Dienstag, 10. Juli 2012

Mahboub Amrahy دکترین اتحاد واحد های تورکی در "فلات ایران" – فدراسیون سرزمینهای تورکیک مرکزی – فدراسیون توران مرکزی


دکترین اتحاد واحد های تورکی در "فلات ایران" – فدراسیون سرزمینهای
تورکیک مرکزی – فدراسیون توران مرکزی


توجه 1 : این مقاله، "پان ایرانیزمِ تورکی" (ایرانگرایی تورکی) را به چالش می کشد و قصد دارد تا به آنان تفهیم نماید که تنها راه تامینِ منافعِ ملیِ تورک ها در "ایرانِ امروز"، "سرزمین(وطن) گراییِ اتنیکی" برای اکتسابِ "حق حاکمیت ملی تورک ها بر خود" است. وتئوریِ "تورکِ بیوطن"(تورکی که وطنِ خود را ایران می شمارد و نه آزربایجان و قشقایستان و...) را مردود می نماید.

توجه 2 : این مقاله قصد دارد تا توجه فعالین حرکت ملی آزربایجان جنوبی را به لزوم مبارزه ی فراگیر بر علیه "مرکزگرایی" و همچنین ترفیع منزلت سیاسیِ "هر یک از" گروه ها و خلق های تورکی در "فلات ایران" را به "ملت" در جهت ملت سازی آنان جلب نماید و نیز ابهامات موجود در باره ی سرنوشت تورک های غیر آزربایجانی و پراکنده در "سایر نقاط ایران" را مرتفع سازد. (در این نوشته کلمه ی ایران به معنای سرزمینی آن به عنوان یک کلمه ی "حقوقی"«حقوق بین الملل» بکار برده شده است و با ذهنیت نگارنده "به عدم قبول نام ایران بر "جغرافیای ملل محکوم" بویژه جغرافیای "آزربایجان جنوبی" منافاتی ندارد)


اگر تمامی جنبش های استقلال طلبابه در کل گیتی را به یک طرف نهاده و تنها به وضعیت سیاسی و استاتوس ملیِ جنبش های ملی در عراق نگاهی بیاندازیم متوجه اهمیت "خاک سرزمینی" و "استاتوس جغرافیایی" آن برای کسب "حق حاکمیت ملی" و تشکیل واحد "دولت-ملت" در جهت احقاق حقوق ملی برای "هر ملت ، خلق و گروه قومی" می شویم.

آنچه که مسلم است جغرافیایی که در آن یک جمعیت با هویتی مشخص در آن زندگی می نمایند یکی از مهمترین و اساسی ترین موارد در "ثمر بخش بودن" جنبش های آزادی خواهانه و استقلال طلبانه می باشند.

به عنوان مثال اکرادِ عراق (با چشم پوشی از پیشینه ی مبارزات آنان و همکاری انان با قدرت های تاثیر گذار) صرفاٌ به خاطر اینکه در بخشی از کشور عراق متمرکز هستند که در ورای منطقه ی قومی خود ، مرزهای کشور های همسایه با عراق را داشتند و در منطقه ای زندگی می کرند که تراکم و تمرکز جمعیتِ قومی در آن به لحاظ ژئو جغرافیک قابل تمایز و افتراق و انشقاق از عراق بوده است در معادلات سیاسیِ این کشور، یکی از نقش های اساسی را ایفا نموده اند حال اینکه جمعیت تورکمن که بصورت پراکنده و نه متمرکز، در سرزمین های ما بینِ سرزمین های قومیِ اعراب و سرزمین های قومیِ اکراد زندگی می کنند و از این رو نیز اگر تورکمن ها مرزهای سرزمینیِ خود را ترسیم می کرند (که اینکار بدیل اشتباه تاریخی شان به عدمِ باورِ آنان به امکانِ فروپاشیِ عراق بسیار دیر انجام شده است) به لحاظ جغرافیایی نه می توانست حائلی بین سرزمین های اکراد و اعراب باشد و نه وزنه ای سیاسی-سرزمینی به مبارزه ی آزادی خواهانه و استقلال طلبانه ی انان در صحنه ی سیاسی عراق بدهد.

از این رو نه تنها سرنوشتِ سرزمین های تورکمن ، که سرنوشت ملیِ تورکمن ها نیز به نتیجه ی بازیِ سیاسی اعراب و اکراد سپرده شده است و نه خود تورکمن ها! حال اینکه اکراد سوریه با جمعیتی کمتر از جمعیت تورکمن های عراق اما متمرکز و متراکم تر از آنان ، به عنوان یکی از صحنه گردان هایِ اصلیِ آینده ی سیاسیِ سوریه مطرح می شود این در حالی است که پراکندگی جغرافیایی تورکمن های سوریه در چند شهر و قصبه ی این کشور ، به احتمال زیاد سرنوشتی مانند سرنوشت تورکمن های عراق را برای آنان به ارمغان خواهد آورد از این رو پیوستگی سرزمینی و تراکمِ جمعیتِ قومی در یک جغرافیا ، اهمیت بسیار فراوانی را در احقاق حقوق و مساله ی ملی را دارا می باشد.

اگر چه در نقاط دیکر جهان ، جمعیت های قومی وجود دارند که با وجود پراکندگی و "جزیره-وطنی" بودن، توانسته اند برخی از حقوق ملیِ خود را کسب نمایند لیکن با مطالعه ی دقیقِ این موارد ( که بسیار بسیار اندک می باشند ) ، متوجه می شویم که در واقع سرزمین هایِ چنین ملت هایِ "جزیره-وطن" بعد از ایجاد شعورِ ملت سازی در آنان ، با سیاستهای "تغییر ترکیبِ فومیِ جمعیتی در آن و در مواردی نیز سیاستِ "زمین های سوخته" که از طرف سیستم مرکزی اعمال و تحمیل شده است ، در حقیقت غصب شده است. به این معنا که قسمت های پیوند دهنده ی این جزیره های سرزمینی-ملی با اجرای سیاست های مذکور به تصرف و سیطره ی ملتِ غاصب در آمده است.
به عنوان مثال یکپارچکیِ سیرزمینِ فلسطین توسط دولت اسراییل و با تغییر ترکیب جمعیتی زائل شده است. از این رو نیز ملت فلسطین به یک جزیره-وطن که از دو تکه تشکیل شده، مبدل گشته است.

نمونه ی دیگر ، آزربایجان شمالی است که با اعمالِ سیاست اصلاحاتِ ارضیِ استالین با جدا نمودن بخشی از سرزمین آزربایجانِ شمالی (زنگه زور) ما بین نخجوان و قسمت اصلیِ سرزمین آزربایجان شمالی و تحویل آن به ارمنستان و تغییر بافت قومیِ آن از تورکهای آزربایجانی به ارامنه ، فی الواقع آزربایجان شمالی را به یک "جزیره-وطن" با "خاک سرزمینیِ دوپاره" تبدیل کرده است. از این حیث به وضوح می توان اهمیتِ سرزمین و تراکمِ جمعیت قومی در آن برای تعیینِ سرنوشتِ یک ملتِ استقلال طلب را دید و پذیرفت.

آنچه که مسلم است همه ی تورک هایی که در فلاتِ امروزیِ ایران به سر می برند دارای تراکمِ جمعیتِ قومی(اتنیکی) و سرزمین هایی با مرزهایِ بارز نمی باشند.

از این رو فعالینِ ملیِ تورکان آزربایجانِ جنوبی با عنوانِ حرکت ملی آزربایجان جنوبی می بایستی رابطه ی خود با "تورکانِ فراسرزمینیِ آزربایجانی" و تورکانی که بومیانِ سرزمین های غیر آزربایجانی می باشندبه گونه ای تنظیم نمایند که هم منافعِ تورک های آزربایجانیِ موسسِ ملتِ آزربایجان و هم دیگر تورکان را در "ایران" را تامین نماید و هم اتحادی بوجود آورند که سبب نیرومندیِ آنان در مبارزه بر علیهی سیستم و ذهنیتِ مرکزگرا در ایران باشد.

اکنون با تکیه بر توضیحات مذکور استراتژی یی که برای حصول نتیجه ی مطلوب لازم به نظر می رسد را به صورت مبسوط بیان می نمایم :

1.آزربایجان سازی سرزمینی (احیای ذهنیت آزربایجان وطنی در همه ی تورکان شمالغربِ ایران) :

به نظر می رسد تورکان ساکن در قسمت هایی از سرزمینی آزربایجان جنوبی ، تحت تاثیرِ سیاست های سیستم های مرکز گرا و هویت زدایی و آسمیلاسیون گرا، علی رغم حفظ هویتِ اتنیکیِ تورکِ خود، "ذهنیت و حافظه ی تاریخی-سرزمینیِ آزربایجانیِ" خود را از دست داده اند از این رو آنچه که در مناطقی مانند قزوین و همدان و... باید صورت بگیرد ، انژکسیونِ هویت و ذهنیتی سرزمینیِ آزربایجانی و باز القائیِ هویتِ ملی-سرزمینی به آنان به عنوانی "تورکانِ آزربایجانی" و نه "تورکانِ همدانی و ایرانی و ..." و به صورتِ اعاده ی ذهنیتی ملیِ آنان به عنوانی بخشی جدایی ناپذیر از "ملتِ آزربایجان و تورکانِ آزربایجان بودن" است.

از این رو تمامیِ جغرافیای مستقل و یکپارچه ی تورک در شمالغربِ ایران بایستی به عنوانی سرزمین هایِ آزربایجانی (و نه ایرانی و همدانی و قزوینی و...)، آزربایجان سازی شوند.

2. قاشقایستان-قاشقای یورد سازیِ سرزمینی :

قاشقای ها و سرزمین آنان نباید به صورتِ "قاشقای ائلی" ،"ایل قاشقای" و یا القاب و عناوینی دیگر نامیده شوند. همانطور که در ابتدایِ این مقاله نیز آمده است تورکانِ قاشقای باید و باید صاحبِ یک ذهنیتِ سرزمینی از موطنِ خود باشند از این رو نگارنده معتقد است که فعالینِ قاشقای ، باید تورکانی قاشقای را به مقام و منزلتِ "ملت" به منظور ملت سازی در جهتِ ساختِ واحدِ "ملت-دولت" های خود در جهت احقاق حقوقشان ترفیع دهند. زیرا پراکنده بودنی آنان شرایط تورکمن های عراق را تداعی خواهد کرد و سرنوشت بسیار ناگوار آنان را برای قاشقای ها رقم خواهد زد از این رو ذهنیتِ "سرزمین گرایی" باید و باید در آنان به شدت ترویج یابد و توصیه ی موکد اینست که آنان باید جغرافیای خود را به صورتی تعریف نمایند که بین واحد های مستقبلِ دولت-ملت های "الاحواز" و "فارسستان" بوده و حتی الامکان به خلیجِ عرب(فارس) متصل(بوسیله ی کوریدور یا سرزمین) باشد نه اینکه در داخل فارسستان و بصورتِ یک جزیره بماند.

به هر حال پراکندگی و تراکم قومیِ آنان در جغرافیای جنوب غربیی فلات ایران چنین امری را برای آنان میسر و مشروع نموده است از سویی نیز در صورت بوجود آمدنِ واحدِ گدولت-ملت" های دیگر در آ« منطقه مانندِ "لرها" بایستی با آنان نیز هم مرز باشند زیرا این امر (همسایگانِ بیشتر) موجبِ تامینی منافعِ ملیِ آنان و حفظ استقلالشان و ایجاد تعادل سیاسی در اتمسفر منطقه در اینده خواهد بود.

3. تورکان افشاردر کرمان :

توضیحات مذکور برای تورک های قاشقای ، برای تورکانِ افشار در کرمان نیز صادق است و جغرافیای انان نیز مابین بلوچستان و فارسستان تعریف می شود. اگر چه جمعیت انان اندک می باشد.

4.تورکمنستان جنوبی ف تورکمن ها و افشار های خراسان :

در مورد تراکم جمعیت اتنیکیِ تورک در شمال خراسان و استان گلستان آنچه که حائز اهمیت می باشد لزوم حفظ یکپارچگیِ سرزمینیِ تورکمن ها و افشار ها می باشد آنان می باید جملگی به عنوان "یک واحد سیاسی-ملی" در جغرافیای فلات ایران تعریف شوند اگر چه بین خود نیز می توانند مرزبندیِ مشخصی داشته باشند لیکن اتحادِ انان با توجه به دوری از بزرگترین تراکم جمعیت تورک در فلات ایران به لحاظ کسب قدرتِ چانه زنیِ سیاسی و توان مفابله با زیاده طلبی های قومی در اطرافِ سرزمین خود بسیار حائز اهمیت می باشد از این رو تمامیِ سرزمین های تورکی در آن بخش از فلات ایران بایستی بخشی از واحدِ سرزمینیِ یکپارچه ی تورک در آن منطقه باشد.

5. طهران و برخی از مناطق اطراف :

طهران به عنوان خواستگاه مرکزگرایی ایرانی و با هویتِ دو گانه ی تورکی-فارسی ، لا اقل در وهله ی اول باید به صورتِ یک سرزمین با هویتِ دوگانه یا مرکّب تعریف شود زیرا در صورتِ چشم پوشیِ کامل از آن به عنوانِ بخشی از سرزمین آزربایجان ، هم منافع ملی و احقاقِ حقوقِ جمعیتِ قومیِ تورک ها در طهران را به مخاطره خواهد انداخت و هم قدرتِ چانه زنیِ دیگر واحد هایِ سرزمینیِ تورکی در مقابلِ "مرکز گراییِ ایرانی" دچار افول و آسیب های جدی خواهد شد از دیگر سو نیز احتسابِ کاملِ این مناطق از جغرافیایِ آزربایجان ، پارادوکسی ایجاد خواهد کرد که آیا تورک ها از ایران استقلال می خواهند یا می خواهند به ایرانیان استقلال دهند؟

از جهتی دیگر نیز نیز احتساب کاملِ طهران به عنوان خاکِ سرزمینیِ آزربایجانِ جنوبی ، تمامیِ مشروعیتِ استقلال خواهیِ آزربایجانِ جنوبی را می تواند سوال برانگیز نماید زیرا پرستیژِ اسقلال طلبیِ آزربایجانِ جنوبی ، بر اصلِ گریز از سلطه طلبیِ مرکز(طهران-دولتِ مرکزی) استوار می باشد حال اینکه احتسابِ آن به عنوانِ آزربایجان، همه ی مظالمی که در سده ی اخیر به ملت آزربایجان روا داشته شده است را "ظلمِ آزربایجان به آزربایجان" خواهد نمایاند و مشروعیتِ استقلال خواهیِ سرزمینیِ آزربایجان را منسوخ خواهد نمود.

نکته : این مساله با خیانت های دولتمردان ِ "تورکِ ایرانی"(مانند پهلوی ها و خامنه ای ها که صرفاُ قومیتِ تورک را دارا بودند و نه هویتِ ملیِ آنرا) به "تورکانِ آزربایجان"متفاوت می باشد زیرا جایگاهِ ملیِ دولتمردان(اینکه در خدمت کدام گروه قومی و سیستم مربوط به آن قرار دارند) حائز اهمیت است و نه ریشه و اتنیسیته ی آنان. اینکه دولتمردی سیاست های فاشیستی بر علیه ملت آزربایجان اعمال نموده است در خدمتِ دولتی غیر تورکی بوده است مهم است تا نژاد و منسوبیتِ قومیِ آن. حرکت ملی آزربایجان جنومی نیز بواقع یک جنبش "قومگرا" نیست اگر چه در نهایت قصد دارد تا حقوق ملیِ یک اتنیسیته(تورک) را براورده سازد. حال اینکه اگر طهران را جزئی از آزربایجان بنامیم ، در اینصورت جنایات دولتی(ایران) بر علیه تورک ها که پایتخت آن (طهران) یک سرزمین تورکی است و حاکمان و بانیان و جانیان آن دولت(ایران)، خود نیز تورک بوده اند، نه به عنوان جنایاتِ مرکز بر مللِ محکوم که به عنوانِ جنایاتِ بخشی از همان ملت(ملتِ آزربایجان و اتنیک-ملتِ تورک) بر همان ملت(ملتِ آزربایجان و اتنیک-ملتِ تورک) محسوب می شود نه بعنوان جنایات سیستم سیاسیِ یک ملت(اتنیک-ملت فارس و ملت ایران) بر ملت دیگر(اتنیک-ملتِ تورک و ملتِ آزربایجان) !

با این اوصاف این ستم های ملی در سده ی اخیر ستم های رژیم حاکم شمرده خواهند شد نه ستم های سیستمی ایرانی!. به عبارت دیگر با قبول کامل طهران به عنوان بخشی از سرزمین آزربایجان، در واقع ما به ناخوداگاه قبول کرده ایم که اگر رژیمی دموکراتیک تر از دو رژیم سابق بر سر کار آمده بود می توانست منافع ما را تامین کند حال اینکه چنین چیزی به هیچ وجه من الوجوه با واقعیات تاریخی سنخیت و همپوشانی ندارد. ما نه تنها قربانیان رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی هستیم بلکه قربانیِ ذهنیتی نژادپرست ، خود برتر بین و توسعه طلبِ ارضی هستیم که در طولِ لا اقل یک هزار سال از سامانیان و فردوسی تا به امروز در میان اهل فرهنگ و ادب و هنر و سیاستمدارانِ "فارس هویت یا فارس هویت شده" بوجود آمده است و سپهرِ میهن پرستی و تعریف آنان از "فارس و ایرانی" را در بازه ی زمانیِ مذکور تشکیل داده است و این ذهنیت چیزی نیست که در طولِ یکصد سال اخیر بوجود آمده باشد که در طول یکصد سال آینده بتوان آنرا زدود!

نگارنده تاکید و ادعا می کند که "ایران" و "ذهنیت ایران و ایرانی و ایرانگرایی" تا وجود دارند ، "نژاد پرست و توسعه طلب" هستند و با تعویض رژیم اصلاح نخواهند شد. زیرا آنچه که "ایرانی را ایرانی" کرده است "تورک ستیزی و عرب ستیزی" است به این معنی که "هویت ایرانی و ملت ایران و خلق فارسی که خود را صاحب آنها میداند" در تقابل و عصیان بر علیه تورک و عرب به وجود آمده و نه بر مبنای داشته ها و ذهنیتِ قومیِ فارس ها! از این رو برای از بین بردن این روحیه ی خصمانه و نژاد پرست ، می بایستی هویت و ذهنیتِ "ایران و ایرانی" فروریزد لیکن تصور نمی کنم که هیچ فردی با هویتِ فارس بخواهد تا "انگاره ی سرزمینیِ خود را که ساخته است" نابود نماید. (مقصودم حمایتِ همه ی فارس هویتی ها از این نژادگرایی نیست بلکه هدفم بیانِ برایندِ بسیار نیرومندِ نژادپرستانه از میان خلق فارس است)

اثبات این امر هم بسیار ساده است زیرا ما نیز به عنوانِ تورک هایی که در جغرافیای ایران امروزی زندگی می کنیم تا زمانی که سنگ ایران را به سینه می زنیم عرب ستیز و تورک ستیز بودیم و هستیم اما آنگاه که ذهنیتِ ایرانیِ ما فرو ریخت و دیگر خود را تورک و آزربایجانی نامیدیم هم تورک ها را عزیز شمردیم و هم اعراب را و مهمتر از همه اینکه بدونِ نفرت از انسانهایِ فارس هویت، از نژادپرستی و توسعه طلبیِ فارسها ابراز انزجار کردیم و می کنیم

6. فدراسیونِ تورانی مرکزی(اتحادیه ی واحد های تورکیک) :

با در نظر داشتنِ مراحل پنج گانه ی فوق، همه ی فعالینِ تورکِ این مناطق ، در یک پلاتفورم بایستی گرد هم آیند و به عنوانِ یک اپوزیسیونِ همسو و متحد عمل نمایند این امر سبب می گردد تا هم قدرت آنان افزایش یابد و هم اینکه با تکیه بر یکدیگر، حقوقِ ملی و سرزمینیِ همگیِ انان تامین گرددو به عنوان بزرگترین نیرویِ یکپارچه ی اوپوزیسیونی (که حدوداّ مناطق بر شمرده ی فوق پنجاه در صد از جمعیت ایران را تشکیل می دهند) در آینده ی سیاسی ایران مطرح گردند و قابل اغماض و سرکوب نباشند. به هر حال این نگرش به مسائل ملی تورکان ، سردرگهی ها پیرامون مسائل تورکانِ غیر آزربایجانی را مرتفع خواهد نمود و روحیه ی ملی در آنان و هویت طلبیشان را افزایش خواهد داد زیرا در طول تاریخ ملت ها هماره برای خاکِ سرزمینشان(میهنشان) حاظر به گذشتن از جان خود شده اند و برای آن جنگیده اند نه صرفاّ برای زبانِ خود! (لازم به ذکر است که آنانی که به نظر می رسد که برای زبانشان حاظر به جنگیدن شده اند به هیچ وجه تنها برای کسب حق خواندن و نوشتنِ زبانشان نبوده است انان ذهنیتِ سرزمینی و وطنی داشته اند و برای وطن جنگیده اند)

محبوب امراهی (آلپای)- فعال حرکت ملی آزربایجان جنوبی
سه شنبه 10 ژوئيه 2012 - 20 تیر 1391
آنکارا

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen