Montag, 12. April 2010

رضا پهلوی در بُن- و خشم ناسیونالیزم حسین حردان

متن"
پس از انتشار سخنان آقای رضا پهلوی که روز شنبه ۷ فروردین ۱٣٨۹ در بُن ایراد شده بود و باعث خشم بسیاری از ناسیونالیست ها شد، برآن شدم تا عوامل اصلی این خشم را ریشه یابی کنم.
رضا پهلوی با ذهنیت معصوم دوران کودکی، در اثر آموزه های استادیوم اهواز، اکنون توان شناخت تنوع هویت های مختلف مردم ایران را به دست آورده است؛ و پس از آن به دور از هر گونه پیشداوری و خود بزرگ بینی در بُن بدان اعتراف نمود؛ و برخلاف آن نظامی که در اهواز آن جمله را با "برنـشمردن" آغاز و در گوشش نجوا کرده بود، در مقایسه با همسنگران ناسیونالیستش، شجاعت کافی را به دست آورد؛ و در روز شنبه ۷ فروردین ۱٣٨۹ در بُن آلمان آن جمله را با "برشمردن" آغاز کرد.... وگفت: "برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یک پارچه اشتباهی است ژرف. ایران کشوریست که در آن طی قرنها قومیت ها و فرهنگ های مختلف صلح آمیزانه هم زیستی کرده اند".
اعتراف به این واقعیت که در ایران هویت ها و فرهنگ ها ی مختلف وجود دارند، اعتراف جدیدی نیست، بلکه بیان حقیقت است. امّا وقتی از سوی بازمانده ی نظامی سرنگون شده بر زبان آورده می شود که آن نظام برای اولین بار نژادپرستی را در ایران بدعت- و قانونی کرده بود و برای یکسان سازی ملی- نژادی بیشترین جنایت ها را مرتکب شد، اقدام بسیار بزرگی است.
البته ایشان مسول هیچ یک از جنایت های رخ داده در دوران پدر و پدربزرگش نیست، زیرا او کودکی بیش نبود. امّا تاخت و تاز برخی ناسیونالیست های نوع اول به او، به خاطر بیان این مطلب، هم قابل پیش بینی و هم قابل درک است. زیرا آنان در آن دوران صاحب مقام و منصبی بودند و چه بسا از مرتکبان مستقیم آن جنایت ها به شمار می آیند. این اعتراف از زبان بازمانده ی سلسله ای که همه ی ناسیونالیست ها آنرا آغازگر پروژه ی "یکسان سازی ملی- نژادی" به شمار می آورند، اعترافی تاریخی که عدم مشروعیت آن پروژه ی جنایت کارانه را به اثبات می رساند.
در این راستا و به خاطر اهمیت این اعتراف تاریخی، باید هجوم همه ی ناسیونالیست های عظمت طلب و باستانگرا به رضا پهلوی، محکوم شود. و شجاعت بیانش را، در راستای هم پیوندی، ستود.
آنچه اکنون قابل توجه و تأمل است موضع گیری تهاجمی ناسیونالیست های نوع اول نیست. زیرا در روند جاری کشور تآثیر قابل توجهی ندارند و تکلیف آنان روشن است.
و امّا تهاجم ناسیونالیست های نوع دوم به رضا پهلوی به خاطر بیان آن حقیقت از اهمیت بیشتری برای بحث و گفتگو برخوردار است. آنان در آن دوران به رغم اینکه در زمینه ی ناسیونالیزم و پروژه ی یکسان سازی با رژیم سلطنتی اشتراک دیدگاهی داشتند ولی در موضع اپوزیسیون بودند.
برخی از آنان که همیشه خودرا هوادار آزادی بیان معرفی می کردند، بعد از شنیدن این جمله از زبان رضا پهلوی، که "برشمردن ایرانیان در زمره یک ملت یک پارچه اشتباهی است ژرف"، ادعای هواداری از آزادی بیان را به کلی فراموش کرده، اظهارات رضا در بُن را که ظاهراً ارکان ایدیولژی باستانی شان به لرزه در آورده است، خطرناک و فاجعه بار توصیف نمودند و به او چنان تاختند، که اگر قدرت اجرایی در اختیارشان بود او را بی محاکمه، به جرم محارب و مفسد فی لارض به مجازات می رساندند.
ناسیونالیست های نوع دوم اظهارات رضا در بُن را بنا به دو دلیل مورد انتقاد قرار دادند. در ارتباط با دلیل اول ادعا کردند: اظهارات، تعریفی واپسگرایانه از ملت ارایه می دهد. و دلیل دوم: آن تعریف را به مثابه خطری بزرگ برای تمامیت ارضی به شمار آوردند.
اولاً:
استدلال آنان برای اثبات واپسگرایی، با این ادعا همراه شد، که این اظهارات وضعیت اجتماعی ایران قبل از کودتای ۱۲۹۹ را توصیف می کند و تعریف حال آن نیست. آنان بی آنکه به پروژه ی جنایتکارانه ی یکسان سازی ملی اشاره کنند بر این عقیده هستند که آن پروژه به سرانجام خود رسیده، و دیگر بی بازگشت است.
در رد این مدعا باید گفت: حوادث ۱۰۰سال اخیر در ایران نشان می دهد که علی رغم اصرار همه ی حکومت ها در به اجرا گذاشتن خشونت بار پروژه ی یکسان سازی ملی، هیچ یک از آنها نتوانست، آن پروژه را به سرانجام برسانند. هرچند که این پروژه در بُعد نظامی به موفقیت هایی رسید. امّا در ارتباط با تأثیرگذاری بر ذهنیت مردم غیر فارس در زمینه های فرهنگی با شکست سختی مواجه شد. و برخلاف ادعای ناسیونالیست ها، هرگاه مردم در مناطق ملی کوچکترین فرصتی یافتند، به جنایت های یکسان سازی ملی اعتراض و آنرا به شدت محکوم کرده اند.
دوماً:
استدلال این ناسیونالیست ها برای اثبات خطری که آن تعریف برای تمامیت ارضی با خود به همراه دارد، اشاره ی آنان به شرایط ملتهب کشور و وجود پتانسیل گریز از مرکز در مناطق ملی است، که اکثریتی غیرفارس دارند. و اضافه می کنند، که این تعریف از ملت در شرایط ضعف مرکز، به تقویت و تشدید پتانسیل گریز از مرکز که در آن مناطق موجود است، منجر می شود. در نتیجه به خاطر "دفاع" از تمامیت ارضی، نه تنها باید واقعیت ها را وارانه جلوه داد، بلکه حتا در شرایط توهم احساس خطر از تمام نیرو برای سرکوب استفاده نمود.
نکته ای که در رابطه با تمامیت ارضی در ادبیات سیاسی ایران متأسفانه به خطا نهادینه شده است، تکرار دایم "دفاع" از تمامیت ارضی برای ارعاب نیروهای مختلف داخلی، خصوصاً در مقابل نیروهای هویت طلب غیرفارس است. و هر زمان این نیروها در ارتباط با حقوق مادی و معنوی خود به تبعیض ها و بی عدالتی ها اعتراض کردند، با چماق سرکوب "دفاع" از تمامیت ارضی فارسگرایان حاکم و غیر حاکم، مواجه می شوند. زیرا فارس گرایان تقویت هر فرهنگی در کنار فرهنگ فارسی را به مثابه تضعیف فرهنگ "ایرانی" تلقی می کنند و در نتیجه از نظر آنان خطری است که تمامیت ارضی را تهدید می کند. اینچنین نتیجه گیری ها ناشی از این است، که ناسیونالیزم ایرانی فارسگرا، فرهنگ ایرانی و فرهنگ فارسی را یک تن واحد می شمارد و بقیه ی فرهنگ های ترکی، عربی، کردی، بلوچی و ترکمنی را با وجود حضور مردمان صاحب این فرهنگ ها در جغرافیای ایران، غیر ایرانی و غالباً ضد ایرانی معرفی می کنند.
اگر به جای ادبیاتی که "دفاع" از تمامیت ارضی از آن تولید شده است، ادبیات دیگری که "تقویت" تمامیت ارضی را تولید کند و گسترش دهد، و در چارچوب ایران میان نیروهای داخلی مورد استفاده قرار گیرد، تنها عرصه ی طبیعی که برای مصرف "دفاع" از تمامیت ارضی باقی می ماند، عرصه ی خارجی است.
در پایان و در چارچوب انتقاد های ناسیونالیست های نوع دوم، طبعاً پرسیده می شود: که چه واحدی را در مقیاس اندازه گری به کار بسته اند، و در آن جمله مقدار واپسگرایی و حجم خطر تهدید تمامیت ارضی را آنچنان با دقت تعیین کرده اند؟.... جز اینکه در چنین مواردی تنها فقط با واحد "برتری نژادی"، "باستانگرایی" و "عظمت طلبی"، می توان میزان آن خطری که درون یک اظهارنظر شخصی است، بیرون کشید ؟!!

توضیح:
یزله: نوعی رقص گروهی است که به رهبری شخصی میاندار به صورت دایره ی انسانی در حرکت، با سرودن اشعار حماسی مناسبِ شادی ها، عزاداری ها و در هنگام پیروزی ها، با پایکوبی بر زمین به نمایش در می آید.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen