محکمترین و واقعی ترین سند و نوشته در مورد جنگ نقده
مجاهد نستوه مقاومت مردمی جنگ نقده
قولو بناوند
جنگ نقده ، حدیث دفاع ومقاومت،جنگ علت ها وعبرت ها
قبل ازورود به مبحث جنگ نقده،لازم میدانم به متن یکی ازاسناد لانه ی جاسوسی
اشاراتی نموده،سپس نظر همه ی عزیزان را به یک چرا؟ویک سوال بسیار مهم
در ارتباط با رویدادهای جنگ نقده جلب نمایم.
سند شماره ی۱۴
شماره ی سند۲۷۲۷
تاریخ:۶مارس۷۹-۱۵ اسفند ۵۷
از سفارت امریکا،تهران
به وزارت امور خارجه،واشنگتن،دی.سی.فوری
طبقه بندی:خیلی محرمانه
موضوع:فعالیت کردها
۱-تمام متن خیلی محرمانه
۲-خلاصه:سقوط دولت بختیاروضعف جاری در تهران به احیاء احساسات هویت طلبی در میان کرد های ایران ........
جنگ سولدوز(نقده)خاطرات و نوشته های قولو بناوند
هر اثر مکتوب تاریخی باید با حقایق، وقایع، حوادث و رویدادهای آن مقطع از تاریخ مورد نظر انطباق داشته باشد. این امر محقق نمی شود مگر با مطالعات و تحقیقات گسترده و دامنه دار والّا صرف تکیه بر گفته ها و شنیده ها، قطعاً آن اثر تاریخی را مخدوش خواهد نمود. هر اثر مکتوب تاریخی در روند تاریخی، اگر مورد نقد و ارزیابی قرار نگیرد آن تاریخ نگاری از ناخالصی ها، آرایه ها، پیرایه ها، افراط و تفریط ها و دروغ پردازی ها تصفیه و پالایش نشده و منطبق بر حقایق و وقایع تاریخی نخواهد گردید.
۱- تاریخ نقلی :علم به وقایع، حوادث، اوضاع و احوال انسان ها در گذشته در مقابل اوضاع و احوالی است که در زمان حال وجود دارد. زندگی نامه ها و فتح نامه ها و سیره هایی که در میان همه ملل تألیف شده و می شود، از این مقوله است و خصوصیات تاریخ نقلی :۱- جزئی است نه کلی ۲- نقلی است نه عقلی ۳- علم به بودن هاست نه شدن ها ۴- به گذشته تعلق دارد نه حال.
بنابراین بسیاری از تاریخ نگاری ها از سنخ تاریخ نقلی است و از تاریخ علمی و فلسفه ی تاریخ که در صلاحیت هر کسی جز مورخین و تاریخ شناسان نخبه و خبره نیست، متفاوت می باشد.
از متن متین قرآن کبیر نیز چنین برمی آید که تاریخ بشر و تحولات آن بر اساس یک سلسله سنت ها و ظوابط صورت می گیرد. عزت ها و ذلت ها، موفقیت ها و شکست ها، خوشبختی ها و بدبختی ها همه حساب هایی دقیق و منظم دارد و با پی بردن به آن سنن و قوانین می توان تاریخ را تحت فرمان درآورد و به سود خود و جامعه از آن بهره جست.
بزرگان گفته اند، تاریخ آموزگاری است که باید از آن درس آموخت. آنهاییکه از تاریخ درس آموخته اند در مقابل آن قرار نمی گیرند. اما برخی اشخاص بدون توجه به مکانیسم و تجارب تاریخی از پگاه تا شامگاه و از شامگاه تا بامداد در تشدید تضادها، کینه و کدورت ها و اختلافات تلاش و کوشش نموده و مدام از نفاق و افتراق دم می زنند. چنین اشخاصی از هر قوم، قشر و تفکری از نکته ای آموزنده و عبرت انگیز غافلند و آن اینکه انسان ها در عصر انفجار اطلاعات، در عصر دانایی و در این دهکده جهانی در آرزوی روزی هستند که نه جنگی باشد و نه جنگاوری، و نه کفری باشد و نه کافری و نه نفاقی باشد و نه منافقی؛ هر چه هست، زیبایی و خوبی، راستی و درستی، صفا و صمیمیت و محبت و مودت باشد. برای اینکه در آنچه مربوط به سرنوشت مشترک جهانیان است، باید هرچه موجب پراکندگی و چندگانگی و نفاق می شود زدوده گردد، یا به حداقل تنزل یابد. انسان ها و ملت ها با همه تفاوت ها، از یک ریشه اند یعنی اشتراک انسانی دارند و کوچکی دنیای امروز اگر خوشی ها را مشترک نکرده، گزندها و خطرها را مشترک کرده است.
گروه بندی هایی که تحت عنوان منطقه ای، مسلکی، آئینی و امثال آنها صورت می گیرد، ممکن است در کوتاه مدت چشم انداز فوایدی را در برابر نهد، اما در نهایت برای ساختن دنیایی پایدار و قابل زیست، جز افزایش افتراق نتیجه ای ندارد. قرن بیست و یکم بیش از هر قرن دیگری بار سنگین مسئولیت حفظ تمدن بشریت را بر دوش دارد، زیرا عوامل زندگی زا و مرگ زا برابر شده اند. اکنون که ارتباطات «دهکده مادی جهانی» ایجاد کرده اند چرا نباید یک «دهکده معنوی» که بنی آدم اعضای یکدیگرند را وارد عمل کند، به تصور آید. قرن بیستم قرن معجزه های علمی بود، قرن بیست و یکم باید قرن چاره جویی برای مشکلاتی باشد که چشم اندازی تیره در برابر زندگی و تمدن بشر نهاده اند. در این قرن باید فرهنگ پای پیش بگذارد. باید از ایسم ها و اسم ها گذشت و دید که سرشت انسانی چه می گوید. انسان باید به کمک فرهنگ به یاد آورد که انسان است، نه آنکه با تندباد علمی مغز خود به جلو رانده شود و نیمه دیگرش را بلا استفاده بگذارد. اگر بگوییم [یگانگی در چندگانگی] بهترین شعار ممکن برای جهان آینده، بیهوده نگفته ایم. بنابراین
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
اُکتاویوپاز اندیشمند آمریکای لاتین می گوید :آری رهایی تو در رهایی دیگران و همه دیگران است. و اما اظهارات آقای مرادی در سایت های خبری و خلف وعده ی ایشان موجب گردید که پیرامون مضامین درج شده در کتاب ایل قره پاپاق «بوزچلوی پیشین» اثر آقای فرود خسروی چیانه و همچنین حول و حوش مطالب آقای مرادی توضیحاتی را ارائه نمایم. هرچند که حوادث و وقایع تاریخی را به اجمال و اختصار بیان داشتن، ممکن است متن ارائه شده را ناموزون، نارسا و برداشت درست آن را مشکل نماید، اما برای من فعلاً جز این شیوه مجال دیگری نیست. در ضمن لازم و ضروری است که تاریخ منطقه سولدوز در برهه ی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا وقوع جنگ ناخواسته ی نقده، به دور از هر گونه حُب و بغض قومی مذهبی، جناحی، حزبی و گروهی، عالمانه و منصفانه مورد مطالعه و تحقیق، تحلیل و بررسی دقیق، عمیق و موشکافانه قرار گیرد. حوادث خونین جنگ نقده نهایتاً طی چهار روز به وقوع پیوست و تمام شد ولی تاریخ کوتاه آن مفصل و طولانی و دربردارنده ی یک قرن درس آموزی و عبرت انگیزی است. اندر تاریخ جنگ نقده، هرکسی از ظن خود یار جنگ نقده شده است ولی هیچ کسی از درون و عمق آن اسرار نهفته در ضمیر و وجدان آن را جستجو نکرده است.
پس از این مقدمه کوتاه می پردازم به اصل موضوع: آقای فرود خسروی شما از نسل و تبار امیر تومانهای سولدوز هستید، همه سران و رؤسای ایل بوزچلو در آغاز حضور در صحنه ایران و منطقه از اعقاب یار علی آقاها و نقی بیگ ها بوده اند. هم چنین سه تن از امیر تومانهای سولدوز از خاندان شما بوده اند. اما شما با وجود وابستگی تان به خاندان امیر تومانهای سولدوز، تافته جدابافته نیستید و هیچ گونه فضیلت و برتری نسبت به سایر افراد جامعه ندارید. شما در کتاب تاریخ ایل قره پاپاق [بوزچلوی پیشین] در اشاره به وضعیت افراد، شرایط اجتماعی و جایگاه طبقانی آنها، اخلاق اسلامی را که اوج تکامل انسانی است مرعّی نداشته و آداب نگاشتن را نیز مدنظر قرار نداده اید. لذا توجه تان را در مورد شخصیت انسان ها به دو جمله زیبا و پندآموز که بدون استثنا شامل حال همگان می شود جلب می کنم.
[جان وود] می گوید : شخصیت شما از شهرت تان مهمتر است. شخصیت آن چیزی است که هستید اما شهرت تصور دیگران است از شما.
و [پائلو کوئیلو] هم می گوید : منِ حقیقی همانی است که هستی، نه آنی که دیگران از تو ساخته اند.
آقای فرود خسروی، شما در صفحه ۱۹۹ تاریخ ایل قره پاپاق چنین نگاشته اید : در این شرایط که حزب دموکرات کردستان « ایران»، برای قدرت نمایی، برنامه میتینگی را در شهر نقده تدارک دید که از همه ی جای کردستان و آذربایجان باختری از پیرامون شهر سلماس، محال سومای برادوست تا بانه، سقز و بوکان یعنی ایلات شکّاک، هرکی، بیکزاده، سادات، زرزا، مامش، پیران، منگور، گورِگ، دهبکری و مردم شهرهای کرد نشین را فرا خوانده بود که در میتینگ شهر نقده شرکت نمایند. از سوی حزب دموکرات، جای میتینگ را میدان ورزش شهر نقده تعیین کردند. و در صفحه ۲۰۰، سطور ۲۹ ـ ۲۱ [منبع پیشین] چنین آورده اید : هنگامی که میتینگ و سخنرانی برپا بوده، از سوی یکی از افراد قومی مردمی نقده به نام قلی بناوند که از اطرافیان آقای حاجی عظیم معبودی بوده و به دست او برای خود چند تن مسلح از افراد همتای خود گرد آورده بود که در آن روز در ساختمان شهربانی نقده پاسداری می کرده است، معلوم نیست روی چه انگیزه ای یک تیر هوایی شلیک می کند. به صدای این تیراندازی، افراد مسلح کرد که قره پاپاق ها و ترک ها را در پشت بام ها در حالت سنگر بندی و آماده باش دیده بودند، از این تیراندازی نگران شده و همهمه ای میان جمعیت ایجاد شده و از سوی آنها هم چند تن تیراندازی هوایی می کنند. نتیجه این کار این می شود که هر دو طرف فکر می کنند به ایشان حمله شده است و جنگ خونینی برپا و همه ی شهر نقده به یکپارچه آتش و خونریزی مبدل می شود.
آقای خسروی، اولاً من هیچ وقت از اطرافیان مرحوم حاج عظیم معبودی نبوده ام.
جایگاه طبقاتی، پایگاه اجتماعی، مشرب فکری و سیاسی، روش و منش و بینش من با ایشان در آن زمان هیچ گونه سنخیتی و قرابتی نداشت، به طوری که من تا بعد از پیروزی انقلاب حتی یک سلام و علیک ساده هم با وی نداشتم تا موجب آشنایی و ارتباط فی مابین گردد. بعد از پیروزی انقلاب، شرایط حاکم بر منطقه و مسائل امنیتی، باعث جمع اضداد گردید. کسانی که تا دیروز دوست نداشتند حتی در کنار هم قرار بگیرند، علی رغم میل باطنی شان با هم مراوده و ارتباط برقرار ساختند. من نیز به همان روال در آن مقطع به جمع گرایی روی آوردم منتهی با حفظ فردیت و استقلال رأی خود، بدین نَمَط که من در هر چهارچوبی نمی گنجیدم و نمی توانستم در هر قالب پیش ساخته ای خود را محصور و محبوس نمایم.
اما بعد از مدتی تضاد ها و اختلافات بین ما آشکار شد و کار به مناقشه کشید. حضرات در منابر و محافل شان حملات تندی را علیه من آغاز کردند. تیغ و طلا و تزویر در یک جبهه واحد و با به کارگیری همه ی نیروهای مادی و معنوی خویش، برای نابودی یا حداقل حذف من از صحنه سیاسی و اجتماعی، نقشه ها و توطئه های زیادی را طراحی و اجرا کردند:
۱٫ با ایراد انواع تهمت ها و توهین های ناروا، با برچسب های ناچسب مارک کمونیستی زدند.
۲٫ از طریق کمیته انقلاب اسلامی ارومیه قصد خلع سلاح مرا نمودند، بدین منظور عده ای از افراد مسلح کمیته مذکور با مسلسل کالیبر ۵۰ تعبیه شده بر روی وانت، مرا در ساختمان آموزش و پرورش محاصره نموده و با ارائه ی تکه کاغذی که از سوی مرجع قضایی نبود، خواستار خلع سلاح و تسلیم نمودن خودم به آنها، شدند. من هم گفتم تا بر روی پشت بام سلطنت طلب ها و فئودال ها خمپاره و مسلسل کار گذاشته شده، بعلاوه تا همه مردم منطقه از طریق مجاری قانونی خلع سلاح نشده اند اگر بمیرم هم اسلحه تحویل کسی نخواهم داد. در آن جرّ و بحث ها، حضور مردم هر لحظه بیشتر می شد، من با بلندگوی دستی علیه عده ای شعار دادم کسانیکه در آنجا جمع شده بودند شعارها را تکرار کردند و با افراد کمیته به بحث و جدل شدید پرداختند. الان عده زیادی از مردم اینجا جمع شده اند و می گویند اگر کوچکترین اتفاقی برای وی روی دهد، امشب در نقده خون به پا خواهد شد. در این اثنا از من عذرخواهی و خداحافظی کرده و به ارومیه بازگشتند.
۳٫ در مسجد صاحب الزمان بست نشسته و بازار شهر را سه روز علیه من به تعطیلی کشاندند.
۴٫ با هماهنگی سران زر، زور و تزویر در نقده، استاندار وقت [دکتر جمشید حقگو] ارگان های انتظامی استان و شهرستان و هیئت اعزامی از دفتر رئیس جمهور بنی صدر به سرپرستی برادران زنجانی، مرا به استانداری دعوت نمودند.
۵٫ لازم به توضیح است که برادران زنجانی همان کسانی بودند که بعد از فرار بنی صدر، روزنامه ها نوشنتد که تمام فساد دستگاه بنی صدر زیر سر برادران زنجانی بود.
۶٫ پس از صحبت با افرادی که از تهران آمده بودند مرا با چند نفر از افراد اعزامی به دفتر فرماندهی ناحیه ژاندارمری استان فرستادند. در آنجا فرماندهی ناحیه اتهامات واهی و بی اساسی را به من نسبت دادند که صحبت ها به بحث تندی منجر شد که افراد اعزامی از تهران مانع ادامه ی بحث شدند.
۷٫ در همان هنگام که ما در دفتر ناحیه حضور داشتیم، یکی از خوانین منطقه در مقابل درب ورودی ناحیه با داد و فریاد و مظلوم نمایی می گفته که افراد قلی بناوند به منزل من حمله کرده و با آتش زدن آن قصد غارت اموال مرا دارند. در سطور بعدی علل این صحنه گردانی ها و زمینه سازی ها را بیان خواهم کرد.
۸٫ بعد از صرف نهار در ناحیه به طرف کاخ جوانان واقع در خیابان بند آن روز حرکت کردیم. جلو در کاخ، افراد مسلحی را که همراه من بودند از من جدا و مرا وارد محوطه سالن کاخ نموده و با کشیدن گلن گئدن تفنگ ها مرا بر خلاف همه موازین شرعی و قانونی، آیین دادرسی و بدون حکم مرجع قضایی، توسط کارگزاران قوه مجریه، بازداشت نمودند. کاخ جوانان در آن زمان در دست گروه مسلح چهارده معصوم متشکل از افرادی شخصی که مستقیماً تحت اختیار استاندار حقگو بود. [تابستان سال ۱۳۵۹]
۹٫ شب اول در کاخ جوانان در اتاقی که در و پنجره اش را با سیم برق بسته بودند، زندانی شدم. نصف شب با برنامه ریزی و توطئه چینی قبلی و ایجاد یک درگیری ساختگی و تیراندازی های شدید به تصور اینکه من دست به فرار خواهم زد تا آنها هم از پشت سر مرا هدف قرار داده و چنین وانمود کنند که من در هنگامه ی درگیری و در حین فرار مورد اصابت گلوله قرار گرفته و کشته شده ام. اما به حول قوه ی الهی، این ترفند آنها خنثی و نقشه شان نقش بر آب شد. ناگفته نماند، با توجه به اینکه صنار مامدی شکاک هم در همان مکان و در اطاق دیگری زندانی بود، با این توجیه که افراد صنار مامدی به کاخ حمله کرده بودند تا او را نجات دهند، می توانستند جریان دیگری را حقیقی جلوه داده و بگویند که من می خواستم از فرصت استفاده کرده و فرار نمایم که به آن سرنوشت دچار شدم.
- اگر واقعاً به کاخ حمله شده بود چرا به جای فرستادن نیروهای کمکی، برادران زنجانی ساعت یک بامداد در کاخ جوانان حاضر شده و اول به اطاق من سری زدند تا ببینند در چه وضعیتی به سر می برم.
- فردای عصر همان روز، با دو اتومبیل پر از افراد مسلح با ترکیبی از گروه چهارده معصوم و شهربانی ارومیه در حالیکه لوله های تفنگ ها را نزدیک شقیقه هایم قرار داده بودند تحویل زندان ارومیه واقع در جاده دریاچه ارومیه دادند. وقتی که وسائل شخصی خود را طبق مقررات تحویل زندان بان می دادم، بر روی میز تکه کاغذی را دیدم که سه مورد اتهام از جمله ۱- همکاری با گروه های مخرب ۲- سرقت اسلحه دولتی ۳- اخلال در نظم عمومی را به من ایراد نموده بودند که در پای آن امضاء هیچ مرجع قضایی دیده نمی شد، یک حکم قلابی که هیچ گونه اعتبار قانونی نداشت. هنگام ورود به زندان بلندگوها به صدا درآمدند که هیچ کس حق ندارد با زندانی تازه وارد کوچکترین تماسی برقرار نماید و همه این رفتارها در جهت تضعیف روحیه و تخریب اعصاب من صورت می گرفت، یعنی اینکه به من به طور غیرمستقیم اینگونه القاء شود که جرم بسیارسنگینی مرتکب شده ام و زندانی خطزناکی می باشم تا خود را برای مجازات سنگین تری آماده کنم.
- عصر همان روزی که وارد زندان شدم اخبار رادیویی استان اعلام نمود که قلی بناوند از عوامل شاپور بختیار با دوستان خود قصد حمله به شهربانی و خلع سلاح آنجا را داشتند که هوشیاری روحانیت مبارز و آمادگی مسئولان ذیربط، توطئه ی شوم آنها را در نطفه خفه نمود. این هم از طنزهای بسیار جالب آن روزگار بود. زمانی که قلی بناوند در تظاهرات ضد رژیم با همه وجودش شعار :مجلس بی اعتبار-دولت بی اختیار-مرگ بر این بختیار را سر می داد، آنهاییکه برای کودتای بختیار دلشان غش زده و بی تابی می کردند، ما را از عوامل بختیار قلمداد کرده بودند. این اقدامات و برنامه ها در راستای ساختن پروژه ای بود برای پرونده سازی جهت بازداشت من، چون هیچ دلیل و مدرک محکمه پسندی برای زندانی کردن من نداشتند. بعد از بازداشت شدن من، جو پلیسی و امنیتی شدیدی توأم با رعب و هراس بر شهر حاکم کرده بودند که کسی جرأت شرکت در راهپیمایی و اعتراض به بازداشت غیر قانونی من را نداشته باشد.در شهر به شدت شایع کرده بودند که هر کس از قلی بناوند طرفداری و حمایت و برای آزادی او در راهپیمایی ها شرکت کند با توجه به صدور دستور تیر، به سوی آنها تیراندازی خواهد شد. علی رغم آن شایعات مسموم و مرعوب کننده، بازهم عده ای از انسان های مخلص و آزاده، قدرشناس و فداکار اعم از زن و مرد ولو اندک، طی یک راهپیمایی با دادن شعارهایی خواستار آزادی من گردیده و توطئه ی بازداشت شدن مرا محکوم نموده و با اشغال مخابرات و تحصن در آنجا فریاد تظلم و دادخواهی خود را به گوش مسئولان ذیربط رسانده بودند. پس از آن راهپیمایی با هماهنگی قبلی عده ای از اهالی نقده و روستاهای اطراف با چندین دستگاه مینی بوس عازم ارومیه شده بودند تا با تجمع در مقابل استانداری به بازداشت غیر قانونی من اعتراض کنند. اما نرسیده به پلیس راه تعداد زیادی (حداقل ۲۰۰ نفر) نیروی مسلح و مجهز به دستبند، جلوی مینی بوس ها را گرفته و مانع حرکت و ورود آنها به ارومیه شده بودند. چرا که بعد از حرکت مینی بوس ها از نقده به سوی ارومیه، به استانداری زنگ زده و گفته بودند که طرفداران قلی بناوند در ظاهر برای اعتراض ولی به قصد آشوب و غارت به طور مسلحانه در حال حرکت به سوی ارومیه هستند. پس از بحث و صحبت زیاد با فرمانده مأموران برادرم با یکی از دوستان جهت مذاکره به استانداری رفته و بدون اخذ نتیجه ای همگی به نقده بازگشته بودند.
- مدتی در سلول انفرادی به سر بردم. در طی این مدت نه تشکیل پرونده ای و نه اخذ توضیحاتی از سوی هیچ یک از نهادها به عمل نیامد. اصلاً هیچ یک از نهادها نمی پذیرفتند که من زندانی آنها هستم. ضمناً در طول این مدت ممنوع الملاقات هم بودم. بعد از یک ماه، ملاقات با خانواده آزاد گردید. در اولین ملاقات به خانواده ام گفتم من از هفته آینده یک اعتصاب خشک و تر و نامحدودی را با دوختن دهانم شروع خواهم کرد. لذا همه مسئولان ذی صلاح را در جریان قرار دهید. من هم علیه مسئولانی که در ماجرای زندانی شدن من دخالت داشتند، اعلام جرم خواهم کرد. به اطلاع مردم و مسئولان برسانید. صبح روز عید فطر بدون اینکه افطار کرده باشم به کمک یکی از زندانیان دهانم را از سه جا با نخ و سوزن دوختیم. بعد از یک هفته به جای اینکه از سوی مسئولان قضایی از من پرس و جویی به عمل آید، از طرف استانداری فردی آمد و سؤالاتی کرد و رفت. بالاخره بعد از یک هفته آثار ضعف در من هویدا شد. ولی هنوز هم بدنم به خوبی مقاومت می کرد. یکی از زندانیان گفت تو اگر اینطوری ادامه بدهی، مسئولان امر نسبت به آزادی تو اقدامی نخواهند کرد. وانمود کن که به حالت اغما افتاده ای. با این حرف آن زندانی من هم خود را یکدفعه به زمین انداختم. چند نفر از زندانیان با هیاهو مرا بر روی دست بلند کرده و فریاد زدند که زندانی اعتصابی بیهوش به زمین افتاد، سریعاً درهای سلول ها را باز و مرا به بهداری زندان منتقل کردند. پزشکی که بالای سرم حاضر شده بود پس از معاینات زیاد اعلام نمود که حالم وخیم است ولی هنوز به حالت اغما نیفتاده ام. در همین حین چند تن از زندانیانی که بالای سرم حاضر شده بودند اصرار داشتند که اجازه بدهم نخ های دهانم را با قیچی ببرند، حتی برخی با سوز دل و چشمانی اشک آلود می خواستند که به اعتصابم پایان دهم چون خانواده ام وقتی که برای دومین بار به ملاقاتم آمده بودند به علت دوخته بودن دهانم اجازه ملاقات نیافته بودند، لذا می گفتند به خاطر خانواده ات هم که شده با دهان دوخته به اعتصاب ادامه نده والّا آنها بازهم از ملاقات تو محروم و با ادامه این وضع نگران شده دچار ناراحتی های بیشتری خواهند گردید. آخر الامر، همدلی ها، دلسوزی ها، درخواست ها و خواهش های آنها مرا تدریجاً نرم نمود و دکتر نیز نخ ها را که به علت استرلیزه نبودن نخ و سوزن اندک اندک در حال چرک کردن بودند با قیچی برید و اعتصاب غذای من هم عملاً پایان یافت. البته تا چند روز بعد از باز شدن دهانم چه در زندان و چه بعد از آزادی نمی توانستم غذا بخورم، فقط از مایعات استفاده می کردم.
- پس از پایان اعتصاب غذا، چگونگی آزاد شدن من هم جالب توجه بود. از زندان که بیرون آمدیم اول به ناحیه ژاندارمری بردند تا پس از سپردن تعهد کتبی آزاد شوم، در ناحیه ژاندارمری گفتند جریان بازداشت ایشان به ما هیچ ارتباطی نداشته و ندارد ما خود پیر ژاندارم هستیم. از آن جا به شهربانی ارومیه رفتیم، در شهربانی هم گفتند اگر آن ها پیر ژاندارم هستند، ما هم پیر آژانیم، شهربانی در بازداشت شدن ایشان هیچ دخالتی نداشته تا با اخذ تعهد موجبات آزادی وی را فراهم نماید. پس از نمایش مضحک دو نهاد انتظامی دوباره به زندان بازگشت نمودیم. در دفتر زندان بعد از تماس با استانداری و روابط عمومی ریاست جمهوری، تعهد گرفتند که نباید در هیچ گردهمایی، تظاهرات و برنامه ی سخنرانی شرکت داشته باشم. و در ضمن باید بعد از هفتاد و دو ساعت خود را به روابط عمومی ریاست جمهوری معرفی کنم. البته آنها می دانستند و من هم متوجه بودم که سپردن تعهد به دفتر زندان فاقد وجاهت قانونی است اما برای اینکه اقدام مغایر با موازین قانونی بازداشت شدن من خالی از عریضه نباشد، در پایان ماجرا باز هم به یک عمل خلاف قانون متوسل شدند. به تصور اینکه کار از محکم کاری عیب نمی کند. بعد از سه روز اقامت در نقده، با برادرم ابراهیم بناوند با هواپیما که بلیط آن را گروه چهارده معصوم و در حقیقت استانداری تهیه کرده بود، عازم تهران شدیم و صبح روز بعد خود را به روابط عمومی ریاست جمهوری معرفی کردیم.
- در آنجا با یکی از برادران زنجانی که قبلاً در استانداری آذربایجان غربی و کاخ جوانان دیده بودم مواجه شدیم. پس از سلام و احوال پرسی ایشان سر صحبت را باز کرده و گفت، منطقه آتش زیر خاکستر بود اگر ما شما را بازداشت نمی کردیم تو را می کشتند من هم جواب دادم اگر من از کشته شدن می ترسیدم هیچ گونه فعالیت و تحرکی را انجام نمی دادم و خیلی وقت ها پیش منطقه را ترک می کردم. زنجانی صحبت را اینگونه ادامه داد که از طریق شبکه تلویزیونی استان بی گناهی شما اعلام خواهد شد. که هرگز چنین کاری صورت نگرفت. زنجانی باز گفت بالاخره چه می خواهی که ما در اختیارت بگذاریم، چگونه جبران کنیم من هم گفتم که من نه عاشق پست و مقام هستم و نه اسیر مادیات، مرا در خدمت انقلاب بدانید و بس. بعد از صرف صبحانه یک جزوه حاوی گزارشاتی را به من ارائه نمود تا مطالعه کنم. سپس اظهار داشت ما به شما اعتماد داریم، این گزارش ها محرمانه است. در گزارش ها به تنوع ادیان، مذاهب و اقوام، فرهنگ ها، زبان ها و لهجه ها در آذربایجان غربی اشاره شده بود. هم چنین مطالبی نوشته شده بود با این مضمون که دولت بیش از چند درصدی، آن هم در شمال آذربایجان غربی، حاکمیت ندارد. [ البته درصدش را ذکر نموده بودند ولی من فراموش کرده ام] بعد آمده بود که نظام و مملکت ما تنها از مرزهای غربی تهدید نمی شود و بلکه از طریق مرزهای شمالی هم تهدیداتی متوجه ایران اسلامی است. در پلدشت آن طرف رودخانه ارس، سیم های خاردار در نقاط مرزی قطع شده و تماس هایی برقرار گردیده بود. برادرم در آخرین دقایق حضور به زنجانی فقط یک جمله ای گفت که همه ی سیاست گذاری ها و برنامه ریزی هایتان در آذربایجان غربی کلاً غلط بود. متعجبانه نگاهی کرد اما چیزی نگفت. از ایشان خداحافظی کرده و به نقده برگشتیم. جناب فرود خسروی، ثانیاً من به هیچ نحوی از انحاء توسط حاج عظیم معبودی مسلح نشده بودم در ضمن افرادی به اصطلاح شما، اعم از همتایان و یا غیر همتایان را گرد خود جمع نکرده بودم که آنها هم توسط ایشان مسلح شده باشند. آقای فرود خسروی به زعم شما همتایان من در آن زمان عده ای از جوانان پاک، مؤمن و انقلابی تعدادی از دوستان و همکاران ورزشی و فرهنگی بودند که در حیات سیاسی، اجتماعی و کارنامه ی اعمالشان هرگز ظلم، تجاوز، جنایت و غارتگری ثبت نشده بود.
و اما چگونه مسلح شدن من. روز بیست و سه بهمن ۵۷ به دنبال حادثه ی به رگبار بسته شدن مردم از سوی مأموران گروهان ژاندارمری نقده که منجر به شهادت ۱۳ تن و مجروح شدن عده زیادی گردید مردم ترک و کرد نقده به گروهان ژاندارمری یورش برده و اسلحه خانه آنجا را به تصرف خود درآوردند، آن روز من هم جزو افراد مهاجم بودم. به جزئیات آن حادثه و اینکه به چه نحوی وارد اسلحه خانه شدیم و با چه فشار و زحمتی از آن جا خارج گشتیم، وارد نمی شوم. بعد از کشمکش زیاد، نهایتاً توانستم یک قبضه اسلحه تیربار ام ـ ژ ـ ث را به غنیمت بگیرم. هنگام خروج از ژاندارمری و ورود به محوطه آن با فردی به نام بایرام مرادپور که اکنون در قید حیات نیست و او نیز یک قبضه تفنگ ژ ـ ث با خود آورده بود به کمک همدیگر از دیوار بلند ژاندارمری بالا رفته و خود را به خیابان چیانه رسانده و از آنجه وارد کوچه ی جنب چاه آب شهرداری موسوم به [موتور باشی] شدیم. در داخل کوچه از پشت سر ما را به رگبار گلوله بستند به تصور اینکه ما سلاح ها را به زمین انداخته و فرار کنیم تا آنها تصاحب نمایند. در حین فرار به کوچه بن بستی که در سمت چپمان ظاهر شد، پیچیده و داخل خانه ای شدیم که مرا می شناختند. پس از نیم ساعتی از طریق تلفن همان منزل به همسایه ها که دارای تلفن بودند، به برادرم خبر دادیم که ما کجا هستیم او نیز با پیکان سواری یکی از دوستانش به سراغ ما آمده و به منزل منتقل کردند. پس از دقایقی به ایشان [مرحوم مرادپور] پیشنهاد کردم که تفنگ را به من بفروشد، چون تیربار اسلحه نیمه سنگینی بود و همیشه و همه جا قابل حمل نبود. آن مرحوم با ناراحتی منزل ما را ترک کرده و رفت به گمان اینکه من می خواهم اسلحه ی او را از چنگش دربیاورم. ولی بعد از ظهر مراجعت کرده و گفت با پیشنهاد شما موافقم. با طیب خاطر و رضایت خود در قبال دریافت سه هزار تومان اسلحه را به من واگذار کرد. لازم به ذکر است که یک قبضه اسلحه کمری نیز قبلاً توسط حجت الاسلام حاج شیخ مرتضی رضوی تهیه و در اختیار من گذاشته شده بود. با این اوصاف، من در روز بیست و سه بهمن دارای سه قبضه اسلحه بودم. جناب خسروی بنا بر نوشته شما مبنی بر اینکه من و همتایان من توسط مرحوم حاج عظیم معبودی مسلح شده بودیم نه تنها حقیقت نداشت بلکه توهمی بیش نبوده است. برای اینکه تا آن موقع هنوز هیچگونه آشنایی و ارتباطی بین من و ایشان به وجود نیامده بود و ایشان نیز در آن برهه از زمان در موقعیتی قرار نداشت که بتواند من و همتایان من را مسلح نماید. اما بعدها که تعدادی اسلحه برنو بین مردم توزیع می شد، آقای بابازاده یک قبضه برنوی لوله متوسط را در قبال اخذ سفته و رسید به من تحویل داد. من هم تفنگی را که قبلاً خریده بودم فروختم. در اواخر اسفند ماه یا در اوایل فروردین ماه که به درستی یادم نیست، شبی خبر دادند که حاج عظیم معبودی در حال توزیع اسلحه می باشد. آقایان قهرمان حصاری و مرحوم سیاوش زمانی و من، پرس و جو کنان ایشان را که در میان جمعی بودند پیدا کردیم. ایشان با سردی و بی اعتنایی تمام حتی با ما احوال پرسی هم نکرد و در مورد اسلحه هم چیزی نگفت. ما سه نفر هم با حالت عصبانیت و ناراحتی و بد و بیراه گفتن که ما هم بعد از این هیچ کسی را به حساب نخواهیم آورد، آنجا را ترک کرده و برگشتیم. یک روز متوجه شدم که مرحوم حاج فیض ا… احمدی که در آن زمان مستأجر ایشان بودیم یک قبضه تفنگ ژ-ث را که حاج عظیم معبودی به ایشان داده بود در قبال اخذ سفته و رسید، به من تحویل داد. البته بعداً به هر کدام از آقایان سیاوش زمانی و قهرمان حصاری نیز یک قبضه اسلحه تحویل داده بودند.
ثالثاً، من آن روز در ساختمان فرمانداری بودم نه در ساختمان شهربانی. برای سرکشی به کمیته ترک ها به آنجا رفته بودم. به شهادت شهود عینی که در کمیته حضور داشتند، من آن تیر و به عبارت دیگر اولین تیر هوایی را شلیک نکردم بلکه شخص دیگری به این کار مبادرت کرد و به دنبال آن یک پیرمردی که آن هم در پشت بام بود سه تیر شلیک نمود. کسی که اولین تیر هوایی را شلیک کرد، یک فرد فرهنگی بود که به هیچ حزب و تشکیلاتی وابستگی نداشت و اهل هیچ مرام، مسلک، فرقه و دسته ای نبود. آن فرد مسن هم یک خرده فروش عامی، عادی و ساده ای بیش نبود. اما چرا و چگونه آن وضعیت پیش آمد و آن تیر هوایی شلیک شد در بخش مربوط به مطالب آقای مرادی به تفصیل سخن گفته و به تشریح و نگارش ابعاد مختلف جنگ ناخواسته ی نقده بر اساس حقایق و وقایعی که محرز گردیده اند، خواهم پرداخت.
رابعاً در همان دقایق اول، بعد از شلیک اولین تیر هوایی، مرحوم یدالله علیزاده با یک جیب روباز ارتشی و آمبولانس با مرحوم سیاوش زمانی تا آنجاییکه توانستند در مسیر خیابان های امام، چیانه، میدان ژاندارمری و. خیابان های اطراف به مردم خبر دادند که تیر شلیک شده هوایی بوده و حمله ای صورت نگرفته است. به دنبال این اقدام مردم هم عملاً متوجه شدند که از ناحیه کردها به آنها حمله نمی شود. کردهایی هم که در داخل میدان ورزش بودند پس از شنیدن اولین تیر هوایی و چند تیر دیگر، آنها هم بلافاصله آسمان و فضای میدان ورزش را به رگبار گلوله بستند که از صدای مهیب
آنها انگار چندین ساختمان بزرگ فروریختند. البته کردهای داخل میدان هم در دقایق اولیه بر این گمان بودند که حمله ای صورت گرفته و یا اینکه آن تیر هوایی علامت شروع جنگ بوده است. ولی آنها نیز اندکی بعد متوجه شدند که اگر قرار بود حمله ای و یا جنگی صورت گیرد، داخل میدان ورزش که از جهار سو محصور و ساختمان های گرداگرد میدان بر آن کاملاً اشراف و احاطه دارند، بهترین مکان و موقعیت از نظر تاکتیکی و راهبردی برای شروع حمله به آنهاست. ولی در عمل و در کلیت امر هیچ نشانه ای دالّ بر حمله ی از پیش طراحی و تدارک شده ای را به هیچ نحوی مشاهده و ملاحظه نکردند جز یک مورد جزئی که بعد از آن تیر هوایی بیشترین سوءظن حمله از طرف ترک ها علیه کردها را در داخل میدان برانگیخت و در بدو امر نیز حق به جانب آنها بود که دچار چنان توهم توطئه ای بشوند. که در بخش بعدی به انگیزه تیراندازی پیرمردی با هفت تیر به داخل میدان و چگونگی عبور کردها از محلات و خیابان های ترک نشین که حدوداً نزدیک به یک ساعت طول کشید و در طول مسیر برخوردهایی جزئی در چند نقطه ی شهر صورت گرفت که از هر دو طرف مجموعاً بین ۱۰ تا ۱۵ نفری قربانی شدند. [آمار تقریبی و دقیق نیست] بعد از مستقر شدن کردها در محلات کردنشین، تدریجاً و تقریباً تا ساعت های ۶ بعد از ظهر آرامش بر شهر حکم فرما بود. جناب آقای فرود خسروی شما در کتاب ایل قره پاپاق آورده اید نتیجه این کار این می شود که هر دو طرف فکر می کنند به ایشان حمله شده و جنگ خونینی برپا و همه شهر نقده به یک پارچه آتش و خون ریزی مبدل می شود. در صورتیکه رویدادهایی که پی در پی و سریع به وقوع پیوست هم ترک ها و هم کردها متوجه شدند که حمله ای در کار نبوده و جنگ گسترده ای آغاز نشده است.لذا در دقایق نخستین نه جنگ خونینی بر پا شد و نه اینکه شهر به یک پارچه آتش و خون ریزی مبدل شد. اما کسانی که موجب انگیزش این نوشتار شدند، لابد برای خود در حیطه های مذهبی و قومی، رسالت، تکلیف و مأموریتی قائلند و خود را اهل نجات می دانند بدین جهت در این عرصه ها دایه ی مهربان تر از مادر و کاسه داغ تر از آش شده اند.
من هرگز نمی خواستم و دوست نداشتم زخم های کهنه ی جنگ نقده سر باز کند و خاطرات آن روزهای تاریک و ظلمانی، شوم ونفرت انگیز، دلدوز و جانکاه تجدید گردند. آخر تا کی ما و نسل های آینده همچون گل هایی که در جهنم می رویند، الی الابد در جهنم تعصبات متصلب مذهبی و برتری طلبی های قومی خواهیم سوخت.
سخت گیری و تعصب خامی است تا جنینی کار تو خون آشامی است
ای گرفتار تعصب مانده ای دائماً در بغض و در حب مانده ای
گر تو دائم لاف از لُب می زنی پس چرا دم از تعصب می زنی
پروردگار متعال در سوره ی مبارکه ی روم _ آیه ۲۳ می فرماید: و یکی از نشانه های قدرت الهی، خلقت آسمان ها و زمین است و یکی دیگر اختلاف زبان ها و رنگ های شما آدمیان که در این امور نیز ادله صنع و قدرت حق برای دانشمندان عالم آشکار است. سوره مبارکه حجرات_ آیه ی ۱۳: ای مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنی آفریدیم و آنگاه شعبه های بسیار و فِرَق مختلف گردانیم [تا قرب، نژاد و نسب یکدیگر را] بشناسید [وبدانید که] بزرگوارترین شما نزد خدا با تقوی ترین مردمند و خدا کاملاً آگاه ااست.
سوره مبارکه هود_آیه ۱۱۷: خدا هیچ قومی و هیچ اهل دیاری را در صورتیکه آنها مصلح و نیکوکار باشند به ظلم هلاک نکند.
لبّ کلام اینکه در هر عصری و نسلی پدران و مادران، بزرگان و اولیای امور همه مقصرند و خطاکار و متهم، اگر آنها از همان اوان کودکی قلوب پاک و بی آلایش فرزندانشان را از کینه ورزیها و کدورت ها، قوم گرایی ها و افراط گرایی های مذهبی آکنده و انباشته نسازند، نسل های آینده بهتر و راحت تر باهم بودن و در کنا هم زیستن بدون نفاق، افتراق و اختلاف را تجربه، تمرین و تکرار خواهند کرد و یا حداقل به یک همزیستی مسالمت آمیز دست خواهند یافت. آیا در طول قرون متمادی این اختلافات و تعصبات ره به جایی برده و حاصلی جز جنگ و کشتار، خون ریزی و ویرانی، فلاکت و دربدری، به بار آورده است؟ به قول مولانا :
آنکه گوید جمله حق اند احمقی است و آنکه گوید جمله باطل او شقی است
ای بسا هندو و ترک همزبان وی بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است همدلی از هم زبانی بهتر است
بنابراین همه اقوام و پیروان همه مذاهب باید به فرزندانشان که آینده سازان هر جامعه ای هستند، بیاموزند که بدون هیچگونه تعصب ورزی و برتری طلبی به حقوق، زبان، فرهنگ، چهارچوب ها و اعمال مذهبی یکدیگر احترام بگذارند. و اختلافات را هم با علم و آگاهی، با منطق و استدلال طلبی و با جدال احسن که قرآن کبیر بر آن تأکید دارد، مورد بحث و بررسی قرار دهند. چرا که :
ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل گلشنی ور بود خاری تو هیمه گلخنی
پس چو می بینی که از اندیشه ای هست قائم در جهان هر پیشه ای
آری عزیزان برادر، پیروزی حقیقی و راستین، پیروزی اندیشه است و بس. هر بار که راه خرد بسته شود جنون سر می کشد و هر جا که کرامت انسانی زیر پا گذاشته شود دل آدمی به درد می آید و هر چه عرصه مدنی تنگ تر شود، تولید تمدنی سست و سرانجان تعطیل می گردد. اگر آب به اندازه از کوه فوران کند باغ را روشن خواهد کرد اما اگر سیلاب وار سرازیر شود، در مسیر خود همه چیز را نابود خواهد ساخت. قدرت و هر پدیده دیگری نیز چنین است: اعتدالش نوش است و افراطی اش نیش. پس با عزمی راسخ و اراده ای استوار، پیش به سوی آینده ای روشن و سرشار از امید، امنیت و توسعه، علمانیت و رفاهیت، رشد و بالندگی، آرامش و آسایش، همبستگی و همدلی و دنیایی عاری از بغض و عداوت، ظلم و شقاوت و سفاکی و قساوت. همچنانکه مولانا گوید:
منبسط بودیم و یک جو هر همه بی سر و بی پا بُدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق
فاعتبروا یا اولی الالباب: پس عبرت کنید ای صاحبان عقل خرد.
غلام بناوند
۱۲/۲/۱۳۸۹
.
.
.
.
.
بنام آنکه جان را فکرت آموخت
جنگ نقده ، حدیث دفاع ومقاومت،جنگ علت ها وعبرت ها
ما مرغ سحر خوان وشگفت آوائیم خونین پرو بالیم وشفق سیمائیم
درمعبرتاریخ چو کوهی بشکوه صد بار شکسته ایم وپا برجائیم
قبل ازورود به مبحث جنگ نقده،لازم میدانم به متن یکی ازاسناد لانه ی جاسوسی
اشاراتی نموده،سپس نظر همه ی عزیزان را به یک چرا؟ویک سوال بسیار مهم
در ارتباط با رویدادهای جنگ نقده جلب نمایم.
سند شماره ی۱۴
شماره ی سند۲۷۲۷
تاریخ:۶مارس۷۹-۱۵ اسفند ۵۷
از سفارت امریکا،تهران
به وزارت امور خارجه،واشنگتن،دی.سی.فوری
طبقه بندی:خیلی محرمانه
موضوع:فعالیت کردها
۱-تمام متن خیلی محرمانه
۲-خلاصه:سقوط دولت بختیاروضعف جاری در تهران به احیاء احساسات هویت طلبی در میان کرد های ایران منجر شده است. درحال حاضر رهبری کردها محتا طانه پیش می رود،و روی این مسئله پافشاری می کنند که تقا ضای آنها فقط خود مختاری در میان ملت ایران است.با این حال،رهبری کردها مشخص کرده است که در مورد اهداف خود جدّی است، واگر ضروری باشد، کرد های ایران جهت تحقق آن خواهند جنگید.در یک نمایش بزرگ قدرت در ۲ مارس ۲۰۰۰۰۰ نفر در مهاباد راهپیمایی کردند.دولت از یک سیاست تردید آمیزی پیروی کرده است که، هم عدم توانایی فعلیش جهت اعمال حاکمیت در کردستان وهم ترسش را از اینکه ممکن است جنبش نتایج غیر قابل کنترلی داشته باشد،منعکس می کند.
پایان خلاصه.
۳- سقوط دولت بختیار بلا فاصله از طریق یک احیاءاحساسات هویت طلبی در ناحیه ی بزرگی در امتداد مرزهای ایران وعراق بوسیله ی۵/۳ میلیون سکنه ی اقلیت نیرومند کردهای ایران دنبال گردید.
گزارشاتی از آشوب در ناحیه،دولت مهدی بازرگان وآیت ا… خمینی را وادار کرد،که هیئتی را به ریاست داریوش فروهر،وزیرکار و امور اجتماعی،ودکتر محمّد مکری به کردستان بفرستند تا به نمایندگی از طرف آنها منابع آشوبرا شناسایی کرده ودر حد امکان آن را در نطفه خفه کنند.به هر حال،مشکل
|
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen