ايدئولوژي و عملكرد جبهه ملي: علیرضا اریبیلی
2011.04.16 علي رضا اردبيلي تحلیل گر سیاسی[Image] ايدئولوژي و عملكرد جبهه ملي تفكر مدرن با شك آغاز ميشود، ترديد در درستي مسلمات و حقانيت بديهي¬ترين بديهيات، نقطه شروع بلوغ تفكر انساني است. وظيفه روشنفكر نيز در اين ميان چيزي جز زير سوآل بردن «مسلمات» و «بديهيات» جا افتاده در اذهان عالِم و عامي نيست. نتيجه طبيعي اين جنب و جوش پرسشگرانه در هر جامعۀ سالم برخوردار از وجود قشر روشنفكران٬ بروز اختلاف نظر در حوزه موضوعات علوم نظري و حتي علوم دقيقه است. نكته حائز اهميت در اينجا٬ تمايز قائل شدن بين روشنفكر و تحصيلكرده است. ترديدي نيست كه محيط تحصيل و دانش مكان طبيعي رشد روشنفكري است اما خود اين رابطه نزديك بين «دانش نظري» و «روشنفكري»٬ خود موجبي است براي اشتباه در بازشناخت قشر روشنفكر از تحصيلكردگان صِرف. اين تشابه و امكان خلط مبحث تاحدي است كه دولت شوروي سابق رسما نام لشگر تحصيلكردگان بوروكراتِ در خدمتِ حزب دولتي را «اينتليگنسيا» گذاشته بود.
e-mail adress: alirza.g@gmail.com از لابلاي سطور كتابِ « نگاهي به نهضت ملي ايران» به قلم سعيد رهبر امروز در سايت ايران گلوبال مصاحبه¬اي با دكتر موسي غني¬نژاد، اقتصاددان مشهور و استاد دانشگاههاي مهم تهران در اين رشته را خواندم كه حول موضوع دائمي فعاليتها و شخصيت دكتر محمد مصدق بود. در سخنان ايشان اثري از مطالب تكراري طرفداران متعصب دكتر مصدق نبود. با وجود اين يك مورد كاستي و يك لغزش دقت مرا جلب كرد. اولي در مورد قتل حاج علي رزم¬آرا كه ايشان با بكار بردن فعل مجهول "ترور شد" نقش دكتر مصدق و جبهه ملي در اين ماجرا را ناديده مي¬گيرند. دوم وقتي كه به حق دكتر مصدق را پدر چماق كشي سياسي در تاريخ ايران نام مي¬نامند، شعبان خان جعفري را صرفا جزء چماق كشان شاهپرست نام مي¬برند و با اين لغزش نقش شعبان جعفري بعنوان مهمترين چماق كش جبهه ملي و بخصوص نقش وي در شكل دهي انتخابات مجلس به نفع جبهه ملي از طريق "سازمان نظارت بر آزادي انتخابات دوره هفدهم"(!) را ناديده مي¬گيرند. مصاحبه مزبور هرچند بخاطر شكل مصاحبه¬اي آن فاقد مستنداتي است كه مخالفان نظرات مزبور بتوانند با آنها برخورد كنند اما مملو از داوريهاي دقيق دكتر موسي¬نژاد در اين موضوع مهم است. با بي اعتباري نظام سلطنتي و اسلام سياسي از سويي و از رده خارج شدن تفكر چپ بعنوان ايدئولوژي رهايي¬بخش، از سوي ديگر، امروز زمينه قوت گيري "راه مصدق" و بناي امامزاده جديدي بر پايه انديشه و عملكرد وي، بيش¬از هر زمان ديگري فراهم است. اوضاع بحراني كنوني نيز از هر جهت زمينه مناسبي براي بروز پوپوليسم ناسيوناليستي از نوع دكتر مصدقي آن است. لذا اين مباحث نه صرفا از جنبه تاريخي آنها بلكه به لحاظ تأثيري كه ميتوانند بر شكل گيري شناخت جامعه در مورد راه برون رفت از اوضاع انفجاري كنوني داشته باشد نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. من اين مقاله را پيش از اين در سايت تريبون نصب كرده¬ام اما در صورت نشر آن در سايت ايران گلوبال، نخستين نشر اينترنتي آن در سايتهاي اصلي فارسي زبان خواهد بود. در صورت به هم ريختگي جدولها و ستونهاي مقاله، نسخه پي دي اف آن در آدرس زير قابل دسترسي است: http://tribun.com/PDF/Cenhe%20Mellie%20Iran.pdf مقدمه 1. حلقه مقدم در مسموم كردن ذهن مردم 2. رابطه شيطان و عمله حرامزادهاش 3. توافق در دادهها و اختلاف در تحليل 4. تاريخ تشكيل جبهه ملي 5. نقش شعبان جعفري در وقايع 28 مرداد 1332 6. دولت ملي پيشوا دكتر محمد مصدق 7. معماران مدينه فاضله جبهه ملي در دولت ملي دكتر محمد مصدق 8. كيفيت و نوع ارتباط جبهه ملي با شعبان جعفري و ساير چاقوكشان پايتخت 9. تن دادن به قواعد بازي دموكراسي 10. فرمان قتل حاج علي رزمآرا از سوي پيشوا 11. گرايشات فاشيستي در حكومت پيشوا 12. «شب كريستال» و 14 آذرماه 1330 13. مصدق: به هيچ وجه متأسف نيستم! 14. جنبه سركوبگرانه 15. آثار صريح انديشه فاشيستي در حكومت جبهه ملي 16. وضع و حال امروز جرياني بنام جبهه ملي ايران پايان سخن مقدمه تفكر مدرن با شك آغاز ميشود، ترديد در درستي مسلمات و حقانيت بديهي¬ترين بديهيات، نقطه شروع بلوغ تفكر انساني است. وظيفه روشنفكر نيز در اين ميان چيزي جز زير سوآل بردن «مسلمات» و «بديهيات» جا افتاده در اذهان عالِم و عامي نيست. نتيجه طبيعي اين جنب و جوش پرسشگرانه در هر جامعۀ سالم برخوردار از وجود قشر روشنفكران٬ بروز اختلاف نظر در حوزه موضوعات علوم نظري و حتي علوم دقيقه است. نكته حائز اهميت در اينجا٬ تمايز قائل شدن بين روشنفكر و تحصيلكرده است. ترديدي نيست كه محيط تحصيل و دانش مكان طبيعي رشد روشنفكري است اما خود اين رابطه نزديك بين «دانش نظري» و «روشنفكري»٬ خود موجبي است براي اشتباه در بازشناخت قشر روشنفكر از تحصيلكردگان صِرف. اين تشابه و امكان خلط مبحث تاحدي است كه دولت شوروي سابق رسما نام لشگر تحصيلكردگان بوروكراتِ در خدمتِ حزب دولتي را «اينتليگنسيا» گذاشته بود. براي مثال بياد آوريم كه در ايران سال 1358 تعداد بيشماري از تحصيلكردگان و مدعيان روشنفكري به رژيم ولايت فقيه رأي مثبت دادند و در مقابل٬ بخش مهمي از مردم بيسواد و كم سواد آذربايجان در يك جنبش وسيع چند مليوني تحت رهبري «حزب خلق مسلمان»٬ هم به درستي مفهوم نهان شده در بطن اصل «ولايت فقيه» را دريافتند و هم به مقابله سياسي با آن برخاستند. در سالهاي اخير علاوه بر چندين مقاله ارزشمند٬ 2 كتاب زير به قلم سعيد رهبر منتشر شده است: http://tribun.com/PDF/Cenhe%20Mellie%20Iran.pdf 1. نگاهي ديگر به ديار كهن٬ استكهلم٬ بهار 1997 مجوعهاي در572 صفحه و 45 فصل كه هر كدام گزيدهاي از سفرنامههاي مورخان٬ جهانگردان٬ ايران پژوهان و مأموران خارجي درباره ايران است. 2. نگاهي به نهضت ملي ايران٬ نقد خاطرات شعبان جعفري٬ انتشارات هيرمند٬ تهران٬ 1383٬ اين كتاب در 424 صفحه به نقد كتاب حاوي مصاحبه هما سرشار با شعبان جعفري ميپردازد. كتاب در عين حال حاوي نكات ظريفي در باره انديشه و عمل سياسي جريان جبهه ملي است كه نميتواند از ديد خواننده بركنار بماند. سعيد رهبر اخيرا كتاب «تاريخچه جبهه ملي» به قلم احمد ملكي را با افزودن مقدمهاي طولاني براي بار دوم منتشر كرد. مقاله مهمي بنام «مدد از مردگان٬ به روباه گفتند شاهدت كيست گفت دُمم » و نوشتهاي حاوي منتخباتي از نامههاي صادق هدايت به حسن شهید نورائی را هم بايد به اين ليست اضافه كرد. سعيد رهبر در مقاله «مدد از مردگان» پرده از شياديهاي نخالهاي بنام «بابك امير خسروي» برميدارد. بابك اميرخسروي در كنار كارهاي روزمره خود در بنگاه شخصي «حزب دموكراتيك ملت ايران» پروژههاي دور و درازتري را نيز رأسا يا توسط ايادي داخلي و خارجي خود صورت ميدهد. سعيد رهبر مقاله مزبور را در برخورد به اعمال بابك اميرخسروي در يكي از اين پروژهها به قلم درآورده است. بابك اميرخسروي در «اثر» شخصي خود چيزي بنام «خاطرات اردشير آوانسيان» سرهم كرده و شخصيتي جديد و متفاوت از واقعيت امر در پشت نام آن تودهاي مرحوم ساخته است. اين مقاله (و كتابي كه حاوي اصل خاطرات آوانسيان است و بخودی از سوي سعيد رهبر منتشر خواهد شد) در يك نمونه موردي٬ پرده از سيماي واقعي جاعلان تاريخ نزديك و گذشته ايران در زماني بسيار نزديك به توليد برميافكند تا در كار كارگاه جعل و تاريخسازي كلاهبرداراني از قماش اميرخسروي بنام جبران مافات اعمال گذشتهشان مبناي فساد ذهني آيندگان را فراهم ميسازند٬ اخلال كرده باشد. آنچه در نظر من فصل مشترك اين آثار مختلف است٬ تلاش هوشمندانه سعيد رهبر براي پرتو افكندن به برخي از مهمترين پستوهاي «مافياي ملي تاريخنگاري ايران» است. در اين پستوهاي تاريك خوراك لازم براي مسموم كردن ذهن نسلهاي متوالي ايرانيان تدارك ديدهشده و ميشود. لذا سرزدن به اين پستوها و روشني بخشيدن به سياهكاريهاي مافياي ملي تاريخنگاري ايران٬ كاري است بمنزلۀ چارۀ امر آب گل آلود٬ از سرچشمه كردن. 1. حلقه مقدم در مسموم كردن ذهن مردم براي مسموم كردن افراد يا ميحط٬ ابتدا بايد سمّ لازم فراهم شود و از اين جهت توليد سم و پراكندن و انتقال آن به محيطهاي ديگر دو پروسه جداگانه است. امروز ما شاهد ذهنهاي مسموم در مقياس ملي در رابطه با تاريخ نزديك و گذشته ايران هستيم. اين مسموميت در وهله نخست محصول تبليغات دولتي٬ مواد و كيفيت سيستم تحصيلات همگاني و كنترك دولتي بر رسانههاي عمومي در 85 سال گذشته است. شاخدارترين دروغها و بيمدركترين مدعيات در نزد توده ملت و روشنفكر ايراني٬ همچون وجود ماه و آفتاب٬ بديهي و بينياز از بحث اثبات و دليل است. در حالي كه هركس در تاريخ زندگي خود و خانوادهاش از بياد آوردن تمامي حوادث واقعه در 5 یا 10 سال قبل عاجز است٬ جزئيات تاريخي با اهميت و بي اهميت مربوط به دو٬ سه يا چهار هزار سال پيش ايران٬ بدون استلزام به ارائه كوچكترين مدرك تاريخي يا مطابقت با عقل متعارف بشر امروزي٬ ورد زبان همه مدعيان روشنفكري در جامعه ايراني است. ديدن شبكه گسترش و توزيع اين توهمات و جعليات كار دشواري نيست. شبكه مالي متكي به هزينه دولتي٬ سيستم تحصيلات عمومي٬ دانشگاهها و انتشارت مراكز «علمي» و كليه مراكز بيرون از حاكميت دولتي و «روشنفكران» مخالف حاكميت در سيستم گستردۀ گسترش اوهامي كه «تاريخ ايران» ناميده ميشود٬ در يك هارموني افتضاحآميز مشغول فعاليت تخريبي خود هستند. اما به همان اندازه كه ديدن اين شبكه گسترش و توزيع براحتي ميسر است٬ رصد كردن شبكه كم و بيش پنهان و مرموز توليد آن دشوار است. به عنوان مثال نام مؤسس «مدرسه علوم سياسي تهران» و مرشد و پدرخوانده نسل اول رهبري مافياي ملي تاريخنگاری ايران را تا سال 1369 نميدانستيم و ... اين سمّ، كي و در كجا و از سوي چه كساني توليد ميشود؟ چه كساني سلسلههاي شاهنشاهي فرد اعلا تأسيس ميكنند؟ چه كساني نويسندگان متعدد و كتابخانههاي مجلل در دوران قبلاز ورود كاغذ به ايران در این مملكت برپا ميسازند؟ روايتهايِ من در آوردي جا افتاده از حوادث 50 يا 60 سال پيش محصول كدام كارگاه جعل و تزوير است؟ چه كساني در مورد حوادثي كه امروز در حال اتفاق افتادن است٬ در مقابل چشمان حيرت زده ما٬ سند جعلي براي مصارف آتي «ميكارند»؟ 2. رابطه شيطان و عمله حرامزادهاش ميگويند شيطان به همراهي عملهاي براي كُن فيَكون كردن شهري وارد عمل شد. چون عمله از كار برهم ريختن نيمي از شهر فارغ شد٬ ديد كه شيطان در طي اين مدت تنها مشغول جوش دادن يك معامله ناپاك بين يك زوج است. عمله راضي از پيشي گرفتنِ خود بر استاد٬ به كنايه از كُندي كار وي ياد كرد. شيطان در جواب گفت: تا من چنين معاملههايي را جوش ندهم٬ حرامزادگاني چون تو از كجا پيدا خواهد شد تا شهري را بهم بريزند؟! مافياي ملي تاريخنگاری ايران نيز بسان شيطان در تمثيل فوق عمل ميكند. اعضاي اين باشگاه شيطاني در خفا و با احتياط و رعايت جوانب امر به جفت و جور كردن معاملاتي مي پردازند تا محصول بوجود آمده بتواند در مسموم كردن ذهن و انديشه نسلهاي متوالي مردم ايران به كار آيد. بدينگونه است كه نفرت از ملل همسايه و ملل غير فارس ايران و داشتن توهمي نا متناسب با وضع و حال واقعي٬ از فضايل فرهنگي و علمي «ايرانيان» (همانا ملت فارس) به مهمترين مانع روشنفكران و ملت حاكم ايران در شناخت علل بدبختيها و ناكاميهاي خود بدل شده است. شكي نيست كه اين توهمات پيشاز آنكه٬ پراكنده شوند٬ بايد در شرايط زماني و مكاني مشخصي و از سوي افراد يا مراكز بخصوصي توليد شوند. بطور خلاصه ميتوان گفت كه مجموعه توهمات و جعلياتي كه بنام «تاريخ» قديم و جديد ايران به تخريب در پايههاي فكري ايرانيان و بويژه ملت فارس ميپردازد٬ از يك چرخه چهار مرحلهاي عبور ميكند: توليد: فرايندي است كه طي آن اطلاعات و مدعيات تماما جعلي٬ مغشوش٬ ناقص و يا جهتدار از طريق تأليف٬ ترجمه٬ اقتباس و «تحقيق» چاپ و منتشر ميشوند. اين پروسه در مورد هر «اثر» در مدت محدودي به پايان ميرسد. به عنوان مثال يك «اثر تحقيقي» در موضوع تاريخ در طي زماني محدود نوشته شده و به چاپ ميرسد. توزيع: پروسه پراكندن محصولات فوق در ميان آحاد جامعه است. زمانبندي اين پروسه از محدوديت خاصي برخوردار نيست. هنوزهم توليدات دوران صدر آريا پرستي از پيرنيا و پورداوود و ذبيح بهروز در حال توزيع هستند. جا افتادن: مرحله ماقبل آخر بعداز انجام دو سلسله عمليات فوق است. اين حالت برخلاف دو مرحله فوق يك«پروسه» نيست و يك «وضعيت» به شمار ميآيد. افسانههاي مربوط به تمدنهاي آريايي پيشاز اسلام ايران سالهاست وارد اين «وضعيت» شدهاند. سو استفاده سياسي: اگر مسئله به همينجا ختم ميشد٬ فاجعه مهمي رخ نداده بود. اما محصولات اين كارگاه گسترده جعل٬ باتوجه به حضور پررنگ و مؤثر تاريخ (صرفنظر از واقعي يا جعلي بودن آن) در سياست٬ به سرعت و وسعت مورد سو استفاده سياستمداراني قرار ميگيرد كه بطور مستقيم يا غيرمستقيم در سفارش اين جعليات فعال و ذينفع بودهاند. با اين مقدمات براي مطالعه يك مورد از اين جعليات ملي و ميهني به سراغ كتاب ارزشمند سعيد رهبر ميرويم: 3. توافق در دادهها و اختلاف در تحليل مرسوم است كه در علوم نظري دادهها حتيالامكان مورد توافق است و اختلاف در ميان علما در مِتد بررسي٬ مكاتب فكري ناظر بر شيوه تحقيق و بالاخره در مقام نتيجهگيري بروز ميكند. اين مسئله اما در ميان مافياي ملي تاريخنگاري ايراني معكوس است. يعني عليرغم ناروشني و اختلاف بسيار بر سر دادههاي مربوط به تواريخ نه چندان دور٬ در مقام نتيجهگيري و استنتاج احكام ملي و ميهني از توبره حوادث تاريخ٬ اوضاع حاكم، بيشتر شبيه اجماع در نزد علماي علم تاريخ وطني است. به دو نمونه زير كه در كتابهاي سعيد رهبر مورد توجه بودهاند٬ توجه كنيد: 4. تاريخ تشكيل جبهه ملي تاريخ تشكيل جبهه ملي و هر حادثه ديگري مسئلهاي كنكرت و ساده است. به عنوان مثال آغاز جنگهاي صليبي يا تاريخ مدفون شدن شهر پومپي در زير آتش و خاكستر ناشي از فواران آتشفشاني٬ مسئلهاي نيست كه مورد اختلاف عقلا و علما باشد. اما در مورد تاريخ تشكيل جبهه ملي در تهران٬ سعيد رهبر نقل قولهاي رنگارنگ زير را آورده است: همايون كاتوزيان (در كتاب «مصدق و نبرد قدرت»٬ ترجمه احمد تدين٬ ص 158): « روز دهم آبان 1328 جبهه ملي رسما اعلام موجوديت كرد در همان روز مردم ارگان مخفي حزب توده٬ رهبران جبهه ملي را عاملان امپرياليسم و انگلستان و دربار قلمداد نمود (ن.ك. مردم٬ اول آبان 1327)»[9] همايون كاتوزيان (در كتاب «مصدق و مبارزه براي قدرت در ايران» ترجمه فرزانه طاهري٬ ص 94): «[جبهه] ملي در روز اول آبان [1328] اعلام موجوديت كرد در همان روز٬ روزنامه مخفي حزب توده٬ رهبران جبهه را مزدور دربار و امپرياليسم خواند (ن.ك. مردم٬ اول آبان 1328» [9] غلام رضا نجاتي (كتاب «جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران»٬ ص 84): «اول آبان 1328 ... سازمان سياسي جبهه ملي را به رهبري دكتر مصدق اعلام نمودند» [10] غلام رضا نجاتي(13 سال بعد دركتاب «مصدق٬ سالهاي مبارزه و مقاومت» جلد اول٬ ص 148): «... با هدف مبارزه ضد استعماري به رهبري دكتر مصدق در روز 19 آبان 1328 اين جبهه را تشكيل داد» [10] غلام رضا نجاتي (كتاب «مصدق٬ سالهاي مبارزه و مقاومت» جلد اول٬ ص 140): «روز 10 آبان٬ جبهه ملي موجوديت خود را اعلام كرد» [تاريخچه جبهه ملي٬ مقدمه سعيد رهبر٬ ص 5] باقر عاقلي (كتاب «روزشمار تاريخ ايران»٬ «21 آبان 1328 جبهه ملي ايران به ليدري مصدق تشكيل شد» [10] انور خامهاي (در كتاب «پنجاه نفر و سه نفر...»٬ ص 772-773): «تاريخ دقيق تشكيل جبهه ملي همان اول آبان است» [تاريخچه جبهه ملي٬ مقدمه سعيد رهبر٬ ص 17] 5. نقش شعبان جعفري در وقايع 28 مرداد 1332 بسياري از منابع تاريخي موجود از شركت شعبان جعفري و حتي نقش رهبري وي در جريان كودتاي 28 مرداد خبر ميدهند. اكنون ميدانيم كه كودتاي مزبور در بالاترين سطح با هماهنگي عمليات مشترك آمريكا و انگليس از سوي شاپور جي ريپورتر صورت گرفته است و شعبان خان هم تنها پساز پيروزي كودتا از زندان آزاد شده است. حال بسياري از خاطرهنويسان و منابع تاريخي از رهبري عمليات توسط فردي كه در زندان بوده است٬ خبر دادهاند. سعيد رهبر ليست اين منابع و نقل قولهاي متعدد از آنها را در صفحات 315 الي 323 كتاب «نگاهي به نهضت ملي ايران» آورده است كه در اينجا من به ذكر نام نويسندگان و صفحه منبع اشاره ميكنم. در تمامي منابع و آدرسهاي زير٬ رهبري تظاهرات روز 28 مرداد توسط شعبان جعفري ادعا شده است: مؤلف نام كتاب صفحه كورش زعيم با همكاري علي اردلان جبهه ملي ايران 296-295 «جامي» گذشته چراغ راه آينده است 688 يرواند آبراهاميان ايران بين دو انقلاب 252 غلام رضا نجاتي مصدق٬ جلد 2 91 غلام رضا نجاتي مصدق٬ جلد 2 118 غلام رضا نجاتي جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران 378 شمس الدين اميرعلايي مجاهدان و شهيدان راه آزادي 232 علي بهزادي شبه خاطرات 190-188 سعيد فاطمي مقاله «روزنامههاي ملي را چگونه آتش زدند» - جليل بزرگمهر دكتر مصدق و رسيدگي فرجامي در ديوان كشور 53 حسين آباديان زندگينامه سياسي مظفر بقايي 170 سپهر ذبيح ايران در دوره دكتر مصدق 60 جعفر مهدي نيا زندگي سياسي علي اميني 243 محمود تربتي سنجابي كودتا سازان 106-104 اين نكته كه تمامي صاحبان اسامي فوق حداقل به آرشيو روزنامه اطلاعات دسترسي داشتند و بسياري نيز خود در زمان كودتا در ايران و تهران سكونت داشتند٬ به اهميت نكته مورد نظر من در اين افتضاح مكتب تاريخنگاري وطني ميافزايد. اگر چنين مسئلهاي ساده و قابل تحقيق به اين وسعت به نادرست ثبت شده است٬ اين مكتب و اساتيد و شاگردان آن چه مشروعيتي در تزها و مدعيات خود در موضوعات مربوط به صدها و هزاران سال پيش دارند؟! بويژه آنكه اين تزها بعنوان مبناي توجيهي قتل عام معنوي ملل غيرفارس ايران بكار گرفته ميشود. نمونه ديگري از اينگونه اختلافات در دادهها٬ در صفحه 214 كتاب سعيد رهبر آمده است كه در متن كوتاهي چندين اشتباه فاحش ميان مندرجات روزنامه وقت (اطلاعات) با تاريخ ساخت باقر عاقلي نقل كرده است. در ادامه اين مقاله به نقل سطوري از كتاب سعيد رهبر بنام «خاطرات شعبان جعفري و هما سرشار» كه در ارتباط با ماهيت دكتر مصدق٬ جبهه ملي ومقدمات فوق است ميپردازم. كتاب سعيد رهبر در 424 صفحه حاوي موضوعات و نكات متعددي است و من در اينجا براي آشنايي خوانندگان با يكي از موضوعات مطرح در كتاب مزبور به سراغ اين اثر رفتهام و ديدگاه من در نوشتن اين مقاله الزاما مطابق با ديدگاه سعيد رهبر نيست و من در اينجا تأكيد ميكنم كه براي آشنايي دقيق با نظرات سعيد رهبر٬ عليالاصول بايستي به اصل نوشتههاي ايشان مراجعه كرد. 6. دولت ملي پيشوا دكتر محمد مصدق موضوع حكومت دكتر محمد مصدق٬ شخصيت سياسي و فضايل دموكراتيك وي از موضوعاتي است كه در نزد موافقان وي، بدون هيچ بررسي انتقادي مورد ستايش قرار ميگيرد. در تبليغات ملي ميهني طرفداران دكتر مصدق٬ گويا وي هم رهبر مبارزات ضد استعماري ايرانيان عليه سلطه خارجي است و هم فردي دموكرات و معتقد به قوانين دموكراتيك. در مقابل وي بيگانگان استعمارگر و عوامل ايرانياش قرار ميگيرند كه از كثيفترين و سياهترين نيروهاي جامعه به رهبري چاقوكشاني چون شعبان جعفري٬ رمضان يخي و حاج طيب رضايي («نقطه عطف مبازرات رفرمیستی» به گفته رفقای طرفدار مشی مبارزه مسلحانه ) و تجمع ديگر اوباشان و جمعيت فواحش پايتخت بر عليه دولت قانون مدار مصدق عمل استفاده ميكنند. گويا در روز 28 مرداد 1332 اين شعبان جعفري و لشگر چاقوكشان و بدكارگان پايتختنشين بود كه پيروزي كودتاي آمريكايي-انگليسي را ممكن ساخت و منجر به برقراري حكومي نظامي از سوي سرلشگر زاهدي شد. آيا ادعاي فوق و تزهاي مشابه را ميتوان پذيرفت؟ آيا واقعيت چنين بوده است؟ براي اطلاع كساني كه شايد مجال يا حوصله خواندن كل اين نوشته را ندارند٬ همينجا پيش از آنكه به پايان مطلب برسم٬ مهمترين نادرستيهاي نهفته در مدعيات فوق را همينجا مورد اشاره قرار ميدهم: دموكرات بودن دكتر مصدق چندان مسجل نيست. صدور حكم قتل مخالفين سياسي٬ بسيج وسيعترين فوجهاي اوباش و چاقوكشان براي قتل و غارت گسترانيدن رعب و وحشت در ميان مخالفان بطور سيستماتيك از سوي وي مورد استفاده قرار گرفته است. صدور فرمان قتل مخالف سياسي در صحن علني مجلس و عفو عامل اين قتل و تطهير چهره قاتل مزبور و ارتقاي وي به مقام قهرمان ملي از اقدامات وي بوده است. شعبان جعفري٬ رمضان يخي٬ پري آژدان قيزي (رهبر خواهران فواحش تهران)٬ حاج طيب رضايي و مابقي فرماندهان و توده تحت فرمان بدكارگان (برادران) و چاقوكشان تهران بيشترين مدت حاكميت دكتر مصدق را تحت فرماندهي وي بودهاند و از سوي شهرباني حكومت ملي دكتر مصدق مورد پشتيباني مالي و لجيستيكي همهجانبه قرار داشتهاند. (تا 14 اسفند 1331 يعني 6 ماه مانده به كودتاي 1332) حكومت نظامي نه از سوي حكومت كودتا٬ بلكه همانا از سوي دولت ملي دكتر مصدق برقرار بود. شعبان بي مُخ تنها بعداز پيروزي كودتا از زندان آزاد شد و لذا نميتوانست لشگر اوباشان تهران را در روز كودتا رهبري كرده باشد. 7. معماران مدينه فاضله جبهه ملي در دولت ملي دكتر محمد مصدق علي بهزادي٬ شبه خاطرات٬ جلد اول٬ صص 183-186: «از آغاز حكومت مصدق تا دي ماه 1331 شعبان جعفري با دارو دستهاش در سخنرانيها و تظاهرات خياباني با جبهه ملي همكاري داشت و بعضي اوقات كنار دكتر فاطمي به عنوان باديگارد ديده ميشد.» [21] پروفسور سپهر ذبيح٬ ايران در دوره دكتر مصدق٬ ص 60: «14 آذر 1330 تظاهرات خونيني در خيابانهاي تهران و در جلوي ميدان بهارستان از سوي حزب توده صورت گرفت و تودهايها به شدت از حكومت مصدق انتقاد كردند... گروهي از چماقداران به رهبري شعبان جعفري به طرفداري از حكومت و با اطمينان از حمايت پليس٬ ادارات و روزنامههاي مُخالفان و دفاتر حزب توده را آتش زدند.» [22] رسول مهربان٬ گوشههايي از تاريخ معاصر ايران٬ ص 258: «در جوار جبهه ملي سازماني به نام نظارت بر آزادي انتخابات به رهبري مظفر بقايي و يك عده چاقوكشان و پهلوانان زورخانههاي تهران به ميدانداري شعبان بي مُخ و امير موبور و عشقي به وجود آمد.» [22] فخرالدين عظيمي٬ بحران دموكراسي در ايران٬ صفحه 373 مرجع: كيهان 16 آذر 1330: «ساعاتي بعد در همان روز يك تظاهرات غالبا دست راستي صورت گرفت كه با غارت و تاراج و سوزندان دفاتر روزنامههاي تودهاي همراه بود. اغتشاشات مزبور كه پليس چشمانش را در برابر آن برهم گذاشته بود٬ از جانب گروهي از پيروان بقايي رهبري ميشد كه ادعا ميكردند پشتيبان دولتاند. گروه مزبور شامل عدهاي از چاقوكشهاي حرفهاي از جمله شعبان جعفري بود كه بعدها در فعاليت عليه دولت مصدق اجير شد. امير كلالي٬ وزير كشور و رئيس شهرباني٬ و از طريق شخص مصدق كاملا در جريان قرار داشتند.»[22-23] رسول مهربان٬ گوشههايي از تاريخ معاصر ايران٬ صص 357-358: «به جرأت ميتوان گفت هيچ انتخاباتي مفتضحتر از انتخابات دوره هفدهم به وجود نيامده است. در گرد و غبار و هو و جنجال داعيه آزادي انتخابات٬ عدهاي از رهبران جبهه ملي مانند علي زهري و يوسف مشار و زيركزاده كه به هيچ وجه زمينه مساعد و معروفيتي نداشتند٬ با كارگرداني و كمك مستقيم شعبان بيمُخ٬ عشقي٬ شهميرزادي چاقوكش و حسن عرب به نام نماينده مردم تهران به مجلس راه يافتند.... آراي مردم قبل از ريختن به صندوق توسط اوباش مظفر بقايي از طريق "سازمان نظارت بر آزادي انتخابات دوره هفدهم " بازديد ميشد. هركس كلاه كپي يا سر و وضع كارگري و يا سبيل داشت و يا تركي حرف ميزد و يا تيپ دانشجو بود٬ با كتك و توهين از پاي صندوق بيرون انداخته ميشد. عكسهاي مكي همراه چاقوكشان و بزن بهادرهاي تهران در روزنامه به سوي آزادي و كيهان و اطلاعات چاپ شده و اكنون در كتابخانه ملي موجود است. شعبان جعفري و عشقي و حسين مافي چاقوكش٬ حسين مكي را بغل كرده بودند و مظفر بقايي همراه امير موبور و كاووسي با طمطراق از حوزههاي شميران بازرسي ميكردند.»»[24-25] (تأكيد در جملات فوق از طرف من است. ع. ا.) تأمين لشگري بزرگ از چاقوكشان تهران با توجه به اوضاع نابسامان آن روزگار٬ چندان دشور نبود اما پيشوا دكتر مصدق تحت عنوان «تأمين رفاه زندانيان» طرح سه فوريتي انتقال نيروي هرچه بيشتري از آنان٬ به خيابانها را به مجلس برد تا تأمين نيروي قوه «چماقيه» جبهه ملي را دچار تسهيل بازهم بيشتري كرده باشد. گفتني است كه اين طرح اگر واقعا «طرح تأمين رفاه زندانيان» بود و نه «طرح تأمين نيروي انساني لازم براي پياده نظام مسلح به چاقو و پنجه بوكس» اينهمه تأكيد بر شمول عفو به حال چاقوكشان و كلاشان و كلاهبرداران موردي نميداشت. اين طرح در روزنامه اطلاعات٬ دوشنبه شانزدهم ارديبهشتماه 1330٬ شماره 7512٬ سال بيست و پنجم٬ درج شده است: طرح مزبور در همان ماه اول شامل «كليه محكومين جنحه»٬ در ماده دوم شامل «محكومين به جنايت»٬ در ماده 3 محكومين «تكرار جرم جنحه»٬ در ماه 4 شامل «محكومين به جردم اختلاش و ارتشا» و بالاخره در ماده 5 شامل «محكومين به حبس دائم در نتيجه قتل عمد» است. [45-46] بسيار معنيدار است كه دولت پيشوا عليرغم اين سخاوتمندي و مدارا در قبال چاقوكشان مورد نياز خود٬ از آزادكردن زندانيان سياسي آذربايجاني كه در غائله اشغال آذربايجان از سوي ارتش شاهنشاهي به اسارت رژيم تهران گرفته شده بودند٬ سر باز زد. بسياري از اين اسيران همچون فاتح نامي زندانهاي ستمشاهي صفرخان قهرماني در دوران حاكميت جبهه ملي در زندان ماندند و شاهد آزادي اوباشان و چاقوكشاني شده مرحمت دولت مصدق شامل حالشان شده بود. در چارچوب همين سياستهاي ملي و ميهني دولت پيشوا دكتر محمد مصدق٬ صداي استخدام چاقوكشان از سوي شهرباني وحتي وزارت ماليه در مطبوعات و حتي مجالس قانونگزاري بگوش ميرسد. گويا يكي از اعضاي اين پيادهنظام ملي در محل كار خود از موقعيت و پست سازماني خود سوءاستفادهاي (يا استفاده اي) كره كه به مذاق يكي از نمايندگان مجلس سنا خوش نيامده است. روزنامه اطلاعات در تاريخ 26 مردادماه 1330 يعني كمي بعداز طرح لايحه سه فوريتي مذكور در مجلس شوراي ملي٬ خبر استخدام يكي از اين خبرگان در وزارت ماليه منعكس كرده است: «مجلس سنا٬ آقاي فرخ: ... چندي قبل عرض كردم كه در وزارت ماليه چاقوكش استخدام ميشود ولي توجه نشد. از قرار اطلاع چندي قبل آقانور كه چاقوكش است و ماهي 350 تومان حقوق ميگيرد٬ آقاي پورآذر را در كريدور وزارت دارايي مجروح كرده ... از آقاي وزير ماليه تقاضا ميكنم به اين اوضاع خاتمه داده شود.» [49] با اين توصيفات شايد عجيب نيست كه مطبوعات وقت مملو از اخبار چاقوكشي و شرارت است. نمونههاي متعددي از اينگونه اخبار در صفحات 50 الي 57 كتاب «نگاهي به نهضت ملي» آمده است. در ضمن كساني كه اتهام شلاق زني در ملأ عام را از گناهان نابخشودني جمهوري فقاهتي ايران ميدانند٬ ميتوانند با مراجعه به صفحات مذكور از گستردگي اين نوع از مجازات اسلامي (ببخشيد٬ "ملي") در دوران دولت عدالتگستر جبهه ملي٬ آشنا شوند. 8. كيفيت و نوع ارتباط جبهه ملي با شعبان جعفري و ساير چاقوكشان پايتخت ميزان ارتباط رهبران جبهه ملي و سياسيون و مليون وقت با شعبان جعفري و كمپاني٬ نه تصادفي بود و نه اتفاقي و نه حاشيهاي يا در سطح پايين. چنانچه از لابلاي سطور اين نوشته هم برميآيد٬ دولت جبهه ملي با بسيج قشونهاي چندين هزارنفري اوباش٬ خيابانهاي تهران را از خون جوانان سرخ ميكرد٬ انتخابات برپا ميكرد و طبعاً نقش اين نيروي لايزال در پيروزي جبهه ملي در انتخابات هم ناچيز نبود. سطح و نوع ارتباط جبهه ملي با اين چاقوكشان محلات بدنام و خوشنام تهران از لابلاي سطور كتاب مصاحبه خانم هما سرشار با شعبان خان قابل مشاهده است. سعيد رهبر از صفحه 111-107 كتاب مزبور جملات زير را نقل كرده است: «سرشار- در عوض دكتر فاطمي هوايتان را داشت! جعفري- چطوري؟ سرشار- يكي دو ماه بعد در بعد در روزنامهاش مقاله تشويقآميزي در باره شما نوشته و عكس شما را چاپ كرده٬ از شما تعريف كرده و حتي به اتفاق اعضاي جبهه ملي براي قدرداني از فعاليت شما به زورخانهتان آمده است. (سند شماره 18/) جعفري- بله ديگه! من كه گفتم! بازاريا و جبهه مليا تا من با مصدق بودم طرفدار من بودن پشت سرم نماز ميخوندن! همين دفعه كه ميگين تو زورخانه نبود تو سينما بود. من هنوز اون موقع زورخونه نداشتم. تو سينما جهان گلريزون گرفتم٬ همه جبهه مليا اومدن و براي زورخونهاي كه قرار بود بسازم پول دادن.(غلامحسين) صديقي بود (مهدي) بازرگان بود (عبدالله) معظمي بود٬ شمس قنات آبادي بود٬ اللهيار صالح بود٬ بقايي بود و اينا بودن. تا حتي آيتالله كاشانيام يه دفعه اومد اونجا»[234] معمولا رژيمهايي كه از سپاه ارزان قيمت اوباشان براي كنترل سياسي جامعه٬ بهره ميگيرند٬ چنان سيستمهاي پيچده و هزارتويي از مخفيكاري استفاده ميكنند كه تا سالهاي سال بعد نيز اثبات ارتباط مستقيم اوباشان با رهبري سياسي به امري دشوار تبديل ميشود اما دولت پيشوا مصدق گويا نگران عواقب اين مسئله نبودهاست. ابتدا خبر كيهان 16 آذر 1331 را بخوانيد تا در مورد مقام و منزلت رسمي آقاي حسين مكي يقين حاصل كنيد: «حسين مكي نماينده مجلس شوراي ملي و رهبر جبهه ملي كه به دعوت بانك بينالمللي توسعه و ترميم عازم امريكا شده بود به تهران بازگشت و مورد استقبال قرار گرفت» [59] شعبان جعفري در مورد اين شخصيت ملي كه در ايالات متحده امريكا دولت جبهه ملي و ايران را نمايندگي ميكرده٬ به هما سرشار چنين ميگويد: «حسين مكي تو محل ما٬ خيابون ارامنه مينشست. مام خونش ميرفتيم و مياومديم. تا حتي وقتي از لاهه برگشت تو فرودگاه مهرآباد اينو بلندش كرديم و چقد راه رو پياده سر دست آورديمش اون كه ميخواست وكيل مجلس بشه تو انتخابات٬ خب ما كمكش كرديم.» [59] لابد خواننده گرامي داستان "سازمان نظارت بر آزادي انتخابات دوره هفدهم" به عضويت همين شعبانخان را از صفحات قبل بياد دارد. اما اين گونه امتيازات همنشيني و خدمات متقابل با شعبانخان تنها نصيب حسين مكي نبود. به بخش ديگري از گفتگوي شعبان جعفري با هما سرشار توجه كنيد: «سرشار- شما وقتي ميگوييد طرفدار آيتالله كاشاني بوديد٬ منظورتان اينست كه هميش به ديدنش يا به خانهاش ميرفتيد؟ جعفري- هم خونه اون ميرفتيم و هم پيش شمس قناتآبادي٬ هم (ابولحسن) حائريزاده٬ هم حسين مكي٬ پيش اينا زياد ميرفتيم. گاهي وقتام پيش مظفر بقايي (كرماني) يه سري ميزدم. ... يواش يواش ديگه با مصدق و با دور ورياي مصدق و با اينا ديگه رابظه پيدا كرديم و رفتيم تو اينا. ميرفتيم به حساب طومار درست ميكرديم و از اين كارا٬ خيلي زحمت مييكشيديم....[60-61] «در مقاله روزنامه آخرين نبرد٬ 6 آذرماه 1330 به صاحب امتيازي شهناز اعلامي زير عنوان "چاقوكشان زمينه انتخابات دوره هفدهم را فراهم ميكنند. معماران مدينه فاضله مصدق چه كساني هستند" به اين همكاري اشاره شده است.»[97] شعبان جعفري در جاي ديگري در جواب هما سرشار باز هم با صراحت كافي به مبارزات ملي و ميهني خود در ركاب پيشوا اشاره دارد: «جعفري- آخه ما هرروز همه جا بوديم. اون روزها افتاده بوديم تو مبارزه سفت و سخت. تو انتخابات منتخابات و چند دفعه دم مسجد فخرالدوله درگيري پيداكرديم واسه خاطر اون»[97] منظور خاطر پيشواست. انتخابات دست پخت شعبان خان و رمضان يخي كه همراه بقيه «بروبچهها» در "سازمان نظارت بر آزادي انتخابات دوره هفدهم" متشكل شده بودند٬ از سوي مخالفين جبهه ملي با اعتراضاتي روبرو شد. گزارش روزنامه اطلاعات در تاريخ سه شنبه بيست و نهم بهمنماه 1330 حاوي جملات زير است: «طبق اطلاعات و مداركي كه در دست ميباشد قريب 86 هزار رأي اضافي در صندوقهاي تهران ريخته شده زيرا آراي حقيقي بيشاز پنجاه هزار نميباشد. به هرحال آقايان در تمام جهات آزادي داشتهاند؛ آزادي در انتخابات آزادي در نظارت صندوقهاي رأي٬ آزادي در پركردن صندوقها از آراي قلابي٬ آزادي در چگونگي قرائت آن. تا توانستند انتخابات تهران را به آن كيفيتي كه مايل بودند در آوردند...»[101] 9. تن دادن به قواعد بازي دموكراسي سرتاسر كتاب «نقد خاطرات شعبان جعفري» مملو از موارد نقض سادهترين قواعد بازي دموكراسي است. اما مورد خروج مصدق از مجلس و سخنراني كردن وي در ميان طرفدارانش در ميدان بهارستان٬ هميشه از سوي جبهه مليچيها به عنوان كار قهرمانانه مصدق معرفي شده است. عكسي هم كه از قرار اقرار شعبان خان مصدق را روي كول شعباني نشان ميدهد٬ بعنوان نشانه مقاومت نخستوزير ملي و قانونمدار در برابر طرفداران انگليس و دربار شاه٬ زينت بخشِِ اكثر آثار كتبي مليون وطني شده است. آيا هركسي كه در پارلمان به هر دليلي كم آورد حق دارد تجمع غلياني طرفدارانش را «مجلس» بنامد؟ اگر هر امام جماعتي نماز جمعه را و يا هر فوتباليستي استاديوم فوتبال را «مجلس» اعلام كند٬ تكليف چيست؟ اشاره شد كه طبق اظهارات شعبان جعفري اين حادثه ملي و ميهني بر كول مبارك شعباني صورت گرفته است: از صفحه 97-91 كتاب حاوي مصاحبه هما سرشار با شعبان جعفري: «جعفري- بله٬ من اصلا درست يادمه كه خدا بيامرز مصدقرو من آن روز دم مجلس رو كولم گذاشتم. ايشون رو كول من بود٬ عكسشم تو روزنامهها چاپ كردن٬ سپردم برام بفرستن.»[153] اضافه كنم كه ماجرا مربوط به 4 مهرماه 1330 يعني دو ماه و نيم قبل از كشتار 14 آذر جوانان در تهران است. 10. فرمان قتل حاج علي رزمآرا از سوي پيشوا مسئله قتل رزمآرا به كرات در كتابهاي تاريخي مورد اشاره قرار گرفتهاست اما بررسي ارزشي نقش دكتر مصدق در اين ماجرا مورد دقت كافي نبوده است. سعيد رهبر فصلي از كتاب خود را به اين مسئله اختصاص داده است. برخورد دكتر مصدق با مخالفان سياسياش در ارزيابي ما از شخصيت سياسي وي نقش مهمي دارد. وي بعنوان يكي از با سابقهترين سياستمداران ايران كه بيخبر از قوائد بازي دموكراسي هم نبود در مورد حاج علي رزمآرا كه از سوي دربار به نخستوزيري رسيده بود بعنوان يك مخالف سياسي چه معاملهاي كرد؟ من روي اين صفت مخالف سياسي تأكيد دارم. چرا كه در غير اينصورت نه جبهه ملي و نه شخص مصدق هيچگاه نه سندي دال بر گناهان رزمآرا ارائه كردند و نه شكايتنامهاي به دادگاهي ارائه كردند. خطوط برجسته برخورد مصدق و جبهه تحت رهبري وي با رزمآرا را به شرح زير است: 1. زدن اتهام وابستگي به بيگانگان (انگليس) بدون اينكه قبل و بعداز قتل وي كوچكترين سندي در اين مورد ارائه كرده باشد. 2. تحريك و تشجيع توده مردم به نادرستترين شيوه ممكن عليه رزمآرا. برخورد مصدق و مطبوعات جبهه ملي با رزمآرا برای خواننده امروزي يادآور برخورد كيهان جمهوري اسلامي با مخالفان سياسي رژيم اسلامي فعلي است. 3. صدور حكم قتل رزمآرا از تريبون مجلس. 4. آزاد ساختن قاتل وي از زندان از طريق مداخله خشن قوه مقننه در امر قوه قضاييه. به حضور پذيرفتن قاتل رزمآرا بعداز آزادي پيروزمندانه وي از زندان. 5. رعايت احتياط و جوانب امر و از جمله خودداري از گرفتن عكس يادگاري با قاتل مزبور براي پرده كشيدن به عمل ضد دموكراتيك غير اخلاقي خود. سعيد رهبر ابتدا با نقل نمونهاي از ادبيات سياسي جبهه ملي٬ ميزان نفرت و نوع تهيج افكار عمومي از سوي اين جريان عليه رزمآرا را نشان ميدهد: رحيم زهتابفرد٬ افسانه مصدق٬ صص 192-193: «نبرد ملت٬ شماره مسلسل دوره هفتم شماره 7٬ ارگان فدائيان اسلام سرمقاله خود را با اين تيتر و عبارات شروع ميكند: و وقتي كه در سرزميني رذلترين٬ بيشرفترين٬ جنايتكارترين و بيناموسترين عناصر پست و آدمكش٬ بر هستي و حيات ملتي مسلط و حكمفرما شوند و زماني كه يك مشت قحبه و فاحشه هرجايي زمام امور مملكتي را در چنگال منحوس خود گرفتند وضع بهتر از اين نميشود. شما چه توقع داريد؟ چه توقع داريد از كساني كه حتي حاضرند زن خود را براي ارضاي خاطر ورشكستههاي سياسي دنيا دودستي در بغل آنها قرار داده و به اين ننگ عظيم خود نيز فخر و مباهات نمايد... اگر اين جندههاي دريده و بيآبرو٬ اين نخستوزير و نظاير از اين وزراي بيحيثيت...» [68-69] از صفحات 198-201 همان كتاب به نقل از «صورت جلسه مذاكرات مجلس شوراي ملي 1329/4/6» مذاكرات نمايندگان اقليت مجلس به رهبري پيشوا مصدق نقل شده است: «دكتر مصدق: (خطاب به رزم آرا) من خودم شما را ميكشم. آزاد: خيانت كردند٬ خائنها هفتتير ميخواهند٬ گلوله ميخواهند. ... دكتر مصدق:... (با عصبانيت) اگر شما نظامي هستيد من از شما نظاميترم٬ ميكشم٬ همينجا شما را ميكشم.»[71] سخنان آقاي آزاد بعداز كشته شدن رزمآرا كه مغرورانه از موفقيت خود و هم كيشانش در صدور فتواي قتل از تريبون مجلس به خود باليده است٬ در روزنامه اطلاعات سه شنبه بيست و پنجم تيرماه 1330 منعكس شده است: «آقايان ميدانند روزي كه رزمآرا وارد مجلس شد آنقدر تختههاي جلويمان را زديم تا شكست. ما فتواي قتل سياسي رزمآرا را داديم.»»[71] سخنان عبدالقدير آزاد در روزنامه اراده آذربايجان٬ شماره 25 مورخ 29 تيرماه 1330 چاپ شده كه سعيد رهبر از كتاب افسانه مصدق اثر رحيم زهتابفرد صفحات 250-249 نقل ميكند: «خود آقايان به خاطر دارند روزي كه رزمآرا آمد اينجا٬ ما و آقاي دكتر مصدق اين قدر پيشدستيها را به هم زديم كه صداي كسي شنيده نميشد تا چه رسد رزمآرا و تازه به من گفتند چرا قايم نميزني٬ ما و آقاي دكتر مصدق فتواي قتل رزمآرا را داديم٬ گفتيم خائن است٬ وطن فروش است. آقاي دكتر مصدق هم گفتند: رزمآرا را٬ يك نفر آدم «خليل طهماسبي» برحسب داد و فرياد و هو ما كشت...»[72] «روزنامه نبرد ملت كاريكاتور رزمآرا را كشيده و شخصي از پشت سر٬ با رولور خود وي را هدف گلوله قرار ميداد (1329/12/9) و دقيقا يك هفته بعد٬ همين روزنامه در تاريخ 1329/12/19 نوشت: «رزمآرا به جهنم رفت گلولهاي كه ديروز از هفت تير «يك مرد حق» در فضاي مسجد شاه خارج و مغز علي رزمآرا را متلاشي كرد....» [72] اين ماجرا در صحنه بعدي شبيه فيلمهاي سينمايي كليشهاي (مثل فيلم "Z") در مورد ديكتاتوريهاي فاسد آمريكاي لاتين ميشود. پيشوا و مجلس تحت كنترل جبهه ملي٬ خليل طهماسبي را با مداخله آشكار در امور قوه قضائيه از زندان آزاد ميكنند و دكتر مصدق قاتل نخستوزير سابق مملكت را بحضور ميپذيرد. شايد فكر كنيد كه امر دچار پيچيدگيهايي بوده كه مانع شناخت پيشوا از قباحت فوقالعاده قضيه شده است. اما چنين نيست و ايشان عليرغم شرفيابي 45 دقيقهاي قاتل مزبور٬ مصلحت نميبينند كه خبرنگاران از آندو (پيشوا و خليل طهماسبي) عكس يادگاري بگیرند. اصل خبر در روزنامه اطلاعات٬ يكشنبه بيست و پنجم آبانماه 1331 آمده است: «امروز قاتل رزمآرا به ملاقات نخست وزير رفت به خبرنگاران عكاس اجازه داده نشد كه از اين ملاقات عكس بگيرند "ساعت ده صبح امروز استاد خليل طهماسبي به اتفاق عدهاي از دوستان خود براي ملاقات آقاي نخستوزير از منزل خارج شد و ساعت ده و نيم به ملاقات آقاي دكتر مصدق رفت و يازده و يك ربع بعد از منزل ايشان خارج گرديد. به خبرنگاران عكاس اجازه داده نشد كه از نخست وزير و طهماسبي عكس بگيرند.»[73] نه مصدق و نه ديگر رهبران جبهه ملي دلايلي براي اثبات اتهام جاسوسي عليه رزمآرا ارئه نميكنند. حتي وقتي مصدق بعداز كودتاي 28 مرداد در مقابل بازجوي پروندهاش شانس جديدي براي ارائه اينگونه اسناد بدست ميآورد٬ جز طرح يك اختلاف نظر سياسي٬ اتهام وابستگي رزمآرا را بعنوان ادعا هم مطرح نميكند. با توجه به اينكه در فاصله قتل رزمآرا تا كودتا٬ مصدق و جبهه ملي در موقعيت اكثريت مجلس شوراي ملي و نخست وزير و هيئت وزيران قرار گرفته بودند از هرگونه امكان دستيابي به اسناد جاسوسي رزمآرا برخوردار بوده و در چنين صورتي در بازجويي يا دوران تبعيد خود در احمدآباد ميتوانست براي ثبت در تاريخ اين موضوع را روشن كند. وي در بازجویي خود كه شامل مواجهه او با نواب صفوي هم بوده٬ هيچ نوع سندي ولو ضعيف٬ دائر بر جاسوس بودن رزمآرا ارائه نميكند و تنها دليلي كه براي مخالفت خود با رزمآرا ارائه ميدهد٬ ماهيتي كاملا سياسي دارد: رزمآرا «گفت برنامه من دادن اختيارات به استانها ميباشد. گفتم كه دادن اختيارات به استانها مخصوصا به بعضي استانها كه ساكنين آنها از نظر زبان و نژاد و مذهب با ما اختلاف دارند صلاح نيست...» [74] جالب است كه اين برخورد غير دموكراتيك مصدق از حقوق ملل غيرفارس ايران٬ تابامروز از سوي وارثان وي به عنوان ثابتترين مؤلفه سياستشان ادامه داشته است. نواب صفوي در جريان بازجويي در مورد نقش مصدق در قتل رزمآرا ميگويد: «رأي و تجويز كردن آقاي كاشاني و آقاي مصدقالسلطنه علني و صريح بود نسبت به اين كه تيمسار سپهبد رزمآرا را بايستي از بين برد٬ و او دست [نشانده] انگليسهاست.»[79] بعداز قتل رزمآرا ترتيب «قانوني» آزادي قاتل از سوي اكثريت مجلس طرفدار دولت پيشوا به تصويب ميرسد. روزنامه اطلاعات به تاريخ پنجشنبه شانزدهم مردادماه 1331 خبر و تفضيلات اين اقدام باورنكردني و عبرت آموز جبههچيان و ماده واحده مربوطه را ثبت كرده است: «ماده واحده- چون جنايت حاجي علي رزمآرا و حمايت او از اجانب بر ملت ايران ثابت است بر فرض اينكه قاتل او استاد خليل طهماسبي باشد از نظر ملت بيگناه و تبرئه ميشود. قنات آبادي٬ كريمي٬ حسيبي٬ شايگان٬ جلالي٬ انپجي٬ بقايي٬ زهري٬ ملكي٬ زيركزاده٬ دكتر ملكي٬ دكتر فلسفي٬ ناظرزاده٬ پارسا٬ اقبال وكيلپور و 14 امضاي ديگر.»[228-227] اين طرح ماده واحده است. من حدس ميزنم هنوزهم براي اين سوآل كه در يك مملكت «مشروطه» غير از دادگاه صالحه٬ جرم افراد چگونه بر «ملت» ثابت ميشود٬ جوابي در نزد جبههچيان يافت نميشود. آيا صاحبان امضاهاي فوق از اشراف بر چنين مسائل بديهي به دور بودند؟ جالب است كه در ماده واحده مزبور از طهماسبي به عنوان «استاد» ياد ميشود ولي اشاره نميشود كه استاد كدام رشته و كدام فن بودهاند! و باز جالبتر اينكه نماينده ديگري يعني آقاي سرتيپپور پيشنهاد ميكند كه «دولت مخارج اشاعه استاد خليل طهماسبي را تا آخر عمر تأمين نمايد.» با توجه به كمك سران دولت مصدق به ساختن باشگاه ورزشي شعبان خان و اين پيشنهاد نان و آبدار آقاي سرتيپ پور٬ آدمي در حيرت فرو مي ماند كه در اين ايام ملي و ميهني در زير سايه دولت ملي پيشوا چاقوكشي چه شغل نان و آبداري بوده است! بالاخره طبق خبر منبع اخيرالذكر٬ طرح ماده واحده به قيد سه فوريت (!) به تصويب اكثريت نمايندگان مجلس شوراي ملي ايران ميرسد. در رژيمهاي ديكتاتوري از نوع شورويايي يا پينوشهاي٬ ارتباط آدمكشان با سياستمداران بالكل مخفي است و عاقبت به خير شدن آدمكشان نيز حتمي نيست و چه بسا كه به قصد از بين بردن آثار جرم٬ خود آدمكشان نيز سر فرصتهاي مناسب مورد تصفيه فيزيكي قرار ميگيرند. اما در دولت دموكراتيك پيشوا٬ چنانچه خوانديد هم حكم قتل مخالفات سياسي از سوي شخص پيشوا علناً در صحن مجلس صادر ميشود٬ هم عمل قتل بعد از وقوع آن٬ از سوي مطبوعات طرفدار پيشوا مورد تشويق قرار ميگيرد و هم نمايندگان طرفدار جبهه ملي٬ رسماً و «قانوناً» آزادي قاتل را بي هيچ رودرواسي يا پنهانكاري٬ سر و سامان ميدهند. براي مقايسه مناسبات بين رزمآرا با دكتر مصدق را بطور ذهني ما بين دو تن از سه رئيس جمهوري اخير جمهوري اسلامي يعني آقايان رفسنجاني٬ خاتمي و احمدينژاد برقرار كنيد. تصور كنيد چه غوغايي بپا ميشد اگر رفسنجاني از تريبون مجلس شوراي اسلامي فتواي قتل خاتمي (يا احمدي نژاد) را صادر كرده و بعداز اجراي حكم قتل٬ قاتل را در همان مجلس٬ عفو و سپس او را به حضور ميپذيرفت! 11. گرايشات فاشيستي در حكومت پيشوا هر حكومتي و حتي حكومتهاي سركوبگر غيردموكراتيك بينياز از حمايت مردمي نيستند. حال اين همدلي تودههاي مردم چگونه جلب ميشود٬ خود حكايت ديگري است. ماهيت ديكتاتوري رژيمهاي سركوبگر به تنهايي براي سركوب در مقياسهاي وسيع كافي نيست. چنين سركوبهايي از سوي ديگر نيازمند حمايت وسيع تودهاي نيز هستند و شعارهاي پوپوليستي و دادن وعدههاي عوام فهم و عوام پسند براي جلب تودهها و سرگرمي آنها راه و روش امتحان شدهاي براي نيل به اين مقصود است. حكومتهاي داراي گرايش توتاليتريستي از قبيل رژيمهاي هيتلر٬ موسوليني٬ استالين و حاكميت اسلامي فعلي در ايران همه از حمايت وسعي مردمي برخوردار بودهاند. مسئله سركوب خشن مخالفان نيز نيازمند حمايت وسيع تودهاي است. بدون اين حمايت٬ حاكمانِ نگران از مشروعيت خود در توسل به خشونت در مقياس وسيع دچار ترديد ميشوند و از «دست و دلبازي» ديكتاتوريهاي برخوردار از حمايت تودهاي بركنارند. براي درك روشنتر اين قضيه كافي است نگاهي مقايسهاي به سركوبهاي حكومت كودتايي محمدرضا پهلوي بعداز كودتاي 28 مرداد 1332 و سركوبهاي جمهوري اسلامي بيندازيد. سركوب تظاهرات وسيع 15 خرداد تنها 32 قرباني داشت و تعداد شهداي جنبشهاي سياسي مسلح و غير مسلح و تظاهرات گوناگون از زمان تبعيد خميني در آبان 1343 تا شروع اعتراضات خياباني در مهرماه 1356 جمعاً 346 نفر بود. از اين شمار 177 تن در درگيريها كشته شدند. 91 نفر«برخي بدون محاكمه و برخي ديگر هم پس از محاكمه پنهاني» در دادگاههاي نظامي اعدام شدند. 42 نفر زير شكنجه جان باختند 15 نفر دستگير شدند و هرگز ديده نشدند 7 نفر ديگر خودكشي كردند تا به چنگ ماموران امنيتي نيفتند. سركوب خونين تظاهرات ميدان ژاله كه بزرگترين مورد كشتار مردم غير مسلح درماههاي انقلاب تلقي ميشود٬ جمعاً 64 نفر است كه شامل دو نفر مؤنث٬ «يك زن و يك ختر بچه» ميباشد . در ضمن بياد داريم كه رژيم پهلوي خود را مجبور مي ديد تا براي اعدام 9 نفر از زندانيان سياسي در تپه¬های اوین، به صحنه سازي براي يك نقشه ادعايي فرار٬ دست بزند. حال اين رقمها را مقايسه كنيد با قساوتهاي جمهوري عدالت و عطوفت اسلامي. به عنوان مثال تنها در عرض دو سه ماهه تابستان- پاييز 1367 ليست هنوز ناقص اسامي 4481 نفر اعدام شدگان در زندانهاي جمهوري اسلامي در دست است. ميبينيد كه آمار ناقص اعداميان دو سه ماهه جمهوري اسلامي بيشاز 49 برابر اعداميان رژيم شاه در عرض 15 سال است. علت تفاوت عظيم موجود در دو نمونه فوق را اگر نتيجه دموكرات بودن رژيم كودتايي پهلوي ندانيم بايد در تفاوت موجود در ميزان حمايت تودهاي دو رژيم مورد مقايسه جستجو كنيم. اين نكته در آن موقع مورد توجه مخالفين مصدق بود و آنها سوآل ميكردند كه چرا سركوب تظاهرات مخالفان دولت ملي مصدق توسط قواي خودي٬ بايد قربانياني بيشاز حادثه به توپ بسته شدن مجلس از سوي لياخوف روسي داشته باشد يا چرا شهرباني مصدقي در برخورد با مخالفان مصدق قساوتي بيش از پليس رضاخاني داشته باشد. روزنامه اطلاعات درروز يكشنبه هفدهم آذرماه 1330 جريان مذاكرات مجلس را نقل كرده است. آشتيانيزاده نماينده مجلس در سخنراني خود٬ مقايسهاي با دوران رضاخاني كرده و اظهار تعجب ميكند كه چرا در مقايسه با آن دوران٬ آدمكشي در دولت پيشوا بمراتب سهلتر و دامنهدارتر است: «شاه سابق وقتى كه به لقب سردار سپه و رياست وزرائى رسيد و مىخواستند با دست او در مملكت جمهورى بسازند، مردم به پشتيبانى از مدرس و مخالفت با جمهورى روز دوم فروردين آن ميتينگ بزرگ و تظاهرات عظيم فراموش نشدنى را بر ضد جمهورى برپا كردند و تمام ميدان بهارستان و محوطه داخل مجلس از جمعيت پر شده بود اما تا رئيس دولت به نفسه مورد حمله قرار نگرفت و بر سر و شانهاش سنگ و آجر نزدند فرمان حمله به يك فوج نظامى كه همراه خود آورده بود نداد، در حالى كه با تربيت ارتشى و خوى نظامى كه سردار سپه داشت انتظار مىرفت كه خيلى [بیش از] از آنچه كه شد بكند و در آخر فاجعه با حساب دقيق معلوم شد كه مجروحين تعدادشان از 12 نفر و مقتولين از 2 نفر تجاوز نمىكند. حالا بفرمائيد كه چطور شد، حكومت سردار سپه آن روز را بايد دوره ديكتاتورى ناميد و حكومت شما را با اين قتل عامهاى پى در پى و ايجاد رژيم پليس و ارعاب، دوره مشعشع آزادى و حكومت قانونى بناميم. مگر آقاى دكتر مصدق حكومتهاى ساعد و صدرالاشراف را براى جزئىترين خطائى به باد حمله و انتقاد نمىگرفتيد؟ تمنا دارم بفرمائيد در كدام از اين ادوار مردم تهران چنين روزهاى خونآلودى را ديدند؟» [164] سخنان كمال هدايت در مجلس سنا نيز در اطلاعات چهارشنبه نهم مردادماه 1330 چاپ شده است: «روز 23 تير در اين ميدان بهارستان 100 نفر كشته و 500 نفر زخمي شدند و اشخاصي اكنون در اين شهر هستند كه نميدانند كشتهشدگان آنها كجا دفن شدهاند و يك چنين امر خطيري در هر كجاي دنيا اتفاق افتاده بود سراسر آن مملكت يكپارچه آتش ميگرفت و انقلاب سراسر مملكت را ميگرفت ولي در اينجا دولت ما همينطور ساكت نشسته و نگاه ميكند. در موقعي كه مجلس اول را به توپ بستند من در همينجا بودم و به قدر 23 تير آن روز آدم كشته نشد. آقاي صادق در آن روز آنجا بودند و ديدند آن روزي كه لياخوف مجلس را به توپ بست به اندازه بيست و سوم تير آدم كشته نشد.... چطور ميشود كه در شهر تهران عدهاي را قتل عام ميكنند ولي كسي حرف نزند.»[133] نكته ديگري كه در نقل قول فوق جلب توجه ميكند٬ عدم نگراني خاطر پيشوا از بابت اعتراضات اهالي است و اين اطمينان خاطر عالي همانا مرهون حمايت تودهاي است كه دولت ملي از آن برخوردار بود. حال اينكه اين حمايت مردم بخاطر آن روزانه سيصدهزار ليره و اميد به افشاي عنقريب پرونده ده هزار (!) خائن بود و نه بخاطر قتل عام مردم بيدفاع در ميدان بهارستان٬ خود حديث ديگري است. 12. «شب كريستال» و 14 آذرماه 1330 در روز چهاردهم آذرماه همان سال يعني كمتر از پنج ماه بعد از تاريخ فوق٬ فاجعه ديگري از سوي حكومت ملي كارگرداني ميشود. بسيج ارازل و اوباش براي سركوب مخالفان و نام بردن از نيروي ضربتي چاقوكشان به عنوان «مردم آگاه» و «توده خشمگين» (يا چنانچه حكومت اسلامي دوست دارد «امت حزب الله» و «جوانان غيور اسلام») مطابق نمونههاي هيتلري در شب موسوم به «شب كريستال» است كه در جريان حادثه 14 آذر از سوي پيشوا رهبري ميشود. هيتلر در 9 نوامبر سال 1338 بر سر ميزشام ويژه بمناسبت «جنگجويان كهن» در مونيخ به گوبلز دستور ميدهد تا راه «نفرت مردمي» عليه يهودان را هموار كند. گوبلز همانطور كه در يادداشتهايش ثبت كرده است براي اينكه جهودان يكبار براي هميشه مزه نفرت مردمي عليه خودشان را بچشند٬ بلافاصله دستورات لازم را به پليس ميدهد و آنها را از مداخله براي دفاع از يهوديان منع ميكند. سپس رهبران حزب را براي بسيج سريع اين «نفرات مردمي» به پاي دستگاههاي تلفن مي فرستد. اين تهاجم «ملي» به يهوديان آلماني بعدها بخاطر فراواني شيشههاي پودر شده منازل و مؤسسات متعلق به يهوديان «Reichskristallnacht» يا «شب كريستال رايش» ناميده شد. طي اين مراسم رهبري شده از بالا٬ 267 كنيسا و 7500 مغازه و شركت متعلق به يهوديان تخريب و يا به آتش كشيده شدند صدها يهودي به قتل رسيدند. فرق حوادث 14 آذرماه 1330 تهران با حوداث شب منتهي به 10 نوامبر 1338 از جمله در اين نكته نهفته است كه پليس شهرباني ملي بسيار فعالانه در «صحنه» حضور داشتند و در حالي كه دولت ملي پيشوا پياده نظام قواي موسوم به «مردم شرافتمند پايتخت» را از محلات بدكاره و گوشههاي زندانها سرهم كرده بود٬ دولت پيشواي آلماني مواد لازم براي پياده نظام نمايش «نفرت مردمي» خود را با ابزارهاي ايدئولوژي نژادپرستي آريايي در سطح كل آلمان بسيج كرده بود. به سخنان گهربار شعبان خان جعفري در مصاحبهاش با خانم سرشار دقت كنيد: «رفتيم طرف خيابون اسلامبول. توي كيويسكا (كيوسكها) پر بود از چيزهاي (نشريات) تودهاي. من به بچهها گفتم: "هرجا كه از اين چيزاي كمونيستي و كلوب و از ايناست به من نشون بدين!" حالا يه دوهزارنفري دورما جمع شدن... خلاصه ما اونجا اونارو يه خرده با بچهها زير ر رو كرديم. البته من خودم اونجا فرمون ميدادم جلو نمرفتم.»[150-149] داخل پرانتز از خانم سرشار است كه در پاورقي هم فرانسوي بودن ريشه كلمه كيوسك را توضيح دادهاند. مطبوعات وقت هم اين حوادث را منعكس كردهاند. از جمله نقش دكتر فاطمي بعنوان فرمانده اصلي قضايا مطرح شده است. شعبان خان در جواب خانم سرشار اين مسئله را منكر ميشود. اسم مصدق هم در بين است. به ادامه گفتگوي قبلي توجه كنيد: «سرشار- خودم نديدم. فقط شنيدم يا جايي خواندم كه روزنامه آتش هم عكس شما را با دكتر فاطمي چاپ كرد و نوشت شعبان جعفري اين كار را زير نظر دكتر فاطمي كرده است. جعفري. خب وقتي كسي با مصدق بود٬ فاطميرم ميديد ولي اون كه ما با فاطمي كار بكنيم دوتاست.»[150] پيشوا 68 روز بعداز اينكه در 4 مهرماه 1330 با صعود بر شانههاي شعبانخان٬ تجمع مردم را «مجلس» اعلام ميكند٬ براي تصفيه حسابهاي سياسي متوسل اين قماش از «مجلسيان» و «قوه لايزال» ملت هميشه در صحنه به رهبري امثال شعبان جعفري٬ رمضان يخي و كمپاني ميشود. صورت مذاكرات مجلس در نقل قولي كه سعيد رهبر از اطلاعات هفدهم آذرماه 1330 آورده است٬ منعكس است. ابتدا به سخنان آشتيانيزاده توجه كنيد: «روزنامه نيمه رسمي كيهان در شب فاجعه اطلاع داد كه تصميم تيراندازي با حضور نخست وزير گرفته شده است.... آقاي مصدق تحمل ندارد مخالفيناش حرف بزنند٬ چيز بنويسند٬ ميتينگ بدهند٬ تظاهر كنند؟ اگر شما معتقديد كه قاطبه مردم پشتيبان شما هستند پس چرا از ميتينگ مخالفين جلوگيري ميكنيد؟ چرا چاقوكش تجهيز ميكنيد؟ چرا آدم ميكشيد؟ چر در كمال ناجوانمردي كاميونهاي پليس را بر روي انبوه مردم اعم از ان و مرد و بچه حتي در پيادهروها ميرانيد؟ اگر مردم طرفدار شما هستند از چندهزار جوان چه ترسي داريد؟ تمام مردم تهران روز پنجشنبه ديدند كه كاميونهاي پليس٬ چاقوكشهاي معروف و لاتهاي جنوب شهر را بار ميكردند و آنها را مجهز به چوب و چماق كرده و در ميان صفوف دانشجويان كسيل ميكردند و چون چاقوكشها جرأت حمله نداشتند پاسبانها و سربازها به كمك آنها با قنداق تفنگ و سرنيزه سر و دست مردم را ميشكستند تا چاقوكشها بتوانند مردم را بزنند. مسخرهتر از تمام اين قتل و غارتها از يك طرف اظهار تشكر شهرباني از چاقوكشها به عنوان مردم شرافتمند پايتخت است و از طرف ديگر اقرار آقاي نخستوزير به غارت روزنامهها و... و تعهد ايشان به پرداخت غرامت آنهاست.»[165-164] در جملات فوق٬ رابطه حمايت مردمي از پيشوا با امر سركوب مخالفان ٬ بنوعي مورد توجه سخنران مجلس است. آنچه كه آشتيانيزاد در سخنراني خود بدان نميپردازد٬ مكانيزم و عملكرد اين رابطه است. آيا حكومتهاي برخوردار از حمايت مردمي به سركوب مخالفان نميپردازند؟ آيا هيتلر در تاريخ 9 نوامبر 1338 از نظر حمايت مردم آلمان دچار مضيقه بود؟ مگرنه اين است كه بسياري از دولتها در دموكراسيهاي ليبرال پارلماني تنها حمايت اقليتي از جامعه (يا اكثريتي ضعيف) را با خود دارند؟ براي نسلي كه تجربه «انقلاب فرهنگي اسلامي» در دوم ارديبهشت 1359 يا 30 خرداد 1360 و ساير تواريخ و حوادث مربوط به سركوبهاي بي حد و حصر جمهوري اسلامي ايران باخبرند٬ اين نكته تعجب انگيز نيست. حكومت جمهوري اسلامي در تاريخ دوم اردي بهشت 1359 و خردادماه سال متوالي٬ از حمايت اكثريت بسيار بزرگي از اهالي برخوردار بود. اتفاقا اين حمايت بسيار بزرگتر از نمونههاي مرسوم در دموكراسيهاي پارلماني غرب بود. اما اِشكال اين حمايت در نظر حكومتگران وقت «كامل» و «تمام» نبودن اين حمايت بود. عدهاي «منافق» و «ضد انقلاب» در امر تأمين و حفظ «كمال» و «تمام» مورد نظر حكام اسلامي٬ اخلال ميكردند. براي «حل قطعي» اين معضل بود كه دستجات مسلح به سلاحهاي سرد و گرم به دانشگاهها و خيابانها گسيل ميشدند و بعداً از هر فاجعه سازماندهي شده از بالا٬ از قوه قهريه مجري اوامر بالادستيان٬ بنام «مردم مسلمان»٬ «امت حزب الله» و ... يا ميشد. بار ديگر اشاره كنم كه حمايت مردمي از رژيمهاي غيردموكراتيك٬ موجب خودداري اين رژيمها در سركوب مخالفان نيست٬ بلكه وجود يك حمايت گسترده و قابل اعتنا از ملزومات سركوب خشونتآميز مخالفان در ابعاد وسيع است و نبود اين مشروعيت و محاصره شدن حاكمان در ميان بدبيني و بدگماني مردم تحت حاكميتشان٬ آنها را وادار به احتياط بيشتر و باصطلاح دست به عصا بودن در برخورد با مخالفان سياسي ميكند. در جاي ديگري از مذاكرات مجلس در همان روز٬ سخنان جمال امامي نماينده ديگر مخالف دكتر مصدق را ميخوانيم. جنبههاي تاريكتر ماهيت گفتمان سياسي حاكم در دوران حاكميت پيشوا از لابلاي سخنان اين نماينده مخالف به وضوح ديده ميشود: «بلنگوهاي شهرباني فرياد ميزد كه هنگ تحت فرماندهي شعبان بي مُخ حمله ميكند. (خنده نمايندگان- يك نفر از نمايندگان: خنده ندارد. واقعا گريه دارد)... آخر چهارديواري تئاتر سعدي را كه آتش زدهاند٬ تقصير ندارد٬ اگر او توداي است تار و مارش كنيد نه اينكه خانه مردم را آتش بزنيد٬...«[168] جمال امامي در ادامه سخنرانياش٬ حكم محرمانه استخدام شعبان جعفري در شهرباني دولت ملي پيشوا را به تاريخ بيستم آبانماه 1330 با مقرري ماهانه سيصد تومان از پشت تريبون مجلس قرائت ميكند. در اينجا ابتدائاً اين سوآل به ذهن آدمي خطور مي كند كه اگر خانهاي متعلق به يك تودهاي است٬ آيا از شمول تعريف «خانه مردم» خارج ميشود!؟ شايد هم همانطور كه اين تودهاي ها بيوطن بودهاند٬ «بي خانمان» هم تشريف داشتهاند و داراي خانه نبودهاند! اگر از اين ظرايف امر بگذريم دقت خواهيم كرد كه آنگونه كه از فحواي كلام برميآيد٬ خود همين جمال امامي با تار و مار كردن تودهايها موافق است. در هر حال يا جمال امامي و امثال وي ماهيتي ضد دموكراتيك چون شخص پيشوا داشتهاند و يا ماهيت غير دموكراتيك گفتمان رسمي حاكم آنها را چنان در تنگناي قافيه در هچل انداخته بوده است كه جرأت دفاع از حق بديهي آزادي بيان و عقيده را به نحوي مناسبتتر٬ مناسب حال ارزيابي نميكردهاند. روزنامه اطلاعات دو روز بعد٬ يعني 19 آذرماه 1330 بازهم اخبار مذاكرات مجلسيان را چاپ كرده است. آنچه از مذاكرات مجلس برميآيد٬ تصور اينكه حاكميت قوه چماقيه دولت ملي پيشوا نيرويي محدود و مختص سركوب مخالفان بوده٬ نيز باطل است. اين نيروي قهريه فارغ از حساب وكتابهاي مرسوم و بوركراتيك٬ اعمال قهر بر ياران نزديك پيشوا را نيز در دستور كار خود داشته است. يكي از ياران نزديك مصدق بنام فولادوند٬ از طرفداري قبلي خود از دكتر مصدق و گرفتار آمدن خود و برادرانش به تيغ غضب چاقوكشان ملي ياد ميكند: «در كابين دكتر مصدق من هميشه به ايشان احترام ميگذاشتم من كه پدرم در راه آزادي گلوله خورد و در زمان حكومت رزمآرا هم فحش ناموس دادهاند ولي به خاطر ايشان به حكومت رزمآرا رأي ندادم و من در دوره پازنزدهم مجلس از آقاي دكتر مصدق حمايت كردم ولي نميدانم حالا من و سه برادر چه كردهايم و مال كي را خوردهايم كه گرفتار چاقوكشهاي دكتر مصدق شدهايم.»[182] اطلاعات در اين شمارهاش حاوي سخنان مهمي در باره وعده ريختن روزانه 300 هزار ليره استرلينگ به جيب ملت ايران از سوي پيشوا٬ نيز هست٬ خبر كشتن بچه يك مدير روزنامه و مضروب كردن زن باردار وي در خانه اش٬ غارت اداره روزنامه طلوع٬ چپاول دفتر اسناد رسمي شماره 124 و بسياري فجايع ديگر از سوي «هنگ تحت فرماندهي شعبان بي مُخ» از زبان نمايندگان مخالف مجلس خبر ميدهد. .aمصدق: به هيچ وجه متأسف نيستم! بالاخره پيشوا هم در مجلس به سخنراني ميپردازد. اطلاعات در روز بعد يعني بيستم آذرماه 1330 حاوي سخنراني ايشان است كه از جمله فرمودهاند: «من ميخواهم بگويم كه اگر اين آقايان ميتينگدهندگان وطن پرست هستند نبايد در اين موقع دولت وارد انجام يك امر مهمي است به تظاهر بپردازند. بنابر اين اگر بعضي از آنها اگر صدمهاي هم رسيده باشد به هيچ وجه متأسف نيستم.»[191] بيگمان بياد داريد كه تمامي سركوبهاي جمهوري اسلامي هم همين منطق بكا ر رفته است: «در اين شرايط حساس كه ...». رويهمرفته استفاده كنندگان از خشونت قانوني و غير قانوني براي سركوب مخالفان٬ توسل به حساس بودن اوضاع و در جريان بودن توطئههاي و تهديدهاي واقعي يا واهي( بويژه انواع خارجي آن) را در امر توجيه سركوبگري خود٬ مفيد ميشمارند. براي بررسي جنايات سازمان يافته 14 آذرماه 1330 هم كمیسيوني تشكيل ميشود. متن گزارش در دو شماره پياپي٬ دوشنبه نهم و سه شنبه دهم ديماه 1330 روزنامه اطلاعات چاپ شده است. در جاي جاي گزارش مزبور حضور دولت و شهرباني ملي پيشوا به عنوان سازمانگر اصلي جنايات٬ قابل مشاهده است. عدم مداخله نيروهاي شهرباني در قتل و غارت در روز روشن به كرات در گزارش كمیسيون آمده است. به عنوان مثال: «4- از اظهارات تيمسار نخعي در مورد حمله مهاجمين به دفاتر روزنامههاي سياسي طلوع و فرمان چنين استناد ميشود كه در حين غارت محلهاي مزبور تيمسار دانشپور رسيده و با وجود اين كه عدهاي از افراد پليس در دسترس نامبرده بودهاند٬ اقدامي نگرديده و پساز حضور سرتيپ نخعي نيز مهاجمين جلب نشدهاند.»[199] شهرباني دولت ملي هم هنوز تا تاريخ ارائه گزارش كميسيون٬ يعني 26 روز بعد از واقعه از انجام تحقييقات لازم خودداري كرده و به ذكر نام «افرادي خردسال به عنوان مهاجم» بسنده كرده است.[199] اسامي چاقوكشان مهاجم و رهبران لشگر جرار اوباشان پايتخت٬ تنها از زبان متضررين از جرم٬ گزارشات شهرباني را مزين كردهاند: «فقط بعضي از متضررين از جرم٬ افرادي را به نام و عناوين شعبان جعفري (بي مُخ)٬ عشقي٬ عباس كاووسي٬ حسن عرب٬ شهميرزادي (چاقوكش) و حسين مافي٬ صمن شكوائيه و توضيحات خود نام بردهاند...»[199] چنانچه در كتاب خانم سرشار هم منعكس شده٬ شعبان جعفري٬ عليرغم ثبوت جنايي قتل و غارت بعداز ملاقات با عاليترين رهبران فكري و سياسي جبهه ملي يعني آقايان مكي و دكتر شايگان آزاد ميشود.[217] B. "سگ كشي" ناميدن كشتار جوانان در همين زمان روزنامه اصناف ارگان مقامات روحاني طرفدار دكتر مصدق با اشاره به قتل و كشتار دانشجويان و دانشآموزان نوشت: «سگ كشي ادامه دارد»[151] C. "اهالي شرافتمند و ميهنپرست تهران" خوانندگان اين سطور با القابي كه رژيم جمهوري اسلامي براي دستجات حزبالله بكار ميبرد آشنايي دارند: "امت هميشه در صحنه"٬ "جوانان غيور اسلام"، "مردم مسلمان" و از اين قبيل. جالب است كه القاب شهرباني تحت رهبري پيشوا را در مورد لشگر تحت فرماندهي شعبان خان بخوانيد: «...عصر 14 آذر شهرباني دكتر مصدق با كمال وقاحت اعلام داشت كه اهالي شرافتمند و ميهنپرست تهران كه به ماهيت اين عناصر (پسران و دختران دانشجو) كاملا پي بردهاند با نيروي انتظامي در تمام موارد همكاري نموده عناصر اخلالگر را به سزاي اعمال خود رساندند. شهرباني كل وظيفهي خود ميداند كه از معاضدت و همكاري بيمانند مردم شرافتمند تهران تشكر نموده...»[151] ادبيات فوق و نحوه جابجايي مفاهيم به قصد شريك كردن مردم تهران در جرم شعبان و رمضان و كمپانيِ تحت حمايت شهرباني هم براي آشنايان به شيوه تبليغات جمهوري اسلامي فعلي آشناست و هم بنحو عجيبي شبيه است به نسبت دادن قتلعام مردم آذربايجان در آذر ماه 1325 به خود مردم آذربايجان! گويا آنجا هم اين نه ارتش شاهنشاهي با مأموريت زهر چشم گرفتن از مركز انقلابهاي مزاحم پايتخت٬ بلكه خود مردم بودهاند كه باعث قتل عام مردم شدهاند. البته منظور مديران تبليغاتي رژيم مزبور نه خودكشي اهالي بلكه قتل عام شدن بخشي از مردم (نوع نامرغوب تجزيه طلب) از طرف بخشي ديگر (نوع مرغوب شاهدوست) بود. 14. جنبه سركوبگرانه شعار واريز كردن روزانه سيصدهزار ليره استرلينگ اضافي به خزانه دولتي از شعارهاي اصلي حكومت مصدق بود. اطلاعات تاريخ يكشنبه شانزدهم تيرماه 1330 در گزارش از مذاكرات مجلس٬ به سخنان عبدالقدير آزاد در مخالفت با عملكرد كابينه مصدق اشاره دارد: «من اگر اسم اين كابينه را كابينه هو بگذارم مناسبترين كلمه ميباشد. (اسلامي: نه گفتن اين حرف در اين موقع صلاح نيست.) زيرا از روزي كه اين كابينه تشكيل شده يك قدم راجع به اصلاح امور اقتصادي٬ اجتماعي٬ قضايي و غيره برنداشته است. محور تمام كار مملكت به دست يك عده اشخاص غيرمسئول افتاده و هرج و مرج٬ بينظمي و دزدي سرتاسر كشور را فرگرفته»[103] براي پي بردن به اهميت سخنان فوق٬ ميتوان به كارنامه حكومت ملي آذربايجان به رهبري سيد جعفر پيشهوري اشاره كرد كه در شرايط بسيار نامساعدي كه در يكسال حكومت خود با آن روبرو بود ضمن برقراي امنيت ومبارزه مؤثر با رشوهخواري و فساد اداري به كارهاي عمراني بسياري دست زد كه دوست دشمن حجم آنها را بيش دوران حكومت 20 ساله رضاخان ارزيابي كردهاند. نياز به «امت هميشه در صحنه» و تأمين آن از طريق تههيج دائمي تودهها از مشخصات بارز حكومتهاي هيتلر٬ موسوليني و جمهوري اسلامي فعلي است. در رمان «1984» تهييج سيستماتيك به عهده شبكه ويدئوئي «تله اسكرين» است. سخنراني عبدالقدير آزاد كه در روزنامه اطلاعات بيست و پنجم تيرماه 1330 منتشر شده٬ حاواي اشاراتي در اين موضوع است: «تقريباً سه ماه است كه كشور ايران تبديل به ميدان نطق و كنفرانس شده. همه روزه مردم را از كار بيكار كرده٬ احساسات عامه را تهييج ميكنند و از اين تهييج تودهايها بهتر استفاده كردهاند تا آقاي دكتر مصدق و رفقايشان.... تعجب من اين است آقاي دكتر مصدق كه هميشه با حكومت نظامي مخالفت ميكرد٬ با توقيف روزنامهها بدون محاكمه عصبانيت نشان ميدهد٬ آقاي دكتر كه براي كشته شدن مردم به دست نظامي و پليس گريه و زاري ميكرد٬ چطور شده حالا كه خودشان نخستوزيرند زن و مرد را به آتش مسلسل ميبندند٬ حكومت نظامي اعلام ميكنند و روزنامهها را 10 تا 20 تا بدون محاكمه توقيف مينمايند؟ گويا آقاي دكتر اين كارهاي زشت را براي ديگران بد ميدانند و براي خودشان خوب.»[127-126] اهميت خائن در رژيمهاي پوپوليستي سركوبگر به اندازه كافي شناخته شده است. هيتلر و استالين گويي نفس از حنجره خائنين و دشمنان وهمي و واقعي ميكشيدند. گويي هميشه لشگري زيرزميني از خائنين مترصد فرصت ايستادهاند تا دروازه مملكت را برروي دشمن بازكنند و بساط سركوب هم صرفا براي مقابله با اين فتنهگران گسترده و برقرار است. در رمان «1984» اثر فوقالعاده جورج اورول هم رژيم تحت حاكميت «ناظر كبير» از اين ابزار استفاده ميكند و از جمله «انجمن اخوت» بدون اينكه وجود واقعي آن محرز باشد٬ نقش سازمان زيرزميني خائنين را بر عهده دارد. جمهوري اسلامي هم بدينطريق حكومت كرده است. تبليغات پوپوليستي پيشوا هم ٬ علاوه بر سيل ليرههاي استرلينگ به خزانه مملكت٬ اشاره به وجود ده هزار پرونده راجع به خيانت اشخاص در اداره شركت نفت بود كه روزي هم كه اسناد پيدا ميشوند٬ رسيدگي يك جمع دونفره بر آنها كافي تلقي ميشود.عبالقدير آزاد در ادامه سخنراني فوق به اين مسئله هم پرداخته است: «گفتند ده هزار پرونده راجع به خيانت اشخاص در اداره اطلاعات شركت نفت موجود است كه مربوط به دههزار خائن است ولي تمام قضايا در اطراف سه نفر دور زد آن سه نفر عبارت بود از روزنامه طلوع٬ روزنامه صداي وطن و جواهركلام. بقيه خائنين معلوم نشدند. روزي كه اين اسناد پيدا شد دونفر مأمور رسيدگي به آنها شدند٬»[103] 15. آثار صريح انديشه فاشيستي در حكومت جبهه ملي نام «جبهه ملي» در ادبيات سياسي جهان حاوي بار مثبتي نيست و بعنوان مثال سازمانهاي فاشيست و نژادپرست بريتانيا٬ فرانسه٬ نيوزيلند يا اروپا به همين نام خوانده ميشوند. اين «تشابه اسمي» را به حساب بيخبري رهبران و بنيانگزاران جبهه ملي نميتوان نوشت چرا كه بسياري از رهبران جبهه ملي افراد تحصيلكرهاي بودند كه تجربه اقامت و تصحيل در كشورهاي فرنگي را هم داشتند و امروز هم بسياري از فعالان و مسئولين جبهه ملي در فرنگستان مسكن دارند. اما نشانههاي صريح از گرايشات فاشيستي در درون حکومت جبهه ملي هم وجود دارند. جريان موسوم به «سومكا- حزب سوسياليست ملي کارگران ايران» به رهبري دكتر داود منشيزاده و دستیاریی داریوش همایون، و پرویز قرائی با پرونده ننگین و شرم آورش، «حزب پان ایرانسیت» كه یکی از رهبران گردن کلفت آن داریوش فروهر، بعدها «حزب ملت ايران» را به ثبت رساند و خود نیز رهبری آن را به عهده گرفت، «حزب آريا» به رهبری سرلشگر حسن ارفع. این احزاب ملی و میهنی (فاشیستی) در دوران حکومت جبهه ملی بود که با فرمان مستشاران امریکایی و حمایت مالی و معنوی حکومت جبهه ملی جهت مبارزه با خواسته های مردم ایران (نه اوباشان دولتی و غیردولتی) تحت عنوان بیرق مبارزه با کمونیسم (حزب توده)، شکل گرفته و وارد میدان شدند. داريوش فروهر با گرايشات صريح فاشيستي٬ خود از ياران نزديك دكتر مصدق بود. داريوش همايون به لحاظ مسلكي و شيوه «فعاليت» خود نمونه ايراني جريانات فاشيستي بود. «...رئيس شهرباي به دستور مقامات قدرت طلب عدهاي از چاقوكشان معروف شهر مثل شعبان بي مُخ و عشقي و چند عنصر پست مثل فروهر را با عدهاي كاردكش به دبيرستانها حملهور ساخته و تاكنون به نام اختلاف مسلكي دانشآموزان كه همواره بوده است عه بسياري را از پاي انداخته است!»[113] يكي از شعارهاي پان ايرانيستها «پان ايرانيسم گوركن بلشويسم» بود.[114] احمد زيركزاده از رهبران جبهه ملي در باره داريوش فروهر ميگويد: «... در تشكيل جبهه ملي دوم حضور دارد و فعاليت زيادي ميكند٬ .... در اين جبهه كه دستهبندي يكي از فعاليتهاي اصلي بود فروهر و حزبش محل خاصي دارند. گاهي با دكتر صديقي٬ گاهي با شاهپور بختيار و زماني با دكتر سنجابي ميپيوندد. احساسات ملي شديد او ملات [ملاط] اصلي بقاي او در جبهه است... او با "ايرانيسم" ميخواست تمام مردمي را كه فارسي حرف ميزنند در تحت يك حكومت درآورد آن وقت "ادعاي هفده شهر قفقاز" بي معني ميشد٬ چه اكثر اين شهرها مردمي تركزبان داشتند ... تشكيلات نظامي و طريقه نازيسم داشت.»[114] رسول مهربان كه به گفته خودش «عمري را در جبهه ملي تباه كرده» در كتاب گوشههايي از تاريخ معاصر ايران٬ گوشه ديگري از فعاليتهاي ملي و ميهني آقايان را شرح ميدهد: «در همان روزها حملات گستردهاي عليه دانشآموزان مدارس تهران كه اكثريت آنها از هوادران حزب توده ايران و در سازمان جوانان دموكرات مجتمع بودند٬ از طرف حزب پان ايرانيست٬ پزشكپور٬ فروهر و عليخاني صورت ميگرفت. اين ولگردان هرزه بزن بهادر تحت نام دكتر مصدق٬ ملهم از عقايد معلول و مفلوك نئوفاشيسم٬ كارد و چماق به دست به دانشآموزان حمله ميكردند. منشيزاده رئيس حزب سومكا و علي سپهر گرداننده گرهك فاشيستي سوسياليست آريا٬ در اين هرزه درآييها و سفاكيها٬ دار و دسته فروهر را همراهي ميكردند....٬ در اين گونه حمله و هجومها از حمايت دارو دسته شمس قناتآبادي به نام مجمع مسلمانان مجاهد! برخوردار بودند. مطالعه روزنامه دموكرات اسلامي! شمس قنات آبادي كه براي پوشاندن منظور و هدفهاي ننگين خود از اسم آيتالله كاشاني سود ميجست٬ ...»[115] سعيد رهبر اخبار فعاليتهاي ملي ميهني از شهرهاي ديگر چون آمل و بابل را هم از روزنامه اطلاعات نقل ميكند. خبر دستگيري داريوش فروهر در حالي كه با چوب و كارد سعي در ورود به دانشگاه داشته است٬ در روزنامه اطلاعات هيجدهم ديماه 1331 آمده است. يكي ديگر از مختصات تفكر فاشيستي٬ عدم تمايل به تقسيم جغرافيايي قدرت و ميل به داشتن حكومتهاي سانتراليستي است. رژيم پهلوي از اين جهت يك سيستم فوق سانتراليستي داشت و اگر خواست رزمآرا براي «دادن اختيارات به استانها» را بعنوان خواست يك تغيير جزئي در ساختار فوق سانتراليستي قدرت در ايران آن روز فرض كنيم٬ مخالفت پيشوا با اين تغييرات جزئي را - كه ظاهرا مهمترين جرم رزمآرا در زمان صدور حكم قتل وي هم همين بوده است- چگونه ميتوان استباط كرد؟ آيا دكتر مصدق خواهان چيزي جز يك حكومت فوق سانتراليستي بدتر از مدل پهلوي بوده است؟ بسياري از ياران دكتر مصدق و رهبران آن وقت جبهه ملي سالهاي سال بعداز آن سالها زنده ماندند و هيچ فرصتي را براي ترغيب حكومتهاي محمدرضاشاهي و اسلامي براي سركوب مؤثرتر و خشنتر ملل غير فارس ايران از دست ندادند. همين امروز كساني چون پرويز ورجاوند رهبر جبهه ملي هم خود را صرف ارائه طرحهاي قتلعام نهايي و مؤثر معنوي ملل غير فارس ايران به رهبران جمهوري ميكند. تاكنون افشاي چند مورد از تلاشهاي مخفيانه و پشتپرده وي در مطبوعات آذربايجان٬ رسواييهاي بزرگي براي وي و جبهه ملياش ببار آورده است. جالب است كه آن دسته از نيروهاي سابق چپ كه بلحاظ فكري زير بيرق جبهه ملي به جبران مافات گذشته مشغولند٬ بيشاز هر چيز ديگر٬ جذب اين گرايش افراطي به حكومتهاي فوق سانتراليستي و شعارهاي سركوبگرانه بر ضد ملل غير فارس شدهاند. سعيد رهبر در مقاله مستقلي به ماهيت رهبران ملي-ميهني وطني پرداخته است. وي در مقالهاي با نامي كه بيتي از داستانسراي گنجه را در تيتر خود دارد٬ به سراغ بخش مكتوب پرونده داريوش همايون و جريان ملي-ميهني «سومكا» رفته است. «به آيينه بنگريم آينه چون نقش تو بنمود راست خود شكن، آيينه شكستن خطاست» تيتر مقالهاي است كه حاوي نقلقولهاي مهم و مستقيم از روزنامه اطلاعات است. به چند نمونه توجه كنيد: «تظاهرات دسته پيراهنسياهان در خيابانها قبل از ظهر امروز عدهاي از افراد منتسب به حزب سوسياليست (سومكا) در حالي كه آنان پيراهنهاي سياه بر تن داشتند به طور اجتماع در خيابانهاي شاهرضا و پهلوي و شاه گردش و تظاهراتي مينمودند. هنگامي كه اين عده به اوايل خيابان اسلامبول رسيدند از طرف مأمورين انتظامي به آنان اخطار شد كه از تظاهرات خودداري نموده و متفرق شوند. در اثر اين اخطار عدهاي از آنها متفرق شدند ولي چند نفري كه به اخطار مأمورين توجه نكردند و تظاهرات خود را ادامه ميداند همين امر سبب گرديد كه آن عده را مأمورين انتظامي بازداشت نمايند. يك منبع مطلع به خبرنگار ما گفت تعداد بازداشت شدگان در حدود 15 نفرميباشد.» (اطلاعات، پنجشنبه 28/1/1331، شماره 7788) «بازداشت ليدر حزب سومكا ديشب آقاي منشيزاده ليدر حزب سومكا توسط مأمورين پليس توقيف گرديد. امروز يكياز مقامات شهرباني در باره علت دستگيري مشاراليه گفت: چون در نتيجه تحقيقاتي كه توسط مأمورين شهرباني در اطراف واقعه حمله به قرائتخانه شوروي «وكس» و شعبه تبليغات سفارت مجارستان به عمل آمد معلوم شد كه افراد حزب سومكا در آن دخالت داشتهاند لذا ديشب يك عده پاسبان و مأمور محل حزب را محاصره نموده و آقاي دكترمنشيزاده ليدر حزب را بازداشت نموده و به بازداشتگاه موقت اداره آگاهي منتقل نمودند.امروز صبح پرونده براي رسيدگي و صدور و قرار توقيف به شعبه 18 بازپرس تهران احاله شد. سه نفر ديگر از افراد حزب سومكا به نام شاهپور زندنيا، داريوش همايون، اسماعيلهاشمينژاد نيز به همين اتهام قبلاً بازداشت شده بودند.» (اطلاعات، سهشنبه 4/6/1331، شماره7890.) «از افراد حزب سومكا بازپرسي به عمل آمد امروز از 3 نفر از افراد حزب سومكا به نام داريوش همايون، اميرناصر معيني و شاهپور زندنيا در شعبه چهارم بازپرسي دادسراي نظامي تحت نظر سرگرد علميه بازجوئي به عملآمد.» (اطلاعات، سهشنبه 4/9/1331، شماره 7959.) «يك نفر ديگر از اعضاي حزب سومكا امروز آزاد شد ديروز عصر بازجوئي از داريوش همايون يكي از اعضاي حزب سومكا در دادسراي فرمانداري نظامي خاتمه يافت و مشاراليه با دادن 50 هزار ريال كفيل امروز آزاد شد.» (اطلاعات، يكشنبه 23/9/1331، شماره 7974.) «ديشب دكتر منشيزاده و سران حزب سومكا در دادگاه نظامي تبرئه شدند... آخرين جلسه دادگاه ـ ديشب آخرين جلسه دادگاه جنائي براي رسيدگي به اتهام آقاي دكترمنشيزاده و 6 نفر از سران حزب سومكا تشكيل و پس از دفاع متهمين دادگاه وارد شور شد وسرانجام كليه متهمين را از اتهام وارده تبرئه كرد. شب گذشته مأمورين يكي از سران حزبسومكا را به نام داريوش همايون به استناد ماده 5 بازداشت كردند. در باره توقيف او يك مقام مطلع اظهار داشت چون وسائلي از محل حزب پيدا شده است كه براي تخريب و حريق تهيه كرده بودند لذا اين شخص را براي اداي توضيحات بازداشت كرديم.» (اطلاعات، شنبه23/12/1331، شمار0 8050.) «اشيائي كه از محل حزب سومكا به دست آمده صبح امروز آقاي سرهنگ پورشريف معاون انتظامي فرمانداري نظامي با يك كاميون سرباز و چند نفر از مأمورين شهرباني به محل سومكا رفته و در آنجا 6 نفر از سران حزبمزبور را دستگير كردند ولي به آقاي منشيزاده رهبر حزب دسترسي پيدا نشد. ضمناً مأمورين كليه قسمتهاي حزب سومكا را بازرسي كرده و مقداري لامپ كه درون آنها را بنزين ريخته و درش را چوبپنبه گذاشته بودند به دست آمد. گفته ميشود ابن لامپها براي آتش زدن اماكن تهيه شده بود و هم چنين مقداري نارنجك دستي، شيشه بنزين، مشعل براي پرتاب كردن و تيشه و قمه از محل حزب به دست مأمورين افتاد كه همه با تنظيم صورت مجلس با كاميون به فرمانداري نظامي تحويل داده شد.» (اطلاعات، چهارشنبه 13/12/1331، شمار0 8042.) 16. وضع و حال امروز جرياني بنام «جبهه ملي ايران» مطالب فوق اگر صرفاً مربوط به گذشته بودند و امروز موضوعيت نداشتند٬ صرفاً فصلي از تاريخ غم انگيز ايران بودند. اما تأسفبارتر آن است كه امروز نيز بقاياي همين جريان ملي ميهني با تجديد قوا از ميان رقباي چپ و راست پيشين٬ تهاجم به اصول ابتدايي حقوق بشر را در سرلوحه اعمال خود قرار داده است و در صدد است تا بر بستر خلائي كه در پس بي اعتباري ايدئولوژيها و سرابهاي عدالتخواهانه دنيوي و ديني در ايران بوجود آمده است٬ يك جريان فاشيستي و نژادپرستي فارسي را براي فرداي ايران تدارك ببيند. اين جريان از همان اول انقلاب در تركيب دولت موقت بازرگان طرفدار سركوب نظامي كوچكترين خواست ملل غيرفارس ايران براي برخورداري از مواد مصرحه منشور جهاني حقوق بشر و ساير كنوانسيونهاي بين المللي بودند و تا جايي كه دستشان رسيد از هيچگونه كشتار جمعي اهالي معترض مضايقه نكردند. از روزي هم كه از بارگاه حاكميت اسلامي رانده شدند٬ تشويق دائمي جمهوري اسلامي به سركوب خشن خواستهاي ملي ملل غيرفارس ايران و ارائه پروژههايي عملي سركوب و تهيج افكار عمومي براي آمادهسازي افكار عمومي در جهت پذيرش اينگونه سركوبها بكار بردند. كشف دائمي انواع توطئههاي پان تركيستها و هشدار نسبت به صحراي محشريكه عنقريباً در صورت عدم سركوب تجزيهطلبان برپا خواهد٬ از فعاليتهاي برنامهاي و فوق برنامه اين محافل است. اين جريان خواه بصورت تشكيلات سياسي و خواه بصورت يك تفكر سياسي فاشيستي داراي زير مجموعههاي فرهنگي و دانشگاهي و انتشاراتي٬ تمامي سركوبهاي خشونيت آميز 27 سال اخير (و 50 سال قبل از آن نيز) عليه ملل غير فارس حمايت نموده است. هرگونه اعتراض علني يا مكتوبات مخفي توطئهگرانه ايران جريان تشكيلاتي و فكري به رهبران جمهوري اسلامي نه با قصد تشويق حكومتيان به برآورده كردن حقوق مصرحه ملل غيرفارس ايران در كنوانسيونهاي بينالمللي و مواد قانون اساسي جمهوري اسلامي٬ بلكه در جهت تيزتر كردن سرعت و شدت قتل عام معنوي قانوني و غيرقانوني عليه اين ملل مظلوم بوده است. ابتدا نگاهي كوتاه به مواد «اعلاميه جهاني حقوق زباني» مصوبه در سال 1996 در بارسلون بيندازيم. اين اعلاميه خود برمبناي حقوق زباني مصرح و مستتر در ساير كنوانسيونهاي بينالمللي و از جمله منشور جهاني حقوق بشر است. توجه كنيد كه رژيمهاي پهلوي و جمهوري اسلامي رسماً تمامي اين پيمامننامهها را امضا كرده و خود را مقيد به اجرا و رعايت عملي آنها كردهاند. «ماده ١ ١- اين بيانيه "جمعيت زبانی" را بدين گونه تعريف مينمايد: هر جامعه انسانی که به لحاظ تاريخی در "محيط سرزمينی" معينی فارغ از به رسميت شناخته شدن و يا نشدن آن سکنی گزيده و خود را به عنوان يک توده با هويت واحد دانسته و زبان مشترکی را به عنوان وسيله ای طبيعی برای ارتباط و هم بندی فرهنگی بين اعضای آن توسعه داده استּ تعبير "زبان خاص يک سرزمين" (زبان نياخاکی) به زبان جمعيتی که به شرح فوق در همچو محيطی سکنی گزيده باشد اطلاق ميشودּ ٢- اين اعلاميه مبداء حرکت خود را بر اين اصل قرار ميدهد که حقوق زبانی در عين حال و يکجا هم فردی و هم جمعی ميباشندּ در تعريف دامنه کامل حقوق زبانی اين اعلاميه مرجع خود را مورد يک جمعيت زبانی تاريخی در محيط سرزمينی خود قبول مينمايدּ و آنچه از اين محيط درک ميشود نه تنها گستره جغرافيائيای که جمعيت در آنجا زندگی مينمايد بلکه محيط اجتماعی و عمليای که برای توسعه و شکوفائی تمام و کمال يک زبان حياتی است ميباشدּ تنها بر اين اساس امکان دارد که حقوق زبانی گروههای ذکر شده در نقطه پنجم اين اعلاميه و حقوق افرادی که در خارج سرزمين زبانی خويش ميزيند را برحسب پيوستگی و درجه بندی تعريف نمودּ» روشن است كه طبق اين تعاريف مندرج در بند 1 از ماده 1 اعلاميه مزبور٬ كليه تركان ايران در سرزمين تاريخي به هم پيوسته آذربايجان در شمال غرب ايران مصداق تعريف حقوقي «جمعيت زباني» هستند و اين تعريف شامل ديگر ملل غيرفارس ايران يعني كردها٬ بلوچها٬ اعراب٬ تركمنها و قشقاييها نيز ميشود. «ماده ٥ اين اعلاميه بر اين اساس استوار است که حقوق تمامی جمعيتهای زبانی مساوی و مستقل از موقعيت اين زبانها به عنوان زبان رسمی محلی و يا اقليتی بودن ميباشدּ در اين اعلاميه تعبيراتی مانند محلی و يا اقليتی بکار برده نشده اند زيرا - هرچند در بعضی موارد مشخص شناسانی زبانها به عنوان اقليتی و يا محلی ميتواند احقاق برخی از حقوق معين را تسهيل نمايد- با اينهمه اين و ديگر تعابير جرح و تعديل کننده غالبا برای اعمال محدوديت بر حقوق جمعيتهای زبانی بکار برده ميشوندּ» «ماده ٦ اين اعلاميه اعلام ميکند که نميتوان تنها بر اين مبناء که يک زبان زبان رسمی دولت است و يا به طور سنتی برای مقاصد اداری و يا برخی از فعاليتهای فرهنگی مشخص در يک سرزمين بکار رفته است آنرا "زبان خاص سرزمين" بشمار آوردּ» «ماده ١٠ ١- همه جمعيتهای زبانی دارای حقوق برابرندּ ٢- اين اعلاميه تبعيض بر عليه جمعيتهای زبانی را غيرقابل قبول ميداند فارغ از آنکه اين تبعيض بر مبنای درجه حاکميت سياسی مستقل جمعيت زبانی؛ موقعيت تعريف شده آن جمعيتها از لحاظ اجتماعی اقتصادی و يا ديگر لحاظها؛ درجه استاندارديزه شدن مدرنيزاسيون و يا به روز شدگی زبانهايشان و يا هر معيار ديگری اعمال گرددּ» «ماده ١٥ ١- همه جمعيتهای زبانی حق دارند که زبانهايشان در سرزمين- قلمرو خود به طور رسمی بکار برده شوندּ» «ماده ٢٤ همه جمعيتهای زبانی حق دارند در باره گستره حضور زبانشان به عنوان زبان رابط و به عنوان زبان مورد مطالعه در تمام سطوح تحصيلی در سرزمين خود (پيش دبستانی ابتدائی متوسطه حرفه ای و فنی دانشگاهی و آموزش بزرگسالان) تصميم بگيرندּ ماده ٢٥ همه جمعيتهای زبانی از حق دستيابی و کاربرد همه منابع انسانی و مادی لازم برای تضمين نمودن حضور زبانشان در همه سطوح تحصيلی در نياخاک خود از قبيل آموزگاران ورزيده روشهای آموزشی مناسب کتب و متون درسی منابع مالی تجهيزات و ساختمانها تکنولوژی های سنتی و مدرن و در وسعتی که خواهان آنند برخوردار ميباشندּ» بياننامهاي كه فوقاً بخشهايي از آن نقل گرديد گويي در پولميك سياسي بر عليه جريان جبهه ملي ايران نوشته شده است. چاپ نامه مخفي آقاي پرويز ورجاوند به رئيس جمهور اسلامي وقت آقاي خاتمي٬ پرده ازيكي از رسواييهاي اين جريان برانداخت. آقاي ورجاوند كه وزير فرهنگ (!) دولت بازرگان هم بودهاند بجاي عذرخواهي از مفاد توطئهگرانه اين نامه كه چيزي جز تحريك و تشجيع سران جمهوري اسلامي به سركوب بيشتر آذربايجان و ملت ترك ايران نبود٬ به اظهار عصبانيت از درز كردن آن پرداخت و خواهان تنبيه عاملان درز اين نامه مخفي به مطبوعات آذربايجان شد. نامه رسواي مزبور در شماره 92 نشريه «شمس تبريز» به تاريخ 26 بهمن سال 1379 منتشر شد. ورجاوند در اين نامه ابتدا امكانات ناچيز براي تنفس فرهنگ تركي آذربايجان را برشمرده و آنها را «فاجعه ملي» مينامد: «برنامههاي زبان تركي افزايش يافته و در مصاحبهها بيشتر به زبان تركي با مردم گفت و گو ميشود و به اين ترتيب پيام ميدهند كه مردم فارسي نميدانند و اگرهم بدانند نمي خواهند صحبت كنند. بنابراين دور به نظر نميرسد كه جماعتي در چهارچوب توجيه توسعه سياسي و احترام به خواست مردم، بكوشند تا زمينه را براي گونهاي پاسخگوئي موافق به خواستههاي طرح شده فراهم سازند و در دولت جنابعالي كشور را با يك فاجعه ملي مواجه بسازند.» ايشان در ادامه نامه دشمني صريح و عملي خود با مفاد بند بند بياننامه فوق را اعتراف ميكنند: «جناب آقاي رئيس جمهور، به عنوان سابقه به آگاهي ميرسانم كه در ماه نخست شروع كار دولت موقت كه اينجانب مسئوليت وزارت فرهنگ و هنر را بر عهده داشتم، يك هيأت حدود بيست نفره به سرپرستي شادروان مفتيزاده، از كردستان به تهران آمدند تا درباره مسائل مختلفي از جمله همين مسئله آموزش به زبان كردي آن هم نه به اين گستردگي تقاضاي آقايان، با دولت مذاكره كنند. مسئوليت اين كار بر عهده شادروان فروهر و من گذارده شد و در جلسه بيش از چهار ساعت با وجود شرايط خاص آن زمان، به آقايان توضيح دادم كه شما با اين پيشنهاد به دلايل بسيار (يك بيك برشمردم) نه تنها به همه ملت ايران كه به مردم كرد اين سرزمين نيز لطمهاي شديد خواهيد زد» ورجاوند در جايي ديگر چند نشريه بفرخوردار از نيمچه آزادي نشر را محل «توطئههاي حجيب و غير منتظره» اعلام ميكند تا بنحوي منتظره خواهان رجعت جمهوري اسلامي به عصر ممنوعيت مطلق محمدرضاشاهانه عليه مطبوعات آذربايجان شود: «چگونه است كه دستگاه مطبوعات وزارت فرهنگ در برابر توطئههاي عجيب و غيرمنتظره حدود 20 نشريه تركي، فارسي هيچگونه موضعي نميگيرد و بازخواستي نميكند. مگر ميشود از مردم آذربايجان به عنوان يك ملت ياد كرد؟» ايشان در اينجا براي رعايت ظاهر امر از «وزارت فرهنگ» طلب استمداد ميكنند در حالي ايشان بعنوان وزير فرهنگ سابق بهتر ميدانند كه نام ارگان مورد نظر ايشان «وزارت اطلاعات» است و نه چيز ديگري! آدمي با خواندن اين سطور و «وزر فرهنگ» بودن راقم آنها در گذشته٬ بي اختيار ياد دولت حاكم در فضای مشروح در رمان «1984» جورج اورول مي افتد كه نام سازمان دولتي شكنجه٬ «وزارت عشق» (!)٬ نام ارگان جيره بندي ارزاق عمومي «وزارت فراواني» و نام دستگاه تبليغات و دروغپراكني رژيم «وزارت حقيقت» (!) است. الحق آقاي ورجاوند در دولت جرج اورولی «1984» هم شايسته همان پست رياست «وزارت فرهنگ» ميبودند. جمله زير نيز كه گويي بطور سفارشي بر عليه بياننامه فوق نوشته شده است٬ از همين وزير فرهنگ و رهبر كنوني جبهه ملي است: «بايد سياست بهره جستن از آموزگاران، دبيران و استادان بومي در برخي استانها مورد تجديد نظر جدي قرار بگيرد.» نخستين وزير فرهنگ جمهوري اسلامي نامه رسواي آور ديگري را به اتفاق ساير رهبران جبهه ملي به تاريخ 20 بهمن 1382 امضا كرده است. علاوه بر ايشان٬ نام آقايان اديب برومند، مهندس عباس اميرانتظام، دکتر داود هرميداس باوند و مهندس نظام الدين موحد زينت بخش اين سند تاريخي است كه طي آن جمعي افراد تحصيلكره و آشنا به موازين حقوق جهاني بشر٬ بدون هيچگونه روردرواسي خواهان نقض خشنتر و بيشتر حقوق ملل غيرفارس ايران از سوي رژيم جمهوري شدهاند. در جايي از اين رسوايينامه تاريخي ميخوانيم که گويا اگر «کتابهای درسی دبستانی و راهنمايی را خودشان طبق رسوم وشرايط اقليمی و فرهنگی و اجتماعی هر منطقه» تدوين شود، اينکار به «بيگانه سازی کودکان» منجر خواهد شد! يعني اگر کودک اردبيلي سخني در باره برف، موسيقي عاشيقهاي آذربايجان، ساوالان، ستارخان، هنر اپرا وباله آذربايجاني و ... در کتاب درسياش ديد يا متني به ترکي خواند ونوشت، «بيگانه» خواهد شد!! واقعا براي رسيدن به اين نتيجه نامعقول بايد بهره بالايي از کينه و نفرت عليه بخش «غير خودي» بشريت بهره داشت. البته «جبهه ملي» در آلمان، فرانسه، انگلستان٬ نيوزيلند و بسياري ديگر از کشورهاي غربي نام جريانات افراطي نژادپرست است و دليلي ندارد که آنچه تحت پوشش اين نام در ايران به بازار عرضه ميشود، مال بهتري باشد. اگر چنين ادعايي است، اثبات آن بر عهده مدعيان است. با مطالعه نامه اين آقايان بروشني قابل مشاهده است که مسئله بر سر تدوين «کتابهای درسی دبستانی و راهنمايی را خودشان طبق رسوم وشرايط اقليمی و فرهنگی و اجتماعی هر منطقه» است و نه چيز ديگر. مؤلفين نامه مزبور حتي مخالفت با ايجاد شبكه تلويزيوني استاني را هم از قلم نيانداختهاند: «اين دستورالعمل وزارت آموزش و پرورش که بيگانه سازی کودکان را از سطح دبستان آغاز ميکند، در واقع، در دنباله و مکمل حرکتی است که صدا و سيما چندی پيش آغاز کرد، وآن اجازه ايجاد کانالهای تلويزيونی استانی با توليد قومی و گويش محلی است.» رهبران جبهه ملي در پايان صراحت ميدهند كه دعوايشان با جمهوري اسلامي بر سر دموكراسي و «آزادي انتخابات» نسبت به رسالت اصلي آنها كه ستيز با ملل غير فارس ايران است٬ موضوعي فرعي و حاشيهاي است. آنان نسبت به اينكه اگر مسئولين مربوطه در استانهاي مختلف «کتابهای درسی دبستانی و راهنمايی را خودشان طبق رسوم وشرايط اقليمی و فرهنگی و اجتماعی هر منطقه» تدوين كنند٬ هشدار داه و مينويسند: «ما اين عمل وزارت آموزش وپرورش را، درصورت اجرا، خيانتی بزرگ در تاريخ معاصر ايران و يک مقدمه سازی خطرناک در راستای برنامه بيگانگان برای تجزيه کشور قلمداد میکنيم، که روزگاری کشوررا درجنگ و برادرکشی فرو خواهد افکند و يا کشور را از کنترل مناطقی بسيار حساس و استراتژيک محروم خواهد ساخت. لغو فوری اين دستورالعمل، از انتخابات که برای آزادی آن همه درگير هستيم، مهم تر است، زيرا استقلال و تماميت ارضی کشور را به مخاطره میاندازد.» نامهنگاران جبهه ملي با تظاهر به جهالت٬ ادعاي زير را دارند: «ما هيچ کشوری درجهان را نمیشناسيم که کتابهای درسی ابتدايی خود را بجز بدست دولت مرکزی و برپايه فرهنگ و زبان ملی تدوين و منتشرکند، و يا کودکان خود را بر پايه فرهنگ قومی يا محلی هر شهر و استان آموزش دهد.» (!) توطئه ديگري از سوي وارثان شعبان بي مُخ و رمضان يخي و حزب سومكا مربوط به شهريورماه 1382 است. اينان طرحي را در نهم شهريور 1382 به آقاي آصفي معاون وقت وزارت امور خاجه داده و درخواست دوميليارد ريال هزينه نمودهاند. ظاهرا نشستي نيزمتعاقب آن دركاخ سعد آباد تهران در هفدهم شهريور ماه با حضو 23 تن تشكيل شده و طرحي براي ستيز با هويت تركان ايران در تمامي جبههها را به تصويب رسانيدهاند. چندی قبل وقتی دريادار احمد مدني يكي از رهبران جبهه ملي، دار فاني را وداع گفت، در تمامي رسانههاي جبهه ملي بعنوان باكلماتي چون «رهبر خردمند و مبارز و فرهیخته»٬ « ناسيوناليست ايراني بلند آوازه » و القاب مطنن ديگر مورد ستايش و پرستش قرار گرفت. در اوصاف اين سرباز جبهه ملي همين بس كه بخاطر جناياتي كه در تيرماه 1358 عليه ملت عرب اهواز مرتكب شده است٬ متهم به جناتكاري جنگي است. اين اتهام علاوه بر روشنفكران ملت عرب ايران حتي از سوي برخي از اعضاي جبهه ملي نيز مورد تأييد قرار گرفته است. از كرامات ملي و ميهني ديگر دريادر مدني ارتباط وي با سازمانهاي جاسوسي بيگانه و مهمتر از همه ارتباط پر سود وي با سازمان سيا است. از جمله جزئيات دقيق دريافتيهاي دهها مليون دلاري تيمسار مدني در مقاله افشاگرانه ديگري به قلم Robert Parry در سايت consortiumnews.com آمده است. اين پرداختهاي بزرگ به تيمسار دريادار مدني بر اثر بياحتياطي يا درز داده شدن عمدي از سوي سازمان جاسوسي آمريكا علني شد و ايشان در جلسات و نشستهاي متعدد و علني مجبور بودند تا با پيداكردن مصارف عامهپسندي براي خرج اين مبالغ كلان٬ بجاي اعتراف به ماهيت واقعي عمل خود٬ چهره مرد نيكوكار (!) بخود بگيرند. با اين اوصاف عجيب نيست كه كه برخي بريدگان از حزب توده و پيوستگان به مكتب پيشوا نيز به سرعت از پي تيمسار خيريهچي روان شده و با طي سريع مدارج ترقي ملي و ميهني هنوز مدت «عده» شرعيشان بعداز بريدن از سازمانهاي خيريه شرقي تمام نشده٬ سر از سرسپردگي سازمانهاي مشابه غربي درآوردند. پايان سخن بيشك خواندن سطور فوق براي امثال ورجاوند و اميرانتظام ملالآور و شايد كمي عصباني كننده باشد. اما در اين مطالب٬ نكاتي كه رهبران جبهه ملي ايران از آن غافل بوده باشند٬ وجود ندارد. با كمي جستجو در ميان اسناد كتبي و اينترنتي ميتوان پي برد كه رازهاي مهمي براي فاش شدن در ارتباط با اين جريان باقي نمانده است. درگيريهاي و جناح بنديهاي دروني جبهه ملي چنان گسترده است كه امكان مخفي ماندن طولاني به اسرار پنهانخانه اين جريان نميدهد. اما در بيرون از جلسات و محافل جبهه ملي٬ يك ناظر بيروني با شعارهاي ناسيوناليستي و گاه طرفدار آزادي و دموكراسي از سوي اين جريان سر وكار پيدا مي كند. همه اين شعارها هم در هالهاي از پرستش خدايگونه نسبت به پيشوا٬ حالت كنكرت خود در ادبيات سياسي را به نفع ابهام٬ وهمآلودگي و نوعي نوستالژي نسبت به سالهاي اقتدار هنگ تحت فرماندهي شعبان جعفري و رمضان يخي٬ واميگذارد. جبهه ملي به عمد هيچگاه داراي سازمان٬ برنامه و رهبري مشخصي نبوده است. هدف گردانندگان اين معركه ناسيوناليستي از اين ابهام٬ ايجاد جايگاهي رفيع و غيرقابل دسترس براي اين تفكر غير دموكراتيك است. هدف من از نوشتن اين مقاله بلند٬ گشودن دريچهاي است به واري اين مهآلودگي و ابهام و ديدن صحنه واقعي و گاه پشت صحنه اين نمايش ناسيونالستي خطرناك است. بياييد تا با حذف سالهاي بسيار و حتي دهههاي سكوت و خواب زمستاني اين جريان٬ يادماندنيترين صحنههاي نمايش مزبور را يك بار ديگر مرور كنيم: جبهه ملي در دوران صدر خود٬ مردم را با دو وعده رفاه عنقريب و افشاي ده هزارنفر خائن وطنفروش و نجات يكبار براي هميشه به خيابانها كشاند. اميدواركردن مردمي گرسنه و بيسواد كه درك خير و شر و اميد به ظهور يك مُنجي رهاييبخش از اجزاي تفكر سنتياش است٬ كار دشواري نبود. هرجا كه اراده اين مردم اميدوار به استخلاص سريع از شر خائنين داخلي و استعمارگران خارجي مطابق ميل پيشوا جريان نمييافت٬ نيروي لايزال ديگري يعني لشگر بزرگ چاقوكشان پايتخت تحت حمايت لجيستيكي شهرباني و ارتش به خيابانها گسيل ميشد. اوباشان متشكل در "سازمان نظارت بر آزادي انتخابات دوره هفدهم" به كتك زدن مخالفين و هر كسي كه در پاي صندوق رأي تركي حرف ميزد٬ ميپرداختند. شخص پيشوا دكتر مصدق به جرم ارائه طرح تمركززدائي جزئي در ساختار فوق سانتراليستي وقت٬ حكم قتل نخستوزير ديگري را صادر كرد و عامل قتل را بعداز عفو «قانوني»اش از سوي مجلس داراي اكثريت جبهه مليچي به حضور خود بار داد. در دوران 27 ساله بعداز انقلاب رهبران جبهه ملي در هر پست و مقامي٬ دمي از انديشه و عمل سركوب ملل غيرفارس غافل نماندهاند. از قتل عام ملت عرب اهواز گرفته تا نوشتن نامهها و طرحهاي ناظر بر قتلعام معنوي هرچه مؤثرتر ملل غيرفارس ايران و تبليغ كينه و نفرت عليه ملل غير فارس ايران و همسايگان عرب و ترك ايران٬ همه در دستور كار دائمي سران اين جبهه در داخل و خارج از كشور است. دريادار مدني «رهبر خردمند و مبارز و فرهیخته» و « ناسيوناليست ايراني بلند آوازه » اين جريان در روز روشن دست در خزانه سازمان سيا در زير عكس پيشوا در شهرهاي مختلف اروپا و آمريكا جلسات ملي و ميهني برپا ميكند و... اما عرب٬ ترك٬ كرد٬ بلوچ و تركمن ايران كه در سرزمين خود از حقوق مندرج در كنوانسيونهاي حقوق بشر بينالمللي محرومند٬ بيگانه پرست ناميده ميشوند! بر اساس منطق ملي ميهني اين آقايان٬ عرب و ترك و كرد ايران براي مبري ماندن سازمانهاي «درون مرز» جبهه ملي به سازماندهي پروژههاي ناظر بر قتل عام معنوي ملتها و فرهنگهاي غيرفارس در ايران و منطقه بپردازند. ######## من به عمد در اين مقاله وارد ماهيت اقتصادي-واقعي داستان «ملي كردن صنعت نفت» نشدم چون كتاب مورد بررسي سعيد رهبر كه بهانه نوشتن اين مقاله بود٬ وارد آن موضوع نشده بود. از سوي ديگر كتابي مستقل در مورد ماهيت و عملكرد جبهه ملي و مصدق٬ از سوي دوستي در درست تدوين است كه به جنبه اقتصادي ملي شدن صنعت نفت پرداخته است و اطاله كلام بيشاز اين در اين مقاله مجاز نيست.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen