Freitag, 31. Januar 2014

ناصر مرقاتی , دشمن اصلی.




ناصر مرقاتی
دشمن اصلی.


درست از همان خروسخوان نصب مزورانۀ روحانی به ریاست جمهوری که به توصیه خامنه ای و سفارش و همراهی شرکای چپ دوردست ها و راست دور و نزدیک، با طرح و وعدۀ اجابت مکارانۀ مطالبات ملت های محبوس در ایران، به امید بنفش پوش کردن چپ و راست ایران جا افتاد، کینۀ دیرینه و عقدۀ نهفته در صندوقچۀ دل حاکمیت و روشنفکرنماهای ایران نسبت به دیگر ملت های به اصطلاح ساکن در ایران و به ویژه ترکان هرچه بازتر شد و زان پس به عیان به یکی از مباحث اصلی اما با پس زمینه ای از دل لرز و ترس سیاست کنونی ایران بدل شد، بطوری که در این روزها صورت بی روبنده و چاقچورش را هر روز واضح تر از روز پیش در جای- جای صفحات روزنامه ها، در مجلس کذایی اسلامیِ لب ریز از اوباش و الوات و کارچاق کن ها و دزدان و به ویژه در اظهار کمالات اخیر پاره ای از سینه چاکان فرهنگ فارسیِ جا خوش کرده در فرهنگستان ایران می توان به نیم نگاهی دید و به اصم گوشی شنید. تصور اینکه توطئه های جمهوری اسلامی در حق دیگر ملتها تنها در مباحث چند روزۀ نزدیک خلاصه می شود، سخت اشتباه آمیز است و در واقع این رشته سر دراز دارد و از همان بدایت طرح مطالبات زبانی و فرهنگی آغاز شده است و در این چند ماهۀ اخیر بی هیچ ستر و پرده پوشی دارد اوج می گیرد و بیم آن می رود که سیمای خونینی بخود بگیرد. اما من لازم نمی بینم که بحث خود را از بدایت کار آغاز کنم، بررسی وقایع همین دورۀ ریاست جمهوری سیمای مخوف این عجوزۀ  بزک کرده را هر چه ملموس تر نشان خواهد داد. 
یکی از ادعاهایی که جناب روحانی به گزاف، وعدۀ عملی کردنش را می داد، وعدۀ اجرای اصول معوق 15 و 19در قانون اساسی، یعنی آموزش ملت های به اصطلاح ساکن در ایران به زبان خود و ایجاد فرهنگستان زبان ترکی و یا فرهنگستان سایر ملت های به اصطلاح ایرانی بود. اما از همان بدایت امر، معلوم بود که نه روحانی و نه جمهوری منتسب به آنش توان و ظرفیت اجرا و برآورد این خواسته های قانونی حداقل را ندارند، فلذا همینکه مستی پیروزی دوشینه از سرهای پیروزمند روحانی و خامنه ای  پرید، سنگ اندازی و طرح مباحث انحرافی و کش و قوس دادن های این گونه مسائل و نشست و برخاست های طفره روانه و بی نتیجه آغاز شد. یک نگاه اجمالی و کرونولژیک به مسائل اتفاق افتاده در همین چند ماهۀ اخیر، نشان می دهد که در پس عبای این انفاقات چه هراس و ولولۀ عظیمی برقرار و ساری و جاریست.
فاتحه ای بر علم
 اولین سنگ رویِ یخِ این پهلوان­پنبه بازی های دون کیشوت مآبانه، کسی جز جواد طباطبایی نبود. این مدعی شاگردی آلتوسر چنان گندی بر آموخته های خود زد که هنوز که هنوز است عفنش در فضای اندیشه ورزی می پیچد.
شاید دلیل عَلَم کردن جواد طباطبایی این بوده است که گمان می رفته مطالبه کنندگان حقوق ملی، خصوصا در میان ترکان، با شنیدن نام یک عالم که به ویژه خود ترک زاده است، بزودی واداده و پا پس خواهند گذاشت. اما انتشار جوابیه های متعدد و مستدل و هجوم بی پروای لفظی سراسری ترکان نشان دادکه به عبث مرد بیچاره را شیر کرده و روانۀ کارزار نموده اند، در حالی که چنتۀ مطالبه کنندگان حقوق ملی نیز، چندان هم که گمان داشته بودند،خالی نبود. 
سکۀ یک پول
بعدِ جواد طباطبایی چند تنی از تازه مو بر پشت لب رسته های پان ایرانیست نیز بختی در میدان آزمودند و به میان گود پریدند، اما به سردی جوابی نیافتند و سر و گوش آویخته از میدان بدر رفتند. بعد شلتاق بازی معلم دامغانی پیش آمد. شاید دلیل گسیل این افراد و بخصوص معلم دامغانی بدین گمان بوده است؛ حال که این ترکان فلسفه و عالم دوست ندارند و اصح تر آنکه، جواب فیلسوف ما را به نیش قلم های خود دادند، لابد از شاعر آنهم از نوع درباری و فرهنگستانیش به هراس خواهند افتاد، اما به چَرت­سرایی و مهملبافی های جناب دامغانی پاسخی جدی داده نشد. گمان من بر این است که عَـلَم کردن این دو به اصطلاح پیامبر فلسفه و شعر جمهوری اسلامی را می توان مرحلۀ هدایت و دعوت به راه راست، یعنی هشدار به زبان خوش دانست.
یک پیام تهدید.
انتخاب علی یونسی، با آن سابقۀ اطلاعاتی­گریش، بعنوان دستیار آقای روحانی در امور اقوام و حلّال مشکلات و خواسته های ملت ها، بیش از آنکه جنبۀ چاره جویانه داشته باشد یک پیام تهدید کننده به ملت ها و به ویژه به مردم آذربایجان بود. یک نظر اجمالی به مجموعۀ کرده ها و نکرده ها و بیانات یونسی در مدتِ رتق و فتق امور نشان می دهد که هیچ کار مثبتی انجام نگرفته و هیچ مسئله ای گره گشایی نشده است و گفته های ایشان چیزی جز چند اظهار نظر بی اهمیت و بیانات کلی ِ گاها آمیخته به انتقادات دلخوش کنک نبوده است. از این رو بلعکس می توان متقاعد شد که نه تنها انتخاب ایشان حاوی پیام تهدید و ایجاد رعب بوده، بلکه می توان انتظار داشت که روزی اشتراک ایشان در طرح توطئه بر علیه آذربایجان هر چه بیشتر آشکارتر شود. 
مردم آذربایجان به صبوری با این مسئله برخورد کردند  و حتی می توان گفت بسیاری بی وقوف به کنه مسئله آنرا فقط به وقت گذرانی و شیره مالی تعبیر و تفسیر کردند. با این حال حتی اگر کسانی متوجه این امر می شدند نیز، احدی به اندازۀ سر سوزنی نشانی از ترس از خود بروز نداد.
نظامی را بردند و چوگان را دزدیند.
استفاده از هر فرصتی برای تحقیر و تحمیق ترکان آذربایجان اینبار با تغییراتی که جمهوری آذربایجان بر بنای مزار نظامی داده بود بروز کرد، اما اینبار غلیظ تر و پرلعاب تر بود، بطوریکه علاوه بر معترضینِ دست بر قلم جهت دار، پاره ای از ناآگاهان خودی فارغ از کم و کیف جریان را نیز به اظهارات ناسنجیده کشانید.  یکی از صحنه گردانان این مرحله از اعتراضات حداد عادل بود. اما در واقع وی بیش از آنکه شباهتی به ریاست فرهنگستان و ادب فارسی داشته باشد، شبیه معرکه گیرانیست که ماری مخموری را از جعبۀ خود بدر می آورد. و این موجب کم ارجتر و غیر جدی تر نشان دادنش شد و بدین ترتیب نه تنها کسی او را جدی نگرفت بلکه خوانندگان قصاراتش شروع به سر به سر گذاشتنش کردند.
هنوز داستان نظامی فرو کش نکرده بود که اینبار هو و جنجال چوگان ایرانی بروز کرد و تاجایی که ممکن بود آتش زیر دیک احساسات مردم را شعله ورتر کردند، اما درد نان موفق تر از درد چوگان و حتی نظامی بود
تهدید عیان: فارسی در خطر است!
بعد از این جریان، ننه من غریبم بازیهای خامنه ای در جمع سپاه پاسداران، مبنی بر احساس خطر نسبت به زبان فارسی آغاز شد.
اینکه زبان فارسی در خطر است، واقعیت دارد، اما در خطر بودن زبان فارسی  را بستن به ناف جنبش های ملی علی الخصوص جنبش آذربایجان حرف مسخره ایست. بیچاره دکتر باطنی بارها و بارها هشدار داده است که اگر برای زبان فارسی و قدرت زایایی و کلمه سازی آن فکری نشود، این زبان در خطر از بین رفتگی خواهد بود، و این ربطی به مطالبات ترکها و سایر ملت ها ندارد. جناب خامنه ای همان خطری را احساس می کند که جد بزرگوارش محمود افشار احساس می کرد، مردی دست آموز اردشیر و شاهپور جی های جاسوسخانۀ انگلیس. بله درست است، جناب خامنه ای ریگ دیگری در کفش دارد. واقعیت اینست که اگر بتوان انتخاب علی یونسی را بعنوان یک تهدید ضمنی تلقی کرد، زینب بازی های خامنه ای،  آنهم در جمع سپاه پاسداران، در واقع یک تهدید آشکار بود. با این حال کـَک مشهور کسش نگزید و روند اعتراضات و ادعاهای شجاعانۀ جوانان آذربایجان و قهرمانانه به زندان رفتن ها و سرافراشته بیرون آمدن ها همچنان ادامه داشت. با این حال واهمۀ خامنه ای به چند بارگی تکرار شد و این موجب به کارگیری ترفند جدیدی شد.
ایها الناس کردها دارند می­آیند!
تقریبا نمی توان شک کرد که، وقایع اخیر آذربایجان و ادعاهای ارضی کردها، بخشا در راستای سوء اسفادۀ رژیم در ایجاد هراس در میان خلق آذربایجان و بخصوص در میان اهل سرمایه تبریز قرارگرفته است. [و این موضوعی بود که من در مقالۀ قبلی خود چندان به آن توجه نکرده بودم.] حملۀ مسلحانه و به رگبار بستن پاره ای از دکاکین اهل کسبه و ایجاد واهمه آنهم در روز روشن در تبریز و سپس فرار با پرایدی نقره ای و یا سفید و در حالیکه پایگاه بسیج در همان حوالی قرار داشته، یعنی درست در مرکز اعتراضات و توسط مردان نقاب بر سری که لزوما احتیاجی به کرد بودن آنها نبود، به احتمال بسیار زیاد می تواند بخشی از این سناریوی هراس افکنی باشد، که ابتدا به سفارشاتی توسط نمایندگان کرد در مجلس کاشته، با اظهارات پاسدار نقدی به شکل جدی درآمد و با حملۀ مسلحانه به بازار تبریز و ایجاد رعب و وحشت در دل مردم و بخصوص بازاریان گوییا قرار بود که به نتیجۀ دلخواه برسد، اما نشد و  آب از آب تکان نخورد.
جهنم هم برای خود زبانی دارد!
این، این در و آن در زدنهای منتج از هول و هراس رژیم، منحصرا به بسیج فیلسوف، شاعر و رئیس فرهنگستان و سپاه و خامنه ای خلاصه نمی شود؛ آخوندها و آخوندک های رژیم هم در تقلا و یقه درانی برای تحریک و تحمیق مردم هستند. سید حسن عاملی امام جمعۀ اردبیل که گویا خبرۀ امر رهبری نیز هست! در یکی از نمازهای جمعه  اخیر اردبیل به مردم می گوید: (نقل به مضمون): "زبان جهنم ترکی است و زبان بهشت عربی و ..."، و آخوندک دیگزی بنام حجت السلام سلیمی می فرمایند که" اعتقاد نداریم، آموزش قومیتها از مسائل مهم کشور است."
این آشفته گوئیهای بی شرمانه، این توهین ها به ملت های دربند ایران و علی الخصوص ترک های آذربایجان را پایانی نیست، می توان گفت تقریبا همۀ آخوندک های ریز و درشت بر سر منابر همین جمله ها را تکرار می کنند. با این حال جوانان و مردم آذربایجان کماکان دلیرانه نقش اینان را در به بند کشیدن مردم ایران برملا می کنندو برای شناساندن توانایی های زبانی و فرهنگی ملت خود پی گیرانه تلاش می کنند، بطوری که در نتیجۀ هراس رژیم و مساعی حداد عادل که اخیرا با درج کلمات قصاری از وی به تمسخر  (آهنگر دادگر)ش نامیدند، فرهنگستان زبان و ادب ایران نیز عکس العمل نشان داد.
فرهنگستان استعمار، خصم فرهنگ ملت هاست 
در کشوری که رئیس جمهورش بگوید که دخترک دانش آموزی در خانه اورانیوم تغلیذ می کند و لابد بمب اتم هم می سازد، در کشوری که زلفعلی چاه کنش وزیر و اقتصاددان و سیاست دان و ستاره شناس و جامعه شناس و ادب شناس و ... باشد و کسانی معترض این چنین بی حیا بازی های مقامات کذابش نباشند، بی هیچ پرسشی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی اش نیز، در کاری که هیچ سنخیتی با محتوا و علت وجودیش ندارد دخالت خواهد کرد و البته که نافی حقوق و فرهنگ دیگر ملل خواهد بود. و این همان دخالت زلفعلی چاه کن در شکل آکادمیکش هست. فرهنگی که بر سنگ بنای این چنین اندیشۀ ذلیل و پستی بالا رود، مسلما به کوچکترین احقاق حقی برای دیگران فرو خواهد ریخت و این مسئله را جمهوری اسلامی نیک می دانند.   
سه، چهار روز پیش، فرهنگستان ادب و زبان فارسی با رأی اکثریت بر علیه ایجاد فرهنگستان ترکی رأی داد. بگذارید در همین بدو کار از آنانیکه به این گندکاری رأی منفی دادند و یا آنهاییکه احتمالا رأی ممتنع دادند تشکر کنم، هر چند که در چنین مواردِ آغا فرموده ای خود رأی ممتنع نیز به هیچ عنوانی شایستۀ نام هیچ شخص فرهنگستانی نیست.  واقعیت اینست که در جایی که فرهنگستانهای دنیا مرکز تجمع انسانهای والا با درکی بسیار عالی و انسان دوستانه است، در جایی که فرهنگستانی ها بزرگترین بانیان و اندیشه گران آزادی و آزاد اندیشی و توسعۀ اندیشه های متفاوت هستند،  جای بسی حیرت است که «نیساری»ش که خود متولد تبریز است طرح فرهنگستان به زبانهای ملت های ساکن در ایران را بسیار خطرناک و «فتح الله مجتبایی»ش بوی توطئه ای را حس می کند که در هیچ کجای دنیا و در هیچ دادگاه صالحه ای نه تنها قابل طرح نیست، بلکه محکوم و منکوب است، زیرا اولین سوال رئیس دادگاه صالحه این خواهد بود که " جناب نیساری، ای ریش سفید دنیادیده، بی احراز هیچ جرمی، شما از کجا فهمیدید که بوی توطئه می آید؟ و آیا شما حس بخصوصی دارید که بیش از 5 حس نورمال بشر است؟" جواب قانع کننده ای به این سوال رئیس دادگاه وجود ندارد، حتی اگر نیساری و مجتبایی هزاران بار هم قسم بخورند که ما در این مورد تجربه داریم و از این رو اطلاع واثق داریم که چنین خواهد شد. و در این صورت رئیس دادگاه خواهد پرسید که "این چگونه توطئه ای هست که شما درک می کنید و دیگران نه؟" جواب این آقایان چه خواهد بود؟ اگر بگویند 30 میلیون نه، فقط 10 میلیون ناقابل و یا حتی" 5 میلیون ترک خواهان آموزش و ایجاد فرهنگستان ترکی هستند و ما مانع اجرای خواستۀ آنها هستیم، چون بوی توطئه ای را حس می کنیم."،  فکر می کنید که جواب رئیس دادگاه چه خواهد بود؟ به گمانم رئیس دادگاه به سرعت  مأمورین دادگاه را احضار و دستور خواهد داد که "این دیوانگان زنجیری را که حکم به ممانعت از حق طبیعی مردم برای تحصیل و داشتن فرهنگستان به زبان خود می دهند، به سرعت در سلولهای انفرادی و بی تماس با احدالناسی محبوس کنید." و ایضا، رئیس فرهگستانی در یک کشور متمدن به سرعت چشم بر هم زدنی حکم اخراج این ضد بشر هارا که مانع استفاده مردم از حقوق طبیعی خود هستند، صادر خواهد کرد تا مبادا نام آکادمیش بعنوان حامی افکار ضد بشری ملوث گردد. این فقط در جمهوری اسلامی و نظایر آن اتفاق می افتد که خرفت هایی همچو نیساری و مجتبایی و ... با این اندیشۀ بغایت گندِ نژادپرستانه و عقب مانده بعنوان غلام حلقه بگوش خامنه ای بر علیه ملت های مغضوب تیغ یمانی بدست بگیرند و بی حرمت به عنوان والای مسندشان در یک رای گیری ضد بشری و البته خارج از وظیفه شرکت کنند.
و چه تأسفبار است که احدی از این آقایان یک مرکز فرهنگی در سطح عالی اعتراضی نکند که : "آقایان این مسائل مربوط به فرهنگستان ترکی و یا...است و ربطی به فرهنگستان فارسی ندارد و البته که با وظایف ما همخوانی ندارد و اصولا به عهدۀ وزراتخانه های مربوطه یعنی در حؤزۀ اختیارات و وظایف، ریاست جمهوری، وزارت کشور و وزارت آموزش و پرورش و عالی است و نه فرهنگستان زبان و ادب فارسی!".
من نیازی به تکرار ترهات آن دسته از مأمورین معذور که به قامت جوی جسارت اعتراضشان نیست و آن دسته کاسه های داغ تر از آش که ترس مقام و مواجب و آتیه آنها را تا حد ارزنی تنزل می دهد، نمی بینم و بازهم از آنانیکه بنا به ندای وجدان و هشدارِ علم و منطق به هر زبان و از هر طریقی از حقوق ملل دفاع کردند متشکرم، اما می خواهم تأکید بر این داشته باشم، که هول و هراسی عظیم در وجود اربابان به اصطلاح این آقایان پیچیده است که به هر در و روزنی سرک می کشند تا جنبده ای را بیابند تا بلکه با یافتن چارۀ کار،  دوای درد کند تا آنها را از دلهره و سیاهی وحشت رهایی دهد. من نمی دانم شاید اینان پیش رمال و جن گیر و دعا نویس هم رفته باشند، جن گیر و دعا نویسی و رمالی درست همسنگ و هم شأن این کاسه لیسان فرهنگستان ادب و زبان فارسی.
دو دوتا چهارتا
گمان دارم حالا دیگر بتوان به روشنی و وضوح صدای غم انگیز دریاچۀ اورومیه را که به ناشرافتی دارند خشکش می کنند شنید، می توان بیش از پیش معنای همنوایی جمهوری اسلامی در بخشیدن غرب آذربایجان را فهمید، می توان بیش از پیش مفهوم بی یار و یاور گذاشتن زلزله زردگان قره­داغ  آذربایجان را درک کرد و می توان پیش از پیش خیانتی را که در حق مردم ما رفته است احساس کرد و نهایتا حالا دیگر می توان به وضوح دید که دشمن اصلی حاکمان ایران نه آمریکا و نه اسرائیل بلکه مردم ترک آذربایجان است.


30/ ژانویه/ 2014- برلین

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen