Mittwoch, 7. August 2013

اتروسک ترک و خویشاوندی زبانیشان ماریو آلینی

(Mario Alinei (1

مقدمۀ مترجم
ماریو آلینی زبانشناس معروف ایتالیایی با تحقیقاتش بر روی زبانهای اروپایی و منشاء آنها مشهور است. و کتاب مشهورش "منشاء زبانهای اروپایی" که بالغ بر 2000 صفحه و با تکیه بر 1500 منبع نوشته شده است تاثیر زیادی در محیط علمی گذاشته است. او از بنیان گذاران مکتب میان رشته ایی   PCP است و مطابق این پارادایم ساکنین فعلی اروپا و زبانشان در واقع خود و زبان بومیان اروپا هستند و نه اینکه "آریایی هایی" که از آسیای مرکزی بعدا بدانجا کوچ کرده باشند.  PCPیا Paleolithic Continuity Paradigm  یعنی " پارادایم ممتد بودن از زمان پارینه سنگی" که خود را چنین شرح می دهد: ممتد بودن حضور زبان و ملل اروپا در آن قاره از دوران پارینه سنگی. آلینی سعی کرده است اینرا نه بصورت تئوری یا فرضیه بلکه بصورت "پارادایم" یعنی "یقین علمی" بیان کند و برای آن از دلایل غیرقابل رد علوم مختلف بهره جسته است و در این میان نتایج آزمایشهای ژنتیکی نقش عمده ایی را بازی می کند. ولی باز آلینی تنها بدان اتکا نکرده بلکه از دلایل و استدلالات رشته های دیگر علم هم بهره میگیرد و وقتی این نتایج با هم همخوانی داشته باشند او نتیجۀ حاصل را می پذیرد. نتایج آزمایش های ژنتیکی اروپا نشان داد که ژن اروپائیان از دوران پالئولیتیک تغییر نیافته و همان ساکنین قدیم، جد ساکنین فعلی هستند و هیچ مهاجرتی از بیرون یا آسیای مرکزی به نام آریایی ها انجام نگرفته است و کلا این تز باطل و غلط است.
آلینی به همین طریق ساکنین ممتد آسیای مرکزی و اروآسیا را نه اروپائیان بلکه ترکها می یابد که تا غرب ترکیۀ فعلی (آنتالیا – ازمیر و چاناق قلعه و...) را هم شامل میشوند و که در قرون نهم و هشتم قبل از میلاد تعدادی از این ترکها از ترکیه به طرف رُم و فلورانس و پروجای ایتالیا مهاجرت می کنند و اِتروسکهای ایتالیا را تشکیل دادند که همانها بنیان گذار تمدن ایتالیا هم می باشند. نتایج آزمایشات ژنتیکی که بر روی اهالی این مناطق انجام شده نشان می دهد که ژن آنها اروپایی نبوده بلکه با ژن اهالی ترکیه یکی است. این نتیجه، یک شوک در محافل علمی ببار می آورد و برای سالیان آنها از دادن نتایج این آزمایشات به بیرون خودداری می کنند ولی آلینی از همان سالها بر علیه این افکار سنت گرا می کوشد و نهایتا بعد از 10 سال تحت فشار آلینی و دوستانش نتایج به صورت رسمی بیرون داده میشود(در سال 2007) و از آن سال هر ساله چندین کتاب در تائید ترک بودن اتروسکها و قسمتهای مرکزی ایتالیا به چاپ میرسد.
پارسال بود که این مقالۀ ماریو آلینی بدستم رسید . آلینی بجای چاپ مقاله آنرا بسط داده و به یک کتاب بسیار زیبا تبدیل کرده است که قرار است سال جدید مسیحی منتشر شود .
آلینی از نظر فکری ضد استعمار بوده و تعدادی از زبانشناسان، باستانشناسان و تاریخ نویسان را نژادپرستان و اروپامرکز بینانی میداند که هنوز هم سعی می کنند تفکرات استعماری و اروپا مرکزی را در آثار خود بگنجانند. بدین خاطر او در کتاب جدیدش تمام تاثیراتی را که به فرهنگ اروپا از طریق اتروسکها از آناتولی و بین النحرین آمده است می نویسد. تعدادی از باستان شناسان و تاریخ نویسان اروپا به باز بینی و باز نویسی تاریخ اروپا پرداخته و بر روی تاثیر آناتولی و بین النحرین در شروع کشاورزی و فرهنگ اروپا پرداخته اند. این روش جدید بازنویسی تاریخی دیگر جایگاه قدیمی یونان را در اشاعۀ فرهنگ، فلسفه، علوم، هنر، معماری و... را حذف کرده و بجایش نفوذ آسیا را می گذارند. برای این محققین نقش یونان اگر باشد فقط واسطه بودن است. برای این دانشمندان دادن "نقش اولین تاریخ" به "یونان" به خاطر تفکرات "اروپامحوری" تاریخ نویسان گذشته بوده است.
آلینی یکی دیگر از تقلبات و تحریفاتی که در علوم انسانی شده است و نمی پذیرد مسئلۀ "هندو اروپایی" بودن فرهنگ "کورگان ها" است. که او آنرا یک تحریف ضد علمی  می داند و "ترکیک" بودن "فرهنگ کورگان ها" را اثبات می کند. آلینی در مقالات و کتابهایش تئوری کهنه شدۀ Gimbutas جیمبوتاس-گیمبوتاس را رد کرده و بر مبنای یافته های علمی جدید مسکن اصلی اروپائیان را خود اروپا می داند. او کلا این افراد را زبانشناسان ، باستانشناسان و تاریخ نویسان سنتی و غیر علمی می خواند. تئوری "زبان مادر اولیه هند و اروپایی" را به طوریکه زبانشناسان سنتی مطرح کرده اند و نژاد آریایی مرتبط با این زبان را کلا غیر علمی می داند و رد می کند.
در مورد اسکیت ها- سکاها آلینی آنها را نه هند و اروپایی بلکه ترکیک می داند و این به تحلیل کورگان های ایران و آسیای صغیر نیز کمک شایانی می کند. اسکیت تلفظ یونانی این نام است و در کتیبۀ هخامنشی این نام بصورت ساکا نوشته شده است ولی بین النحرینیان که با آنها همسایگی و برخوردی طولانی داشتند  آنها را "ایشغوز" می نویسند و تورات نیز آنها را همینطور یعنی ایشغوز یادآوری می کند که همان پدران یهودیان اشکناز اروپایی باشند و در تورات از آنها به عنوان یهودیان غیر عبرانی نام می برد که در طرفهای شمال غرب ایران ساکن بودند. از ایشغوزها محققان با نام "ایش غوز = ایچ اوُغوُز" هم نام می برند. روسها آنها را "اسکیف" نوشته اند. تا دوران اوایل قرن 19 نوشته های مختلف اروپایی و بیزانسی آنها را ترک خوانده اند ولی بعد از ظهور لنین- استالین درروسیه و قتل تاریخ نویسان و باستانشناس علمی غیر مطیع مثل باستانشناس  مار Mar ، نوشته شدن تاریخ رسمی در آن نواحی ترک بودن اسکیت ها  را فسخ و سعی در جای گزین آریایی پیدا کردن برایشان می کند (کمونیسم روسی یک نوع نازیزم اسلاوی بود و هست). تاریخ نویسی رسمی استالینی در آذربایجان  تا این اواخر بوسیلۀ اقرار علی اف (پدر لزگی و مادر روس) انجام می گرفت و از هواداران تاریخ دولتی روسی در ایران کشاورز، عنایت اله رضا، رحیم رئیس نیا و... بودند که با ترجمه بعضی از این آثار سعی در تبلیغ این نوع تاریخ نویسی داشتند. در اروپا تاریخ نویسی استالینی بعد از جنگ جهانی دوم با استفاده از نفوذ استالینست ها در دانشگاه ها ،سعی در رسمی شدن برای کل اروپا را داشت و برای این حتی به استفاده از تئوری پس مانده های نازی-فاشیزم پرداخت و بدین خاطر از دومزیل گرفته تا میرچه آ به خدمت گرفته می شوند و این کار تا نهایت گیمبوتاس ادامه پیدا می کند گیمبوتاس که خود اصالتی اسلاو-لیتوانیایی داشته ولی شهروند امریکا بود خود را وارد گود کرده و تئوری روسی را دوباره نویسی می کند. با اینکه بعدا تاریخ نویسی سنتی به علت رنگ باختن گیمبوتاس سعی در جایگزینی رینفرو به جایش کرد ولی خود او نیز از 1985 به بعد عملا با شکست علمی تئوری هایش مواجه شد و محافل علمی تئوریهای علمی جدید را به رینفرو ترجیح دادند.
اروپا وغرب بعد از مواجه شدن با ابر قدرتهای جدید علمی و اقتصادی آسیایی و شروع بحران اقتصادی و افول قدرت سیاسی  درجهان غرب، سعی در تجدید نظر در تمام سیاستهای اجتماعی عوام فریبانه و پوپولیستی خود کردند . بازنویسی تاریخ غرب بر مبنای علمی نه برمبنای نژاد گرایی تاریخ نویسان سنتی و تحلیل هایی مانند گیمبوتاس، یکی از هدفهای محیط روشنفکری غرب است. چون محیط علمی و روشنفکری غرب  تاریخ نویسی سنتی غرب را مثل ایدولوژی هایش غیر علمی ، پوپولیستی و عوام فریبانه برآورد کرده و این نوع ذهنیت را باعث سقوط وافول فعلی غرب می دانند، لذا آلینی (با تفکری چپ) و همفکران روشنفکرش صداقت علمی در آثارشان را تنها راه نجات جامعۀ غرب از افول می دانند.
امید است ما نیز بتوانیم از این صداقت بهره برده و صداقت علمی را جایگزین تفکرات سنتی غیرعلمی بکنیم.
با دیدگاه جدیدی که آلینی در مقابل ما قرار می دهد. چرایی استفادۀ اتروسکها و لیدی ها از خط ترکی- ینی سی حل می شود و همچنین پخش بودن این الفبا در آناتولی و بعضی کشورهای همجوار جواب پیدا می کند.
در سالهای اخیر جواب آزمایشات ژنتیکی دکتر اشرفیان بناب نشان داده است که در ایران با ژن اروپایی (آریایی) به ندرت روبرو  می شویم و ژنهای برداشته شده از استخوانهای شهر سوخته و محوطۀ باستانی گوگ مچید (مسجد کبود) تبریز نیز ژن غیر اروپایی بوده و یک ژن بومی و همژن با کشورهای همجوار است. در ضمن آزمایشات ژنتیکی انجام شده بر روی 2600 کامپیون برداشته شده از افراد و اقوام مختلف ایران نشان داده است که ژن غالبی که حدود 70 درصد ژن مارا تشکیل می دهد همان این ژن بومی باستانی  ایران و کشورهای همجوار است و باز در اینها ژن اروپایی (آریایی) بسیار نادر است. تمام اینها نشان می دهد با اینکه زبان تعدادی از اقوام ایرانیک هند و اروپایی بر آورد می شود ولی ژن آنها غیر اروپایی است (راجع به زبان فارسی تحقیقات من نشان می دهد که دارای خیلی عناصر لغوی و گراماتیکی از زبانهای التصاقی بومی ایران است) و زبان ترکی کلا در امتداد زبانهای بومی ایران یعنی التصاقی زبانها است که ترکی التصاقی همریشه با آنهاست. یعنی اینکه در این منطقه نیز که یک "امتداد ژنتیکی" از 10000 سال قبل دیده می شود یک امتداد زبانی را نیز مشاهده می کنیم ("التصاقی" بومی و از دوران بسیار قدیم ، "سامی مخلوط با التصاقی" از 4500 سال قبل و "ایرانیک مخلوط با التصاقی بومی" از 2800 سال قبل) .
 به غیر از آزمایشات ژنتیکی اشرفیان بناب آزمایشات دیگر نیز ثابت می کند تئوری "آسیای مرکزی به عنوان موطن آریایی ها " کلا از اعتبار علمی ساقط شده است. آزمایشات ژنتیکی که بوسیلۀ  مجلۀ "ناشیونال جوگرافیک" و با حمایت مالی IBM   به مدت دو سال در تمام جهان انجام شد تا مهاجرت های گذشته را برمبنای آزمایشات ژنتیکی معین کند (ژنوگرافی) به نتایج علمی جالبی دست یافت یکی از این نتایج این بود که ژنی در قیرقیزستان از شخص قیرقیزی به اسم نیازوف بدست آمد که نشان می داد ژن او به مدت 40000 سال در قیر قیزستان ساکن بوده و تغییر نکرده است و یا به عبارتی قیرقیزها لا اقل  از 2000 نسل ساکنین بومی این منطقه هستند در ضمن این ژن مهاجرتهایی به امریکا، اروپا ، هندوستان، ایران و خاورمیانه داشته است و بخصوص ژن اروپای شمالی رانیز تشکیل می دهد. در ضمن ژن نیازوف ژن جد سرخ پوستان آمریکا و تمدنهای قدیمیشان (مایا ها و غیره...) را نیز تشکیل می دهد. تمام این کشف های جدیدژنوگرافیک خط بطلانی بر تئوری "آریایی آسیایی مرکزی" و "تئوری کورگان آریایی" و... غیره کشیده است.
آزمایشات ژنتیکی انجام شده در هندوستان (بر روی 26000 کامپیون و فرد) هم نشانگر آنست که ژن هندی ها نه آریایی بلکه غیرآریایی و تامیلی است و ژن اروپایی (آریایی) تنها بصورت نادر آنهم در کاست بالای هندی دیده می شود. و باز زبان سانسکریت از منظر جدیدی بوسیلۀ دانشمندان هندی مورد بر رسی قرار گرفته و نتیجۀ آن این بوده است که این زبان تحت تاثیر بسیار زیاد تامیلی باستان است. قابل توجه است که تامیلی نیز یک زبان التصاقی است و قرابت با سایر زبانهای التصاقی دارد. در ضمن گفته می شود زبان تمدن سند(هاراپپا و غیره ...) نیز تامیلی کهن بوده است. تاریخ نویسی ، زبانشناسی و باستانشناسی نوین هندی از این منظر جدید شروع به بازنویسی علمی خود کرده اند.
کشف بزرگ آلینی قانون تغییر ناپذیر بودن زبانها است یعنی اینکه زبانها میل به محافظت از گرامر و لغات خود دارند و اصلا میل به تغییر دادن آنها ندارند. درست بدین وسیله است که ما می توانیم ایتالیایی فعلی را با لاتین رومی مقایسه کرده و هم ریشه بودنشان را بیابیم چون در غیر این صورت (اگر زبان از خود محافظت نمی کرد) زبانها در طی زمان غیر قابل تشخیص می شدند. کشف یک زبانشناس-باستانشناس امریکایی هم گره دیگری از زبانشناسی علمی گشود چون او کشف کرد که درست است که زبان محافظ خود است و میل به تغییر ندارد ولی با هر اختراع مهم در بشریت و در هر گذر تاریخی تغییرات مهمی در زبان رخ می دهد (چه از نظر لغات و چه گراماتیکی) یعنی وقتی انسان به کشاورزی می پردازد از لغات و افعال جدید مرتبط با کشاورزی ، انبار کردن، تجارت و... گرفته تا تازگی های گراماتیکی در زبان سومری قدیم ظاهر می شود (لغت آکیتی = اَکین (ترکی) = کاشت کردن  آ + کی ، آ = آرپا (ترکی)= جو، کی = کیر، کئر(ترکی) = خاک، گرد و غبار). آلینی با یافتهای جدید شروع به تکامل تئوری نوئام چامسکی می کند. مطابق تئوری چامسکی زبان در انسان ذاتی است . آلینی ذاتی بودن زبان در انسان را قبول می کند ولی داروینزم زبانی یعنی پروسۀ تکاملی آنرا هم قبول می کند. و مطابق عقیدۀ آلینی "زبان در انسان ذاتی است، زبانها از خود محافظت می کنند و میل به تغییر ندارند ولی تنها در مقابل انقلاب پروسۀ تولید و تغییرات حیاتی بشر تغییراتی در خود می دهند."
از مهمترین یافته های علمی او در زمینۀ زبانشناسی، که در بوجود آمدن "تئوری ممتدی از دوران پارینه سنگی" عامل مهم بودند ، مربوط به میل زبانها به محافظت از خود است، که بر علیه تئوری "قانون بیولوژیکی" در تغییرات زبانی و متد lexical self-dating  است.
درست به خاطر یافته های علمی بالا نام برده شده است که آلینی با باستانشناسی و ژنتیک و ... شروع به تحقیقات میان رشته ایی می کند. چون ژن اروپائیان از دوران پالئولیتیک در اروپا ساکن است و زبانشان هم در همین قاره از خود محافظت کرده و در عین حال تکامل هم یافته. رابطۀ مهاجرتهای ژنتیکی و تاثیر آن بر زبان و رابطۀ آن با باستانشناسی  مورد علاقۀ آلینی و گروه PCP   است و PCP  یعنی گروهی که بر ممتد بودن زبانهای اروپایی (و ترکیک) در جغرافیای فعلی همان زبانها از دوران پالئولیتیک اعتقاد دارد چون آزمایشات ژنتیکی هم ادامه دار بودن سکونت ژنهای ساکنین فعلی را از دوران پالئولیتیک نشان می دهد.
مشگل دیگر زبانها ، لهجه ها و تشخیص، یافته های باستانشناسی بخصوص در مناطق لهجه ایی و آداب و رسوم و حتی جشن های محلی آن مناطق است که باز، کار کرد میان رشته ایی آلینی در این مورد بسیار مفید بوده است (سلتیکها ، آلپین ها ، چوچارها ) . آلینی به خصوص با کارکرد بر روی اسلاوها و محل سکونت تاریخی آنها و لغات و لهجه هایشان کمک شایانی به قسمت های تاریک تاریخ اروپای شرقی کرده است. مطابق عقاید آلینی و هم قکرانشان زبان و آداب رسوم یک روزه زاده نشده اند بلکه ریشه در گذشته های دور دارند ، پیوند میان رشته ایی بین ژنتیک ، زبانشناسی و لهجه شناسی ، انسان شناسی ، باستانشناسی و تاریخ درست از این ریشه می گیرد. باستانشناسی در اروپا خود قسمتی از تاریخ محسوب می گردد که مستنداتش ماتریال-مادی است یعنی بر مبنای اشیاء و ساختمانها و دیگر یافته های مادی تاریخ مستند می گردد. در کشورهای آنگلو ساسکسون و مستعمرات قبلی یعنی امریکا، استرالیا ، کانادا و نیوزلند و همچنین روسیه که ساکنین اصلی و بومی آنان مورد مطالعه هستند باستانشناسی بر اساس انسانشناسی (نه تاریخ) تعریف شده است چون بدین طریق آنها به ساکنین بومی این کشورها "حق تاریخ داشتن" قائل نمی شوند و با "مطالعات انسانشناسی" نوعی "انسانهای اولیه" یا "نیمه انسان و نیمه حیوان" نشان می دهند تا همانطور که جان لاک در "قرارداد اجتماعی" خود و دیگر اندیشمندان غرب در "قراردادهای اجتماعی " خود می نویسند غربیها و روس ها این حق را داشته باشند که سر زمین این "غیر انسان- وحشی"ها را تصاحب کنند. اکثر سعی باستانشناسی کشورهای نامبرده در مسیر "تاریخ ننوشتن" برای سرخ پوستان و تاتارها است و باستانشناسی انسانشناس!!! هم ابزارشان محسوب می گردد.
باستانشناسی در ایران تنها برای بعد از هخامنشی "حق تاریخ داشتن" قائل است ولی برای قبل از آن و "ماقبل تاریخ ها" این حق شناخته نیست. الگوی ایران برای "ما قبل تاریخ" و "ماقبل هخامنشی" همان مدل "روسی-امریکایی" یعنی "انسانشناسی" است. برای گروه آلینی که کلا بر مبنای باستانشناسی-تاریخی مینویسند مبحث "انسانشناسی" فقط یک "ابزار برای تاریخ نویسی" است . یعنی وقتی آلینی از دوران "پروتو اتروسک "و "اتروسک قدیم" سخن می گوید فقط اشارۀ کوچکی به آن می کند که این دوران معادل گذر از "دوران مفرغ به آهن" است و بقیه را با اتروسک و آداب و رسوم آن مقایسه می کند. حال اگر اینرا مقایسه بکنیم با کتابهایی که در ایران راجع به "دوران مفرغ و آهن" نوشته شده اند متوجه مشویم که سعی نمی شود آنها را با نامهایی که در منابع آشوری و... به عنوان قسمتی از "تاریخ" آورده شده اند تطبیق دهند. مثلا "آراتتا"، "اوریم"، "آذربی"، "آندبی"، "قزل بی"، "قوت"، "ایشغوز"، "آمازون"، "ماسساگت" و... بجای اینها ما دارای "عصر مفرغ و آهن" هستیم یا بصورت دقیق تر "سفال ها" هستیم ( چون در باستانشناسی فعلی "فلز = سفال" است و بهانه هم درجه حرارت پخت سفال و مناسب بودن یا نبودن آن برای ذوب مس، مفرغ و آهن است)  گروهی از این متخصصین هم بعضی از این سفالها را  هم آریایی اعلام کردند مثلا سفال خاکستری را که گویا از آسیای مرکزی به ایران مهاجرت کرده (بوسیلۀ آریایی ها) و بعضی هم مهاجرت را بر عکس اعلام کردند (بر مبنای این معادل سازی: سفال خاکستری= نژاد آریا) در عصر ژنتیک از سفال خاکستری بعنوان آریایی حرف زدن یک نوع بی خبری و عقب ماندگی علمی بعضی اساتید را نشان می دهد چون علم ژنتیک بر عکس تمام گفته های بالا را اثبات کرده است: 1- ایران دارای ژن قابل ملاحظۀ اروپایی (آریایی) نیست. پس آریایی محسوب نمی گردد. 2- ژن اروپائیان  از دوران پالئولیتیک ساکن بومی اروپا است و زبانهای اروپایی زبانهای بومی اروپا هستند پس مهاجرت آروپائیان (آریایی ها) از آسیای مرکزی یا قفقاز و یا ارو-آسیا به اروپا صورت نگرفته است. 3- پس ساکنین آسیای مرکزی و اروآسیا نه اروپائیان بلکه "ترکیک های غیر اروپایی" هستند و از 40000 سال قبل هم ساکنین بومی آن مناطق و مناطق همجوار هم بوده اند 4- از 40000 سال همسایگی بین آنها اختلاط ها و مهاجرتهایی بین  اروپائیان و ترکیکها (التصاقی زبانها) صورت گرفته است و...
کلا در ایران چرا برای "ما قبل هخامنشی" مدل روسی-امریکایی مورد استناد قرار گرفته برای من جای سوال است که چرا باستانشناسان ایران برای قسمتی از تاریخ خود الگوی خود را  روش مستعمره گرایانی قرار داده اند که برای نابودی تاریخ بومیان مستعمرات می کوشند. باز بینی کلی این روش "ما قبل هخامنشی" می تواند راه گشای ما باشد.
یکی دیگر از تعریفات غیر قابل فهم همان تعریف "تاریخ" و "ما قبل تاریخ" است که خیلی از کشورها سعی در "باز تعریف" این مفاهیم و باز تعریف خود باستانشناسی بر مبنای قسمتی از تاریخ دارند. آیا ما که 5500 سال قبل در شمال غرب ایران دارای "اسکان-شهر های متعدد" هستیم آیا در بستر تاریخ هستیم یا "ما قبل تاریخ" ؟ . مطابق روش فعلی بعضی از اساتید "ما قبل تاریخ"!!! ولی بعضی از نواندیشان باستانشناسی آنرا "تاریخ" می دانند .
یافته های آلینی در تاریخ زبانشناسی ما هم می تواند خیلی از مشگلات علمی را حل کند. یعنی مطابق یافته های آلینی و دیگر دانشمندان : زبان محافظه کار است و در طی قرن ها در آن تغییر عمده ایی روی نمی دهد و فقط زمانی که در دوران و پروسۀ تولید  یک گردش عمده و انقلابی انجام می گیرد این در زبان هم تاثیر می گذارد.
جملات بالا در ادامۀ مستقیم بودن ترکی در رابطه با سومری – اتروسکی و ترکی قدیم دیده می شود و مخصوصا بعد از انقلاب کشاورزی سومریان در بین النحرین- مسوپوتامیا   ما شاهد یک انقلاب زبانی هم در سومری هستیم و لغات از پیوستن تک هجایی ها به چند هجایی ها ساخته می شوند و در گراماتیک هم تغییراتی صورت می گیرد. ولی علی رغم تمام اینها هم ریشگی ترکی- سومری  و ترکی-اتروسکی قابل دید است و همریشگی گرامریشان قابل پی گیری است. چون همۀ آنها زبانهای التصاقی کامل بوده و فعل در آخر جمله می آید و دین و عاداتشان به هم نزدیک است و...
ولی زبان داریوشی کتیبۀ بیستون دارای یک گرامر بسیار متفاوت از زبانهای فعلی ایرانیک و فارسی است و لغاتش هم بسیار متفاوت است. در فارسی داریوشی که اسامی دارای جنس (مذکر مونث خنثی) بوده و صفات و اسامی و غیره ... مثل فعل صرف می گردند و کاملا مثل "روسی و لاتینی" است. در این زبان که باید "محافظ" خود باشد چه رخ داده است که دیگر در دوران "زبان پهلوی" و "زبان فارسی فعلی" قابل تشخیص نیست ؟ آیا این نیست که فارسی داریوشی هر چند خود نیز در آن دوران با زبانهای التصاقی بومی مخلوط بود، ولی بعدا عملا این زبانهای التصاقی بومی هستند که با فارسی داریوشی (بیستون) مخلوط میگردند و زبانهای ایرانیک فعلی را بوجود می آورند. چون زبان پهلوی عملا التقاطی با زبانهای بومی التصاقی و آرامی است و زبان فعلی فارسی و ایرانیکها دارای لغات قدیم التصاقی و مشخصات گرامری التصاقی هستند. پس نتیجۀ آزمایشات ژنتیکی که کمی ژن آریایی را نشان می دهد در قسمت زبانشناسی هم قابل پی گیری می باشد: 1- ترکی به عنوان وارث زبانی مستقیم از التصاقی بومی قدیم 2- فارسی – ایرانیک ها بعنوان وارث التقاطی  از التصاقی بومی قدیم  با هند و اروپایی 3- گیلکی – طالشی – تاتی زبانهای وارث بومیان کادوسی و التصاقی زبانهای بومی و عنصر یهودی قدیم به همراه عناصر زبانی هندو اروپایی 4- عنصر عربی به عنوان وارث مستقیم از سامیان قدیم که خود التقاطی بودند از سومریان (التصاقی) و آکدیان و زبانشان هر دو عنصر را با خود دارد. متاسفانه زبانشناسی در ایران از بحث بر روی زبانهای التصاقی قدیم و هم چنین سامیان خود داری می کنند . در طی این مقالۀ آلینی، متوجه می شویم که او تاثیر گذاری "ترکی اتروسکی" را بر روی لاتینی را هم مورد توجه قرار می دهد یعنی این تاثیرات چه در مورد لغات و چه در مورد گرامری، در نظر گرفته می شود (مثلا در لاتینی چطور تحت تاثیر اتروسکی فعل به آخر جمله می رود ولی در ایتالیایی فعلی مثل دیگر زبانهای هندواروپایی فعل بعد از فاعل می آید).
تاریخ و پیش از تاریخ : برای اینکه نشان بدهم با پیشرفت علوم جدید و تحقیقات میان رشته ایی چه تاثیراتی میتواند در تعریفات بنیادین علوم انسانی داشته باشد من بحث "تاریخ" و "پیش از تاریخ" را با دیدگاه جدید مطرح می کنم. به نظر من در آینده لفظ "پیش از تاریخ" دیگر منسوخ خواهد شد. چون این لفظ از اول هم بی معنی بود و هرچه بیشتر هم زمان می گذرد غلط بودن لفظ "پیش از تاریخ " را ثابت می کند.
تاریخ در زمان گذشته به زمان بعد از اختراع خط گفته می شد چون تنها "نوشته ها" سند تاریخی محسوب می شدند. در ضمن بعد از ظهور خط دوران افسانه و اساطیر تمام شده و دوران "تاریخ بر مبنی اسناد عقلانی و منطقی" شروع می شد. یعنی اینکه دورانی که بر مبنی "اسناد عقلانی و منطقی تعریف شود تاریخی محسوب می گردد".  
با ظهور علوم جدید مانند ژنتیک و تعیین زمان بوسیلۀ C14  و کار میان رشته ایی میان "باستانشناسی"، "زبانشناسی"، "بیولوژی"، "زولوژی"، "انسان شناسی"، "تاریخ" و... تعداد "اسناد عقلانی و منطقی غیر نوشته" بر "اسناد نوشته" پیشی گرفت. دیگر برای مهاجرت ها "سند ژنتیکی" بسیار "علمی تر، عقلانی تر و منطقی تر"  از "اسناد نوشته تاریخی" است و "یافته های باستان شناسی" به عنوان "اسناد مادی تاریخی" باز با یک تحلیل درست به "سندی معتبر و عقلانی و منطقی تاریخی" تبدیل میگردد و دیگر علوم نیز جایگاه بایستۀ خود را در میان اسناد منطقی تاریخی می گیرند. پس با این تفاصیل برای ما دوران پالئولیتیک نیز می تواند جایگاه تاریخی خود را بگیرد. به نظر من تمام اسناد منطقی که از گذشتۀ انسان سخن می گویند برای ما اسناد تاریخی محسوب می گردند. اسناد منطقی تاریخی بسیار متفاوت از گذشته است و باید علوم انسانی به آن عادت کند مثلا یکی از این اسناد منطقی تاریخی همان "ژن افریقایی" است که همۀ ما ها با خود حمل می کنیم و مهاجر بودن ما از افریقا را نشان می دهد و ..
من که به باستانشناسی به عنوان قسمتی از تاریخ می نگرم ، باستانشناسی را یک علمی می بینم در مستند سازی تاریخ بر مبنای اسناد مادی فعالیت می کند. باز به نظر من کمک گرفتن باستانشناس از انسانشناسی باید برای مستند سازی باستانشناسی باشد برای تاریخ. وظیفۀ باستانشناس تحلیل یافته های باستانشناسی برای مستند سازیشان برای تاریخ است در غیر این صورت او نه یک باستانشناس بلکه یک تکنسین کشف آثار باستانی مدفون است. باستانشناس باید بداند که او تاریخ نگاری است که نه بر مبنای تحلیل اسناد نوشته شده ، بلکه بر مبنای تحلیل آثار مادی باستانشناسی یافته شده، تاریخ می نویسد. "باستانشناس تحلیل گر" مسلما وظیفۀ دشوار "تحلیل تاریخی" را بوسیلۀ "تحقیقات میان رشته ایی" انجام می دهد. قابل توجه است بعضی از دوران به اصطلاح تاریخی که از نظر مستندات باستانشناسی تائید نمی گردد زیر علامت سوال باقی می ماند. مثلا دوران "ماد" بعنوان دورۀ مستقل آیا از نظر باستان شناسی تائید می گردد؟ آیا ما می توانیم این "دورۀ به اصطلاح تاریخی" را از نظر "سند عقلانی و منطقی" با "پیش از تاریخ سیلک یا یانیق تپه" به عنوان "اسناد مادی باستانشناسی عقلانی و منطقی" مقایسه بکنیم؟ کدامیک از دو از نظر عقلانی و منطقی وجودشان و بودنشان در تاریخ بشری مستند تر است؟ ماد یا سیلک؟
باز به نظر من باید تعریف دوران پیش از تاریخ بازنگری گشته و حذف گردد و تمامشان بر مبنای "تاریخ" قرار گیرد. باید ما باستانشناسی خود را بر مبنای جدید و "تاریخ" تعریف بکنیم و از تعاریف قدیم روسی-امریکایی به دور باشیم چون امریکا (استرالیا – نیوزلند و کانادا) و روسیه بر روی مستعمرات بنا شده اند و تعریف آنها از باستانشناسی برای "جلوگیری از نوشته شدن تاریخ بومیان است". استفادۀ آنها از باستانشناسی –انسانشناسی فقط ابزاری است و کلا انسانشناسی بهانه ایی بیش برای ننوشتن تاریخ بو میان نیست. اگر به روسیه یا استرالیا برویم به کتابهای بسیار کمی راجع به تاریخ بومیان و تاتارها برخورد می کنیم و اگر بخواهیم بر مبنای مستندات باستانشناسی خود به نوشتن تاریخ مستند بومیان و تاتارها بپردازیم متوجه خواهیم شد که کل این یافته ها به بهانۀ "انسانشناشی" کلا "تحریف" شده اند و باید تمام آنها دوباره بر مبنای "تاریخ نویسی " ، "باز تحلیل و باز تعریف" گردند. و باز متوجه این می شویم انگار "وظیفۀ باستانشناس به اصطلاح انسانشناس جلوگیری از تاریخ نویسی بومیان و تاتارها است". در مواقعی هم تاریخ نویسان رسمی مثل بارتولد در روسیه پیدا می شوند که عملا نوشته هایشان "تحریف" و "ضد تاریخ" نوشته شده بوسیلۀ مستعمره گران است. آیا بایسته است تفکرات "ضد تاریخ نویسی" و بر علیه بومیان "روسیه، استرالیا، امریکا و کانادا" برما تاثیر بگذارد؟ آیا نگاه ما به ایلامی –علامی و ماننا و شمال غرب بر مبنای تفکرات بالا نبوده است؟ آیا بایسته است با این روش ما خودرا از تاریخ دوران گذشته منع بکنیم؟ شماها آیا اساتید گذشته را ارزیابی کرده اید که چطور با رجوع به منابع روسی-امریکایی عملا مارا از "تاریخ گذشته" محروم کرده اند؟
ما در ایران به علت عدم تحقیقات میان رشته ایی با باستانشناسی، زبانشناسی، انسانشناسی و تاریخ نویسی سنتی (رضا شاهی) روبرو هستیم که با هر نوع نو آوری مخالفند و عملا محیط آکادمیک و دانشگاهی را زمین گیر کرده اند و هر نوع نو آوری از طرف عده ایی معدود از اساتید هم مورد انتقاد شدید این سنت گرایان قرار می گیرد.
در ایران یافته های علمی جدید هنوز تاثیر خود را بر محیط دانشگاهی نگذاشته است و اکثر تئوریهای درسی تاریخ ، زبانشناسی و باستان شناسی و... سنتی، کهنه (اکثرا تئوری های دوران رضا شاه و پسرش)  و به روز نشده می باشند. امید است این ترجمه بتواند برای علم جویان مفید باشد و جای این کمبود ایده های نوین علمی را هرچند کم هم باشد پر کند. 
در ضمن در آخر مقاله من بعضی از کارهای آلینی را در رابطه با PCP یا "ممتد بودن زبانی" آورده ام تا مورد مطالعه قرار گیرد.
از قصوراتم در ترجمه متن عذر می خواهم.
آرئن- عارف اسماعیل اسماعیل نیا 
 esmail.esmailnia@yahoo.com
Mario Alinei
Etruscan and Paleolithic Continuity Theory:
Linguistic study of Etruscan as Uralic substrate with Türkic overlay


Introduction
Mario Alinei
Etrusco. Una forma arcaica di ungherese
Etruscan: An Archaic Form of Hungarian
2003, pp. 482
In his new book Mario Alinei aims to prove the family relationship between Etruscan and Hungarian, on the basis of a "theory of continuity" developed during his studies on the origins of European languages. His conclusions are rooted in the extraordinary resemblance of Etruscan and ancient Magyar magistrature names and other, numerous similarities - concerning typologies, lexicon and historical grammar - between the two languages. Thanks to these analogies, the author confirms many Etruscology findings, improves the translation of previously translated texts, and translates formerly untranslatable "talking" texts or only partially translated "bilingual" texts. The final part of the volume is devoted to a review of findings of studies of Etruscan prehistory and the presentation of a new hypothesis relating to the hotly debated issue of when ancient Magyars "conquered" Hungary.
Contents:
Preface
 - 1. Turkic and Hungarian Origins of Main Etruscan Terms Concerning Magistratures
 - 2. Etruscan as Archaic Hungarian: Lexicon and Toponymy
 - 3. Etruscan as Archaic Hungarian: Texts
 - 4. Etruscan as Archaic Hungarian in the Context of Etruscology and Ugrian Studies
 - 5. Carpatian-Danubian Origins of Etruscans According to Archaeological Research and the Theory of Continuity
 - 6. The Grafting of Etruscan Prehistory onto Magyar Prehistory According to the Two Theories of Continuity (Uralian and European)
 - Conclusions
 - Bibliography
 - Index of Etruscan Terms
Mario Alinei is emeritus professor at the University of Utrecht, where he taught from 1959 to 1987.

Mario Alinei
Etrusco: Una Forma Arcaica di Ungherese
[Etruscan: An Archaic Form of Hungarian] (Il Mulino, Bologna – 2003)
Reviewed by Jonathan Morris1 http://www.continuitas.com/morrisrev1.pdf
Etruscan words such as mi (I), eca/ita (this), maθ (honey), tin (day) and tur (give) have long persuaded many scholars that Etruscan is a Eurasiatic language, perhaps even an Anatolian language (Bomhard) that split from a common Indo-European stem at a very early stage. The precise nature of its affiliations nevertheless remain obscure. In what is probably the most interesting account of recent years, the Italian dialectologist, Mario Alinei, suggests in his new book that Etruscan is nothing more than an archaic form of Hungarian with extensive Türkic borrowings.
This linguistic proposition rests on two historical/archaeological propositions – an uncontroversial one that the Etruscans came from the Carpathian basin, and a highly controversial one that identifies them as a proto-Hungarian/Uralic people.
The first of these had already been demonstrated by the late 1960s by archaeologists such as Hugh Hencken, who highlighted the cultural continuities between the Urnfeld cultures of Central Europe and the proto-Villanovan cultures of Northern and Central Italy, suggesting that the former culture had introduced a series of innovations to the latter, such as hydraulic engineering, the horse, the sword. Hencken also pointed out that the Urnfelders had probably left their signature among the Sea Peoples who attacked Mycenae and the Egypt of Ramesses III towards the end of the second millennium B.C., in the form of ships with prows in the form of horned birds’ heads, as well as a name cited by Egyptian sources, the Tursha which agrees with the Greek name for the Etruscans, the Tyrsenoi, and as Alinei tentatively suggests, with Türk.
Lawrence Barfield noted that Central Europe was the ‘industrial heartland’ of Bronze Age Europe, whose inhabitants developed their metalworking skills and by extension, the military technology that would have allowed them to become a colonial elite, capable of seeking mineral resources elsewhere and subjugating other less technologically advanced peoples. In this sense, their exploitation of Central Italy’s mineral wealth during the Bronze Age is hardly surprising. Alinei nevertheless believes that this process of gradual infiltration and scouring Europe for high quality mines may have begun as early as the middle of the 3rdmillennium, accelerating during the Polada culture. While the rule seems to have been peaceful coexistence between these Central Europeans and the Italic locals of the Palafitte/Terramare cultures, it appears that around 1250 B.C., migration from the Carpathian basin led to conflict and the overthrow of these local cultures, after which the proto-Etruscans moved into Central Italy and eventually carved out their own state that became the locus of the Villanovan culture.
Page 2
While the above sequence of events does not necessarily place a Hungarian label on these Bronze Age Urnfeld peoples, it follows from Alinei’s continuity theory (see my review of Origini delle Lingue d’Europa) that Italic speakers are the original occupants of Italy and the Western Mediterranean. Hence, the Etruscans could only be an intrusive presence, despite the claims to the contrary by the classical historian, Dionysius of Halicarnassus.
What has hidden the Uralic affiliations of Etruscan is its highly variable spelling, although Alinei assures us that its latitude is no worse than in Mediaeval Florentine or Venetian texts. If the Etruscans were a warrior aristocracy that was gradually absorbed by its subjects, then it presumably recruited its scribes from its Italic-speaking subjects, who wrote in a vowel-poor alphabet of Semitic origin, thus obscuring the open syllable, agglutinative nature of a Uralic language with extensive vowel harmony.
These links nevertheless become clear when we consider the Etruscan vocabulary for its offices of state. Writing in the 10th century, the Arab historian, Ibn Rusta, noted that Hungarian tribes split their leadership between a warlord wielding de facto executive power, the gyula, and a largely ceremonial but revered king, the kende. Alinei finds that the main offices of the Etruscan state included the ZILA/ZILAΘ/ZILCI/ZILI/ZILX, identifiedby Greek sources as the military commander, and the CANΘE/CAMΘI/CANΘCE, the princes civitatis or leader of the Etruscan community. Then there is the knight, LUCUMO (Hung. ló (horse) + Komi. kom (man)), the two-headed axe, PURΘ (Hung. balta (axe), Chuvash purte), and the land surveyor, MARUNU (Hung. mérő (measure)), to cite but a few examples.
Once one overcomes this hurdle, the relationships become much clearer, the main phonological differences being Etr. θ > Hung. t, Etr. c > Hung. k/h, Etr. z > Hung. gy/cs.
I have chosen the following examples from among the hundreds that Alinei provides togive a flavour of his proposed correspondences, which demonstrate the phonological conservatism of the Uralic languages. (NB Hung. = Hungarian, M. = Manty):
Etr. atranes > Hung. arany (gold) [Alinei points out that this was probably a general FUg borrowing tharana, from Iranian saraña]; Etr. avil > Hung. év (year); Etr. calu > Hung. hal (die); Etr. caθ/cat/caθinum/caθna > M. kot (sun); Etr. elśsi > Hung. első (first); Etr. fulu (smith) > Hung. fűlő (stoker of fire); Etr. hus > Hung. hős (young); Etr. ilacve > Hung. elégvé/eléggé (sufficient); Etr. iθal > Hung. ital (beverage); Etr. laukh/lux > Hung. ló (horse); Etr. mar- (measure) > Hung. mér-(measure); Etr. nac/nacna > Hung. nagy (big); Etr. parliu (to cook) > Hung. párol (to boil/steam);Etr. rasna (territory, region, country) > Old Hung. resz (region, territory) [from FUg räc3(piece, part)]; Etr. tes/tez > Hung. tesz (do); Etr. uru (Sir, lord) > Hung. úr (landowner, lord); Etr.zilacal (stars) > Hung. csillag (star).
Indeed, with such a key, the Etruscan phrase zilaθ mexl rasnal/s can be read as ‘magistrateof the Etruscan country’. The word rasna which Dionysus of Halicarnassus misread as the Etruscans’ name for themselves is merely the word for country, while Alinei identifies mex as an archaic world for people, similar to magyar.
Page 3
The origin of the Hungarian nation is traditionally dated to the conquest of its national territory in the Carpathian basin by Arpad in 895 A.D. This view evidently obliges the Hungarians to mill around on the steppes of Central Asia for millennia before they receive a European ‘visa’, and may at first sight be reinforced by the fact that within the Uralic family, Hungarian’s closest relatives are the Obugric languages, Mansi and Khanty, that occupy lands around the upper Ob and Irtush rivers in Western Siberia.
What is highly suspect about this ban is that it does not apply to other Uralic peoples, such as the Finns, Lapps, and Komi, who are thought to have spent the Ice Age in a watery refuge in the Ukraine and Southern Russia before moving North to exploit the new hunting opportunities provided by the retreating glaciers.
In addition, contemporary Arab sources from the 10thcentury onwards, most notably al-Garnarti, writing around 1080, speak of two groups of Hungarians, one living on the Danube and another 2000 km to the East in what is now the Bashkir republic, whose aristocracy was bilingual in Turkish and Hungarian, and which shared the gyula/kende model of kingship with the Khazars. Indeed, it is highly significant these words are of Turkic origin, with Hung. gyula reflecting Bashk. yulaj and kende Tatar [reverence, profound respect].
Archaeological evidence (e.g. from cemeteries) has confirmed the cultural continuities between the two groups. Furthermore, the Hungarian king, Géza I (1074-77) received a crown from the Byzantine emperor inscribed with the legend ‘to Geza, the faithful king of the Turks’. Indeed, the heavily Turkicized character of the Hungarians, as is apparent from their music and mythology, makes it most likely that less discerning classical sources would have labeled them with the hold-all description of Scythes.
On this point, the linguistic evidence is illuminating, in that Hungarian shares a vocabularywith Mansi and Khanty for horses and wagons that is borrowed from Turkic (e.g. Hung. ló, M. low [horse]; PUg. närk3, M. näwrä, Hung. nyerëg [saddle]); PUg. päkka, Kh. päk, Hung. fék [bridle, rein]; PUg. säk3r3, Kh. iker, Hung. szekér [vehicle], but is unique among the Uralic languages in also borrowing its agricultural vocabulary from Turkic (e.g. Hung. eke [plough], Hung. árpa [barley], Hung. búza [wheat], Hung. sajt [cheese], Hung. tinó [ox]).
This suggests that the proto-Hungarians were still united with the Mansi and Khanty at a stage when they were pre-agricultural nomadic pastoralists involved with horse breeding, but that the proto-Hungarians subsequently split away and were introduced to agriculture by another Turkic people. We may also conclude that the Hungarians were not present in Europe at the time they acquired their knowledge of agriculture, since if they had been, we would expect them to have borrowed an Indo-European agricultural vocabulary.
Assuming that by the Neolithic, they were more or less located in the Obugric region, a move South and West across the Urals would have brought them into contact with the Sredny Stog culture, well known as the precursor to the Kurgan culture, which intruded from the steppes into Europe, firstly into Eastern Hungary and Romania where its bearers encountered the Bodrogkeresztúr culture towards the end of the 4th millennium, and later, in greater numbers into the Carpathian basin itself, at the time of the Baden culture (around 2600 B.C.), which Alinei identifies as originally Slavic in origin, explaining the Slavic toponomy of the area. Hence, far from announcing the proto-Balts of Gimbutas’ theory, the Kurgans are actually a manifestation of a Hungarian invasion.
Page 4
Alinei readily admits that there are areas of Etruscan that have not been explained by his theory, such as its words for numbers. His main point about the Turkic origins of Etruscan vocabulary for offices of state is nevertheless a powerful one. His theory also has the distinct virtue of generating testable hypotheses, most notably regarding the separation of the Hungarians from the Obugric group. If one accepts these, one is obliged to accept a causal chain of events that projects the Hungarians back to a Bronze Age presence in the Carpathian Basin, and by extension, to the Kurgan peoples. Alinei’s linguistic conclusions may thus be as important for Uralic studies as Ventris’ decipherment of Linear B was for Greek.
*Bomhard notes that various Russian scholars have tried to establish links between Etruscan and the North Caucasian languages. Intriguingly, Starostin cites (Diakonoff-Starostin, 1986/46) Hurrian ki- in ki-ži (thirty) – which matches Etr. ci (three) closely).
BIBLIOGRAPHY
Bomhard/J. Kerns – The Nostratic Macrofamily, pp. 32-4 (Mouton de Gruyter, 1994)
Hencken, Hugh – Tarquinia, Villanova and Early Etruscans (Peabody Museum, Cambridge, Mass., 1968)
 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen