Sonntag, 18. Dezember 2011

این نوشته نه به قصد توهین به زبان فارسی است، بلکه فقط برای پی بردن به تاریخ ظهور و تکامل آن میباشد. تقی سلیمان جاه

این نوشته نه به قصد توهین به زبان فارسی است، بلکه فقط برای پی بردن به تاریخ ظهور و تکامل آن میباشد.
زیرا اخیرا در یکی از کامنت ها خواندم که،
"زبان فارسی در چند هزار سال گذشته زبان ملی و مشترک همه اقوام ایرانی بوده و داشته های فرهنگی و تاریخی مان را مدیون این زبان هستیم"!

حال ببینیم این زبان ملی و مشترک، چند هزار سال دارد؟
تقدیم به آنان که به همه ی فرهنگ ها و زبان ها به دیده ی احترام می نگرند و به آنها حقوق برابر قائل هستند.

" غنای ادبیات پارسی و پیشینه ۲۵۰۰ ساله آن یکی از عامل های مهم ارج و بزرگی مقام زبان ما در میان دیگر زبان های جهان است "!!!
( کریم کشاورز، هزار سال نثر پارسی، کتاب اول ).
نگاهی دقیق به این مدعای چند سطری بی محل و موضوع، نزد یکی از نام آورترین روشنفکران معاصر، ما را به رگه های غیر علمی چنین تفکراتی، که آغشته به تصورات شوونیستی شعوبیه است، آشنا می کند. آقای کشاورز نخست زبان پارسی را از ۲۵۰۰ سال پیش دارای غنا میشناسد و این غنا را عامل ارج و بزرگی زبان ما بین ملل جهان می داند!! ایشان نیز به همان علتی گرفتار مانده اند، بخش عمده ای از روشنفکری و ملی گرایان افسانه پرست ایران کنونی دچارند و بنا به توصیه و توجیه مورخین غیر ایرانی و ازبرکنندگان ایرانی آن، در سده اخیر، هرچیز ایران و از جمله زبان آن را، از ۲۵۰۰ سال پیش، یعنی از مبدا هخامنشیان آغاز می کنند!!! چندان که گویی بومیان و اقوام و ملت های این جغرافیا، از ۴۰۰۰ سال پیش از هخامنشیان، با ایما و اشاره سخن گفته اند و در ایران، چیزی بنام خط و زبان مثلا ایلامی و اورارتویی نبوده است! بدین قرار خواننده در حیرت میماند که چرا آقای کشاورز نام تألیف بسیار مهم خود را «هزار سال نثر پارسی» و نه «۲۵۰۰ سال نثر پارسی» گذارده اند؟! زیرا ذهن آموخته ایشان، علیرغم سخن پراکنی ها و شیرین زبانی های تاریخی - فرهنگی از قماش بالا، نیک می داند که خط و زبان کنونی فارسی، از یک هزاره پیش دورتر نمیرود و اگر غنایی در زبان فارسی به طور اعم، و البته تنها در بخش ادبیات مألوف آن می یابیم، فقط و فقط نتیجه ترک خط و زبان الکن و ابتر کهن ایران، به نام خط و زبان پهلوی، و گزینش خط و زبان عربی است.

"از کتیبه ها می توانیم بدانیم که نثر در دوره هخامنشی بسیار ساده و طبیعی و خالی از جمله های موازنه و تعبیر های مکرر و ادات تاکید و اغراقات و صنایع لفظی بوده است، زیرا هرگاه بنا بود نثر فنی مانند ادوار بعد استعمال شود مورد و محلی مناسب تر از کتیبه داریوش - که کارنامه فتوحات و دیباچه تاریخ یک دولت عظیم دنیایی است - نداشته و جایش آن جا بوده است"
( محمد تقی بهار، سبک شناسی، جلد اول، صفحه ۱۴۱ )
متن بالا خلاف گفته آقای کشاورز، که زبان فارسی را، در ۲۵۰۰ سال پیش شیرین و بسیار غنی یافته، اشاره می کند که نثر زبان هخامنشیان ساده و حتی زننده بوده است.

"فارسی باستان که نیای فارسی امروز ما به شمار می رود، زبانی است که در دوره هخامنشیان در پارس بدان تکلم می شده و تنها اثار مکتوب آن کتیبه های شاهان هخامنشی است که به خط میخی نوشته است. اما زبان دیوانی و مکاتبه شاهنشاهی ایران آرامی بوده است. شاهدی در دست نیست که بر اساس آن بتوانیم استناد کنیم که فارسی باستان به صورت مکتوب جز در کتیبه شاهان هخامنشی، که به خط میخی است، در جای دیگر نیز به کار رفته باشد."
( احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، صفحه ۲۳ ).
آقای تفضلی نیز، اصولا زبان فارسی باستان را غیر کاربردی معرفی می کند، یاد آور میشود که این زبان تنها به کار کتیبه نویسی می آماده و میگوید زبان کاربردی آن زمان آرامی بوده است. مسلم این که خط وزبان فارسی باستان را، که فقط و فقط با کتیبه های موجود هخامنشی هستی و هویت میگیرد، جز الگو برداری شتاب زاده ای از خط میخی بین النهرین نمی توان شناخت. خطی است از جمله ابزار های اقتدار و تقلیدی از ابتکارات آشور و بابل، که جز در سده اول تسلط دربار هخامنشی بر ایران حیات ندارد و چندان غیر بومی و ناشیانه و غیر کاربردی است که حتی در همان دربار هخامنشی نیز به کار روابط روزمره نمی آید و میدانیم که اسناد داد و ستد و گفت و گو و امر و نهی حکومتی آن دوران به زبان آرامی و ایلامی است.
و حال از فارسی باستان به فارسی میانه!

"هیچ نوشته ادبی به زبان پارتی ( = پهلوی اشکانی )، چه دینی و چه غیر دینی، از دوران اشکانیان بر جای نمانده است. در این عهد اسناد و نامه ها در آغاز به زبان آرامی، که زبان دیوانی دوران هخامنشیان بود، نوشته میشد. سپس از حدود نیمه نیمه دوم قرن اول پیش از میلاد زبان پارتی و خط آن، که از خط آرامی اقتباس شده بود، جای آن را گرفت. علاوه بر آرامی، زبان یونانی نیز یکی از زبان های رسمی امپراطوری اشکانی بود. اردوان سوم نامه خویش را خطاب به مردم شوش به رسم سلوکیان به زبان یونانی نوشته است و دو سند چرم نوشته اورامان و یک چرم نوشته مکشوف در دورا اروپوس نیز به زبان یونانی است."
( احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، صفحه ۷۵ ).
اینک وارد دوران تازه ای از خط و زبان فارسی شده ایم که گویی فرهنگ نوشتاری پر عظمت هخامنشی به دور افکنده میشود، دیگر هیچ نشانی از خط میخی فارسی باستان در آن نیست و ظاهرا باید با هویت تازه ای از خط و زبان و فرهنگ ایرانی روبه رو باشیم، اما نقل فوق می گوید که دوران ۵۰۰ ساله تسلط اشکانیان، از بار فرهنگی تهی بوده، هیچ خط و متنی از آن دوران به دست نداریم، حتی سلاطین و درباریان خط و زبان ملی برای خویش نمی شناسند و امورات دیوانی، با وام گرفتن وسیع از زبان یونانی و آرامی اداره می شده است!

"از پهلوی اشکانی اثاری قابل ذکر در دست نیست، جز بعضی کتیبه که همراه کتیبه های شاهنشاهان ساسانی نقر شده و اوراق پوست آهو که از اورامان به دست آمده و قباله باغ و ملکی است و نیز قطعاتی از اثار مانویان که گفتیم در طورفان و بلاد مشرق به دست آمده است."
( محمد تقی بهار، سبک شناسی، صفحه ۱۴۵ ).
اینک پایان دوران اشکانیان است، قریب ۸۰۰ سال از ظهور کورش در بابل می گذارد، ایرانیان هنوز خط ملی و سراسری ندارند، تفضلی و بهار، این فقر عمیق و سیاه چاله فرهنگی را تایید می کنند، حتی آن اهورا مزدای عاریتی را دیگر نمی بینیم، نشانه ای نداریم که لااقل آن کاسه آتش مقدس را بر آن آورده باشند، سببی نمیشناسم که از دین این دوران سخن گوییم و هنوز نتوانسته ایم کسی را معرفی کنیم که حکمت و سخن و علم و هنری را، به نام مردم این جغرافیا، به جهان عرضه کرده باشد! اروپا در این فاصله، آن تاریخ و افسانه های پر شکوه هلنیستی را رها کرده، از مسیحیت می گذرد و حکمت و فلسفه و اخلاق و ادبیات لاتین را در بغل دارد؛ چین به مرکزی از هنر، دین، فلسفه و صنعت بدل شده کنفوسیوس و تعالیم او را می شناسد؛ در هند، نخستین پایه های پردازش علوم و ریاضی و نیز اخلاق و خرد بالا رفته و بودا آن ها را راه می برد، که هنوز هم نگاه آرامش خیره سران طالبان را میترساند! درواقع می توان گفت که جز مردم شرق میانه، که از پس تسلط کورش، در سکوت بهت آور تاریخی خویش فرو رفته اند دیگر مردم شناخته شده جهان باستان در تلاش و تکاپوی گریز از دوران ناتوانی اند.

"«ایرانی میانه» به زبان هایی اطلق می شود که از پایان شاهنشاهی هخامنشی تا آغاز اسلام در سرزمین پهناور ایران به کار میرفته است. اما این حدود زمانی به کلی تقریبی است و برای تعریف این اصطلاح کفایت نمیکند. زیرا که از یک طرف قدیم ترین اثاری که از این دوره باقی است متعلق به اواخر قرن اول پیش از میلاد مسیح است و بنابر این سه قرن با انقراض خاندان هخامنشی فاصله دارد؛ از طرف دیگر اسناد و نوشته هایی که مربوط به این دوره از زبان های ایرانی است تا اواخر قرن سوم هجری نیز وجود داشته و به دست آمده است. در حقیقت اصطلاح «ایرانی میانه» اگر چه شامل زبان هایی است که در این دوره تاریخی متداول بوده، بیش تر ناظر به ساختمان این زبان هاست."
( پرویز نائل خانلری، تاریخ زبان فارسی، صفحه ۲۰۱ ).
آقای خانلری از یک سو می گوید که تا ۳ قرن پس از هخامنشیان، چیزی به نشانه خط و زبان فارسی نیافته ایم و از سوی دیگر یادآوری می کند که تا سه قرن پس از اسلام نوشته هایی از این دوران، که احتمالا همان متن خیالی «کلیله و دمنه» و کتاب کبیر «اوستا» به پهلوی باشد، به دست داریم! دورانی که آقای خانلری بر می شمرد، ۱۳ قرن تمام است، ولی آن چه تا پیش از حضور اسلام، عینا و املا در دست داریم، چند کتیبه بر سنگ و چرم و کلماتی بر سکه ها از آغاز ساسانیان است، که به زحمت دو صد واژه در آن ها می یابیم که حتی فعل ندارد و تنها به کار اثبات بی باری کامل آن زبان و فرهنگ می آیاد!
می بینیم که از این زبان غنی، از آن پیامبران و کتاب ها از این خط ها و خیال ها، که فقط در اندیشه ی بعضی از این محققین تاریخ و فرهنگ ایران رژه می روند، هنوز سطری نوشته واقعی، که بتوان با چشم دید یافت نشده است، اسامی کتاب های شان هم جعلی و حاصل تلاش های جدید است و نمیدانیم چگونه زبان ها و خط ها به این سرعت پدید و به همان سرعت نیز نابود می شوند و چرا مجموعه خطوط و زبان هایی که این عالی مقامان می شناسند، چنین رو پوشیده است که هرگاه این بزرگ منصبان اراده کنند، فقط و فقط در کتاب های آن ها پدیدار می شود و آن گاه که این سخن گویان سترگ زبان و تاریخ و فرهنگ ایران خاموش اند، این همه خط او زبان نیز در چشم بر هم زدنی ناپدید می شود؟

"قدیمی ترین آثاری که از فارسی دری مانده است، گذشته از کلمات و عبارت های کوتاه و بعضی مصراع ها و بیت ها که در تواریخ عربی و آثار فارسی ادوار بعد ثبت شده، از میانه قرن چهارم هجری است. نهضتی که در زمان فرمانروایی شاهان سامانی برای ترویج و به کار بردن زبان فارسی به جای تازی آغاز شد با سرعت تمام وسعت یافت تا آنجا که اندکی بعد، در روزگار غزنویان، فارسی دری زبان ادبی کشور شد و صد ها شاعر و نویسنده ایرانی به زبان ملی خود شعر سرودند و کتاب ها در رشته های گوناگون علمی و ادبی و تاریخی تألیف کردند، سپس در زمان شاهان سلجوقی این زبان در امور اداری و مکاتبات دیوانی هم جای زبان عربی را گرفت."
( پرویز نائل خانلری، تاریخ زبان فارسی، صفحه ۳۵۶ ).
آقای خانلری اعتراف دارند که پس از پیدایش فارسی دری و از میانه قرن چهارم بود که «زبان ادبی کشور» معلوم شد و «صد ها شاعر و نویسنده ایرانی» امکان یافتند تا «به زبان ملی خود» شعر بسرایند، در نظر داشته باشیم که الفبای این فارسی دری، الفبای عرب است، در آغوش زبان عرب پرورش یافته، نیم بیشتر الفاظ آن عربی است، از دستور زبان عرب بهره می برد و هزار سال پس از پیدایش خط و بیان کنونی، هنوز هم بدون کلام و لغت عرب، قادر به نوشتن یک متن ساده و معمولی نیستیم!
باری، تمام متون موجود بالاتفاق تاکید دارند که: فارسی نویسی کنونی از قرن چهارم و ظاهرا با مقدمه شاهنامه ابو منصوری و یا کتاب «الا بنیه عن حقایق الا دویه» تألیف ابومنصور موفق بن علی الهروی و به خط اسدی طوسی، همان که قدیم ترین فرهنگ فارسی را نیز برآورد، آغاز شده است. پیش از آن کتابی به فارسی یافت نشده و همین کتاب با نام عربی نیز در حقیقت، آن فارسی است که اینک به کمک ترکیب ها، نحو و لغت عرب قابل بیان شده است.
در پایان باز هم خاطر نشان می کنم که در نظر بنده همه ی اقوام، ملیت ها، فرهنگ و زبان قابل احترام بوده و از حقوق برابر برخوردار میباشند.
· vor 48 Minuten in der Nähe von Göteborg ·

1 Kommentar:

  1. من دوست دارم با نویسنده ایت متن آشنا شوم.

    AntwortenLöschen