Montag, 18. Oktober 2010

شونیسم و پاک کردن صورت مسئله

[ 31.01.2005 ]

شونیسم و پاک کردن صورت مسئله

در جواب به مقاله" حق تعيين سرنوشت" نوشته دارا گلستان (١)

__________________________________

• از ملت دو تعریف متفاوت شده است یکی تعریف اتنیک و قومی است که به مفهوم مجموعه ای از انسانها با خصوصیات زبانی و فرهنگی و تاریخی مشترک است و دیگری مفهوم سیویک و سیاسی آن است

• دون كيشوت قهرمان مقاله "حق تعيين سرنوشت" كه به جنگ اژدهاي تجزيه طلبي رفته است ملل غير فارس را متجاوز مي نامد و بيش از ۵٠ درصد از جمعيت ايران را به "بقايا" تقليل مي دهد

ياشار تبريزلی

يکشنبه ١١ بهمن ١٣٨٣ – ٣٠ ژانويه ٢٠٠۵

دارا گلستان با محدود کردن مفهوم حق تعیین سرنوشت به تعابیر لنین و انگلس چنین نتیجه گیری می کند که این حق فقط برای سرزمینهای الحاقی و دربند مصداق دارد و شامل کشور ایران نمی شود و بدين ترتيب با سفسطه گري منكر وجود چنين حقي براي ملتهاي ايراني مي شود!

قلم به دستان شونیسم که در تحقیر و توهین به ملل ایرانی و تحریف و تخریب هویت فرهنگی و تاریخی آنها بیش از هشتاد سال است زورمندان حکومت مرکزی را همراهی کرده اند ، اینبار نیز در جهت انکار حق و حقوق ملتهای ایرانی قلم فرسایی مي كنند. قلم آنها طبق معمول مرزهای احترام به انسانها و ملتها را پشت سر گذاشته و بار دیگر ضمن متجاوز خواندن ملتهاي غير فارس ساكن ایران و با تجزیه طلب خواندن حق طلبان این قومیتها خواستار اخراج آنها از ایران نیز مي شوند! و بدینگونه با تجزیه ایرانيان به صاحبخانه (ملت فارس) و متجاوز‌( ترک و عرب و بلوچ و...) تجزیه طلب واقعی را به نمایش مي گذارند!

دارا گلستان در مقاله ای به نام حق تعیین سرنوشت (١) با مغلطه گری به جنگ حق تعیین سرنوشت و لوث کردن این مفهوم می رود تا بدینگونه پرونده سیاه شونیسم را سیاهتر کند.

اساس سفسطه وی در این مقاله استناد به تعبیر لنین و انگلس برای تعریف مفهوم حق تعیین سرنوشت است. وی مدعی می شود چون منظور لنین و انگلس از حق تعیین سرنوشت فقط حقی است که برای مستعمرات امپریالیسم مي توان قائل بود پس این حق برای ایرانیان صادق نیست و ملتهای ایرانی مجاز نيستند به چنین حقی متوسل شوند! يعني ايشان با محدود کردن حق تعیین سرنوشت به تعبیر لنین ، چنین نتیجه گیری می کند که این حق برای سرزمینهای الحاقی و دربند مصداق دارد و شامل کشور ایران نمی شود. باید گفت که تعبیر آزاديخواهان ملل ایرانی از حق تعیین سرنوشت آن نیست که مارکس و انگلس مد نظر داشتند ، که با انکار آن بتوان به راحتی چنین حق واضحی را از ملل ایرانی صلب کرد و پرونده حق تعیین سرنوشت را در ایران بست. باید گفت که حق تعیین سرنوشت حقی بدیهی است و نمی توان آنرا محدود به عقايد ماركس و انگلس يا نظر چندین تئوریسین نمود! حق تعیین سرنوشت حقی است که متعلق به هر انسان و هر گروه انسانی است و تعریف آن در خود عبارت مستتر است و برای تعبیر و یا رد آن نیز نیازی به برداشت مارکس و انگلس نیست!

مغلطه دیگر ایشان در نوشته مذکور تلاش برای منحرف ساختن افکار خواننده با معادل قرار دادن مفهوم حق تعیین سرنوشت با تجزیه طلبی است. حق تعیین سرنوشت از یک طرف می تواند به استقلال یک یا چند گروه از جامعه منجر شود و از طرفی نیز ممکن است به اتحاد داوطلبانه ملتها یا انتخابهای دیگر بیانجامد. ایشان بدون ذکر هشتاد سال جنایات نظام شونیسمي در ایران که سعی در نابودی ملتهای ترک و کرد وعرب و بلوچ از طریق یکسان سازی اجباری فرهنگی ملتها و حتی توسل به اسلحه داشتند ، آنچنان از تجزیه طلبان سخن می گوید که گویا تمامی حرکتهای ضد شونیست تجزیه طلب هستند و در ایران دو جریان بیشتر نیست یا بايد از تمامیت ارضی ایران دفاع كرد یا تجزیه طلب بود . بدين ترتيب ايشان قصد تلقين اين موضوع به خواننده را دارد كه كساني كه از جور وستم سيستم شونيستي به تنگ آمده اند تجزيه طلب هستند . و ديگر اينكه چنین وانمود می شود که حق تعیین سرنوشت فقط شعار نیروهای چپ و در انحصار این طیف است!

شاید اشتباه دیگر عمد يا سهو آقای گلستان و دیگر همفکران در این باشد که وجود ایران را به صورت یک پیش فرض ثابت قلمداد می کنند و تقدسی غیر منطقی برای تمامیت ارضی کشور قائل می شوند. به گونه ایکه در ارائه هر راه حلی حریم این تابو باید حفظ شود. باید به صراحت گفت اگرچه نمی توان تمامی ضد شونیستها را تجزیه طلب نامید، اما استقلال طلبی و تجزیه طلبی نه گناه و جرم بلکه حق هر انسان و هر گروهی از انسانها است! انسانها را نه با تهدید به اخراج از ایران بلکه با اعطای حقوق برابر می توان در این چهارچوب نگاهداشت! تمامیت ارضی نیز زمانی تقدس می یابد که ساکنین ارض مذکور از حقوقی برابر برخوردار باشند. چگونه مي توان حق انتخاب راه آينده هر انساني را از اوسلب كرد و منكر حق تعيين سرنوشت بود؟

آقای گلستان محدود كردن مفهوم حق تعیین سرنوشت به برداشت و تعبیر اشخاص و قوانین درست نيست. قوانین نیز بر اساس مفاهیم نگاشته شده اند، با این حال اگر نگاهی به اعلامیه حقوق بشر به عنوان دست آورد قرنها تجربه بشری بنگریم چنین حقی را نه تنها در تناقض با این اعلامیه نمی بینیم بلکه آنرا کاملا در راستای روح حاکم بر این اعلامیه می يابيم، به عنوان مثال به ماده ٢٨ این قانون مراجعتی داشته باشیم: (٣)

"ماده بيست وهشتم : هر كس حق دارد برقراري نظمي را بخواهد كه از لحاظ اجتماعي و بين المللي ، حقوق و آزادي هايي را كه در اين اعلاميه ذكر گرديده است تامين كند و آنها را به مورد اجرا گذارد ."

البته باید توجه کنیم که اعلامیه حقوق بشر نه حداکثر حقوق انسانها بلکه حداقل آن را تعیین می کند!

ماده نخستین دو میثاق بین المللی حقوق مدنی ، سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی در تکمیل اعلامیه حقوق بشر می گوید:

١-همه خلقها (peoples= مردمها ، اگر این لفظ به معنی کل تابعین یک کشور می بود می بایست علاوه بر اشاره صریح ، به جای این لفظ از کلمه state یا citizenship یا nation استفاده می شد) دارای حق تعییت سرنوشت هستند. به موجب حق مزبور ، آنان وضع سیاسی خود را آزادانه تعیین ، و توسعه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی خود را آزادانه دنبال می کنند.

٢- همه خلقها می توانند برای نیل به هدفهای خود ، بدون اخلال در الزامات ناشی از همکاری اقتصادی بین المللی مبتنی بر اصل منافع مشترک و حقوق بین الملل ، در منابع ثروتهای طبیعی خود تصرف کنند. در هیچ موردی نمی توان خلقی را از وسائل معاش خود محروم کرد.

٣- کشورهای طرف میثاق ، از جمله کشورهای مسئول اداره سرزمینهای غیر خود مختار و تحت قیومیت مکلفند تحقق حق تعیین سرنوشت را تسهیل کنند و طبق مقررات منشور ملل متحد به این حق احترام بگذارند.

پس حق تعیین سرنوشت بر خلاف ادعای آقای گلستان تنها محدود به نظریات لنین و انگلس نیست و نمونه هایی از اعطای حق سرنوشت را می توان در موارد زیر نيز مشاهده کرد(٢)

• نروژ در رفراندومی با اکثریت رای در اکوست سال ١۹٠۵ از سوئد جدا شد.

• ایسلند با ۹۷ در صد رای مردم در سال ١۹۴۴ از کشور پادشاهی دانمارک جدا شد.

• سلواکیا با٨٠ در صد رای مردم در سال ١۹۹٣ از جمهوری چک جدا شد.

• تیمور شرقی زیر نظر سازمان ملل با ۷٨.۵ در صد رای مردم بعد از سقوط دولت سوهارتو وسرکار آمدن دولت اقای ب - جی- حبیبی به استقلال رسید.

• مردم اسکاتلند، ایرلند شمالی، ولزدر بریتانیا در فاصله زمانی معین برای استقلال رفراندوم برگزار کرده و میکنند.

• مردم فائیرو در دانمارک با جمعیت نیم میلیونی و با مساحت ۶٠٠ کیلو متر مربع تاکنون چندین بار برای کسب استقلال رفراندوم برگزار کرده اند.

• مردم والون در بلژیک برای استقلال رفراندوم برگزار کرده اند.

• چندین ملت دیگر در اسپانیا و دیگر کشورها برای جدائی و تشکیل دولت ملی خود به شیوه مسالمت آمیز و رفراندوم مبارزه میکنند.

• مردم ایالت کیک کانادا طی رفراندومی به ماندن در چهارچوب کشور کانادا رای دادند.

در مورد مفهوم ملت نیز باید ذکر کرد که از ملت دو تعریف متفاوت شده است یکی تعریف اتنیک و قومی است که به مفهوم مجموعه ای از انسانها با خصوصیات زبانی و فرهنگی و تاریخی مشترک است و دیگری مفهوم سیویک و سیاسی آن است که به مفهوم مجموعه از انسانها با دولت وقانون مشترک و حقوق مساوی است که به نظر بنده اصطلاح تابعیت (یا ملت – دولت) برای مفهوم دوم مناسبتر است. این دو مفهوم نیز در تتناقض با یکدیگر نیستند. ملتهای متفاوت می توانند تابعیت سیاسی واحدی داشته باشند ( مانند کشورهای ایران ، سویس ، هند ، ایران و دهها کشور دیگر) و بالعکس یک ملت واحد می تواند از چندین حکومت سیاسی تبعیت کنند (مانند ملتهای آذربایجان ، آلمان، عرب و....) . حق تعیین تابعیت و حکومت حقی مسلم برای هر ملت است . البته اگر حقوق اولیه یک ملت در چهارچوب سیاسی یک کشور تامین گردد ، تمایل براي ماندن آن ملت در آن نظام بیشتر خواهد بود. مثلا تاکنون آلمانیهای سوییس ادعای اتحاد با آلمانیهای آلمان یا اتریش را نداشتند. و نكته مهم ديگر اينكه براي برخورداري از حق تعيين سرنوشت نيز احتياجي به اثبات اين نكته نيست كه گروه متقاضي جدايي از يك سيستم سياسي لزوما يك ملت سيويك يا يك ملت اتنيك را تشكيل مي دهند. اين حق هر گروه از انسانها است فارغ از اينكه عامل پيوند بين آنها چه باشد.

در مورد حق تعيين سرنوشت مورد ادعاي لنين بايد گفت كه حتی خود وي نیز از این مفهوم قصد استفاده ابزاری داشت ، ‌به عنوان مثال وی در ١۹٢٠ حکومت مستقل آذربایجان را که در ١۹١٨ از بند تزاریسم رها شده بودند به خاک و خون کشید و وی و جانشینانش تا گورباچف هرگز عملا چنین حقی را برای ملتهایی که از زمان تزاریسم مستعمره روسها بودند قائل نبودند. آيا بحث در مورد تعبير كسي كه صاحب چنين برداشت سوء وسخيفي از حق تعييت سرنوشت مي باشد ارزشي دارد؟ دیگر اینکه با نگاهی به تاریخ ایران از زمانی که ملتهای منطقه با زور و تجاوز هخامنشیان به زیر یک پرچم رفته اند ، تا امروز مرزهای این کشور توسط شمشیرهای خونین پادشاهان حریص و زیاده طلب ترسيم شده است و نقش داوطلبانه مردم در شكل گيري دموكراتيك اين مرزها حداقل بوده است. اگر هم در این چهارچوب ملتهای ایرانی در طول زمان موفق به همزیستی مسالمت آمیز با همدیگر شده اند، اما با سرکار آمدن رژیم پهلوی در ایران این مسالمت جای خود را به تبعیضی داد که نتیجه اش استعمار مضاعف فرهنگی و اقتصادی ملتهای غیر فارس بود. با توجه به اینکه الحاق مد نظر آقای گلستان نیز نتیجه اش همان استعمار می باشد، پس وضعیت ملل ایرانی حقیقتا همان وضعیتی است که به حق می توان آنها را ملل در بند ناميد! بماند آقای گلستان در مقالات بعدی خود عبارت ملل دربند را به کدام تئوریسین نسبت دهد و انکارش نماید، اما آنچه در ايران حقيقت دارد استعمار مضاعف ملتهاي غير فارس توسط حكومتهاي مركزي است. اگر بعضي از ملتها دچار استعمار خارجي شده باشند ، امروز ملت هاي ايراني به خصوص ملتهاي غير فارس در معرض استعماري داخلي به نام شونيسم هستند.

در جايي آقاي گلستان خود مي نويسد:

"آنچه امروز بنام ايران وجود دارد با هر تعريفی که قبول کنيد دارای مرزهائی دموکراتيک است که بقايش در گرو اتحاد همهء ايرانی هاست."

مسئله اينست كه اين كشور چگونه داراي مرزهاي دموكراتيك است كه بقايش شرط وشروط دارد ؟ چه چيزي باعث شده است كه اكنون مشكل ضعف اتحاد بوجود آيد. آيا اين اتحاد بايد اجباري باشد يا داوطلبانه يعني همان چيزي كه از آن به عنوان حق تعيين سرنوشت نام برده مي شود؟

در نهايت آقاي گلستان در ادامه بحث به ظاهر سياسي خود با جمله زير ماهيت خود به عنوان يك لمپن سياسي را به نمايش مي گذارد:

"آيا همانگونه که آلمانيها و سوئدی ها ميبايست استقلال بلژيک و نروژ را برسميت می شناختند و آن سرزمين ها را ترک ميکردند ما حق نداريم از بقايای ملل متجاوز که خواهان تجزيه ايران هستند بخواهيم که اگر خود را ايرانی نميدانند سرزمين ايران را ترک کنند؟"

دون كيشوت قهرمان مقاله حق تعيين سرنوشت كه به جنگ اژدهاي تجزيه طلبي رفته است ملل غير فارس را متجاوز مي نامد وبيش از ۵٠ درصد از جمعيت ايران را به بقايا تقليل مي دهد و با استفاده از لفظ ما خود را مالك و امپراتور سرزمين ايران مي پندارد! ايشان كه تقدم و تاخر ورود به ايران را معيار تقسيم ايران به مالك و متجاوز ، ايراني و انيراني مي پندارد ، غافل نباشند كه تئوريهاي تاريخي كه ايشان به آن معتقدند بسيار بي اساستر و بي وفاتر از آنست كه تصور مي نمايند! البته در كشورهاي دموكراتيك دنيا ديگر داستانهاي بچه گانه چه كسي زود تر آمد مانعي براي برخورداري از حقوق شهروندي برابر نيست.

به اميد برابري و برادري ملتها

ياشار تبريزلي 11 بهمن 1383


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen