Sonntag, 17. Juli 2011

نظر ،عمل در حركت ملي آذربايجان جنوبي بخش دوم "پاياني" كمال اردم

نظر ،عمل در حركت ملي آذربايجان جنوبي

بخش دوم "پاياني"

كمال اردم

قبل از پرداختن به ادامه مقاله لازم وضروري دانستم مطالبي بر مقاله جناب "تبريزلي باي بك" كه تحت عنوان "كم كاري ،بي اعتنائي و...." (كه اشارات غيرمتني و مفهومي را بر ما تذكر داده اند) عرض نمايم تا پرده اي كاذب و بيراهه بر نوشته بنده نگسترانند تا خداي نا كرده بد فهمي و "وهن "ايجاد نگردد .

آنچه ما بدان تاكيد و اصرار داشته وداريم وجود يك سيا ست هدفدار ،منسجم ومتشكل ومنضبط كه داراي خصايص فريبندگي و پنهان وبا تفكر راسيستي كه ريشه تاريخي ومذهبي ميباشد تهديد، و در صدد انحراف و ساده انگاري و اغفال به عناوين متعدد درتمامي حوزه هاي فكري وعلمي ،اقتصادي ،ورزشي (كه بنيان سلامتي هر جامعه اي مي باشد)... در ميان عده اي كه به نوعي كارگزاران و عاملان اجرائي آنان مي باشد اشاره داشتيم .دز اين راستا سخن از ادبيات وشعر وترجمه ابزاري آنان را اشاره داشتيم كه چگونه در تبريز مترجم بدون درك صحيح و تحقيق از متن شاعري و رفع شبهات لغوي وفهمي از شعرو بدون ايجاد ارتباط منطقي و ادبي بين خود و شاعر ومخاطب با متن وشاعر،بي پروا دست به ابزاري مي زند كه براي وي نيز نا مفهوم مي باشد.زيرا اگر شاعر خود سروده هايش را با آن ابزار به الفبائي تبديل نمايد سخني نيست زيرا كه خالق آن اثر خود اوست.

اما اگر شخصي در زماني ديگروبا تفكري متفاوت بخواهد چنين كاري را صورت دهد بدون تفكرو تفهم ذاتي لغات ،وازه ها، و ارتباط معنائي ابيات و اشعاراز همديگر انجام دهد آيا مي توان اين را به فقط "كم كاري" و" بي اعتنائي" نسبت داد ؟.حقيقتا از شما بعيد است كه چنين صفت هاي ساده لوحانه را مطرح كرده باشيد.

آنوقت همين بدعت ، توسعه يابد و راسيسم، همين مردان ويا زنان را ترغيب به برگردان دواين فضولي ،نباتي ،( ختائي شما)و.... تكليف چه خواهد شد ؟. اين سياست راسيستي را "گوناي تبريزي "در مقاله خود "قرائت راسيستي از بختيار"را آورده است از تكرار آن اجتناب مي نمايم .

ديگر سخن بر همين مقاله جناب تبريزلي باي بك :

دوست عزيز و گرا ميم ، درد من و امثال ما و هزاران ، صد هزاران ،ميليون ها تورك آذربايجان جنوبي نه شايد ،بلكه به يقين و مطلق رهائي از اشغالگري پان فارسيسم راسيست كه ساليان سال است كه به سرزمين ما ، تاريخ ،فرهنگ، زبان و... ما چنگ انداخته است مي باشد.

امروز آنچه بر ما اهميت و نياز اولي و مقدم بر همه چيز و داشته هاي ما مي باشد "خود شناختن "و"خود ساختن"و در موازات آن شناخت كامل از روش هاي تحميلي همه جانبه سياست هاي غير انساني پان فارسيسم وقدرتگرا مي باشد.

پان فارسيسم در آذربايجان جنوبي جولان مي دهد و قدرت خصما نگي خود را به رخ اين سرزمين و ملت با چهره اي مذهبي ،آذري، انساني وهموطني ايراني ودهكده جهاني و گاهي برآشفته با ذاتي سركوبگر ،خشن ،ترور،شكنجه ،حبس ، آزارفعالين حركت ملي و....نما يان مي شود.

انگار،

نه،

هرگز،

بلكه ملت تورك آذربايجان جنوبي را

اين سرزمين را

با همه دارائيش را به اسيري و بردگي مطلق گرفته اند نفسي تازه دم كردن در كار نيست .

انگار،

كه در اينجا بر هر توركي تك تيراندازي گماشته اند تا به جنبد پيشاني اش هدف گلوله هاي آنان است.(مصداق آن حوادثات بعد از يكم خرداد ماه سال هشتاد وپنج در تبريز،اورميه ،اردبيل ،قوشا چاي ... و هر سالي كه به همان مناسبت وديگر مناسبات ملي رخ مي دهد واين در ظاهر است و در خفا ..)

حال ،يكي از همين تدبرات راسيستي رسوخ به حوزه فكري شخصيت ها و ادبيات غني ومايه دار ماست كه از قبل بدان اشاراتي برفت.

درد ما ،الام ما ،رنج وهمه چيز ما ،آذربايجان جنوبي هست وتا اين سرزمين ازاد ورها از قيد راسيست نباشد كاري به جمهوري آذربايجان نيست .آن خود حكومتي ،دولتي وملتي مستقل دارد گرچه همه چيز(آذربايجان) عين همند اما سياست دولتي آن چيز ديگر است كه پرداختن به آن اختلاف را دامن مي زند .(كنگره" داك "كه چند روز پيش در باكو برگزار شد مصداق ماست)آن سياست دولت آذربايجان است كه چنان مي كنند نه ملت آذربايجان .ما يك ملتيم با دول مختلف .چنانكه با توركان دنيا يك ملتيم با سياست و دول متفاوت. تمثيل آوردن نوشتاري شما از جمهوري آذربايجان براي ما "ميل به عرض بود" نه "نيل به هدف" لاجرم از "عرض"گذشتيم تا وحدتي حاصل بيايد تا در جواهر مغروق باشيم همچنان .

سخن ما ،تقبيح ويا تكريم سيستم نوشتاري درجمهوري آذربايجان نبوده و نخواهد بود آن خود اهل فن وكارشناسان خود را دارد كه اگرعالمان اين فن لطيفانه رفتار كنند ما نيز تلطيف خواهيم شد. بدين جهت حوزه اي كه فعاليت ما نيست بدان نمي پردازيم .

بحثي كه ما در آن مقاله كرده بوديم فاش ساختن سياست هاي راسيستي در حوزه عمل وعمل گرائي درحركت ملي بوده است كه ادبيات مي تواند بخش بنيادي اين حركت را ايفا مي نمايد.

كساني كه از حركت ملي آذربايجان جنوبي سخن و يا نوشته ارائه مي كنند ضرورت دارد كه مصداق را نيزاز همان جنس به ميان بياورند تا در جامعه ما به عينيت مبدل شود وگرنه فرا فكني ايجاد خواهد شد. تا انطباق عيني حادث نگردد اين اتفاق بر ما مصلحت نيست وپرداختن به آن دور از عقلانيت مي باشد و اين عمل ذهنيت هاي نا باوري را توليد خواهد كرد كه دقيقآ هسو با خواسته هاي پان فارسيسم خواهد شد كه آنان در توليد چنين ميادين ذهني رو به حوزه هاي نا پايدار و بي ريشه در تلاشند.

سخن در حركت ملي از نظر تا عمل .

اكثر حوزه هاي نظري و تئوري كه لازمه بي منازع هر حركت روشنگرانه اجتماعي ،تاريخي وملي مي باشد در آذربايجان جنوبي مسدود ،تهي ،فاقد گذر مرحله علمي و طبيعي خود مي باشدبا اين توصيف كه بيشتر اين امور را خود راهيان ،داعيان ،سالكان وديگر سمپادين وابسته ... به انتزاع ،انزوا و گاهي به انسداد حوزه اي برده و از آن يك معلول ومجهولي كه نمي توان مدلول را به دال مرتبط ساخت ايجاد مي نمايند .اكثر شخصيت ها و كساني كه داراي ادعاي خردمندي و عقل ورزي در چهره شناساندن حركت ملي گام بر داشته وبر داشته اند ازاين مجهولات ساختگي مستثني نمي باشند .(اين نمود را فقط درافراد مدعي قابل صدق مي باشد نه در سطح وسيع جامعه وملي ). جالب است اگر اين حقيقت چهره از نقاب خود كند همين افراد خلاف انچه ملت وروح ملي اين سرزمين تداعي آن مي باشند مقصر ،متهم ،بيگانه پرستي ،منيت خواهي ودنيا پرستي ،خود خواهي ،خود محوري و در نهايت اوباشگري را تصاحب خواهند كرد .اما افسوس كه هنوز صورت ها ،چهره ها وقيافه هاي زشت وقبيح در پس سايه باروي بلند هميشه جاويدان شكل ،شمايل ،نگار پرفروغ ، وا‍زه نه ،لغت هرگز،كلمه انگارانه است وفريبنده ،حقيقتي كه در دل تاريخ خلقت وآفرينش معناي بس سترگ وبزرگ را يافته و ملتش را همچو گذشته ارتزاق مي كند ومعناي واقعي اش را آشكار مي سازد"آذربايجان" پنهان مي كنند.

... وباز نمي دانم خود تاريخ چه معنائي را داراست .ذات تاريخ ديگر چه صيغه اي است كه امروز سواره نظامان سبزقرمزي تبريز از آن به ياد ستارخان وثقه الا سلام ها افتاده اند .اين مسير هم بمانند همان مسير ادبي بقول "گوناي" راسيستي مي باشد .*

امروز بر دانايان وعالمان است كه خوانش تاريخ را در سطح وسيع آن به جامعه بسط دهند واز خوانش ها ،افهام ،تاويل و تفسير ها نهراسند چرا كه راه ما پر فراز و نشيب است ترس از آن دو گانگي را در درون منتزج خواهد داد.*

... وتو، اگر راست مي گوئي تاريخ را ،خود متن را بخوان و آن ديگري در عمل معنا بخشد و تاويل را بجا آورد .*

آوردگاه امروزي ما را لساني ها و متين پورها و...دانشجويان گمنام از تحصيل بازمانده ها ، باز از خوانش تاريخ دست نه شسته ها، جواني وزندگي و بهترين دوران عمرشان را نه به رويش تاريخ (كه او داراي تاريخ است)بلكه به روح وخون تاريخ (هويت) تاوان بخشيده اند را مهيا كرده اند، باز از چه كساني گويم كه هر كدامشان به عينيت تاريخ ما هستند نه قلم در دست دارند نه هوس در سر، آيا اينان خود سنگند (تاريخ) ويا خون و روح تاريخ اند .*

...و تو از سنگها، نه ، هرگز سخن نران . تو از خوني سخن بگو كه هزاران سال است كه آن سنگ ها را پايدار ومستحكم نگهداشته است.*

...و تو از دانشجوياني گمنام و بي نام سخن بگو كه بخاطر نه سنگ بودنشان بلكه بخاطر قرائت و خوانش آن ، دوره كارشناسي چهار ساله آنها را به هفت سال طول مي دهند و بعد از اتمام تحصيل فوق از دادن مدرك اجتناب مي كنند و آنها را بدون مدرك در برابر خانواده آنان قرار مي دهند وباز آنان از پا نمي نشينند دو باره با اراده اي تحصيل اتمام كرده اش را از نو و از جائي ديگر آغاز مي كنند و..*

و براستي اينان سنگهاي تراشيده و صيقل يافته سرزمين ما هستند كه حركت ملي ما به بذل و بخشش اينان فربه تر و معناتر مي يابند نه بمانند سنگ هاي نتراشيده و خام شما ، كه امروز مي خواهيد نتراشيده را به سبك خود بتراشيد و خام را به روال خود .*

ظلمي كه از طرف راسيست وپان فارسيسم به اين طيف (دانشجويان آذربايجاني) رفته ومي رود هرگز از طرف هيچ رسانه ويا نويسندگان و مدعيان .. حركت ملي ادا نگشته است .

همه از خود مي گويند و حديث نفس مرحمت مي كنند .

جناب عباس لساني هم از اين قاعده مستثني نيست و تحليل هاي موجود به هر عنوان در شان و منزلت انديشه وعقلانيت ايشان به حق ادا نمي شود و آنچه را كه مي توانيم ارائه دهيم اغماض و يا خود رائي را دخيل مي نمائيم .كه همه از آفت هاي دروني هر شخصي نشات مي گيرد كه اين امر نه امروز بلكه ازگذشته هاي دور نيز با عده اي بيمار گونه اجتماع خودي ما همراه مي باشد و بخاطر عدم داشتن يك حكومت ملي در اعصار گذشته اين زوايد حيواني در ميان دشت وسيع تفكر روئيده اند و خواهند ماند . يه اميد آنروزي كه اين ملت خود داراي حكومت مستقل با شد تا از پس چند گانگي اين بيما ران به شيوه درست وصحيح بر بيايند.

جامعه توركي امروزي ما كه در پروسه اي گذر مي باشد سخت از شخصيت سازي ،كاريزماتيكي ،ليدري ،سخنگوئي از طرف يك ملت ،نخبه گرائي ،و در غايت مرشدي كامل و قطب زمان گشتن بيم ناك و سخت هراسان ا ست و اين حقيقت كه ما اين را به تجربه چه در گذشته و چه در حال مي چشيم دور از واقعيت نمي باشد وبراي ملت ما ذهنيت مخربي را به جا گذاشته است .

اما با گذر منطقي از اين مرحله و با آگاهي كامل ملت از سرنوشت خويش (كه بايد خود تعيين نمايد ) صورت قضيه تغييرخواهد يافت و به يك سيستم منسجم متمايل خواهند شد كه در آن صورت افراد و شخصيت ها متبلور و متعين خواهند شد كه اين نياز ملي بعد از آگاهي سطح وسيع اجتماعي خود را به دنبال خواهد داشت.

به نظر بنده پرداختن به جامعه شناسي نخبه كشي عصر هفدهم وهيجدهم (غرب) عين گشتن دنبال آب و انگاشتن آب و دويدن به سوي سراب و هرگز نرسيدن به نياز مي باشد .و آن آغاز "هرگز نرسيدن ها" ست و شروع اسطوره سازي و پرداختن به اساطيري كه ...

وبا اين نفي و سلب كردن ها حجت و دليل بر اين نمي شود كه ما نسبت به شخصيتها ،انديشمندان ،متفكرين وفعالين حركت ملي بي اعتنا ونسبت به آنان هتك حرمت وتهمت وترورشخصيتي را روا بدهيم.اينان چشم وچراغ اين سرزمين وملت مي باشند .

اگر اينان چنان فداكاري وايثارگري را در حق ملت ما نمي كردند امثال من و شما همچنان درتارو پود سيا ست هاي راسيستي گرفتار مي مانديم و زنجيربردگي در گردن يكايك ما براي بندگي در خدمت پان فارسيسم سنگيني ميكرد.

راه بازخواني وانتقاد با روش منطقي وبا آراستگي به اصول ملي همچنان باز است وگستره نقد به وسعت تاريخ ماست.

نمي خواهيم دگرباره تفكر طغيان وياغيگري جنيد ،شيخ حيدرو پسرش اسماعيل ختائي در سرزمين انديشه ما روئيده شود .

دو پرسش از مخاطباني كه با هراسمي حقيقي و مستعار بر له وعليه جناب لساني كه ماه گذشته در سولدوز اتفاق افتاده بود نوشته ارائه داده بودند دارم تا حسن ختام ماجرا باشد .

قصد من از آوردن دو مصداق ديني وتاريخي تايئد و يا مردود شناختن آن نيست بر اين باورم كه عمل ما بايد بر اساس شناخت و احاطه آن بر نظر و تئوري كه شالوده عملي باشد تا روشي درست و صحيح و در عين حال عملي با موفقيت را سپري نمايد و آثار آن در جامعه تبديل به رشد وآگاهي افراد باشد تا تبعات آن به زيرين اجتماع ما رسوخ نمايد .

1-آنروز سه نفر (1-عبدالرحمان ابن ملجم مرادي 2-برك بن عبدالتيمي 3-عمروبن بكرالسعدي)(اين سه تن از پارسايان ،زاهدان وجنگاوران خوارج بوده اند)درمكه نسبت به اوضاع پيش آمده مسلمين نگران واز دو قطبي بودن حكمراني يكي در شام (معاويه )وديگري در كوفه (علي )احساس تزلزل دين اسلام را كردند واز جنگ هاي داخلي مسلمين (جمل ،صفين و..)سخت بيم ناك شدند چرا كه در آن دوران هرج ومرج و آشوب هاي اجتماعي دامن دين تازه به تاسيس در آمده را نيز گرفته بود .آنان بعد ازچند روز بررسي به اين رسيدند فتنه اي در جامعه اسلامي آنان وقوع يافته است كه مي بايست آن فتنه را از بن قطع كرد تا آسيبي به گسترش افكارعربي و اسلامي آنان وارد نسازد .(اين پرسش كاملآدروني ديني را در بر مي گيرد و كساني كه از اين حوزه خارجند از منظر ديگر مي توانند نگاه بيافكنند).

حال فتنه را تشخيص دادن در اجتماعي چه چيزي را طلب مي كند ؟ اسباب وابزار شناخت فتنه در حوزه اي چه مي تواند باشد ؟

آيا قياس نظري موجود در جامعه مي تواند حقايق كتمان و نامرئي را آشكار كند؟ و يا چنگ زدن به آن انحرافي را در پيش رو خواهد داشت؟ ويا اينكه به اسبابي مسلح شد كه با آن بتوان هر مخربي را تشخيص داد ؟ آيا ما به اين اسباب مسلحيم كه چنين قاطعانه به كساني حمله مي كنيم ؟و يا بي صبرانه از كساني دفاع مي نمائيم ؟و...

حال بعد از شناختن فتنه و تشخيص دادن آن كه اين فتنه در كجا ،در چه كسي يا چه كساني ،چه نهادي ويا چه سازماني ،چه تفكر وچه انديشه اي جا گرفته است ازمهمترين و فني ترين امور يك عمل و عمل گرائي مي باشد كه عدم دقت وانسجام فكري وبي اعتنائي به شرايط موجود را مبدل به يك فاجعه تاريخي مي كند.

آن سه نفر، فتنه را در سه كس ديدند و در صدد بر آمدند آنان را از بين ببرند .تا حكومت اسلامي را از گزند فتنه برحذر نمايند.

ابن ملجم ،علي را –عمروبن بكر ،عمروعاص را –برك بن عبدا.. ،معاويه را در يك شب تعيين شده ترور كنند و از بين ببرند تا از فتنه و آشوب رهائي يابند به آن نيستم كه عمل آنان محقق شد يا نه .درهر صورت عمل آنان چه با شكست ويا با پيروزي تمام شد كاري ندارم مهم اين است كه آنان دست به عملي زدند كه شالوده آن در تشخيص درست و صحيح بوده است اما هر نظرصحيح در نهايت منجر به عمل درست نمي شود .چرا كه علي قرباني دگماتيسمي شد كه اجرا كنندگان آن در باز شناخت حوزه عمل وانطباق آن با بسترهاي متناوب نظري و روشي ، دچار سوهاضمه فكري شده بودند كه از يك روزنه نگاه كرده بودند.

يعني در شناخت نظري آنان فقط هرم قدرت مد نظر بود نه اعماق ودرون فكري جامعه .

اما مي توان چنين گفت كه : قصد آنان از ميان بردن فتنه بوده است كه كاري پسنديده مي باشد اما بعد چه ...

آنان نيتي خوب و خداپسندانه داشتند اما عمل آنان چگونه ؟

2- مي گويند كه شاه ختائي همان شاه اسماعيل صفوي درصدد بر پائي امپراطوري توركان را در سر داشت كه اين آمال را از پدرش و اجدادش به ارث اورده بود ونهايتآ بعد از جنگ وكشت وكشتار به آرزوهاي ديرينه خود مي رسد و در تبريز خطبه شاهي به نام او مي خوانند و او شاه توركان و ديگر ممالك غير تورك مي شود .

او اينكه مي خواست يك حكومت توركان را بر پا كند كاري درست وملي مي باشد در قدم اول و در نيت وي شكي نيست و امروز نيز همان كار خواسته همگي و ملي ماست اما به صرف اينكه او آنرا مي خواست امروز بايد تمام اعمال پست و زشت وقبيح او را پرده پوشي كنيم به علت اينكه حكمراني به ديگر ملل كرده است ويا اينكه با زبان توركي در ا ردو ويا در دربار بزبان مادري سخن گفته است و يا اينكه نيتي خير وملي داشته است از جنايات و بدعتگذاري هاي او صرف نظر كنيم.

مي بينيم كه هيچوقت نيت ،نفس عمل ،حتي حوزه هاي شناختي صحيح نظري كافي نيست و در موا قعي مبين ومتعين عملي را توصيف نمي كند و آنرا به اكمل نمي رساند و گاهي هم به ضد خود مبدل مي كند .

پس چگونه مي شود كه انساني در نيت (نظر) خير خواهانه حركت را شروع كند اما وقتي به خودعمل نايل مي آيد دچار انتزاع نظري خود مي گردد؟ اين گسست انسجامي وي از نظر تا عمل ناشي از كدام ضعف ونقصان هويدا مي شود؟

با تمامي اين گفته ها اميدوارم كه دوستان نويسنده كه به هر نامي مي نويسند اولآدر ارائه نوشته مستمر باشند و حضور نويسندگي را پر فروغ و با نشاط تداوم بخشند دومآ نسبت به مسائل داخلي متعهد و مسول باشند و ما منتظر انتقاد، پيشنهاد،تحليل هاي بروز شما هستيم .

تبريز

كمال اردم

25/4/90

پاورقي

*سنگها راز هاي اين سرزمين هستند-علي حامد ايمان

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen