یکسانسازی فرهنگی در ایران معاصر
یکسانسازی فرهنگی در ایران معاصر، اصطلاحی است به این معنا که در ایران روندی وجود داشته و دارد که فرهنگ ایرانیان را یکسان کند. به عقیده باورمندان به وجود آن، در زمان حکومت پهلوی به خصوص در دوره رضاشاه، این سیاست به طور شدید دنبال میشد و تا امروز نیز ادامه دارد. مخالفین این دیدگاه ادعا میکنند که ملتهایی مثل ایران، مصر و یونان، ملتهایی باستانی هستند که اغلب ویژگیهای ملت به معنی مدرن را نیز دارا هستند و اگر هویت ملی ایرانی را بر مبنای عناصری چون زبان، دین، تاریخ و فرهنگ مشترک تعریف کنیم، هیچکدام از این عناصر، ساخته و پرداخته دولت مدرن نیستند.[۱]
[ویرایش] زمینههای تاریخی و فکری
احساس یگانگی ملی و حس همبستگی با زبان و ادبیات فارسی در دوران پیش از مدرن و پیش از ملیگرایی سبک غربی نیز در ایران همواره موجود بودهاست و مردم ایران با اینکه بسیاری زبان فارسی زبان مادریشان نبوده ولی زبان و ادبیات فارسی را از پایههای ملیت خود و از آن خود دانستهاند.[۲]
زبان فارسی دری که ادامه زبان پارسی میانه یا پهلوی-ساسانی (زبان رسمی ساسانیان) میباشد[۳] از دوران سامانیان و صفاریان زبان مشترک و رسمی ایرانیان بکار گرفته میشود. در گستردهترین حد خود این زبان از بالکان تا هندوستان و آسیایه میانه به عنوان زبان فرهنگی و دیوانی و رسمی و مشترک فرهنگی کابرد داشتهاست.[۴]. پس از سلطنت فرمانروایان ترکتبار سلجوقی و غزنوی باز زبان فارسی همان زبان رسمی و مشترک کشور قرار میگیرد و خود پادشاهان دو سلسله نیز ایرانی/پارسی میشوند[۵][۶] و زبان پارسی را در قلمرو خود گسترش میدهند. با این حال در ایران بزرگ پیش از اسلام زبانهای گوناگونی وجود داشتهاست که که برجستهترین آنها پارسی میانه (پهلوی) زبان رسمی ساسانیان در ایران بود. زبانهای مهم دیگر ایرانی نیز در آسیایه میانه رایج بودند که مهمترین آنها سغدی و خوارزمی بودند[۷][۸]. پس از آمدن اسلام زبان عربی در نقاطی از ایران بویژه خراسان و آذربایجان رواج میابد ولی به مرور زمان این گروه در میان بومیان ایرانی حل میشوند و تنها بخشهای ایرانیزبان از عراق و خوزستان تغییر زبان میدهند. پس از فروپاشی دولت سامانیان زبان ترکی نیز به تدریج جایگاه زبانهای خوارزمی و سغدی را در فرارودان میگیرد و در بخش باختری ایران نیز بخش بزرگی از آران و شروان و آذربایجان به تدریج ترکزبان میشوند. با این حال در تمامی این مدت بجز دوران دویست سال پس از حمله اعراب همواره زبان فارسی دری به عنوان تنها زبان رسمی و زبان مشترک فرهنگی ایران بزرگدر دوران صفاریان و سامانیان و غزنویان و سلجوقیان و اتابکان و شروانشاهان و خوارزمشاهیان و ایلخانیان و ترکمنان(آق قویونلو و قراقویونلو) و صفویان و افشاریان و زند و قاجارها مورد استفاده بودهاست[۹][۱۰][۱۱]. در زمان انقلاب مشروطه و قوانین اساسی بعد از آن باز نیز زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و آموزشی و اداری کشور پذیرفته میشود[۱۲][۱۳][۱۴]. با این حال در کشور ایران تنوع زبانی همیشه وجود داشتهاست و به علاوه زبان فارسی و سایر زبانهای ایرانی پس از اسلام زبان ترکی در آذربایجان و زبان عربی نیز رایج گردیدند[۱۵][۱۶]. با وجود اینکه اکثریت ایرانیان پیرو دین اسلام هستند ولی تنوع دینی نیز وجود دارد و شاخههای مختلف اسلام، زرتشتی، بهایی، یهودی و مسیحی پیروان خود را دارا هستند. پارهای از ایرانیان نیز بی دین میباشند.
[ویرایش] نظریه سیاسی شدن پژوهشها در رابطه با رفتار دولت
در ادبیات مربوط به تحولات قومی که از سوی گروهها و نخبگان جریانهای سیاسی قومگرا و گاه از سوی جریانهای سیاسی چپگرا نوشته میوشند برداشته میشود که جامعه ایرانی مشتکل از گروههای قومی یا به گفته برخیها «ملیتهایی» است که همیشه در حال کشمکش با یکدیگر بوده و هویت و بیداری قومی اساس رفتار آنها را تشکیل میدادهاست. به گفته برخی از این جریانهای چپ این «خلقهاً هیچ وجه اشتراک فرهنگی، تاریخی و دینی و زبانی نداشتهاند و از سوی دولتهای قومی مسلط سنتی و مدرن سرکوب شدهاند[۱۷].
یکی از تحولات و تأثیرت مهم ناشی از ظهور دولت مدرن در ایران، پایان دادن به اقتدار محلی رؤسای ایلات و طوایف در مناطق گوناگون کشور بود[۱۴]. همین مسئله بعدها تأثیر مهمی بر ظهور حرکتهای محلی گرا به جای گذاشت و در برخی مناطق، زمینههای ظهور جنبشهای نخبهگرای قومی را فراهم ساخت[۱۴]. با این همه مسئله رابطه دولت مدرن ایرانی با پدیده قومگرایی به طور خاص و اقوام ایرانی به طور عام، پیش از آن که موضوع مطالعات علمی در حوزههای علوم اجتماعی ایران شود، به یکی از مبادلات و دعاوی سیاسی-ایدئولوژیک جریانها، احزاب و گروههای سیاسی چپگرا گاه دارای گرایشات قومگرایانه بدل شد[۱۴]. در این گونه مطالعات سیاسی – ایدئولوژیک، دولت مدرن مسبب همه مشکلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران، به ویژه در مناطق مرزی و محل سکونت اقوام ایرانی شده و نویسندگان این گونه نوشتهها، با طرح شعارهای غیرعلمی تند و دعاوی عجولانه در رابطه با نقش دولت مدرن در تحولات مذکور مجموعهای از ادبیات خاص بوجود آوردند که بعدها نیز از سوی برخی از پژوهشگران و دانشجویان رشتههای علوم اجتماعی، به ویژه علوم سیاسی، جامعه شناسی، تاریخ..مورد استفاده قرار گرفت[۱۴]. حاصل این گونه نوشتههای مبتنی بر دعاوی سیاسی و عاری از پژوهشهای عمیق، چیزی جز مخدوش ساختن جایگاه دولت مدرن و به ویژه نقش آن در ظهور گرایشهای گریز از مرکز نبود[۱۴]. دادههای تاریخی و اسناد موجود نشان میدهد که نه تنها بسیاری از دعاوی مندرج جنبه سیاسی و ایدوئلوژیک پیدا میکند و بر پژوهشهای علمی بیطرف استوار نیست[۱۴].
[ویرایش] ساختار قومی و زبانی ایران قبل از قرن بیستم
ایران چون امروز سرزمین دارای تنوع زبانی بود. در فلات مرکزی جمعیت شهری به زبان فارسی صحبت میکرد. روستاییان به فارسی، بختیاری، لری یا ارمنی، عشایر به بختیاری، قشقایی، بلوچی، عربی یا ممسنی سخن میگفتند. در استانهای کرانه خزر روستاییان به گیلکی، تالشی، یا مازندرانی، شهرنشینان به فارسی و ترکی آذری؛ عشایر به کردی یا ترکی حرف میزدند. ساکنان آذربایجان عموماً به آذری تکلم میکردند اما در بعضی مناطق سکنه تات و ارمنی و عشایر کرد، شاهسون، ترکمن، افشار، و قره داغی نیز وجود داشتند. استانهای غربی غالباً شامل قبایل کرد، لر و عرب بود و در بعضی نقاط نیز قبایل افشار ، آذری، فارس، بیات، گورانی، و آسوری سکونت داشتند. علاوه بر آن سکنه بسیاری از درههای کردنشین ، گویش کردی خاص خود را به کار میبردند. استانهای جنوب شرقی شامل قبایل بلوچ، عرب، افغان، افشار، کرد و نوشیروانی بود. بالاخره در مناطق شمال شرقی فارسها، آذریها، ترکمنها، کردها، اعراب، شاهسونها، افشارها، جمشیدیها، تاجیکها، افغانها، قاجارها، هزارهها، بیاتها و بلوچها میزیستند. [۱۸] به این ترتیب ساختار قومی ایران به موزاییک پیچیدهای شبیه بود که در آن هر تکهای شکل و اندازه و رنگ متفاوتی داشت. اگر عبارت واحدی بتواند این وضع را توصیف کند، بی تردید تنوع گروهی است؛ زیرا در بین دهقانان، عشایر و شهریان تنوع عظیم شیوه زیست وجود داشت. باورهای مذهبی متنوعی، به ویژه در بین شیعه و سنی ، مسلمان و غیر مسلمان، مجتهدیهای اثنی عشری و شیعیان دیگر دیده میشد. علاوه براین در زبانها و گویشها، به ویژه بین فارس، آذری، ترکمن، کرد، گیلک، بلوچ و مازندرانی نیز تنوع وجود داشت.[۱۹]
درحالیکه فارسی در ایران زبان دیوانی و زبان فرهنگ فاخر بود، زبانها و گویشهای ایرانی و غیرایرانی دیگری هم در ایران گویشور داشت. ادبیات ممتاز تقریباً بدون استثنا به فارسی بود و این زبان وسیله اصلی ارتباط در سرزمینهایی بسیار دور از یکدیگر- از سمرقند و بخارا تا اصفهان و فارس ، از قفقاز تا لاهور - بود. فارسی به عنوان زبان دیوانی و ادبیات ممتاز احتمالاً قویترین عامل ایجاد هویت جمعی در اقوام ساکن اقلیم فرهنگی ایران بود. برای مثال در عهد صفویه درباریان به ترکی سخن میگفتند؛ در عهد قاجار نیز زبانی که در دربار ولیعهد در تبریز بدان تکلم میکردند ترکی بود و در دربار تهران هم ترکی در کنار فارسی به کار میرفت. شاهان قاجار، تا مظفرالدین شاه، اغلب افتخار میکردند که از نسل چنگیز اند.[۲۰]
ترس از همشکل شدن که در جهان کنونی وجود دارد در محیطی با آن تنوع قبیلهای، زبانی و دینی قابل تصور نبود. در تصور روستایی پنداشتن جامعه ایران، یک مشخصه مهم ایران قرن سیزدهم، کم است. تنوع گروهی به سهولت به انشعاب گروهی میانجامید: وحدت ملی به تفرقه ملی، و اشتراک گروهی به تنگ نظری منطقهای و تشتت سیاسی بدل میشد. ان لمبتن معتقد است که «ستیزه جویی گروهی ، به نحوی از انحا تا روزگار معاصر همچنان یکی از مشخصههای حیات ایرانیان است.» سیاحان اروپایی که در قرن نوزدهم میلادی از ایران دیدار میکردهاند همگی شاهد سه نوع تفرقه جویی در میان ایرانیان بودهاند: کشاکش مذهبی آشکار بین مسلمان و غیر مسلمان، و سنی و شیعه؛ عداوت دیرین بین چادرنشینان و روستاییان و اختلاف زبانی بین مردمان ایرانی و غیر ایرانی. مورد اخیر را اروپاییان که تحت تاثیر نظریههای نژادی معاصر بودهاند مورد تاکید قرار دادند. مثلاً کنت دو گوبینو پس از سه سال اقامت در تهران به عنوان نماینده فرانسه، در اثر مشهور اش ؛ نابرابری نژادهای بشر نوشت که ایران از شش گروه ملی: فارس ، ترک، عرب، کرد، یهودی، و زرتشتی تشکیل میشود. ادوارد براون در اثری به یاد ماندنی از ادب فارسی، تاریخ ایران را از اعصار افسانهای تا زمان خودش مبارزهای دائم بین ترکان شمال و فارسهای جنوب قلمداد کرد. «نفرت قدیم هنوز پابرجاست و اگر کسی به جستجوی آن برخیزد، خواهد دید که روستایی جنوب، درباره شمالیها چه فکر میکند، و شمالیها درباره مهد عظمت ایران باستان چه نظری دارند.» حتی ولادیمیر مینورسکی مورخ قرن بیستم، مشخصه اساسی گذشته ایران را کشمکش مداوم بین ترکان صحراگرد و فارسهای ساکن میداند و نتیجه میگیرد که این دو چون آب و روغن درهم نمیآمیزند.[۲۱]
اما این تعمیمها، با بی توجهی به تقسیمات چندگانه بین هر گروه بزرگ: تقسیمات قبیلهای، منطقهای و مذهبی در درون یک نژاد واحد؛ اختلاف بین جوامع همجوار در میان جمعیتهای عشیرهای، روستایی و شهری؛ و رقابت بین فرقهها ، نحلهها و مسلکهای متعدد، در درون تشیع، معضل ستیزه جویی گروهی را بیش از حد ساده میکند. تاریخ ایران قرن سیزدهم بسیار پیچیده تر از مبارزهای ساده بین چند گروه عمده بود. این تاریخ شاهد کشمکشهای چندگانه بین مجامع کوچک بیشمار، طایفه بر ضد طایفه، ایل بر ضد ایل، ایل بر ضد روستا، ایل بر ضد شهر، شهر بر ضد روستا، روستا بر ضد روستا، روستا بر ضد محله شهر، و محله شهر بر ضد محله شهر بودهاست. [۲۲]
ساختار قومی ایران | جمعیت (آمار سال ۱۲۳۰) |
فارس | ۴۰۰۰۰۰۰ |
آذری | ۲۱۱۰۰۰۰ |
کرد | ۸۰۰۰۰۰ |
عرب | ۴۰۰۰۰۰ |
گیلک | ۳۰۰۰۰۰ |
مازندرانی | ۳۰۰۰۰۰ |
بلوچ | ۲۶۴۰۰۰ |
قشقایی | ۲۶۴۰۰۰ |
بختیاری | ۲۵۰۰۰۰ |
لر | ۲۱۰۰۰۰ |
ترکمن | ۱۰۰۰۰۰ |
شاهسون | ۹۰۰۰۰ |
[۲۳] |
[ویرایش] پیدایش ناسیونالیسم نوین ایرانی و رابطه آن با یکسان سازی
هرچند این پندار وجود دارد که ناسیونالیسم ایرانی در زمان رضاشاه براساس ناسیونالیسم زبانی بوجود آمد و او از این طریق موفق شد که یک دولت مدرن در ایران بسازد [۲۴]، ولی در واقع به ریشه این ناسیونالیسم بیاعتنایی شدهاست. واقعیت اینست که ریشه ناسیونالیسم نوین ایرانی به کشمکشهای سیاسی دوران قاجار و انقلاب مشروطه برمیگردد. در این زمان بود که ایرانگرایی به عنوان یک اندیشه سیاسی شکل میگیرد. «ایران پاک» که در مقال انیران تعریف میشود[۲۴].
در قرن نوزدهم ، ارتباط با غرب، از طریق سفر، ترجمه و موسسات آموزشی، آرای نو، ارزشهای نو و از این طریق اندیشمندان نو پدید آورد. آنان با سیر در تاریخ غرب، قانع شدند که یکی از ملزومات پیشرفت انسان گسستن امپریالیسم بیگانهاست. آنان معتقد بودند ناسیونالیسم چنگالهای استثمارگر امپریالیستها را قطع میکنند.[۲۵]
[ویرایش] تدافعی بودن شکل گیری ناسیونالیسم در ایران
عدهای از پژوهشگران، شکل گیری این اندیشه را تدافعی میدانند. قابل توجه و برخلات انتظار، بسی از رهبران این جنبش نوین آذربایجانی ایرانی بودند[۲۴]. اندکی پیش از جهان جهانی اول، تبلیغات پانترکیستی دولت عثمانی، آذربایجان ایران و قفقاز و آسیایه میانه را مورد هدف قرار داد. در واقع هدف این تبلیغات این بود که آذربایجان ایران را ترغیب به جدایی از ایران و وصل کردن به یک سرزمین نوین پانترکیسی بکنند [۲۴]. ولی جالب است که همین تبلیغات برخلاف نظرهای پانترکیستها موجب شد که گروهی از روشنفکران آذربایجان بزرگترین و تندترین پشتیبانان تمامیت ارضی و استقلال ایران شوند[۲۴]. در ایران پس از انقلاب مشروطه یک نوع ناسیونالیسم رومانتیک ایرانی به عنوان واکنش به تجزیه پروری عثمانی ریشه گرفت[۲۴]. این گروه ایرانی آذربایجانی در واکنش به تجزیه پروری عثمانی خواستار گسترش ناسیونالیسم بر اساس زبان فارسی و ملیگرایی ایرانی شدند و هدف آنها حفظ یکپارچگی و استقلال ایران بود[۲۴]. از این لحاظ آنها سیاستهای یکسانگرایی براساس زبان فارسی را پیشنهاد نمودند که در دوران رضاشاه بیشتر به آن عمل شد[۲۴]. از میان این گروه میتوان به دکتر محمود افشار اشاره کرد که بنیانگزار پانایرانیسم بود و این مکتب فکری را در واکنش به خطرهای پانترکیسم و پانعربیسم و در تقویت تمامی ارضی و استقلال ایران بنا نهاد[۲۶]. کاظمزاده ایرانشهر نیز در مجله ایرانشهر (چاپ برلین) به ادعاهای پانترکیستان پاسخ میداد و در واکنش به ادعاهای آنها به نژاد آریایی مردم آذربایجان و برتری مردم ایران تایید میکرد [۲۷]. همچنین محمود افشار در مجله آینده بحثهایی در رابطه با هویت ملی و تمامیت ارضی و وحدت ملی باز کرد و اندیشههای خود را در آن نگاشت. از میان تحرکات عثمانیان میتوان به تطعیل کردن مدارس فارسی و نابودی کتابهای فارسی اشاره کرد که واکنش شدیدی از میهنپرستان ایرانی را به دنبال داشت [۱۴]. در واقع سیاسی شدن مسئله زبان به این دوران پیش از رضاشاه برمیگردد. اقدامات روسیه تزاری برای از بین برد زبان فارسی در قفقاز و جایگزین کردن آن با زبانهای محلی برای کاست نفوذ ایران نیز موجب تحرک اندیشمندانی ایرانی آن دوران شده بود[۱۴]. در همین دوره پانترکیسهتا به طور سیستامیک در نابودی میراث ادبی ایران و زبان فارسی در اوزبکستان نیز میکوشیدند و تمامی مدارس فارسیزبان در آن سامان نیز بسته شد. در کل سیاستهای ضد زبان فارسی یکی از عوامل تحرکات روشنفکران میهندوست آن دوران بود. مسئله دیگر که باعث حساسیت این روشفکران گردید اشغال آذربایجان از سوی ارتش عثمانی در سال ۱۹۱۸ میبود[۱۴]. ارتش عثمانی و نخبگان پانترکیست آن، به انتشار نشریه ترکزبان «آذرآبادگان» زدند و در آن نشریه به میراث تمدنی، فرهنگی و سیاسی ایران هجوم شد و تلاش شد تا تاریخ و فرهنگ و میراث دیگری برای آذربایجان معرفی گردد[۲۴]. سیاسی کردن مسئله زبانی باعث شد که گروهی از روشنفکران در تبریز در همان زمان برای مقابله با سلطه عثمانی، بر تداوم کاربرد فارسی به عنوان زبان آموزشی و اداری و مکاتباتی در آذربایجان پافشاری کنند[۲۴]. به علاوه این سیاست زدودن زبان فارسی در روسیه تزاری و در قاره هند نیز باعث هراس ایراندوستان از کاهش نفوذ فرهنگی ایران شد[۲۴]. در هر حال اقدامات همسایگان ایران در جلوگیری از آموزش زبان فارسی و تعطیل ساختن مدارس فارسی و نابودی کتابهای فارسی از سوی دیگر، حساسیت اندیشمندان و نخبگان ایران را به خطرهای کارگیری زبانهای محلی برانگیخت[۱۴].
[ویرایش] رابطه ناسیونالیسم با یکسانسازی
محمدعلی همایون کاتوزیان معتقد است از نظر احساسات رمانتیک محض و احساس برتری ملی، تفاوت چندانی بین ناسیونالیسم ایرانی و ترکی وبعدها عربی در قرن بیستم نبود.[۲۸] ولی آریایی گری اروپایی که در پایان قرن نوزدهم پدید آمد و به جاهای دیگر رسید، دست کم برای عربها و ترکها موهن بود. اما همین آریایی گری بهترین دستاویز ناسیونالیسم رمانتیک ایرانی پان ایرانیسم شد: برتری ملت ایران نه تنها به سبب مجد و عظمت - واقعی و خیالی – پیشین اش، بلکه بیش از آن به دلیل تعلق اش به نژاد برتر اروپا بود که تمدن جدید اروپا را با آن همه دستاورد علمی و اجتماعی به بار آورده بود. و ناخرسندی، و چه بسا افسردگی، روشنفکران ناسیونالیست ایرانی موقعی بیشتر میشد که عقب ماندگیهای ایران را با پیشرفتهای اروپا مقایسه میکردند و مقصر را بیشتر – اگر نه فقط- عربها (و سپس ترکها) و اسلام میدیدند. اسکندر و یونانیان هم از نکوهش به خاطر انحطاط ایران بی نصیب نمیماندند؛ اما – جز در کتابهای تاریخ- زود از آن معاف شدند زیرا هم اروپایی بودند و هم دیگر همسایه ایران نبودند.
رک گوترین و بی ریاترین شاعر بیانگر این ناسیونالیسم در ایران عارف قزوینی بود. مطلوب او یا نجات ناگهانی بود یا مرگ و نابودی کامل :
مشکل کار من آسان نکند کس جز مرگ | چه کنم آن که کند مشکلم آسان، نرسید | |
من در این غم که سکندر ز چه ایران آمد | تو به فکری ز چه بر چشمه حیوان نرسی | |
تا که شد پای عرب باز در ایران آن روز | خبر خرمی از کشور ساسان نرسید | |
عارف از بهر همین آمده پرسد از چیست | خبر کن فیکون گشتن تهران نرسید |
طولی نکشید که ترکها هم در اشعار ناسیونالیستی عارف با همین چوب رانده شدند، اگرچه در درجه اول تقصیر از خود شان بود زیرا برخی از نویسندگان و روزنامه نگاران ترک مدعی شده بودند که ایران هزار سال زیر سلطه ترکان بودهاست. هنگامی که امواج پان تورانیسم به سواحل آذربایجان رسید، عارف در تصنیفی به نام «این مهد زرتشت» از هم میهنان ترک خود درخواست کرد «از ترک و از زبان ترک بپرهیز»:
زبان [فارسی] فرامُش نکنید! | بگفت زردشت کز آب | |
خموش آتش نکنید! | خموش آتش نکنید |
او خشمگین از گفتههای تعصب آلود بعضی روشنفکران ناسیونالیست ترک، چنین سرودهاست:
زبان ترک از برای قفا کشیدن است | صلاح، پای این زبان ز مملکت بریدن است |
[ویرایش] دیدگاه در مورد تعریف ایرانی و فارسی
در مورد لغت «فارس» و «فارسیت» و «ایرانیت» و پیوند اینها دو نظریه وجود دارد. گروهی از نخبگان میگویند تعریفی به نام «قوم فارس» و جدایش آن از «ایرانی» ابهام دارد.[۳۰]
[ویرایش] دیدگاه یکی بودن ایرانی و فارسی در متون قدیم و اسلامی و قاجار
در لغتنامه دهخدا در ذیل «فارسی» آمدهاست: «فارسی. (ص نسبی) منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد. (منتهی الارب). معرب پارسی ؛ ایرانی. (حاشیه ٔ برهان چ معین: پارس). » و در زیر «فارس» آمدهاست:«آن که زبان فارسی دارد. آن که از مردم ایران است. در مقابل ترک، عرب و جز آن». دکتر «امان اللهی» یکی از انسان شناسان ایران، این مساله را مطرح میکند که آیا اصلا در ایران قومی به نام «قوم فارس» وجود خارجی دارد یا نه. به عقیده او ما در ایران استان فارس داریم، زبان فارسی هم داریم، اما قوم فارس نداریم[۳۱].
به عقیده دکتر کاوه فرخ لغت فارس محدود به گویشوران فارسی-دری نیست و فراگیرنده همه ایرانیان بوده است[۳۲]. بنابر تحقیقات دکتر کاوه فرخ و محققان دیگر اعراب و یونانیان و خارجیها نام کشور ایران را «پارس» و نام مردمان آن را «پارسی» میخواندند. برای نمونه قطران تبریزی، شاعر دهقانتبار (طبقهای از ایرانیان ساسانی)، میسراید: بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل//گه پارسی نوازد، گاهی زند دری// و دکتر امین ریاحی خوئی، در این بیت «دری» را زبان فارسی خراسان و پارسی را زبان ایرانی آذربایجان میداند[۳۳]. ابوریحان بیرونی، ایرانیان زبان خوارزمی را شاخهای از درخت استوار پارسیان میداند:«و أما أهل خوارزم، و إن کانوا غصناً من دوحة الفُرس»(و مردم خوارزم٬ آنها شاخهای از درخت استوار پارسیان (ایرانیان) هستند.)[۳۴]. ابو الحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف میینویسد:«پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایتهای خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر به این ولایتها پیوستهاست، همهٔ این ولایتها یک مملکت بود، پادشاهاش یکی بود و زباناش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان مینویسند یکی باشد، زبان یکی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبانهای پارسی.»[۳۵].
از این نکته برمیاید که فارسی دری تنها یکی از زبانهای گروه مردمان پارسی حساب میشود و گویندگان زبانهای دیگر مانند آذری قدیم و پهلوی و زبانهای دیگر پارسی نیز جزو گروه مردمان پارسی حساب میشدند. برای نمونه در کتاب مرزبان نامه، که ترجمهای است از طبری کهن به دری، وراوینی زبان طبری کهن راً فرس-قدیم" میخواند.[۳۶]. در متون دوران قاجاریه، به اقوام کرد و لک لقب «فرس قدیم» را میدادند و خارجیها لکها و لرها و بختیاریها و کردها را جزو گروههای پارسی میشمردند و خود آن گروه نیز خود را از «فرس قدیم» میدانستند[۳۷].
پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیدهاست، چنان که حمزه اصفهانی مینویسد [۳۸]: «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است». بنابراین تا دوران اخیر لغت «فارس» محدود به گونه «دری» فارسی نبودهاست و در واقع شامل زبانهای متعدد ایرانی و ساکنیان مردم ایران میشدهاست.
[ویرایش] دیدگاه تفاوت ایرانیت و فارسیت
ایران، به عقیده هما کاتوزیان از نظر جغرافیایی و تاریخی، منطقهای است که از لحاظ فرهنگی تمام یا بخشهایی از چند کشور را در بر میگیرد. گروه زبانهای ایرانی زبانهای فراوانی را شامل میشود که جز دری و تاجیکی هیچ یک از این زبانها و گویشها را فارسی زبان امروز نمیفهمد.[۳۹] به عقیده کاتوزیان، بنابراین، فرق است بین ایرانیت و فارسیت به طور خاص؛ گرچه حتی فارسیت نیز به سنت همگنی اشاره ندارد. از این روست تشابهها و تفاوتهای موجود در فرهنگ ایرانی به معنای وسیع کلمه، که همه مردمان سرزمین ایران در آن سهم دارند.
[ویرایش] فرآیند ساخت دولت مبتنی بر ملت واحد در ایران
معمولا فرآیند دولت سازی، به مراحلی گفته میشود که بر اساس آن قدرتهای محلی تضعیف شوند، یا به کلی تحت الشعاع یک قدرت مرکزی قرار گیرند، به شکلی که دولت مرکزی دارای حاکمیت مطلق بر سرزمین شود. فرآیند ملت سازی عبارت است از ایجاد یک فرهنگ مشترک ملی در سطح کشور. در این حالت، فرهنگهای فرعی بومی در حالی که خصوصیات فرهنگی خود را حفظ میکنند، پیرو یک فرهنگ گسترده تر در سطح کشور میشوند. فرآیند دولت - ملت سازی (Nation -state building) به لحاظ اقتصادی، محصول توسعه صنعتی و رشد نظام سرمایه داری و در هم ریخته شدن مرزهای قومی - قبیلهای و ایجاد بازارهای ملی است[۴۰].
ظهور دولت مدرن یکی از مهمترین تحولات ایران معاصر در قرن بیستم بودهاست. گرچه پدیده دولت در ایران پدیدهای کهن است و برخی ایرانشناسان برآنند که اصولاً نخستین دولت متمرکز جهان، به معنی دقیق آن در دوران هخامنشیان در ایران ظهور کرد، اما دولت مدرن به مفهوم مورد نظر علوم اجتماعی مدرن، به ویژه آنگونه که در آثار ماکس وبر آورده شدهاست، پس از کودتای ۱۲۹۹ شمسی در ایران به وجود آمد. یعنی دولتی تمرکزگرا که استفاده مشروع از قدرت حکومتی را تنها به خود اختصاص داده و منحصر کرده بود.
[ویرایش] دوره تجزیه: ۱۲۸۸ -۱۲۹۹
در آبان ۱۲۸۸ مجلس ملی دوم گشایش یافت. از سال ۱۲۸۹ در این مجلس چنددستگی ظهور کرد. ۲۷ اصلاح طلب در فرقه دموکرات و ۵۳ محافظه کار در فرقه اعتدال ائتلاف کردند.در خارج از پارلمان حزب دموکرات را در عمل حیدرخان عمواوغلی و محمدامین رسول زاده اداره میکردند.[۴۱] حیدرخان چون نمیتوانست فارسی را سلیس صحبت کند، نتوانست وکیل مجلس شود. روزنامه ایران نو، ارگان این حزب، در مقالهای اظهار داشت ناسیونالیسم تنها حفاظ مطمئن در برابر تجدید حیات گروه گرایی و استبداد سلطنتی است. برای اطمینان از این که چنین رژیمی دوباره ظهور نخواهد کرد، ایران باید همه مردم - مسلمان و کلیمی، مسیحی و زرتشتی، فارس و ترک - را برابر و آزاد و کاملاً ایرانی بداند.[۴۲]
جنبش ناسیونالیستی از انقلاب مارس ۱۹۱۷ روسیه نیرو گرفت. سازمانهای سیاسی در ایران، با سقوط امپراطوری تزاری دوباره پا گرفتند. به گفته وزیر مختار انگلستان، نخستین اثر انقلاب این بود که حزب دمکرات افراطی در تهران قدرت خود را بازیافت. در گیلان، داوطلبان جدید به رهبری خالو قربان و احسان الله خان به جنگلیها پیوستند. خالوقربان سرکرده گروه کوچکی از کارگران کتیراسازی و کردهای کرمانشاه بود و احسان الله خان روشنفکری آذری که در هنگام تحصیل در پاریس با آنارشیسم آشنا شده بود و دستهای از دمکراتها را از تهران با خود آورد. در اواخر ۱۲۹۶ جنگلیها قدرت بزرگی در شمال بودند.
در این میان شیخ محمد خیابانی، دمکرات پیشگام آذربایجان، کنفرانس شاخه ایالتی فرقه دموکرات را در تبریز تشکیل داد. خیابانی که از روحانیون محبوب محله شیخی خیابان بود، به هنگام تحصیل در قفقاز آرای رادیکال کسب کرده، به عنوان رزمندهای از صنف خرازان در انقلاب جنگیده، و در مجلس ملی دوم، به عنوان دموکراتی برجسته شهرت یافته بود. چهارصد و پنجاه نماینده حاضر در کنفرانس، که اغلب از شهرهای آذربایجان آمده بودند، روزنامه تجدد را راه انداختند، نام شاخه فرقه دمکرات در آذربایجان را به فرقه دمکرات آذربایجان تغییر دادند، و چهار درخواست عمده از حکومت مرکزی اعلام کردند: آغاز اصلاحات دموکراتیک مانند تقسیم اراضی، تعیین والی مورد اعتماد برای مردم آذربایجان، بازگشایی فوری مجلس ملی در تهران (که پس از قرار داد ۱۹۰۷ روسیه و انگلستان از بین رفته بود)، و تشکیل انجمنهای ایالتی که در قانون اساسی پیش بینی شده اما تا آخرین روزهای جنگ داخلی تحقق نیافته بود. خیابانی در اختتامیه گله کرد که آذربایجان با وجود فداکاریهایش در انقلاب مشروطه نه تعداد نمایندگان اش در مجلس منصفانهاست نه سهم عادلانهای از بودجه را از حکومت مرکزی دریافت میدارد. چند روز پس از کنفرانس فرقه دموکرات یک گروه اقلیت به ریاست احمد کسروی تاریخنگار را به علت مخالفت با درخواستهای مذکور و تغییر اسم خراج کرد. تا آن زمان، محافظه کاران به خصوص سران عشایر به شدت از خودمختاری محلی دفاع میکردند؛ در حالی که اصلاح طلبان پیشاهنگ استقرار یک حکومت مرکزی کارآمد بودند. اما از ۱۲۹۶ به بعد، محاسن و معایب تمرکز و عدم تمرکز هر دو مایه اشتغال خاطر بسیاری از اصلاح طلبان میشد. در همین حال سوسیال دموکراتهای قدیمی هوادار بلشویکهای روس در باکو گرد آمدند و تشکیل فرقه عدالت را اعلام کردند. آنها روزنامه دو زبانه آذری فارسی حریت را تاسیس کردند. تقریباً همه رهبران حرب جدید، روشنفکران آذربایجان ایران بودند که از سال ۱۹۰۶ با بلشویکهای روس همکاری داشتند. آنان نخستین کنگره خود را در انزلی برگزار کردند. [۴۳]
آبراهامیان میگوید : با گروهبندی مجدد احزاب ناسیونالیست و کمونیست مخالفت با حکومت مرکزی در تهران بر اثر انتشار قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس اوج تازهای یافت. در این پیمان نامه انگلستان متعهد میشد به ایران ۲۰۰۰۰۰ پوند وام دهد و کمک کند و در عوض ایران انحصار تامین سلاح ، آموزش نظامی و مشاوران کشوری را به انگلستان واگذار میکرد. به نظر مخالفان، این معاهده طرح امپریالیستی نمونه واری بود که ایران را به صورت تابعه امپراتوری بریتانیا در میآورد. شوروی توافقنامه را محکوم کرد و در انزلی نیرو پیاده کرد. مجتهدان بزرگ در کربلا علیه انگلستان فتوا دادند.دموکراتهای آذربایجان با پشتیبانی تجار محل که توافقنامه را طرحی فریبکارانه برای منحرف کردن راههای تجاری به بغداد میدانستند تهران را به فروش ایران متهم ساختند، در خواست تشکیل مجلس ملی و انجمنهای ایالتی را تجدید کردند، استقرار جمهوری را خواستار شدند، و با تغییر نام «ایالت آذربایجان» به «مملکت آزادیستان» به انفصال از ایران روی آوردند.[۴۴] (البته مورخان دیگری اعتقاد دارند هنگامی که در ۲۷ مه ۱۹۱۸ در سرزمین آن سوی ارس تا جنوب شرقی قفقاز جمهوری جدید آذربایجان برپا شد، گذاردن نام آذربایجان بر این جمهوری، در ایران و به ویژه در بین روشنفکران آذربایجانی موجب اعجاب و ناخرسندی گشت و خیابانی و پیروان دموکراتش، برای جدا نشان دادن خودشان از قفقاز، تصمیم گرفتند نام ایالت (آذربایجان) را به «آزادیستان» تغییر دهند ، نه برای انفصال از ایران[۴۵][۴۶][۴۷])آبراهامیان ادامه میدهد:از بخت خوش حکومت مرکزی، شاهسونهای آذربایجان، راههای اصلی را بستند، قبیله کردی شکاک به سرکردگی سمیتقوی بدنام ، توجه خود را از قتل عام آسوریان به آزار و اذیت دموکراتها معطوف کردند، و افراد قزاق در تبریز که انتظامات شهر را بر عهده داشتند و با مسلح کردن اعضای فرقه مخالف بودند، شورش کردند و در شهریور ۱۲۹۹ خیابانی را کشتند. [۴۸]
[ویرایش] یکسان سازی فرهنگی در دوره رضا شاه
[ویرایش] ظهور رضاشاه: ۱۲۹۹- ۱۳۰۴
خطر قریب الوقوع گیلان، آشوبهای آذربایجان، جنگهای دائم بین قبیلهها، حضور ارتش سرخ در شمال، وقوع شورشهایی در نیروی ژاندارمری، و قشون قزاق و ناتوانی حکومت از تشکیل مجلسی که توافقنامه نامطلوب ایران و انگلیس را تایید کند، همه به ایجاد بحران سیاسی حادی در پایتخت کمک کرد.[۴۹] در میانه بحران، کلنل (سرهنگ) رضاخان، افسر چهل و دو سالهای از یک خانواده گمنام نظامی و ترک زبان در مازندران که مدارج نظامی را طی کرده و به فرماندهی بریگاد قزاق قزوین رسیده بود، نیروی نظامی سه هزار نفره خود را به سوی تهران حرکت داد. او با کسب حمایت افسران ژاندارمری و مشاوران نظامی انگلیسی در شب سوم اسفند وارد تهران شد، شصت تن از رجال طراز اول را دستگیر کرد، به شاه اطمینان داد که کودتا برای نجات سلطنت از خطر انقلاب انجام میگیرد و درخواست کرد سید ضیا نخست وزیر شود. این دو در اعلان تشکیل حکومت خود اظهار کردند با پایان دادن تجزیه داخلی، انجام دگرگونیهای اجتماعی، و نجات کشور از اشغال بیگانگان، عصر احیای ملی را آغاز میکنند.[۵۰]
رضاخان طی چهار سال با غلبه بر شورشهایی در گیلان، خراسان، آذربایجان، فارس، مازندران و خوزستان موقعیت سیاسی و نظامی خود را تثبیت کرد. او در ۱۳۰۲ نخست وزیری را به دست گرفت. در ۱۳۰۴ با تشکیل مجلس موسسان قاجار را خلع کرده، سلطنت را به دست آورد.[۵۱] گرچه او قدرت اش را در اصل بر ارتش استوار ساخت، بنا به عقیده آبراهامیان، جلوس اش بر تخت پادشاهی، بدون پشتیبانی چشمگیر مردم کشور چندان صلح آمیز و قانونی نبود.[۵۲] راه رضاخان به سوی تخت سلطنت نه صرفاً با خشونت، نیروی مسلح، ترس، و توطئههای نظامی، بلکه با همدستی علنی با گروههای مختلف در درون و بیرون مجالس ملی چهارم و پنجم، هموار شد. این گروهها از چهار حزب سیاسی تشکیل میشدند: محافظه کاران از حزبی با اسم بی مسمای حزب اصلاح طلبان، اصلاح طلبان از حزب تجدد، رادیکالها از حزب سوسیالیست، و انقلابیون از حزب کمونیست.[۵۳]
از جمله برنامههای حزب تجدد ترویج زبان فارسی به جای زبانهای محلی در سراسر کشور بود. سه روزنامه بانفوذ آرمانهای کلی اصلاح طلبان را تبلیغ میکرد: ایرانشهر که حسین کاظم زاده دیپلمات سابق سفارت ایران در لندن، حامی ادوارد براون، و برادر دمکراتی برجسته که خیابانی از تبریز تبعید اش کرده بود؛ از ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ در برلین انتشار میداد. فرنگستان که مشفق کاظمی عضو جوان هیات دیپلماتیک از ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۵ در آلمان منتشر میکرد. و آینده که دکتر محمود افشار یزدی استاد علوم سیاسی در تحصیلکرده اروپا در سال ۱۳۰۴ در تهران بنیاد گذاشت.[۵۴] ایرانشهر گرچه در برلین انتشار مییافت، تقریباً در چهل شهر ایران پخش میشد، موضع مجله در تراز موضوعاتی که مطرح میکرد، آشکار بود: از مجموع ۲۶۳ مقاله منتشره در مجله، ۷۲ مقاله بیانگر اهمیت آموزش عمومی و غیر مذهبی، ۴۵ مقاله مبین ضرورت بهبود بخشیدن به وضع زنان، ۳۰ مقاله در توصیف تایید آمیز ایران پیش از اسلام، و ۴۰ مقاله در بررسی جوانب فناوری جدید و فلسفه غربی بخصوص ضد روحانی گری ولتر، نژادپرستی گوبینو، و آثار گوستاو لوبون درباره جماعتهای غیر عقلایی بود.[۵۵] پیامدهای زیانبار قوم گرایی، مضمون همیشگی مجله محسوب میشد. همان طور که مقالهای درباره مذهب و ملیت بیان میداشت:
« | مساله قومیت چنان جدی است که هرگاه از یک ایرانی که به خارج سفر کرده باشد، ملیت اش را بپرسند، به جای نام پرافتخار کشور اش از زادگاهش نام میبرد. ما باید فرقههای محلی، گویشهای محلی، لباس محلی، آداب محلی، و حساسیتهای محلی را از میان برداریم... | » |
مضمون همیشگی دیگر، این نظریه بود که عقب ماندگی فعلی ایران ناشی از حمله اعراب در قرن هفتم میلادی است. مقاله دیگر میگفت که جزمیت مذهبی، استبداد سیاسی، و امپریالیسم خارجی، به ویژه امپریالیسم عرب، «تواناییهای خلاق مردم هوشمند آریایی» را راکد گذاشتهاست، چنین مقالهای با تصویری که اعراب «وحشی» مسلمان را در حال غارت ، هتک حیثیت و قتل عام زرتشتیان «متمدن» نشان میداد، به چاپ میرسید. جای شگفتی نیست که ایرانشهر به رغم تیراژ وسیع اش بین روشنفکران ایران، همچنان در خارج از کشور به چاپ میرسید.[۵۶]
مقالههای فرنگستان نیز همان گونه بود. از حدود هفتاد مقاله منتشره آن، نه مقاله به فلسفه سیاسی غرب از جمله نژادپرستی گوبینو، سوسیالیسم آناتول فرانس، و نظرات ضد استعماری کارل مارکس اختصاص داشت. نخستین مقاله مجله اظهار میداشت که ایران خود را از استبداد سلطنتی رهانیدهاست اما اکنون به دیکتاتور انقلابی (همچون موسولینی) نیاز دارد که تودههای ناآگاه را به زور از چنگ روحانیت خرافاتی برهاند. فقط اوست که میتواند نگرشی نوین، مردمی متجدد، و ملتی متجدد به وجود آورد.[۵۷]
محتوای ماهنامه آینده نیز چنین بود اما بیشتر به ضرورت ایجاد دولتی مرکزی و هویت ملی یکپارچه تاکید داشت. موسس و نگارنده، مجله را با مقالهای تحت عنوان «مطلوب ما: وحدت ملی ایران» آغاز میکرد:
« | ایده آل یا مطلوب اجتماعی ما حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران است... (که موجب تشکیل امپراطوری و ملت بزرگ آلمان، ایطالیا و ... شد) مقصود ما از وحدت ملی ایران وحدت سیاسی، اخلاقی، و اجتماعی مردمی است که در ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است که عبارت است از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران باشد. اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود، و ملوک الطوایفی کاملاً از بین برود. کرد و لر و قشقایی و عرب و ترکمن و غیره با هم فرق نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند ... به عقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس، و غیره حاصل نشود هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر میباشد. اگر ما نتوانیم همه نواحی و طوایف مختلفی را که در ایران سکنی دارند یکنواخت نماییم، یعنی همه را به تمام معنی ایرانی کنیم، آینده تاریکی در جلو ماست. آنها که به تاریخ ایران علاقه دارند، آنها که به زبان فارسی و ادبیات آن تعلق خاطر دارند، آنها که به مذهب شیعه علاقمند هستند باید بدانند که اگر رشته وحدت این مملکت از هم گسیخته شود هیچ باقی نخواهد ماند. پس همه باید یکدل و یک صدا بخواهیم و کوشش کنیم که زبان فارسی در تمام نقاط ایران عمومیت پیدا کند و به تدریج جای زبانهای بیگانه را بگیرد. این کار میسر نمیشود مگر به وسیله تاسیس مدارس ابتدایی در همه جا، وضع قانون تعلیم عمومی اجباری و مجانی و فراهم آوردن وسایل اجرای آن، تدریس زبان فارسی و تاریخ ایران در تمام مملکت چاره اصلی و قطعی است ولی بعضی طرق دیگر هم که در درجه دوم اهمیت هستند به خاطر ما میرسد و در شمارههای آینده شرح خواهیم داد. مثلاً باید به وسیله ساختن راههای آهن روابط ارزان سریع میان نقاط مختلف مملکت دائر نمود تا مردم شمال و جنوب ، مشرق و مغرب بیشتر به هم آمیخته شوند ، باید هزارها کتاب و رساله دلنشین و کم بها به زبان فارسی در تمام مملکت به خصوص آذربایجان و خوزستان منتشر نود. باید کم کم وسیه انتشار روزنامههای کوچک ارزان قیمت محلی به زبان ملی در نقاط دوردست مملکت فراهم آورد. تمام اینها محتاج به کمک دولت است و باید از روی نقشه منظمی باشد. می توان بعضی ایلات فارسی زبان را به نواحی بیگانه فرستاد و در آنجا ده نشین کرد و در عوض ایلات بیگانه زبان آن نقاط را به جای آنها به نواحی فارسی زبان کوچ داد و ساکن نمود. اسامی جغرافیایی را که به زبانهای خارجی و یادگار تاخت و تاز چنگیز و تیمور است باید به اسامی فارسی تبدیل کرد.[۵۸] | » |
افشار در شمارههای آتی نیز به همین مضمون پرداخت. وی با این هشدار که کشور را خطرهای زیادی - اعم از خطر سرخ (شوروی)، آبی (انگلیس) ، زرد (ترکیه) ، سبز (اعراب) ، و سیاه (روحانیت) – تهدید میکند، اعلام میداشت که وظایف اساسی ، ایجاد یک دولت قدرتمند مرکزی، اشاعه زبان فارسی در میان جوامع غیر فارس، و انتقال دادن قبایل عرب و ترک از نقاط مرزی به مناطق داخلی است.[۵۹]
آبراهامیان میگوید : احمد کسروی مورخ نیز در مقالات متعددی در آینده و در آثار فراوان خود درباره زبانها ، قبایل ، مذاهب و نام جایهای ایران، به همین مساله وحدت ملی توجه داشت. او نخستین اثر مهم خود، آذری یا زبان باستان آذربایجان را متعاقب قیام خیابانی نوشت تا ثابت کند که آذری، زبان اصیل آریایی زادگاه وی را یورشهای ترکان از بین بردهاست. او نتیجه میگرفت که گویش ترکی فعلی که از خارج تحمیل شدهاست، اکنون باید جای خود را به فارسی، زبان رسمی کشور بدهد؛[۶۰] البته محققین دیگر[۶۱] به مقاله کسروی در نشریه پرچم [۶۲] اشاره میکنند که نقطه نظر متفاوتی را بیان میدارد :
« | ...راجع به زبان هم خودتان بهتر میدانید ، غریزه فطری و عادت از عواملی است که تغییر آن خیلی مشکل است ، وقتی که پدر و مادر و برادر من از طفولیت با من ترکی حرف زده و میزنند ، چگونه میشود من این زبان را دوست نداشته و اظهار نفرت کنم ؟ ...اگر مقصود این بود که برای آسانی کار درسها در سالهای نخست دبستانهای آذربایجان به ترکی باشد ما به آن دخالت نمیکردیم زیرا راه حل بحث آن بود که زحمت تدریس با زبانی که از دو زبانی در میانه آذربایجان و دیگر جاهای ایران پدید میآید سنجیده شود و به هرحال این اهمیت را که ما به آن دخالت کنیم نداشت . ولی همه میدانند که موضوع زبان در آذربایجان معنیهای دیگری را دارد و همیشه مقاصد دیگری در پشت سر این عنوان میباشد . | » |
کسروی در دومین کتاب مهم خود تاریخ پانصد ساله خوزستان میکوشید پیامدهای زیانبار و کشمکشهای قبیلهای و مذهبی را در نواحی جنوب غربی نشان دهد. او در اثر یادمانی خود تاریخ مشروطه ایران، ریشه پیشرفت نیافتگی ایران و بیشتر کشورهای خاور را پراکندگی در میان تودهها دانست، و گفت چند تیرگی که از دوگانگیهای قبیلهای و زبانی بر میخیزد، یکی از بدترین بیماریهایی ایت که گریبان ایران را گفتهاست. [۶۳]
به نظر بسیاری از مورخین، رضا شاه همه تقاضاهای مطرح شده توسط روشنفکرانی نظیر محمود افشار و حسین کاظم زاده را جز مقید کردن استبداد، کوتاه مدتی پس از آن قاجارها را خلع کرد و قدرت را به دست گرفت، برآورده ساخت.[۶۴]
[ویرایش] پادشاهی رضا شاه: ۱۳۰۵ - ۱۳۲۰
سلطنت رضا شاه شاهد ایجاد نظم نوین بود.[۶۵] او برای تضمین قدرت مطلق خود، روزنامههای مستقل را تعطیل کرد، مصونیت پارلمانی را از نمایندگان سلب کرد، و باز مهمتر از آن، احزاب سیاسی را از بین برد. حزب تجدد که صادقانه از رضاشاه حمایت کرده بود ، نخست جای خود را به حزب ایران نو و بعد حزب ترقی – سازمانی به تقلید از حزب فاشیست موسولینی و حزب جمهوریخواه آتاتورک – داد. اما حتی همین حزب ترقی نیز به زودی به تصور این که نیات خطرناک جمهوریخواهانه دارد برچیده شد.[۶۶] او با کسب قدرت بلامنازع، اصلاحاتی اجتماعی را آغاز کرد. با آن که رضاشاه هرگز طرح قاعده مندی برای مدرنیزاسیون کشور ارائه نداد – تز عمدهای ننوشت، سخنرانیهای مهمی ایراد نکرد، و وصیتی از خود به جای ننهاد – اما اصلاحاتی انجام داد که هرچند قاعده مند نبود، ولی نشان میدهد که وی خواهان ایرانی بود که از یکسو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر، و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در خارج از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانجات دولتی ، شبکههای ارتباطی، بانکهای سرمایه گذار، و فروشگاههای زنجیرهای باشد. او برای رسیدن به هدف اش –بازسازی ایران طبق تصویر غرب- دست به مذهب زدایی، برانداختن قبیله گرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایه داری دولتی بود.[۶۷]
همین طور در سال ۱۳۰۷، مجلس لباس قدیم اقوام ایرانی را غیرقانونی و همه مردان را به استثنای روحانیون ثبت نام شده، مجبور به پوشیدن لباس غربی و گذاشتن «کلاه پهلوی» کرد. هشت سال بعد این کلاه جای خود را به کلاه شاپوی اروپایی داد. رضاشاه این کلاه را نه فقط برای زدودن هویتهای قومی ، بلکه همچنین برای دخالت در آیین نماز در اسلام که لازمه اش بر خاک نهادن پیشانی است، برگزید.[۶۸]
رضا شاه، برای دست یافتن به یکسان سازی ملی وسیعتر، در ژانویه ۱۹۳۸، دستور تاسیس یک اداره دولتی به نام سازمان پرورش افکار را صادر کرد. رییس این اداره جدید، وزیر دادگستری بود که حالا موظف به هدایت نسل جوانتر به سوی خدمت به میهن بود.[۶۹]
رژیم انجمن پرورش افکار را به سرمشق از ماشینهای تبلیغاتی ایتالیای فاشیست و آلمان نازی برای تفهیم آگاهی ملی به مردم از طریق مجله ، جزوه، روزنامه، کتاب درسی، و برنامههای رادیویی، تشکیل داد.
او علاوه بر این نام بسیاری از شهرها را تغییر داد. از این گذشته، شاه در سال ۱۳۱۳ به ترغیب سفارت خود در برلین فرمان داد که از این پس نام ایران جایگزین پارس (Persia) شود. بخشنامه دولتی توضیح میداد که نام پیشین یادآور انحطاط دوران قاجار بود و فقط به استان فارس اشاره داشت؛ در حالی که نام فعلی یادآور شکوه و عظمت باستان است و به زادگاه نژاد آریایی دلالت دارد.[۷۰]
نه تنها موافقان بلکه روزنشفکران مخالف حکومت رضاشاه مانند دکتر تقی ارانی خواستار ترویج زبان پارسی و مرکزگرایی بودند. در نوشتاری به نام "آذربایجان : یک مساله حیاتی و مماتی ایران"(نقل از مجله فرنگستان، چاپ برلین، شماره ۵ سال ۱۳۰۳ (۱۹۲۴) صفحات ۲۴۷ ـ) تقی ارانی در پاسخ به نشریه و روزنامه پان ترکیست عثمانی و روشنی بیک که خواستار تجزیه ایران بود برمیخیزد و خواستار مرکزگرایی و ترویج پارسی در آذربایجان میباشد و زبان ترکی را تحمیل بیگانگان بر آذربایجان مینامد
در نتیجه اصلاحات آموزشی رضاشاه، مکتبخانههای سنتی مذهبی، با مدارس ابتدایی نوین جایگزین شدند. کتابهای مدارس جدید، همه به فارسی، بوده و در تهران چاپ می شدند. این کتابها، جایگزین متون کلاسیک و قرآنی شدند که سابقاً تدریس می شدند. ضمناً، آموزش دیگر زبانهای مورد استفاده در ایران، ممنوع شد. تا سال ۱۹۳۰، حتی عربی از برنامه مدارس ابتدایی حذف شده بود و فقط در مقاطع بالاتر تدریس می شد. فارسی نه تنها حالا دیگر زبان ملی ایران بود، بلکه همه زبانهای اقلیت دیگر در کشور ممنوع شدند. چاپ کتاب و روزنامه به زبانی جز فارسی، ممنوع بود. در سال ۱۹۳۵، محمد علی فروغی کابینه اش را به مجلس معرفی کرد و فرصت یافت تا تاسیس یک فرهنگستان جدید را اعلام کند. وظیفه آن پالایش زبان فارسی با معرفی لغات فارسی جدید برای جایگزینی لغات عربی و خارجی بود. مطبوعات تحت نظارت شدید از سوی بخش ویژه ای در اداره پلیس بود، که سانسور را نه تنها روی محتوا اعمال می کرد، بلکه روی خالص بودن زبان حساس بود.[۷۱][نشانی ذکر شده صحیح نیست]
[ویرایش] دیدگاه بروز رنجش بخاطر سیاستهای یک سان سازی ملی
به قول آبراهیمیان و نیکی ر. کیدی: قدام رضاشاه برای یکسان سازی ملی رنجشهای بیشتری بین اقلیتهای دینی و زبانی ایجاد کرد.[۷۲][۷۳]
به قول گاوین هاملبی: برخورد رضاشاه با اقلیتهای قومی ایران اعم از اعراب، بلوچها، کردها، ترکنها، یا ترک زبانان همواره خصمانه بود. این موضعگیری بازتابی از بدگمانی او نسبت به کثرت گرایی قومی و فرهنگی و نیز ترس از جنبشهای مخالف و بالقوه تجزیه طلب بود که وحدت کشور را تهدید میکرد. لذا این قبیل گروهها در معرض فشاری بیرحمانه قرار داشتند تا در مسیرجریان اصلی جامعه ایران قرار گیرند، و این فشارها با حملات منظم به هویت فرهنگی آنها همراه بود.[۷۴]
به قول آبراهیمیان: دولت برای مقابله با اختلاف طبقاتی و قومی، هر چه بیشتر به خشونت متوسل شد، تا آنجا که در سال ۱۳۲۰ علاوه بر ایرانیان، بسیاری از اروپاییان فکر میکردند، یا سرکوب همچنان ادامه مییابد، یا افسران ارشد رژیم را بر میاندازند، و یا تنشهای اجتماعی دیر یا زود به انقلابی خونین منجر میشود.[۷۵]
[ویرایش] دولت مدرن و مسئله فرهنگ و زبان اقوام
در مورد زبان، کارکرد وحدت بخشی زبان فارسی در میان ایرانیان از گذشته دور مشخص است. این زبان که به تعبیر ارنست گلنر حامل نوعی فرهنگ والا بود، نخبگان و تحصیل کردگان ایرانی را به یکدیگر پیوند میداد و عامل ارتباط آنها محسوب میگردید[۱]. تا زمان رضاشاه، مکتبخانههای عمومی در کل ایران رواج داشتند و به زبانهای پارسی و تازی تدریس میکردند[۷۶].روند مدرنیزایتون و مدل نهادهای غربی و گسترش ارتباطات روزانه تاثیر بسیاری بر روابط گروههای زبانی داشته است[۳۰]. این روند باعث همگونی و یکسانسازی فرهنگی در ایران معاصر شدهاست و باعث گسترش زبان فارسی، زبان رسمی کشور و کاهش زبانها و گویشهای دیگر شده است[۳۰]. همچنین روند مدرنیزه شدن جامع باعث آمیزش اقوام و تندیدگی اقوام و بهم زدن مناطق یکدست زبانی شده است[۳۰]. با وجود برخی نیسانیها در مناطق مختلف ایران از لحاظ اقتصادی، فرهنگی و آموزش و پرورش، روند همگونی ملی و یکسانسازی و آمیزش اقوام هنوز ادامه دارد[۳۰]. هویت خودآگاه ایران یکی از ویژگیهای ملی ایرانیان است صرفنظر از زبان، دین، قومیت و نژاد[۳۰]. این فرهنگ جدا از اینکه شامل فرهنگهای مناطق مختلف ایران و زبانهای محلی هم میشود یک صورت و شکل فرا منطقهای دارد که آن را متعلق به منطقه خاصی نمیسازد و زبان گویای این فرهنگ فارسی است[۱۶].
درمورد جنبههای دیگر فرهنگی ( مثل الفبا ، آداب و رسوم ، لباس و ...) دیدگاه هایی وجود داشته است که تغییر چنین مواردی را بعلت پذیرش بینالمللی و جنبه کاربردی قابل پذیرش می دانسته ، مثلا قاضی محمد ، رئیس حکومت خودمختار کردستان ، در این مورد چنین گفته است :
« | ...گفته ام الفبای لاتین را چاپ کرده و کتابها را به حروف لاتینی بنویسند.دستور خواهم داد در مساجد مردم را به این الفبا آشنا بکنند و به آنها تدریس نمایند و این کار به همین زودی و خیلی هم زود انجام خواهد شد. همچنین لباس بین المللی را جایگزین لباس کردی خواهم نمود. ما از چند جهت به لباس و تغییر آن اهمیت می دهیم یکی از این نظر که لباس بین المللی ظاهر آراسته ای دارد و امروز که دنیا دنیای مادی است جهانیان به ظاهر خیلی اهمیت می دهند.دیگر این که لباس فعلی در موقع کار و زمان جنگ باعث زحمت کردهاست . هیچوقت به دشمن نمی توان گفت که صبر کنید من ریشه شلمه ام ( عمامه کردی ) را از جلو چشم و صورتم رد کنم و نشانه روی بنمایم.[۷۷] | » |
[ویرایش] دیدگاه تداوم سنت کهن
پذیرش زبان فارسی به عنوان زبان رسمی آموزشی و اداری ایران در قوانین اساسی بعد از مشروطیت باعث شدهاست تا جریانت قومگرا و برخی از پژوهشگران عمدتاً دارای گرایشهای چپگرایانه مارکسیستی، آن را نشانهای دال بر سیاستگذاری قومی دولت مدرن بدانند و عنوان کنند که دولت مدرن ایران زبان فارسی را به اقوام غیرفارسزبان تحمیل کرده و مانع فراگیری زبانهای محلی در سطح آموزشی و اداری شده است[۱۴]. برخی آثار و نشریات گروههای افراطی قومی نظیر جریانات پان ترکیست چه در خارج از ایران در جمهوری آذربایجان و یا ترکیه و چه برخی گرایشهای داخلی کم نفوذ چنین عنوان میکنند که گویا قبل از ظهور دولت مدرن رضاشاه پهلوی، زبانهای محلی در سراسر ایران به عنوان زبان آموزش در مدارس و سایر کانونها رایج بوده و انبوهی از آثار کتبی بر زبانهای محلی وجود داشتهاست که دولت مدرن آن را ممنوع کرده و از میان برده است[۱۴]. اما در هیچ آثار ادبی، تاریخی و فرهنگی ایرانی و غیرایرانی مطالبی دال بر وجود زبان رسمی بجز زبان فارسی به چشم نمیخورد[۱۴]. هرچند این نکته را نمیتوان انکار کرد که پس از روی کارآمدن دولت مدرن، از به کارگیری زبانهای محلی در نهادهای آموزشی جلوگیری شده اما این بدان مفهوم نیست که اصولاً چنین نهادهایی وجود داشته است[۱۴]. به طور کلی همه مدارک و شواهد و آثار گوناگون تاریخی و ادبی دال بر آن است که زبان فارسی همیشه در قرنهای پس از اسلام زبان رسمی و ادبی ایران بوده و کمتر اثری از زبانهای محلی(بجز عربی) از ترکی گرفته تا بلوچی تا کردی و سایر زبانها در ایران نوشته شده است[۱۴]. تحصیلات و آموزش و سوادآموزی اصولاً در تمام مناطق ایران به زبان فارسی و عربی بوده و وجود دیوانهای اشعار فارسی شعرای مناطقی چون بلوچستان، کردستان، آذربایجان و سایر نقاط دال بر همین نکته است[۱۴]. به عبارت دیگر تحصیل کردگان، نویسندگان، مورخان و ادبا شعرای همه مناطق ایران، نوشتارهای خود را به فارسی دری مینوشتند[۱۴]. حتی تاریخهای محلی نیز غالباً به زبان فارسی نوشته میشد[۱۴] و مابقی به تازی. بنابراین هیچ مدرکی دال بر رایج بودن زبانهای محلی نظیر کردی، ترکی، بلوچی، یا ترکمنی به عنوان زبان آموزشی مناطق حاشیهای ایران وجود ندارد[۱۴]. گرچه برخی آثار ادبی مانند نظیر اشعار مختومقلی و نسیمی و فضولی وجود داشتهاست ولی این معمولاً استثناء بر قاعده بود[۱۴]. بدین ترتیب آنچه در دوران ظهور دولت مدرن ایران به عنوان زبان رسمی ایران معرفی شد در واقع تداوم همان سنتهای کهن آموزشی ایران بوده و زبان فارسی به طور طبیعی به زبان ملی همه ایرانیان تبدیل شده بود[۱۴]. مدارک و شواهد نشان میدهد که حتی در زمانی که زبان ترکی به عنوان زبان رایج ادبی منطقه قفقاز (جمهوری آذربایجان بعدی) کاربرد داشت و بسیاری از ایرانیان آذری به آن مناطق رفت و آمد داشتند، اکثر قریب به اتفاق کتابها و نشریات شهرهای آذربایجان ایران، به ویژه تبریز به زبان فارسی انتشار مییافت و تعداد نشریات چاپ ترکی بسیار اندک و انگشت شمار بود[۱۴]. دکتر ماشاءالله آجودانی در کتاب مهمش «یا مرگ با تجدد» با آوردن فهرستی از این روزنامهها چون «کاغذ اخبار»، «وقایع اتفاقیه»، «روزنامه دولت علیه ایران»، «روزنامه ملتی»، «روزنامه دولت ایران»، «وقایع عدلیه»، «نظامی»، «مریخ»، «شرف»، «تربیت»، «تبریز» بزیبائی و شیوائی ویژه خود نشان دادهاست که زبان فراگیر و «ملی» در آن سالها چیزی جز پارسی نمیبودهاست. او همچنین نمونه ارزشمندی نیز به این بررسی میافزاید، سخن از گزارش محمد امین رسولزاده،( نخستین رئیس جمهور جمهوری آذربایجان که گرایشهای پانترکیستی نیز داشت) است که مینویسد: «در اینجا [ارومیه]نمی توانید غیر از چند مشترک حبل المتین روزنامه خوان دیگری پیدا بکنید. روزنامههای ترکی قفقاز نیز در اینجا خریدار و خواننده ندارند. اصلا در اینجا ترکی خواندن متداول نیست. اگرچه همه ترک هستند ولی ترکی نمیخوانند. همه جای آذربایجان چنین است. حتی چنان تیپهائی وجود دارند که این حال را برای قفقاز نیز پیشنهاد میکنند و خیال میبافند که باید همه عالم اسلام زبان فارسی یاد بگیرند و به فارسی بخوانند.... در عرض پانزده روزی که در ارومیه بودم هرچه جستجو کردم بلکه یک نفر خریدار روزنامه ترکی پیدا کنم ممکن نگردید»[۷۸].
بدین گونه زبان فارسی برای اهالی آذربایجان یک زبان بیگانهای نبودهاست و جود هزاران دیوان شعر فارسی و شاعر بزرگ کلاسیک فارسیگو نیز نشانگر ملی و بودن این زبان در آن مناطق بوده است[۱۴]. همین وضع در کردستان، حتی نه تنها کردستان ایران بلکه کردستان عثمانی نیز مشاهده میشود و بسیاری از ادبا و شعرا و دیوانها به زبان فارسی سروده شدهاند. برای نمونه چهار کتاب برجسته کردها در رابطه با خودشان به زبان فارسی است(شرفنامه بدلیسی-سیر الاکراد- حدیقه ناصریه-تحفه ناصری-حدیقه امان الهی)[۱۴]. برجستهترین این کتابها شرفنامه بدلیسی است که در قلمرو عثمانیان نوشته شده است[۱۴]. بنابراین زبان فارسی زبان نوواردی در مناطق گوناگون ایران نبودهاست و ادعای برخی از نویسندگان و پژوهشگران سیاسی مبنی بر برانداختن نهادهای آموزشی زبان محلی و از میان بردن آثار مکتوب زبانهای محلی نادرست است و هیچ مدرک و سند متعبری ندارد[۱۴].
[ویرایش] دیدگاه سیاسی شدن مسئله زبان و واکنش تدافعی بودن عملکرد دولت
به این نکته باید توجه کرد که سیاسی شدن مسئله زبانهای محلی در ایران و کاربرد آنها به عنوان ابزاری سیاسی در راه مبارزات و رقابتهای سیاسی نخبهگرایانه برای کسب قدرت، و به خصوص تحریکات نیروهای فرامرزی در خارج ایران، به ویژه جمهوری آذربایجان تحت حاکمیت اتحاد شوروی و پس از آن و یا ترکیه، باعث نگرانی دولت و نخبگان سیاسی و نیروهای ملی ایرانی میشده و آنها را به عکس العمل دفاعی وامی داشته است[۱۴]. در این رابطه میتوان به اقدامات گسترده محافل پانترکی اوایل دهه۱۹۲۰ در جمهوری ترکیه و تطعیل کردن مدارس فارسیزبان و نابودی کتابهای فارسی اشاره کرد که عکسالعمل بسیاری از ایرانیان میهندوست را دنبال داشت[۷۹][۱۴]. این اوضاع در مناطق قفقاز به ویژه جمهوری آذربایجان نیز روی داد[۱۴]. یکی از افراد پان ترکیست در زمان تزارها که با زبان فارسی سخت در قفقاز میستیزید حسن بی زردآبی (۱۸۳۷–۱۹۰۷) سردبیر روزنامه ایکینچی بود. وی زبان فارسی را زبان «عرعر خر» مینامید[۸۰] و خواستار زدودن آن زبان از قفقاز بود و رزنامه وی به نام اکینچی سخت ضدایرانی بود و ایران را کشور عقب افتاده و غیرانسانی میدانست[۸۱]. بنابر قول پروفسور ایوان سیگل وی خواستار محدود کردن زبان فارسی که آن را ابزار ایرانگرایی میدانست بود. همچنین وی خواستار ترکزبان شدن اقلیتهای مسلمان مانند پارسیان(تاتها) در قفقاز بود[۸۲].
اقدامات روسیه تزاری از نیمه قرن نوزدهم به بعد برای ریشه کن ساخته زبان فارسی و جایگزین ساختن زبان محلی ترکی به منظور از میان بردن نفوذ سیاسی و فرهنگی و هنر ایران، و بعدها اقدامات گسترده محافل پانترکیست تحت حمایت شوروی در نابودی میراث ادبی ایران و بستن مدارس فارسیزبان و نابودی کتابهای فارسی در آن ناحیه، واکنش شدید ایرانیان را برانگیخت[۱۴][۸۳][۱۴] و انها را به پاسداری بیشتر از زبان فارسی به عنوان مهمترین میراث فرهنگی ایرانی تحریک کرد[۱۴]. همین اوضاع و احوال در سایر مناطق سرزمینهای سابق ایرانی و برای نمونه در شهر سمرقند و بخارا روی داد و نبخگان کمونیست روسی و ازبک(با گرایش پانترکیسم)[۸۴] از سالهای دهه ۱۹۲۰ به بعد، به طور سیستماتیک به نابودی میراث ادبی ایران دست زدند[۱۴]. واگذاری این دو شهر فارسیزبان به ازبکها به همین منظور بود[۱۴]. بعدها نخبگان ازبک چه در زمان سلطه شوروی و چه پس از فروپاشی آن، به نابودی زبان فارسی به عنوان زبان آموزشی این منطقه دست زدند و به تدریج تمام مدارس فارسی تاجیک را در این نواحی تطعیل و مدارس آموزشی به زبان ازبک را جایگزین کردند[۱۴]. این اقدامات بسیاری از ایرانیان و فارسیزبانان منطقه را نگران ساخت و باعث شد تا ابعاد سیاسی رخنه زبانی و از میان برداشتن زبان ملی ایران را مورد مطالعه و بررسی قرار داده و جهت حفظ ان اقدام نمایند[۱۴].
مسئله دیگری که باعث حساسیت افراد گوناگون (مانند محمود افشار و کسروی و تقی ارانی و کاظمزاده ایرانشهری..و غیره) به حفظ و پاسداری از زبان فارسی و هراس از رواج زبانهای محلی به عنوان زبان کتبی و آموزشی شد، سیاسی شدن مسئله زبانهای محلی و به کار بردن آن به عنوان ابزاری علیه وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران بود[۱۴]. در دوران اشغال آذربایجان از سوی ارتش عثمانی در سال ۱۹۱۸، نیروهای ارتش عثمانی و نخبگان پانترکیست آن، برای اولین بار به انتشار نشریه ترک زبان آذربادگان در تبریز دست زدند[۱۴]. در آن نشریه میراث تمدنی، فرهنگ و سیاسی ایران مورد هجوم قرار گرفت و تلاش شد که تاریخ، تمدن، نژاد، و میراث فرهنگی و سیاسی دیگری برای آذربایجان ایران معرفی شود که با هویت و ملیت ایرانی در تضاد بود، و آذربایجان را به حوزه ترکیه عثمانی پیوند میداد[۱۴]. سیاسی کردن مسئله زبان ترکی باعث شد که گروهی از ایراندوستان ترکزبان تبریز در همان زمان برای مقابله با سلطه عثمانی، بر تداوم کاربرد فارسی به عنوان زبان آموزشی و اداری و مکاتباتی در آذربایجان تأکید کنند[۱۴]. بعدها نیروهای اشغالگر سرخ، مسئله زبان ترکی و زبان کردی را در جریان ایجاد جمهوریهای خودمختار آذربایجان و کردستان به عنوان ابزاری سیاسی علیه تمامیت ارضی ایران به کار گرفتند و بار دیگر عکسالعمل شدید ایران دوستان و به کارگیری آنها به عنوان ابزاری علیه تمامیت ارضی، میراث فرهنگی و تاریخی ایران از یکسو، و اقدامات همسایگان ایران در جلوگیری از آموزش زبان فارسی و تعطیل ساختن مدارس و نابودی کتابهای فارسی از سوی دیگر، حساسیت دولت و نخبگان سیاسی ایران را نسبت به خطرهای به کارگیری زبانهای محلی برانگیخت[۱۴]. پروفسور وارتان گریگوریان در رابطه با اقدامات روسها در جایگزین کردن زبان روسی برای فارسی در خاطرات خود در تبریز نیز روایت کردهاست [۸۵].
گرچه بعد از انقلاب، برخی از نشریات محلی به زبانهای ترکی، کردی، ترکمنی، عربی و سایر زبانها منشتر شد، اما به کارگیری همین زبانهای محلی برای پیشبرد پروژههای سیاسی، تحریف تاریخ ایران و ایجاد تفرقه قومی از یکسو و همچنین سیاسی کردن مجدد مسئله زبان از سوی گروهای قومگرا و گروهای چپگرای غیرقومی به عنوان ابزار مبارزه علیه دولت و گاه تمامیت تاریخی، ادبی، سیاسی و حتی ارضی ایران از سوی دیگر، نگرانیهای شدیدی در محافل حکومتی و روشنفکری نسبت به آثار کارگیری زبانهای محلی در نشریات و مهمتر از آن نهادهای آموزشی ایجاد کرد و محدودیتهایی را برای به کارگیری زبانهای محلی در نشریات وجود آورد[۱۴]. در سالهای اخیر، به ویژه پس از خرداد ۱۳۷۶ با انتشار مجدد نشریات و روزنامهها به زبان محلی، باز هم جریانهای قومگرا به تلاش خود برای بهره برداری از زبان جهت خلق تاریخ، تمدن، نژاد، دولت و هویت جداگانه برای گروههای زبانی و مذهبی ایران ادامه دادند و نگرانیهای سابق را برای ایراندوستان زنده ساختند[۱۴].
بحرانزدایی از مسئله زبان و کاربرد زبانهای محلی در مطبوعات و نشریات و در نهایت در زمینههای اموزش، پیش از هرچیز غیرسیاسی ساختن مسئله زبانهای محلی در ایران بستگی دارد و مادام که این زبانها به عنوان ابزاری علیه تمامیت فرهنگی، تاریخی، تمدنی و ارضی ایران و به عنوان جایگزین زبان فارسی در مناطق قومی مورد بهرهبرداری قرار گیرند، مخالف دولت، نخبگان سیاسی و ایرانیان میهن دوست را برخواهد انگیخت[۱۴].
[ویرایش] ادعای توسعه نیافتگی مناطق قومی ایران
[ویرایش] دیدگاه پیروان این ادعا
[ویرایش] دیدگاه مخالفان این ادعا
در بسیاری از ادبیات مربوط به مطالعات قومی به ویژه مواردی که از سوی نخبگان قومگرا نوشته میشود این ادعا وجود دارد که دولت مدرن در راستای یک سیاست قومگرایانه به طور عمدی و به منظور عقب نگه داشتن اقوام ایرانی، از توسعه اقتصادی این مناطق جلوگیری به عمل آورد و به جای آن به توسعه اقتصاد مناطق فارسزبان ایران دست زد[۱۴]. اما باید به چند نکته اشاره کرد. نخست وجود نابرابری اقتصادی در مناطق گوناگون کشور ایران امری است انکارناپذیر و نیز این واقعیت است که برخی از مناطق محل گروههای اقلیت زبانی هست[۱۴]. برای نمونه مناطق بلوچستان و کردستان در زمره مناطق محروم اقتصادی به شما میآیند. با این همه این به این معنی نیست که دولت مدرن در راستای یک سیاست «فارسمحوره» به عقبماندگی اقتصادی این مناطق مباردت ورزیده است[۱۴]. همچنین این به آن معنی نیست که تمام مناطق گروههای زبانی و مذهی یا اقوام ایرانی غیرفارسزبان دچار این عقبماندگی هستند و مناطق فارسزبان وضعیت بهتری از آنها دارند[۱۴]. زیرا مطالعههای علمی و آماری دقیق نشان میدهد که عقبماندگی این مناطق به دلایل گوناگون نظیر بیثباتی بودن یا شرایط اقلیمی و یا حتی حاشیه بودن آنها (یعنی قرارگرفتن در مناطق مرزی) صورت گرفته باشد و نه اعمال سیاستهای قومگرایانه عمدی از سوی دولت مدرن[۱۴]. برای نمونه ناآرام بودن اوضاع در کردستان یا شرایط اقلیمی بلوچستان میتواند تا حدی تعیین کننده عدم توجه دولت به اقتصاد این مناطق باشد و سرمایهگزاری اقتصادی از سوی دولت و حتی سرمایهگزاران پرهزینه شناخته شود[۱۴].
گذشته از این نمیتوان گفت که تمامی مناطق «قومی» ایران به طور یکسان از عقبماندگی رنج میبرند و مناطق غیرقومی یا فارسزبان ایران به لحاظ توسعه اقتصادی دارای شکوفایی چشمگیر باشند[۱۴]. برای نمونه وضع اقتصادی آذربایجان ایران از بسیاری از مناطق فارسزبان بهتر و شاخصههای توسعه اقتصادی آن بالاتر است[۱۴]. در مقابل، برخی از مناطق فارسزبان ایرانی به لحاظ برخی از شاخصهای اقتصادی از مناطق غیرفارسزبان ایران عقبترند. برای نمونه بخش اعظم مناطق جنوب خراسان از خدمت گازرسانی محروم هستند[۱۴]. در حالی که در بسیاری از مناطق آذربایجان و کردستان دولت خدمت لولهکشی گاز را انجام دادهاست. به همین گونه آمار و ارقام دقیق نشان میدهند که وضع برخی مناطق فارسزبان استانهای حاشیه کویر، نظیر سمنان، فارس، یا مناطقی همچون هرمزگان و بوشهر به لحاظ اقتصادی و شاخصهای توسعه اقتصادی و رفاه اجتماعی جزو عقبترین استانها و از مناطق آذربایجان عقبماندهتر است[۱۴].
بنابراین هرچند عقبماندگی اقتصادی در برخی مناطق مرزنشین قومی و نقش دولت در آن قابل انکار نیست، اما نمیتوان ثابت کردن که دولت براساس برنامه سیاسی قومگرایانه یا «فارسگرایانه» به عقبماندگی این مناطق دست زدهاست و یا اینکه همه مناطق فارسزبان توسعه یافته هستند و سایر مناطق عقبمانده[۱۴]. عوامل دیگری مانند ناآگاهی نخبگان دولت نسبت به چالشهای ناشی از عقبماندگی مناطق قومی و اقتدار دولت را میتوان نیز دخیل دانست[۱۴].
در برخی از بحثهای گروههای قومگرا، این موضوع مطرح میشود که دولت با برنامهریزیهای توسعهای خاص، و با عدم سرمایهگذاری در آذربایجان زمینه مهاجرت آذریهای ایران، چه نیروهای متخصص، چه بازرگان و سرمایهدار، و چه نیروهای کارگری را به مناطق مرکزی ایران باعث شد و بدین ترتیب نوعی ستم قومی اعمال کرد[۱۴]. هرچند آذربایجان در مقایسه با تهران و برخی از استانها در سطح پایینتری از رشد اقتصادی و سرمایهگذاری دولتی قرار دارد، ولی آمار و ارقام دولتی و مراکز آمار ایران نشانگر این واقعیت است که سطح سرمایهگذاری دولتی در این استان از بسیاری از مناطق فارسزبان ایران بیشتر است[۱۴]. برای نمونه اعتبارات عمرانی اختصاص یافته در استان آذربایجان شرقی در سال ۱۳۸۰، شامل ۵٫۱۴ درصد اعتبارات عمرانی کل کشور بود و از اعتبار اختصاص به استان اصفهان (۴٫۴۰ درصد)، استان کرمان (۳٫۷۸ درصد)، استان گلستان (۲٫۵۳ درصد)، استان یزد (۱٫۴۹ درصد)، استان مازندران (۴٫۶۳ درصد)، استان سمنان (۱٫۳۱ درصد)، استان بوشهر (۲٫۱۴ درصد)، استان گیلان (۳٫۶۳ درصد)، بیشتر است. در همین سال، درصد اعتبارات استان تهران ۵٫۵۵٪ درصد است; یعنی میزان بسیار اندکی بیشتر از آذربایجان شرقی. این آمار نشان میدهد که برخلاف برخی از نظرها، دولت ایران سیاست تبعیض اقتصادی براساس قومیت را در پیش نگرفتهاست [۸۶][۱۴].
بنابراین مسئله را نمیتوان نوعی سیاست سنجیده دولت مدرن در رابطه با قومیت دانست[۱۴]. گذشته از آن، این گونه نویسندگان به ماهیت نظام سرمایهداری و انگیزههای منفعتطلبانه افراد بشر توجه نمیکنند[۱۴]. بسیاری از سرمایهگزاران آذری با همین انگیزه به مرکز یا سایر نقاط ایران کوچ میکنند، و هم مذهب بودن آذریها با سایر ایرانیان عامل بسیار مهمی در گرایش آنها به مهاجرت در اقصی نقاط ایران برای بازرگانی و کسب تجارت و سود است[۱۴]. همچنین، این گونه مهاجرتها، خاص آذریها نیست، و بسیاری از خراسانیها، فارسیها، کرمانیها و سایر سرمایهداران به انگیز تجارت و سود به مناطق مرکزی و پایتخت مهاجرت میکنند[۱۴]. مهاجرت کارگران نیز به همین گونهاست و نیروهای کار بسیاری از استانهای فارسیزبان نیز به این گونه مهاجرت به تهران دست میزنند[۱۴].
[ویرایش] ادعای قومی بودن دولت مدرن ایران
[ویرایش] دیدگاه مخالفین این ادعا
بر اساس این ادعا، دولت مدرن ایران عمدتاً کانون حضور فارسزبانها است و سایر گروههای زبانی و مذهبی در آن جایگاهی ندارد. مخالفین این دیدگاه، ادعا میکنند که نام و هویت ایران، بر خلاف بیشتر کشورهای جهان، برگرفته یا برساخته از قوم، زبان، دین یا مذهب خاصی نیست و تقریبا در هیچ یک از اقوام، گویشوران به زبانها و لهجههای گوناگون و پیروان ادیان و مذاهب مختلف در این سرزمین احساس بیگانگی بر نمیانگیزد [۸۷].
مطالعه هزار سال تاریخ اخیر ایران نشان میدهد که مفهوم قومگرایی و گروههای قومی به عنوان واحدهای جدا از هم و دارای روابط خصمانه مبتنی بر هویت قومی جداگونه، در ایران مفهوم و مصداقی پیدا نمیکند[۱۴]. تاریخ طولانی، انسجام سرزمینی، میراث سیاسی، فرهنگی و تمدنی ایرانی نوعی هویت و وحدت ملی نیرومند در کشور ایجاد کردهاست. این همبستگی ملی خود را در شیوههای گوناگون در قیامها و حرکتهای سراسری این سرزمین به ویژه در دورانهای خاص به نمایش گذاشته است[۱۴]. انقلاب مشروطیت، نهضت ضداستعماری ملی شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامی و موج سراسر آزادخواهی در اصلاحات آغاز قرن بیست و یکم، از جمله این موارند[۱۴]. در این حرکات روحیه سراسری مشترک برای دستیابی به اهداف مشترک دیده میشود و به رغم تلاشهای گسترده جریانهای داخلی و خارجی قومگرای برای بسیچ قومی در ایران پس از آغاز جنگ جهانی دوم، همبستگی ملی ایرانیان همچنان تجلی گسترده خود را به نمایش گذاشته است[۱۴].
گذشته از این حضور برخی از گروههای زبانی یا مذهبی ایرانی در ردههای بالای دولتی گاه چشمگیر بوده است[۱۴]. در دوران پادشاهان ترکزبان تا دوران پهلوی حضور بسیاری از عناصر غیرترکزبان جمعیت ایران در بالای حکومتی و و نظیر وزارت خانهها و مشاوران و ملازمان دیده میشود[۱۴]. همین پادشاهان نه تنها تحت تاًثیر تاریخ، تمدن، فرهنگ و میراث سیاسی ایران کاملاً ایرانیزه شده بلکه در ترویج فرهنگ و ادب ایرانی و زبان ملی آن یعنی زبان فارسی پرداختند[۱۴].
در دوران پهلوی نیز همین امر صادق است و حضور ایرانیان ترکزبان در ردههای بالای حکومتی بسیار چشمگیر بودهاست. رضاشاه پهلوی از جانب مادری ریشه قفقازی داشت و یک یا دوتن از همسران او نیز اصلیت آذربایجانی داشت[۱۴]. محمدرضاشاه نیز نخستین فرزند خود را از میان بختیاریها برگزید و آخرین همسر او فرح دیبا دارای اصالت آذربایجانی است[۱۴]. علاوه بر این بسیاری از مقامات رده بالا از نخست وزیران و وزرا گرفته تا فرماندهان ارتش و رئیسهای ادارات و نظایر آن از میان عناصر غیرفارسزبان انتخاب شده بود. پس از انقلاب اسلامی هرچند آیتهالله خمینی فارسزبان بود ولی از لحاظ زبانی بسیاری از فرهیختگان و دولتمردان و رئیس جمهوران و روحانیان بالامرتبه از غیرفارسیزبان بودند[۱۴]. از میان اینها میتوان به میرحسین موسوی و عبدالعلی بازرگان و آیتالله خامنهای اشاره کرد[۱۴]. از میان فرماندهان عالی ارتش و ادارات نیز افرادی مانند محسن رضائی، رحیم صفوی و علی شمخانی حضور داشتند[۱۴]. این موارد نشان میدهد که دولت ایران چه سنتی و چه مدرن، نه ابزار سلطه قومی، بلکه محل سازش و اجماع قومی در ایران بودهاست[۱۴]. البته این نکته را نباید نادیده گرفت که برخی از گروههای زبانی و مذهبی همانند بلوچها و کردها و ترکمنها مقام ردهبالایی پس از انقلاب در دولت نداشتند اما باید بر این نکته پافشاری کرد که حضور کمیاب این گروهها وابسته به سیاست قومی نیست بلکه غیرشیعه بودن انها عامل مهمتری در حضور اندک آنها در دولت بودهاست. به همین نکته میتوان حضور اندک غیرمسلمانان مانند کلیمیان و ارمنیان و زردشتیان را نیز توجیه کرد[۱۴].
[ویرایش] دولت مدرن و عشایر
[ویرایش] دیدگاه یکسانسازی عشایر
خط مشی او در قبال عشایر، ادامه عملیات نظامی پیشین بود. رضاشاه که قبایل بزرگ را شکست داده بود، با گسترش پاسگاههای نظامی در مناطق آنان، خلع سلاح رزمندگان عشایر، به سربازی بردن جوانان آنها، تحریک اختلافات داخلی آنها، مصادره ارضی آنها، تضعیف سران قبایل، محدود کردن کوچ سالانه، و گاه انتقال اجباری آنها به روستاهای نمونه، خواهان اطمینان از انقیاد دائم آنها بود. در نظر رضاشاه، همچنان که در نظر بسیاری از شهرنشینان خاورمیانه، قبیلهها وحشیانی ناخوشایند، غیر مولد، سرکش و بیسوادند که در طبیعت بدوی همچنان ماندهاند.[۸۸] به عقیده لوییس بک، استاد تمام انسانشناسی فرهنگ اجتماعی در دانشگاه واشنگتن در سنت لوییس، [۸۹]در این دوره مقامات همزمان با توسعه سریع آموزش ملی سعی داشتند غیرفارسها (از جمله قشقاییها را) را فارسی گردانی کنند، و آنها را در جامعه در حال مدرنیزاسون ایران ادغام کرده، وفاداری به دولت مبتنی بر ملت ایران را جانشین وفاداری به قوم و قبیله سازند.[۹۰]
سیاستی که در برابر عشایر اتخاذ شد، با هدف بلندمدت تبدیل امپراتوری کثیرالمله به دولتی یکپارچه با مردمان واحد، ملت واحد، زبان واحد، فرهنگ واحد، و اقتدار سیاسی واحد ارتباط داشت. سواد فارسی با توسعه مدارس دولتی ، بوروکراسی دولتی، دادگاههای مدنی، و ارتباطات جمعی، توسط حکومت افزایش یافت. فرهنگستان وظیفه داشت زبان را از کلیه واژههای بیگانه –عربی و ترکی- بپالاید. گرچه در این کار توفیق نیافت (چرا که چهل درصد از واژگان فارسی کنونی را لغات عربی و ترکی تشکیل میدهد)، ولی لغات فارسی بسیاری ساخت که در ارتش جایگزین عناوین قدیمی شد.[۹۲]
سیاست تمرکز، که شامل اقدامات خشن و متفرق کنندهای نظیر جابه جا کردن دهها هزار از عشایر و مجبور کردن آنان به یکجانشینی بود، عموماً حمایت بسیاری از روشنفکران را جلب می کرد، خصوصاً آنها که گرایشهای لیبرال و دست چپی داشتند. در چنین محافلی، این یک باور غالب بود که فقط یک دولت متمرکز قدرتمند (گرچه نه الزاماً مستبدانه) خواهد توانست مشکلات در حال رشد مبوط به توسع نیافتگی کشور را حل کند، و در عین حال از یگانگی ملت و اقتدار پاسداری کند.[۹۳] سیاست جابجایی اجباری و یکجانشین کردن عشایر، رسماً در سال 1932 شروع شد. دهها هزار نفر از کردها تحت شرایط بسیار خشن در مازندران، خراسان، اصفهان، و یزد مستقر شدند. آذربایجانیها به کردستان رانده شدند و لرها مجبور شدند در قسمتهای مرکزی و جنوبی ایران مستقر شوند.[۹۴]
[ویرایش] نظر غیرقومی بودن اسکان عشایر و مرکزگرایی
از جمله موضوعاتی که در بحثهای مربوط به سیاستهای دولت مدرن در قبال اقوام ایرانی مطرح است و ابهامات فراوانی دارد، ادعای مهاجرت گروهی برخی اقوام ایرانی از محل سکونت خود به مناطق دیگر است[۱۴]. این مسئله به بحثی مبهم و گاه جدلی تبدیل شدهاست که ادبیات مستند و گستردهای در مورد آن وجود ندارد[۱۴]. اما باید به این نکته توجه داشت که «کوچ» عشایر و طوایف از منطقهای به منطقه دیگر، ربطی به مسائل قومی و سیاستهای قومی رضاشاه و دولت مدرن نداشته است[۱۴]. اصولاً ما به طور دقیق و علمی نمیتوانیم مدعی وجود سیاست قومی خاص و مدونی در دوره رضاشاه باشیم، چرا که اولاً چنین بحثی در هیچ یک از منابع معتبر تاریخی مربوط به دوره رضاشاه مطرح نشدهاست و دو اینکهً اصولاً در دوره رضاشاه ما شاهد جنبشهای سیاسی قومگرایانه در آن دوره نبوده ایم[۱۴]. سیاسی شدن مسائل قومی در دوره اشغال ایران در جنگ جهانی دوم در آذربایجان و کردستان شروع شد و نه قبل از آن[۱۴]. مسئله برخی از مهاجرتهای اجباری دوره رضاشاه، به سیاستهای دولت مدرن در رابطه با ایلات و عشایر کوچنده باز میگردد و نه گروههای قومی[۱۴]. در چارچوب سیاستهای ایلی و عشیرهای دولت مدرن، برخی از ایلات و طوایف نظیر شاهسونها در آذربایجان و احتمالاً در سایر نقاط ایران از مناطق خود به سایر مناطق کوچ داده شدند[۱۴]. در دوره اولیه ظهور دولت مدرن، یعنی قبل از پادشاهی رضاشاه که حرکت برای تمرکزگرایی ایران و پایان دادن به هرج و مرج ایلی و طایفهای و حکمرانی محلی رؤسای ایلات و طوایف شروع شد، برخی رؤسای مسلح ایلات سرکوب شده و به تبعید رفتند و در مواردی نیز تعدادی از خانوادههای آنها و گاه گروههایی از عشایر و ایلات کوچنده به مناطق دیگر کوچ داده شدند[۱۴]. این گونه اقدامات را به لحاظ علمی نمیتوان حرکت علیه اقوام در نظر گرفت، چرا که در آن زمان نه تنها هویت و همبستگی قومی در ایران چندان از موضوعیت برخوردار نبود، بلکه در مناطق حاشیهای ایران نظیر کردستان، بختیاری، خوزستان، بلوچستان و ترکمن صحرا نیز هویت ایلی و طایفهای رایج بود و نه هویت کرد، بلوچ، عرب، یا ترکمن[۱۴]. گذشه از آن، در جریان سرکوب رؤسای شورشگر ایلات نظیر اسماعیل آقا سیمکو در کردستان، شیخ خزعل در خوزستان، دوست محمد خان بلوچ در بلوچستان، و اقبالالسلطنه ماکویی در آذربایجان و غیره، بسیاری از طوایف همزبان و هم مذهب این رؤسای ایلی با دولت در سرکوب آنها همکاری میکردند[۱۴]. این واقعیت که اسناد فراوانی هم دارد، نشان میدهد که در آن زمان اصولاً هویت و همبستگی قومی به مفهوم نوین آن در ایران پدیدار نبوده، و بنابراین دولت مدرن سیاست قومی و تدوین آن را در برنامه خود قرار نمیداده است[۱۴]. بنابراین سخن گفتن از ستم قومی و سرکوب حرکتهای قومی، اجبار اقوام ایرانی به مهاجرت و نظایر آن بحثهای شعاری و غیرعلمی است[۱۴].
[ویرایش] دولت مدرن و ادعای کشتارهای قومی
[ویرایش] دیدگاه مخالفان این ادعا
در ادبیات گروههای قومگرا و در نوشتههای سیاسی آنها، از قلع و قمع گروههای قومی در برخی برهههای تاریخی ایران به عنوان یکی از عمده تجلیت عمده ستم قومی از سوی دولت مدرن یاد میشود[۱۴]. این نوع دعاوی در بحث گروههای قومگرای تجزیهطلب یا خودمختاریخواه و به هنگام شرح اقدامات دولت مدرن علیه گروهها قومی بارها مطرح شدهاست. به ادعای ادبیات این گروهها، در جریان سرکوب شورشها، یا به گفته آنها قیام گروهها و نخبگان قومی، نظیر سرکوب شیخ خزعل در ۱۳۰۲، سرکوب دوست محمدخان بلوچ در ۱۳۰۷، سرکوب اسماعیل آقاسیمکو در کردستان در ۱۳۰۲ و نیز در جریان آزادسازی آذربایجان از سلطه اتحاد جماهیر شوروی و فرقه دموکرات آذربایجان و رهاسازی کردستان از نیروی مسلح حزب دموکرات کردستان و نیز در جریان حوادث کردستان در اوایل انقلاب در سالهای ۵۸-۶۲، دولت مدرن تحت سلطه «فارس» به قتل عام و کشتار گروههای قومی نظیر اعراب، کردها، ترکها، بلوچها و دیگران دست زدهاند[۱۴]. در بررسی این گونه ادعاهای مربوط به نقش دولت مدرن در به اصطلاح کشتار گروههای قومی در ایران باید به چند نکته اساسی اشاره کرد: بسیاری از این ادعاها مبتنی بر دادههای مستند و تاریخی نیست و با مطالعه نوشتههای قومگرایانه نمیتوان به درستی درک کرد که این کشتارها و قتلعامهای قومی چگونه و در چه مقطعی رخ داده و نام و نشان افراد کشته شده یا مفقودی چیست[۱۴]. اکثر این دعاوی یا بر حدس و گمان اطلاعات نادرست استوار است و یا نویسندگان آنها به بیپایه بودن چنین حوادثی واقفاند اما به دلایل سیاسی و استراتژیک یعنی به منظور بسیج احساسات افراد متعلق به گروههای قومی به این کار دست میرنند[۱۴]. گاه دامنه ضد و نقیض گویی این گونه نوشتهها و دعاوی سیاسی آن چنان گستردهاست که از مقایسه آنها میتوان به بیاساس بودن آنها و عدم اطلاع خود مطرح کنندگان دعاوی از چنین حوادثی پیبرد[۱۴]. برای نمونه نشریاتی قومی در بحث پایان حضور فرقه دموکرات آذربایجان در ایران، ادعاهای ضد و نقیضی در مورد کشتار مردم تبریز از سوی ارتش ایران مطرح کردهاند و بدون این که مدرک و دلیلی ارائه دهند یا منابع معتبری مرجع آنها باشد، از کشتار سه هزار نفر گرفته[۹۵] تا بیست و پنج هزار(یکی از نشریات پانترک مدعی شده بود که در این ماجرا حدود ۲۵۰۰۰ نفر توسط ارتش ایران «اعدام» شدند[۱۴]! و حتی یکی از سایتهای جداییخواه گاه هشتاد هزار[۱۴] و آن را نمونهای از ستم فارسها بر ترکها قلمداد میکنند[۱۴]. این در حالی است که در منابع بیطرف و مستند، به چنین کشتارهای گروهی از سوی ارتش ایران اشارهای نشده و نام و نشانی از کشته شدگان به دست نیامده است[۱۴]. گذشته از این، برخی منابع موثق و شواهد عینی، چه ایرانی و چه خارجی، ذکر کردهاند که اصولاً قبل از ورود ارتش ایران به تبریز و زنجان، مردم شهر علیه بقایای دموکراتها قیام کردند و به قتل برخی از آنها اقدام نمودند[۱۴].
دکتر تورج اتابکی آمار کشته شدگان فرقه را بر اساس منبع سفارت انگلستان ۴۰۰ نفر میشمرد[۹۶]. پروفسور سیوچیستکی نیز از استقبال مردم آذربایجان از ارتش ایران سخن میگوید و تخمین میزند که حدود ۵۰۰ نفر از اعضای فرقه در دوران فروپاشی و پیش از رسیدن ارتش در آذربایجان نابود شدند[۹۷].
آیتالله مجتهدی روحانی برجسته تبریز و شاهد عینی آن حوادث و کریستوفر سایکس خبرنگار و دیپلمات آمریکایی در تبریز از جمله این افراد هستند که مدعیاند مردم عادی شهرها و روستاهای آذربایجان پس از فرار فرقه و رهبران آن به دنبال خروج شوروی، شخصیتها و اعضای فرقه دموکرات را مورد حمله قرار دادند، و ارتش ایران چند روز بعد وارد منطقه شد[۱۴].
در مورد کردستان نیز اصولاً باید به این واقعیت اشاره کرد که جز درگیریهای اندک مسلحانه میان نیروهای ارتش و برخی افراد مسلح وابسته به حزب دموکرات کردستان بارزانی، خونریزی دیگری در کردستان سال ۱۳۲۵ روی نداد و ارتش ایران بدنبال مذاکرات میان فرماندهان نظامی و نخبگان مهاباد، با آرامش وارد این شهر شد. تنها پس از مدتی قاضی محمد، برادرش و چند تن دیگر به اتهام خیانت به ایران و همکاری با نیروهای اشغالگر شوروی، به دار آویخته و اصولاً هیچ گونه کشتار و قتلی در کردستان صورت نگرفت[۱۴]. بسیاری از درگیریهای مسلحانه میان دولت مدرن و گروههای قومی در واقع چیزی جز برخود نخبگان نبود و مردم عادی یا تودههای اقوام، نقشی در این درگیریها نداشتند[۱۴]. نخبگان قومگرای ایرانی در طول دهههای پس از جنگ اول به مسلح ساختن خود و طرفدارانشان دست زده ولی برخورد آنها به عرصه تودهها و مردمان عادی کشیده نشد به عبارت دیگر، درگیریهای مسلحانه میان نیروهای نظامی دولت مدرن و نیروهای مسلح گروههای قومگرا روی میداده است[۱۴]. مفهوم کشتار و قتل عامهای قومی مردم عادی و غیرنظامی، همانند کشتارهای ارامنه در ترکیه یا کشتار کردها در این کشور و یا در عراق، هرگز در ایران روی ندادهاست و هیچ مدرک و نشان متعبری در این مورد وجود ندارد[۱۴]. بسیاری از درگیریهای میان نیروهای دولت مرکزی مدرن و گروههای قومی، به نوعی ماهیت جنگ داشته است[۱۴]. یعنی رویارویی دو نیروی مسلح که در آن احتمالاً افراد زیادی از دو طرف کشته میشوند[۱۴]. برای نمونه نبرهای نظامی محدود میان نیروهای مسلح دولت مدرن با نیروهای اسماعیل آقاسیمکو در آذربایجان غربی در ۱۳۰۱-۱۳۰۳، نبرد میان ارتش مرکزی با دوست محمدخان بلوچ، یا نیروهای فرقه دموکرات آذربایجان در قافلانکوه در اطرف زنجان را نمیتوان کشتار قومی دانست، بلکه نوعی رویارویی مسلحانه و جنگد قلمداد میشوند[۱۴]. در این سه مورد، نیروهای مسلطح وابسته به نخبگان و جریانات قومی در برابر نیروهای مسلح دولت مدرن ایران ایستادگی کردند و اتخلاف به نبرد مسلحانه انجامید[۱۴].
گاه محرک این گونه درگیریهای مسلحانه، نه نیروهای نظامی دولت مدرن بلکه گروههای مسلح قومگرا بودهاند[۱۴]. برای نمونه مسلح شدن نیروهای حزب دموکرات کردستان و گروه کومله در سال ۱۳۵۷ و حمله آنها به پایگاههای ارتش در شهرهای کردستان و تن ندادن آنها به هشدارهای نیروهای مسلح ارتش برای حضور در این بخشهای ایران، به درگیریهای مسلحانه سال ۱۳۵۸ و سالهای پس از آن منجر شد. به همین ترتیب نیروهای مسلح فرقه دموکرات آذربایجان موسوم به فدائیان که با حمایت ارتش سرخ شوروی و سلاحهایی که از آنها تحویل گرفته بودند، به پادگانها و مراکز نظامی ارتش در شهرهای آذربایجان حملهور شدند و بسیاری را نیز در جریان این حملات کشتند[۹۸][۱۴].
در بحثها و دعاوی جدلی گروههای قومگرا، هرگز به کشتار نیروهای مسلح دولت مرکزی و یا مردم عادی از سوی گروههای مسلح قومگرا اشاره نمیشود[۱۴]. از جمله آنها میتوان به قتل و غارتهای گسترده شهرهای آذربایجان غربی مثل ارومیه و شهرهای کردنشین ایران توسطح نیروهای تحت رهبری اسماعیل آقاسیمکو و خشونتهای گسترده وی علیه شیعیان، ترک و فارس، ارامنه و آشوریها اشاره کرد[۹۹][۱۴]. نیروهای مسلح سیمکو در جریان درگیری با نیروهای ژاندارمری دولت مرکزی چند صد نفر از این نیروها را به قتل رساندند[۱۴]. به همین ترتیب میتوان به کشتارها و قتل و غارتهای انجام شده دوست محمدخان بلوچ در بلوچستان ایران و نواحی همجوار فارسزبان اشاره کرد [۱۰۰][۱۴]. حمله به مناطق خراسان و کرمان، کشتار مردمان شهرها و روستاها و به اسارت بردن زنان و کودکان این مناطق توسط طوایف بلوچ در سیاری از منابع تاریخی و خارجی ذکر شده است[۱۰۱][۱۴].
وقوع این تحولات باعث شد تا بسیاری از مردمان بومی منطقه، برای نمونه طوایف بلوچ مخالف دوست محمدخان یا طوایف کرد مخالف سیمکو و حزب دموکرات، متقاضی اعزام نیروهای مسلح ارتش مرکزی و همکاری با آن در سرکوب رؤسای مسلح ایلات شوند [۱۰۲][۱۴]. چنین وضعی در جریان حملات فدائیان فرقه دموکرات به مراکز ارتش و ژاندارمری ایران در آذربایجان روی داد و قبل از هرگونه تخاصم از سوی ارتش، دهها نظامی از سوی فدائیان فرقه دموکرات قتل عام شدند[۱۴]. برای نمونه میتوان از قتل بیرحمانه حدود سیصد نیروی ژاندارمری ایران توسط فدائیان فرقه دموکرات نام برد، که تأسف بسیاری از اهالی تبریز و آذربایجان را برانگیخت و برخی از شاهدان عینی حوادث به آن اشاره کردهاند [۱۰۳][۱۴]. همچنین کشتار مردم زنجان از سوی غلام یحیی دانشیان فرمانده فرقه دموکرات در این شهر زبانزد همهاست [۱۰۴][۱۴].در کردستان بعد ازانقلاب نیز نیروهای مسلح وابسته به گروههای کرد و گروههای چپگرای مارکسیست ایرانی در شهر پاوه به کشتار گسترده نیروهای نظامی و شبه نظامی (که در حال دفاع از شهر بودند) دست زدند و همین مسئله باعث بسیج افکار عمومی علیه انها و اعزام نیرو به کردستان شد[۱۴][۱۰۵].این گونه کشتارها توسطه نیروهای مسلح وابسته به حزب دموکرات و کومله در سالهای ۱۳۵۸ به بعد بارها و بارها گزارش شدهاست [۱۰۶][۱۴].
گرچه باید این واقعیت را پذیرفت که در جریان درگیریهای نظامی میان ارتش مردن و گروههای مسلح قومگرای گریز از مرکز، برخی از بیرحمیها، نظیر گزارش مربوط به کشتار تعدادی از روستاییان بلوچستان به دستور سرگرد البرزی، روی داد [۱۰۷][۱۴]، اما این نوع حوادث را نمیتوان در مقایسه با کشتار ارامنه و کردها در ترکیه و عراق مقایسه کرد و به آنها ماهیت کشتارهای قومی داد[۱۴].
[ویرایش] نقش بیگانگان
فرقه دموکرات آذربایجان با فرمان و دستور استالین، جهت تجزیه ایران تاسیس شد. در ۱۵ تیر ۱۳۲۴ (ششم ژوئیه ۱۹۴۵) دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی از باقروف خواست که برای سازماندهی یک جنبش جدایی طلب در آذربایجان جنوبی و دیگر استانهای شمالی ایران اقدامات لازم را بعمل آورد [۱۰۸][۱۰۹] . اما حکومت دستنشانده شوروی پس از خروج سربازان شوروی متلاشی شد و عامه مردمان خواستار حکومت محلی وابسته با جدایی طلب نبودند.[۱۱۰]. در این زمان حکومت فرقه آموزش به زبان فارسی را تعضیف کرد و زبان روسی را به عنوان زبان دوم معرفی کرد[۸۵]. حضور فرقه و دخالت بیگانگان و سیاسی شدن مسئله زبان تاثیراتی بر سیاست دولت مرکزی در رفتار با زبانهای محلی ایران گذاشت[۱۴].
[ویرایش] منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ همبستگی ملی در ایران، به کوشش داریوش قمری، تهران ؛ موسسه مطالعات ملی، تمدن ایرانی، ۱۳۸۴، شابک ۹۶۴-۹۶۲۱۸-۱-۴، صفحه ۱۰
- ↑ Keddie, Nikki R., and Rudolph P. Matthee. ۲۰۰۲. Iran and the surrounding world: interactions in culture and cultural politics. Seattle: University of Washington Press. p. ۱۶۳.
- ↑ (Lazard, Gilbert ۱۹۷۵, “The Rise of the New Persian Language” in Frye, R. N., The Cambridge History of Iran, Vol. ۴, pp. ۵۹۵-۶۳۲, Cambridge: Cambridge University Press. The language known as New Persian, which usually is called at this period (early Islamic times) by the name of Parsi-Dari, can be classified linguistically as a continuation of Middle Persian, the official religious and literary language of Sassanian Iran, itself a continuation of Old Persian, the language of the Achaemenids. Unlike the other languages and dialects, ancient and modern, of the Iranian group such as Avestan,Parthian, Soghdian, Kurdish, Pashto, etc., Old Middle Persian and New Persian represent one and the same language at three states of its history. It had its origin in Fars Province and is differentiated by dialectical features, still easily recognizable from the dialect prevailing in north-western and eastern Iran
- ↑ Arnold J. Toynbee, A Study of History,V, pp. ۵۱۴-۱۵) In the Iranic world, before it began to succumb to the process of Westernization, the New Persian language, which had been fashioned into literary form in mighty works of art...gained a currency as a lingua franca; and at its widest, about the turn of the sixteenth and seventeenth centuries of the Christian Era, its range in this role extended, without a break, across the face of South-Eastern Europe and South-Western Asia from the Ottoman pashalyq of Buda, which had been erected out of the wreckage of the Western Christian Kingdom of Hungary after the Ottoman victory at Mohacz in A.D. ۱۵۲۶, to the Muslim «successor-states» which had been carved, after the victory of the Deccanese Muslim princes at Talikota in A.D. ۱۵۶۵, out of the carcass of the slaughtered Hindu Empire of Vijayanagar. For this vast cultural empire the New Persian language was indebted to the arms of Turkish-speaking empire-builders, reared in the Iranic tradition and therefore captivated by the spell of the New Persian literature, whose military and political destiny it had been to provide one universal state for Orthodox Christendom in the shape of the Ottoman Empire and another for the Hindu World in the shape of the Timurid Mughal Raj. These two universal states of Iranic construction on Orthodox Christian and on Hindu ground were duly annexed, in accordance with their builders' own cultural affinities, to the original domain of the New Persian language in the homelands of the Iranic Civilization on the Iranian plateau and in the Basin of the Oxus and the Jaxartes; and in the heyday of the Mughal, Safawi, and Ottoman regimes New Persian was being patronized as the language of litterae humaniores by the ruling element over the whole of this huge realm, while it was also being employed as the official language of administration in those two-thirds of its realm that lay within the Safawi and the Mughal frontiers.
- ↑ John Perry, THE HISTORICAL ROLE OF TURKISH IN RELATION TO PERSIAN OF IRAN in Iran & the Caucasus, Vol. ۵, (۲۰۰۱), pp. ۱۹۳-۲۰۰. excerpt: "We should distinguish two complementary ways in which the advent of the Turks affected the language map of Iran. First, since the Turkish-speaking rulers of most Iranian polities from the Ghaznavids and Seljuks onward were already iranized and patronized Persian literature in their domains, the expansion of Turk-ruled empires served to expand the territorial domain of written Persian into the conquered areas, notably Anatolia and Central and South Asia. Secondly, the influx of massive Turkish-speaking populations (culminating with the rank and file of the Mongol armies) and their settlement in large areas of Iran (particularly in Azerbaijan and the northwest), progressively turkicized local speakers of Persian, Kurdish and other Iranian languages. Although it is mainly the results of this latter process which will be illustrated here, it should be remembered that these developments were contemporaneous and complementary. ۲. General Effects of the Safavid Accession Both these processes peaked with the accession of the Safavid Shah Esma'il in 1501 CE He and his successors were Turkish-speakers, probably descended from turkicized Iranian inhabitants of the northwest marches. While they accepted and promoted written Persian as the established language of bureaucracy and literature, the fact that they and their tribal supporters habitually spoke Turkish in court and camp lent this vernacular an unprecedented prestige."
- ↑ Grousset, Rene, The Empire of the Steppes, (Rutgers University Press, 1991), ۱۶۱٬۱۶۴; «..renewed the Seljuk attempt to found a great Turko-Persian empire in eastern Iran..», «It is to be noted that the Seljuks, those Turkomans who became sultans of Persia, did not Turkify Persia-no doubt because they did not wish to do so. On the contrary, it was they who voluntarily became Persians and who, in the manner of the great old Sassanid kings, strove to protect the Iranian populations from the plundering of Ghuzz bands and save Iranian culture from the Turkoman menace.»
- ↑ Encyclopædia Iranica, «CENTRAL ASIA: The Islamic period up to the mongols», C. Edmund Bosworth: «In early Islamic times Persians tended to identify all the lands to the northeast of Khorasan and lying beyond the Oxus with the region of Turan, which in the Shahnama of Ferdowsi is regarded as the land allotted to Fereydun's son Tur. The denizens of Turan were held to include the Turks, in the first four centuries of Islam essentially those nomadizing beyond the Jaxartes, and behind them the Chinese (see Kowalski; Minorsky, »Turan«). Turan thus became both an ethnic and a geographical term, but always containing ambiguities and contradictions, arising from the fact that all through Islamic times the lands immediately beyond the Oxus and along its lower reaches were the homes not of Turks but of Iranian peoples, such as the Sogdians and Khwarezmians.»
- ↑ ^ C.E. Bosworth, «The Appearance of the Arabs in Central Asia under the Umayyads and the establishment of Islam», in History of Civilizations of Central Asia, Vol. IV: The Age of Achievement: AD 750 to the End of the Fifteenth Century, Part One: The Historical, Social and Economic Setting, edited by M. S. Asimov and C. E. Bosworth. Multiple History Series. Paris: Motilal Banarsidass Publ./UNESCO Publishing, 1999. excerpt from page ۲۳: "Central Asia in the early seventh century, was ethnically, still largely an Iranian land whose people used various Middle Iranian languages
- ↑ Stephen P. Blake, «Shahjahanabad: The Sovereign City in Mughal India, ۱۶۳۹-۱۷۳۹». Cambridge University Press, 1991. pg ۱۲۳: «For the Seljuks and Il-Khanids in Iran it was the rulers rather than the conquered who were »Persianized and Islamicized".
- ↑ Roemer, H. R. (۱۹۸۶). «The Safavid Period». The Cambridge History of Iran, Vol. ۶: The Timurid and Safavid Periods. Cambridge: Cambridge University Press. pp. ۱۸۹–۳۵۰. ISBN 0-521-20094-6. Excerpt from Page ۳۳۱:«Depressing though the condition in the country may have been at the time of the fall of Safavids, they cannot be allowed to overshadow the achievements of the dynasty, which was in many respects to prove essential factors in the development of Persia in modern times. These include the maintanence of Persian as the official language and of the present-day boundaries of the country, adherence to the Twelever Shi'i, the monarchical system, the planning and architectural feartures of the urban centers, the centralised administration of the state, the alliance of the Shi'i Ulama with the merchant bazaars, and the symbiosis of the Persian-speaking population with important non-Persian, especially Turkish speaking minorities»
- ↑ Homa Katouzian, «Iranian history and politics», Published by Routledge, 2003. pg ۱۲۸: «Indeed, since the formation of the Ghaznavids state in the tenth century until the fall of Qajars at the beginning of the twentieth century, most parts of the Iranian cultural regions were ruled by Turkic-speaking dynasties most of the time. At the same time, the official language was Persian, the court literature was in Persian, and most of the chancellors, ministers, and mandarins were Persian speakers of the highest learning and ability»
- ↑ Tadeusz Swietochowski. Russia and Azerbaijan: A Borderland in Transition. p 29. ISBN ۰۲۳۱۰۷۰۶۸۳ the constitution included the provision that made Persian the official language
- ↑ Kerim Yildiz, Georgina Fryer, Kurdish Human Rights Project, ‘’The Kurds: Culture and Language Rights’’, Kurdish Human Rights Project, 2004, pg ۷۲ “The first constitution of Iran, adopted in 1906, by the Qajar dynasty (۱۷۷۹-۱۹۲۵), proclaimed that Persian was the official language of the multilingual country, although it was not until the Pahlavi dynasty came to power in 1925 that the central government was able to implement this stipulation effectively. In 1923, Government offices were instructed to use Persian in all written and oral communications.
- ↑ ۱۴٫۰۰۰ ۱۴٫۰۰۱ ۱۴٫۰۰۲ ۱۴٫۰۰۳ ۱۴٫۰۰۴ ۱۴٫۰۰۵ ۱۴٫۰۰۶ ۱۴٫۰۰۷ ۱۴٫۰۰۸ ۱۴٫۰۰۹ ۱۴٫۰۱۰ ۱۴٫۰۱۱ ۱۴٫۰۱۲ ۱۴٫۰۱۳ ۱۴٫۰۱۴ ۱۴٫۰۱۵ ۱۴٫۰۱۶ ۱۴٫۰۱۷ ۱۴٫۰۱۸ ۱۴٫۰۱۹ ۱۴٫۰۲۰ ۱۴٫۰۲۱ ۱۴٫۰۲۲ ۱۴٫۰۲۳ ۱۴٫۰۲۴ ۱۴٫۰۲۵ ۱۴٫۰۲۶ ۱۴٫۰۲۷ ۱۴٫۰۲۸ ۱۴٫۰۲۹ ۱۴٫۰۳۰ ۱۴٫۰۳۱ ۱۴٫۰۳۲ ۱۴٫۰۳۳ ۱۴٫۰۳۴ ۱۴٫۰۳۵ ۱۴٫۰۳۶ ۱۴٫۰۳۷ ۱۴٫۰۳۸ ۱۴٫۰۳۹ ۱۴٫۰۴۰ ۱۴٫۰۴۱ ۱۴٫۰۴۲ ۱۴٫۰۴۳ ۱۴٫۰۴۴ ۱۴٫۰۴۵ ۱۴٫۰۴۶ ۱۴٫۰۴۷ ۱۴٫۰۴۸ ۱۴٫۰۴۹ ۱۴٫۰۵۰ ۱۴٫۰۵۱ ۱۴٫۰۵۲ ۱۴٫۰۵۳ ۱۴٫۰۵۴ ۱۴٫۰۵۵ ۱۴٫۰۵۶ ۱۴٫۰۵۷ ۱۴٫۰۵۸ ۱۴٫۰۵۹ ۱۴٫۰۶۰ ۱۴٫۰۶۱ ۱۴٫۰۶۲ ۱۴٫۰۶۳ ۱۴٫۰۶۴ ۱۴٫۰۶۵ ۱۴٫۰۶۶ ۱۴٫۰۶۷ ۱۴٫۰۶۸ ۱۴٫۰۶۹ ۱۴٫۰۷۰ ۱۴٫۰۷۱ ۱۴٫۰۷۲ ۱۴٫۰۷۳ ۱۴٫۰۷۴ ۱۴٫۰۷۵ ۱۴٫۰۷۶ ۱۴٫۰۷۷ ۱۴٫۰۷۸ ۱۴٫۰۷۹ ۱۴٫۰۸۰ ۱۴٫۰۸۱ ۱۴٫۰۸۲ ۱۴٫۰۸۳ ۱۴٫۰۸۴ ۱۴٫۰۸۵ ۱۴٫۰۸۶ ۱۴٫۰۸۷ ۱۴٫۰۸۸ ۱۴٫۰۸۹ ۱۴٫۰۹۰ ۱۴٫۰۹۱ ۱۴٫۰۹۲ ۱۴٫۰۹۳ ۱۴٫۰۹۴ ۱۴٫۰۹۵ ۱۴٫۰۹۶ ۱۴٫۰۹۷ ۱۴٫۰۹۸ ۱۴٫۰۹۹ ۱۴٫۱۰۰ ۱۴٫۱۰۱ ۱۴٫۱۰۲ ۱۴٫۱۰۳ ۱۴٫۱۰۴ ۱۴٫۱۰۵ ۱۴٫۱۰۶ ۱۴٫۱۰۷ ۱۴٫۱۰۸ ۱۴٫۱۰۹ ۱۴٫۱۱۰ ۱۴٫۱۱۱ ۱۴٫۱۱۲ ۱۴٫۱۱۳ ۱۴٫۱۱۴ ۱۴٫۱۱۵ ۱۴٫۱۱۶ ۱۴٫۱۱۷ ۱۴٫۱۱۸ ۱۴٫۱۱۹ ۱۴٫۱۲۰ ۱۴٫۱۲۱ ۱۴٫۱۲۲ ۱۴٫۱۲۳ ۱۴٫۱۲۴ ۱۴٫۱۲۵ حمید احمدی- دولت مدرن و اقوام ایرانی: شالوده شکنی پارادایم-های رایج در کتاب دولت مدرن در ایران - به اهتمام: دکتر رسول افضلی- قم: انتشارات دانشگاه مفید، ۱۳۸۶، چاپ اول
- ↑ Xavier Planhol, «Land of Iran», Encyclopedia Iranica [۱]
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ ریچارد فرای، «مردمان ایران» در دانشنامه ایرانیکا: Encyclopaedia Iranica. R. N. Frye. Peoples of Iran Thus the mosaic of peoples living in Iran today reflects the central geographical situation of the country throughout history, frequently described as a crossroads of Eurasia. Although many languages and dialects are spoken in the country, and different forms of social life, the dominant influence of the Persian language and culture has created a solidarity complex of great strength. This was revealed in the Iran-Iraq War when Arabs of Khuzestan did not join the invaders, and earlier when Azeris did not rally to their northern cousins after World War II, when Soviet forces occupied Azerbaijan. Likewise the Baluch, Turkmen, Armenians and Kurds, although with bonds to their kinsmen on the other side of borders, are conscious of the power and richness of Persian culture and willing to participate in it
- ↑
- ↑ آبراهامیان، یرواند ، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، صص.۱۳-۱۴
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص.۱۷
- ↑ دولت و جامعه در ایران:انقراض قاجار و استقرار پهلوی، محمدعلی همایون کاتوزیان، ترجمه حسن افشار، چاپ اول، نشر مرکز، ۱۳۷۹ شابک:۹۶۴-۳۰۵ - ۵۴۰ - X(ص ۱۱۱)
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، صص.۲۳-۲۵
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۲۵
- ↑ (انگلیسی) ایران بین دو انقلاب، ارواند آبراهامیان، نشر نی، ۱۳۷۷ ، صفحه ۱۲
- ↑ ۲۴٫۰۰ ۲۴٫۰۱ ۲۴٫۰۲ ۲۴٫۰۳ ۲۴٫۰۴ ۲۴٫۰۵ ۲۴٫۰۶ ۲۴٫۰۷ ۲۴٫۰۸ ۲۴٫۰۹ ۲۴٫۱۰ Dr. Touraj Atabaki Recasting Oneself, Rejecting the Other: Pan-Turkism and« Iranian Nationalism» Van Schendel, Willem(Editor). Identity Politics in Central Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and Labour in the Twentieth Century. London, , GBR: I. B. Tauris & Company, Limited, 2001. p ۸۰
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، صص.۵۶-۵۷
- ↑ دانشنامه ایرانیکا- هویت ایرانی در قرن نوزدهم و بیستم- احمد اشرف [۲] He was the first to propose the idea of Pan-Iranism to safeguard the unity and territorial integrity of the nation against the onslaught of Pan-Turkism and Pan-Arabism (Afšār, p. ۱۸۷).
- ↑ دانشنامه ایرانیکا- هویت ایرانی در قرن نوزدهم و بیستم- احمد اشرف [۳]
- ↑ دولت و جامعه در ایران:انقراض قاجار و استقرار پهلوی، محمدعلی همایون کاتوزیان، ترجمه حسن افشار، چاپ اول، نشر مرکز، ۱۳۷۹ شابک:۹۶۴-۳۰۵ - ۵۴۰ - X(ص ۱۱۳ )
- ↑ دولت و جامعه در ایران:انقراض قاجار و استقرار پهلوی، محمدعلی همایون کاتوزیان، ترجمه حسن افشار، چاپ اول، نشر مرکز، ۱۳۷۹ شابک:۹۶۴-۳۰۵ - ۵۴۰ - X(ص ۱۱۳ )
- ↑ ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ ۳۰٫۲ ۳۰٫۳ ۳۰٫۴ ۳۰٫۵ Amanolahi, Sekandar (۲۰۰۵), “A Note on Ethnicity and Ethnic Groups in Iran”, Iran and the Caucasus, vol. ۹/۱: ۳۷-۴۲. میگوید: Furthermore, some scholars, mechanically identifying the speakers of Persian as a distinct ethnic unit (the ‘Persians’), exclude those Iranians who speak dialects of Persian, or other Iranian dialects closely related to Persian.۳ On the other hand, the Persian-speaking non-Iranian ethnic groups (such as, for instance, Arabs) are numbered as Persians. However, it is obvious that this approach to ethnicity in Iran is misleading, as historically all ethnic groups in Iran, including the ‘Persians’, irrespective of their origin, language, or religion were always referred to, collectively, as Iranians (Irani)).... Besides, the process of modernisation and westernisation has considerably affected the traditional ethnic relations, contributing to relative homogenisation and integration of the ethnic groups. Consequently, the traditional ethnic boundaries are no longer as affective as they used to be. These processes have resulted in the expansion of Persian, the official language of the country, at the expense of other languages and dialects spoken by various ethnic groups. Simultaneously, modernization of the society has considerably diluted once compact ethnic regions, resulting in their fusion and merging into each other, and even the complete annihilation of the ethnic borders. In spite of still existing inequalities in terms of economic, education, and cultural parameters in various regions of Iran, the national integration processes are actively developing. The Iranian self-consciousness today is an important national characteristic of the population, regardless of differences in languages, religion, ethnic origin, or race. The cultural aspect of ethnicity as a unifying factor is in all cases prevailing in Iran. Probably, there is a reason to maintain that, along with the regional cultures, we have also a sort of common-Iranian, superethnic cultural κoiνη, the main fundament of the Iranianness today. This phenomenon, which had for centuries been developed as a result of integration of local cultures and organic incorporation of their relevant elements, emerged finally as “the Iranian identity’’.
- ↑ دکتر حمید احمدی در نشست قومشناسی سیاسی ایران: منشا قوم گرایی در ایران سیاسی است نه فرهنگی [۴]
- ↑ دکتر کاوه فرخ- در رابطه با لغت فارس(پارسی)- به زبان انگلیسی-بازدید در آبان ۱۳۸۸ [۵]
- ↑ ۱۸۱-۱۸۲. ریاحی خویی، محمدامین، «ملاحظاتی دربارهٔ زبان کهن آذربایجان»: اطلاعات سیاسی - اقتصادی، شمارهٔ
- ↑ الاثار الباقیه عن القرون الخالیه ابوریحان محمد ابن احمد بیرونی (۳۶۲ - ۴۴۰ ق)-تحقیق و تعلیق: پرویز اذکایی-ناشر: میراث مکتوب-چاپ اول: تابستان ۱۳۸۰ خ
- ↑ فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغیرها وآذربیجان إلی ما یلی بلاد أرمینیة وأران والبیلقان إلی دربند وهو الباب والأبواب والری وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهی نیسابور، وهراة ومرو وغیر ذلک من بلاد خراسان وسجستان وکرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلک من أرض الأعاجم فی هذا الوقت وکل هذه البلاد کانت مملکة واحدة ملکها ملک واحد ولسانها واحد، إلا أنهم کانوا یتباینون فی شیء یسیر من اللغات وذلک أن اللغة إنما تکون واحدة بأن تکون حروفها التی تکتب واحدة وتألیف حروفها تألیف واحد، وإن اختلفت بعد ذلک فی سائر الأشیاء الأخر کالفهلویة والدریة والآذریة وغیرها من لغات الفرس.
- ↑ Kramers, J.H. «Marzban-nāma.» Encyclopaedia of Islam. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. ۱۸ November ۲۰۰۷
- ↑ Shiel, Lady (Mary). Glimpses of Life and Manners in Persia. London: John Murray, 1856. برای نمونه در این کتاب میخوانیم: The PERSIAN TRIBES The tribes are divided into three races-Toorks, Leks and Arabs. The first are the invaders from Toorkistan, who, from time 'immemorial, have established themselves in Persia, and who still preserve their language. The Leks form the clans of genuine Persian blood, such as the Loors, Bekhtiaris. To them might be added the Koords, as members of the Persian family; but their numbers in the dominions of the Shah are comparatively few, the greater part of that widely-spread people being attached to Turkey. Collectively the Koords are so numerous that they might be regarded as a nation divided into distinct tribes. Who are the Leks, and who are the Koords? This inquiry I cannot solve. I never met anyone in Persia, either eel or moolla, who could give the least elucidation of this question. All they could say was, that both these races were Foors e kadeem,-old Persians. They both speak dialects the greater part of which is Persian, bearing a strong resemblance to the colloquial language of the present day, divested of its large Arabic mixture. These dialects are not perfectly alike, though it is said that Leks and Koords are able to comprehend each other. One would be disposed to consider them as belonging to the same stock,. did they not both disavow the connection. A Lek will- admit that a Koord, like himself, is an “old Persian"(Foors-e-Qadim) but he denies that the families are identical, and a Koord views the question in the same light.
- ↑ تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۷، ص ۲
- ↑ دولت و جامعه در ایران:انقراض قاجار و استقرار پهلوی، محمدعلی همایون کاتوزیان، ترجمه حسن افشار، چاپ اول، نشر مرکز، ۱۳۷۹ شابک:۹۶۴-۳۰۵ - ۵۴۰ - X(ص ۴۳۴)
- ↑ تحولات قومی در ایران ؛ علل و زمینهها، دکتر مجتبی مقصودی، چاپ اول، تهران، موسسه مطالعات ملی ۱۳۸۰، شابک ۹۶۴-۹۳۱۶۵-۰-۷، صفحه ۳۲
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۹۲
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۹۳
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۰۲
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۰۲ - ۱۰۱
- ↑ تورج اتابکی، آذربایجان در ایران معاصر، ترجمه محمدکریم اشراق، تهران: توس،۱۳۷۶،ص ۶۲
- ↑ فصلنامه گفتگو ، شماره ۳۳،آذربایجان و ناسیونالیسم ایرانی، ص ۲۹،دکتر تورج اتابکی
- ↑ احمدکسروی،تاریخ هیجده ساله آذربایجان،چاپ هشتم،انتشارات امیرکبیر،صفحه۸۷۳
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۰۳ - ۱۰۴
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۰۵
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۰۶
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۰۸
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۰۸
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۰۹
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۱۱
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۱۱
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۱۲
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۱۲
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۱۳-۱۱۴
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۱۴
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۱۴
- ↑ کاوه بیات ، کسروی و بحران اذربایجان ، فصلنامه گفتگو شماره ۴۸ ، صفحه ۶۵
- ↑ پرچم ، شماره ۲۶،چهارم اسفند ۱۳۲۰و یازدهم فروردین ۱۳۲۱، مقاله احساسات و اغراض مانع از درک حقایق است
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۱۴
- ↑ Azerbaijan: ethnicity and the struggle for power in Iran By Touraj Atabaki , Page 58
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۲۴
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۲۶
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، صص. ۱۲۷ - ۱۲۸
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۳۰
- ↑ Azerbaijan: ethnicity and the struggle for power in Iran By Touraj Atabaki , Page ۵۸
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۲۴-۱۳۱
- ↑ Azerbaijan: ethnicity and the struggle for power in Iran By Touraj Atabaki , Page ۵۸
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۴۸
- ↑ "Persianization"+inpublisher:university&lr=#v=onepage&q="Persianization"%20inpublisher%3Auniversity&f=false Modern Iran: roots and results of revolution By Nikki R. Keddie, Yann Richard
- ↑ سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، مترجم عباس مخبر، چاپ دوم بهار ۱۳۷۲، انتشارات طرح نو، تهران (ترجمهای از The Cambridge History of Iran , Volume 7 , Cambridge University Press, 1991)(ص ۴۲)
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۴۸
- ↑ مکتبخانه در دانشنامه ایرانیکا: [۶]
- ↑ ویژه نامه کردستان (۲)، مجله چشم انداز ایران ، پاییز ۱۳۸۴ ، نگرشی جامعه شناختی بر شکل گیری حزب دموکرات کردستان ایران ، احسان هوشمند ، صفحه ۹۵ ؛ نقل شده در مقاله از کتاب خاطرات سیاسی ، خلیل ملکی با مقدمه کاتوزیان ، نشر رواق ۱۳۶۰ ، صفحه ۳۶۶.
- ↑ م. آجودانی(یا مرگ با تجدد، م. آجودانی، برگ ۲۲۲ تا ۲۲۵).
- ↑ (در مورد این حواث: دکتر محمود افشار، گنجینه مقالات: مقالات سیاسی یا سیاستنامه جدید، ص ۵۲۷-۵۲۱)
- ↑ هما ناطق، مجله بخارا: پیامد تنظیمات: بحران فرهنگی، جلد هفتم، مرداد و شهریور، ۱۳۷۸. Jeyhoun Bey Hajibely: “The Origin of the National Press, in: Azerbaijan, The Asiatic Review, Vol. ۲۶, ۱۴e an. No. ۸۸, July-Oct 1930, p 757 based on : Homa Nateq, Payamad Tanzimaat; Bohran Farhangi, Bukhara Magazine, Volume Seven, Mordad and Shahrivar, ۱۳۷۸ (Persian Solar Calendar)).
- ↑ “The Akinchi was written in a simple style, with few Persian and Arabic words for which new terms were being introduced, often coined by Zardabi himself. Those literati whose preferred language of expression was Persian reacted with hostility to his insistence on using the "unprintable" idiom of common folk. Boycotted by the traditionalists and inaccessible to the mostly illiterate peasantry, the Akinchi inevitably became a forum for the intelligentsia. The circle of its contributors consisted mainly of Sunnis like Zardabi, whose innuendos that Persia was a backward, fanatical, and inhuman country provoked widespread indignation.”(Tadeusz Swietochowski. Russia and Azerbaijan: A Borderland in Transition. p 29. ISBN ۰۲۳۱۰۷۰۶۸۳)
- ↑ Äkinjý and Azerbaijani Self-Definition by Evan Siegel. Originally published in Michael Ursinus, Christoph Herzog, & Raoul Motika (ed.), Heidelberger Studien zur Geschichte und Kultur des modernen Vorderen Orients, vol. ۲۷ (Frankfurt am Main, etc.: Peter Lang, 2001) [۷] From this he concluded that the unity of the Russian Muslims was dependent on the unity of the Turkish language, and so efforts should be made to find a common language for the Russian Turks. This required a minimizing of the use of Persian, which entailed a struggle with the clergy's influence over the language, these being identified as a primary source of Persianization. As a subsequent article pointed out, it also implied the Turkification of the Muslim linguistic minorities, i.e. the speakers of Persian (Tats) and the speakers of various Caucasian languages.
- ↑ (در رابطه با تلاش نخبگان پانترکیست جمهوری آذربایجان در سالهای دهه ۱۹۲۰-۱۹۲۱ برای ریشه کن کردن زبان فارسی، رجوع کنید: محمدامین رسولزاده، جمهوری آذربایجان، «چگونگی شکلگیری و وضعیت کنونی آن، » ترجمه تقی سلامزاده، ص ۲۹-۱۱)
- ↑ Masov, Rahim. The History of a National Catastrophe Originally published in Russian (available at: http://www.angelfire.com/rnb/bashiri/Masov/ednote.html". University of Minnesota, Minneapolis ۱۹۹۶ و کل کتاب در اینجا: [۸]
- ↑ ۸۵٫۰ ۸۵٫۱ For the first time, Russian was introduced as a second language and the instruction of Persian was deemphasized.” (Vartan Gregorian, “The Road to Home”, Simon & Schuster, June 2003, pg 25)
- ↑ مرکز آمار ایران، خلاصه آمارهای پایهای استانها در ۱۳۸۰، ص ۷۴
- ↑ همبستگی ملی در ایران، به کوشش داریوش قمری، تهران ؛ موسسه مطالعات ملی، تمدن ایرانی، ۱۳۸۴، شابک ۹۶۴-۹۶۲۱۸-۱-۴، صفحه ۱۷۸
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۲۹
- ↑ LOIS C. BECK
- ↑ Nomad: a year in the life of a Qashqa'i tribesman in Iran By Lois Beck
- ↑ "Persianize"+inpublisher:university#v=onepage&q="Persianize"%20inpublisher%3Auniversity&f=false Nomad: a year in the life of a Qashqa'i tribesman in Iran By Lois Beck
- ↑ آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۷، ص. ۱۳۰
- ↑ [http://books.google.com/books?id=MybbePBf9YcC&printsec=frontcover&dq=atabaki&ei=VE8VS9n5FpqOkATngrXfCg&client=firefox-a#v=onepage&q=&f=false Azerbaijan: ethnicity and the struggle for power in Iran By Touraj Atabaki (Page 55)]
- ↑ [http://books.google.com/books?id=MybbePBf9YcC&printsec=frontcover&dq=atabaki&ei=VE8VS9n5FpqOkATngrXfCg&client=firefox-a#v=onepage&q=&f=false Azerbaijan: ethnicity and the struggle for power in Iran By Touraj Atabaki (Page 59)]
- ↑ عیسی نظری، «میگویند ترک نیستید تا راحتتر اهانت کنند»، نوید آذربایجان، شماره ۲۱۷، ۲۵ اسفند ۱۳۸۰، ص ۸
- ↑ A British source cited by the US Embassy in Tehran gives the number of killed Democrats as 421. The American Embass’s report has been classified under wash. Nat. Arch. ۸۹۱٫۰۰/۱-۱۵۴۷, ۱۵ January ۱۹۴۷”(Touraj Atabaki, Azerbaijan: Ethnicity and the Struggle for Power in Iran, [Revised Edition of Azerbaijan, Ethnicity and Autonomy in the Twentieth-Century Iran] (London: I.B.Tauris, 2000. pg 227).
- ↑ Swietchowski:“Addressing the troops entering Azerbaijan, General ‘Ali Razmara proclaimed that they were restoing the soul of Iran to the nation, and henceforth the anniversary of the event would be celebrated by a military parade. By all accounts the population’s enthusiatic welcome of the Iranian army was genuine. Among the elated throngs were many who barely a year ago had also enthusiastically greeted the rise of the Pishevari government; the change of heart was due not only to disenchantment with the Democrats but also the uncontrollable violence being meted out at the sympathizers of the faller regime. Rossow conservatively estimated 500 killed during the lawless interregnum that preceded the coming of the Iranian troops. Hundreds of others were tried and jailed, and scores were hanged. ”(Tadeusz Swietochowski, Russia and Azerbaijan: A Borderland in Transition. New York: Columbia. University Press, 1995. pg 154)
- ↑ در این رابطه ر.ک.: دفتر سپاسپی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، کردستان: امپریالیسم و گروههای وابسته، و مصطفی چمران، کردستان
- ↑ (در این رابطه و برای شرح دقیق حوادث ارومیه ر.ک.: رحمت الله خان معتمد الوزراء، ارومیه در محاربه عالم سوز: از مقمده نصارا تا بلوای اسماعیل آقا ۱۲۹۸-۱۳۰۰، به کوشش کاوه بیات)
- ↑ محمود زند مقدم، حکایت بلوچ، کتاب دوم، ص ۸۶-۹۰
- ↑ (در این رابطه ر.ک.: سرلشکر ریجنیالد دایر، مهاجمان سرحد: شرح رویارویی نظامی انگلستان با سرداران بلوچ ایرانی، ترجمه حمید احمدی.)
- ↑ محمود زندم مقدم، حکایت بلوچ، ۴۸۵-۴۸۷
- ↑ آیتالله میرزاعبدالله مجتهدی، بحران آذربایجان، (خاطرات آیتالله مجتهدی تبریزی)، به کوشش رسول جعفریان، ص ۱۳۸-۲۳۸
- ↑ در رابطه با حوادث زنجان رجوع کنید به خاطرات آیتالله مجتهدی تبریزی، ص ۶۲-۶۳ و ۳۰۱-۳۰۲
- ↑ در مورد حوادث پاوه کردستان ر.ک.: مصطفی چمران، کردستان، ص ۸۸-۱۰۶
- ↑ همان و دفتر سیاسی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، همان
- ↑ ایرج افشار سیستانی، مقدمهای بر شناخت ایلها، چادرنشینان و طوایف عشایری ایران، ص ۲۵۷ و محمود زندم مقدم، حکایت بلوچ، ص ۴۹۴-۴۹۵
- ↑ متن حکم دفتر سیاسی به میر جعفر باقروف، Source: GAPPOD AzR, f. ۱, op. ۸۹, d. ۹۰, ll. ۴-۵. Obtained by Jamil Hasanli.Crisis (متن انگلیسی)
- ↑ فرناند شاید راینهfernande Scheid Raine، فصلنامه گفتگو، شماره ۴۸، اردیبهشت ۸۶، صفحه ۱۷، به نقل از آرشیو اسناد دولتی جمهوری آذربایجان
- ↑ “As it turned out, the Soviets had to recognize that their ideas on Iran were premature. The issue of Iranian Azerbaijan became one of the opening skirmishes of the Cold War, and, largely under the Western powers' pressure, Soviet forces withdrew in 1946. The autonomous republic collapsed soon afterward, and the members of the Democratic Party took refuge in the Soviet Union, fleeing Iranian revenge.. In Tabriz, the crowds that had just recently applauded the autonomous republic were now greeting the returning Iranian troops, and Azerbaijani students publicly burned their native-language textbooks. The mass of the population was obviously not ready even for a regional self-government so long as it smacked of separatism”. (Swietochowski, Tadeusz 1989. «Islam and the Growth of National Identity in Soviet Azerbaijan», Kappeler, Andreas, Gerhard Simon, Georg Brunner eds. Muslim Communities Reemerge: Historical Perspective on Nationality, Politics, and Opposition in the Former Soviet Union and Yugoslavia. Durham: Duke University Press, pp. ۴۶-۶۰.)
|
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen