پایان پهلویسم |
نوشته شده توسط Administrator |
چهارشنبه ، 27 دی 1391 ، 00:51 |
اصغر زارع کهنمویی
پهلویسم
یک مکتب است؛ مکتبی برآمده از تبانی استعمار غربی و استبداد شرقی و بالیده
در بستری از سراب توسعه و تجدد و سلطه آمریت و خرافهگرایی. پهلویسم البته
بیش از همه، مدیون اندیشهورزی برخی روشنفکرانِ مرکزگرا است که آرمان
ارزشمند یکپارچگی را با دیکتاتوری خشن و آمرانه یکی پنداشته و برای برقراری
مکتبی سراسر خون و خشونت بنام پهلویسم، جانانه تلاش کردند. نسل جدید همین
روشنفکران هنوز هم در سراپردهی باورهای خود،پهلویسم را بهمثابه یک
نوستالوژی ارزشمند پاس میدارند و تا جایی که بتوانند در پیدا و پنهان، به
تبلیغ و ترویج مکتب پهلویسم مشغولاند. نگاشته حاضر تلاش دارد به بازتعریف و
بازخوانی ویژگیها و محصولات دردآور این مکتب بپردازد و زنهاری بر این
اندیشهورزان اتوکشیده بزند که بازگشت پهلویسم به این جامعه،خواب پریشان
است.
حکومت چکمههای خونین؛ اقتدار مرکز و احتضار پیرامون
تخت قجری دیگر خیلی فرتوت شده بود، میشد به طرفهالعینی نابودش کرد و بنیاد دیگری برنهاد. فرصت خوبی بود که بر ویرانههای قاجار،نظامی دموکراتیک، توسعهمحور و پایبند به باورهای بومی و دینی ساخت و بر داستان ناکامی کشور،نون پایان نگاشت. اما چنین نشد. خارجیها،مردی چکمهپوش را از لابلای قشون قزاق بیرون کشیدند و کشور را دودستی تقدیم او کردند. نظام جدید بر سهگانهی دروغ و فریب و خشونت شکل گرفت. او بنام جمهوریت، دیکتاتوری عریان، پایهگذاری کرد و بنام ملت، نژادپرستی دولتی و بنام تجدد، مصرفگرایی تمامعیار. او تمام دستآوردهای سالیان مشروطهخواهی و عدالتطلبی را پایمال کرد و کشور را یکشبه صدها سال به عقب بازگرداند. رضاخان از پلههای خون بالا رفت و از تن و گوشت قربانیان خود،برجی نمرودین بنام پهلویسم ساخت و همه سرمایههای کشور را به کام خودکامگی کشید. تا پیش از او، کشور به شکل سنتی و بهصورت ایالتی اداره میشد. ولایات مختلف بر اساس فرهنگ، زبان،آداب و رسوم خود و با محوریت سیاسی و نه فرهنگی پایتخت،با تکیه بر اقتصاد،کشاورزی و صنعت بومی خود مدیریت میشدند. بنیاد پهلویسم بر اقتدار تمامعیار مرکز استوار بود. سیاستگذاران پهلوی، کمترین قدرت سیاسی،اقتصادی و فرهنگی پیرامون را برنتافتند و هرگونه غیریت را به بهانه هرجومرج نابود کردند. دولت مدرن پهلویها،تمام کشور را یکرنگ میخواست؛ یک فرهنگ،یک قوم، یک زبان،یک قدرت، یک اقتصاد،یک سیاست و یک صدا. بنابراین، همه را جز یکی نابود کردند. سیاست اقتدار تمامقد مرکز و احتضار همهجانبه پیرامون، در دوره پهلوی اول اتخاذ و تا آخرین لحظههای پهلوی دوم دنبال شد. دولت مدرن بهانهای بود برای توسعه که بهای آن را تمام گروههای قومی داخل مرزهای کشور برای هیچ، پرداختند. همه چیز نابود شد تا دولت مدرن شکل بگیرد. و البته سیاستگذارانش نمیدانستند که شکلگیری دولت مدرن به این بهای سنگین، با جامعه ما چه خواهد کرد. برخی از متفکران امروزی از جمله دکتر سعید معیدفر،عامل اصلی بحرانهای اخلاقی و فساد لجامگسیخته امروزی را محصول همین دولت مدرن میدانند که تحفه تلخ پهلویسم به جامعه ما بود. خودکامگی تنها به نابودی گروههای منطقهای در لرستان و خوزستان و بلوچستان و آذربایجان و کردستان و ترکمنصحرا خلاصه نمیشد؛ عصر پهلوی عصر سرکوبی همه گروهها و دیدگاههای غیر بود. چکش این ناظم بیرحم بر سر همگان خورد از روحانیون مذهبی تا نخبگان چپ و حتی معترضین لیبرال. حتی یاران نزدیک دیکتاتور نیز،زیر چکمه او له شدند. پهلویسم یکی از خشنترین مکاتب استبدادی تاریخ است که در طول نیم قرن حیات خود،حیات را از انسانهای بیشماری دریغ کرد؛ خونهای بسیاری ریخت و اعتراضات بسیاری را سرکوب کرد. آنان که اکنون به ترویج پهلویسم و تقدیس پهلویها میپردازند؛ چگونه قتلعامهای متعدد این پدر و پسر را در شهرهای مهم کشور توجیه میکنند؟ پهلویسم و پهلویها چگونه در شرایط ویژهی فعلی دم از آزادی و دموکراسی میزنند،در حالی که حافظه تاریخی ملت،قتلعامهای جنونآمیز مشهد، تبریز،قم،تهران و دیگر شهرهای کشور را فراموش نکردهاند؟ هریک از این فجایع، برای پایان یک مکتب سیاسی کافی است.
تجدد ویرانگر؛ تقلید جنونوار از غرب و تخریب سنتهای دینی و آیینی
غرب یک شاهماهی ارزشمند صید کرده بود؛پهلویسم؛مکتبی بود که میخواست برداشتی ناشیانه از تجدد غربی را یکباره جایگزین همه آیینهای سرزمینی و باروهای دینی کند و گوشت و پوست انسانی را که قرنهای متمادی با زیستبوم شرقی ویژهای شکل گرفته،در هاون مدرنیسم ویرانگر له کند و از درون آن موجودی مصرفگرا، بیهویت و بیاختیار بیرون آورد. تمام همت پدر و پسر این بود که نفت بفروشند و «تجدد» بخرند؛تجددی که البته در آن نه از دموکراسی خبری بود و نه از توسعه و رفاه. در مکتب پهلویسم،تجدد یعنی برهنگی و مصرف.
پهلوی
برای بنیاد نهادن این نوع تجدد، باید تمام فرهنگها و باورهای متعارض را
نابود میکرد. بنابراین مقابله او با نهادهای دینی و سنتهای فرهنگی آغاز
شد. اندک تعامل پهلوی با نهاد دین را باید از زاویه تحمیل این قرائتهای
کلان از سوی نهادهای قدرتمند اجتماعی تحلیل کرد. پهلوی میخواست دین نباشد و
این،پاشنه آشیل قدرت او شد. قرائت توکویلی از دموکراسی در جوامع
دیندار،تجربه تلخ پهلوی را قابل فهم میکند. در جامعهای که دین اینقدر
فربه است،هرگز نباید به ستیز با آن برخاست. در این جوامع،دموکراسی همپای
مذهب است. توکویل این سخن را تایید میکند.
کابوس استعمار؛ وابستگی تمامعیار و غارت ثروت و تجزیه خاک
تنها دو گروه از زهر دیکتاتور در امان ماندند؛ خارجیها و پانایرانیستها. او هرگز بیگانهها و ناسیونالیستهای افراطی را از خود نراند. آنان حتی در بدترین شرایط نیز،سر بر آخور دیکتاتور به نشخوار مشغول بودند. پهلویسم مدیون بیگانه است؛ بنابراین، اجنبی در این مکتب حرمت دارد. پهلویها اجنبیها را بر سر نهادند و بر اندیشهی آنان سرمه زدند. کسانی که اکنون مدام از قدرت افسانهای پهلویها دم میزنند،چگونه درباره پایگاههای متعدد نظامی خارجی در کشور قضاوت میکنند؟ اگر این را با دلایل مندرآوردی نظامی توجیه میکنند، درباره لایحه کاپیتولاسیون و قرادادهای ننگین نفتی چه میگویند؟ اگر این را نیز توچیه میکنند درباره اشغال کشور در جنگ جهانی دوم چه سخنی دارند؟ فراتر از آن،خوش دارم، بدانم کسانی که از پهلویسم و اقتدار پهلوی، افسانهها میسازند شکستن مرزها و جدایی بحرین از ایران در اوج شکوه پهلویسم را چگونه توجیه میکنند؟ ناسیونالیستهایی که اینک پهلویسم قبله آمال آنان شده است،چگونه تاریخ تجزیه بحرین را به فرزندان خود روایت میکنند؟ پای سند جدایی بحرین را نه فعالان حقوق قومیتها (به زعم اینان تجزیهطلبها) که خائنان اجنبیپرست دربار پهلوی امضا کردند.
پهلویسم
یعنی فرو رفتن تا خرخره در منجلاب استعمار و سرسپردگی تمامقد به
خارجیها. تراژدی سرسپردگی تا آنجا بود که خارجیها بهراحتی از غارت
ثروتهای سرشار تا تجزیه خاک ایران دریغ نکردند. پهلوی بهراستی ژاندارم
خاورمیانه بود چون منافع استعمار را در تمام ابعاد،بهخوبی حفظ کرد و در
مقابل، از همه منافع ملت خود چشم پوشید. پهلویستها که اکنون با پر رویی و
بیحیایی تمام،از سیاستهای پدر و پسر تمجید میکنند،یا تاریخ پهلوی را
نمیدانند یا بیگانهپرستاند و در آرزوی بازگشت استعمار به این سرزمین
هستند. از این منظر،دفاع از پهلویها و بزرگداشت پهلویسم،خیانت آشکار به
سرزمین است.
ناسیونالیسم قومی؛ راسیسم دولتی و باستانگرایی متوهم
پهلویسم یک مرض است،افسونگرایی تاریخی و توهم برتری نژادی از برجستهترین علائم این مرض است. پهلویها متاسفانه،همپیاله سرداران بزرگ نژادپرست تاریخ همچون هیتلر شدند و دولتی بر پایه ناسیونالیسم متوهم و شوونیسم گذشتهگرا را پای نهادند. باستانگرایی افسانهوار و تاریخسازی ناشیانه،دستور کار تمام سیاستگذاران فرهنگی از تقیزاده در برلین تا محمدعلی فروغی و ابراهیمپورداوود در تهران شده بود. پهلویسم میخواست از ایران روایتی مطلق و یکسو بسازد. هیچ مورخی منکر گذشته متمدن و ارزشمند در بخشهای مختلف این سرزمین نبود اما این برای پهلویسم کافی نبود. پهلوی میخواست،گذشته را چنان روایت کند که ایرانی برترین است و تمام جهان مدیون تمدن او است.
پهلوی
برای اثبات برتری نژاد آریایی،از هیچ سیاست شوونیستییی دریغ نکرد. افزون
بر تاریخسازی دروغین،به نابودی و تحریف دیگر فرهنگهای درون سرزمین که
آشکارا تئوری برتری نژادی او را زیرسوال میبرد،همت گماشت. او نفت را
میفروخت و بهجای توسعه و رفاه عمومی،خرج تبلیغ گسترده ایدهی شووینیستی
پانآریاییسم در رسانههای جهان میکرد. برگزاری جشنهای ملی از جمله جشن
دوهزار و پانصدساله شاهنشاهی یک از هزار بود. برای ماندگاری ایده برتری
نژادی، زبانی و فرهنگی، باید افزون بر تبلیغ،نهادهای فرهنگی و سیاسی تاسیس
میشد تا به تئوریزهکردن این تفکر هیتلری بپردازند. براساس همین ضرورت،
نهادهای فرهنگی متعددی مثل «شورای عالی فرهنگ و هنر»، «موسسه مطالعات و
تحقیقات اجتماعی»، «مرکز ایرانی مطالعات فرهنگها» و... شکل گرفت. در این
نهادهای فرهنگی و علمی،روشنفکرانی از جنس تقیزاده،کسروی، افشار و ...
به تئوریزهکردن ناسیونالیسم رضاخانی مشغول شدند.
تاسیس
احزاب سیاسی بر اساس مرام شووینیستی پهلویسم،گام مهمی برای نهادینهکردن
این تفکر بود.. احزاب دولتساخته سومکا (با حمایت مالی شخص رضاخان) و
پانایرانیسم(با حمایت محمدرضا) برای این هدف خلق شدند. بعدها این احزاب،
در عرصه سیاسی، رفتارهای بسیار رادیکال و بنیادگرایانه اتحاذ کردند. اما
بررسی پرونده این احزاب نشان میدهد،برخلاف مرام ناسیونالیستی خود،همواره
در برابر بیگانهها کم آورده و عملکرد موثری در برابر توطئههای آنان
نداشتهاند. ناسیونالیسم ویرانگر،متوهم و نژادگرایانه را میتوان
بهعنوان مهمترین رکن ایدهئولوژی پهلویسم برشمرد. شوونیسم،برجستهترین
ویژگی پهلویسم است. باید یادآور شد،حامیان و مبلغان امروزی
پهلویسم،متاسفانه عمدتا گرایشهای ناسیونالیستی افراطی و توهمآلود دارند.
نگارنده هرگز منکر شکوه تاریخی این سرزمین در قرون متمادی نیست اما این
شکوه تاریخی نباید دستآویز سیاسی نژادپرستانی باشد که به هیچ حق انسانی
علقه ندارند و برای اهداف خاص سیاسی از این شکوه ارزشمند تاریخی،
سوءاستفاده میکنند. برای کسانی که همچنان سودای فریب جهان بنام تمدن کهن
ایران دارند،باید گفت؛ننگ پهلوی برای عبرت همگان بس است؛ ننگ دیگر
نیافرینید.
قومگرایی افراطی؛ تحقیر قومیتها و یکسانسازی فرهنگی و زبانی
ناسیونالیسم قومی، خطرناکترین مدل ملیگرایی است که اتفاقا با ایدهئولوژی پهلویسم سازگاری بسیار دارد. پهلویسم که توسط خارجیها بر تکثر قومی و فرهنگی بسیار متنوع موجود در ممالک محروسه قاجار، تحمیل شد، در اولین گام، به تبعیت از ناسیونالیسم کلاسیک غرب، برای ملتسازیِ مصنوعی و ایجاد دولتملت تلاش کرد. محصول این تلاش، ساخت دولتی آمرانه بر اساس قومگرایی افراطی بود. قرائتی که پهلویسم از ناسیونالیسم ارائه کرد، به فربهکردن یک قوم و تحقیر همه اقوام دیگر انجامید. پهلویسم ایران را فارس تلقی کرد و فارسی را زبان رسمی کشور خواند و اقوام دیگر داخل ایران را که اتفاقا برخی از آنها اقلیت هم نبودند، بهکلی انکار کرد.
دولتملتی
که بر ایران تحمیل میشد، نمیتوانست تنوع موزاییکی موجود در ایران را به
رسمیت بشناسد، بنابراین پروژه فرهنگی بزرگی برای یکسانسازی زبانی و فرهنگی
آغاز شد. این پروژه چندشاخه و اختاپوسوار بود. چنبره این اختاپوسِ خشن و
خوفناک، در یک سو، در کوچه و بازار جریان یافت و به تحقیر گسترده اقوام
غیر، پرداخت و در سوی دیگر، به دانشگاهها و مراکز تولید دانش چنگ انداخت و
به ساخت تاریخ و فرهنگ فرمایشی براساس قرائت ناسیونالیسم قومی همت گماشت.
در حوزه آموزش نیز، آموزش غیرمتعارف زبان رسمی در تمام شهرها بهشدت دنبال و
آموزش دیگر زبانها بهشدت قدغن شد. همزمان، در عرصه سیاسی نیز، حکمرانان
هرگونه اعتراض و تلاش دیگر اقوام را به شدت سرکوب کردند. چنین شد که
پهلویسم در مدت بسیار کوتاهی با تکیه بر چکمه و سرنیزه استبداد و پول و
تفکر استعمار، توانست، ایدهی دولتملت را بر ویرانههای ممالک محروسه
قاجار، بسازد.
قومگرایی افراطی پهلوی، تحت عناوین خوشرنگی چون ملیگرایی، هویت ملی، دولتملت و ...، با استقبال برخی روشنفکرانِ باستانگرا مواجه شد. برخی از آنها که تحصیلات آکادمیک خارجی نیز داشتند، به تئوریزه کردن این تفکر پسمانده پرداختند موفقیت آنها چنان بود که هنوز هم، این تفکر غیرانسانی از سوی برخیها، بهشدت دنبال میشود. پیگیری و تبلیغ پهلویسم تحت چنین ایدههای فریبنده، خطر بزرگی است که دامن کشورمان را گرفته است. به باور نگارنده، کوروشگرایی موجود در فضای فرهنگی کشور، اتفاقی نیست و قطعا به عنوان یک پروژه دنبال میشود.
توسعه آمرانه؛ نوسازی کاریکاتوری و عقبماندگی عیان زیرپوست شهر
بهگفته مخبرالسلطنهی هدایت، رئیسالوزاری رضاخان، تمدن غرب دو وجه متمایز دارد؛ یک وجه آن در لابراتوارها ظاهر میشود و وجه دیگر آن در بلوارها. رویهای که در ایران عصر پهلوی از توسعه ظاهر شد، پوسته ظاهری آن بود. به عبارت دقیقتر توسعه در پهلویسم در بلوارها دنبال شد؛ ویترینهای شیک، مراکز عیاشی، خیابانها و اتومبیلهای خارجی، همه و همه بنام توسعه و به کام استعمار ساخته شدند. هرگز کلنگی به زمین زده نشد مگر در راستای نیاز استعمار و امیال استبداد. ثبتاحوال را برای یکسانسازی فرهنگی که در راستای ملتسازی بود، تاسیس کردند و راهآهن را برای رفاه استعمار که خاورمیانه، راحتالحلقوم نژاد آنگلاساکسون باشد. دقیقا هیچ آجری بخاطر مردم روی دیوار توسعه قرار نگرفت. آبادی تنها برای رفاه دو گروه قومگرا بود؛ گروهی در واشنگتن و گروهی دیگر در تهران. برای آنها فقر طبقاتی، حاشیهنشینی گسترده و ویرانی ایران اهمیتی نداشت. آنان تنها میخواستند دولتملت مالیخولیایی خود را بسازند. برای این ایدهئولوژی اساسا، گوشت و پوست و استخوان مردمی که در سیاهی مطلق به سر میبردند، قابل فهم نبود. ناسیونالیسمی که پهلویها قرائت میکردند،یکی از موانع اصلی توسعه بوده و هنوز هم هست. در رویه رسانهای، ادعای تمدن بزرگ بشری پهلویسم، گوش فلک را پر میکرد و در زیر پوست شهرهای کشور، فقر و فلاکت بیداد میکرد. سرانجام دروغهای بزرگ پهلوی و شکافهای بسیار بزرگ اجتماعی، جامعه ایران را منفجر کرد.
دولت فساد؛شکاف طبقاتی و ژولیدگی سیاسی
«همه دزد بودند» این سخن تاجالملوک آیرملو مادر محمدرضا، تلخترین حقیقت تاریخ معاصر ایران است. تاریخی که میتوان چنین خلاصه کرد: هر چند سال، پابرهنگانی آمدند، بریدند و دریدند و دزدیدند و غارت کردند و رفتند. فساد دولتی در دوران پهلوی چنان گسترده جریان داشت که پرویز راجی آن را به مرض قانقاریا تشبیه کرد که در تمام ارکان رژیم رواج یافته است. حتی سازمان بازرسی شاهنشاهی نیز نتوانست چارهساز باشد. این ناکامی دلیل شد، دیکتاتوری که به مقابله با فساد برخاسته بود، خود بزرگترین عامل فساد بود. بنیاد عریضوطویل پهلوی، در دههی 30 شمسی، مرکز ثقل فساد اقتصاد دولتی جهان بود. این کارتل عظیم اقتصادی، از هتلداری تا صنعت نفت و کشاورزی، در همه حوزهها نفوذ داشت و بهنوعی اتاق فرمان اقتصاد کشور محسوب میشد. ایران عصر پهلوی لجنزاری بود که در یک عده کوچکی بنام حاکمیت به نشخوار منابع ملی مشغول بودند و عده بزرگی تحت عنوان مردم، در بیغولهها فرداهای تلخ و تلختر را به انتظار مینشستند. دیکتاتور تنها یک ماموریت داشت، انباشت جیب حلقه صدنفره قدرت.
چپاول،
منش پهلویسم است. آنان چنان سهمگین غارت کردند که همه وابستگان رژیم، هنوز
بعد از سالها فرار تاریخی، از منابع غنی و بیکرانهای آن روزها
دزدیدهاند، در عالیترین وجه ممکن بهطرز شاهانه زندگی میکنند. تو گویی
سبک زندگی آنان هرگز تغییر نخواهد کرد. هنوز همسر و فرزند دیکتاتور،که خود
را ملکه و ولیعهد کشور میدانند، در زیباترین هتلهای جهان روزگار
میگذرانند. هنوز همه کسانی که بهنوعی سر در آخور پهلویسم داشتند، از
ثروتمندترینهای ایران محسوب میشوند. هرگز معلوم نشد؛ پهلویسم چقدر چپاول
کرد اما این برخورداریهای بیپایان، حجم دزدی آنان را غیرقابل تصور
مینمایاند.
فرجام سخن
سلطنت پهلوی برای همیشهی تاریخ، سقوط کرده است؛ اما، گویا پهلویسم هنوز نمرده و متاسفانه بهمثابه یک مرض ایدهلوژیک و خطرناک، به تبلیغ و ترویج نهان و عیان مرام غیرانسانی خود مشغول است. در بعد پنهانی، پهلویستها، در پوستین بره قائم شدهاند و ذیل عناوین دلفریبی چون «نوسازی آمرانه»، «دولتملت»، «مکتب ایران»، «ایرانیت»، «کوروشستایی»، «سرزمین متحد، نیرومند و یکپارچه»، «هویت ملی» و ... به نشخوار عقاید هیتلری مشغولاند. نگاهی تطبیقی به مقالات پژوهشی و راهبردی در حوزه این کلیدواژهها، انطباق هندسه فکری نویسندگان این مقالات با آرمانشهر پهلویسم را اثبات میکند. نگارنده باز هم تاکید دارد که هرگز با این عناوین ارزشمند، روی ترش ندارد؛ ولی قائمشدن پشت این عناوین و دنبالکردن سیاستِ غیرانسانی و غیردموکراتیک پهلویسم، خیانت به همین عناوین ارزشمند است. کسانی که از این عناوین ارزشمند، چماق میسازند و بر سر مخالفان خود میکوبند، باید بدانند، قبل از هر چیز، آتش این هیزمسوزی به چشم خودشان خواهد رفت. رویهی تراژیک این قصه زمانی رخنمایی میکند که عدهای بر ثروت افسانهای پهلویسم تکیه کنند و با اجاره رسانهها و تریبونهای خرد و کلان، با پررویی تمام به ترویج صریح پهلویسم مشغول شوند. آنان که نیمقرن تمام کشور را به قهقرای تاریخی کشاندهاند و بوی کشتههایشان تمام تاریخ را میرنجاند، اکنون مدعی دموکراسی و حقوق بشر شدهاند. جای تاسف بسیار است که آنان تاریخ خود را حتی نخواندهاند. چگونه میتوان نیم قرن قتلعام کرد و خود را نلسون مانلا و ماهتماگاندیِ ایران خواند!
شایسته
است، مبلغان آشکار و نهان پهلویسم، 26دیماه 57 را یاد آورند. فرار
محمدرضای پهلوی، تنها فرار یک دیکتاتور نبود، پایان پهلویسم بود. دیکتاتور
رفت و همه آرمانها و ارزشهای پهلویسم را نیز در چمدانهای خود کرد و با
خود برد. بازگشت هر یک از شقوق پهلویسم به این کشور از استبداد و استعمار
گرفته تا باستانگرایی و تجدد آمرانه، خیال خام اصحاب توهم است.
توضیح نویسنده:
متن حاضر از درون مقاله علمیپژوهشیِ در دست تالیف، در قالب یک یادداشت ژورنالیستی منتشر میشود. از آنجا که اساسا چنین قالبی همانند مقالات پژوهشی، مقید به ارائه منابع و مآخذ نیست، نقلنکردن منابع برای مباحث مطرحشده، تنها به قالب انتخابشده برمیگردد. تمام موارد گفتهشده که البته از بدیهیات تاریخ معاصر است، متکی بر اسناد تاریخی است. همانطور که گفته شد، نسخهی علمیپژوهشی این یادداشت، با روایتی متفاوت، در حال نگارش است. قطعا نقد منصفانهی این یادداشت، به غنای این مقاله علمی کمک شایانی خواهد کرد. نویسنده هرگز ادعا ندارد،تمام آنچه در این یادداشت آمده، حقیقت مطلق و بهدور از خطا است.
منبع:
|
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen