Donnerstag, 16. Januar 2014

معاهدۀ ترکمانچای و اختراع یک هویت و یک کشور (1) ناصر مرقاتی


  معاهدۀ ترکمانچای و اختراع یک هویت و یک کشور (1)
  ناصر مرقاتی   

  
·         معاهدۀ ترکمانچای و اختراع یک هویت و یک کشور.
یک توضیح کوتاه:
من تاریخ نگار نیستم. مطالعات گسترده ای نیز در تاریخ ندارم، اما از کنار آنچه که خوانده ام به بی تفاوتی گذرنکرده ام، علی الخصوص از کنار آنچه که مربوط به ملت دربند خودم باشد. مطالب درج شده در این مقاله احتیاج چندانی به آوردن اسناد و ردیف کردن فهرستهای مآخذ عالمانه ندارند. دیدگاه اساسی جاری بر مبنای استدلالات عالمانۀ جناب ناصر پور پیرار نگاشته شده، اما در پاره ای از موارد با دیدگاه ایشان مغایرت اساسی دارد و علاوه برآن بخشی از موضوعات مندرج همانهایی هستند که به کرات در کتابها و نوشته های مختلف آورده شده اند، اما نتایج مورد دلخواه را از آن قیاس کرده اند. بخشی نیز مأخوذ از اطلاعاتیست که از گوگل و سایر ماشین های جستجوگر به آسانی به دست می آید. و این نوشته تأویلی است متفاوت و نقادانه بر اساس آن دیدگاه و آن اسناد و این اطلاعات. اما بخشی نیز محتاج اسنادی است که منحصرا با گشوده شدن درب جعبۀ پاندورای بریتانیا و روسیه محقق خواهد شد. در هر حال سعی من در این مقاله بر این بوده که با استناد به رفتار عملگرایانۀ مجریان آن تاریخ در انتخاب سودمندترین گزینه، نتایجی را استخراج کنم که به روشنترین صورت پاسخگوی هریک از اتفاقاتی باشدکه روی داده است. در طول نوشته سعی کرده ام حوادث را نه بصورت مجزا و خارج از متن جریان بلکه حتی بصورت یادآوری و اشاره هم که شده هریک را در رابطه با موضوعات پیرامونی خود شرح دهم از این رو احتمالا پاره ای از موضوعات تکرار گردیده، اما در یک زمینۀ جداگانه و یا تأکید بر مطلبی دیگر. با این حال اظهار این نکته را نیز ضروری می دانم که در طول متن هر کجا که لزومی احساس شده، منبع موضوع نقل شده را در خود متن نقل کرده ام، با این حال در خاتمه به منابع اصلی نیز اشاره شده است.
* [با تشکر از جناب پورپیرار بخاطر انتشار مباحث بسیار مهم و مستدلی که زمینۀ درک بسیاری از واقعیات تاریخی منطقه را فراهم کرد.].


ناصر مرقاتی:
معاهدۀ ترکمانچای و اختراع یک هویت و یک کشور.

به عنوان مقدمه
گربۀ یک چشم روی نقشه های جهان نما، که حالا دیگر به برکت وجود اسلامیان  تنها چشمش نیز در حال کور شدن است، از سال 1828 بر اساس عهدنامۀ ترکمانچای بر روی نقشه کـز کرده است. عهدنامه ای که حال، چنان از آن می گویند که گوییا بخشی ناچیز از تاریخ طویل و شکوهمند سرزمین باستانی ایران و حادثه ای است جزئی و نه چندان مهم اما تأسف انگیز از مجموعۀ حوادث بسیاری که در طول تاریخ چند هزاران ساله اش روی داده است. حال آنکه این عهدنامۀ بسیار مهم نخستین حادثۀ ممالک محروسه و ایران بعدیست که درطول حدود 185 سال برای ملت های لهیده در آن، آکنده از مرگ و فقر و تحقیر و بدبختی و عدم آرامش و فشاری غیرانسانی و غیرمتمدنانه بوده است. یکی از این ملت ها، ملت ترک آذربایجان است که طبق این عهدنامه تیغ بر میانش نهادند و نزدیک به یکصد و هشتاد و  پنج سال در دو سوی ارس، به اشک چشم و حسرت و هرمان به دو شقه گی و جدایی و تفارق زیسته اند و بجای ایستادن در جرگۀ ملل مرفه و برخوردار از دموکراسی و سعادت نسبی و همچنین مودت با یکدیگر و دیگران و برخورداری از آرامش خیال، هر از گاهی متحمل چه جنایت ها و خباثت ها که نشده اند.
مقالۀ زیر نگاه و تأویلی است دیگرگونه و از منظری متفاوت به عهدنامۀ ترکمانچای و ایران شدگی. تأویلی که شاید بتواند دل و جرأتی برای نه گفتن و بی مهابا فرو رفتن به اندورنۀ مه و غبار غلیظ شعبدۀ تاریخ بدهد. 

تأویلی دگرگونه بر عهدنامۀ ترکمانچای و بقیۀ ماجراها
یک تاریخچۀ کوتاه
سرزمینی که حالییا به هر دلیل تاریخی آذربایجانش می نامند، پهنه ایست از دربند تا خلیج به اصطلاح فارس (کَنگر کؤرفَزی) و از شرقِ دریای سیاه تا اراک (آذربایجان تاریخی) که موطن مردم ترک تباری بوده است که در شمال و غرب خود با دیگر برادران ترک تبارش و در شرق با مردم دری و تاجیکی همسایگی داشته است. و برخلاف نظریۀ رایجِ آشفته ساز، مبنی بر کوچ اقوام ترک از آسیای مرکزی به محل اسکان کنونیشان، یعنی به آذربایجان، آناتولی، و همچنین اوروپای شرقی و با اتکاء به پاره ای از نظریات مسکوت گذاشته شده، به احتمال قریب به یقین مهد اولیۀ اقوام و ساکنان ترکی است که بنا به حوادثی، که باید چندی و چونی آن بیشتر کاویده شود، همچو ترکان خزر و همراه آنان از این سرزمین به شرق و غرب کوچ کرده اند، و نه بلعکس. بنا به اقوالی آذربایجان یکی از اولین مراکز پیدایش جمعیت ها و به تبع آن انبوه شدگی مردمان ترک بوده است. و این، از نظر منطقی دور از ذهن جلوه نمی کند، زیرا این پهنه، با داشتن 9 اقیلیم از 11 اقلیم جغرافیایی موجود در جهان، می تواند محل مناسبی برای پیدایش، زیست و بقای جمعیت ها باشد. با تمسک به نظریۀ «آرتور کوستلر» و «داگلاس مورتان دانلوپ» و بنا به پاره ای از نظریات مورد بی مهریِ مراکز رسمی غرب قرارگرفته، بخشی از ترک تباران این پهنۀ گسترده و بخصوص ساکنین شمال و غرب دریای خزر، در نتیجۀ حملات و قتل و کشتار روسها در حدود هزار و اندی سال قبل، از موطن خود به سمت غرب و شرق آغاز به مهاجرت کرده اند، و در طول مسیر خود تعداد انبوهی از تجمعات جمعیتی را که هر یک  وابسته به قومی از ترکان بود تشکیل داده و با در آمیختن با اقوام بومی، درصدِ غالبِ مردمان سرزمینهای جدید را  به وجود آورده اند. (بلغارها،کروات ها، بوسنیایی ها، آلبانیایی ها، مقدونی ها، مجارها، پاره ای از لهستانیها، فنلاندی ها و... در غرب، و چینی ها، مغول ها، اویغورها، قیرقیزها، ازبک ها و بخشی از تاجیکها و ... در شرق). طرز معیشتی مسلط و غالب در بین این اقوام ،به ویژه در موطن اصلی، گله داری و باغداری، و بعضا کشاورزی و در پاره ای از نقاط ماهیگیری بوده، اما در طول مسیر کوچ و در ادوار مختلف، بسته به شرایط  پیش آمده، اکثرا با حفظ دامداری، به فعالیتهای دیگری از قبیل ماهیگیری، کشاورزی و یا باغداری، سنگینی بیشتری داده شده، و حتی گاها طرز معیشتی خود را بطور کلی تغییر داده اند. گرچه دستکاریهای تعمدی تاریخی و بخصوص انتقال تعمدی مبدأ ترکها از کناره های دریای خزر و آذربایجان فعلی به آسیای مرکزی و تثبیت آن بعنوان تنها نظریۀ مورد قبول در مراکز دانشگاهی رسمی غرب اجازه نمی دهد که بسیاری از ماوقع تاریخی منطقه و منجمله سرگذشت ترکان مکشوف شود، اما با توجه به قرائن و اتفاقات تاریخیِ همین دو قرن اخیر و ممکن ها و ناممکن ها، می توان گفت که تا آغاز سلطنت ناصرالدین شاه، سخن از حاکمیت دولت های آذربایجان- و با توجه به گستردگی آذربایجان در دل فلات ایران- حاکمیت های به اصطلاح ایرانی و دب- دبه ها و کب- کبه های هزار و یک شبی آن، بی شباهت به دورِ باطل و بی پایان اسبِ عصار نخواهد بود – دوری که بجز چرخیدن حول یک داستان مجعول نیست، و لاغیر هیچ مدرک قابل ارائه ای از حکومت های مرکزی و شاهان قبل از ناصرالدین شاه و آثار بجاماندۀ آنان در تاریخ ایران به چشم نمی خورد. و از تنها چیزی که می توان بعنوان قلمروهای حاکمیتی صحبت کرد، احتمالا قلمروهای خانات و سلطانات نسبتا بزرگ و کوچک زمین در آذربایجان شمالی و در سرزمینهای جنوبی ارس  یعنی آذربایجان جنوبی، آنهم نزدیک به مقطع عهدنامۀ ترکمانچای با تخته قاپو شدن و غلبۀ نسبیِ فرماسیون کشاورزی بر سیستم دامداری و کوچ است، چیزی که بقایای آن تا همین اکنون نیز در آذربایجان جنوبی پابرجاست. بنا براین تا برهۀ زمانی ناصرالدین شاه در سرزمینهای مستقر در جنوب ارس (از خلیج فارس تا ارس) و در شمال ارس (از دربند تا ارس یعنی قفقاز جنوبی)  چیزی بنام حاکمیت و کشور و دولت و شاه وجود نداشته است، این مسئله از منظر حیات اقتصادی نیز نوجیه پذیر نبوده است، زیرا با وجود جمعیت انبوهی از مردمان کوچنده و آغاز پسینگاهی مراکز متعدد قدرت فئودالی و عدم بقای آثار قدرتهای مرکزی نمی توان به توافق با مارکس در هر موردی لزوما از یک سیستم مرکزی آسیایی و وجود شاه و یا دولت و کشور سخن گفت. تنها چیزی که می توان براین مطالب افزود، اینست که پیش از پیدایش روسها در سرزمین های غربی کوههای اورال (حدود 800 تا 850 میلادی)، که بنا به پاره ای از نظریات بخشی از مهاجرین وایکینگ بوده اند، جمعیت بسیار بزرگی از ترکان دامدار و باغدار و ماهیگیر در شمال و غرب دریای خزر حاکمیت گسترده ای داشته اند که بخش بزرگی از آنان در نتیجۀ شکست از روسها و فشار آنان شروع به مهاجرت کرده اند. و با غلبۀ آرام- آرام روسها به سمت دریاهای آزاد، قبل از عهدنامۀ ترکمانچای، پهنۀ وسیعی از سرزمین خزران تا شبه جزیرۀ کریمه تحت تسلط حاکمیت روس درآمده و زین پس روس ها همواره درآرزوی دست یابی به آبهای گرم پطر کبیرشان و در رویای گسترش خود به سمت جنوب، در تلاشِ تصرف قفقاز جنوبی و فاصله های جنوبی تر بوده اند و از این رو ظاهرا در قرون 18 و 19 در قبال دولت عثمانی به صرافت اشغال قفقاز جنوبی و نفت باکو و متعاقب آن گسترش به سمت جنوب افتاده اند. تذکر این نکته را نیز ضروری می دانم که همزمان با تشکیل و ادامۀ حاکمیت خزران، در قفقاز جنوبی ترکان دامدار و کشاورزی می زیستند که ضمن همزبانی و هم نژادی با ترکان خزر تا حدودی به استقلالی نسبی زیسته اند.

عهدنامۀ ترکمانچای
تواریخ رسمی و مقالات رایج در ایران می گویند عهد نامۀ ترکمانچای قرارداد آتش بس و توافقات و شرایط مربوط به نحوۀ صلحی بوده است، که در سال 1828 یعنی شانزده سال پس از تصرف قفقازجنوبی توسط روسیۀ تزاری در سال 1812 (عهدنامۀ گلستان) و  حرکتش بسوی سرزمینهای جنوبی ارس، بین روسیه و کشوری بنام «ممالک محروسه» به امضاء رسیده است. طبق این عهدنامه که در تاریخ ایران از آن بعنوان «عهدنامۀ ننگین» یاد می شود، علاوه بر قفقاز جنوبی و نفت باکو که [گویا] در جریان عهدنامۀ گلستان به تصرف روس ها درآمده بود، منطقۀ ایروان و نخجوان و بقایای قفقاز جنوبی نیز در اختیار روسیۀ تزاری قرار گرفته و بدین ترتیب آذربایجان به دو منطقۀ شمالی و جنوبی تقسیم شده است، اما هردو ارکان این ادعا معیوب و متناقض و در اصل نامحتمل به نظر می رسد، زیرا:
1-      در سال 1812 یعنی درست همزمان با عهدنامۀ گلستان، ناپلئون بناپارت امپراطور فرانسه با بسیج  500,000 و یا به قولی 550,000 نفرنیروی نظامی به مسکو حمله می کند. بسیج چنین نیروی عظیمی از سال 1811 آغاز شده بود و دولت روسیه ازحملۀ ناپلئون به روسیه آگاه بود. اما در قبال تدارک چنین نیروی عظیمی روس ها فقط توانستند که کمتر از نیمی از نیروهای نظامی طرف مقابل را بسیج نمایند. تزار روس دلنگران حملۀ همزمان نیروهای عثمانی به روسیه بود، زیرا برای دفاع از مرزهای جنوبی خود نیروی کافی نداشت. از اینرو از [برادر تعمیدی خود یعنی] انگلیس ها متوقع یاری و حداقل بکارگیری تمهیداتی برای سرگرم کردن دولت عثمانی بود.
حملۀ ناپلئون در ماه می 1812 با حمله به اسمولنسک آغاز و در ماههای بعدی تا تصرف مسکو طول کشید. ناپلئون با از دست دادن نیروی زیادی توانست که بسیاری از نیروهای روس را از بین ببرد، یا زخمی و یا پراکنده سازد بطوریکه آنها مسکو را تخلیه و پا به فرار گذاشتند و بدین طریق او توانست مسکو را فتح کند، اما مردم مسکو ذخایر مواد غذایی خود را آتش زدند، با فرارسیدن زمستان سخت روسیه و عدم تأمین و تدارک مواد غذایی ناپلئون مجبور به بازگشت شد و در اثر زمستان بسیار سرد مسکو و روسیه متحمل تلفات فراوانی شد... (گوگل) .
از اینرو با توجه به بسیج ناموفق نیروهای روسی و ترس تزار از توان تدافعی در مرزهای جنوبی روسیه نمی توان باور کرد که روسیه همزمان با چنین جنگی در جبهۀ جنوبی نیز مبادرت به جنگ دیگری نماید، و این، در اصل تناقض بسیار بزرگی است.
2-      از تاریخ 1822 الی 1855 اکیپ های متعدد مهندسی ارتش روسیۀ تزاری مشغول تهیۀ نقشه های مهندسی از شهرها و راههای ایران و تعداد نفوسِ شهرها و حتی مشاغل ساکنین آنها بودند. این گروهها هم نقشۀ شهرهای شمالی و هم شهرهای مرکزی و جنوبی ایران را طی 33 سال تهیه کرده اند. (مراجعه کنید به: اسناد تصویری شهرهای ایرانی دورۀ قاجار/ محمد مهریار، شامیل فتح اله یف، فرهاد فخاری تهرانی، بهرام قدیری/انتشارات دانشگاه شهید بهشتی و سازمان میراث فرهنگی کشور ...) تهیۀ این نقشه ها و این اسناد مستدل، متناقض با یک شرایط جنگی بین دو دولت متخاصم است. زیرا نمی توان باور کرد که در گرماگرم یک جنگ امکان حضوری برای نظامیان دشمن در خاک خودی وجود داشته باشد.
بنابراین با چنین تناقضاتی باید سر در پی راهی دیگر داشت.  گرچه بسیاری از تواریخ رسمیِ غرب فرموده و مقلدین نان بقیمت روز خورش سعی می کنند که این تناقضات را لاپوشانی کرده و غیر قابل بحث جلوه دهند، اما تأویلاتی نیز وجود دارند که با برجسته کردن اختلاف روس و انگلیس، سعی می کنند بقبولانند که انگیزه عقد عهدنامه برای انگلیس از آن رو بوده است که گویا حدود 16 سال قبل یعنی در سال 1812  نیروهای ارتش روسیه از کوههای قفقاز گذشته و بخش عمده ای از قفقاز جنوبی و 13  یا 17 شهر این منطقه از جمله باکوی نفت خیز را متصرف شدند و هر آن انتظار آن می رفته که با عبور از رود ارس و رسیدن به نفت جنوب و همچنین راه یابی به آبهای گرم، زاغِ سیاه انگلیس را چوب زده و به منافع او ناخنک بزنند. اما ضمن اینکه چنین درکی نیز نمی تواند وجود مهندسین مساح روسی را توجیه کند، ضمنا این دیدگاه به واقع دم دست ترین دلیل سیاسی و رنگ و رو رفته ترین پوشش برای این رویداد هاست، درکی که به عمد و یا به سهو، دارد پشتِ صحنۀ داستان را ماستمالی می کند. درکی که حتی در صورت بی غرض بودن نمی خواهد باور کند که  شاید کل هیاهو، سرِ دزدیدن لحاف ملا بوده است، و یا حداقل شک در این موضوع داشته باشد که نکند کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. و جالبتر از همه، حال کسانیست که حتی نه از روی غزض بلکه به صداقتی روشنفکرانه بی توجه به سرچشمه ، هر بار که سخن بدین نحله ها کشیده می شود، فاضلانه از چیزی بنام «تئوری توطئه» گله گذاری می کنند. اما نمی بینند که هربار که پته ای روی آب می افتد، در بی بی سی و موزه های لندن و جاهای دیگر چه آمد و شدهایی که صورت نمی گیرد، چه کارتن هایی که ساخته نمی شود و چه نمایشگاههای آثارباستانی که راه نمی افتد و چه استوانه ها که قلم تراش نمی شود، تا دهها عاقل عینک بدست و به چشم، با ذره بین و بی ذره بین مشغول وارسی و به اصطلاح تمیز اصل از فرع آن باشند، بی آنکه کوچکترین شکی به نیت پخش این شایعات  و نتیجه و ماهیت اصلی وجود چنین جریانی داشته باشند.
مثلا اینکه همین عهدنامه ها، که ما بعد از این با معیار قراردادن دومی هردو را یکجا بنام عهدنامۀ ترکمانچای خواهیم نامید- زیرا به نظر می رسد عهدنامه ای بنام گلستان وجود نداشته است-، از دور جار می زنند و می خواهند به مردم بباورانندکه ایهاالناس دولتی بنام «قاجار» در نتیجۀ جنگ و شکست  نیروهایش از روسیه، مناطق فوق الذکر قفقاز جنوبی را بعنوان غرامت جنگی طی دو مقاوله به دولت روسیه واگذار کرده است، تا کسی باور نکند که در حقیقت این عهدنامه ها نمی توانند نتیجۀ منطقی یک جنگ و صلح متعاقب آن باشند.

حال آنکه اگر ابوالهولی راه برما ببندد و بپرسد که، این چگونه جنگی بوده است که از بدایت خاموشی نعره های شاپشال های روسی در جنگ کذایی گلستان تا 33 سال و حتی 35 سال بعد، علی الخصوص در گرماگرم هیاهوی توپ و تفنگ و مجروحین و کف و خونِ جنگ ترکمانچای، اکیب های نظامی روس از جمله مهندسین نظامی روس در داخل کشور متخاصم، به طمأنینه  و همچو عروسبران مشغول تهیۀ نقشۀ شهرها، راهها، تعداد نفوس و شغل ساکنین شهرهای ایران بودند و سلانه سلانه از دزفول تا اردبیل و از بهشهر تا بوشهر می رفتند و کسی جلودار آنان نبود؟ ما در در واقع چیزی برای پاسخ گفتن نخواهیم داشت. و همچنین اگر همان ابوالهولِ شیر پاک خورده دوباره بپرسدکه  وقتی روس ها از سال 1811 از حملۀ ناپلئون خبرداشتند و در سال 1812 با تمامی تجمیع قوا نتوانستند در مقابل حملۀ ناپلئون مقاومت کنند و بسیاری از نیروهایشان کشته و مجروح و پراکنده و فراری شدند، و الکساندر اول از دولت انگلیس توقع حمایت و حداقل ممانعت از حملۀ همزمان عثمانی را داشت، زیرا که دیگر برای روسیه نیرویی نمانده بود تا از متصرفات خود محافظت کند، چگونه می توان باور کرد که روسیۀ تار و مار شده در گرماگرم این جنگ، لشکرکشیده و به اصطلاح شهرهای "قفقاز جنوبی ایران" را متصرف شده است؟ باز جوابی نداریم. پس چرا نباید در ضغرا و کبریِ داستان شک کنیم؟
دو دوتا چهارتایِ چنین تشکیکی ما را با این پرسش رو در رو می سازد که آیا اصولا در برهۀ این دو قرارداد، جنگی اتفاق افتاده است، یا نه؟ و پاسخ منفی به این سوال، مجازمان خواهد کرد که از خود به پرسیم: آیا در ایران قبل از ناصرالدین شاه، سلسله ای بنام قاجار وجود داشته است یا نه؟ و این سوال، نهایتا یک سوال اساسی تردیگری مطرح را خواهد کرد: آیا آنچه در کتابهای تاریخ بعنوان شاهان و سلسله های رنگارنگ که برای پرکردن درازنای تاریخیِ این سرزمینِ بی تاریخ از آنان نامبرده شده، اصلا وجود خارجی داشته اند یا نه؟ فقدان بقایای قصرها و یا مقبره های دایر و یا نیمه ویران برای بیتوتۀ این دنیایی و آن دنیایی شاهان ایرانی و همچنین مسجادی برای رکوع و سجود خلق الالله آنزمانی و شنیدن مکرر بیعت امت هایشان با شاه اسلام پناه، و حمامهایی برای غسل جنابت مسلمین و پل و مدرسه که شاید چندان هم مصرف شاهانه نداشته باشد و دهها نمود دیگر که خبر از هیبت و جلالت شاه و سلسلۀ قدر قدرتی در تاریخ دارند،در طول پادشاهی کلیۀ این سلاله های ادعا شده، ما را به سه طلاقه کردن نام شاهان و سلسله هایی در ضمیر تاریخ ایران تا ظهور یکبارۀ ناصرالدین شاه ترغیب و قانع می کند. و اگر احیانا ساخت چند مسجد و پل و حمام و حتی قلعۀ انگلیسی و پرتقالی هم بنام پادشاهی تاریخ خورده باشد، نمی تواند دلیل مستدلی بر مدعایی باشد، زیرا هزارسال بعد هم می توان جایی را بنام کسی و یا پادشاهی سنگ تراشش کرد. چنانکه بعد از 2500 سال چند علامت ناخوانا که گویا در دنیای عاجل و آجل فقط چندنفر در لندن قادر به خواندنش بوده و هستند بنام کوروش و یا داریوش و یا خشایارشاه نقر شده و ادعا می شود که 2500 سال قبل کنده شده است. این بدان معناست که صفحات تاریخ منطقه چنان باکره و مرد ندیده و سفید و دست نخورده بوده اند که هر نوشته ای در آن می توانست بعنوان تاریخ تلقی شود. حال می توان با استناد به دو دلیل فوق الذکر باورکرد که این عهدنامه، قراردادی بوده است از پیش توافق شده و از قبل آماده، بین دولت انگلیس و روسیۀ تزاری و نه کس دیگر، که با اشغال قفقاز جنوبی توسط روسها و رسیدنشان به رود ارس، سند نهایی آن بصورت قطعی، قانونی و تمام شده درآمده است. و این بدان معنیست که به هزار افسوس خبری از سرزمین اهوراییش، از ساسانی و اشکانی و هخامنشش که هیچ، حتی از فتحعلیشاه و زنان سرسره سوارش و عباس میرزای منورالفکرش و نادر و محمود و شاه اسماعیل و شاه عباسش در تاریخ نبوده است. سرزمینی و شاهی که روس ها و انگلیسی ها به نهان برتن ما بریدند و دوختند و آن صیاد و پی کنندۀ  زنان در کوه و در و دشت یعنی ناصرالدین شاهِ قاجارِ بی بی سیِ لندن، در مقابل دوربین های عکاسی آنرا پروب کرد.

پس کدام  کشوری بعنوان مغلوب باید پای قرارداد را امضاء می کرد؟
بالاخره «اطلسِ پیر» یعنی بریتانیای کبیر و نوادگان «یوتون ها»ی شریر وایکینگ باید وظیفۀ حمل این گوشه جهان را بارِ گردۀ کسی می کردند. غامضترین و پیچیده ترین بخش مباحثات قبل از اجرای عهدنامۀ ترکمنچای می توانست این مسئله باشد که بدون وجود یک شاه و یک کشور کدام دولت باید طرف قرارداد با روسها در عهدنامۀ ترکمانچای باشد؟ با تمسک به نزدیکی به منطقه و استناد به پیروزی و اشغال نظامی قفقاز جنوبی درنتیجۀ جنگ، برای روسها محملی جهت توجیه امضاء خود بعنوان یک طرف قرار داد وجود داشت، اما انگلستان نمی توانست بعنوان طرف مقابل، این عهدنامه را امضاء کند. زیرا نه برای تصرف و اشغال بدون جنگ سرزمین های جنوبی ارس محملی داشت، و نه تا کنون این منطقه را بعنوان مستملکۀ خود اعلام کرده بود. و مضافا اینکه امکان داشت که حضور رسمی دولت روس و یا انگلیس بخصوص در بخش جنوبی رود ارس عکس العمل نظامی سلطان  صاحبقران قسطنطنیه را موجب شود. ازاین رو موضوعِ پایِ دوم قرارداد، می توانست معضل بزرگی باشد. اما این مسئله نیز نهایتا به درایت حل شد. در سرزمینهای جنوب ارس باید کشور و دولتی ایجاد می شد که دولتش بعنوان نمایندۀ آن کشور پای عهدنامه را امضاء نماید و این در واقع از همان خروسخوان سحریِ قرارداد، مورد توافق قرارگرفته بود. 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen