Sonntag, 17. Oktober 2010

حرکت ملی آذربایجان و خطوط آن

حرکت ملی آذربایجان و خطوط آن چاپ ايميل

یاشار آستارالی*

جدای از ابهام در مفهوم ایران, خود ایرانی نیز مبهم است. اگر پرسیده شود ایرانی کیست گفته می شود ایرانی مجموعه ای از قومیتهاست که در جغرافیای موسوم به ایران زندگی میکنند. لیکن آنچه این پاسخ را رد می کند واقعیتهای عملی است که در این جغرافیا مشاهده می شود. در واقع آنچه واقع به ما می نماید این است که ایرانی تنها فارس و فارسی است که به هر دلیلی توانسته زبان, فرهنگ و در یک کلمه اراده خود را بر سایر اجزای اجتماع تحمیل کند.


آزادی به مثابه یک ارزش بنیادین ازهمان اوان حیات بشری همچون آرزویی ماندگار ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. در مسیر تحول ملل این مفهوم با تعابیر مختلف فراز و نشیب های متعددی را پشت سر گذاشته و برخی از ملل به خصوص در دنیای غرب با تلاش تحسین برانگیزی توانسته اند به مفهوم نوینی از آزادی دست پیدا کنند. با وجود این تحقق کامل آزادی به نظر میرسد به این سادگی نخواهد بود. در همین راستاست که روسو در کتاب قرارداد اجتماعی خود می نویسد: بشر اگر چه آزاد آفریده شده است ولی همیشه در اسارت بوده است.

آزادی را از ابعاد مختلفی میتوان مورد لحاظ قرار داد: آزادی اقتصادی، حقوقی، اجتماعی و .... پرداختن به هر یک از این مقولات خود مستلزم توجه عمیق به مفهوم آزادی در ابعاد وقلمرو آن است که موضوع بحث ما نیست. آنچه مد نظر نگارنده این مقاله است موضوع آزادی ملی در بعد سیاسی است. آزادی در این معنا دارای دو بعد داخلی و خارجی است. در بعد داخلی مقصود این است که هر ملتی حق دارد آزادانه نظام سیاسی و شکل آن را جهت اعمال حاکمیت خود انتخاب نماید و نظام برگزیده, نماینده و تبلور افکار عمومی است. در این مفهوم از آزادی، آنچه نقطه تمرکز است احترام به حق ملتها در تشکیل نظام سیاسی مطلوب خواست ملی است که به صورتهای گوناگون ممکن است تبلور پیدا کند.

در مقابل مقصود از آزادی ملی در بعد خارجی آن است که هیچ قدرت خارجی حق اعمال سلطه بر نظام سیاسی برگزیده یک ملت را ندارد و این نظام می بایست بطور کامل و تام آیینه تمام نمای روح ملی باشد و از هر گونه مداخله گری دول خارجی مصون باشد, اگرچه در مقام عمل عدم تأثیر دول بر یکدیگر با لحاظ منافع ملی دولتها, سخت دشوار می نماید. در ادبیات حقوقی از این بعد آزادی به استقلال ملی نیز یاد می شود که این استقلال می تواند در ابعاد مختلف مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

آنچه نگارنده را به بحث در این خصوص ترغیب نمود نگاه و توجه به آزادی ملی از منظر حرکت ملی آزربایجان جنوبی است. در واقع تلاش می شود به طور خلاصه مبانی حرکت ملی ارائه شود و بعد از ارائه چارچوب حرکت، ابهاماتی که دور و بر حرکت ملی را احاطه کرده, مطرح و پاسخ های لازم داده شود. و در ضمن این مطالب، موضوعات دیگری نیز بر حسب ضرورت مطرح میشود که در جای خود به آن اشاره می شود. آنچه در این مقاله می آید صرفاَ بیان رویکردی ازرویکرد های مختلف در حوزه حرکت ملی آزربایجان است و نگارنده ادعای حقانیت دیدگاه های ارائه شده را ندارد و ارزیابی دید گاه های اشاره شده بر عهده مخاطبان است.

الف- مبانی حرکت ملی

در صدر نوشتار از روسو جمله ای با این بیان نقل شدکه «اگر چه انسان آزاد آفریده شده است ولی همیشه در اسارت بوده است». این نقل قول اگر چه ناظر به انسان به عنوان یک مفهوم کلی و انتزاعی است ولی در خصوص فرد, بطور عام وملل, بطور خاص نیز صدق می کند. از جمله مللی که این جمله در حق آنها صدق می کند ملت آزربایجان جنوبی است؛ ملتی که در تاریخ پر فراز و نشیب خود در راه ملل مختلفی خصوصاً فارس مبارزه کرده و آنها را به سمت آزادی رهنمون ساخته است, در حالیکه با مبارزات خود در راه دیگران تلّی از زندان را برای خود ساخته است؛ زندانی که ساخته یک ملت است طبیعی است که شکستن آن نیز نباید به این سادگی باشد.

بحث آزربایجان جنوبی جدای از مباحث مختلفی که از ابعاد مختلف تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و ... می تواند داشته باشد، امروزه محل تأمل و تدبّر انسان هایی است که با گذشته ای مبهم شده از خود روبرو هستند؛ گذشته ای که مرکز ثقل زندان موجود و محل ترس از زندان های آتی است. همین ترس است که انسان آزربایجانی به خصوص قشر تحصیلکرده را به تکاپو انداخته است که نکند تا ابد در این زندان بمانیم و کسی حتی خودمان صدایمان را نشنود؛ نکند در همین فضای مه آلود خفه شویم و نتوانیم خودمان را قانع کنیم که انسانیم و مثل سایر ملل، حق زندگی شرافتمندانه داریم. این ترس ولرز البته که امید آفرین است؛ این ترس است که ما را به سوی زندگی می کشد. درود بر این ترس که مایه حیات است و نفرت بر این ترس که مایه فدا شدن ملتی است. این ترس را نمی توان با تفکیک قائل شدن بین اجزای مختلف یک کل حل کرد. این ترس, ترسی است که بر روح ملی آزربایجان سایه انداخته است و روح ملی را در کلیتش در معرض نابودی قرار داده است. از همین روست که حرکت ملی موسوم به سوسیالیسم، لیبرالیسم، دموکراسی، فیمینسم آزربایجانی نیست, بلکه حرکت ملی آزربایجان آنهم ازنوع آزربایجان جنوبی اشغالی است.

حرکت است چرا که مبارزه ای بر علیه سالها سکوت و غفلت از خود است؛ بازگشت به خویشتن است، بازگشتی که مستلزم حرکت است. حرکتی که بتواند ما را به خودِ واقعی خویش برگرداند و از اضمحلال درونی و خارجی نجات دهد. طبیعی است که این رهایی مستلزم حرکت است و با هر گونه ایستادنی در تضاد است.

ملی است, چه با تاکید بر روح ملی و صرفنظر از طیف های مختلف اجتماع از روح ملی تغذیه می کند؛ روحی که پیوند دهنده تمام اجزا است. در این روح دیگر فیمینیسم مفهومی ندارد، سوسیالیسم در خدمت روح ملی است، لیبرالیسم، دموکراسی، و هر عنوان دیگری که درجریانات سیاسی است خود, در قالب روح ملی مفهوم پیدا می کنند. سوسیالیسم زیبا می شود چون که از درد و رنج کارگر آزربایجانی سخن می گوید. فیمینیسم قابل دفاع میشود چرا که از ظلم و ستم مضاعفی که بر زن دلیر آزربایجانی می رود سخن می راند و دموکراسی زیباتر می شود, چه از ظلم و ستمی بحث می کند که بر میلیونها انسان در مقابل میلیونها انسان داخلی وخارجی می رود. وانگهی، حرکت، ملی است چرا که در آن اراده ملی یک ملت به محک آزمایش گذاشته می شود و با آن معیاری ساخته میشود که تمام ایده های جدید و مدرن خود را در قالب روح ملی می یابند.

آزربایجانی است چون که نقطه تمرکز آن آزربایجان، فرهنگ، زبان، تاریخ، حال و آینده آزربایجان است و بالاخره اشغالی است چرا که آزربایجان بدون خواست ملی تحت هجوم مادی ومعنوی ملتی بیگانه و غیر است؛ هجومی که تار وپود یک ملت را همچون سرطان به حیطه نفوذ در آورده, به نحوی که ملت تحت ستم را به مثابه ابزاری در خدمت قدرت اشغالگر به سخره گرفته و هر آنچه که مدنیت، فرهنگ و ثروت و ... است را به استثمار انحصاری خود درآورده است. این چند سطرِ مختصر, دیدگاه نگارنده در خصوص ماهیت حرکت ملی است.

حال با این مشخصات از حرکت ملی چند سوال مطرح است:

مقصد وغایت حرکت ملی در چیست؟

صرفنظر از آنچه که هست مقصد وغایت حرکت ملی چه چیزی باید باشد؟

دوستان و دشمنان این حرکت چه کسانی هستند؟

ابهامات اساسی حول وحوش این حرکت کدام ها هستند؟

ما در این وجیزه سعی می کنیم به طور مختصر به این سوالات پاسخ دهیم تا فتح بابی باشد جهت بحث تفصیلی در خصوص این موضوعات توسط سایر باورمندان حرکت ملی.

ب- غایت و مقصد حرکت ملی

در خصوص غایت و مقصد حرکت ملی دیدگاه های مختلفی وجود دارد و گروه های مختلف سیاسی سعی میکنند تا موضوع را از منظر ایده و افکار خودشان تحلیل کنند. برخی از فدرالی شدن ایران درراستای تأمین منافع ملت آزربایجان دفاع می کنند. این طیف در توجیه راه حل فدرالی به عنوان راه حل مطلوب, بیشتر به عدم تمایل قدرتهای بین المللی و منطقه ای درتجزیه ایران تکیه می کنند و هزینه های استقلال را با لحاظ پدیده تروریسم درمنطقه خاورمیانه و خطر تروریسم کرد درآزربایجان غربی بالا می دانند. در مقابل عده ای نیز فدرالی شدن حکومت را ابزاری قویتر در جهت استحاله بیشتر ملت آزربایجان در حاکمیت مرکزی دانسته و شدیداَ با آن مخالفت می کنند. مبنای توجیهی این رویکرد بر حق ملتها در تشکیل دولت و رهایی از اشغال دول غیر است. از دلایل این طیف در پیش بردن ایده استقلال عبارت است از نبود ساختار دموکراتیک در جامعه ایران و در نتیجه آن, استحاله ایالات فدرالی در قدرت مرکزی؛ امری که تاریخ تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان گواه زنده آن است. این طیف از ایده استقلال به عنوان تز نهایی رهایی ملت از اشغال دفاع میکنند و بالاخره عده ای نیز از اجرای اصول فراموش شده قانون اساسی به خصوص اصل 15 قانون اساسی به عنوان راهکار حل مسئله دفاع می کنند. این طیف هنوز هم امید خود به اجرای اصول مرتبط با حقوق ملیتها را در قانون اساسی زنده نگه داشته است و تلاش می کند تا در چارچوب ایران منافع آزربایجانیان را تامین کند. این سه دیدگاه, رویکرد غالب در بین فعالین حرکت ملی است اگر چه دیدگاه های دیگری نیز وجود دارد که به علت عدم اهمیت اساسی آنها ازذکر آنها خودداری می کنیم.

در خصوص اینکه تمامی این طیف ها در برخی اصول, اشتراک دارند شکی وجود ندارد. یکی از این اصول تحقق سعادت ملت آزربایجان است. لیکن آنچه محل اختلاف است آن است که هر کدام از این طیف ها از منظر ایده های خود با سبک سنگین کردن نتایج رفتار سیاسی و واقعیات موجود به ارائه راه حل مطلوب می پردازند. سوالی که هر فعالی ممکن است با آن روبرو شود این است که کدامیک از این راه حلها به تحقق نتیجه که همان سعادت ملت آزربایجان است کمک خواهد کرد؟ به بیان دیگر، سعادت ملت آزربایجان در گرو چه چیزی است؟ و اساساً چه کس یا گروههایی صلاحیت ارزیابی سعادت یک فرد ودر کل یک ملت را دارند؟

در همین بخش است که متوجه می شویم بایستی موضوعات انتزاعی و اعتباری را از امور واقعی به خصوص سیاسی جدا ساخت, اگر چه مبنای واقعیات سیاسی نیز امور اعتباری باشند. می توان درحوزه نظری بر این باوربود که سعادت یک فرد یا گروه در گرو اراده و اختیار آن فرد و ملت است و هیچ گروهی حق تحمیل تئوری خود در خصوص سعادت یک ملت را ندارد. بنایراین نمی توان ملتی را به قبول این نظر واداشت که سعادت گروه ملی در گرو فدرال، استقلال یا سایر راه کار های احتمالی است. نتیجه طبیعی چنین رویکردی انفعال گروههای مختلف اجتماع نسبت به سعادت ملی است. از همین رواست که پاسخ سوال در حوزه واقعیات یعنی آنجا که در آن زندگی جریان دارد متفاوت خواهد بود. تمام کسانی که در یک اجتماع زندگی می کنند سعادت و خوشبختی آنها تا حدود زیادی تابع نظام سیاسی است که بر آنها حاکم است و طبیعی است که هر فرد و گروهی حق دارد دیدگاهش را در خصوص مسائل سیاسی و نتایج ناشی از آن به گوش ملت برساند و با جلب آرای آنها زمینه را برای اعمال حاکمیت خود فراهم سازد. با لحاظ همین واقعیت هست که هر شخص و گروهی خود را ذیحق می داند که در خصوص واقعیات سیاسی اظهار نظر کند تا ازاین طریق گامی در راه سعادت ملی بر دارد.

نگارنده بر این باور است که صرف نظر از بحث راهکارهای حل مساله و ارزش گذاری آنها, مشکل اساسی آزربایجانیان استعماری است که بر ما می رود؛ استعماری که ما را از هویت و هستی انداخته است به نحوی که زنده مرده هستیم و مرده زنده، یعنی زندگانی که همچون مردگانند و مردگانی که همچون زندگانند. مرده ایم چراکه به علت محروم شدن از روح ملی قادر به انکشاف و پیشرفت در حوزه های مختلف اقتصادی, سیاسی, فرهنگی, اجتماعی و ... نیستیم. و زنده ایم چرا که از روح ملی جهت نجات ملی جان می گیریم. مشکل ما شناخت و مبارزه با چنین استعماری است؛ استعماری که نه در قالب دشمن, بلکه در شکل و شمایل دوست تاریخی و ملی است. استعمارگری زیرک و غیر منصف که از هر ترفندی من جمله زبان، مذهب، تاریخ، اخلاقیات، عرف و عادات و .... کمک می گیرد تا ما را به قهقرا بکشاند. همین استعمار است که ما را از شناخت غیر( دشمن در مفهوم سیاسی و نه اخلاقی) عاجز می کند؛ مگر یک هم مذهب می تواند دشمن باشد در حالی که نمونهای از این دشمنی را در قالب کمک به ارامنه در اشغال قره باغ مشاهده میکنیم. مگر کسانی که سالها با آنها در یک سرزمین مشترک بودیم میتوانند دشمن باشند؟ در حالی که نمیتوانیم نمونهای از دوستی ومحبت این برادران سرزمین مشترک را ارائه کنیم. مگر ممکن است کسانی که تاریخ، جغرافیا، ادبیات، هنر و ... آنها مدیون تلاش های ما می باشد دشمن باشند در حالی که عاجز از مشاهده هزاران ظلم و ستمی هستیم که بر روح ملی ما میرود. همین سوالات گیج کننده است که استعمار پذیر را از شناخت واقعیت عاجز میکند؛ عجزی که اوج آرزوی استعماگر است و چه عشق ورزی ها که با آن نمیکند. در همین وضعیت ابهامی است که شعار ها و الفاظ مبهم و مغلق ظاهر میشوند:

آذربایجان اویاخدی اینقیلابا دایاخدی، زنجان لیلار قان وئرر اینقیلابا جان وئرر، آذربایجان سر ایران است.

این واژه ها برای ملتی که خود را نشناسد مهلک، کشنده و در عین حال مست کننده است. جهل ما به هویت ملی خویش را الفاظ و وعباراتی پر میکند که استعمارگر بر ما تحمیل می کند. به بیان دیگر ما با عبارات آنها خودمان را تعریف می کنیم و عاجز از شناخت خود با عبارات و و مفاهیم ملی هستیم. اینجا بطن حرکت ملی است: یعنی تعریف خویش با مفاهیم ملی، رویکردی ملی ونگاهی ملی به خود.

آگر حرکت ملی بتواند ملت آزربایجان را به رهایی از تاروپود جهل به خویشتن رهنمون سازد، در آن صورت دیگر بحث فدرالیسم، استقلال و سایر رویکردها موضوعاتی فرعی خواهد بود چرا که ملت آگاه و آشنا به روح ملی تمام حرکت های سیاسی را به سمت اهداف ملی هدایت خواهد کرد و این هدف ملی جز با آزادی ملی تحقق نخواهد یافت. این چنین ملتی است که شایسته زیستن در این دنیای پر هیاهوست؛ ملتی آماده و آگاه که همه چیز را در چنبره اراده ملی خود تحت سلطه در می آورد و تمام اراده های غیر ملی را به تبعیت از اراده ملی در حوزه های داخلی وخارجی وا میدارد. این که حرکت ملی چطور می تواند به این روح ملی دست پیداکند موضوع بحث ما نیست و من بعداَ تلاش خواهم کرد در صورت امکان با استفاده از تجربیات سایر ملل راهکارهایی که هماهنگ و سازگار با روحیات ملی ملت آزریایجان باشد ارائه کنم.

ج-دوستان و دشمنان حرکت ملی

موضوع مهم دیگری که امروزمطرح است این است که آرمان حرکت ملی -آنچنان که بیان شد- با منافع چه گروههایی معارض است و به بیان شفافتر، دوستان و دشمنان حرکت ملی چه کسانی هستند. یکی از مهمترین موضوعاتی که محل بحث و اختلاف میان فعالان ملی است این است که آیا وجود دشمن برای حرکت ملی مفید است یا اینکه بدون دشمن نیز نیز می توان به آرمان ملی رسید.

متأسفانه مثل سایر حوزه ها در این بخش نیز اختلاط بین مفاهیم موجود است. در حوزه امور اخلاقی و مذهبی روشن است که هر چه از تعداد دشمنان کم و بر تعداد دوستان افزوده شود درست و نیک است. انسانی اخلاقی است که به فکر دشمنان خود نیز است. این مفهوم در اخلاق اجتماعی و در متون مذهبی به خصوص در مسیحیت به کرات بیان شده است: اگر کسی به صورتت سیلی زد، آن طرف صورتت را نیز برای زدن سیلی آماده کن. بعلاوه، دشمنی مایه بی نظمی و عدم امنیت است و زمینههای صلح و آرامش بین ملتها را به هم میزند که این امر مغایر با آرمانهای اخلاقی و مذهبی است. لیکن، آنچه در اخلاق ناپسند جلوه میکند ممکن است در سایر حوزهها همچون حوزه سیاسی مطلوب و قابل دفاع باشد.

در واقع هر ملتی برای شناخت خود نیاز به غیر دارد. شناخت خود بدون وجود غیر امکان پذیر نیست، همچنانکه کودک بعد از آنکه کمی بزرگ شد(7ماهگی) با لحاظ دیگران متوجه استقلال خود از دیگران بخصوص مادر می شود. تا این موقع کودک خود را با مادر یکی می داند و در نتیجه قادر به تمایز خود از دیگران نیست. بنابراین برای اینکه بتوان ملت را حول روح ملی منسجم و همبسته کرد نیاز به وجود غیر و دشمن است. ولی مقصود از این دشمنی, معنای اخلاقی آن نیست. در امور عادی, دشمن کسی است که حذف آن جایز است. بنابراین اگر فرصتی دست دهد باید از آن جهت حذف دشمن استفاده کرد. ولی در حوزه سیاسی, دشمن گروهی است که دارای منافع متعارض با گروه ملی است. برای اینکه بتوان گروه ملی را در مقابل هجوم گروه معارض منسجم کرد نیاز به روشن کردن وضعیت گروهها از حیث دوستی و دشمنی می باشد: هر گروهی دشمن است اگر بر خلاف منافع ملی گروه ملی عمل کند و هر گروهی دوست تلقی می شود اگر سازگار با منافع ملی گروه ملی عمل نماید. از آنجایی که مفهوم منافع ملی بر حسب شرایط و اوضاع و احوال متغیر است لذا مفهوم دوستی و دشمنی در سیاست نیز متغیر است. از این رو گفته می شود در سیاست دوست و دشمن دایمی وجود ندارد. نمونه بارز این انعطاف در مفهوم دشمن را می توان در رابطه ایران و عراق مشاهده کرد. در اوایل انقلاب این دو کشور به هر دلیلی دشمن هم تلقی شدند که نتیجه آن ریخته شدن خون هزاران انسان بود. ولی با حمله آمریکا به عراق دشمن پیشین تبدیل به دوست شد و در همین راستاست که ایران کمک های مالی زیادی در راستای بهبود وضعیت این کشور انجام داده است. یا دشمنی پیشین آلمان و فرانسه و دوستی موجود آن دو...

شایان ذکر است که گاهی نیزدشمن به عنوان ابزاری عمل می کند که حکومت موجود در راستای تثبیت حاکمیت خود ازآن بهره می گیرد. حکومت های دیکتاتوری برای حذف مخالفان داخلی از دشمن سازی ابایی ندارند. این توصیه ای است که گوبِلز وزیر تبلیغات هیتلر می کند که برای حذف مخالفان داخلی باید دشمن خارجی تراشیده شود. نزاع جمهوری اسلامی ایران و غرب مصداقی از این نوع است؛ بدون ایجاد این نزاع امکان حذف و سرکوب مطالبات داخلی نیست. اگر بنا به فرض این نزاع روزی خاتمه یابد دست قدرت استبدادی در حذف مخالفین بسته می شود. بنابراین باید این نزاع باشد تا به نام آمریکا و اسرائیل, حرکت ملی متهم به ابزار بودن در دست دشمن شود تا از این طریق مطالبات واقعی را از متن اجتماع به حاشیه برده ودر نطفه خفه کرد. لیکن تفاوتی که در دشمن شناسی حرکت ملی و دشمن سازی حکومت های دیکتاتوری وجود دارد در این نکته است که در مقابل حرکت ملی, دشمنان واقعی(با لحاظ مطالب فوق الذکر) وجود دارد و حرکت ملی در راستای شناساندن آنها به ملت است، ولی در حکومتهای دیکتاتوری برای تداوم حکومت به خلق دشمن مبادرت می شود، به نحوی که با حذف دشمن زمینه برای تداوم حکومت دیکتاتوری از بین میرود.

بعلاوه, دشمن در حوزه های مختلف لزوماَ بد نیست. چه بسیارند ملتهایی که درمقابله با دشمنان خود(به عنوان غیر) به آزادی رسیدهاند. به نحوی که اگر این دشمنان نبودند ممکن بود زمینه آزادی ملتها نیز بدین سادگی فراهم نشود. به بیان دیگر، دشمن(غیر) انسجام بخش است و این انسجام در نهایت منتهی به تحقق آرمان ملی میشود. همین ضرورت در سایر ابعاد روابط اجتماع نیز مشاهده می گردد. وجود مجرم به عنوان دشمن نظم وامنیت اجتماع باعث خلق و وضع بهترین قوانین و ابداع بهترین شیوه ها جهت مقابله با چنین مجرمانی است. بدون وجود مجرم امکان آمادگی اجتماع جهت برخورد با چنین وقایعی نمی بود و این امر ممکن بود در نهایت منتهی به رکود در اجتماع و سست شدن ارکان آن شود به نحوی که با کوچکترین ضربه, بنیادهای آن فرو ریخته شود. یا تلقی مردسالاری به عنوان غیر در مقابل حقوق زنان منتهی به ظهور فیمینیسم می گردد که با معرفی مذکران به عنوان غیر اولا, ًبه تفکیک خود از غیر (مذکر)نائل می شود و ثانیاً با شناخت غیر, زمینه حمایت بهتر ازخویش را فراهم می نماید و....

معالوصف، با لحاظ مطالب فوق ساده ترین پاسخ به سوال مطرح شده در این بخش آنست که هر آنکه روح حرکت ملی را نپذیرد غیر و دشمن است و لو آنکه این شخص آزربایجانی باشد. در همین راستا روشنفکران دوره مشروطیت همچون کسروی, تقی زاده, کاظم زاده ایرانشهر و تمام آنهایی که در طول این سالها(همچون سید جوادطباطبایی, شیخ الاسلامی و...) در راستای حذف روح ملی آزربایجان اقدام کرده و میکنند داخل در غیریتی هستند که روح ملی در حال منازعه با آن است. غیر, کس و گروهی است که نه تنها سعادت وشقاوت ملی برای آنها مهم نیست, بلکه در راستای حذف روح ملی, اندیشه راسیستی را تقویت می کنند. بنابراین ملاک دوستی و دشمنی نه زبان و تاریخ مشترک، بلکه همسویی شخص و گروهها با روح ملی است که تعیین کننده خطوط اصلی حرکت ملی است. این روح ملی دارای جلوه های مختلفی است که تمامیت ملی0اعم از مادی و معنوی)، تمامیت ارضی، زبان، اقتصاد ملی و در کل آزربایجان با تمام نشانه و جلوه هایش تعیین کننده روح ملی است. بدین ترتیب هر گروهی که به تمامیت ارضی آزربایجان تجاوز کند دشمن و غیر است. از این رو تروریسم کرد و ارمنی از دشمنانی هستند که در طول تاریخ تمامیت سرزمینی ما را تهدید کرده، می کنند و خواهند کرد.

تمامیت ملی(اعم از مادی و معنوی) ما را نژادپرستی فارس تهدید می کند و در نتیجه در برابر حرکت ملی, غیر و دشمن است؛ نژاد پرستی که ریشه در نه تحولات دوران معاصر، بلکه در تاریخ چندین ساله فارس و فارسی دارد که جلوه های مختلف آن را به وفور می توان در طول تاریخ مشاهده کرد. البته لازم به ذکر است که حرکت ملی در بطن خود یک حرکت صلح گرا و صلح طلب بوده و باید هم باشد و تا آنجا که ممکن است سعی میکند از تعداد دشمنان, کم و بر تعداد دوستان بیفزاید- امری که تاریخ گواه آن است وتاریخ ردی از خشونت در حرکتهای آزربایجانی به یاد ندارد- ولی این تئوری تا جایی ممکن است که معارضان با این فکردرتضاد با تمامیت ملی ما نباشند.

بدین ترتیب همانطورکه ملاحظه میگردد در تفکیک دوست و دشمن نمی بایست به ملاکهایی چون زبان, مذهب مشترک, مفاهیم اخلاقی و.. تأکید کرد بلکه معیار، منافع ملی آزربایجان است که بر حسب شرایط و اوضاع و احوال میتواند متفاوت باشد.

د- نحوه ارتباط حرکت ملی با سایر گروههای سیاسی

موضوع مهم دیگر که در ارتباط با حرکت ملی آزربایجان مطرح می شود جایگاه سایر گروه ها در گفتمان حرکت ملی است. مثلاَ فیمنیسم در حرکت ملی چه جایگاهی دارد، سوسیالیسم و غیره چطور؟

قبل از بیان پاسخ مساله با لحاظ مبانی حرکت ملی ضروری است که به این واقعیت اذعان شودکه هر گفتمانی نتیجه ضروری وجود خلأ و نقص در روابط اجتماعی است. فیمینیسم پاسخی به وجود نواقص و نابرابری در روابط دو انسان موسوم به مذکر و مؤنث است که به قول مدافعان آن مذکران تمام آنچه را که امتیاز خوانده می شود بطور ناعادلانه به قبضه خود در آوردهاند. صرفنظر از ارزیابی صحت یا سقم این ادعا، آنچه که مهم است وجود این دغدغه در بخش مهمی از طیفهای اجتماع است که نابرابری جنسی را عامل عقب ماندگی جامعه میدانند. در نظام حقوقی ایران جلوه های این نابرابری متعدد است: ولایت پدر و جد پدری بر فرزند و نوه و عدم ولایت مادر بر فرزند, ریاست شوهر بر خانواده, نصف بودن دیه زنان نسبت به مردان, بهره مندی نصف از ارث متوفی در مقایسه با فرزند ذکور, سلطه شوهر بر طلاق(البته با لحاظ حقوق مالی زن)و محدودبودن اختیار زوجه در طلاق 1و.... تلاش در راستای حذف این نابرابری یکی از جلوه های مبارزه در راستای حقوق بشر است که زن و مرد را بدون توجه به جنسیت, برخوردار ازحقوق وتکالیف برابر(البته با لحاظ طبیعت خاص زن و مرد)می داند. تحقق چنین وضعیتی از آرمانهای حرکت ملی است که حرکتی آزادی خواه و برابر طلب است. اقدام فرقه دمکرات آزربایجان در اعطای حق رای به زنان نمونه ای از این رویکرد است. بعلاوه, علی رغم نابرابری حقوقی زن ومرد جامعه آزربایجانی از معدود جوامعی است که زن در آن دارای حرمت ویژه است.

یا چپگرایان که با تکیه بر نابرابری اقتصادی تحمیلی به قشرهای وسیعی از اجتماع -که قادر به حفاظت از منافع خود نیستند- توانست در بخش مهمی از تاریخ بشریت این گروه را همراه خود ساخته و حتی حکومت هایی تشکیل دهد و بالاتر از آن گروه مقابل یعنی سرمایه داری را به قبول خواسته های خود چون وضع قوانین حمایتی، دولت رفاه، حقوق کارگران و ... وادرا کند؛ امری که در بطن خود درست است و باید تا جایی که ممکن است جهت رفع این نابرابری و بالاتر از آن با هر نوع نابرابری در تمام حوزه ها مبارزه شود.

لیکن سؤالی که امروز مطرح است این است که حرکت ملی بایستی نسبت به این دو جریان یا جریانات مشابه چه رویکردی بگیرد. آیا می توان با تکیه بر اندیشه های فیمینیستی واردحرکت ملی شد؟ آیا می توان با نگاه چپ گرایانه واقعیات ملی را حل کرد و آیا های دیگری که می تواند در خصوص سایر جریانات طرح گردد.

برای اینکه به پاسخ صریح و ساده این سؤالات نایل شویم بایستی از خود بپرسیم که مبنای فکری حرکت ملی در چیست. این حرکت دنبال چه چیزهایی است و با توجه به توانائی هایی که دارد باید دنبال چه چیز هایی باشد.

همچنان که در قسمت اول این نوشتار ذکر شد حرکت ملی، حرکتی در راستای زدودن غبار از روح ملی است؛ غبارهایی که مانع از تبلور منِ واقعی آن شده است. کیستی، روح ملی، اقتصاد ملی، حکومت ملی و هر آنچه ملی است, خواست اصلی حرکت ملی است. حرکت ملی می خواهد با آزربایجان به زبان، فرهنگ، ملیت، اقتصاد و اجتماع خاص خودش سخن رانده شود. طبیعی و مبرهن است که آزربایجان به عنوان یک کل از طیف های مختلف تشیل شده است. لیکن حرکت ملی نه در راستای تفکیک اینها، بلکه در راستای جمع تمام اجزاء در چارچوب کلیت واحد به نام آزربایجان است. بنا براین رویکرد است که در این حرکت تقابل مذهبی و غیر مذهبی، پاترنالیسم و فیمینیسم، سوسیالیسم و سرمایه داری و ... به چشم نمی خورد. به همان اندازه که غیر مذهبی در رنج وستم است مذهبی نیز به گونه ای دیگر در رنج و عذاب است. انسان مذهبی آزربایجانی از این هراس دارد که اندیشه های الهی و شیعی در خدمت راسیسم فارسی قرار گیرد؛ اندیشه هایی که در ذات خودخواهان برابری انسانهاست تبدیل به ابزاری انحصاری در خدمت ایدئولوژی راسیستی شود و تفسیری راسیستی از مذهب ببار آورد. از این روست که انسان مذهبی با الهام از اندیشه های الهی و حسینی باحرکت ملی همگام می شود تا مذهب به عنوان بخش تفکیک ناپذیر ملت آزربایجان نقش خود را در راه نجات ملت فراهم سازد. همین وضعیت در خصوص سایر گروهها نیز صادق است. سرمایه دار آزربایجانی تحت فشار راسیسم فارسی از سرمایه گذاری در وطن خود محروم می شود و با محرومیت وی ازسرمایه گذاری هزاران کارگرآزربایجانی در تامین معاش خود آواره شهرهای فارس نشین ایران می شوند. مع الوصف, کلیت اجتماع آزربایجان مورد ستم است و همه تحت عنوان حرکت ملی به نام آزربایجان مبارزه میکنند، نه تحت عنوان مذهبی، فیمینیستی، سوسیالیستی و ... به بیان دیگر تمام این ایده ها در خدمت آرمان حرکت ملی است و تمام اجزای اجتماع صرفنظر از هر آنچه که هستند جز حرکت ملی هستند.

با این تصویر ازحرکت ملی دیگر نمیتوان با پرچم انترناسیونالیستی مبارزه کرد چرا که حرکت ملی میخواهد اول, خود باشد وبعد از شناخت خود, دیگری را بشناسد و با شناخت دیگری، از خود بهتر دفاع کند. بنابراین قبل از شناخت خود و دفاع از آن که آرمان حرکت ملی است نمیتوان از ایده های انترناسیونالیستی دم زد ولو آنکه این افکار نیز بتوانند در راستای هدف آرمان ملی به خدمت گرفته شوند. همچنین دیدگاه های فیمینیستی مبنی بر اینکه باید بر مبنای تکیه بر نابرابری بین زن و مرد و مبارزه در راستای حل آن در حرکت ملی مشارکت کرد در این برهه از حرکت ملی میتواند شکافی درانسجام حرکت ملی ایجاد کند. آزربایجان به عنوان یک کل و صرفنظر از از جنسیت اتباع آن مورد تجاوز قرار می گیرد. پرداختن به مباحث تبعیض جنسیتی حرکت را از شناخت اندیشه ضد و غیر دور خواهد کرد؛ اندیشه ای که کلیت ما را به عنوان یک انسان آزربایجانی مورد هجمه قرار داده، میدهد و خواهد داد. پس با این که اندیشه برابری جزء آرمان حرکت ملی است ولی این اندیشه در میان ملت آزاد مفهوم پیدا میکند. ملتی که اسیر است نمیتواند به برابری میان اجزای خود نائل شود.

دغدغه اصلی حرکت ملی در حال حاضر آزادسازی ملت از زنجیری است که بر پای آن زده شده است و این زنجیر بر همه اعم از بالغ و نابالغ، زن و مرد، کارگر و سرمایه دار، مذهبی و غیر مذهبی و ... زده شده است. از همین روست که حرکت ملی، ملی است چون صدای همه است؛ همه ای که به یک اندازه از راسیسم و استعمار فارس در رنج و عذابند.

زن آزربایجانی به خاطر آزربایجانی بودن از حق انتقال آزادانه زبان مادری، روح مادری و هر آنچه مربوط به زن می شود به فرزند خود محروم است. یعنی دچار تبعیضی دو برابر آنچه که زنان فارس از آن رنج می برند هستند. اگر دغدغه زن فارس آزادی طرف ارتباط جنسی، حجاب و ... است، زن آزربایجانی چنان انکار شده است که اساساَ نمیداند کیست تا دغدغهای داشته باشد. بنابراین اول باید هویت و انسان بودن زن آزربایجانی پذیرفته شود و بعد از رسمیت یافتن هویت انسانی بحث از برابری مفهوم پیدا می کند. وقتی وجود ما به عنوان یک انسان نفی می شود بحث از برابری بین انسانهای نفی شده تا حدودی مبهم می نماید.

کارگر آزربایجانی به خاطر ترک بودن از حق برخورداری برابر از حق کار و اشتغال محروم است. دولت راسیستی با عدم سرمایه گذاری در آزربایجان و تمرکز سرمایه گذاری در مناطق فارس نشین، کارگر آزربایجانی را برای کسب قوت لایموت از خانه و کاشانه خود در بدر کرده و درعسلویه، اصفهان و تهران سرگردان کرده است؛ کارگری را که دیگر نایی جهت شناخت خود و دفاع از آن ندارد نمی توان قانع کرد که جهت بر آوردن اندیشه های مارکسیستی قیام کند؛ قیامی که تاریخ نشان داد نهایت آن سقوط آرمان حکومت کمونیستی موهوم است. در هر حال، به نظر می رسد این اندیشه ها در حال حاضر می تواند شکافی در انسجام حرکت ملی ایجاد نماید و ازاین رو می توان از آنها به عنوان انحرافی در جریان حرکت ملی یاد کرد.

و- حرکت ملی و ابهامات حول و حوش آن

موضوع دیگری که طرح آن مهم است بحث همراهی با گروه های موسوم به دموکراسی طلبان فارس است. آیا حرکت ملی با چنین اندیشه ای می تواند با سایر گروه هایی که به نحوی اشتراک دربرخی ایده ها دارند همراهی کند یا خیر؟ بسیاری حرکت ملی را محکوم میکنند که چرا به ندای آزادی خواهانه جنبش موسوم به سبز نمی پیوندد؟ چرا در این برهه که حاکمیت غداردرمعرض تضعیف است به جای دور شدن از همدیگر، به یکدیگر نپیوندیم و این دیو موجود را ساقط و به دموکراسی برسیم؟

آنهایی که به این سادگی با ساقط کردن دیو موجود به دموکراسی میرسند مثل همان هایی فکر می کنند که با ساقط کردن رژیم سابق میخواستند ملت را به آزادی برسانند. ولی زهی خیال باطل! دموکراسی با کلمه و حرف زدن حاصل نمیشود. دموکراسی یک پروسه طولانی مدت است که مستلزم گذر زمان، بستر سازی روح دموکراتیک در اجتماع، اقتصاد متوسط و عوامل و فاکتورهای دیگری است که تمام آنها در دست گروه های سیاسی نیست. به عنوان مثال روح استبدادی موجود در جامعه ایران که انسان ها را به سمت قدرت کشانده ودر سایه آن به اعمال قدرت می پردازند، محصول حکومت موجود نیست؛ بلکه از مذهب، تاریخ، فرهنگ استبدادی و ... ناشی می شود که هزاران سال بر روح و جان تک تک ما سایه انداخته است به نحوی که هر یک ازما در واقع دیکتاتورهای کوچکی هستیم که در صورت جمع شرایط قابلیت تبدیل شدن به دیکتاتورهای بزرگ را داریم. بنابراین نبایستی در خلأ مبارزه کرد. باید با نگاه به واقعیات زندگی در جامعه به ترسیم آنچه که خواستار آن هستیم بپردازیم.

واقعیت امر آن است که جامعه موسوم به ایران دچار تشتت است. وحتی مفهوم ایران و ایرانیت, خود دچار ابهام اساسی است. همه چیز مبهم است و این ابهامها باگذر زمان و عدم پاسخ به سؤالات اساسی طرح شده از طرف سایر گفتمانها تشدید هم خواهد شد. تلاش می کنیم مصادیقی از این ابهامات را نشان دهیم تا با لحاظ آن رویکردهای لازم در حرکت ملی اتخاذ شود.

مردمان موسوم به ایرانیان ملتهایی هستند که معلوم نیست مقصود از ایرانیت آنها چیست؟دارای چه زبانی هستند؟چه گذشته ای دارند؟دوستان و دشمنان آن کی ها هستند؟قلمرو آن کجاست؟و سوالات دیگری که با کمی تامل می تواند مطرح شود.

اگر به اثر حماسی ایران یعنی شاهنامه رجوع کنیم می بینیم ایران نقطه ای است مبهم در تاجیکستان.این ابهام زمانی جالبتر می شود که از ایران به عنوان منطقه ای در مقابل کرمان و خوزستان یاد می شود؛ مناطقی که در حال حاضر بخشی از ایران تلقی می شوند. این ابهام با ظهور دولت نیمه مدرن پهلوی نیز باقی ماند, دولتی که دستور داد در تمام نوشتجات به جای واژه پرشیا-که غربیان بیشتر از این عنوان استفاده کرده و در عین حال گویاتر است- از نام ایران استفاده گردد. همین ابهام است که برخی از گروههای به اصطلاح مفلوک سیاسی از قلمرو وسیع ایرانی یاد می کنند که ازمصر تا قفقاز را در بر می گیرد. ایده ای که خود را زیر واژه فرهنگ ایرانی پنهان می کند. این اقدام تلاشی است جهت ابهام سازی و ابهام گرایی در اندیشه ایرانی, که درراستای پوشاندن حقایق وجودی جامعه ایران انجام می شود.

جدای از ابهام در مفهوم ایران, خود ایرانی نیز مبهم است. اگر پرسیده شود ایرانی کیست گفته می شود ایرانی مجموعه ای از قومیتهاست که در جغرافیای موسوم به ایران زندگی میکنند. لیکن آنچه این پاسخ را رد می کند واقعیتهای عملی است که در این جغرافیا مشاهده می شود. در واقع آنچه واقع به ما می نماید این است که ایرانی تنها فارس و فارسی است که به هر دلیلی توانسته زبان, فرهنگ و در یک کلمه اراده خود را بر سایر اجزای اجتماع تحمیل کند. زمانی می توان گفت جامعه ای متشکل از قومیتهای مختلف است که تمام اجزای یک اجتماع با تمام خصوصیات, فرهنگ, آداب و هر آنچه, خود است بتواند در آن اجتماع زندگی کند در حالی که در ایران اراده ای واحد به نام راسیسم فارسی در حال ذوب و حذف سایر اجزاست تا از این طریق همه را در راستای اراده خود به تسخیر در آورد؛ امری که متاسفانه تا حدودی موفق بوده ولی دنیای جدید و مفاهیم منبعث از آن امکان ادامه چنین مظالمی را نمی دهد و گروههای مقاومت در راستای حفظ خود در حال ظهورند. مبنای فکری گروه مقاومت این است که ما چطور ایرانیانی هستیم که تنها در صورت نفی خود, ایرانی قلمداد میشویم و در صورت تاکید بر هویت خود از هر گونه حقی محروم می شویم.

در کنار این ابهامات, ابهام دیگری که اساسی است موضوع زبان این کشور است. پاسخ قدرت در این خصوص صریح است: زبان آن فارسی است که صراحتاً دراصل 15 قانون اساسی آمده است, لیکن در کنار آن زبانهای محلی به خصوص آذری باستان نیز هست که تلاش می شود با آسیمیلاسیون آنها را به زبان حاکم-که همان زبان مام میهن است- برگردانیم.

همچنانکه همه می دانند زبان آذری ساخته اندیشه مسلط در صد سال گذشته است که در راستای حذف اندیشه رقیب یعنی ترکی و ترک بوجود آمد. هر اندیشه ای به فراخور زمان خود جهت گسترش و توسعه نیاز به یک اندیشه غیر دارد تا با نشان دادن خطر آن زمینه را برای انسجام و حذف هر آنچه غیر خودیست فراهم سازد. ایده ناسیونالیستی پان فارسی که با الهام از اندیشه های دولت-ملت اروپایی در دوره مشروطیت و بعد از آن در حال ظهور بود جهت انسجام و تحمیل اراده خود نیاز به خلق غیر در داخل جامعه ایران داشت. اغیار موجود در مقابل این ایده هر چیزی است که به نحوی از انحا قابل جمع با آن نبود.از این رو به عرب و ترک به عنوان اندیشه معارض با اندیشه نوظهور تاکید شد. روشن است که این تاکید نه در راستای اثبات این دو, بلکه در راستای نفی و سلب هر چیزی است که نشانی از این دو دارد. مهمترین و اساسی ترین نقطه ای که می توان از طریق آن ملتی را از بین برد زبان آن است. انسان بی زبان تفاوتی با چهار پایان ندارد و گروهی که از زبان محروم شود قابلیت تبدیل شدن به یک ملت را ندارد. میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به زیبایی بر این نکته اشاره کرده است: برا ی از بین بردن یک ملت باید زبان و فرهنگ آن را از بین برد و کتابهایی در راستای اندیشه جدید خلق کرد واین عمل آنچنان تکرار می شود که گروههای تحت ظلم به مرور زمان از هر آنچه زبان و فرهنگ است دور شده به نحوی که همه چیز فراموش می شود, چنانکه گویی هیچ جیز در کار نبوده است.

قدرت راسیستی, آذری را خلق کرد تا آن را جایگزین ایده غیر یعنی ترکی سازد. یکی از مهمترین شروط این جایگزینی ابهام سازی در هویت و تاریخ ملت اذربایجان است تا با عدم شناخت خودِ واقعی, هویت مجعول را که در راستای اهداف قدرت است بر خود بقبولاند. لیکن مشکل قدرت در این مسیر آن بوده و هست که هر ایده ای ضد خود را می آفریند و ضد اندیشه راسیستی بازگشت به هویت واقعی است که سالهاست در سایه قدرت, روح ملی را می آزرد.

تاکید بر بازگشت به خودِ واقعی تمام آنچه اندیشه راسیستی بر آن استوار است بر هم میزند:

معیار تعیین زبان یک ملت ,تصویری است که یک ملت از خود دارد واین تصور در آزربایجان, ترکی است نه آذری مجعول قدرت راسیستی. مقاومت ملت در حفظ زبان و فرهنگ گویای حقانیت این زبان در آذربایجان است. مقاومت ملی در حفظ زبان ملی سوالاتی را در مقابل اندیشه راسیستی مطرح کرده که تا کنون نتوانسته به آن پاسخ دهد و در آینده نیز نمی تواند بدهد:اگر بازگشت به زبان اصلی ادعایی قدرت به نفع ملت آذربایجان است چرا در مقابل این ایده مقاومت می شود. اگر به این ملت هجوم شده و زبان دیگری تحمیل شده است چرا به جای این ملت شما از آنها دفاع می کنید و نکته جالب این است که چرا این ملت نمک نشناس به جای حمله به مغول به عنوان یاغی ادعایی به قدرت راسیستی حمله می کند که چرا زبان, فرهنگ و ... خودر ا به ما تحمیل می کنید. شاید این مقاومت را نیز از ندانم کاری ملت آذر بایجان بدانید که به جای قدر شناسی از قدرت راسیستی در بازگردان این ملت به هویت مجعول, بر زبان تحمیلی مغولی تاکید دارند؛ تاکیدی که گویای این امر است که این زبان هویت ملی ما را تشکیل می دهد و تحمیلی نیست چرا که اراده ملی با هر گونه تحمیلی مغایر است و اگر تحمیلی بود حتماً در مقابل آن مقاومت می شد, همچنانکه اراده ملی در مقابل اندیشه راسیستی مقاومت می کند.

نکته دیگر در بحث زبان و تحمیل زبان مغولی این است که تاکید قدرت راسیستی بر مغول به عنوان مهاجم و وحشی در راستای اندیشه راسیستی است که با نام دیگران(مغول) هر آنچه که بر ضد اندیشه راسیستی است نابود سازد. مغولان به عنوان یک گروه قومی دردوره ای از تاریخ امپراطوری تشکیل داده اند که نشان دهنده لیاقت این قوم جهت حاکمیت در آن دوره تاریخ است. حاکمیت آنها مثل سایر امپراطوریها همراه با خشونت و درگیریهایی بوده که در مقابل اقدامات امپراطوریهای جدید –که جان میلیونها انسان را در راستای گسترش قدرت می گیرند- بسیار کم است. پس از اتمام استیلای امپراطوری مغول, این ملت اساساً با ایران ارتباط چندانی ندارند و حتی بسیاری از مغولان ایران را نمی شناسند. تاکید قدرت راسیستی بر حمله مغول و تحمیل زبان مغولی بر ملت آزربایجان(خلق شده توسط قدرت) در راستای از بین بردن و حذف ملت آزربایجان است, که البته ابزاری بس قدرتمند است.

افزون بر ابهامات فوق, ابهام دیگری- که آن نیز اساسی است- وجود دارد و آن موضوع دشمنان کشور موسوم به ایران است. با لحاظ مطالب فوق پاسخ بسیار رو شن است: عرب سوسمارخور و ترک وحشی؛ سوسمار نشانه بدویت است و وحشی نماد اینکه باید از چنین موجودی دوری کرد. دشمن بودن ترک و عرب پرسش اساسی را ایجاد می کند و آن اینکه با این اوصاف میلیونها ترک و عرب را باید دشمن قلمداد نماییم؟اینها چطور هموطنانی هستند که در عین حال دشمن هستند! تعارض اندیشه ایرانی اینجاست: از یک طرف هموطنیم و از طرف دیگر, دشمن؛ دشمنی که وجه آن غلیظ تر از هموطن بودن است. بنابراین قدرت باید آن را از بین ببرد تا بتواند خود را حفظ کند.

این تضادهای اساسی ازربایجانی را دچار سردرگمی کرده است: از یک سو,میگوید ایرانی هستم. از سوی دیگر فریاد بر می آوردکه چرا به من ترک خر میگویید, در حالی که نمی داند باید این ترک خر گفته شود تا فارس و فارسی در چشم ما بزرگ جلوه کند؛ اگر ما خر نباشیم آن موقع به قدرت راسیستی تسلیم نمیشویم. بنا براین برای تسلیم شدن باید خر بود.

مع الوصف, ابهامات حول و حوش ایران و ایرانی در راستای حذف ملت اذربایجان است. ابهامات خلق می شوند تا واقعیات پنهان شوند. این پنهانکاری آنچنان ادامه پیدا می کند که بالاخره ابهام تبدیل به واقعیت می شود و نتایج خود را نشان می دهد: دغدغه آزربایجانی به جای اینکه این باشد که هویت ملی در خطر است, این می شود که آب سد سیوند قبر کورش را تهدید می کند, چرا به جای خلیج فارس از واژه خلیج عربی استفاده می شودو.... روشن و بدیهی است که ابهامات کار خود را می کنند و آنها بیخود خلق نمی شوند. آنها ابزارهایی در خدمت قدرت

راسیستی هستند که متضادها را از بین ببرند و یکی از این متضادها, آزربایجان است.

موضوع مهم واساسی دیگری که این روزها در جامعه ایران مطرح می شود مفاهیم جدید آزادی و دموکراسی است. آزادی و دموکراسی جزء ارزشهایی هستند که ارزش هزینه دادن را دارند, البته برای ملتی که ارزش این مفاهیم را بداند.این دو مفهوم بشر ساز مفاهیمی هستند که باعث شکوفایی ارزشهای انسانی شده و هر روز که می گذرد انسان بیشتر به ارزش این دو مفهوم پی می برد. با این دو است که انسان احساس انسان بودن می کند و در فقدان این دو , انسان موضوعیت خود را از دست می دهد. این دو معیاری است که قدرت نامحدود دولتها با آن محدود شده و میزان کارآیی آن با میزان احترام دولتها به آن دو سنجیده می شود.

آنچه در این مقال محل بحث است ابهامات برخواسته از جامعه ایرانی است که بر این دومفهوم ارزشمند نیز سایه انداخته است. جامعه ایران جامعه ای است استبدادی که در آن مردمانی استبداد زده زندگی می کنند. در این جامعه استبدادی هر از چند گاهی صحبت از آزادی و دموکراسی می شودو در راستای همین تلاشهاست که نظام موجود تحت عنوان «استقلال, آزادی و جمهوری اسلامی» به پیروزی رسید. آزادی و دموکراسی(جمهوری) از مهمترین شعارهایی است که در پیروزی این نظام نقش اساسی داشته اند, ولی بعد از استقرار قدرت این دو از مفاهیمی شدند که بی ارزشترین ارزشها تلقی شد. و دوباره باز صحبت از این دو ارزش است: ما آزادی می خواهیم. دموکراسی حق ماست. اینها عباراتی هستند که هر روز از زبان بسیاری از افراد و گروهها شنیده می شود وآنقدر تکرار می شوند که گاهی چندش آور می شوند. آنچه بر این احساس نسبت به این دو ارزش موثر است تاثیر ساختار استبدادی اجتماع بر مفاهیم است. در واقع, ملتی که در شرایط استبدادی زندگی کرده و استبداد زده شده, مفاهیم ارزشمند را نیز استبدادی می کند: آزادی طلب می شود ولی در مقابل نتایج آن مقاومت می شود. برای مثال از آزادی جنسی سخنها که گفته نمی شود ولی این آزادی در حق مادر, خواهر, همسر و سایر نزدیکان مقبول نیست؛ اینجا آزادی جنسی در مقابل غیرت کلاسیک سر فرود می آورد.

از آزادی بیان حمایت می شود ولی آن را در حق مخالف, به گونه عملی رد می کنند. مبنای توجیهی این رد هم مخرب بودن افکار مخالف است. ولی معلوم نمی شود برای کی و به چه دلیلی مخرب است و اساساً مخرب بودن یک فکر را باید از کجا و با چه معیاری شناخت. از آزادی اجتماعات بحث ها که نمی شود ولی از تجمع آزربایجانیان در قلعه بابک و هر جای دیگری تحت عنوان حرکتهای تجزیه طلبانه جلوگیری می شود. در حالی که معلوم نمی شود که معیار شناسایی یک عمل تجزیه طلبانه چیست؛ عملی که از دید قدرت راسیستی تجزیه خوانده می شود از دید ملت تحت ستم حرکت وحدت بخش است ولی در این نزاع اندیشه ها ایده قدرت حقیقت جلوه می کند چرا که این قدرت است که حقیقی یا غیر حقیقی بودن امور را تعیین می کند. جدای از این بحث که کدام دیدگاه درست است این نکته قابل توجه است که صرف در خواست استقلال از طرف یک ملت یک حق انسانی است. هیچ ملتی ذاتاً در تبعیت از ملت دیگر خلق نشده است : هر اجتماعی محصول اتفاق اعضای آن اجتماع است بنابراین اگر اعضای یک اجتماع نظر به جدایی از هم بدهند این نظر به همان اندازه اتفاق, انسانی است و قابل حمایت. همچنانکه جدایی فرزند از خانواده اصلی و پدری , مشروع است. مع الوصف, اگر ما به دموکراسی علاقه مند باشیم باید به نتایج آن نیز پایبند باشیم و یکی از این نتایج احترام به حقوق فردی و جمعی سایر گروههایی است که اندیشه مخالف قدرت حاکم را دارند.

حاکمیت مردم بر خود و برایِ خود خلاصه آن چیزی است که دموکراسی خوانده می شود. در این واژه نقطه اصلی این است که رای مردم به اعتبار این که فرد است و دارای حرمت طبیعی و انسانی, لازم الاتباع می باشد. اگر ملتی که تحت سلطه ملت دیگری است به استقلال خود از ملت حاکم رای دهد به اعتبار اینکه ملت دارای هویت جمعی است که از افراد انسانی تشکیل شده است, بنابراین این رای قابل احترام است. بنابراین حتی اگر بر این باور باشیم گروهی حرکتی در راستای استقلال ملتش انجام می دهد گروههایی که از دموکراسی سخن می گویند ملزم به حمایت از این گروهها هستند-البته تا زمانی که خشونت ابزار این گروهها در راستای اندیشه استقلال نباشد- و الا چنین گروههایی نباید خود را دموکرات تلقی کنند و صراحتاً بگویند که تابع خاکیم و همه چیز در خدمت ایدئولوژی حفظ تمامیت ارضی است.

دموکراسی از آن واژه هایی است که در جوامع استبدادی نیز بسیار کاربرد دارد و حتی مستبد ترین حاکمان- همچون صدام قبل از اشغال عراق- نیز تلاش می کنند خودر را دموکرات نشان دهند. اگر چنین حاکمانی این مفاهیم را به سخره بگیرند جای تعجب نیست چرا که این حاکمان همه چیز را به سخره می گیرند. ولی آنچه محل تامل عمیق است به سخره گرفتن این مفاهیم توسط کسانی است که خود نیز ستمها کشیده اند ولی متاسفانه این ستمدیدگان امروز- همچنانکه ماندلا گفته است- ستمگران فردا خواهند بود.

نگارنده بر این باور است که محکوم کردن این اشخاص و گروهها به رفتارهای غیر دموکراتیک نیز محل خدشه است چرا که انسان محصول اجتماعی است که در آن از فرد به شخص تبدیل شده و در واقع اجتماعی می شود. انسان فی نفسه و خارج از اجتماع مفهومی ندارد؛ این اجتماع است که با سنن, فرهنگ و.... افرادش را می سازد. جامعه ایرانی با لحاظ ساختار استبدادیش قابلیت ساختن انسانهای دموکراتی را ندارد که بتوانند دیگران را آنطور که هستند, و نه آنچنانکه می خواهند, بپذیرند. این جامعه تک بعدی است و همه چیز را از زاویه انحصاری ارزیابی می کند. برای مثال در روابط اشخاص یا مرد سالاری حاکم است و یا زن سالاری؛ هیچیک از طرفین نمی توانند به تعادل در رفتار برسند. در روابط بین ملیتها این تک سویه نگری به نحو شدید تری خود را نشان می دهد: در این فرهنگ استبدادی محض قبول سایر ملیتها به خصوص ترکهامقبول نیست و باید هم قبول نشود چرا که مبنای وجود و بقای دولت راسیستی بر رد هر آنچه ترک است استوار شده است. اگر قرار باشد ترک هم به عنوان یک انسان متفاوت از قوم غالب پذیرفته شود در آن صورت ابهت, حرمت, حقوق بشر کوروشی, هنر نزد ایرانیان است وبس و... کجا خواهند رفت. شخصی که در این فضای انحصاری بزرگ می شود شخصیت غیر متعادل پیدا می کند و نمی تواند با دیگران یعنی آنهایی که متفاوت هستند به گونه برابر زندگی کند. از این رو از آزادی دفاع می شود ولی آن را فقط برای خود می خواهد. دموکراسی مطلوب است ولی مطلوبیت مختص خودی هاست و غیر خودی را شامل نمی شود. از پیشرفت اقتصادی بحث می شود ولی مقصود, مناطق خودی است و حاشیه ها مدنظر نیستند....

بدین ترتیب ملاحظه می گردد که تعارضاتی که بطور خلاصه ارائه شد اساسی است و صرفاً نمی توان با تغییر سیستم و تصویب قانون اساسی جدید آنها را حل کرد؛ مگر قانون اساسی موجود از بسیاری جهات مدرن نیست؟ پس چرا این قانون اساسی تبدیل به کاغذ پاره ای بی ارزش شده است. به نظر می رسد پاسخ این چراها را باید در متن استبدادی اجتماع جستجو کرد.

با لحاظ آنچه گذشت این سوال مطرح می شود که آیا همراهی با گروههایی که یکسونگر هستند مقبول است؟ متاسفانه تاریخ دو انقلاب مشروطیت و اسلامی و واقعیات عملی به ما می گویند که خیر. ما نباید آزادی و دموکراسی را از کسانی بخواهیم که نمی توانند و نمی خواهند آن را با ما شریک شوند. هر ملتی باید این دو ارزش اساسی را, خود و با تکیه بر توان ملی بدست آورد. با لحاظ همین منطق است که عدم همراهی حرکت ملی با جریانات اخیر توجیه می شود. سکوت حرکت ملی از دولحاظ حائز اهمیت بوده وهست:

1- به ملت آزربایجان نشان می دهد که وارد شدن در هر جریانی لزوماً منتهی به سعادت ملی نمی شود. هر جریانی مبانی خاص خود را دارد؛ اگر ورود به یک حرکتی بدون توجه به مبانی آن انجام شود ممکن است هزینه های گزافی را به ملت تحمیل کند ولی در مقابل نه تنها چیزی عاید ملت نکند, بلکه آن را دچار استبداد بدتری کند. مبانی فکری جریانات اخیر با مبانی حرکت ملی همسو نبود و در همین راستا بود که مباحث ملیتها بخش بسیار کمی از مباحث جریانات سیاسی درگیر را شامل می شد و این عدم شمول بخصوص بعد از اتمام انتخابات به وضوح خود را نشان داد. درست است که در سیاستهای اعلامی گروههای مزبور سخن از آزادی و دموکراسی و نفی دیکتاتوری است؛ اموری که آرزوی دیرینه ملل تحت ستم است ولی تفسیری که جریانات مرکزگرا از این مفاهیم می کنند متفاوت از تفسیری است که ملل تحت ستم از این عبارات میکنند؛ عدم شرکت هیچیک از گروههای ملی در این جریانات گواهی بر این مدعاست.

سکوت حرکت ملی درجریانات اخیر گویای این نکته مهم به ملت است که در راستای هر گونه تحولی باید وارد جریاناتی شد که مبانی آن, ملی است؛ ازملت و برایِ ملت است. بعلاوه, عدم ورود حرکت ملی به جریانات اخیر بخشی از روندی را تشکیل می دهد که در راستای غیریت سازی برای هر ملتی ضروری است؛ روندی که تکوین کامل آن نیاز به گذر زمان واستفاده از فرصتهای پیش رو دارد.

2- به سایر جریانات سیاسی نشان داد حرکت ملی در آزربایجان هم دارای پشتوانه اجتماعی است وهم دارای عقلانیت سیاسی. بنابراین حاضر نیست برای هر وعده و وعیدی حرکتی نماید؛ اگر قرار باشد حرکتی کند نه با شناسنامه دیگران, بلکه با شناسنامه ملی حرکت خواهد کرد. آنچه برای حرکت ملی مهم است منافع ملی آذربایجان است و اگر این منافع ایجاب کند حاضر است با سایر گروهها ولو معارض درراستای تحقق آرمان ملی همراهی کند ولی این همراهی زمانی معقول خواهد بود که حرکت ملی به چنان پشتوانه اجتماعی رسیده باشد که برای سایر گروهها امکان قورت دادن اندیشه ملی نباشد. در چنین شرایطی که حرکت ملی دارای پشتوانه عظیم ملی شده و به مرحله کاملی از بلوغ سیاسی رسیده است طبیعی است که برای تحقق آرمان ملی می تواند با هرگروهی ولو دشمن همراه شود ولی دشمنی که توانایی حل و استحاله آرمان ملی را از دست داده است, چرا که در سیاست دوست و دشمن دایمی وجود ندارد.

نتیجه

در حرکتی که به نام حرکت ملی در جریان است ابهاماتی وجود دارد که به مصادیقی از مهمترین آنها در این وجیزه اشاره شد. حرکت ملی از یک سو باید از خطوط مبهمی که دور آن را احاطه کرده است ابهام زدایی نماید: از دوست ودشمن, آزادی و دموکراسی, گروههای موسوم به دموکراسی طلبان و.... هر آنچه که بر سرنوشت سیاسی و اجتماعی ملت تاثیر میگذارد. از سوی دیگر, اگر موفقیت حرکت ملی ایجاب نماید باید ابهامات موجود در مبانی فکری قدرت راسیستی را تشدید کند: از خدشه بر مفهوم ایرانیت گرفته تا روکردن دست آنهایی که در نقش دموکرات مفاهیم آزادی و دموکراسی را به سخره می گیرند و از این طریق ملت را در مسیر خطرناک مبارزه در راه دیگران سوق می دهند؛ راهی که ملت ما تاوان آن را چندین بار پرداخت کرده و اینبار نوبت عبرت گرفتن از خطاهای تاریخی است.

*دکتری علوم سیاسی- دانشگاه شیکاگو


آزادی به مثابه یک ارزش بنیادین ازهمان اوان حیات بشری همچون آرزویی ماندگار ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. در مسیر تحول ملل این مفهوم با تعابیر مختلف فراز و نشیب های متعددی را پشت سر گذاشته و برخی از ملل به خصوص در دنیای غرب با تلاش تحسین برانگیزی توانسته اند به مفهوم نوینی از آزادی دست پیدا کنند. با وجود این تحقق کامل آزادی به نظر میرسد به این سادگی نخواهد بود. در همین راستاست که روسو در کتاب قرارداد اجتماعی خود می نویسد: بشر اگر چه آزاد آفریده شده است ولی همیشه در اسارت بوده است.

آزادی را از ابعاد مختلفی میتوان مورد لحاظ قرار داد: آزادی اقتصادی، حقوقی، اجتماعی و .... پرداختن به هر یک از این مقولات خود مستلزم توجه عمیق به مفهوم آزادی در ابعاد وقلمرو آن است که موضوع بحث ما نیست. آنچه مد نظر نگارنده این مقاله است موضوع آزادی ملی در بعد سیاسی است. آزادی در این معنا دارای دو بعد داخلی و خارجی است. در بعد داخلی مقصود این است که هر ملتی حق دارد آزادانه نظام سیاسی و شکل آن را جهت اعمال حاکمیت خود انتخاب نماید و نظام برگزیده, نماینده و تبلور افکار عمومی است. در این مفهوم از آزادی، آنچه نقطه تمرکز است احترام به حق ملتها در تشکیل نظام سیاسی مطلوب خواست ملی است که به صورتهای گوناگون ممکن است تبلور پیدا کند.

در مقابل مقصود از آزادی ملی در بعد خارجی آن است که هیچ قدرت خارجی حق اعمال سلطه بر نظام سیاسی برگزیده یک ملت را ندارد و این نظام می بایست بطور کامل و تام آیینه تمام نمای روح ملی باشد و از هر گونه مداخله گری دول خارجی مصون باشد, اگرچه در مقام عمل عدم تأثیر دول بر یکدیگر با لحاظ منافع ملی دولتها, سخت دشوار می نماید. در ادبیات حقوقی از این بعد آزادی به استقلال ملی نیز یاد می شود که این استقلال می تواند در ابعاد مختلف مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

آنچه نگارنده را به بحث در این خصوص ترغیب نمود نگاه و توجه به آزادی ملی از منظر حرکت ملی آزربایجان جنوبی است. در واقع تلاش می شود به طور خلاصه مبانی حرکت ملی ارائه شود و بعد از ارائه چارچوب حرکت، ابهاماتی که دور و بر حرکت ملی را احاطه کرده, مطرح و پاسخ های لازم داده شود. و در ضمن این مطالب، موضوعات دیگری نیز بر حسب ضرورت مطرح میشود که در جای خود به آن اشاره می شود. آنچه در این مقاله می آید صرفاَ بیان رویکردی ازرویکرد های مختلف در حوزه حرکت ملی آزربایجان است و نگارنده ادعای حقانیت دیدگاه های ارائه شده را ندارد و ارزیابی دید گاه های اشاره شده بر عهده مخاطبان است.

الف- مبانی حرکت ملی

در صدر نوشتار از روسو جمله ای با این بیان نقل شدکه «اگر چه انسان آزاد آفریده شده است ولی همیشه در اسارت بوده است». این نقل قول اگر چه ناظر به انسان به عنوان یک مفهوم کلی و انتزاعی است ولی در خصوص فرد, بطور عام وملل, بطور خاص نیز صدق می کند. از جمله مللی که این جمله در حق آنها صدق می کند ملت آزربایجان جنوبی است؛ ملتی که در تاریخ پر فراز و نشیب خود در راه ملل مختلفی خصوصاً فارس مبارزه کرده و آنها را به سمت آزادی رهنمون ساخته است, در حالیکه با مبارزات خود در راه دیگران تلّی از زندان را برای خود ساخته است؛ زندانی که ساخته یک ملت است طبیعی است که شکستن آن نیز نباید به این سادگی باشد.

بحث آزربایجان جنوبی جدای از مباحث مختلفی که از ابعاد مختلف تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و ... می تواند داشته باشد، امروزه محل تأمل و تدبّر انسان هایی است که با گذشته ای مبهم شده از خود روبرو هستند؛ گذشته ای که مرکز ثقل زندان موجود و محل ترس از زندان های آتی است. همین ترس است که انسان آزربایجانی به خصوص قشر تحصیلکرده را به تکاپو انداخته است که نکند تا ابد در این زندان بمانیم و کسی حتی خودمان صدایمان را نشنود؛ نکند در همین فضای مه آلود خفه شویم و نتوانیم خودمان را قانع کنیم که انسانیم و مثل سایر ملل، حق زندگی شرافتمندانه داریم. این ترس ولرز البته که امید آفرین است؛ این ترس است که ما را به سوی زندگی می کشد. درود بر این ترس که مایه حیات است و نفرت بر این ترس که مایه فدا شدن ملتی است. این ترس را نمی توان با تفکیک قائل شدن بین اجزای مختلف یک کل حل کرد. این ترس, ترسی است که بر روح ملی آزربایجان سایه انداخته است و روح ملی را در کلیتش در معرض نابودی قرار داده است. از همین روست که حرکت ملی موسوم به سوسیالیسم، لیبرالیسم، دموکراسی، فیمینسم آزربایجانی نیست, بلکه حرکت ملی آزربایجان آنهم ازنوع آزربایجان جنوبی اشغالی است.

حرکت است چرا که مبارزه ای بر علیه سالها سکوت و غفلت از خود است؛ بازگشت به خویشتن است، بازگشتی که مستلزم حرکت است. حرکتی که بتواند ما را به خودِ واقعی خویش برگرداند و از اضمحلال درونی و خارجی نجات دهد. طبیعی است که این رهایی مستلزم حرکت است و با هر گونه ایستادنی در تضاد است.

ملی است, چه با تاکید بر روح ملی و صرفنظر از طیف های مختلف اجتماع از روح ملی تغذیه می کند؛ روحی که پیوند دهنده تمام اجزا است. در این روح دیگر فیمینیسم مفهومی ندارد، سوسیالیسم در خدمت روح ملی است، لیبرالیسم، دموکراسی، و هر عنوان دیگری که درجریانات سیاسی است خود, در قالب روح ملی مفهوم پیدا می کنند. سوسیالیسم زیبا می شود چون که از درد و رنج کارگر آزربایجانی سخن می گوید. فیمینیسم قابل دفاع میشود چرا که از ظلم و ستم مضاعفی که بر زن دلیر آزربایجانی می رود سخن می راند و دموکراسی زیباتر می شود, چه از ظلم و ستمی بحث می کند که بر میلیونها انسان در مقابل میلیونها انسان داخلی وخارجی می رود. وانگهی، حرکت، ملی است چرا که در آن اراده ملی یک ملت به محک آزمایش گذاشته می شود و با آن معیاری ساخته میشود که تمام ایده های جدید و مدرن خود را در قالب روح ملی می یابند.

آزربایجانی است چون که نقطه تمرکز آن آزربایجان، فرهنگ، زبان، تاریخ، حال و آینده آزربایجان است و بالاخره اشغالی است چرا که آزربایجان بدون خواست ملی تحت هجوم مادی ومعنوی ملتی بیگانه و غیر است؛ هجومی که تار وپود یک ملت را همچون سرطان به حیطه نفوذ در آورده, به نحوی که ملت تحت ستم را به مثابه ابزاری در خدمت قدرت اشغالگر به سخره گرفته و هر آنچه که مدنیت، فرهنگ و ثروت و ... است را به استثمار انحصاری خود درآورده است. این چند سطرِ مختصر, دیدگاه نگارنده در خصوص ماهیت حرکت ملی است.

حال با این مشخصات از حرکت ملی چند سوال مطرح است:

مقصد وغایت حرکت ملی در چیست؟

صرفنظر از آنچه که هست مقصد وغایت حرکت ملی چه چیزی باید باشد؟

دوستان و دشمنان این حرکت چه کسانی هستند؟

ابهامات اساسی حول وحوش این حرکت کدام ها هستند؟

ما در این وجیزه سعی می کنیم به طور مختصر به این سوالات پاسخ دهیم تا فتح بابی باشد جهت بحث تفصیلی در خصوص این موضوعات توسط سایر باورمندان حرکت ملی.

ب- غایت و مقصد حرکت ملی

در خصوص غایت و مقصد حرکت ملی دیدگاه های مختلفی وجود دارد و گروه های مختلف سیاسی سعی میکنند تا موضوع را از منظر ایده و افکار خودشان تحلیل کنند. برخی از فدرالی شدن ایران درراستای تأمین منافع ملت آزربایجان دفاع می کنند. این طیف در توجیه راه حل فدرالی به عنوان راه حل مطلوب, بیشتر به عدم تمایل قدرتهای بین المللی و منطقه ای درتجزیه ایران تکیه می کنند و هزینه های استقلال را با لحاظ پدیده تروریسم درمنطقه خاورمیانه و خطر تروریسم کرد درآزربایجان غربی بالا می دانند. در مقابل عده ای نیز فدرالی شدن حکومت را ابزاری قویتر در جهت استحاله بیشتر ملت آزربایجان در حاکمیت مرکزی دانسته و شدیداَ با آن مخالفت می کنند. مبنای توجیهی این رویکرد بر حق ملتها در تشکیل دولت و رهایی از اشغال دول غیر است. از دلایل این طیف در پیش بردن ایده استقلال عبارت است از نبود ساختار دموکراتیک در جامعه ایران و در نتیجه آن, استحاله ایالات فدرالی در قدرت مرکزی؛ امری که تاریخ تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان گواه زنده آن است. این طیف از ایده استقلال به عنوان تز نهایی رهایی ملت از اشغال دفاع میکنند و بالاخره عده ای نیز از اجرای اصول فراموش شده قانون اساسی به خصوص اصل 15 قانون اساسی به عنوان راهکار حل مسئله دفاع می کنند. این طیف هنوز هم امید خود به اجرای اصول مرتبط با حقوق ملیتها را در قانون اساسی زنده نگه داشته است و تلاش می کند تا در چارچوب ایران منافع آزربایجانیان را تامین کند. این سه دیدگاه, رویکرد غالب در بین فعالین حرکت ملی است اگر چه دیدگاه های دیگری نیز وجود دارد که به علت عدم اهمیت اساسی آنها ازذکر آنها خودداری می کنیم.

در خصوص اینکه تمامی این طیف ها در برخی اصول, اشتراک دارند شکی وجود ندارد. یکی از این اصول تحقق سعادت ملت آزربایجان است. لیکن آنچه محل اختلاف است آن است که هر کدام از این طیف ها از منظر ایده های خود با سبک سنگین کردن نتایج رفتار سیاسی و واقعیات موجود به ارائه راه حل مطلوب می پردازند. سوالی که هر فعالی ممکن است با آن روبرو شود این است که کدامیک از این راه حلها به تحقق نتیجه که همان سعادت ملت آزربایجان است کمک خواهد کرد؟ به بیان دیگر، سعادت ملت آزربایجان در گرو چه چیزی است؟ و اساساً چه کس یا گروههایی صلاحیت ارزیابی سعادت یک فرد ودر کل یک ملت را دارند؟

در همین بخش است که متوجه می شویم بایستی موضوعات انتزاعی و اعتباری را از امور واقعی به خصوص سیاسی جدا ساخت, اگر چه مبنای واقعیات سیاسی نیز امور اعتباری باشند. می توان درحوزه نظری بر این باوربود که سعادت یک فرد یا گروه در گرو اراده و اختیار آن فرد و ملت است و هیچ گروهی حق تحمیل تئوری خود در خصوص سعادت یک ملت را ندارد. بنایراین نمی توان ملتی را به قبول این نظر واداشت که سعادت گروه ملی در گرو فدرال، استقلال یا سایر راه کار های احتمالی است. نتیجه طبیعی چنین رویکردی انفعال گروههای مختلف اجتماع نسبت به سعادت ملی است. از همین رواست که پاسخ سوال در حوزه واقعیات یعنی آنجا که در آن زندگی جریان دارد متفاوت خواهد بود. تمام کسانی که در یک اجتماع زندگی می کنند سعادت و خوشبختی آنها تا حدود زیادی تابع نظام سیاسی است که بر آنها حاکم است و طبیعی است که هر فرد و گروهی حق دارد دیدگاهش را در خصوص مسائل سیاسی و نتایج ناشی از آن به گوش ملت برساند و با جلب آرای آنها زمینه را برای اعمال حاکمیت خود فراهم سازد. با لحاظ همین واقعیت هست که هر شخص و گروهی خود را ذیحق می داند که در خصوص واقعیات سیاسی اظهار نظر کند تا ازاین طریق گامی در راه سعادت ملی بر دارد.

نگارنده بر این باور است که صرف نظر از بحث راهکارهای حل مساله و ارزش گذاری آنها, مشکل اساسی آزربایجانیان استعماری است که بر ما می رود؛ استعماری که ما را از هویت و هستی انداخته است به نحوی که زنده مرده هستیم و مرده زنده، یعنی زندگانی که همچون مردگانند و مردگانی که همچون زندگانند. مرده ایم چراکه به علت محروم شدن از روح ملی قادر به انکشاف و پیشرفت در حوزه های مختلف اقتصادی, سیاسی, فرهنگی, اجتماعی و ... نیستیم. و زنده ایم چرا که از روح ملی جهت نجات ملی جان می گیریم. مشکل ما شناخت و مبارزه با چنین استعماری است؛ استعماری که نه در قالب دشمن, بلکه در شکل و شمایل دوست تاریخی و ملی است. استعمارگری زیرک و غیر منصف که از هر ترفندی من جمله زبان، مذهب، تاریخ، اخلاقیات، عرف و عادات و .... کمک می گیرد تا ما را به قهقرا بکشاند. همین استعمار است که ما را از شناخت غیر( دشمن در مفهوم سیاسی و نه اخلاقی) عاجز می کند؛ مگر یک هم مذهب می تواند دشمن باشد در حالی که نمونهای از این دشمنی را در قالب کمک به ارامنه در اشغال قره باغ مشاهده میکنیم. مگر کسانی که سالها با آنها در یک سرزمین مشترک بودیم میتوانند دشمن باشند؟ در حالی که نمیتوانیم نمونهای از دوستی ومحبت این برادران سرزمین مشترک را ارائه کنیم. مگر ممکن است کسانی که تاریخ، جغرافیا، ادبیات، هنر و ... آنها مدیون تلاش های ما می باشد دشمن باشند در حالی که عاجز از مشاهده هزاران ظلم و ستمی هستیم که بر روح ملی ما میرود. همین سوالات گیج کننده است که استعمار پذیر را از شناخت واقعیت عاجز میکند؛ عجزی که اوج آرزوی استعماگر است و چه عشق ورزی ها که با آن نمیکند. در همین وضعیت ابهامی است که شعار ها و الفاظ مبهم و مغلق ظاهر میشوند:

آذربایجان اویاخدی اینقیلابا دایاخدی، زنجان لیلار قان وئرر اینقیلابا جان وئرر، آذربایجان سر ایران است.

این واژه ها برای ملتی که خود را نشناسد مهلک، کشنده و در عین حال مست کننده است. جهل ما به هویت ملی خویش را الفاظ و وعباراتی پر میکند که استعمارگر بر ما تحمیل می کند. به بیان دیگر ما با عبارات آنها خودمان را تعریف می کنیم و عاجز از شناخت خود با عبارات و و مفاهیم ملی هستیم. اینجا بطن حرکت ملی است: یعنی تعریف خویش با مفاهیم ملی، رویکردی ملی ونگاهی ملی به خود.

آگر حرکت ملی بتواند ملت آزربایجان را به رهایی از تاروپود جهل به خویشتن رهنمون سازد، در آن صورت دیگر بحث فدرالیسم، استقلال و سایر رویکردها موضوعاتی فرعی خواهد بود چرا که ملت آگاه و آشنا به روح ملی تمام حرکت های سیاسی را به سمت اهداف ملی هدایت خواهد کرد و این هدف ملی جز با آزادی ملی تحقق نخواهد یافت. این چنین ملتی است که شایسته زیستن در این دنیای پر هیاهوست؛ ملتی آماده و آگاه که همه چیز را در چنبره اراده ملی خود تحت سلطه در می آورد و تمام اراده های غیر ملی را به تبعیت از اراده ملی در حوزه های داخلی وخارجی وا میدارد. این که حرکت ملی چطور می تواند به این روح ملی دست پیداکند موضوع بحث ما نیست و من بعداَ تلاش خواهم کرد در صورت امکان با استفاده از تجربیات سایر ملل راهکارهایی که هماهنگ و سازگار با روحیات ملی ملت آزریایجان باشد ارائه کنم.

ج-دوستان و دشمنان حرکت ملی

موضوع مهم دیگری که امروزمطرح است این است که آرمان حرکت ملی -آنچنان که بیان شد- با منافع چه گروههایی معارض است و به بیان شفافتر، دوستان و دشمنان حرکت ملی چه کسانی هستند. یکی از مهمترین موضوعاتی که محل بحث و اختلاف میان فعالان ملی است این است که آیا وجود دشمن برای حرکت ملی مفید است یا اینکه بدون دشمن نیز نیز می توان به آرمان ملی رسید.

متأسفانه مثل سایر حوزه ها در این بخش نیز اختلاط بین مفاهیم موجود است. در حوزه امور اخلاقی و مذهبی روشن است که هر چه از تعداد دشمنان کم و بر تعداد دوستان افزوده شود درست و نیک است. انسانی اخلاقی است که به فکر دشمنان خود نیز است. این مفهوم در اخلاق اجتماعی و در متون مذهبی به خصوص در مسیحیت به کرات بیان شده است: اگر کسی به صورتت سیلی زد، آن طرف صورتت را نیز برای زدن سیلی آماده کن. بعلاوه، دشمنی مایه بی نظمی و عدم امنیت است و زمینههای صلح و آرامش بین ملتها را به هم میزند که این امر مغایر با آرمانهای اخلاقی و مذهبی است. لیکن، آنچه در اخلاق ناپسند جلوه میکند ممکن است در سایر حوزهها همچون حوزه سیاسی مطلوب و قابل دفاع باشد.

در واقع هر ملتی برای شناخت خود نیاز به غیر دارد. شناخت خود بدون وجود غیر امکان پذیر نیست، همچنانکه کودک بعد از آنکه کمی بزرگ شد(7ماهگی) با لحاظ دیگران متوجه استقلال خود از دیگران بخصوص مادر می شود. تا این موقع کودک خود را با مادر یکی می داند و در نتیجه قادر به تمایز خود از دیگران نیست. بنابراین برای اینکه بتوان ملت را حول روح ملی منسجم و همبسته کرد نیاز به وجود غیر و دشمن است. ولی مقصود از این دشمنی, معنای اخلاقی آن نیست. در امور عادی, دشمن کسی است که حذف آن جایز است. بنابراین اگر فرصتی دست دهد باید از آن جهت حذف دشمن استفاده کرد. ولی در حوزه سیاسی, دشمن گروهی است که دارای منافع متعارض با گروه ملی است. برای اینکه بتوان گروه ملی را در مقابل هجوم گروه معارض منسجم کرد نیاز به روشن کردن وضعیت گروهها از حیث دوستی و دشمنی می باشد: هر گروهی دشمن است اگر بر خلاف منافع ملی گروه ملی عمل کند و هر گروهی دوست تلقی می شود اگر سازگار با منافع ملی گروه ملی عمل نماید. از آنجایی که مفهوم منافع ملی بر حسب شرایط و اوضاع و احوال متغیر است لذا مفهوم دوستی و دشمنی در سیاست نیز متغیر است. از این رو گفته می شود در سیاست دوست و دشمن دایمی وجود ندارد. نمونه بارز این انعطاف در مفهوم دشمن را می توان در رابطه ایران و عراق مشاهده کرد. در اوایل انقلاب این دو کشور به هر دلیلی دشمن هم تلقی شدند که نتیجه آن ریخته شدن خون هزاران انسان بود. ولی با حمله آمریکا به عراق دشمن پیشین تبدیل به دوست شد و در همین راستاست که ایران کمک های مالی زیادی در راستای بهبود وضعیت این کشور انجام داده است. یا دشمنی پیشین آلمان و فرانسه و دوستی موجود آن دو...

شایان ذکر است که گاهی نیزدشمن به عنوان ابزاری عمل می کند که حکومت موجود در راستای تثبیت حاکمیت خود ازآن بهره می گیرد. حکومت های دیکتاتوری برای حذف مخالفان داخلی از دشمن سازی ابایی ندارند. این توصیه ای است که گوبِلز وزیر تبلیغات هیتلر می کند که برای حذف مخالفان داخلی باید دشمن خارجی تراشیده شود. نزاع جمهوری اسلامی ایران و غرب مصداقی از این نوع است؛ بدون ایجاد این نزاع امکان حذف و سرکوب مطالبات داخلی نیست. اگر بنا به فرض این نزاع روزی خاتمه یابد دست قدرت استبدادی در حذف مخالفین بسته می شود. بنابراین باید این نزاع باشد تا به نام آمریکا و اسرائیل, حرکت ملی متهم به ابزار بودن در دست دشمن شود تا از این طریق مطالبات واقعی را از متن اجتماع به حاشیه برده ودر نطفه خفه کرد. لیکن تفاوتی که در دشمن شناسی حرکت ملی و دشمن سازی حکومت های دیکتاتوری وجود دارد در این نکته است که در مقابل حرکت ملی, دشمنان واقعی(با لحاظ مطالب فوق الذکر) وجود دارد و حرکت ملی در راستای شناساندن آنها به ملت است، ولی در حکومتهای دیکتاتوری برای تداوم حکومت به خلق دشمن مبادرت می شود، به نحوی که با حذف دشمن زمینه برای تداوم حکومت دیکتاتوری از بین میرود.

بعلاوه, دشمن در حوزه های مختلف لزوماَ بد نیست. چه بسیارند ملتهایی که درمقابله با دشمنان خود(به عنوان غیر) به آزادی رسیدهاند. به نحوی که اگر این دشمنان نبودند ممکن بود زمینه آزادی ملتها نیز بدین سادگی فراهم نشود. به بیان دیگر، دشمن(غیر) انسجام بخش است و این انسجام در نهایت منتهی به تحقق آرمان ملی میشود. همین ضرورت در سایر ابعاد روابط اجتماع نیز مشاهده می گردد. وجود مجرم به عنوان دشمن نظم وامنیت اجتماع باعث خلق و وضع بهترین قوانین و ابداع بهترین شیوه ها جهت مقابله با چنین مجرمانی است. بدون وجود مجرم امکان آمادگی اجتماع جهت برخورد با چنین وقایعی نمی بود و این امر ممکن بود در نهایت منتهی به رکود در اجتماع و سست شدن ارکان آن شود به نحوی که با کوچکترین ضربه, بنیادهای آن فرو ریخته شود. یا تلقی مردسالاری به عنوان غیر در مقابل حقوق زنان منتهی به ظهور فیمینیسم می گردد که با معرفی مذکران به عنوان غیر اولا, ًبه تفکیک خود از غیر (مذکر)نائل می شود و ثانیاً با شناخت غیر, زمینه حمایت بهتر ازخویش را فراهم می نماید و....

معالوصف، با لحاظ مطالب فوق ساده ترین پاسخ به سوال مطرح شده در این بخش آنست که هر آنکه روح حرکت ملی را نپذیرد غیر و دشمن است و لو آنکه این شخص آزربایجانی باشد. در همین راستا روشنفکران دوره مشروطیت همچون کسروی, تقی زاده, کاظم زاده ایرانشهر و تمام آنهایی که در طول این سالها(همچون سید جوادطباطبایی, شیخ الاسلامی و...) در راستای حذف روح ملی آزربایجان اقدام کرده و میکنند داخل در غیریتی هستند که روح ملی در حال منازعه با آن است. غیر, کس و گروهی است که نه تنها سعادت وشقاوت ملی برای آنها مهم نیست, بلکه در راستای حذف روح ملی, اندیشه راسیستی را تقویت می کنند. بنابراین ملاک دوستی و دشمنی نه زبان و تاریخ مشترک، بلکه همسویی شخص و گروهها با روح ملی است که تعیین کننده خطوط اصلی حرکت ملی است. این روح ملی دارای جلوه های مختلفی است که تمامیت ملی0اعم از مادی و معنوی)، تمامیت ارضی، زبان، اقتصاد ملی و در کل آزربایجان با تمام نشانه و جلوه هایش تعیین کننده روح ملی است. بدین ترتیب هر گروهی که به تمامیت ارضی آزربایجان تجاوز کند دشمن و غیر است. از این رو تروریسم کرد و ارمنی از دشمنانی هستند که در طول تاریخ تمامیت سرزمینی ما را تهدید کرده، می کنند و خواهند کرد.

تمامیت ملی(اعم از مادی و معنوی) ما را نژادپرستی فارس تهدید می کند و در نتیجه در برابر حرکت ملی, غیر و دشمن است؛ نژاد پرستی که ریشه در نه تحولات دوران معاصر، بلکه در تاریخ چندین ساله فارس و فارسی دارد که جلوه های مختلف آن را به وفور می توان در طول تاریخ مشاهده کرد. البته لازم به ذکر است که حرکت ملی در بطن خود یک حرکت صلح گرا و صلح طلب بوده و باید هم باشد و تا آنجا که ممکن است سعی میکند از تعداد دشمنان, کم و بر تعداد دوستان بیفزاید- امری که تاریخ گواه آن است وتاریخ ردی از خشونت در حرکتهای آزربایجانی به یاد ندارد- ولی این تئوری تا جایی ممکن است که معارضان با این فکردرتضاد با تمامیت ملی ما نباشند.

بدین ترتیب همانطورکه ملاحظه میگردد در تفکیک دوست و دشمن نمی بایست به ملاکهایی چون زبان, مذهب مشترک, مفاهیم اخلاقی و.. تأکید کرد بلکه معیار، منافع ملی آزربایجان است که بر حسب شرایط و اوضاع و احوال میتواند متفاوت باشد.

د- نحوه ارتباط حرکت ملی با سایر گروههای سیاسی

موضوع مهم دیگر که در ارتباط با حرکت ملی آزربایجان مطرح می شود جایگاه سایر گروه ها در گفتمان حرکت ملی است. مثلاَ فیمنیسم در حرکت ملی چه جایگاهی دارد، سوسیالیسم و غیره چطور؟

قبل از بیان پاسخ مساله با لحاظ مبانی حرکت ملی ضروری است که به این واقعیت اذعان شودکه هر گفتمانی نتیجه ضروری وجود خلأ و نقص در روابط اجتماعی است. فیمینیسم پاسخی به وجود نواقص و نابرابری در روابط دو انسان موسوم به مذکر و مؤنث است که به قول مدافعان آن مذکران تمام آنچه را که امتیاز خوانده می شود بطور ناعادلانه به قبضه خود در آوردهاند. صرفنظر از ارزیابی صحت یا سقم این ادعا، آنچه که مهم است وجود این دغدغه در بخش مهمی از طیفهای اجتماع است که نابرابری جنسی را عامل عقب ماندگی جامعه میدانند. در نظام حقوقی ایران جلوه های این نابرابری متعدد است: ولایت پدر و جد پدری بر فرزند و نوه و عدم ولایت مادر بر فرزند, ریاست شوهر بر خانواده, نصف بودن دیه زنان نسبت به مردان, بهره مندی نصف از ارث متوفی در مقایسه با فرزند ذکور, سلطه شوهر بر طلاق(البته با لحاظ حقوق مالی زن)و محدودبودن اختیار زوجه در طلاق 1و.... تلاش در راستای حذف این نابرابری یکی از جلوه های مبارزه در راستای حقوق بشر است که زن و مرد را بدون توجه به جنسیت, برخوردار ازحقوق وتکالیف برابر(البته با لحاظ طبیعت خاص زن و مرد)می داند. تحقق چنین وضعیتی از آرمانهای حرکت ملی است که حرکتی آزادی خواه و برابر طلب است. اقدام فرقه دمکرات آزربایجان در اعطای حق رای به زنان نمونه ای از این رویکرد است. بعلاوه, علی رغم نابرابری حقوقی زن ومرد جامعه آزربایجانی از معدود جوامعی است که زن در آن دارای حرمت ویژه است.

یا چپگرایان که با تکیه بر نابرابری اقتصادی تحمیلی به قشرهای وسیعی از اجتماع -که قادر به حفاظت از منافع خود نیستند- توانست در بخش مهمی از تاریخ بشریت این گروه را همراه خود ساخته و حتی حکومت هایی تشکیل دهد و بالاتر از آن گروه مقابل یعنی سرمایه داری را به قبول خواسته های خود چون وضع قوانین حمایتی، دولت رفاه، حقوق کارگران و ... وادرا کند؛ امری که در بطن خود درست است و باید تا جایی که ممکن است جهت رفع این نابرابری و بالاتر از آن با هر نوع نابرابری در تمام حوزه ها مبارزه شود.

لیکن سؤالی که امروز مطرح است این است که حرکت ملی بایستی نسبت به این دو جریان یا جریانات مشابه چه رویکردی بگیرد. آیا می توان با تکیه بر اندیشه های فیمینیستی واردحرکت ملی شد؟ آیا می توان با نگاه چپ گرایانه واقعیات ملی را حل کرد و آیا های دیگری که می تواند در خصوص سایر جریانات طرح گردد.

برای اینکه به پاسخ صریح و ساده این سؤالات نایل شویم بایستی از خود بپرسیم که مبنای فکری حرکت ملی در چیست. این حرکت دنبال چه چیزهایی است و با توجه به توانائی هایی که دارد باید دنبال چه چیز هایی باشد.

همچنان که در قسمت اول این نوشتار ذکر شد حرکت ملی، حرکتی در راستای زدودن غبار از روح ملی است؛ غبارهایی که مانع از تبلور منِ واقعی آن شده است. کیستی، روح ملی، اقتصاد ملی، حکومت ملی و هر آنچه ملی است, خواست اصلی حرکت ملی است. حرکت ملی می خواهد با آزربایجان به زبان، فرهنگ، ملیت، اقتصاد و اجتماع خاص خودش سخن رانده شود. طبیعی و مبرهن است که آزربایجان به عنوان یک کل از طیف های مختلف تشیل شده است. لیکن حرکت ملی نه در راستای تفکیک اینها، بلکه در راستای جمع تمام اجزاء در چارچوب کلیت واحد به نام آزربایجان است. بنا براین رویکرد است که در این حرکت تقابل مذهبی و غیر مذهبی، پاترنالیسم و فیمینیسم، سوسیالیسم و سرمایه داری و ... به چشم نمی خورد. به همان اندازه که غیر مذهبی در رنج وستم است مذهبی نیز به گونه ای دیگر در رنج و عذاب است. انسان مذهبی آزربایجانی از این هراس دارد که اندیشه های الهی و شیعی در خدمت راسیسم فارسی قرار گیرد؛ اندیشه هایی که در ذات خودخواهان برابری انسانهاست تبدیل به ابزاری انحصاری در خدمت ایدئولوژی راسیستی شود و تفسیری راسیستی از مذهب ببار آورد. از این روست که انسان مذهبی با الهام از اندیشه های الهی و حسینی باحرکت ملی همگام می شود تا مذهب به عنوان بخش تفکیک ناپذیر ملت آزربایجان نقش خود را در راه نجات ملت فراهم سازد. همین وضعیت در خصوص سایر گروهها نیز صادق است. سرمایه دار آزربایجانی تحت فشار راسیسم فارسی از سرمایه گذاری در وطن خود محروم می شود و با محرومیت وی ازسرمایه گذاری هزاران کارگرآزربایجانی در تامین معاش خود آواره شهرهای فارس نشین ایران می شوند. مع الوصف, کلیت اجتماع آزربایجان مورد ستم است و همه تحت عنوان حرکت ملی به نام آزربایجان مبارزه میکنند، نه تحت عنوان مذهبی، فیمینیستی، سوسیالیستی و ... به بیان دیگر تمام این ایده ها در خدمت آرمان حرکت ملی است و تمام اجزای اجتماع صرفنظر از هر آنچه که هستند جز حرکت ملی هستند.

با این تصویر ازحرکت ملی دیگر نمیتوان با پرچم انترناسیونالیستی مبارزه کرد چرا که حرکت ملی میخواهد اول, خود باشد وبعد از شناخت خود, دیگری را بشناسد و با شناخت دیگری، از خود بهتر دفاع کند. بنابراین قبل از شناخت خود و دفاع از آن که آرمان حرکت ملی است نمیتوان از ایده های انترناسیونالیستی دم زد ولو آنکه این افکار نیز بتوانند در راستای هدف آرمان ملی به خدمت گرفته شوند. همچنین دیدگاه های فیمینیستی مبنی بر اینکه باید بر مبنای تکیه بر نابرابری بین زن و مرد و مبارزه در راستای حل آن در حرکت ملی مشارکت کرد در این برهه از حرکت ملی میتواند شکافی درانسجام حرکت ملی ایجاد کند. آزربایجان به عنوان یک کل و صرفنظر از از جنسیت اتباع آن مورد تجاوز قرار می گیرد. پرداختن به مباحث تبعیض جنسیتی حرکت را از شناخت اندیشه ضد و غیر دور خواهد کرد؛ اندیشه ای که کلیت ما را به عنوان یک انسان آزربایجانی مورد هجمه قرار داده، میدهد و خواهد داد. پس با این که اندیشه برابری جزء آرمان حرکت ملی است ولی این اندیشه در میان ملت آزاد مفهوم پیدا میکند. ملتی که اسیر است نمیتواند به برابری میان اجزای خود نائل شود.

دغدغه اصلی حرکت ملی در حال حاضر آزادسازی ملت از زنجیری است که بر پای آن زده شده است و این زنجیر بر همه اعم از بالغ و نابالغ، زن و مرد، کارگر و سرمایه دار، مذهبی و غیر مذهبی و ... زده شده است. از همین روست که حرکت ملی، ملی است چون صدای همه است؛ همه ای که به یک اندازه از راسیسم و استعمار فارس در رنج و عذابند.

زن آزربایجانی به خاطر آزربایجانی بودن از حق انتقال آزادانه زبان مادری، روح مادری و هر آنچه مربوط به زن می شود به فرزند خود محروم است. یعنی دچار تبعیضی دو برابر آنچه که زنان فارس از آن رنج می برند هستند. اگر دغدغه زن فارس آزادی طرف ارتباط جنسی، حجاب و ... است، زن آزربایجانی چنان انکار شده است که اساساَ نمیداند کیست تا دغدغهای داشته باشد. بنابراین اول باید هویت و انسان بودن زن آزربایجانی پذیرفته شود و بعد از رسمیت یافتن هویت انسانی بحث از برابری مفهوم پیدا می کند. وقتی وجود ما به عنوان یک انسان نفی می شود بحث از برابری بین انسانهای نفی شده تا حدودی مبهم می نماید.

کارگر آزربایجانی به خاطر ترک بودن از حق برخورداری برابر از حق کار و اشتغال محروم است. دولت راسیستی با عدم سرمایه گذاری در آزربایجان و تمرکز سرمایه گذاری در مناطق فارس نشین، کارگر آزربایجانی را برای کسب قوت لایموت از خانه و کاشانه خود در بدر کرده و درعسلویه، اصفهان و تهران سرگردان کرده است؛ کارگری را که دیگر نایی جهت شناخت خود و دفاع از آن ندارد نمی توان قانع کرد که جهت بر آوردن اندیشه های مارکسیستی قیام کند؛ قیامی که تاریخ نشان داد نهایت آن سقوط آرمان حکومت کمونیستی موهوم است. در هر حال، به نظر می رسد این اندیشه ها در حال حاضر می تواند شکافی در انسجام حرکت ملی ایجاد نماید و ازاین رو می توان از آنها به عنوان انحرافی در جریان حرکت ملی یاد کرد.

و- حرکت ملی و ابهامات حول و حوش آن

موضوع دیگری که طرح آن مهم است بحث همراهی با گروه های موسوم به دموکراسی طلبان فارس است. آیا حرکت ملی با چنین اندیشه ای می تواند با سایر گروه هایی که به نحوی اشتراک دربرخی ایده ها دارند همراهی کند یا خیر؟ بسیاری حرکت ملی را محکوم میکنند که چرا به ندای آزادی خواهانه جنبش موسوم به سبز نمی پیوندد؟ چرا در این برهه که حاکمیت غداردرمعرض تضعیف است به جای دور شدن از همدیگر، به یکدیگر نپیوندیم و این دیو موجود را ساقط و به دموکراسی برسیم؟

آنهایی که به این سادگی با ساقط کردن دیو موجود به دموکراسی میرسند مثل همان هایی فکر می کنند که با ساقط کردن رژیم سابق میخواستند ملت را به آزادی برسانند. ولی زهی خیال باطل! دموکراسی با کلمه و حرف زدن حاصل نمیشود. دموکراسی یک پروسه طولانی مدت است که مستلزم گذر زمان، بستر سازی روح دموکراتیک در اجتماع، اقتصاد متوسط و عوامل و فاکتورهای دیگری است که تمام آنها در دست گروه های سیاسی نیست. به عنوان مثال روح استبدادی موجود در جامعه ایران که انسان ها را به سمت قدرت کشانده ودر سایه آن به اعمال قدرت می پردازند، محصول حکومت موجود نیست؛ بلکه از مذهب، تاریخ، فرهنگ استبدادی و ... ناشی می شود که هزاران سال بر روح و جان تک تک ما سایه انداخته است به نحوی که هر یک ازما در واقع دیکتاتورهای کوچکی هستیم که در صورت جمع شرایط قابلیت تبدیل شدن به دیکتاتورهای بزرگ را داریم. بنابراین نبایستی در خلأ مبارزه کرد. باید با نگاه به واقعیات زندگی در جامعه به ترسیم آنچه که خواستار آن هستیم بپردازیم.

واقعیت امر آن است که جامعه موسوم به ایران دچار تشتت است. وحتی مفهوم ایران و ایرانیت, خود دچار ابهام اساسی است. همه چیز مبهم است و این ابهامها باگذر زمان و عدم پاسخ به سؤالات اساسی طرح شده از طرف سایر گفتمانها تشدید هم خواهد شد. تلاش می کنیم مصادیقی از این ابهامات را نشان دهیم تا با لحاظ آن رویکردهای لازم در حرکت ملی اتخاذ شود.

مردمان موسوم به ایرانیان ملتهایی هستند که معلوم نیست مقصود از ایرانیت آنها چیست؟دارای چه زبانی هستند؟چه گذشته ای دارند؟دوستان و دشمنان آن کی ها هستند؟قلمرو آن کجاست؟و سوالات دیگری که با کمی تامل می تواند مطرح شود.

اگر به اثر حماسی ایران یعنی شاهنامه رجوع کنیم می بینیم ایران نقطه ای است مبهم در تاجیکستان.این ابهام زمانی جالبتر می شود که از ایران به عنوان منطقه ای در مقابل کرمان و خوزستان یاد می شود؛ مناطقی که در حال حاضر بخشی از ایران تلقی می شوند. این ابهام با ظهور دولت نیمه مدرن پهلوی نیز باقی ماند, دولتی که دستور داد در تمام نوشتجات به جای واژه پرشیا-که غربیان بیشتر از این عنوان استفاده کرده و در عین حال گویاتر است- از نام ایران استفاده گردد. همین ابهام است که برخی از گروههای به اصطلاح مفلوک سیاسی از قلمرو وسیع ایرانی یاد می کنند که ازمصر تا قفقاز را در بر می گیرد. ایده ای که خود را زیر واژه فرهنگ ایرانی پنهان می کند. این اقدام تلاشی است جهت ابهام سازی و ابهام گرایی در اندیشه ایرانی, که درراستای پوشاندن حقایق وجودی جامعه ایران انجام می شود.

جدای از ابهام در مفهوم ایران, خود ایرانی نیز مبهم است. اگر پرسیده شود ایرانی کیست گفته می شود ایرانی مجموعه ای از قومیتهاست که در جغرافیای موسوم به ایران زندگی میکنند. لیکن آنچه این پاسخ را رد می کند واقعیتهای عملی است که در این جغرافیا مشاهده می شود. در واقع آنچه واقع به ما می نماید این است که ایرانی تنها فارس و فارسی است که به هر دلیلی توانسته زبان, فرهنگ و در یک کلمه اراده خود را بر سایر اجزای اجتماع تحمیل کند. زمانی می توان گفت جامعه ای متشکل از قومیتهای مختلف است که تمام اجزای یک اجتماع با تمام خصوصیات, فرهنگ, آداب و هر آنچه, خود است بتواند در آن اجتماع زندگی کند در حالی که در ایران اراده ای واحد به نام راسیسم فارسی در حال ذوب و حذف سایر اجزاست تا از این طریق همه را در راستای اراده خود به تسخیر در آورد؛ امری که متاسفانه تا حدودی موفق بوده ولی دنیای جدید و مفاهیم منبعث از آن امکان ادامه چنین مظالمی را نمی دهد و گروههای مقاومت در راستای حفظ خود در حال ظهورند. مبنای فکری گروه مقاومت این است که ما چطور ایرانیانی هستیم که تنها در صورت نفی خود, ایرانی قلمداد میشویم و در صورت تاکید بر هویت خود از هر گونه حقی محروم می شویم.

در کنار این ابهامات, ابهام دیگری که اساسی است موضوع زبان این کشور است. پاسخ قدرت در این خصوص صریح است: زبان آن فارسی است که صراحتاً دراصل 15 قانون اساسی آمده است, لیکن در کنار آن زبانهای محلی به خصوص آذری باستان نیز هست که تلاش می شود با آسیمیلاسیون آنها را به زبان حاکم-که همان زبان مام میهن است- برگردانیم.

همچنانکه همه می دانند زبان آذری ساخته اندیشه مسلط در صد سال گذشته است که در راستای حذف اندیشه رقیب یعنی ترکی و ترک بوجود آمد. هر اندیشه ای به فراخور زمان خود جهت گسترش و توسعه نیاز به یک اندیشه غیر دارد تا با نشان دادن خطر آن زمینه را برای انسجام و حذف هر آنچه غیر خودیست فراهم سازد. ایده ناسیونالیستی پان فارسی که با الهام از اندیشه های دولت-ملت اروپایی در دوره مشروطیت و بعد از آن در حال ظهور بود جهت انسجام و تحمیل اراده خود نیاز به خلق غیر در داخل جامعه ایران داشت. اغیار موجود در مقابل این ایده هر چیزی است که به نحوی از انحا قابل جمع با آن نبود.از این رو به عرب و ترک به عنوان اندیشه معارض با اندیشه نوظهور تاکید شد. روشن است که این تاکید نه در راستای اثبات این دو, بلکه در راستای نفی و سلب هر چیزی است که نشانی از این دو دارد. مهمترین و اساسی ترین نقطه ای که می توان از طریق آن ملتی را از بین برد زبان آن است. انسان بی زبان تفاوتی با چهار پایان ندارد و گروهی که از زبان محروم شود قابلیت تبدیل شدن به یک ملت را ندارد. میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی به زیبایی بر این نکته اشاره کرده است: برا ی از بین بردن یک ملت باید زبان و فرهنگ آن را از بین برد و کتابهایی در راستای اندیشه جدید خلق کرد واین عمل آنچنان تکرار می شود که گروههای تحت ظلم به مرور زمان از هر آنچه زبان و فرهنگ است دور شده به نحوی که همه چیز فراموش می شود, چنانکه گویی هیچ جیز در کار نبوده است.

قدرت راسیستی, آذری را خلق کرد تا آن را جایگزین ایده غیر یعنی ترکی سازد. یکی از مهمترین شروط این جایگزینی ابهام سازی در هویت و تاریخ ملت اذربایجان است تا با عدم شناخت خودِ واقعی, هویت مجعول را که در راستای اهداف قدرت است بر خود بقبولاند. لیکن مشکل قدرت در این مسیر آن بوده و هست که هر ایده ای ضد خود را می آفریند و ضد اندیشه راسیستی بازگشت به هویت واقعی است که سالهاست در سایه قدرت, روح ملی را می آزرد.

تاکید بر بازگشت به خودِ واقعی تمام آنچه اندیشه راسیستی بر آن استوار است بر هم میزند:

معیار تعیین زبان یک ملت ,تصویری است که یک ملت از خود دارد واین تصور در آزربایجان, ترکی است نه آذری مجعول قدرت راسیستی. مقاومت ملت در حفظ زبان و فرهنگ گویای حقانیت این زبان در آذربایجان است. مقاومت ملی در حفظ زبان ملی سوالاتی را در مقابل اندیشه راسیستی مطرح کرده که تا کنون نتوانسته به آن پاسخ دهد و در آینده نیز نمی تواند بدهد:اگر بازگشت به زبان اصلی ادعایی قدرت به نفع ملت آذربایجان است چرا در مقابل این ایده مقاومت می شود. اگر به این ملت هجوم شده و زبان دیگری تحمیل شده است چرا به جای این ملت شما از آنها دفاع می کنید و نکته جالب این است که چرا این ملت نمک نشناس به جای حمله به مغول به عنوان یاغی ادعایی به قدرت راسیستی حمله می کند که چرا زبان, فرهنگ و ... خودر ا به ما تحمیل می کنید. شاید این مقاومت را نیز از ندانم کاری ملت آذر بایجان بدانید که به جای قدر شناسی از قدرت راسیستی در بازگردان این ملت به هویت مجعول, بر زبان تحمیلی مغولی تاکید دارند؛ تاکیدی که گویای این امر است که این زبان هویت ملی ما را تشکیل می دهد و تحمیلی نیست چرا که اراده ملی با هر گونه تحمیلی مغایر است و اگر تحمیلی بود حتماً در مقابل آن مقاومت می شد, همچنانکه اراده ملی در مقابل اندیشه راسیستی مقاومت می کند.

نکته دیگر در بحث زبان و تحمیل زبان مغولی این است که تاکید قدرت راسیستی بر مغول به عنوان مهاجم و وحشی در راستای اندیشه راسیستی است که با نام دیگران(مغول) هر آنچه که بر ضد اندیشه راسیستی است نابود سازد. مغولان به عنوان یک گروه قومی دردوره ای از تاریخ امپراطوری تشکیل داده اند که نشان دهنده لیاقت این قوم جهت حاکمیت در آن دوره تاریخ است. حاکمیت آنها مثل سایر امپراطوریها همراه با خشونت و درگیریهایی بوده که در مقابل اقدامات امپراطوریهای جدید –که جان میلیونها انسان را در راستای گسترش قدرت می گیرند- بسیار کم است. پس از اتمام استیلای امپراطوری مغول, این ملت اساساً با ایران ارتباط چندانی ندارند و حتی بسیاری از مغولان ایران را نمی شناسند. تاکید قدرت راسیستی بر حمله مغول و تحمیل زبان مغولی بر ملت آزربایجان(خلق شده توسط قدرت) در راستای از بین بردن و حذف ملت آزربایجان است, که البته ابزاری بس قدرتمند است.

افزون بر ابهامات فوق, ابهام دیگری- که آن نیز اساسی است- وجود دارد و آن موضوع دشمنان کشور موسوم به ایران است. با لحاظ مطالب فوق پاسخ بسیار رو شن است: عرب سوسمارخور و ترک وحشی؛ سوسمار نشانه بدویت است و وحشی نماد اینکه باید از چنین موجودی دوری کرد. دشمن بودن ترک و عرب پرسش اساسی را ایجاد می کند و آن اینکه با این اوصاف میلیونها ترک و عرب را باید دشمن قلمداد نماییم؟اینها چطور هموطنانی هستند که در عین حال دشمن هستند! تعارض اندیشه ایرانی اینجاست: از یک طرف هموطنیم و از طرف دیگر, دشمن؛ دشمنی که وجه آن غلیظ تر از هموطن بودن است. بنابراین قدرت باید آن را از بین ببرد تا بتواند خود را حفظ کند.

این تضادهای اساسی ازربایجانی را دچار سردرگمی کرده است: از یک سو,میگوید ایرانی هستم. از سوی دیگر فریاد بر می آوردکه چرا به من ترک خر میگویید, در حالی که نمی داند باید این ترک خر گفته شود تا فارس و فارسی در چشم ما بزرگ جلوه کند؛ اگر ما خر نباشیم آن موقع به قدرت راسیستی تسلیم نمیشویم. بنا براین برای تسلیم شدن باید خر بود.

مع الوصف, ابهامات حول و حوش ایران و ایرانی در راستای حذف ملت اذربایجان است. ابهامات خلق می شوند تا واقعیات پنهان شوند. این پنهانکاری آنچنان ادامه پیدا می کند که بالاخره ابهام تبدیل به واقعیت می شود و نتایج خود را نشان می دهد: دغدغه آزربایجانی به جای اینکه این باشد که هویت ملی در خطر است, این می شود که آب سد سیوند قبر کورش را تهدید می کند, چرا به جای خلیج فارس از واژه خلیج عربی استفاده می شودو.... روشن و بدیهی است که ابهامات کار خود را می کنند و آنها بیخود خلق نمی شوند. آنها ابزارهایی در خدمت قدرت

راسیستی هستند که متضادها را از بین ببرند و یکی از این متضادها, آزربایجان است.

موضوع مهم واساسی دیگری که این روزها در جامعه ایران مطرح می شود مفاهیم جدید آزادی و دموکراسی است. آزادی و دموکراسی جزء ارزشهایی هستند که ارزش هزینه دادن را دارند, البته برای ملتی که ارزش این مفاهیم را بداند.این دو مفهوم بشر ساز مفاهیمی هستند که باعث شکوفایی ارزشهای انسانی شده و هر روز که می گذرد انسان بیشتر به ارزش این دو مفهوم پی می برد. با این دو است که انسان احساس انسان بودن می کند و در فقدان این دو , انسان موضوعیت خود را از دست می دهد. این دو معیاری است که قدرت نامحدود دولتها با آن محدود شده و میزان کارآیی آن با میزان احترام دولتها به آن دو سنجیده می شود.

آنچه در این مقال محل بحث است ابهامات برخواسته از جامعه ایرانی است که بر این دومفهوم ارزشمند نیز سایه انداخته است. جامعه ایران جامعه ای است استبدادی که در آن مردمانی استبداد زده زندگی می کنند. در این جامعه استبدادی هر از چند گاهی صحبت از آزادی و دموکراسی می شودو در راستای همین تلاشهاست که نظام موجود تحت عنوان «استقلال, آزادی و جمهوری اسلامی» به پیروزی رسید. آزادی و دموکراسی(جمهوری) از مهمترین شعارهایی است که در پیروزی این نظام نقش اساسی داشته اند, ولی بعد از استقرار قدرت این دو از مفاهیمی شدند که بی ارزشترین ارزشها تلقی شد. و دوباره باز صحبت از این دو ارزش است: ما آزادی می خواهیم. دموکراسی حق ماست. اینها عباراتی هستند که هر روز از زبان بسیاری از افراد و گروهها شنیده می شود وآنقدر تکرار می شوند که گاهی چندش آور می شوند. آنچه بر این احساس نسبت به این دو ارزش موثر است تاثیر ساختار استبدادی اجتماع بر مفاهیم است. در واقع, ملتی که در شرایط استبدادی زندگی کرده و استبداد زده شده, مفاهیم ارزشمند را نیز استبدادی می کند: آزادی طلب می شود ولی در مقابل نتایج آن مقاومت می شود. برای مثال از آزادی جنسی سخنها که گفته نمی شود ولی این آزادی در حق مادر, خواهر, همسر و سایر نزدیکان مقبول نیست؛ اینجا آزادی جنسی در مقابل غیرت کلاسیک سر فرود می آورد.

از آزادی بیان حمایت می شود ولی آن را در حق مخالف, به گونه عملی رد می کنند. مبنای توجیهی این رد هم مخرب بودن افکار مخالف است. ولی معلوم نمی شود برای کی و به چه دلیلی مخرب است و اساساً مخرب بودن یک فکر را باید از کجا و با چه معیاری شناخت. از آزادی اجتماعات بحث ها که نمی شود ولی از تجمع آزربایجانیان در قلعه بابک و هر جای دیگری تحت عنوان حرکتهای تجزیه طلبانه جلوگیری می شود. در حالی که معلوم نمی شود که معیار شناسایی یک عمل تجزیه طلبانه چیست؛ عملی که از دید قدرت راسیستی تجزیه خوانده می شود از دید ملت تحت ستم حرکت وحدت بخش است ولی در این نزاع اندیشه ها ایده قدرت حقیقت جلوه می کند چرا که این قدرت است که حقیقی یا غیر حقیقی بودن امور را تعیین می کند. جدای از این بحث که کدام دیدگاه درست است این نکته قابل توجه است که صرف در خواست استقلال از طرف یک ملت یک حق انسانی است. هیچ ملتی ذاتاً در تبعیت از ملت دیگر خلق نشده است : هر اجتماعی محصول اتفاق اعضای آن اجتماع است بنابراین اگر اعضای یک اجتماع نظر به جدایی از هم بدهند این نظر به همان اندازه اتفاق, انسانی است و قابل حمایت. همچنانکه جدایی فرزند از خانواده اصلی و پدری , مشروع است. مع الوصف, اگر ما به دموکراسی علاقه مند باشیم باید به نتایج آن نیز پایبند باشیم و یکی از این نتایج احترام به حقوق فردی و جمعی سایر گروههایی است که اندیشه مخالف قدرت حاکم را دارند.

حاکمیت مردم بر خود و برایِ خود خلاصه آن چیزی است که دموکراسی خوانده می شود. در این واژه نقطه اصلی این است که رای مردم به اعتبار این که فرد است و دارای حرمت طبیعی و انسانی, لازم الاتباع می باشد. اگر ملتی که تحت سلطه ملت دیگری است به استقلال خود از ملت حاکم رای دهد به اعتبار اینکه ملت دارای هویت جمعی است که از افراد انسانی تشکیل شده است, بنابراین این رای قابل احترام است. بنابراین حتی اگر بر این باور باشیم گروهی حرکتی در راستای استقلال ملتش انجام می دهد گروههایی که از دموکراسی سخن می گویند ملزم به حمایت از این گروهها هستند-البته تا زمانی که خشونت ابزار این گروهها در راستای اندیشه استقلال نباشد- و الا چنین گروههایی نباید خود را دموکرات تلقی کنند و صراحتاً بگویند که تابع خاکیم و همه چیز در خدمت ایدئولوژی حفظ تمامیت ارضی است.

دموکراسی از آن واژه هایی است که در جوامع استبدادی نیز بسیار کاربرد دارد و حتی مستبد ترین حاکمان- همچون صدام قبل از اشغال عراق- نیز تلاش می کنند خودر را دموکرات نشان دهند. اگر چنین حاکمانی این مفاهیم را به سخره بگیرند جای تعجب نیست چرا که این حاکمان همه چیز را به سخره می گیرند. ولی آنچه محل تامل عمیق است به سخره گرفتن این مفاهیم توسط کسانی است که خود نیز ستمها کشیده اند ولی متاسفانه این ستمدیدگان امروز- همچنانکه ماندلا گفته است- ستمگران فردا خواهند بود.

نگارنده بر این باور است که محکوم کردن این اشخاص و گروهها به رفتارهای غیر دموکراتیک نیز محل خدشه است چرا که انسان محصول اجتماعی است که در آن از فرد به شخص تبدیل شده و در واقع اجتماعی می شود. انسان فی نفسه و خارج از اجتماع مفهومی ندارد؛ این اجتماع است که با سنن, فرهنگ و.... افرادش را می سازد. جامعه ایرانی با لحاظ ساختار استبدادیش قابلیت ساختن انسانهای دموکراتی را ندارد که بتوانند دیگران را آنطور که هستند, و نه آنچنانکه می خواهند, بپذیرند. این جامعه تک بعدی است و همه چیز را از زاویه انحصاری ارزیابی می کند. برای مثال در روابط اشخاص یا مرد سالاری حاکم است و یا زن سالاری؛ هیچیک از طرفین نمی توانند به تعادل در رفتار برسند. در روابط بین ملیتها این تک سویه نگری به نحو شدید تری خود را نشان می دهد: در این فرهنگ استبدادی محض قبول سایر ملیتها به خصوص ترکهامقبول نیست و باید هم قبول نشود چرا که مبنای وجود و بقای دولت راسیستی بر رد هر آنچه ترک است استوار شده است. اگر قرار باشد ترک هم به عنوان یک انسان متفاوت از قوم غالب پذیرفته شود در آن صورت ابهت, حرمت, حقوق بشر کوروشی, هنر نزد ایرانیان است وبس و... کجا خواهند رفت. شخصی که در این فضای انحصاری بزرگ می شود شخصیت غیر متعادل پیدا می کند و نمی تواند با دیگران یعنی آنهایی که متفاوت هستند به گونه برابر زندگی کند. از این رو از آزادی دفاع می شود ولی آن را فقط برای خود می خواهد. دموکراسی مطلوب است ولی مطلوبیت مختص خودی هاست و غیر خودی را شامل نمی شود. از پیشرفت اقتصادی بحث می شود ولی مقصود, مناطق خودی است و حاشیه ها مدنظر نیستند....

بدین ترتیب ملاحظه می گردد که تعارضاتی که بطور خلاصه ارائه شد اساسی است و صرفاً نمی توان با تغییر سیستم و تصویب قانون اساسی جدید آنها را حل کرد؛ مگر قانون اساسی موجود از بسیاری جهات مدرن نیست؟ پس چرا این قانون اساسی تبدیل به کاغذ پاره ای بی ارزش شده است. به نظر می رسد پاسخ این چراها را باید در متن استبدادی اجتماع جستجو کرد.

با لحاظ آنچه گذشت این سوال مطرح می شود که آیا همراهی با گروههایی که یکسونگر هستند مقبول است؟ متاسفانه تاریخ دو انقلاب مشروطیت و اسلامی و واقعیات عملی به ما می گویند که خیر. ما نباید آزادی و دموکراسی را از کسانی بخواهیم که نمی توانند و نمی خواهند آن را با ما شریک شوند. هر ملتی باید این دو ارزش اساسی را, خود و با تکیه بر توان ملی بدست آورد. با لحاظ همین منطق است که عدم همراهی حرکت ملی با جریانات اخیر توجیه می شود. سکوت حرکت ملی از دولحاظ حائز اهمیت بوده وهست:

1- به ملت آزربایجان نشان می دهد که وارد شدن در هر جریانی لزوماً منتهی به سعادت ملی نمی شود. هر جریانی مبانی خاص خود را دارد؛ اگر ورود به یک حرکتی بدون توجه به مبانی آن انجام شود ممکن است هزینه های گزافی را به ملت تحمیل کند ولی در مقابل نه تنها چیزی عاید ملت نکند, بلکه آن را دچار استبداد بدتری کند. مبانی فکری جریانات اخیر با مبانی حرکت ملی همسو نبود و در همین راستا بود که مباحث ملیتها بخش بسیار کمی از مباحث جریانات سیاسی درگیر را شامل می شد و این عدم شمول بخصوص بعد از اتمام انتخابات به وضوح خود را نشان داد. درست است که در سیاستهای اعلامی گروههای مزبور سخن از آزادی و دموکراسی و نفی دیکتاتوری است؛ اموری که آرزوی دیرینه ملل تحت ستم است ولی تفسیری که جریانات مرکزگرا از این مفاهیم می کنند متفاوت از تفسیری است که ملل تحت ستم از این عبارات میکنند؛ عدم شرکت هیچیک از گروههای ملی در این جریانات گواهی بر این مدعاست.

سکوت حرکت ملی درجریانات اخیر گویای این نکته مهم به ملت است که در راستای هر گونه تحولی باید وارد جریاناتی شد که مبانی آن, ملی است؛ ازملت و برایِ ملت است. بعلاوه, عدم ورود حرکت ملی به جریانات اخیر بخشی از روندی را تشکیل می دهد که در راستای غیریت سازی برای هر ملتی ضروری است؛ روندی که تکوین کامل آن نیاز به گذر زمان واستفاده از فرصتهای پیش رو دارد.

2- به سایر جریانات سیاسی نشان داد حرکت ملی در آزربایجان هم دارای پشتوانه اجتماعی است وهم دارای عقلانیت سیاسی. بنابراین حاضر نیست برای هر وعده و وعیدی حرکتی نماید؛ اگر قرار باشد حرکتی کند نه با شناسنامه دیگران, بلکه با شناسنامه ملی حرکت خواهد کرد. آنچه برای حرکت ملی مهم است منافع ملی آذربایجان است و اگر این منافع ایجاب کند حاضر است با سایر گروهها ولو معارض درراستای تحقق آرمان ملی همراهی کند ولی این همراهی زمانی معقول خواهد بود که حرکت ملی به چنان پشتوانه اجتماعی رسیده باشد که برای سایر گروهها امکان قورت دادن اندیشه ملی نباشد. در چنین شرایطی که حرکت ملی دارای پشتوانه عظیم ملی شده و به مرحله کاملی از بلوغ سیاسی رسیده است طبیعی است که برای تحقق آرمان ملی می تواند با هرگروهی ولو دشمن همراه شود ولی دشمنی که توانایی حل و استحاله آرمان ملی را از دست داده است, چرا که در سیاست دوست و دشمن دایمی وجود ندارد.

نتیجه

در حرکتی که به نام حرکت ملی در جریان است ابهاماتی وجود دارد که به مصادیقی از مهمترین آنها در این وجیزه اشاره شد. حرکت ملی از یک سو باید از خطوط مبهمی که دور آن را احاطه کرده است ابهام زدایی نماید: از دوست ودشمن, آزادی و دموکراسی, گروههای موسوم به دموکراسی طلبان و.... هر آنچه که بر سرنوشت سیاسی و اجتماعی ملت تاثیر میگذارد. از سوی دیگر, اگر موفقیت حرکت ملی ایجاب نماید باید ابهامات موجود در مبانی فکری قدرت راسیستی را تشدید کند: از خدشه بر مفهوم ایرانیت گرفته تا روکردن دست آنهایی که در نقش دموکرات مفاهیم آزادی و دموکراسی را به سخره می گیرند و از این طریق ملت را در مسیر خطرناک مبارزه در راه دیگران سوق می دهند؛ راهی که ملت ما تاوان آن را چندین بار پرداخت کرده و اینبار نوبت عبرت گرفتن از خطاهای تاریخی است.

*دکتری علوم سیاسی- دانشگاه شیکاگو

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen