌ بر اندام‌ ملل‌ غير ترك‌ مي‌انداخت‌ و هرگونه‌ خيزش‌ فرهنگي‌ تركي‌ نيز به‌ آن‌منسوب‌ مي‌شد.(شمس تبریز-شماره های۳۷-۴۰ سال۱۳۷۸-تبریز)
در مقایسه سه گفتگوی فوق الذکر مشاهده میکنیم که تمامی مخاطبین به نوعی از پان فارسیسم موجود انتقاد کرده اند٬حال اینکه حجاریان نامحسوس بگوید و یا کاتوزیان انقلاب اسلامی را عامل مقابل راسیست قراردهد و یا حامد ایمان با نگرشی اجباری اسلامی آنرا ضد اسلامی معرفی کند.نتیجه ای که جز این نیست که درد چیزی نیست جز نژاد پرستی و تبعیض!
مقابله با نژاد پرستی در گذشته ای که ملیت های عرب و فارس داشته اند تبدیل به نوعی راسیست دو سویه شده است که قربانی آن در داخل ایران ملت عرب بوده است و در گذشته بعضا سایر ملل البته بطور سطحی آنهم از بعد فرهنگ عام عربی از این موضوع تاثیر گرفته اند.راسیست چه عربی باشد یا ترکی و فارسی محکوم است و مطلق انگاری اخلاقی اجازه استفاده ابزاری را ازآن به ما نمی دهد.برخی از فارسیان در دوران گذشته برای مقابله با عربیسم حاکم به سوی راسیست و توهین و هجو و نژادپرستی پناه آوردند و حتی ملتهای دیگر همانند ترکان را تقابل این چنینی با فارسان نداشته اند را غیر واقع بینانه مورد هجمه قراردادند که در برخی از اشعار فردوسی قابل  مشاهده می باشد.بنده نمی خواهم با تکرار مباحثی که سالیان سال در مقالات مختلف بحث شده و تسلسل وار خوراک ذهنی را مهیا می کنند بپردازم٬فقط و فقط این را خواهان نوشتن هستم که جنبش های ملی نباید در مقابل یک سیستم راسیستی خود دچار همان راسیسم بشوند٬همانطوری که شعوبیه در مقابل امویان به شدت دچار راسیسم شد که نتایج ان را چه در زمان پهلوی و چه بعد از ان به  عینه شاهد بود ه ایم.هنگامیکه به عینه  شاهد هستیم که ملتهای ساکن در محدوده ایران نه به زبان خود مینویسند و میخوانند و حال انکه برخی فرصت طلبان از مزایای حکومتی برخوردارند و این هیچ دخلی به تمامیت محرومیت های ملتهای ساکن ندارد٬اگر هدایت فکری ملل درست و مناسب نباشد دچار روند فاشیستی خواهد شد و این روند فاشیستی کم کم عناصر دین ستیزی به جای دین جدایی خواهد داشت همانطور که شعوبیه اینگونه بود.لذا مواردی را به صورت تیتر وار که سبب این نوع تحرکات میشود را ذکر مینمایم که از عوامل پوپولیسم٬راسیسم و سطح نگری برخی می باشد:
۱-راسیست فارس یک سیستم می باشد حال آنکه تمامی فارسها به ان اعتقاد نداشته باشند.مقابله با چنین سیستمی برای اثبات حقانیت ملی خود و احقاق حقوق سرنوشتی ملی و تعینی خود منوط به فاشیسم و حمله غیر ادبی نیست٬ و هر نوشته ای از روشنفکران را که فاقد توهین و تهاجم غیر علمی و منطقی باشد را فاقد روح ملی دانسته و خائنانه به ان بنگریم.
۲-هر متدی که جمهوری اسلامی بکارمیگیرد مربوط به اسلام نیست و سعی نشود که با تبلیغ دین ستیزی فانتزی و ایجاد برتربینی لائیسم  در مقابل دین دار ملی گرا٬بخشی از جامعه را قطعا واقفیم دین مدار هستند از خود دور کنیم.
۳-علمی گرایی-شناخت دقیق تاریخ ملل و عدم تقابلات محاوره ای و غیر ادبانه به جای پژوهش های علمی و منطقی 
۴-پلورالیسم فکری و قرادادن تمامی عقاید در یک چارچوپ گفتمان محور جهت تقابل اندیشه و عدم اتهام زنی  و لزوم درک  درست از موارد ملت٬فدرالیسم٬جدایی طلبی٬وحدت٬مرز٬فرهنگ عامه
۵-دیاسپورای مللی داخلی به جای ایجاد فضای صرفا شعاری و خالی از خواستها ی ملی و فاقد  تلاش برای نمو و رشد استعدادهای موجود و جلب استعدادهای طرد شده
۶-عدم افتادن در تله سیاست دشمن دشمن من دوست من است!
۷-جهان حاضر جهان گفتگو و منطق و دانش است٬لزوم ایجاد گفتمان در بین روشنفکران ملی جهت مقابله با سیاست راسیستی حاکم بر جامعه و ایجاد خوراک مستدل و یک شکل جهت تغذیه فکری جامعه
اینها تنها نمونه هاییست که هر حرکت و جنبش ملی متقابل در یک ساختار راسیستی حاکم از سوی یک ملیت باید مد نظر قرار دهد.مبارزه و نافرمانی مدنی بر اساس محدودیت های سیستم استبدادی حاکم بر جوامع داخل ایران میتواند هم پاسخ گوی نیازهای ملی باشد و هم ملت فارس را بقبولاند که سیستم تک محوری و عدم قبول حق تعیین سرنوشت و سلف دیترمینیشن ملل و عدم اطلاق قوم به ملل را بپذیرد٬بطوریکه تنها در زبان شاهد این نباشیم و نبینیم که تغییرات ائتنیکی شهرهای آذربایجان جهت توازن به سمت اقوام مهاجر (شعوبیسم ائتنیکی)٬عدم تدریس و تعلم زبانهای بومی(شعوبیسم زبانی)٬عدم تحمیل فرهنگ با من باش برتری(شعوبیسم تک صدایی) عدم تبدیل شدن به طرف مقابل در مبارزه(شعوبیسم نیوتونی) و عدم محدودکردن حرکت در شعار(شعوبیسم تسلسلی)باشیم.زمانی که این شعوبیگری حاکمیت را بدست گیرد و آنهم حاکمیتی که هرچقدر تلاش کرد در زمان عباسیون نتوانست به ان دست یابد٬مشاهد ه میکنیم که به نوعی عقده واگرایی کرده و تمامی مللی را که در مقابل خود قرارداده به صورت نیوتنی مورد هضم و هجمه قرارمیدهد.اگر از اونباشی به دیده غلام مینگرد تورا٬ملخ خوارت میخواند و با تکیه بر یک تاریخ مشوش و پست انگاری سعی در تحریف هویت کنونی تو دارد.به جای جعل احادیث به جعل تاریخ می پردازد  و به نوعی سعی در ساختن یک اتوپیای مغشوش خودبرتر بین مینماید تا با وابسته شدن به آن تو نیز احساس برتری کنی و اگر تو نیز در مقابل او به شعوبی گری بپردازی حتی اگر حق بگویی با محیطی که فراهم کرده است و تابویی که برروی آب ساخته است صفصطه وار تورا محکوم خواهد کرد و با تکیه بر مستنداتی که بدون اثبات پدیرفته است سعی در گرفتن انتقامی خواهد کرد که خود در خیال خویش برای خود قربانی بوده است.بنابراین هیچ زمان نباید در این دام افتاد تا با حق گویی که خود طرف مقابل نیز میداند ملت مظلومی را خواهان تدریس و تعلم به زبان مادری خود میباشد به تحمل استعمار و فاشیست محوری و دور شدن از اهداف مقدسه خود بنماید.احترام به حقوق ملیت ها دشوارییست که شعوبیه حاکم بر جامعه ملل ممالک محروسه باید به ان تن دردهد و این تن دادن فقط حاکمیت نیست بلکه سیستم راسیستی حاکم نیز باید در مقابل این خواست حق ملل سر فرود اورد و اولین قدم ان نیز اعتراف  و اذعان به وجود ملل میباشد و گذشتن از قوم و طایفه انگاری.
رضا طالبی