بی
گمان برای معرفی ابوریحان بیرونی، تنها ذکر نام او کفایت میکند. دانشمندی
که صاحب تالیفات متعددی در علوم مختلف از جمله هیئت، نجوم، ریاضیات،
فلسفه، جغرافیا، فیزیک و حتی تاریخ میباشد. بیرونی در حدود سال 360 ه.ق.
در حوالی شهر خوارزم (1) (ازبکستان کنونی) به دنیا آمد و در سال 440 ه.ق.
در شهر غزنه (پایتخت غزنویان) وفات نمود.

1- نمونههایی از وجوه افتراق اندیشههای ابوریحان بیرونی و شعوبیه
📝با
اینکه آثارالباقیه از معدود کتابهای ابوریحان بیرونی است که به طور تخصصی
به موضوع تاریخ و البته محاسبه روز و ماه و سال و بررسی تقویمهای امم
مختلف پرداختهاست. با این حال، موضعگیری وی در برابر ادعاهای شعوبیه در
کتاب "الصیدنه فی الطب" که کتابی است در باب طب و داروسازی و از قضای
روزگار از آخرین تالیفات وی محسوب میشود، بسیار صریحتر است. ابوریحان در
این کتاب مینویسد: "پس به زبانهای عربی و فارسی پرداختم؛ در هر یک از
آنها تازه واردم، به زحمت آنها را آموختم اما نزد من دشنام دادن به زبان
عربی خوشتر از ستایش به زبان فارسی است. درستی سخنانم را کسی در می-یابد
که یک کتاب علمی نقل شده به فارسی را بررسی کند. همین که زرق و برقش ناپدید
شد، معنایش در سایه قرار میگیرد، سیمایش تار می¬شود و استفاده از آن از
میان می¬رود، زیرا این گویش فقط برای داستانهای خسروانی و قصههای شب
مناسب است."(6) فارغ از اینکه، با این سخن ابوریحان بیرونی موافق باشیم یا
نه، از این سخن نتایج چندی به دست میآید: اول از همه اینکه، برخلاف
ادعاهای نادرست شعوبیه جدید، ابوریحان بیرونی فارس نبوده و چنانکه خودش
اذعان میدارد، فارسی را با زحمت یاد گرفتهاست. دوم اینکه ابوریحان
بیرونی، جایگاه زبان فارسی را بسیار حقیر میدانسته است و مهمتر از همه
اینکه ابوریحان به شدت با اندیشههای شعوبیه یعنی فارسگرایان آن روزگاران
مخالف بودهاست.







2- تاثیرپذیری ابوریحان بیرونی از شعوبیه
📝همانگونه
که قبلاً هم اشاره شد، بیرونی علیرغم اینکه نسبتی با شعوبیه نداشت، در
آثارالباقیه خویش به شرح رویدادهای غیرمستندی میپردازد که در بادی امر هر
انسان برخوردار از تفکر انتقادی دچار حیرت میشود که چگونه چنین شخصیتی با
آنچنان نبوغی که داشته نتوانسته خرافه بودن آنها را تشخیص دهد. شاید توجیه
این امر چندان هم ساده نباشد. با این حال، من انعکاس مباحث تاریخی شعوبیه
در این کتاب را ناشی از دو امر میدانم: اول اینکه، به نظر میرسد در
پارهای از موارد بیرونی تنها به نقل آن مباحث میپردازد و موضعی در باب
تایید یا رد اصالت و سندیت آنها اتخاذ نمیکند. به عنوان مثال، بیرونی
همصدا با شعوبیه به ذکر جشنها و آیینهایی میپردازد که اگر قبول کنیم
چنین جشنهایی واقعاً وجود داشتند، باید بپذیریم که پارسیان باستان نه تنها
از خوشگذرانترین و یا لااقل از دلخوشترین انسانهای آن دوران بودهاند،
بلکه از خوشگذرانترین و دلخوشترین انسانهای تمامی اعصار تاریخ بودهاند.
ولی اسناد تاریخی هرگز چنین امری را تایید نمیکنند. از سوی دیگر، چگونه
میتوان باور کرد که انسانهایی که به گواه اسناد تاریخی در بدترین شرایط
معیشتی و رفاهی میزیستهاند و از بسیاری از آزادیهای بدیهی محروم بودند،
جشنهایی میگرفتند که گاهی اوقات تعداد آنها در عرض یک ماه به سه مورد هم
میرسید؟ یعنی سه جشن در یک ماه!

پارهای از موارد دیگر به نظر میرسد، هیاهوی تبلیغاتی شعوبیه در آن
روزگاران به حدی بوده که توانسته جعلیات خویش را آنچنان متواتر سازد که در
افواه عمومی همچون حقایق تاریخی جلوه نمایند. همانگونه که شعوبیه جدید
توانستهاند جعلیات خویش در باب کوروش را متواتر سازند و به خاطر همین
تواتر، هر گونه سخن گفتن علیه کوروش به مثابه به چالش کشیدن ارزشهای جامعه
تلقی میشود! نیک میدانیم که مساله تواتر حتی در حدیثشناسی هم مطرح است.
به عنوان مثال من دیدگاه بیرونی در باب زرتشت را از این نوع میدانم.
قبلاً در نوشتهای کوتاه متذکر شدهام که زرتشت نه یک شخصیت تاریخی، بلکه
شخصیتی است اساطیری. در آن نوشته با اشاره به عواملی که شخصیتهای تاریخی
را از شخصیتهای اساطیری متمایز میسازد، نشان دادهام که شخصیت زرتشت حائز
عوامل لازم برای تاریخی دانستن وی نیست. (10)


سخن آخر:
📝بار
اول که آثارالباقیه ابوریحان بیرونی را از روی نسخه انتشارات امیرکبیر و
با ترجمه اکبر دانا سرشت مطالعه کردم، به موضوع عجیبی برخورد نمودم. در
سرتاسر کتاب واژه ایران و ایرانیان به کرات تکرار شدهبود. در حالی که کم و
بیش اطلاع داشتم که واژه ایران تا همین اواخر فاقد مفهوم ژئوپولیتیک و حتی
فاقد مفهوم اتنوگرافیک بودهاست. در واقع، این واژه جز در شعر، آن هم
بیشتر در اشعار فردوسی، کاربرد چندانی نداشته است و کاربرد مزبور هم به زعم
اینجانب ناظر بر مفهوم اسطورهای آن بوده است. به همین خاطر دچار حیرت شدم
که چگونه ابوریحان در یک چنین کتابی، برخلاف سنت معمول، واژه ایران را در
مفاهیم غیر مستعمل مورد استعمال مکرر قرار دادهاست؟! طبعاً اولین کاری که
میتوانستم بکنم و باید هم میکردم این بود که نسخه عربی یعنی نسخه اصل
کتاب را تهیه کنم. با مرور نسخه عربی کتاب، متوجه شدم مترجم کتاب واژه
"الفرس" را در قسمتهای مختلف کتاب، به صلاحدید خویش، به ایران، ایرانیها و
پارسیان ترجمه کردهاست. این کار مترجم، علاوه بر اینکه با اصول و مبانی
علم ترجمه همخوانی ندارد، از لحاظ اخلاقی هم کاری است قابل سرزنش. اولاً بر
اساس اصول علم ترجمه، مترجم حق ندارد برای یک کلمه از متن اصلی، از کلمات
متعددی در متن ترجمهشده استفاده نماید. دلیلش هم روشن است. چون این امر
میتواند در انتقال مفهوم متن اصلی ایجاد اخلال نماید. همانگونه که در این
کتاب ایجاد نموده است. این سه کلمه متفاوت که مترجم همه آنها را به عنوان
معادل برای یک کلمه واحد مورد استفاده قرار داده است، هر کدام حوزه معنایی
خاصی برای خود دارند که اختلاط آنها منجر به ایجاد اخلال در فرآیند فهم
صحیح متن میشود. از سوی دیگر، استفاده از کلمه ایران، به عنوان معادلی
برای "الفرس" با توجه به بار معنایی جدیدی که این کلمه در روزگاران اخیر در
حوزههای مفهومی ژئوپولیتیک، اتنوگرافیک و ملی کسب کردهاست، قطعاً مخاطب
را به بیراهه میبرد و از این منظر اگر این کار مترجم از روی آگاهی بوده
است –که به نظر میرسد، چنین بودهاست- کار وی از لحاظ اخلاقی هم دارای
اشکال است. در واقع، همانگونه که مترجم در مواردی ناچار شده از کلمه
فارسیان به عنوان معادل این کلمه استفاده نماید، باید در سراسر کتاب نیز
چنین میکرد.


1- این شهر پس از حمله مغول خیوه نامیده شده است.
2- البته طرفداران شعوبیه بسیار تلاش میکنند تا نشان دهند که تاریخ اندیشههای شعوبیگری به دوران بنیامیه بر میگردد و در واقع شکلگیری این اندیشهها واکنشی بود در برابر برتریجوییهای اعراب و تحقیر اقوام غیر عرب از سوی آنها. حتی اگر این استدلال را بپذیریم، اقدامات بعدی بسیاری از منتسبین این فرقه جای هیچ شکی باقی نمیگذارد که تمسک به شعار "برابری عرب و عجم" از سوی آنها و توسل آنها به آیه قرآنی "يا أيها الناس إنا خلقناكم من ذكر وأنثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا"، آیهای که نام این فرقه نیز برگرفته از آن است، صرفاً دستاویزی بود برای جلوگیری از متهم شدن آنها به دینستیزی، که با توجه به اوضاع و شرایط تاریخی آن دوران میتوانست هزینههای جبرانناپذیری برای آنها به دنبال داشتهباشد. در باب "قیام علیه آیین اسلام و تعمد در تخریب آن" بنگرید به لغتنامه دهخدا، ذیل ماده شعوبیه.
4- وفات حمزه اصفهانی را بین 352 ه. ق. و 360ه.ق. نوشتهاند. یعنی درست چند سال پیش از تولد ابوریحان بیرونی. در باب تاثیرپذیری ابوریحان بیرونی از حمزه اصفهانی و همچنین ملقب شدن حمزه اصفهانی به "بائع الهذیان" و متهم شدنش به شعوبیگری (که البته اتهام بیربطی نیز نبوده است) بنگرید به "دانشنامه جهان اسلام" ذیل ماده "حمزه اصفهانی.
5- ابن الندیم کتاب الفهرست خویش را در سال 377 ه.ق. به انجام رسانده، یعنی زمانی که بیرونی به روایتی 17 ساله و به روایتی دیگر 15 ساله بودهاست.
6- الصیدنه فی الطب، ابوریحان بیرونی، ترجمه باقر مظفرزاده، انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول، 1383تهران، صص 9-168
7- و لمثل هذا تعرض حمزه ابن الحسن الاصفهانی فی الرسالته فیالنیروز، حین تعصب الفرس فی عملهم فی سنۀ الشمس... بنگرید به آثارالباقیه عن القرون الخالیه، ابوریحان بیرونی، ناشر: مرکز نشر میراث مکتوب، تهران 1380، ص 61 نص کتاب (نسخه عربی، بند 24). میتوانید به صفحه 79 ترجمه فارسی اثر مزبور که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده هم مراجعه کنید که البته به دلیل اینکه مترجم اثر در ترجمه جمله مزبور دچار اشتباه عمدی شده، من آن را توصیه نمیکنم.
8- بنگرید به آثارالباقیه، نشر امیرکبیر، صص 61-59 و البته نسخه عربی نشر میراث مکتوب، صص 45-44 نص کتاب (بندهای 1،2،3)
9- بطلمیوس در قبال این لطف، از یهود تقاضای یک جلد کتاب تورات مینماید و
چون نسخه مزبور به عبری بود و باید ترجمه میشد، هفتاد و دو تن را به طور
مساوی از میان اسباط دوازدهگانه بنی اسرائیل برگزید و آنها را دوبدو از
هم جدا کرد و مامورینی بر سر آنها گماشت تا بدون اینکه بتوانند با هم تبانی
نمایند 36 ترجمه متفاوت از تورات ارائه دهند و در پایان همه ترجمهها عین
هم بود و اما یهود این ادعا را نمیپذیرد و میگوید "این کار را برای آن
انجام دادیم که از سطوت و شر آن پادشاه هراسان بودیم ولی باز هم باهم در
تخلیط و تحریف با یکدیگر تواطی کردهبودیم". آثارالباقیه، نسخه انتشارات
امیرکبیر، صص30-29
10- به طور خلاصه میتوان گفت شخصیتهای تاریخی اولاً زمانمند هستند، ثانیاً مکانمند هستند، ثالثاً اسناد تاریخی همزمان در مورد آنها سخن گفته رابعاً اسناد تاریخی ملل همجوار در مورد آنها سخن گفته است. هیچ یک از این فاکتورها در باب زرتشت صدق نمیکند. البته، لازم به تاکید است که رد تاریخمندی زرتشت به منزله رد دیانت زرتشتی نیست.
11- همان، ص 302
12- همان ص 300
10- به طور خلاصه میتوان گفت شخصیتهای تاریخی اولاً زمانمند هستند، ثانیاً مکانمند هستند، ثالثاً اسناد تاریخی همزمان در مورد آنها سخن گفته رابعاً اسناد تاریخی ملل همجوار در مورد آنها سخن گفته است. هیچ یک از این فاکتورها در باب زرتشت صدق نمیکند. البته، لازم به تاکید است که رد تاریخمندی زرتشت به منزله رد دیانت زرتشتی نیست.
11- همان، ص 302
12- همان ص 300
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen