Montag, 24. Juni 2013

رابطه قدرت سیاسی و زبان و تاثی آن بر روی خودباوریِ آذربایجانیان در ایران دکتر اکبر محمودی

 رابطه قدرت سیاسی و زبان و تاثی آن بر روی خودباوریِ آذربایجانیان در ایران

دکتر اکبر محمودی
روانشناس و روان درمانگر

این مقاله در سال 2000 میلادی از جمله در نشریۀ اطلس، چاپ سوئد، شماره های 78- 77 به چاپ رسیده است و با اصلاحات جزئی در اینجا دوباره منتشر می شود. روح نوشتار خواستها، موقعیتها وضرورتهای آن زمان را بر می تابد و در این راستا و چهارچوب قابل فهم و بررسی است.
در مقاطع مختلف تاریخی قدرت سیاسی وزن و تاثیر خود را بر روی تلقی از موقعیت زبان ها و فرهنگ های متفاوت نشان داده است. این عامل همیشه، نه تنها موجب رشد و شکوفایی زبان و فرهنگ قوم و ملت صاحب قدرت شده، بلکه بر اساس غرورِ ملیِ مفرط ناشی از این قدرت، گاه تضعیف و تحقیر زبان های اقوام وملل «فرودست» را به دنبال داشته است. یونانیان قدیم هر ملتی را که یونانی زبان نبود، بربر می نامیدند و پست و فرومایه می شمردند. از این تصور حتی فیلسوف بزرگی مثل افلاطون هم بر کنار نمانده است. در جنگ های ایران و یونان آنها با این تلقی که پارسها همه بربرند، وارد کارزار جنگ شدند. در دورۀ رنسانس هم که قدرتهای اروپایی سعی می کردند ثابت کنند که ریشۀ زبان آنها به عبری می رسد، یعنی مقدس است، ویا با یونانی و رومی مربوط می شود، یعنی که متمدنانه است، باز به زبان های دیگر ملل عنوان زبان های بربرانه داده بودند. بعد از دورۀ روشنگری و ظهور افکار ناسیونالیستی دوباره زبان غالب و حاکم جایگاه ویژه ای پیدا می کند. مثلاً همبلت[1]، متفکر آلمانی، ملت را عبارت از فرمی معنوی از جمع انسانهایی شمرده است که توسط زبان واحد معنی پیدا می کند. در اینجا هویت ملی در وهلۀ اول توسط زبان تعریف می شود و مرزهای ملی چهارچوبی محدود برای دفاع از آن زبان خاص میشود. در این راستا پلورالیسمِ زبانی خطری برای ملت واحد و در اساس پدیده ای منفی  بشمار می رود و زبانهای دیگر در بهترین حالت عنوان «دیالکت» پیدا می کنند. زبانشناسان ناسیونالیست آلمانی و فرانسوی این عصر  بدنبال کوچکترین شباهتها بین الفاظ زبان های مغلوب با زبانِ غالب خود می گشته اند،  تا ثابت کنند که دستۀ نخست تنها دیالکتی از دو دستۀ زبان های «معتبر» است.[2] البته این ادعا شامل خودِ زبانهای آلمانی و فرانسوی، که مشتق از لاتین هستند، نشده است و این زبان ها از مارک دیالکت خوردن محفوظ مانده اند. صاحبان این بینش درگستره ای دیگر متکلمین زبان های خودی را ملت و صحبت کنند گان به «دیالکت» را قوم وقبیله به حساب آورده اند، گرچه رقم آنها بالاتر از گروهِ زبانی خود مدعیان بوده باشد. برای مثال بعد از انقلاب فرانسه چون انقلابیونِ آن زبان فرانسوی را به عنوان زبان انقلاب اعلام کرده وعنوان وطن پرست و هوادار جمهوری تنها شامل کسانی شده بود که بدین زبان مراوده می کردند، زبان فرانسوی که در آن زمان تنها زبان مادری دو پنجم فرانسویان بود، مقام رسمی یافت و بقیه زبانهای رایج در این کشور به رتبۀ دیالکت نزول پیدا کردند. متعاقب آن صحبت کردن به زبان های دیگر تفرقه افکنی در بین ملت و سلاح دشمنان به شمار آمد. به همین خاطر هم در سال 1791 تالیران[3] سیاستمدار برجستۀ انقلاب فرانسه پیشنهاد کرد، برای مقابله با گسترش زبان های دیگر دوره های آموزش عمومی خاصی برقرار شود. به دنبال آن استفاده از غالب این زبانها قدغن شد. از جمله در سال 1793 در ایالت الزاس، زبان آلمانی را، که زبان اکثریت مردم بود، ممنوع اعلام کردند و یا زبان باسکی را از زمره زبان‌های ملت فرانسه خارج نمودند (از نتایج چنین سیاستی است که امروزه بیشتر جریانات سیاسی باسک خود را ملت جداگانه ای می دانند و خواهان جدایی و تشکیل کشور مستقل خود هستند).
در پی تأثیرات انقلاب فرانسه و تقلید از افکار ناسیونالیستی اروپایی، که از ثمرات آن انقلاب مشروطه در ایران بود، و بعدها کپی بردازی از ظواهر تمدن غربی توسط رضا شاه، که قدرت سیاسی را بدست گرفته بود، در سیاست مربوط به زبان های مختلف رایج در ایران تغییرات عمده ای صورت گرفت. در اینجا بحث را در مورد تأثیر این رویه قدرت سیاسی جدید بر روی این زبان ها در چهارچوب زبان آذربایجانی پی می گیریم.

مقام زبان آذربایجانی در سده های اخیر

وقتی مقام و موقعیت زبان آذربایجانی را در سده های اخیر بررسی می کنیم، به تفاوتهای چشمگیری در مقایسۀ با وضعیت امروزی آن برخورد می کنیم. در رابطه با این موضوع متأسفانه مدارک زیادی در دست نیست. مثل خیلی از مسائل اجتماعی- سیاسی ایران در گذشته در حول وحوش این امر هم سفرنامه های خارجیان هستند، که اندک اطلاعاتی در اختیار پژوهنده ها قرار می دهند. انگلبرت  کمپفر، که در سال های 1685-1684 از ایران دیدار داشته، در خصوص وضعیت زبان آذربایجانی در آن عصر می نویسد: « زبان رایج دربار ایران زبان ترکی است، که زبان مادری صفویان بشمار میرود و آنها را از مردم عادی [در اصل یعنی فارسی زبان] متمایز می کند. گسترش زبان ترکی از دربار شروع می شود و به سمت بزرگان و اشراف و بالاخره بین کسانی که امیدوارند مورد لطف شاه قرار گیرند، دامنه پیدا می کند، در حدی که امروزه برای یک مرد محترم این امر که او قادر به سخن گفتن به زبان ترکی نباشد، تقریباً به منزله فحش و ناسزا به شمار می رود.»[4]
این قضاوت در دوره ای صورت می گیرد که صفویان با قدرت کامل در ایران حکومت می کردند وقدرت سیاسی تام وتمام در اختیار این سلسلۀ آذربایجانی زبان بود. چنین وضعیتی ظاهراً مدت درازی نامتغیر باقی مانده است وحتی زبان آذربایجانی در این مدت در بین توده ها ی مردم هم ترویج یافته و گسترۀ عمومی پیدا کرده است، چون حدود دویست سال بعد از آن هاینریش بروگش آلمانی در سفرنامه خود در این رابطه می نویسد: «... تمام مردم فارسی زبان در شمال ایران [...] بدان حدِ کمال قادر به سخن گفتن به زبان ترکی هستند، که انسان، مثلاً در تهران، هرجا که به مردم عادی کوچه و بازار و یا به خدمه های خانه ها برخورد می کند، شاهد آن است که آنها با هم فقط به زبان ترکی تکلم می کنند.»[5] این شرایط ظاهراً تا اوائل قرن حاضر شمسی تقریباً پایدار بوده است و همان طور که اشاره شد، با ظهور و نفوذ تأثیرات افکارِ ناسیونالیستی اروپایی در ایران و تغییرات عمده در قدرت سیاسی، مسئله رنگ دیگری به خود می گیرد.
موقعیت جدید زبان آذربایجانی در عصر حاضر

گر چه انقلاب مشروطه در ایران بیش از همه با تلاش و جانبازی آذربایجانیان و رهبران آن ستارخان، باقرخان وحیدرعمواوغلی به ثمر رسید ولی بعد از پیروزی آن رهبری سیاسی عملاً به دست عوامل دیگری افتاد، که عمدتاً نمایندگان فارسی زبانان کشور بودند. زبان فارسی گر چه قبل از مشروطه هم اعتبار فراوانی داشت ولی زبان های رایج دیگر، از جمله زبان آذربایجانی، تا آن زمان در کنار آن از جایگاه مناسبی برخوردار بودند. بعد از انقلاب مشروطه ادیبان بزرگی مثل عارف، ملک الشعرای بهار و حتی محقق آذربایجانی مثل احمد کسروی به صرافت پاکسازی زبان «ملی» فارسی از عوامل «بیگانه» افتادند و در اصل خواستار محدود کردن زبان های دیگر رایج در ایران شدند، تا در اساس به «ملت واحد» و «منافع ملی» خدشه ای وارد نشود. همانگونه که نویسنده بزرگ فرانسوی بالزاک، خالق رمان کمدی انسانی، زبانهای اقلیت باسک و برتونی[6] را تحقیر کرده و آنها را غیر قابل فهم و خشن نام نهاده بود، می بینیم که اینبار در ایران هم عارف شاعر برجستۀ انقلاب در شعرش همان موضع را، با حدت و شدت بیشتری در رابطه با هویت و کیفیت زبان آذربایجانی نمایندگی می کند. ناسیونالیستهای ترکیه هم در این کشور به سیاق فرانسویانی که زبان های غیر فرانسوی خود را شیوۀ گفتاری دهاتیان می نامیدند، زبان کردی را به رتبۀ زبان «داغ تورکلری» (ترکهای کوه نشین) تقلیل می دهند.
با آغاز سلطنت پهلوی، همراه با سرکوب هر گونه دگراندیشی و دگرگونه بودن وزیستن، سیاستهای مبتنی بر این مواضع هم بصورت خشن وسیستماتیک پیاده و عملی می شود.  از همان پیشداوری ها و تحقیرهایی که زبان های غیر هند و اروپایی در قرن نوزدهم در غرب با آن مواجه بودند، که بر اساس آن اغلب آنها زبان «خرفت ها» و«حیوانی» و «خشن» نام گرفته بودند، آذربایجانیان ایران هم بی نصیب نمی مانند. (برای تاکید دوباره بر رابطه قدرت سیاسی و موقعیت زبان ها در اینجا نکتۀ جالبی قابل ذکر است که همان سیاح اروپایی ذکر شده، انگلبرت کمپفر، در سفرنامه مزبور خود زبان فارسی را خشن می شمارد و در این رابطه می نویسد که بر خلاف زبان آذربایجانی، زبان فارسی تُن ناخوشایندی دارد!)[7]
در مدارس تازه تأسیس یافتۀ مدرن این دوره زبان فارسی به عنوان زبان رسمی تدریس می شود و کسانی که در مدرسه، آذربایجانی صحبت می کنند، تنبیه و جریمه می شوند. ظاهراً  سیاست گزاران فرهنگی و آموزشی آنزمان افراد بی فرهنگ و و کم اطلاعی نبوده اند واین شیوه را هم از «مدارس جمهوریت» فرانسه اقتباس کرده اند. در این مدارس هم برای سخن گفتن به زبانهای دیگر تنبیه و جریمه برقرار بوده است و تا اوائل قرن حاضر مراوده کنندگان به این زبان ها  باید که گوشهای کاغذی را که شبیه گوش الاغ بود برای تحقیر خود آویزۀ گوششان می کردند. فرستادن معلمین فارسی زبان به مدارس ایجاد شده در آذربایجان برای تثبیت و تحکیم زبان فارسی هم باز نمونه برداری از سیاست آموزشی دورۀ آغازجمهوریت در فرانسه است. همین سیاست فرهنگی و آموزشی، که اگر انهدام کامل زبان آذربایجانی هم نباشد، حداقل تضعیف آن را نشانه گرفته است، در شکل های متفاوت خود تا همین امروز ادامه دارد.

ایجاد تصورات خودباورانۀ مخدوش در بین آذربایجانی ها

در هر دوره ای، همانگونه که اشاره شد، سخن گفتن به زبان قدرتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باعث افتخار و یافتن مقام و منزلت بوده است. در قرون وسطی زمانی که سرزمین های انگلیسی زبان تحت سلطۀ فرانسه واقع شده بودند، ضرب المثلی بین مردم این مناطق رواج داشت با این مضمون که «اگر جک قادر بود فرانسه صحبت کند، جنتلمن می شد». نه تنها انگلیسی ها، بلکه اشراف آلمانی هم در اوج قدرت و عظمت فرانسویان برای تشخص و فاصله گرفتن از عوام به زبان فرانسه صحبت می کردند. خیلی پیشتر از آن رومی های قدیمی، که طالب نام ونشان وترقی سیاسی و اجتماعی بودند، سخن خود را با آهنگ و اصطلاحات یونانی تزئین می دادند. این پدیده حتی در چهار چوب زبان واحد هم به طریق دیگر به چشم می خورد و عده ای برای متمایز کردن خودشان از دیگر همزبانان، شیوۀ خاصِ گفتاری گروه خود و یا گروهی را که متمایل به وابستگی بدان هستند، بکار می برند. در حیطه و چهارچوب زبان انگلیسی این فرم والای تکلم به عنوان سبک ملکه[8] معروف است. موقعیت مهم خود زبان انگلیسی هم در عصر حاضر در اساس با همان نقش «بریتانیای کبیر»ی در پیوند است که زمانی به خاطر وسعت مستعمراتش، بگونه ای که معروف است، «خورشید در مستعمراتش غروب نمی کرد»؛ و البته با نفوذ دولت امریکایی هم که امروزه بزرگترین قدرت سیاسی و اقتصادی جهان است. این که زبان کامپیوتر و اینترنت هم انگلیسی است جای شگفتی نیست.
این اعمالِ نفوذ و قدرت، در شکل فرهنگی و مصرفی در حالت عمومی آن هم، در کارکرد رسانه های گروهی مهم دنیا قابل ملاحظه است. آنجا که کشورهای پیرامونی نمی توانند و یا نمی خواهند برنامه هایی در جهت ارضای نیازهای متفاوت مخاطبان خود عرضه کنند، میدان برای این «تهاجم فرهنگی» باز می شود. در مراکش، تونس ودهات آناتولی بعضی ها آلمانی یاد میگیرند، تا در حین تماشای صحنه های فیلم های سکسی، که آخر هفته ها از کانال های تلویزیون آلمان پخش می شود، از اصل مطلب هم بی خبر نمانند. و در شهرهای بزرگ ایران که خیلی ها راحت می توانند سمت بشقاب گیرندۀ خود را به سوی فرستنده های تلویزیونی ترکیه بگردانند، رواج شوها و ترانه های شاد ترکیِ پخش شده از این فرستنده ها باعث می شود که برای عده ای زبان ترکی استانبولی حداقل نا آشنا نباشد و در کل مفهوم بشود. وقتی کسی یا گروهی، حال با هر فرهنگ و زبانی، عرضه کننده و بر آورندۀ نیازها باشد، اعتبارش تضمین است و نه تنها احدی در رابطه با تُن و کیفیت گفتارشان مته به خشخاش نمی گذارد، بلکه حتی لهجۀ زبانشان به یکباره شیرین هم می شود. در همان عرصه رسانه های گروهی باز اگر مثال بزنیم، می بینیم که شومنهای هلندی محبوب در آلمان، هنوز هم بعد از سالها اقامت در این کشور، شاید هم برای موفقیت بیشترکارشان به عمد، با لهجۀ هلندی خودشان صحبت می کنند.
اگر گروه صاحب زبان، قادر به رفع نیازهای اساسی ترباشد، ارج وقرب زبانش البته به مراتب بیشتر است. وقتی در ایرانِ دورۀ رضا شاه، و بعدها، فارسی زبان عاقبت به خیر شده و در دستگاه اداری و دولتی کشور صاحب جاه و مقام و ثروت می شوند؛ وقتی زبان فارسی در محور نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حقوقی و جریانات روشنفکرانه قرار می گیرد، روشن است که دیگر سواد مترادف زبان فارسی می شود و تلویحاً صاحبان زبانهای دیگر در زمرۀ عوام و بی سوادان قرار می گیرند و در پی آن نفوذ و مقبولیت زبان حاکم روز بروز فزونی می گیرد. در این صورت طبیعی است که اقلیتهای ملی و زبانی هم به نوبه خود سازگارانه می خواهند که آیندۀ فرزندانشان  تامین شود و آنها ترقی شغلی، اجتماعی و سیاسی داشته باشند و از خوان نعمت بی نصیب نمانند. ما همین پدیده را در دوره بعد از حملۀ اعراب به ایران هم شاهدیم. خیلی از متفکرین، شاعران و متکلمین فارسی زبانِ این دوره، در دستگاه سیاسی و اداری ویا در بارگاه اعرابِ قدرتمند، که دیگران را عجم (گنگ) می نامیدند، زبان فاتحین را در آثار خود بکار می برند. هنوز هم متفکرینی مثل ابن سینا و فارابی به علت تألیفات عربی شان در بین غربیان به شخصیت های عرب معروفند.
بر همین اساس است که این بار در تاریخِ دورۀ اخیر «جنتلمن» بودن در ایران معادل سخن گفتن به زبان «شیرین» فارسی شده است. بعضی از پدر و مادرهای آذربایجانی « برای اینکه بچه ها در مدرسه از درس عقب نمانند»، با آنها از همان اوان کودکی در داخل خانواده فارسی صحبت می کنند. البته واضح است که تحقیر و پوزخندی که آنها در مقابل فارسی «لهجه دارشان» تجربه کرده اند، عامل کم اهمیت تری نیست. آنها می خواهند، حال خودآگاه یا نا خودآگاه، بدین طریق حداقل فرزندان خود را از چنین تجربه ای دور نگه دارند. خیلی از آنها مدتهاست که باور دارند زبان فارسی در اصل کیفیت خیلی بهتر و نسبت به زبان خودی مزیت فراوان دارد.
این پدیده همیشه بعد از جای گرفتن و استحکام رابطۀ قدرت و مقهوری قابل مشاهده است. در این جهت در شخص یک نوع پیشداوریِ مثبت به ظرفیت و توان قدرتمندان و پیشداوریِ منفی نسبت به آن چه  خویش دارد، ایجاد می شود.  بدینگونه تصویر جامدی از خود و طرف مقابل شکل می گیرد. بر اساس کنش و واکنشِ پاداش و مجازات (پاداش در مقابل سازگاری و مجازات در حفظ هویت "نازل" خویش)، رفتار شرطی شده ای بر اساس چنین تصویری ایجاد می شود، که اعتماد به نفس طرف ضعیف را روز به روز تحلیل می برد. این پیشداوری ها تقسیم و دسته بندی افراد و گروهای انسانی را هم محدود و ساده می کند و تفاوتهای شخصیتی و فردی در این راستا از نظر دور می مانند. پیشداوری منفی نسبت به گروهای دیگر همبستگی و احساس برتری در درون گروه خودی (غالبان) را تقویت می کند و دیگران همه یکجا، از هر قماشی که باشند، کم ارزش و دون مایه قلمداد می شوند. بر این مبنا به فرض، گاه فرد عالم و تحصیل کردۀ آذربایجانی فرود ست‌ تر از گدای تهرانی به نظر می رسد. این بینش در پروسۀ اجتماعی شدن[9] به نسلهای بعدی هم منتقل می شود.
در این رابطه، تاثیرپذیری از نوع قضاوتِ ناشی از جو حاکم نقش عمده ای بازی می کند. این عامل در آزمایشات مختلف روانشناسی هم ثابت شده است. مثلاً در آزمایشی چند خط کاملاً مساوی برای ارزیابی طول آنها به آزمایش شوندگان عرضه می شود.  چند فرد همکاری کننده با آزمایشگر، که قبلاً در جریان هدف آزمون قرار گرفته اند، بر اساس وظیفۀ محوله، همگی در همان وهله اول، خطی را عمداً طولانی تر از بقیه خطوط ارزیابی می کنند و نفر آخر، یعنی آزمایش شوندۀ واقعی، که بی اطلاع از این امر شاهد جریان است، بر اساس فضای ایجاد شدۀ حاکم، قضاوت شخصی خود را کنار می گذارد و حدسیات جمع را می پذیرد.
این فضا البته همیشه بر اساس شیوه های غیر مستقیم و شستشوی مغزی انجام نمی گیرد. در کنار آن در کشورهایی مثل ایران، چنانکه می دانیم، اغلب شمشیر از رو بسته می شود و جو خوف و وحشت جایی برای قضاوت مختارانه و عزت و اعتماد به نفس باقی نمی گذارد. از طرف دیگر رابطۀ اجتماعی غیر دموکراتیک نه تنها ایجاد اشتیاق به آزادی را موجب می شود، بلکه گاهی همزمان با آن وحشت از آزادی را هم می آفریند. کم نیستند آذربایجانیانی که وقتی در رابطه با حقوق ابتداییِ بشری شان، مثل تدریس و رواج زبان آذربایجانی صحبت می شود، همپای برتری طلبان حاکم  حساسیت نشان می دهند و مثلاً اظهار می کنند: «نه آقا تجزیه طلبی کار درستی نیست!» در واقع همین زائل شدن اعتماد به نفس، که از جمله به شیوه های ذکر شده صورت می گیرد، موجب می شود که حقوق و یا حتی نظریات سیاسی- اجتماعی عامِ گروهایی که خودباوریشان خدشه دار شده است، از طرف خود آنها امکان و فرصت مطرح شدن و عرض اندام نیابد. در حالیکه حدود یک سوم جمعیت ایران آذربایجانی زبانند و در بین آنان کسانی که از فعالان اجتماعی و سیاسی بشمار می روند کم نیستند، آذربایجانیان در اصل در تکوین و سمت دادن به افکار عمومی جامعه نمی توانند نقش قابل توجهی داشته باشند. برای روشن شدن این مطلب کافی است که به برنامه های رادیویی و تلویزیونی فارسی زبانی که پیام های تلفنی شنوندگان و بینندگان خود را دریافت و یا ضبط می کنند، توجه کنیم. کمتر آذربایجانی «لهجه دار» است که جرعت استفاده از این امکان را پیدا کرده وکمتر اقلیت مهمی است در دنیا که بدین حد از دور بیرون رانده وخارج شده باشد.

آینه زبانها

جایگاه مهم زبان مادری هر فردی در تکوین و انکشاف دنیای حسی و عاطفی او بر کسی پوشیده نیست. انتقال بعضی از احساسات و عواطف درونی در پوشش زبان دوم اغلب به صافی وعمق واقعی آنها نیست. ما حتی آنچه را می اندیشیم اول در قالب کلمۀ آشنا می ریزیم، احساس و اندیشه بی کلام در اصل حیاتی ندارند.  نسیمی که بر فراز گندم زاران چهره را نوازش می دهد و سوز سرمای زمستان که گاه مثل سوزنی پوست صورت را نوک می زند و یا لرزش قلب در لحظات وحشت، و عشق، آنجا که سینه از حضور سعادتی غیر منتظر فراخ می شود، همه این عوالم در قالب کلمه است که عینیت می یابند. این زبان مأنوس مادری است که احساسات و واقعیات را از فیلتر خود می گذراند و ملموس می کند. در آینۀ همین زبان است که این همه، تجلی پیدا می کند و در همین آینه است که طرفِ دیگرِ مراوده تصویر حالات درونی خود را در من و انعکاس دنیای مرا در خود می یابد. زبان مادری من آینۀ درونی و بیرونی من و زبان مادری دیگران آینه آنهاست. در این آینه هاست که باهم برخورد و با  تصاویر مختلف با هم زندگی می کنیم. دار و ندار هر انسانی را می توان از دستش گرفت و غارت کرد، اما زبان مادری را نه. این را کسانی که سالهاست در غربت و در محیط هویت زدای آن بسر می برند، خوب می دانند. در بعضی از حالات حساس و دشوار همه الفاظ کامل آموخته شده زبان های دیگر دردی را دوا نمی کنند و ما ناخودآگاه به زبانی که از بدو تولد قطره قطره توسط مهر مادر به جانمان ریخته شده است، رجوع می کنیم و پناه می بریم. در این مورد ذکر داستان یک خانم جاسوسِ روسی در کشور آلمان خالی از فایده نیست. او به صورت کامل و بدون کمترین لهجه زبان آلمانی را فرا گرفته و به عنوان فردی آلمانی در دستگاههای امنیتی این کشور نفوذ داشت و برای اتحاد جماهیر شورویِ سابق جاسوسی می کرده است. این زن مدتها کلمه ای روسی به زبان نمی آورد، اما وقتی حامله می شود و درد شدید زایمان داشته است، یکباره به زبان دیرآشنای روسی شروع به ناله و فریاد می کند و بدین ترتیب رازش بر ملا می شود.
هر زبانی برای خود دنیایی و جزئی از گنجینۀ فرهنگی بشریت است و ثروت فکری و معنوی خلقی را منعکس می کند. یک ضرب المثلِ ترکی می گوید: « یک زبان یک دنیاست؛ دو زبان دو دنیا». آنهایی که زبانی را محدود می کنند پنجره ای را به سوی آن دنیا می بندند. بر اساس این ضرب المثل می بایست که زندگی در جامعه چند زبانه ای مثل ایران برای همه موهبتی بوده باشد. ولی واقعیات موجود متأسفانه نمایانگر وضعیت دیگری است. اقلیت ها در ایران، خواسته و نخواسته، به دنیای زبان فارسی راه یافته اند و از غنای آن بهره مند شده اند. اما دریچه ورود به دنیای زبان مادریِ خودشان نیم گشوده مانده است. آذربایجانیان مقیم ایران با داستانهای رستم و اسفندیار ناآشنا نیستند؛ در قهوه خانه های آنان کم نیستند نقال هایی که، علیرغم رگه های شوونیستی شاهنامه، «رستم نامه» می خوانند. در مقابل تهاجمات مختلف بیگانگان، حتی عثمانی هایِ ترک نژاد به ایران، آذربایجان نقش سد بلاگردان را به عهده داشته است. بعضاً این مهم، به صورت ظاهر با این عنوان که آذربایجان سر ایران است، ستوده شده است. در حالیکه به این سر وطن اجازۀ استفاده از زبانش را نداده اند، چه برسد به این که محافل، گروها ونهادهای مربوط به زبان حاکم زحمت مبادلۀ فرهنگی و آشنایی و برخورد با زبان آذربایجانی و یا هر زبان دیگر اقلیتها را به خود داده باشند. این موضوع شاید در اساس جای ایراد و شکوه نداشته باشد، آنکه خود را در یک «دنیا»ی خاص محدود میکند و به دنیای دوم و سوم راه پیدا نمی کند، خود ضرر کرده است. اما اینکه به دیگران اجازه راه یافتن به دنیای خودی و زندگی کردن مطلوب در آن داده نشود، موضوعِ ساده و قابل قبولی نیست.

دورنما

وقتی در ایران از پایمال شدن حقوق بشر صحبت می شود، همه تنها متوجه تعقیب و شکنجۀ دگراندیشان و یا حداکثر تجاوز به حقوق زنان می شوند و یا هر کسی از حقوق بشر اصولی را می پذیرد و تبلیغ می کند، که به نوع خاصی مورد سلیقه و به نفعش است. در حالی که رعایت حقوق بشر یا در اساس وجود دارد و در تمامیتش جاری است و یا اصلاً وجود ندارد. پذیرش روح اصول جهانشمول حقوق بشر، خدشه دار شدن هر حقی را از هر فرد و گروه و ملتی نفی می کند. در اعلامیه های مختلف مربوط به حقوق انسانها بر روی حق استفاده و تدریس زبان مادری و آزادی فرهنگی هر گروه و ملتی  به عنوان حق ابتدایی آنها تاکید شده است. (توجه شود به عنوان مثال به عهدنامه های بین المللی در رابطه با حقوق مدنی وسیاسی مصوب دسامبر 1966، مادۀ 27؛ اعلامیۀ نوامبر 1989، مادۀ 30 و قعطنامۀ 135/47 در دسامبر1992، ماده های 4-1)[10]
نه تنها چنین مواردی وموادی از طرف دستگاه های دولتی قبل و بعد از انقلاب در ایران بکلی نادیده گرفته شده است، بلکه این مهم متأسفانه حتی از جانب قشر روشنفکران و متفکران فارسی زبان هم، که نقش بزرگی در پروسۀ آگاهیِ مردم دارند، کمتر مورد عنایت واقع شده و ترویج پیدا کرده است. جریانات سیاسی چپ با تزهای انترناسیونالیستی خود در مقابل بی عدالتیها در گینه بیسائوهم موضع می گیرند و برای آنها برنامه دارند ولی متاسفانه به  حقوق پایمال شدۀ ابتدائی  پیش روی خودشان توجه لازم را نشان نمی دهند. در این رابطه اگر چنانچه ما خواهان آن باشیم که مسالۀ اقلیت ها در ایران به صورت دموکراتیک و مدنی حل شود وتجربه های تأسف بار، مثل حوادث یوگسلاوی سابق،  در کشور تکرار نشود، قشر روشنفکران دِین بزرگی به گردن خود دارند. پلورالیسم سیاسی، که خیلی از جریانات سیاسی ما خواهان آنند، جدای از پلورالیسم زبان و فرهنگ نیست.
تجربه های دموکراتیک جاری در برخی از کشورهای غربی، که سیاست های ناسیونالیستی و استعمارگرانۀ گذشتۀ خود را تعدیل کرده اند، در این رابطه می تواند سرمشق و الهام دهندۀ مصلحین سیاسی- اجتماعی ما باشد. در کشور فنلاند مثلاً درصد کوچک سوئدی زبانان با اکثریت فنلاندی ها برابر حقوقند و به هر دو این  زبان ها در دانشگاه های فنلاند تدریس می شود. اقلیت خیلی کوچکتر لاپه[11] و یا سامی[12] در این کشور که جمعیت آن حتی به پنج هزار نفر هم بالغ نمی شود و تنها تقریباً نصف این جمعیت به زبان مادری خود صحبت می کنند، باز جزو زبانهای «اداری» است. بر خلاف سیاست های تبعیض آمیز گذشته، این بار دولت فنلاند از هویت، زبان و فرهنگ این گروه حمایت قابل توجه می کند. در حالیکه این اقلیت بومی بعد از جنگ جهانی دوم، شروع به جذب شدن در جامعۀ فنلاند کرده بود، دولت این کشور با سیاست های جدید خود سبب شد که استفاده کنندگان از زبان های آنها در سالهای اخیر رو به فزونی بگذارد. در نروژ هم زبان همین اقلیت، که جمعیتی در حدود 20 هزار نفر را در بر می گیرد، هم پایۀ زبان نروژی است و مدارس مخصوص خود را صاحب است. در کشور آلمان بعضی از زبان های بومی آفریقایی، که در منطقۀ خود کاملاً از بین رفته اند وکسی دیگر به این زبان ها صحبت نمی کند، در دانشگاهها به عنوان گنجینۀ فرهنگی بشری توسط متخصصان فرا گرفته و حفظ می شود. تجربۀ کشور چند زبانۀ سویس نشان می دهد که استفاده و کاربرد برابر حقوق زبان های رایج بین مردم صدمه ای به میهن دوستی آنها نمی زند. و آنان را  صاحب هویت ملی جداگانه هم نمی سازد.
بعضی از فارسی زبانان ما در خارج از کشور در محیط غربت و گاه خارجی ستیز بسر میبرند (محیطی که اغلب فرقی بین آذربایجانی و کرد و عرب و فارس نمی گذارد) و خود بعضاً آماج جریانات فکری نژادپرستانه و ملی گرائی تنگ نظر هستند. امید می رود که اینان در نظریات احتمالی برتری طلبانۀ خویش نسبت به اقلیتهای کشورشان تجدید نظر کنند و حساسیت شان در رابطه با اجحافات ملی در حق آنها بیشتر شود. این امید از جمله بر این پایه استوار است که پیشداوریها معمولاً در بعضی از شرایط و وضعیت های دگرگون شده تقلیل یافته و یا از بین می رود. مثلاً کسانی که خود پا به سن می گذارند، وضعیت و مشکلات کهن سالان را بهتر درک و لمس می کنند.
در رابطه با خود اقلیت های ملی ما، از جمله آذربایجانیان، انتظار این است که آنها با بازنگریِ در وضعیت روانی- اجتماعی ناشی از ستم ملی و با در نظر گرفتن نقشِ عامل قدرت سیاسی حاکم در ایران در سیر تکوینِ هویت فرهنگی و شخصیت شان، خودباوری و اعتماد به نفس خویش رابازیابند و موجودیت و زبان و فرهنگ شان را، همانگونه که هست، بپذیرند. در خارج از کشور در این راستا تشکلهای دموکراتیک اقلیت ها می توانند نقش بازسازندۀ مهمی داشته باشند.


[1] Wilhelm Von Humboldt
2 در ایران این وظیفه را احمد کسروی بعهده گرفت وسعی کرد در کتاب « آذری و یا زبان باستان آذربایجان» ثابت کند که زبان ملت آذربایجان ریشه در زبان فارسی دارد. شووینیسم فارس از این فرضیه بی نهایت خرسند است. در پیش گفتار نسخه ای از این کتاب یکی از نمایندگان این جریان به اسم باهماد آزادگان می نویسد: «...این کتاب به بیگانه پرستانی که میخواهند برای آذربایجان و آذربایجانی «ملیت» جدا، «زبان» جدا، «تاریخ» جدا بسازند با دلیلهای دانشمندانه و گواههای استوار پاسخ دندان شکن داده و مشت سختی بردهان دروغگوی آنان میزند. این کتاب همچون استخوان درشتی در گلوی کسانیکه میخواهند آذربایجان را بیسر و صدا ببلعند گیر کرده آنان را خفه می کند...»
[3] Talleyrandt
[4] Engelbert kaempfer: Am Hofe des persischen Grosskönigs, wissenschaftliche Buchgesellschaft, Darmstadt,     1984, S. 171
[5] Heinrich Brugsch: Reise der K. preussischen Gesandtschaft nach Persien, J.C. Heinrichs´sche Buchhandlung, Leipzig, 1862, S. 495F
[6] Breton
[7] Vgl. Engelbert Kaempfer: Am Hoffe des…S. 171
[8] Queens- English
[9] Sozialisation
[10] Siehe: Bundeszentrale für politische Bildung (Hsg.): Menschenrechte, Dokumente und Deklarationen, Bonn, 1995, S.63, 114ff und 169
[11] Lappe
[12] Saami

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen