Montag, 26. Juli 2010
Mittwoch, 21. Juli 2010
جنگ سولدوز(نقده)خاطرات و نوشته های قولو بناوند
محکمترین و واقعی ترین سند و نوشته در مورد جنگ نقده
مجاهد نستوه مقاومت مردمی جنگ نقده
قولو بناوند
جنگ نقده ، حدیث دفاع ومقاومت،جنگ علت ها وعبرت ها
قبل ازورود به مبحث جنگ نقده،لازم میدانم به متن یکی ازاسناد لانه ی جاسوسی
اشاراتی نموده،سپس نظر همه ی عزیزان را به یک چرا؟ویک سوال بسیار مهم
در ارتباط با رویدادهای جنگ نقده جلب نمایم.
سند شماره ی۱۴
شماره ی سند۲۷۲۷
تاریخ:۶مارس۷۹-۱۵ اسفند ۵۷
از سفارت امریکا،تهران
به وزارت امور خارجه،واشنگتن،دی.سی.فوری
طبقه بندی:خیلی محرمانه
موضوع:فعالیت کردها
۱-تمام متن خیلی محرمانه
۲-خلاصه:سقوط دولت بختیاروضعف جاری در تهران به احیاء احساسات هویت طلبی در میان کرد های ایران ........
جنگ سولدوز(نقده)خاطرات و نوشته های قولو بناوند
هر اثر مکتوب تاریخی باید با حقایق، وقایع، حوادث و رویدادهای آن مقطع از تاریخ مورد نظر انطباق داشته باشد. این امر محقق نمی شود مگر با مطالعات و تحقیقات گسترده و دامنه دار والّا صرف تکیه بر گفته ها و شنیده ها، قطعاً آن اثر تاریخی را مخدوش خواهد نمود. هر اثر مکتوب تاریخی در روند تاریخی، اگر مورد نقد و ارزیابی قرار نگیرد آن تاریخ نگاری از ناخالصی ها، آرایه ها، پیرایه ها، افراط و تفریط ها و دروغ پردازی ها تصفیه و پالایش نشده و منطبق بر حقایق و وقایع تاریخی نخواهد گردید.
۱- تاریخ نقلی :علم به وقایع، حوادث، اوضاع و احوال انسان ها در گذشته در مقابل اوضاع و احوالی است که در زمان حال وجود دارد. زندگی نامه ها و فتح نامه ها و سیره هایی که در میان همه ملل تألیف شده و می شود، از این مقوله است و خصوصیات تاریخ نقلی :۱- جزئی است نه کلی ۲- نقلی است نه عقلی ۳- علم به بودن هاست نه شدن ها ۴- به گذشته تعلق دارد نه حال.
بنابراین بسیاری از تاریخ نگاری ها از سنخ تاریخ نقلی است و از تاریخ علمی و فلسفه ی تاریخ که در صلاحیت هر کسی جز مورخین و تاریخ شناسان نخبه و خبره نیست، متفاوت می باشد.
از متن متین قرآن کبیر نیز چنین برمی آید که تاریخ بشر و تحولات آن بر اساس یک سلسله سنت ها و ظوابط صورت می گیرد. عزت ها و ذلت ها، موفقیت ها و شکست ها، خوشبختی ها و بدبختی ها همه حساب هایی دقیق و منظم دارد و با پی بردن به آن سنن و قوانین می توان تاریخ را تحت فرمان درآورد و به سود خود و جامعه از آن بهره جست.
بزرگان گفته اند، تاریخ آموزگاری است که باید از آن درس آموخت. آنهاییکه از تاریخ درس آموخته اند در مقابل آن قرار نمی گیرند. اما برخی اشخاص بدون توجه به مکانیسم و تجارب تاریخی از پگاه تا شامگاه و از شامگاه تا بامداد در تشدید تضادها، کینه و کدورت ها و اختلافات تلاش و کوشش نموده و مدام از نفاق و افتراق دم می زنند. چنین اشخاصی از هر قوم، قشر و تفکری از نکته ای آموزنده و عبرت انگیز غافلند و آن اینکه انسان ها در عصر انفجار اطلاعات، در عصر دانایی و در این دهکده جهانی در آرزوی روزی هستند که نه جنگی باشد و نه جنگاوری، و نه کفری باشد و نه کافری و نه نفاقی باشد و نه منافقی؛ هر چه هست، زیبایی و خوبی، راستی و درستی، صفا و صمیمیت و محبت و مودت باشد. برای اینکه در آنچه مربوط به سرنوشت مشترک جهانیان است، باید هرچه موجب پراکندگی و چندگانگی و نفاق می شود زدوده گردد، یا به حداقل تنزل یابد. انسان ها و ملت ها با همه تفاوت ها، از یک ریشه اند یعنی اشتراک انسانی دارند و کوچکی دنیای امروز اگر خوشی ها را مشترک نکرده، گزندها و خطرها را مشترک کرده است.
گروه بندی هایی که تحت عنوان منطقه ای، مسلکی، آئینی و امثال آنها صورت می گیرد، ممکن است در کوتاه مدت چشم انداز فوایدی را در برابر نهد، اما در نهایت برای ساختن دنیایی پایدار و قابل زیست، جز افزایش افتراق نتیجه ای ندارد. قرن بیست و یکم بیش از هر قرن دیگری بار سنگین مسئولیت حفظ تمدن بشریت را بر دوش دارد، زیرا عوامل زندگی زا و مرگ زا برابر شده اند. اکنون که ارتباطات «دهکده مادی جهانی» ایجاد کرده اند چرا نباید یک «دهکده معنوی» که بنی آدم اعضای یکدیگرند را وارد عمل کند، به تصور آید. قرن بیستم قرن معجزه های علمی بود، قرن بیست و یکم باید قرن چاره جویی برای مشکلاتی باشد که چشم اندازی تیره در برابر زندگی و تمدن بشر نهاده اند. در این قرن باید فرهنگ پای پیش بگذارد. باید از ایسم ها و اسم ها گذشت و دید که سرشت انسانی چه می گوید. انسان باید به کمک فرهنگ به یاد آورد که انسان است، نه آنکه با تندباد علمی مغز خود به جلو رانده شود و نیمه دیگرش را بلا استفاده بگذارد. اگر بگوییم [یگانگی در چندگانگی] بهترین شعار ممکن برای جهان آینده، بیهوده نگفته ایم. بنابراین
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
اُکتاویوپاز اندیشمند آمریکای لاتین می گوید :آری رهایی تو در رهایی دیگران و همه دیگران است. و اما اظهارات آقای مرادی در سایت های خبری و خلف وعده ی ایشان موجب گردید که پیرامون مضامین درج شده در کتاب ایل قره پاپاق «بوزچلوی پیشین» اثر آقای فرود خسروی چیانه و همچنین حول و حوش مطالب آقای مرادی توضیحاتی را ارائه نمایم. هرچند که حوادث و وقایع تاریخی را به اجمال و اختصار بیان داشتن، ممکن است متن ارائه شده را ناموزون، نارسا و برداشت درست آن را مشکل نماید، اما برای من فعلاً جز این شیوه مجال دیگری نیست. در ضمن لازم و ضروری است که تاریخ منطقه سولدوز در برهه ی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا وقوع جنگ ناخواسته ی نقده، به دور از هر گونه حُب و بغض قومی مذهبی، جناحی، حزبی و گروهی، عالمانه و منصفانه مورد مطالعه و تحقیق، تحلیل و بررسی دقیق، عمیق و موشکافانه قرار گیرد. حوادث خونین جنگ نقده نهایتاً طی چهار روز به وقوع پیوست و تمام شد ولی تاریخ کوتاه آن مفصل و طولانی و دربردارنده ی یک قرن درس آموزی و عبرت انگیزی است. اندر تاریخ جنگ نقده، هرکسی از ظن خود یار جنگ نقده شده است ولی هیچ کسی از درون و عمق آن اسرار نهفته در ضمیر و وجدان آن را جستجو نکرده است.
پس از این مقدمه کوتاه می پردازم به اصل موضوع: آقای فرود خسروی شما از نسل و تبار امیر تومانهای سولدوز هستید، همه سران و رؤسای ایل بوزچلو در آغاز حضور در صحنه ایران و منطقه از اعقاب یار علی آقاها و نقی بیگ ها بوده اند. هم چنین سه تن از امیر تومانهای سولدوز از خاندان شما بوده اند. اما شما با وجود وابستگی تان به خاندان امیر تومانهای سولدوز، تافته جدابافته نیستید و هیچ گونه فضیلت و برتری نسبت به سایر افراد جامعه ندارید. شما در کتاب تاریخ ایل قره پاپاق [بوزچلوی پیشین] در اشاره به وضعیت افراد، شرایط اجتماعی و جایگاه طبقانی آنها، اخلاق اسلامی را که اوج تکامل انسانی است مرعّی نداشته و آداب نگاشتن را نیز مدنظر قرار نداده اید. لذا توجه تان را در مورد شخصیت انسان ها به دو جمله زیبا و پندآموز که بدون استثنا شامل حال همگان می شود جلب می کنم.
[جان وود] می گوید : شخصیت شما از شهرت تان مهمتر است. شخصیت آن چیزی است که هستید اما شهرت تصور دیگران است از شما.
و [پائلو کوئیلو] هم می گوید : منِ حقیقی همانی است که هستی، نه آنی که دیگران از تو ساخته اند.
آقای فرود خسروی، شما در صفحه ۱۹۹ تاریخ ایل قره پاپاق چنین نگاشته اید : در این شرایط که حزب دموکرات کردستان « ایران»، برای قدرت نمایی، برنامه میتینگی را در شهر نقده تدارک دید که از همه ی جای کردستان و آذربایجان باختری از پیرامون شهر سلماس، محال سومای برادوست تا بانه، سقز و بوکان یعنی ایلات شکّاک، هرکی، بیکزاده، سادات، زرزا، مامش، پیران، منگور، گورِگ، دهبکری و مردم شهرهای کرد نشین را فرا خوانده بود که در میتینگ شهر نقده شرکت نمایند. از سوی حزب دموکرات، جای میتینگ را میدان ورزش شهر نقده تعیین کردند. و در صفحه ۲۰۰، سطور ۲۹ ـ ۲۱ [منبع پیشین] چنین آورده اید : هنگامی که میتینگ و سخنرانی برپا بوده، از سوی یکی از افراد قومی مردمی نقده به نام قلی بناوند که از اطرافیان آقای حاجی عظیم معبودی بوده و به دست او برای خود چند تن مسلح از افراد همتای خود گرد آورده بود که در آن روز در ساختمان شهربانی نقده پاسداری می کرده است، معلوم نیست روی چه انگیزه ای یک تیر هوایی شلیک می کند. به صدای این تیراندازی، افراد مسلح کرد که قره پاپاق ها و ترک ها را در پشت بام ها در حالت سنگر بندی و آماده باش دیده بودند، از این تیراندازی نگران شده و همهمه ای میان جمعیت ایجاد شده و از سوی آنها هم چند تن تیراندازی هوایی می کنند. نتیجه این کار این می شود که هر دو طرف فکر می کنند به ایشان حمله شده است و جنگ خونینی برپا و همه ی شهر نقده به یکپارچه آتش و خونریزی مبدل می شود.
آقای خسروی، اولاً من هیچ وقت از اطرافیان مرحوم حاج عظیم معبودی نبوده ام.
جایگاه طبقاتی، پایگاه اجتماعی، مشرب فکری و سیاسی، روش و منش و بینش من با ایشان در آن زمان هیچ گونه سنخیتی و قرابتی نداشت، به طوری که من تا بعد از پیروزی انقلاب حتی یک سلام و علیک ساده هم با وی نداشتم تا موجب آشنایی و ارتباط فی مابین گردد. بعد از پیروزی انقلاب، شرایط حاکم بر منطقه و مسائل امنیتی، باعث جمع اضداد گردید. کسانی که تا دیروز دوست نداشتند حتی در کنار هم قرار بگیرند، علی رغم میل باطنی شان با هم مراوده و ارتباط برقرار ساختند. من نیز به همان روال در آن مقطع به جمع گرایی روی آوردم منتهی با حفظ فردیت و استقلال رأی خود، بدین نَمَط که من در هر چهارچوبی نمی گنجیدم و نمی توانستم در هر قالب پیش ساخته ای خود را محصور و محبوس نمایم.
اما بعد از مدتی تضاد ها و اختلافات بین ما آشکار شد و کار به مناقشه کشید. حضرات در منابر و محافل شان حملات تندی را علیه من آغاز کردند. تیغ و طلا و تزویر در یک جبهه واحد و با به کارگیری همه ی نیروهای مادی و معنوی خویش، برای نابودی یا حداقل حذف من از صحنه سیاسی و اجتماعی، نقشه ها و توطئه های زیادی را طراحی و اجرا کردند:
۱٫ با ایراد انواع تهمت ها و توهین های ناروا، با برچسب های ناچسب مارک کمونیستی زدند.
۲٫ از طریق کمیته انقلاب اسلامی ارومیه قصد خلع سلاح مرا نمودند، بدین منظور عده ای از افراد مسلح کمیته مذکور با مسلسل کالیبر ۵۰ تعبیه شده بر روی وانت، مرا در ساختمان آموزش و پرورش محاصره نموده و با ارائه ی تکه کاغذی که از سوی مرجع قضایی نبود، خواستار خلع سلاح و تسلیم نمودن خودم به آنها، شدند. من هم گفتم تا بر روی پشت بام سلطنت طلب ها و فئودال ها خمپاره و مسلسل کار گذاشته شده، بعلاوه تا همه مردم منطقه از طریق مجاری قانونی خلع سلاح نشده اند اگر بمیرم هم اسلحه تحویل کسی نخواهم داد. در آن جرّ و بحث ها، حضور مردم هر لحظه بیشتر می شد، من با بلندگوی دستی علیه عده ای شعار دادم کسانیکه در آنجا جمع شده بودند شعارها را تکرار کردند و با افراد کمیته به بحث و جدل شدید پرداختند. الان عده زیادی از مردم اینجا جمع شده اند و می گویند اگر کوچکترین اتفاقی برای وی روی دهد، امشب در نقده خون به پا خواهد شد. در این اثنا از من عذرخواهی و خداحافظی کرده و به ارومیه بازگشتند.
۳٫ در مسجد صاحب الزمان بست نشسته و بازار شهر را سه روز علیه من به تعطیلی کشاندند.
۴٫ با هماهنگی سران زر، زور و تزویر در نقده، استاندار وقت [دکتر جمشید حقگو] ارگان های انتظامی استان و شهرستان و هیئت اعزامی از دفتر رئیس جمهور بنی صدر به سرپرستی برادران زنجانی، مرا به استانداری دعوت نمودند.
۵٫ لازم به توضیح است که برادران زنجانی همان کسانی بودند که بعد از فرار بنی صدر، روزنامه ها نوشنتد که تمام فساد دستگاه بنی صدر زیر سر برادران زنجانی بود.
۶٫ پس از صحبت با افرادی که از تهران آمده بودند مرا با چند نفر از افراد اعزامی به دفتر فرماندهی ناحیه ژاندارمری استان فرستادند. در آنجا فرماندهی ناحیه اتهامات واهی و بی اساسی را به من نسبت دادند که صحبت ها به بحث تندی منجر شد که افراد اعزامی از تهران مانع ادامه ی بحث شدند.
۷٫ در همان هنگام که ما در دفتر ناحیه حضور داشتیم، یکی از خوانین منطقه در مقابل درب ورودی ناحیه با داد و فریاد و مظلوم نمایی می گفته که افراد قلی بناوند به منزل من حمله کرده و با آتش زدن آن قصد غارت اموال مرا دارند. در سطور بعدی علل این صحنه گردانی ها و زمینه سازی ها را بیان خواهم کرد.
۸٫ بعد از صرف نهار در ناحیه به طرف کاخ جوانان واقع در خیابان بند آن روز حرکت کردیم. جلو در کاخ، افراد مسلحی را که همراه من بودند از من جدا و مرا وارد محوطه سالن کاخ نموده و با کشیدن گلن گئدن تفنگ ها مرا بر خلاف همه موازین شرعی و قانونی، آیین دادرسی و بدون حکم مرجع قضایی، توسط کارگزاران قوه مجریه، بازداشت نمودند. کاخ جوانان در آن زمان در دست گروه مسلح چهارده معصوم متشکل از افرادی شخصی که مستقیماً تحت اختیار استاندار حقگو بود. [تابستان سال ۱۳۵۹]
۹٫ شب اول در کاخ جوانان در اتاقی که در و پنجره اش را با سیم برق بسته بودند، زندانی شدم. نصف شب با برنامه ریزی و توطئه چینی قبلی و ایجاد یک درگیری ساختگی و تیراندازی های شدید به تصور اینکه من دست به فرار خواهم زد تا آنها هم از پشت سر مرا هدف قرار داده و چنین وانمود کنند که من در هنگامه ی درگیری و در حین فرار مورد اصابت گلوله قرار گرفته و کشته شده ام. اما به حول قوه ی الهی، این ترفند آنها خنثی و نقشه شان نقش بر آب شد. ناگفته نماند، با توجه به اینکه صنار مامدی شکاک هم در همان مکان و در اطاق دیگری زندانی بود، با این توجیه که افراد صنار مامدی به کاخ حمله کرده بودند تا او را نجات دهند، می توانستند جریان دیگری را حقیقی جلوه داده و بگویند که من می خواستم از فرصت استفاده کرده و فرار نمایم که به آن سرنوشت دچار شدم.
- اگر واقعاً به کاخ حمله شده بود چرا به جای فرستادن نیروهای کمکی، برادران زنجانی ساعت یک بامداد در کاخ جوانان حاضر شده و اول به اطاق من سری زدند تا ببینند در چه وضعیتی به سر می برم.
- فردای عصر همان روز، با دو اتومبیل پر از افراد مسلح با ترکیبی از گروه چهارده معصوم و شهربانی ارومیه در حالیکه لوله های تفنگ ها را نزدیک شقیقه هایم قرار داده بودند تحویل زندان ارومیه واقع در جاده دریاچه ارومیه دادند. وقتی که وسائل شخصی خود را طبق مقررات تحویل زندان بان می دادم، بر روی میز تکه کاغذی را دیدم که سه مورد اتهام از جمله ۱- همکاری با گروه های مخرب ۲- سرقت اسلحه دولتی ۳- اخلال در نظم عمومی را به من ایراد نموده بودند که در پای آن امضاء هیچ مرجع قضایی دیده نمی شد، یک حکم قلابی که هیچ گونه اعتبار قانونی نداشت. هنگام ورود به زندان بلندگوها به صدا درآمدند که هیچ کس حق ندارد با زندانی تازه وارد کوچکترین تماسی برقرار نماید و همه این رفتارها در جهت تضعیف روحیه و تخریب اعصاب من صورت می گرفت، یعنی اینکه به من به طور غیرمستقیم اینگونه القاء شود که جرم بسیارسنگینی مرتکب شده ام و زندانی خطزناکی می باشم تا خود را برای مجازات سنگین تری آماده کنم.
- عصر همان روزی که وارد زندان شدم اخبار رادیویی استان اعلام نمود که قلی بناوند از عوامل شاپور بختیار با دوستان خود قصد حمله به شهربانی و خلع سلاح آنجا را داشتند که هوشیاری روحانیت مبارز و آمادگی مسئولان ذیربط، توطئه ی شوم آنها را در نطفه خفه نمود. این هم از طنزهای بسیار جالب آن روزگار بود. زمانی که قلی بناوند در تظاهرات ضد رژیم با همه وجودش شعار :مجلس بی اعتبار-دولت بی اختیار-مرگ بر این بختیار را سر می داد، آنهاییکه برای کودتای بختیار دلشان غش زده و بی تابی می کردند، ما را از عوامل بختیار قلمداد کرده بودند. این اقدامات و برنامه ها در راستای ساختن پروژه ای بود برای پرونده سازی جهت بازداشت من، چون هیچ دلیل و مدرک محکمه پسندی برای زندانی کردن من نداشتند. بعد از بازداشت شدن من، جو پلیسی و امنیتی شدیدی توأم با رعب و هراس بر شهر حاکم کرده بودند که کسی جرأت شرکت در راهپیمایی و اعتراض به بازداشت غیر قانونی من را نداشته باشد.در شهر به شدت شایع کرده بودند که هر کس از قلی بناوند طرفداری و حمایت و برای آزادی او در راهپیمایی ها شرکت کند با توجه به صدور دستور تیر، به سوی آنها تیراندازی خواهد شد. علی رغم آن شایعات مسموم و مرعوب کننده، بازهم عده ای از انسان های مخلص و آزاده، قدرشناس و فداکار اعم از زن و مرد ولو اندک، طی یک راهپیمایی با دادن شعارهایی خواستار آزادی من گردیده و توطئه ی بازداشت شدن مرا محکوم نموده و با اشغال مخابرات و تحصن در آنجا فریاد تظلم و دادخواهی خود را به گوش مسئولان ذیربط رسانده بودند. پس از آن راهپیمایی با هماهنگی قبلی عده ای از اهالی نقده و روستاهای اطراف با چندین دستگاه مینی بوس عازم ارومیه شده بودند تا با تجمع در مقابل استانداری به بازداشت غیر قانونی من اعتراض کنند. اما نرسیده به پلیس راه تعداد زیادی (حداقل ۲۰۰ نفر) نیروی مسلح و مجهز به دستبند، جلوی مینی بوس ها را گرفته و مانع حرکت و ورود آنها به ارومیه شده بودند. چرا که بعد از حرکت مینی بوس ها از نقده به سوی ارومیه، به استانداری زنگ زده و گفته بودند که طرفداران قلی بناوند در ظاهر برای اعتراض ولی به قصد آشوب و غارت به طور مسلحانه در حال حرکت به سوی ارومیه هستند. پس از بحث و صحبت زیاد با فرمانده مأموران برادرم با یکی از دوستان جهت مذاکره به استانداری رفته و بدون اخذ نتیجه ای همگی به نقده بازگشته بودند.
- مدتی در سلول انفرادی به سر بردم. در طی این مدت نه تشکیل پرونده ای و نه اخذ توضیحاتی از سوی هیچ یک از نهادها به عمل نیامد. اصلاً هیچ یک از نهادها نمی پذیرفتند که من زندانی آنها هستم. ضمناً در طول این مدت ممنوع الملاقات هم بودم. بعد از یک ماه، ملاقات با خانواده آزاد گردید. در اولین ملاقات به خانواده ام گفتم من از هفته آینده یک اعتصاب خشک و تر و نامحدودی را با دوختن دهانم شروع خواهم کرد. لذا همه مسئولان ذی صلاح را در جریان قرار دهید. من هم علیه مسئولانی که در ماجرای زندانی شدن من دخالت داشتند، اعلام جرم خواهم کرد. به اطلاع مردم و مسئولان برسانید. صبح روز عید فطر بدون اینکه افطار کرده باشم به کمک یکی از زندانیان دهانم را از سه جا با نخ و سوزن دوختیم. بعد از یک هفته به جای اینکه از سوی مسئولان قضایی از من پرس و جویی به عمل آید، از طرف استانداری فردی آمد و سؤالاتی کرد و رفت. بالاخره بعد از یک هفته آثار ضعف در من هویدا شد. ولی هنوز هم بدنم به خوبی مقاومت می کرد. یکی از زندانیان گفت تو اگر اینطوری ادامه بدهی، مسئولان امر نسبت به آزادی تو اقدامی نخواهند کرد. وانمود کن که به حالت اغما افتاده ای. با این حرف آن زندانی من هم خود را یکدفعه به زمین انداختم. چند نفر از زندانیان با هیاهو مرا بر روی دست بلند کرده و فریاد زدند که زندانی اعتصابی بیهوش به زمین افتاد، سریعاً درهای سلول ها را باز و مرا به بهداری زندان منتقل کردند. پزشکی که بالای سرم حاضر شده بود پس از معاینات زیاد اعلام نمود که حالم وخیم است ولی هنوز به حالت اغما نیفتاده ام. در همین حین چند تن از زندانیانی که بالای سرم حاضر شده بودند اصرار داشتند که اجازه بدهم نخ های دهانم را با قیچی ببرند، حتی برخی با سوز دل و چشمانی اشک آلود می خواستند که به اعتصابم پایان دهم چون خانواده ام وقتی که برای دومین بار به ملاقاتم آمده بودند به علت دوخته بودن دهانم اجازه ملاقات نیافته بودند، لذا می گفتند به خاطر خانواده ات هم که شده با دهان دوخته به اعتصاب ادامه نده والّا آنها بازهم از ملاقات تو محروم و با ادامه این وضع نگران شده دچار ناراحتی های بیشتری خواهند گردید. آخر الامر، همدلی ها، دلسوزی ها، درخواست ها و خواهش های آنها مرا تدریجاً نرم نمود و دکتر نیز نخ ها را که به علت استرلیزه نبودن نخ و سوزن اندک اندک در حال چرک کردن بودند با قیچی برید و اعتصاب غذای من هم عملاً پایان یافت. البته تا چند روز بعد از باز شدن دهانم چه در زندان و چه بعد از آزادی نمی توانستم غذا بخورم، فقط از مایعات استفاده می کردم.
- پس از پایان اعتصاب غذا، چگونگی آزاد شدن من هم جالب توجه بود. از زندان که بیرون آمدیم اول به ناحیه ژاندارمری بردند تا پس از سپردن تعهد کتبی آزاد شوم، در ناحیه ژاندارمری گفتند جریان بازداشت ایشان به ما هیچ ارتباطی نداشته و ندارد ما خود پیر ژاندارم هستیم. از آن جا به شهربانی ارومیه رفتیم، در شهربانی هم گفتند اگر آن ها پیر ژاندارم هستند، ما هم پیر آژانیم، شهربانی در بازداشت شدن ایشان هیچ دخالتی نداشته تا با اخذ تعهد موجبات آزادی وی را فراهم نماید. پس از نمایش مضحک دو نهاد انتظامی دوباره به زندان بازگشت نمودیم. در دفتر زندان بعد از تماس با استانداری و روابط عمومی ریاست جمهوری، تعهد گرفتند که نباید در هیچ گردهمایی، تظاهرات و برنامه ی سخنرانی شرکت داشته باشم. و در ضمن باید بعد از هفتاد و دو ساعت خود را به روابط عمومی ریاست جمهوری معرفی کنم. البته آنها می دانستند و من هم متوجه بودم که سپردن تعهد به دفتر زندان فاقد وجاهت قانونی است اما برای اینکه اقدام مغایر با موازین قانونی بازداشت شدن من خالی از عریضه نباشد، در پایان ماجرا باز هم به یک عمل خلاف قانون متوسل شدند. به تصور اینکه کار از محکم کاری عیب نمی کند. بعد از سه روز اقامت در نقده، با برادرم ابراهیم بناوند با هواپیما که بلیط آن را گروه چهارده معصوم و در حقیقت استانداری تهیه کرده بود، عازم تهران شدیم و صبح روز بعد خود را به روابط عمومی ریاست جمهوری معرفی کردیم.
- در آنجا با یکی از برادران زنجانی که قبلاً در استانداری آذربایجان غربی و کاخ جوانان دیده بودم مواجه شدیم. پس از سلام و احوال پرسی ایشان سر صحبت را باز کرده و گفت، منطقه آتش زیر خاکستر بود اگر ما شما را بازداشت نمی کردیم تو را می کشتند من هم جواب دادم اگر من از کشته شدن می ترسیدم هیچ گونه فعالیت و تحرکی را انجام نمی دادم و خیلی وقت ها پیش منطقه را ترک می کردم. زنجانی صحبت را اینگونه ادامه داد که از طریق شبکه تلویزیونی استان بی گناهی شما اعلام خواهد شد. که هرگز چنین کاری صورت نگرفت. زنجانی باز گفت بالاخره چه می خواهی که ما در اختیارت بگذاریم، چگونه جبران کنیم من هم گفتم که من نه عاشق پست و مقام هستم و نه اسیر مادیات، مرا در خدمت انقلاب بدانید و بس. بعد از صرف صبحانه یک جزوه حاوی گزارشاتی را به من ارائه نمود تا مطالعه کنم. سپس اظهار داشت ما به شما اعتماد داریم، این گزارش ها محرمانه است. در گزارش ها به تنوع ادیان، مذاهب و اقوام، فرهنگ ها، زبان ها و لهجه ها در آذربایجان غربی اشاره شده بود. هم چنین مطالبی نوشته شده بود با این مضمون که دولت بیش از چند درصدی، آن هم در شمال آذربایجان غربی، حاکمیت ندارد. [ البته درصدش را ذکر نموده بودند ولی من فراموش کرده ام] بعد آمده بود که نظام و مملکت ما تنها از مرزهای غربی تهدید نمی شود و بلکه از طریق مرزهای شمالی هم تهدیداتی متوجه ایران اسلامی است. در پلدشت آن طرف رودخانه ارس، سیم های خاردار در نقاط مرزی قطع شده و تماس هایی برقرار گردیده بود. برادرم در آخرین دقایق حضور به زنجانی فقط یک جمله ای گفت که همه ی سیاست گذاری ها و برنامه ریزی هایتان در آذربایجان غربی کلاً غلط بود. متعجبانه نگاهی کرد اما چیزی نگفت. از ایشان خداحافظی کرده و به نقده برگشتیم. جناب فرود خسروی، ثانیاً من به هیچ نحوی از انحاء توسط حاج عظیم معبودی مسلح نشده بودم در ضمن افرادی به اصطلاح شما، اعم از همتایان و یا غیر همتایان را گرد خود جمع نکرده بودم که آنها هم توسط ایشان مسلح شده باشند. آقای فرود خسروی به زعم شما همتایان من در آن زمان عده ای از جوانان پاک، مؤمن و انقلابی تعدادی از دوستان و همکاران ورزشی و فرهنگی بودند که در حیات سیاسی، اجتماعی و کارنامه ی اعمالشان هرگز ظلم، تجاوز، جنایت و غارتگری ثبت نشده بود.
و اما چگونه مسلح شدن من. روز بیست و سه بهمن ۵۷ به دنبال حادثه ی به رگبار بسته شدن مردم از سوی مأموران گروهان ژاندارمری نقده که منجر به شهادت ۱۳ تن و مجروح شدن عده زیادی گردید مردم ترک و کرد نقده به گروهان ژاندارمری یورش برده و اسلحه خانه آنجا را به تصرف خود درآوردند، آن روز من هم جزو افراد مهاجم بودم. به جزئیات آن حادثه و اینکه به چه نحوی وارد اسلحه خانه شدیم و با چه فشار و زحمتی از آن جا خارج گشتیم، وارد نمی شوم. بعد از کشمکش زیاد، نهایتاً توانستم یک قبضه اسلحه تیربار ام ـ ژ ـ ث را به غنیمت بگیرم. هنگام خروج از ژاندارمری و ورود به محوطه آن با فردی به نام بایرام مرادپور که اکنون در قید حیات نیست و او نیز یک قبضه تفنگ ژ ـ ث با خود آورده بود به کمک همدیگر از دیوار بلند ژاندارمری بالا رفته و خود را به خیابان چیانه رسانده و از آنجه وارد کوچه ی جنب چاه آب شهرداری موسوم به [موتور باشی] شدیم. در داخل کوچه از پشت سر ما را به رگبار گلوله بستند به تصور اینکه ما سلاح ها را به زمین انداخته و فرار کنیم تا آنها تصاحب نمایند. در حین فرار به کوچه بن بستی که در سمت چپمان ظاهر شد، پیچیده و داخل خانه ای شدیم که مرا می شناختند. پس از نیم ساعتی از طریق تلفن همان منزل به همسایه ها که دارای تلفن بودند، به برادرم خبر دادیم که ما کجا هستیم او نیز با پیکان سواری یکی از دوستانش به سراغ ما آمده و به منزل منتقل کردند. پس از دقایقی به ایشان [مرحوم مرادپور] پیشنهاد کردم که تفنگ را به من بفروشد، چون تیربار اسلحه نیمه سنگینی بود و همیشه و همه جا قابل حمل نبود. آن مرحوم با ناراحتی منزل ما را ترک کرده و رفت به گمان اینکه من می خواهم اسلحه ی او را از چنگش دربیاورم. ولی بعد از ظهر مراجعت کرده و گفت با پیشنهاد شما موافقم. با طیب خاطر و رضایت خود در قبال دریافت سه هزار تومان اسلحه را به من واگذار کرد. لازم به ذکر است که یک قبضه اسلحه کمری نیز قبلاً توسط حجت الاسلام حاج شیخ مرتضی رضوی تهیه و در اختیار من گذاشته شده بود. با این اوصاف، من در روز بیست و سه بهمن دارای سه قبضه اسلحه بودم. جناب خسروی بنا بر نوشته شما مبنی بر اینکه من و همتایان من توسط مرحوم حاج عظیم معبودی مسلح شده بودیم نه تنها حقیقت نداشت بلکه توهمی بیش نبوده است. برای اینکه تا آن موقع هنوز هیچگونه آشنایی و ارتباطی بین من و ایشان به وجود نیامده بود و ایشان نیز در آن برهه از زمان در موقعیتی قرار نداشت که بتواند من و همتایان من را مسلح نماید. اما بعدها که تعدادی اسلحه برنو بین مردم توزیع می شد، آقای بابازاده یک قبضه برنوی لوله متوسط را در قبال اخذ سفته و رسید به من تحویل داد. من هم تفنگی را که قبلاً خریده بودم فروختم. در اواخر اسفند ماه یا در اوایل فروردین ماه که به درستی یادم نیست، شبی خبر دادند که حاج عظیم معبودی در حال توزیع اسلحه می باشد. آقایان قهرمان حصاری و مرحوم سیاوش زمانی و من، پرس و جو کنان ایشان را که در میان جمعی بودند پیدا کردیم. ایشان با سردی و بی اعتنایی تمام حتی با ما احوال پرسی هم نکرد و در مورد اسلحه هم چیزی نگفت. ما سه نفر هم با حالت عصبانیت و ناراحتی و بد و بیراه گفتن که ما هم بعد از این هیچ کسی را به حساب نخواهیم آورد، آنجا را ترک کرده و برگشتیم. یک روز متوجه شدم که مرحوم حاج فیض ا… احمدی که در آن زمان مستأجر ایشان بودیم یک قبضه تفنگ ژ-ث را که حاج عظیم معبودی به ایشان داده بود در قبال اخذ سفته و رسید، به من تحویل داد. البته بعداً به هر کدام از آقایان سیاوش زمانی و قهرمان حصاری نیز یک قبضه اسلحه تحویل داده بودند.
ثالثاً، من آن روز در ساختمان فرمانداری بودم نه در ساختمان شهربانی. برای سرکشی به کمیته ترک ها به آنجا رفته بودم. به شهادت شهود عینی که در کمیته حضور داشتند، من آن تیر و به عبارت دیگر اولین تیر هوایی را شلیک نکردم بلکه شخص دیگری به این کار مبادرت کرد و به دنبال آن یک پیرمردی که آن هم در پشت بام بود سه تیر شلیک نمود. کسی که اولین تیر هوایی را شلیک کرد، یک فرد فرهنگی بود که به هیچ حزب و تشکیلاتی وابستگی نداشت و اهل هیچ مرام، مسلک، فرقه و دسته ای نبود. آن فرد مسن هم یک خرده فروش عامی، عادی و ساده ای بیش نبود. اما چرا و چگونه آن وضعیت پیش آمد و آن تیر هوایی شلیک شد در بخش مربوط به مطالب آقای مرادی به تفصیل سخن گفته و به تشریح و نگارش ابعاد مختلف جنگ ناخواسته ی نقده بر اساس حقایق و وقایعی که محرز گردیده اند، خواهم پرداخت.
رابعاً در همان دقایق اول، بعد از شلیک اولین تیر هوایی، مرحوم یدالله علیزاده با یک جیب روباز ارتشی و آمبولانس با مرحوم سیاوش زمانی تا آنجاییکه توانستند در مسیر خیابان های امام، چیانه، میدان ژاندارمری و. خیابان های اطراف به مردم خبر دادند که تیر شلیک شده هوایی بوده و حمله ای صورت نگرفته است. به دنبال این اقدام مردم هم عملاً متوجه شدند که از ناحیه کردها به آنها حمله نمی شود. کردهایی هم که در داخل میدان ورزش بودند پس از شنیدن اولین تیر هوایی و چند تیر دیگر، آنها هم بلافاصله آسمان و فضای میدان ورزش را به رگبار گلوله بستند که از صدای مهیب
آنها انگار چندین ساختمان بزرگ فروریختند. البته کردهای داخل میدان هم در دقایق اولیه بر این گمان بودند که حمله ای صورت گرفته و یا اینکه آن تیر هوایی علامت شروع جنگ بوده است. ولی آنها نیز اندکی بعد متوجه شدند که اگر قرار بود حمله ای و یا جنگی صورت گیرد، داخل میدان ورزش که از جهار سو محصور و ساختمان های گرداگرد میدان بر آن کاملاً اشراف و احاطه دارند، بهترین مکان و موقعیت از نظر تاکتیکی و راهبردی برای شروع حمله به آنهاست. ولی در عمل و در کلیت امر هیچ نشانه ای دالّ بر حمله ی از پیش طراحی و تدارک شده ای را به هیچ نحوی مشاهده و ملاحظه نکردند جز یک مورد جزئی که بعد از آن تیر هوایی بیشترین سوءظن حمله از طرف ترک ها علیه کردها را در داخل میدان برانگیخت و در بدو امر نیز حق به جانب آنها بود که دچار چنان توهم توطئه ای بشوند. که در بخش بعدی به انگیزه تیراندازی پیرمردی با هفت تیر به داخل میدان و چگونگی عبور کردها از محلات و خیابان های ترک نشین که حدوداً نزدیک به یک ساعت طول کشید و در طول مسیر برخوردهایی جزئی در چند نقطه ی شهر صورت گرفت که از هر دو طرف مجموعاً بین ۱۰ تا ۱۵ نفری قربانی شدند. [آمار تقریبی و دقیق نیست] بعد از مستقر شدن کردها در محلات کردنشین، تدریجاً و تقریباً تا ساعت های ۶ بعد از ظهر آرامش بر شهر حکم فرما بود. جناب آقای فرود خسروی شما در کتاب ایل قره پاپاق آورده اید نتیجه این کار این می شود که هر دو طرف فکر می کنند به ایشان حمله شده و جنگ خونینی برپا و همه شهر نقده به یک پارچه آتش و خون ریزی مبدل می شود. در صورتیکه رویدادهایی که پی در پی و سریع به وقوع پیوست هم ترک ها و هم کردها متوجه شدند که حمله ای در کار نبوده و جنگ گسترده ای آغاز نشده است.لذا در دقایق نخستین نه جنگ خونینی بر پا شد و نه اینکه شهر به یک پارچه آتش و خون ریزی مبدل شد. اما کسانی که موجب انگیزش این نوشتار شدند، لابد برای خود در حیطه های مذهبی و قومی، رسالت، تکلیف و مأموریتی قائلند و خود را اهل نجات می دانند بدین جهت در این عرصه ها دایه ی مهربان تر از مادر و کاسه داغ تر از آش شده اند.
من هرگز نمی خواستم و دوست نداشتم زخم های کهنه ی جنگ نقده سر باز کند و خاطرات آن روزهای تاریک و ظلمانی، شوم ونفرت انگیز، دلدوز و جانکاه تجدید گردند. آخر تا کی ما و نسل های آینده همچون گل هایی که در جهنم می رویند، الی الابد در جهنم تعصبات متصلب مذهبی و برتری طلبی های قومی خواهیم سوخت.
سخت گیری و تعصب خامی است تا جنینی کار تو خون آشامی است
ای گرفتار تعصب مانده ای دائماً در بغض و در حب مانده ای
گر تو دائم لاف از لُب می زنی پس چرا دم از تعصب می زنی
پروردگار متعال در سوره ی مبارکه ی روم _ آیه ۲۳ می فرماید: و یکی از نشانه های قدرت الهی، خلقت آسمان ها و زمین است و یکی دیگر اختلاف زبان ها و رنگ های شما آدمیان که در این امور نیز ادله صنع و قدرت حق برای دانشمندان عالم آشکار است. سوره مبارکه حجرات_ آیه ی ۱۳: ای مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنی آفریدیم و آنگاه شعبه های بسیار و فِرَق مختلف گردانیم [تا قرب، نژاد و نسب یکدیگر را] بشناسید [وبدانید که] بزرگوارترین شما نزد خدا با تقوی ترین مردمند و خدا کاملاً آگاه ااست.
سوره مبارکه هود_آیه ۱۱۷: خدا هیچ قومی و هیچ اهل دیاری را در صورتیکه آنها مصلح و نیکوکار باشند به ظلم هلاک نکند.
لبّ کلام اینکه در هر عصری و نسلی پدران و مادران، بزرگان و اولیای امور همه مقصرند و خطاکار و متهم، اگر آنها از همان اوان کودکی قلوب پاک و بی آلایش فرزندانشان را از کینه ورزیها و کدورت ها، قوم گرایی ها و افراط گرایی های مذهبی آکنده و انباشته نسازند، نسل های آینده بهتر و راحت تر باهم بودن و در کنا هم زیستن بدون نفاق، افتراق و اختلاف را تجربه، تمرین و تکرار خواهند کرد و یا حداقل به یک همزیستی مسالمت آمیز دست خواهند یافت. آیا در طول قرون متمادی این اختلافات و تعصبات ره به جایی برده و حاصلی جز جنگ و کشتار، خون ریزی و ویرانی، فلاکت و دربدری، به بار آورده است؟ به قول مولانا :
آنکه گوید جمله حق اند احمقی است و آنکه گوید جمله باطل او شقی است
ای بسا هندو و ترک همزبان وی بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است همدلی از هم زبانی بهتر است
بنابراین همه اقوام و پیروان همه مذاهب باید به فرزندانشان که آینده سازان هر جامعه ای هستند، بیاموزند که بدون هیچگونه تعصب ورزی و برتری طلبی به حقوق، زبان، فرهنگ، چهارچوب ها و اعمال مذهبی یکدیگر احترام بگذارند. و اختلافات را هم با علم و آگاهی، با منطق و استدلال طلبی و با جدال احسن که قرآن کبیر بر آن تأکید دارد، مورد بحث و بررسی قرار دهند. چرا که :
ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل گلشنی ور بود خاری تو هیمه گلخنی
پس چو می بینی که از اندیشه ای هست قائم در جهان هر پیشه ای
آری عزیزان برادر، پیروزی حقیقی و راستین، پیروزی اندیشه است و بس. هر بار که راه خرد بسته شود جنون سر می کشد و هر جا که کرامت انسانی زیر پا گذاشته شود دل آدمی به درد می آید و هر چه عرصه مدنی تنگ تر شود، تولید تمدنی سست و سرانجان تعطیل می گردد. اگر آب به اندازه از کوه فوران کند باغ را روشن خواهد کرد اما اگر سیلاب وار سرازیر شود، در مسیر خود همه چیز را نابود خواهد ساخت. قدرت و هر پدیده دیگری نیز چنین است: اعتدالش نوش است و افراطی اش نیش. پس با عزمی راسخ و اراده ای استوار، پیش به سوی آینده ای روشن و سرشار از امید، امنیت و توسعه، علمانیت و رفاهیت، رشد و بالندگی، آرامش و آسایش، همبستگی و همدلی و دنیایی عاری از بغض و عداوت، ظلم و شقاوت و سفاکی و قساوت. همچنانکه مولانا گوید:
منبسط بودیم و یک جو هر همه بی سر و بی پا بُدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق
فاعتبروا یا اولی الالباب: پس عبرت کنید ای صاحبان عقل خرد.
غلام بناوند
۱۲/۲/۱۳۸۹
.
.
.
.
.
بنام آنکه جان را فکرت آموخت
جنگ نقده ، حدیث دفاع ومقاومت،جنگ علت ها وعبرت ها
ما مرغ سحر خوان وشگفت آوائیم خونین پرو بالیم وشفق سیمائیم
درمعبرتاریخ چو کوهی بشکوه صد بار شکسته ایم وپا برجائیم
قبل ازورود به مبحث جنگ نقده،لازم میدانم به متن یکی ازاسناد لانه ی جاسوسی
اشاراتی نموده،سپس نظر همه ی عزیزان را به یک چرا؟ویک سوال بسیار مهم
در ارتباط با رویدادهای جنگ نقده جلب نمایم.
سند شماره ی۱۴
شماره ی سند۲۷۲۷
تاریخ:۶مارس۷۹-۱۵ اسفند ۵۷
از سفارت امریکا،تهران
به وزارت امور خارجه،واشنگتن،دی.سی.فوری
طبقه بندی:خیلی محرمانه
موضوع:فعالیت کردها
۱-تمام متن خیلی محرمانه
۲-خلاصه:سقوط دولت بختیاروضعف جاری در تهران به احیاء احساسات هویت طلبی در میان کرد های ایران منجر شده است. درحال حاضر رهبری کردها محتا طانه پیش می رود،و روی این مسئله پافشاری می کنند که تقا ضای آنها فقط خود مختاری در میان ملت ایران است.با این حال،رهبری کردها مشخص کرده است که در مورد اهداف خود جدّی است، واگر ضروری باشد، کرد های ایران جهت تحقق آن خواهند جنگید.در یک نمایش بزرگ قدرت در ۲ مارس ۲۰۰۰۰۰ نفر در مهاباد راهپیمایی کردند.دولت از یک سیاست تردید آمیزی پیروی کرده است که، هم عدم توانایی فعلیش جهت اعمال حاکمیت در کردستان وهم ترسش را از اینکه ممکن است جنبش نتایج غیر قابل کنترلی داشته باشد،منعکس می کند.
پایان خلاصه.
۳- سقوط دولت بختیار بلا فاصله از طریق یک احیاءاحساسات هویت طلبی در ناحیه ی بزرگی در امتداد مرزهای ایران وعراق بوسیله ی۵/۳ میلیون سکنه ی اقلیت نیرومند کردهای ایران دنبال گردید.
گزارشاتی از آشوب در ناحیه،دولت مهدی بازرگان وآیت ا… خمینی را وادار کرد،که هیئتی را به ریاست داریوش فروهر،وزیرکار و امور اجتماعی،ودکتر محمّد مکری به کردستان بفرستند تا به نمایندگی از طرف آنها منابع آشوبرا شناسایی کرده ودر حد امکان آن را در نطفه خفه کنند.به هر حال،مشکل
|
جنگ تحمیلی سولدوز( نقده
از وقوع جنگ چالدران در سال 1514 میلادی بین دو امپراتوری اسلامی و ترک صفوی و عثمانی که به شکست صفوی ها و اشغال آذربایجان به دست عثمانی ها منتهی شد ، مناطق غربی آذربایجان روی صلح و آرامش را به خود ندیده است، در نتیجه جنگ های مذهبی بین این دو امپراتوری بزرگ شرق ، عشایر کرد مکری از سرزمین های عثمانی در عراق امروزی و از منطقه « شهرزور » به آذربایجان روی آورده و در نتیجه خلاء قدرت به وجود آمده در این مناطق اشغالی ، ناحیه " دریاس" در مهاباد امروزی را از دست طوایف ترک شیعی قزلباش « چابقلو » خارج کرده و سپس محالات دول ، آختاچی ، ایل تیمور و سولدوز را ضمیمه دریاس نمودند . با مهاجرت دیگر طوایف و عشایر کرد عثمانی مانند دهبکری به "بوکان ( بی کندی ) و سقز" و اتحادیه بلباس (مرکب از طوایف کردزبان پیران ، مامش ، زرزا و منگور) به مناطق" پیرانشهر ( خانا ) ، اشنویه ( اوشنو ) ، سردشت و روستاهای جنوبی سولدوز" و جنگ و غارت های صورت گرفته ، منطقه جنوب غرب آذربایجان به تدریج کردنشین گشته است .
تهاجمات و غارت های" شیخ عبیدالله شمدینلی (نهری)" و" حمزه آقا منگور" و" اسماعیل آقا سمیتقو" علیه مردم ترک آذربایجان هرچند با انگیزه های مذهبی و ضد شیعی انجام گرفته اند ، ولی در طی زمان به تضعیف عنصر ترکی و شیعی در غرب آذربایجان و تقویت عنصر کردی با انگیزه های قوی مذهبی انجامیده است ؛ با این حال قیام ها و تهاجمات عشایر کرد که در گذشته با انگیزه های مذهبی و با حمایت دولت عثمانی و بعدها با حمایت روسیه ، انگلیس و فرانسه صورت میگرفت در عصر حاضر و با تشکیل جمعیت" ژ. کاف ( تجدید حیات کرد )" در مهاباد پس از شهریور 1320 و بنیان گذاری حزب دموکرات کردستان به دست قاضی محمد در سال 1324 در همان شهر ، رنگ قومی و ناسیونالیستی به خود گرفت و شهر مهاباد ( سویوق بولاق ) را به مرکز ناسیونالیسم کردی در آذربایجان و فراتر ار آن در ایران تبدیل نمود . در واقع تشکیل حزب دموکرات کردی با نام کردستان ایران در شهر مهاباد و در آذربایجان ، نهالی بود که برای تجزیه مناطق غربی و جنوب غرب آذربایجان در آینده کاشته می شد که خود ما نیز در کاشت و پرورش این درخت چندان بی تقصیر نبودیم .
اولین اثرات تشکیل این حزب، در سال 1324 و در تشکیل دفاتر حزب دموکرات کردستان در تمامی شهرهای آذربایجان غربی از شمال تا جنوب و مرکز آن نمودار گردید و اهداف توسعه طلبانه این حزب را آشکار ساخت. دومین موردی که سیاست های توسعه طلبانه و جدایی خواهانه این حزب و رهبران آن را بر ملا کرد، تشکیل حکومتی در" مهاباد یکی از ولایات ایالت آذربایجان" و در پیش گرفتن سیاستی جداگانه و در تعارض با حکومت ملی آذربایجان بود که امروزه ناسیونالیستهای کرد آگاهانه و به زیرکی از" جمهوری مهاباد" با نام "جمهوری کردستان" نام می برند و عده ای از ماها نیز ناآگاهانه این اصطلاح را- که خلاف حقیقت و نیز منافی تمامیت آذربایجان است - تکرار میکنیم .
به دنبال تهاجم وحشیانه محمد رضاشاه پهلوی به آذربایجان و ساقط نمودن" حکومت ملی آذربایجان" در 21 اذر 1325 ، " جمهوری کردهای مهاباد" نیز به تبع آن فرو پاشید و اکثر اعضای فعال ان بر عکس فرقه دموکرات اذربایجان توانستند ازاین تصفیه خونین جان سالم به در برده و به صورت مخفی در احزاب چپ به حیات و فعالیت خود ادامه دهند .
با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ،حزب دموکرات کردهای آذربایجان به رهبری سیاسی عبدالرحمن قاسملو – تحصیلکرده بلوک شرق – و رهبری مذهبی شیخ عزالدین حسینی امام جمعه مهاباد ، تجدید حبات دوباره ای یافته و به بسیج گسترده کردهای آذربایجان پرداخت اولین اقدام این حزب – که نفوذ گسترده ای در میان کردهای آذربایجان تا سقز داشته و دارد – خلع سلح و غارت پادگان ارتش در مهاباد در اول اسفند 57 یعنی 8 روزپس از پیروزی انقلاب بود . با غارت 18 تانک ، 36 توپ سنگین و هزاران قطعه سلاح و مهمات پادگان مهاباد ، اعضا و هواداران این حزب ، مبارزه مسلحانه بی سابقه ای را با حکومت تازه تاسیس جمهوری اسلامی ، با شعار «خود مختاری برای [ به اصطلاح ] کردستان » آغاز کردند. این مبارزه برای خودمختاری به اصطلاح کردستان نه در شهرهای سنندج و مریوان و کرمانشاه بلکه در اراضی تاریخی و جغرافیای آذربایجان شروع گردید .
بعد از این که نتوانستند در 27 اسفند 57 ، پادگان بزرگ نظامی سنندج را خلع سلاح و غارت کنند باز متوجه آذربایجان شده و شهر استراتژیک و مهم نقده را انتخاب می نمایند . این شهر برعکس 5 شهر همجواز در جنوب غرب آذربایجان غربی ، اکثرا ترک نشین بوده و عامل اتصال دهنده شهرها ی مزبور به یکدیگر و مرکزاستان- اورمیه- میباشد. اگر کسی بخواهد از شهر مهاباد یا بوکان به شهرهای مرزی اشنویه یا پیرانشهر برود ، باید از شهر نقده عبور کند و بالعکس . علاوه بر این نقده بر سر راه 3 پادگان مهم نظامی جلدیان ( با 21 کیلومتر فاصله ) ، پسوه ( حدودا با 35 کیلومتر فاصله ) و پیرانشهر ( با 45 کیلومتر فاصله ) و تنها مرز و گمرک تاریخی آذربایجان با کشور عراق ( مرز تمرچین ) قرار دارد که مرز مزبور فعال ترین بازارچه صادرات و واردات استان آذربایجان غربی است و متصل به شهرهای شمال عراق از قبیل اربیل و کرکوک و از آنجا به بغداد و کربلا بوده و سالهای متمادی محل عبور اجداد ترک های آذربایجان که برای زیارت کربلای معلی و عتبات عالیات عازم عراق می شدند بوده است .
با این حساب احزاب کردی و در راس انها حزب دموکرات برای محاصره این سه پادگان مهم و ارتباط با شهرهای مرزی پیرانشهر و اشنویه و تماس مستقیم با شمال عراق باید بر شهر نقده و منطقه سولدوز مسلط شده و مردم را قتل عام می کردند . زیرا مردم نقده علاوه بر این که به طور طبیعی مانع ارتباط آنها با یکدیگر بودند بلکه به صورت داوطلبانه و با نام « مجاهد و جوانمرد » از این 3 پادگان که در نتیجه سقوط رژیم پهلوی خالی شده بود محافظت و پاسداری می کردند . حزب دموکرات بدین منظور در روز جمعه 31 فروردین 58 تظاهرات مسلحانه 20 هزار نفری را در شهر نقده که در آن زمان جمعیتش حدود 20 هزار نفر میشد ، بر پا می نماید و به درخواست بزرگان و ریش سفیدان شهر از جمله قهرمان سرفراز" کربلایی عظیم معبودی" و روحانی آزاده " حاج میرزا ابراهیم محرر" که خواهان انجام این تظاهرات مسلحانه در جای دیگر و یا بیرون شهر نقده بودند توجهی نمی کند .
همچنان که انتظار می رفت این تظاهرات که به منظور ایجاد رعب و وحشت و فراری دادن مردم و درمرحله بعدی برای قتل عام مردم ترک نقده صورت می گرفت، به درگیری انجامید . ترکان نقده به رهبریت ملی مرحوم " کربلایی حاج عظیم معبودی" – که تمام سرمایه و دارایی خود را صرف خرید اسلحه و دفاع از اهالی کرده بود – توانستند با معدود سلاح های جنگی و شکاری در مدت سه روزتمام ، مهاجمین را شکست داده و پراکنده سازند . روز چهارم مقاومت، مجاهد نستوه آذربایجان" ملاحسنی " مسلح و سوار بر تانک به همراه ارتش وارد نقده شده و مهاجمین را که در اطراف این شهر سنگر گرفته بودند مجبور به فرار می نمایند .
جنگ تحمیلی نقده عواقب زیانباری بر مردم این منطقه و ترکهای غرب آذربایجان به بار آورد و باعث تضعیف عنصر قومی ترک در این ناحیه شد و روند مهاجرت به این مناطق را که در گذشته عموما از شرق آذربایجان صورت می گرفت تغییر داده و برعکس نمود . در نتیجه این جنگ ، و ناامنی سالهای بعد که تقریبا تا سال 73 ادامه داشت ، اکثر روستاهای ترک نشین نقده خالی از جمعیت گردیده و ترکان ساکن در روستاهای دوقومی نیز به علت آزار و اذیت حزب دموکرات و هوادارانش و نداشتن امنیت جانی و مالی مجبور به مهاجرت از آنها شدند . اکثر سرمایه داران ، تحصیلکردگان ، نخبگان و صاحبان زمین منطقه سولدوز به اورمیه ، تهران ، کرج ، اسلامشهر و تبریز مهاجرت کردند . علاوه بر این از مهمترین عوارض این جنگ این بود که شهرستان نقده برای مردم کشور و حتی آذربایجان خودمان ، با نام کردستان شناخته شود که هنوز هم وقتی از نقده و سولدوز سخنی به میان می آید حتی در میان مردم تبریز میگویند " نقده کردستان است"؟!!
دومین نتیجه زیانبار جنگ تحمیلی نقده بر مردم آذربایجان و ترکیب قومی آن – که اتفاقا بسیار مهم بوده و تاکنون مورد غفلت فعالین و افکار عمومی آذربایجان قرار گرفته – "تصفیه قومی و مذهبی شهر پیرانشهر ( خانا )" بود. پیرانشهر قبل از انقلاب شهری عموما ترک نشین و شیعه مذهب بود و اکثرا بازار و تجارت و انجمن شهر و شهرداری آن در اختیار ترکها قرار داشت . با وقوع انقلاب ، حزب دموکرات ساکنان ترک پیرانشهر را با تهدیدهای مستقیم و آزار و اذیت مجبور به مهاجرت به شهرهای دیگر کرده و این شهر را از لحاظ مذهبی و قومی یکدست نمودند . در مقابل ، اقلیت کرد نقده که در نتیجه این جنگ خانمانسوز به خاطر ترس از عملکرد خود و انتقام ترکها ، از نقده فرار کرده بودند به خانه و زندگی خویش بازگردانده شدند بدون این که کسی یا گروهی و یا دولت در پی بازگرداندن اکثریت ترک به خانه و زندگی خویش در پیرانشهر باشد و یا دست کم ،جمعیت ترک پیرانشهر به شهر نقده و اقلیت کرد نقده به پیرانشهر برگردانده شده و جایگزین یکدیگر شوند .
در خاتمه باید گفت که عاملین جنگ نقده هرچند به آرزوی خود در اشغال نظامی شهر نقده نرسیدند ولی توانستند با مظلوم نمایی ، واقعیات را تحریف کرده و این منطقه را به عنوان کردستان و یا مناطق کردنشین به مردم کشور شناسانده و استان آذربایجان غربی را در اکثر کتب ، مجلات و هفته نامه های منتشره خویش با نام های ساختگی " مناطق کردنشین ، کردستان شمالی ، مکریان و کردستان مکریان" معرفی نمایند . با این که طبق آمار سرشماری عمومی سال 1375 از 2 میلیون و 500 هزار نفر جمعیت شهرستانهای 14 گانه آذربایجان غربی فقط 576 هزار نفر ( 23 درصد ) در 5 شهرستان اکثرا کردنشین جنوب غرب آذربایجان (مهاباد ،بوکان، پیرانشهر ، سردشت و اشنویه ) ساکن هستند ولی فعالین سیاسی و فرهنگی کرد ، جمعیت اقلیت کرد استان را بیشتر از ترکها نشان می دهند .
در نتیجه فعالیت های منظم تشکیلاتی آنان و عدم هوشیاری و ضعف شعور ملی در بین ساکنان ترک این ناحیه آنها توانستند برای اولین بار در تاریخ به نام "حزب مشارکت ایران اسلامی " در 2 دوره اخیر از بین 3 نماینده اورمیه یک نماینده کرد شکاک به مجلس بفرستند و در دوره دوم شوراها نیز برای اولین بار در تاریخ 2 کرسی از 9 کرسی شورای اسلامی شهر اورمیه را به خود اختصاص دهند . هرچند که در دو دوره انتخابات شورای اسلامی شهر نقده نتوانستند حتی یک نفر کرد را وارد شورای شهر نقده کنند .
لذا برای جلوگیری از تکرار حواد ث تلخ گذشته مانند جنگ تحمیلی نقده و تصفیه قومی پیرانشهرو گرفتن درس عبرت از آنها برای فراهم کردن زندگی مسالمت آمیز و برادرانه اقوام ساکن در کشور پیشنهاد می گردد :
1. همه ساله در روز 31 فروردین مراسم بزرکداشت شهدای مقاومت قهرمانانه مردم سولدوز، در شهرهای ترک نشین به خصوص در شهرهای غرب آذربایجان برگزار گردیده و این روز به نام « روز مقاومت ملی » در تقویم آذربایجان ثبت گردد .
2. دانشجویان شهرهای ترک ، حدالامکان در طول دوران تحصیل خویش سفری به شهر نقده و دیگر شهرهای غرب آذربایجان نموده و از نزدیک با وضعیت فرهنگی و سیاسی آنها آشنا گردند و در شناساندن نقده به عنوان شهری آذربایجانی و ترک نشین به دانشجویان ، همکلاسی ها و همشهریان خویش اقدام نمایند .
3. جمع آوری و تدوین اخبار و مطالب مربوط به جنگ تحمیلی نقده از روزنامه ها و مجلات سالهای اول انقلاب و کتب منتشره و نیز گردآوری و تالیف خاطرات قهرمانان این حماسه عظیم ملی .
4. تلاش برای تشکیل انجمن ترکان پیرانشهری پراکنده درشهرهای آذربایجان وفراهم نمودن زمینه بازگشت آنها به زادگاه خویش و یا حداقل ادعای خسارت
5. تشکیل" مرکزتحقیقات غرب آذربایجان" و بررسی علمی مسایل و مشکلات این منطقه و انتشار آنها
6. کارمندان و دانشجویان بورسیه و غیر بورسیه ترک خصوصا اهالی غرب آذربایجان بعد از فراغت از تحصیل یا اتمام ماموریت تلاش نمایند به جای سکونت و اشتغال در تهران و یا دیگر شهرهای بزرگ آذربایجان ، در شهرهای غربی آذربایجان ساکن و شاغل شده و در ادارات ، دانشگاهها و بخش خصوصی این منطقه مشغول به خدمت شوند . خالی گذاشتن و سپردن پست های اداری ، دانشگاهی ، اقتصادی ، تجاری ، فرهنگی و نظامی به دیگران خیانت به وطن مادری است .
7. افزایش ارتباط دانشجویان با مناطق غرب آذربایجان خصوصا در ایام انتخابا ت مجلس و شوراهای شهر و بروز درگیری ها و ...
8. تشویق به مهاجرت از شهرهای جنوب شرق دریاجه اورمیه و شرق آذربایجان به مناطق غربی و جنوبی آذربایجان ، به جای مهاجرت به شهرهای مرکزی و پایتخت کشور .
9. تلاش برای تالیف تاریخ واقعی غرب آذربایجان از دوره ایلخانان و صفویه بدین سو و تغییرات قومی صورت گرفته در آن و یا ترغیب مورخان متعهد برای اقدام به این امر خطیر .
10. اجرای تحقیقات ویژه بر روی شهرهای مهاباد ( سویوق بولاق ) ، بوکان ( بی کندی ) و سقز ( ساققیز ) و پیشینه تاریخی و جغرافیایی آنها و نام های اماکن جغرافیایی و تاریخی این مناطق که تا به امروز نیز اکثرا ترکی باقی مانده اند .
11. توجه به وضعیت ترک های قروه و بیجار گروس که در نیمه شرقی استان کردستان ساکن هستند و از تمام امکانات فرهنگی مانند نشریه و برنامه های رادیویی و تلویزیونی استانی به زبان ترکی محروم هستند برعکس کردهای آذربایجانی که دارای مجلات و نشریات مختلف به زبان کردی بوده و علاوه بر برنامه های تماما کردی صدا و سیمای مهاباد از برنامه های کردی رادیو و تلویزیون استان آذربایجان غربی نیز استفاده می کنند .
12. تلاش برای بازگرداندن شهرستان بیجار به ترکیب استان آذربایجان غربی و یا زنجان و شهرستان قروه به استان همدان ؛ زیرا شهرستان بیجار تا قبل از تشکیل استان کردستان به همراه سقز ، بانه ، دیواندره و ... جزء آذربایجان و شهرستان قروه نیز از توابع همدان بود
|
جنگ سولدوز( نقده) ,آذربایجان و مساله کرد
حافظه تاریخی مردمان این دیار هنوز ایام و روزهای سخت و سیاه و خونین دوران شیخ عبیدالله شمزینانی، سیمیتقو، جیلوها و ارامنه و نیز حوادث تلخ و خونین بدو و بعد از انقلاب 57 را فراموش نکرده و بیاد دارد که چگونه هزاران تن از کودکان و زنان و مردان بیگناه و مظلوم ترک غرب آذربایجان قربانی زیاده خواهی ها و طمعکاری ها و ددمنشیهای انسان نمایان حیوان صفت شدند که بی هیچ ابایی برای رسیدن به اهداف شوم و خیالی و بیگانه پرست خود از هیچ جنایتی و خیانتی فروگذاری ننموده و ضمن ایجاد وحشت و ناامنی در منطقه باعث کشتار بی رحمانه بی گناهان و بی خانمانی و مهاجرت های اجباری و تحمیل صدمات جبران ناپذیر مادی-معنوی مردمان این خطه شدند هرچند که در نهایت همگی با خفت و خواری تمام مغلوب ملت دلیر آذربایجان شدند.
در بررسی تحولات سیاسی معاصر غرب آذربایجان مشخص میشود "اکراد" بعنوان یکی از اقلیتهای مستعد ساکن منطقه، همواره یک پای ثابت مناقشات و منازعات و جنگهای بین قومی بوده اند. رهبران کردی معمولا با بکاربستن سیاستهای غلط و عموما قهر آمیز و مسلحانه و نیز تعمیم دادن مشکلاتشان با حاکمیت به مردمان بی دفاع ترک غرب آذربایجان موجبات بحرانها و کشتارهای زیادی گشته اند.
روند امروز جهانی و منطقه ایی و مخصوصا جریانات کشور عراق و تاثیر آن بر کردهای ایران و تلاشهای مرموزانه و سوال برانگیز گروههای افراطی آنها در منطقه غرب آذربایجان، ما را بر آن داشت تا در این مقال با مروری هرچند مختصر به فجایع و آشوبهای مهم کردی که در منطقه غرب آذربایجان رخ داده و لطمات زیادی را نیز بر این منطقه وارد نموده اند آشنا شده و اقدامات لازمه را انجام دهیم. ما در این مقال خواهیم کوشید با استناد به منابع موثق تاریخی و منابعی که بیشترشان بدست خود کردها نگارش یافته اند و نیز با اتکا به دیگر منابع و علوم انسانی با قضیه بصورت علمی و مستند برخورد نماییم
غرب آذربایجان و حوادث بعد از انقلاب 57:
پس از اعدام قاضی محمد کردها در کمتر جنبشی شرکت نمودند. آنان حدود سی دهه را در انفعال و انزوای سیاسی سپری کردند. هر چند که احزاب"کومله" و"دموکرات" با نفوذ و قدرت یافتن "حزب توده" تحت تاثیر افکار سوسیالیستی این حزب قرار گرفتند و نیز حمایت "حزب بعث عراق" را کسب کردند ولی آنچه مسلم است اینکه فعالیتهای آنان تنها به برگزاری میتینگها و نشستهای حزبی و چند درگیری پراکنده مسلحانه محدود میشد و درواقع این برهه را میتوان دوران بازسازی و تقویت احزاب کردی فوق الذکر دانست.
این احزاب تنها چند روز پس از پیروزی انقلاب 57، همانند انبار باروتی که سالیان سال آماده انفجار بوده و تنها منتظر جرقه ایی و مترصد فرصتی بوده باشند، منفجر شدند. با توجه به وضعیت فوق العاده کشور در آن مقطع زمانی و خصوصا وضعیت منطقه حساس غرب آذربایجان، (که حالا اکراد با سیاستهای یک سده اخیر خود توانسته بودند ترکیب جمعیتی چندین شهر ترک نشین را به نفع خود تغییر دهند) مسلح بودن اکراد و تکرار ادعاهای واهی ارضی خود در غرب آذربایجان، یکبار دیگر این منطقه ملتهب شده و کشت و کشتار و ناامنی دوباره منطقه را فرا گرفت.
در اینجا ذکر این نکته ضروریست که برخی گروههای افراطی و مسلح کردی با استفاده از فرصت پیش آمده با تقویت روحیه "خشونت قومی" و تحریک احساسات ملی اکراد، بدنبال تحقق رویاها و آرزوهای دیرینه خود بودند.
حزب دموکرات کردستان که اساسا حزبی مارکسیستی و لنینیستی بود، پس از انقلاب 57 بعنوان حزب سوسیال دموکرات با سیاستهای شدیدا ملی گرایانه و روشی مسلحانه که به کمتر از خودمختاری کردستان راضی نبود، به رهبری "دکتر عبدالرحمان قاسملو" وارد صحنه شد. در این هنگام حزب زحمتکشان کردستان (کومله) نیز با افکار چپی و مائوئیستی که البته از ضعف ایدئولوژیک رنج میبرد و خود را پیشاهنگ پرولتاریای کردستان می دانست، با خط مشی مسلحانه وارد جریانات سیاسی منطقه گردید. زمانیکه تنها 8 روز از عمر انقلاب 57 گذشته بود، در 30 بهمن 1357 اکراد پادگان مهاباد را غارت کردند. "غنی بلوریان" از اعضایی که بدلیل اختلاف با خط مشی حزب دموکرات در سال 1359 به همراه گروه 7 نفری از این حزب جدا شدند در خاطراتش می نویسد: ((دکتر قاسملو لحظه به لحظه با اشخاص مختلفی تماس می گرفت و نقشه اشغال پادگان را میکشید. نامبرده در این خصوص چیزی به من نمی گفت. من از کانال دیگری از کارهایش مطلع بودم. به او خبر دادم قبل از اینکه اتفاقی بیفتد بهتر است ما کردها در برابر دولت موقت بازرگان کاری نکنیم. اگر تو بر این امر اصرار داری که مساله کرد باید از طریق صلح آمیز حل شود، لازم است از این طریق حرکت کنیم. نامبرده گفت: "آنجا (پادگان مهاباد) مرکز شر است باید جمع آوری گردد." بلوریان می نویسد پاسخ دادم: این حرف شما با تفکرات حزب مغایرت دارد اگر ما به صلح ایمان داریم و میخواهیم از طریق مسالمت آمیز مساله کرد را حل کنیم، نباید کاری کنیم که برای خود مشکل درست کنیم. غنی بلوریان می نویسد: روز 30 بهمن ساعت 20/11 همانروز پادگان مهاباد خلع سلاح شد.)) (24)
اهمیت نوشته های بلوریان از این جهت است که چهره واقعی قاسملو و اهداف حقیقی حزب را روشنتر می نمایاند. قاسملو در آن مقطع زمانی حساس منطقه، رفتاری متجاوزکارانه از خود نشان داد و پادگان مهاباد را ریشه شر میداند. در واقع او چون هدفش استیلا بر کردستان و غرب آذربایجان بود، پادگان مهاباد سدی محکم در برابر خواسته وی و حزب تروریستی مطبوعه اش محسوب می شد همچنین امکان مسلح تر شدن اعضای حزب را ممکن می ساخت. در واقع خلع سلاح پادگان مهاباد مقدمه ایی بود برای جریانات خونین پاوه، سنندج، سقز، پادگان جلدیان، جنگ نقده و ... که البته ذکر همه آنها در حوصله این مقال نمی گنجد و در اینجا تنها به جنگ نقده خواهیم پرداخت.
پس از جریانات پادگان مهاباد و درست یکماه پس از انقلاب 57، قاسملو خواست و اهداف دموکرات را چنین بیان میکند: ((خلق کرد فقط خودمختاری میخواهد.)) (25) هرچند سخن وی مسلما شامل همه مردم کرد نمی شد، اما مساله مهم اینست که او در اینجا از خلق کرد صحبت می کند ولی بعدا این خود مختاری طلبی را که اصولا باید از حاکمیت طلب نماید با ریختن خون مردم بیگناه و مظلوم تورک شیعه شهرهای نقده، خانا و ... و تلاش جهت ضمیمه نمودن مناطق ترک نشین به جغرافیای کردستان دنبال می نماید و منطقه را با چالشی عظیم و خطرناک مواجه می سازد. حال اگر در آنزمان قاسملو خودمختاری می خواست باید آنرا از حاکمیت ایران طلب میکرد ولی در ادامه خواهیم دید که وی و یارانش با ایجاد وحشت در غرب آذربایجان و ریختن خون تورکها که خود بزرگترین قربانی در بعد مسائل ملی در ایران هستند بدنبال خواسته های خود بودند و این همان اشتباه بزرگی بود که نهایتا به شکست دموکرات در غرب آذربایجان انجامید و حتی لطمات جبران ناپذیری را بر دیگر گروههای غیر نظامی هویت گرای آنروز آذربایجان و اعراب و تورکمنها وارد ساخت. شایان ذکر است در آن مقطع زمانی علاوه بر قاسملو که رهبر ملی بخشی از کردها بود، شیخ عزالدین حسینی (امام جمعه وقت مهاباد) نیز رهبری مذهبی اکراد را در اختیار داشت که با هماهنگی همدیگر فتیله های جنگ قومی – مذهبی در منطقه را روشن نموده بودند و علنا ادعاهای ارضی خود بر نواحی غرب آذربایجان را اعلام میداشتند و کینه هایی ایندو ملت را فزونتر میکردند، امری که بیشترین منفعت آنرا شووینیستهای نژادپرست فارس بردند.
جنگ نقده:
پس از اینکه اکراد پادگان مهاباد را خلع سلاح نمودند و پس از سازماندهی، با لشکری کاملا مسلح که تعدادشان بیست هزار تن یا حتی بیشتر عنوان شده، جهت برگزاری میتینگ حزبی راه نقده را در پیش گرفتند! نقده ایی که تنها یک پنجم آنرا کردها تشکیل میدادند. حال چرا نقده محل برگزاری میتینگ انتخاب شده بود، سوالی مهم و تعیین کننده است. آنها در راستای تحقق استقلال کردستان عمل می کردند اما کردستانی که مد نظرشان بود رویایی و تخیلی بنظر میرسید. بدینگونه که آنان همانند شیخ عبیدالله و سیمیتقو و ... دچار اشتباه شدید استراتژیک شده بودند و بدون عبرت گرفتن از گذشته، بازهم با روشی مسلحانه و زورگویانه ادعاهای کذایی ارضی خود را بر غرب آذربایجان و شهرها و روستاهای ترک نشین عنوان نموده بودند لذا به گفته "چمران" ((نقده دروازه آذربایجان است و برای وصول به اشنویه، جلدیان و پیرانشهر حیاتی است و برای نفوذ به آذربایجان، سیطره بر نقده ضروری بود.)) (26) با این اوصاف دلیل حمله به نقده مشخص میشود.
در جریان ورود اکراد مسلح به نقده، ترکها که به نیات پلید و روحیات طمع کارانه اکراد افراطی آگاه بودند جهت جلوگیری از ایجاد حساسیت و تنش و خونریزی سعی در متقاعد ساختن سران حزب جهت برگزاری میتینگ در نقطه ایی دیگر می نمایند. "ابریشمی" در کتاب "مساله کرد در خاورمیانه" می نویسد: ((برخی از آدمهای محترم و روحانیون ترک آمدند پا در میانی کردند، با دفتر حزب تماس گرفتند (بعدها بلوریان مطلب را تایید میکند) بلکه این مراسم مسلحانه برگزار نشود. کما اینکه بلوریان تایید می کند و می نویسد: ترکهای نقده نامه ایی به حزب می نویسند و می گویند ترکهای نقده از این اقدام شما ناراضی اند و نمی خواهند شما به صورت مسلحانه اقدام به برگزاری مراسم بکنید و پیشنهاد می کنند که این مراسم در کنار شهر برگزار شود.)) (27)
اما این اقدام مردم شهر بی فایده بود و حتی "قاسملو" و "ملا صلاح" (روحانی وقت اکراد سولدوز) در تماس با ریش سفیدان شهر، تخلیه و تسلیم شهر را خواستار می شوند! که البته با پاسخهای قاطع و شجاعانه ریش سفیدان شهر مواجه می شوند. بهرروی کردها وارد نقده شده و در استادیوم ورزشی شهر جمع میگردند. در این هنگام با شلیک گلوله ایی، 20000 کرد تا دندان مسلح به خیابانهای شهر ریخته و شروع به شلیک بطرف مردم بیگناه و کشتار آنان مینمایند. مردم بی دفاع ولی غیرتمند و جسور نقده بجای فرار و تسلیم شهر به لشکر یاغیان کرد، با معدود اسلحه هایی که در اختیار داشتند از خود و خانواده و ناموس شخصی و ملی شان و وطن خود دفاع می کنند. مردم شهر با در اختیار گرفتن "قالا باشی" (تپه ایی در وسط شهر) و بام ساختمانهای خیابان امام بر شهر مسلط میشوند و تعداد کثیری از یاغیان کرد کشته میشوند اما کثرت اکراد مسلح و قلت سلاح در بین ترکها باعث میشود که تعداد زیادی از زنان و کودکان و مردم بیگناه و مظلوم نقده قربانی آرزوهای تخیلی اکراد افراطی شده و در خون خود بغلطند. بهمین جهت پس از 3 روز از شروع جنگ، مجاهد دلاور و نستوه آذربایجان "حجت الاسلام حسنی" پس از دادن یک اطلاعیه رادیویی و دعوت از مردم جهت دفع فتنه اکراد، بهمراه نیروهای مردمی وارد نقده میشوند و پس از 4 روز جنگ خونین و کشته شدن تعداد زیادی از مردم و نیز اکراد متجاوز، اکراد بازهم بنا بر سنت دیرینه شان فراری شده و سپاه عظیم آنها با شکست مفتضحانه و حقیرانه خود برای چندی متلاشی میشود.
در خصوص جنایات اسفناک دموکراتها در آن یک هفته "حسنی" میگوید: ((فردای آنروز ظهر بود که من از دو خانه دیدن کردم که در یکی از آنها یازده نفر را سر بریده بودند که از دیدن آنها خیلی نارحت شدم. مثلا سر دخترک 3 ساله ایی را بریده بودند و با سه سیخ به سینه مادر 23 ساله اش چسبانده بودند. پیرمرد و پیرزن هم بین آنها بود. 22 نفر دیگر را هم در جایی دیگر با طناب اعدام کرده بودند. در خانه ایی دیگر جوانی را با تبر قطعه – قطعه کرده بودند. عاملین این جنایتها کسانی بودند که ادعای دموکرات بودن داشتند.)) (28)
بهر حال اکراد افراطی اینبار نیز اشتباه بزرگی را مرتکب شدند. آنان با قتل عام و کشتار مردم بی دفاع تفکرات و ایده های شوم خود را بیش از پیش نمایانتر ساختند. جنگ نقده با مقاومت دلیرانه شهر و نیروهای کمکی، باتلاقی شد برای اکرادی که در اصل تمامیت ارضی ایران و قسمتهای غربی آذربایجان را مورد هدف قرار داده بودند، هرچند که دفع این فتنه برای مردم دلاور خطه سولدوز هزینه ها و تلفات سنگینی را در بر داشت.
حادثه دوم در نقده زمانی رخ داد که جوانمردان اهل نقده به فرماندهی شهید گرانقدر "سید جعفر طاهری" (فرمانده وقت جونمردان نقده) جهت دفاع و حفاظت از پادگان جلدیان در برابر تهاجم و غارت اکراد مامور حفاظت از آنجا شده بودند. گروه 18 نفره از این سربازان دلیر آذربایجان در یکی از روزها که از جلدیان به نقده بازمیگشتند، در حوالی روستای کردنشین"قارنا" مورد حمله غیر منتظره اکراد واقع شدند و اکراد همه آنها را قتل عام و شهید کردند تنها یکنفر از آنان بنام(خ-پ) زخمی شده و خود را به نقده رسانید و مردم شهر را از جنایت صورت گرفته مطلع نمود. گروههایی از مردم شهر به محل فاجعه عزیمت کردند و با دیدن اجساد جوانان صادق و پاک خود که گناهی جز دفاع از خاک مقدس وطن نداشتند، به عاملان این جنایت حمله نموده و آنها را به سزای عمل خود رساندند. متاسفانه مساله قارنا از جانب اکراد افراطی بصورتی تحریف شده و یکطرفه بیان میشود، یعنی آنان فقط قسمت دوم این فاجعه یعنی حمله گروههای از مردم به قارنا را مورد توجه قرار میدهند و قسمت اول و اصلی چنین فاجعه ایی یعنی به شهادت رساندن 17 تن از جوانان رشید نقده بوسیله اکراد را که دلیل حمله مردم به قارنا بود را اصلا بزبان نمی آورند! البته در مساله قارنا باید خیلی از مسائل را در نظر داشت، مخصوصا اینکه مگر نه این بود که ناامنی و کشتار جاری در منطقه حاصل تلاشهای اکراد جهت استقلال کردستان و تجزیه آذربایجان و ضمیمه نمودن اراضی غربی آن بخاک تخیلی کردستان بزرگ بود و مردم تورک نیز همیشه در این جریانات در حالت و موضعی دفاعی قرار داشتند و طبیعتا در مقابل متجاوز، از خانه و کاشانه و سرزمین آبا و اجدادی و ناموس خود دفاع میکردند؟
بهرصورت حمله به نقده و اشتباه صورت گرفته توسط اکثریت قریب به اتفاق رهبران سیاسی کردها مورد پذیرش میباشد. ((بعدها"عبدالله حسن زاده" دبیرکل وقت حزب دموکرات در جلد اول کتاب "نیم قرن مبارزه" بیان میکند که در فاجعه نقده، رهبران حزب سهل انگاری کردند و در دام خطرناکی افتادند.)) (29)
اما پس از سرکوب فتنه اکراد در نقده، آندسته از اکراد ساکن نقده که فراری شده بودند به شهر بازمیگردند. مردم نقده آنان را پذیرفته و چشم خود را به خیانتها، کشتارها و غارتهای صورت گرفته می بندند!!! و سیاستی که متضمن امنیت منطقه باشد را اتخاذ میکنند. هرچند که کردها هیچگاه چنین سیاستی را در شهرهای دیگر همانند "خانا" (پیرانشهر فعلی) پیشه خود نکردند بگونه ایی که خیل عظیمی از تورکهای ساکن آنجا که اموالشان بوسیله اکراد غارت شده بود و جانشان نیز در معرض خطر بود به شهرهای دیگر مهاجرت اجباری نمودند ولی آنان هیچگاه اجازه بازگشت به شهر و دیار خود را نیافتند و ترکیب جمعیتی خانا تغییر بزرگ و کاملا محسوسی نمود و شمار اکراد آن شهر بطور چشمگیری فزونی یافت.
پس از جنگ نقده و جریانات شهرهای کردنشین استان کردستان که البته در حوصله این مقال نمی گنجد، و با توجه به شروع جنگ تحمیلی و تشکیل قرارگاه حمزه سیدالشهداء ((در سال 1360 پایگاههای اصلی حزب دموکرات به خاک عراق منتقل شد.)) (30) ولی این به معنای دفع کامل فتنه اکراد نبود، چراکه آنان تا سالهای پایانی جنگ ایران و عراق که از طرف دولت صدام حمایت میشدند، بصورت مسلحانه در منطقه غرب آذربایجان حاضر بودند و در این مدت علاوه بر راهزنی و غارت روستاها و به اسارت گرفتن مردم عادی، ترور افسران و حتی سربازان ژاندارمری و سپاهی با شدت فراوانی در جریان بود که شاید فاجعه قتل عام تمامی سربازان ژاندارمری و سپاهیان مستقر در سه راهی دُرُ له"(دارلک) و مثله نمودن ایشان در تاریخ 22 اردیبهشت 1360 معروفترین آنها باشد که سردار رشید "شهید امینی" نیز در این کشتار وحشیانه بهمراه دیگر جوانان غیرتمند آذربایجان بشهادت رسیدند. حال معلوم نبود که آنان دنبال چه بودند، اگر با حکومت جمهوری اسلامی مشکل داشتند پس چرا مردم ترک غرب آذربایجان را ناجوانمردانه قتل و غارت میکردند و مشکلات سیاسی خود را به این مردم مظلوم تعمیم میدادند؟ کما اینکه آنان با وحشیگریها و سیاستهای ضد بشری خود علاوه بر ایجاد ناامنی شدید در منطقه، فرصتهای سرمایه گذاری بخش دولتی را در منطقه گرفتند (یا حداقل بهانه دست دولت دادند) و نیز باعث فراری شدن سرمایه داران و کوچ اجباری تعداد کثیری از اهالی غرب آذربایجان گردیدند که خود بحث درازی دارد.
بهرصورت پس از پایان جنگ تحمیلی امنیت نسبی در منطقه برقرار شد و آرامشی تقریبی غرب آذربایجان را فرا گرفت تا اینکه در سال 1991 میلادی همزمان با قضیه "انفال" در کشور عراق خیل کثیری از آوارگان و پناه جویان کرد عراقی به غرب آذربایجان سرازیر شدند و نگرانیهایی را در بین مردم ترک که خاطره خوبی از آنها به یاد نداشتند، فراهم آوردند. اما اینبار هم مردم بیش از حد مهربان! تورک غرب آذربایجان به این آوارگان و پناه جویان کرد پناه دادند. در شهرهایی نظیر اورمیه و نقده که همیشه از اکراد افراطی لطمات و صدمات زیادی خورده اند، کمتر خانه ایی پیدا میشد که این آوارگان، شریک سفره های تورکها نباشند، نگارنده این سطور خود بیاد دارد که در اکثریت قریب به اتفاق منازل سولدوزیها حداقل به یک خانواده کرد پناه داده شده بود. اما نکته ایی که در اینجا حائز اهمیت است اینکه پس از سرکوبی حمله "صدام حسین" به "کویت" در سال 1992 میلادی بوسیله آمریکا، عده ایی از مهاجران کرد به کشور خود بازگشتند اما عده زیادی نیز در منطقه باقی مانده و در شهرهای غربی آذربایجان (اعم از ترک نشین یا کرد نشین) ساکن شده و حتی عده ایی تبعه ایران شدند و بدین شکل ما در آن برهه زمانی خاص شاهد افزایش یکباره جمعیت اکراد در شهرهایی نظیر اورمیه، نقده، سلماس، خوی، خانا، بوکان، مهاباد و ... هستیم. همچنین ذکر این نکته ضروریست که پس از پایان جنگ تحملی شاهد یک سلسله مهاجرتهای عظیم و سوال برانگیز از سوی اکراد شهرهای کاملا کردنشین به شهرهای غربی آذربایجان خصوصا، نقده، اورمیه، خوی، سلماس، ماکو، بوکان، شاهین دژ، تکاب، پیرانشهر، اطراف میاندوآب هستیم. بگونه ایی که اکنون بر خلاف 15 یا 20 سال پیش اکثریت قریب به اتفاق روستاهای مرزی استان آذربایجانغربی کردنشین شده و ما در تمامی شهرهای فوق الذکر شاهد یک تغییر بزرگی در ترکیب جمعیتی شان می باشیم و اکنون نیز سیر مهاجرت اکراد از مناطق کاملا کردنشین به این شهرها شدیدا ادامه دارد و جمعیت اکراد بطور فزاینده ایی در حال افزایش و رشد میباشد بگونه ایی که آذربایجانغربی به یک استان مهاجر پذیر تبدیل شده است.
در ایران عمده مهاجرتهایی که صورت میگیرد با توجه به سیاست "سانترالیستی" (تمرکزگرایی) حاکم بر کشور، عموما جنبه و هدف اقتصادی دارد ولی آیا مهاجرتهای اکراد به غرب آذربایجان نیز هدفی اقتصادی دارد؟ جواب سوال بطور قاطع "نه" میباشد! استان آذربایجانغربی بعنوان استان 27 کشور از نظر توسعه یافتگی که نشان میدهد مانند دیگر نقاط آذربایجان مورد عنایت دولتمردان ایرانی قرار نگرفته است و اساسا صنایع بسیار کوچک و معدودی را داراست و عمده مردمانش کشاورز و دامدار و بیکارند، چیزی برای عرضه به اکراد از جنبه اقتصادی ندارد و نمیتواند توجیه گر مهاجرتهای عظیم اکراد با هدفی اقتصادی باشد، لذا بنظر میرسد با توجه به تاریخ منطقه و نیز تحرکات مرموز جاری، مهاجرت اکراد به غرب آذربایجان هدفی سیاسی دارد. بنظر میرسد اکراد تلاش میکنند که با مهاجرتهای خود ترکیب جمعیتی غرب آذربایجان را به نفع خود تغییر دهند و سپس ادعاهایی را مطرح نمایند که تقاضای آنها از "خاتمی" جهت تشکیل "استان مکریان" به مرکزیت مهاباد دلیلی هرچند کوچک برای این ادعاست ولی آیا واقعا همه این کارها برای تشکیل دادن یک استان صورت میگیرد یا نه، اهداف درازمدت و خطرناکی را دنبال مینماید؟
اما سیر جدیدی از ناآرامیهای حاصل از عملکرد اکراد در منطقه به قضیه دستگیری رهبر p.k.k عبد... اوجالان در کنیا مربوط میشود. پس از دستگیری وی که ترکیه حزب تحت فرماندهی اش را تروریستی قلمداد کرده بود، ((در اوائل اسفند 1377 دو شهر اورمیه و سنندج دستخوش آشوبهای شهری شدند.)) (31) این آشوبها بخاطر دستگیری اوجالان که یک کرد استقلال طلب اهل ترکیه بود صورت پذیرفت. حال چه ربطی به اکراد ساکن ایران داشت سوالی است شبهه برانگیز. البته در این آشوبها دستهایی نیز در کار بودند که مردم را به ادامه آشوبها، که زندگی مردم را مختل نموده و امنیت منطقه را تهدید میکرد، تحریک و تقویت مینمودند. از جمله اینها، "بهالدین ادب" نماینده مردم سنندج در مجلس شورای اسلامی و رئیس "فراکسیون کرد" مجلس ششم بود. "ادب" در سخنرانی 2 اسفند 1377 خود در مجلس ((از وزارت امور خارجه خواست تا در تدوین استراتژی سیاست خارجی و مبادلات اقتصادی با ترکیه تجدید نظر کند. به گزارش خبرنگار امور مجلس "ابرار" ، مهندس بهالدین ادب دیروز در سخنان پیش از دستور همچنین از تمام کردهای ایرانی و اکراد سایر کشورها خواست تا برای رفع خطر از اوجالان اسیر، به اعتراض های قانونی(؟!)خود ادامه داده و خرید محصولات ترکیه را تحریم کنند.)) (32)
این سخنان و نظرات رئیس فراکسیون کرد مجلس ششم است. فراکسیونی که نقدهای زیادی بر عملکرد و ماهیت آن وجود دارد و اورمیه، نقده، سلماس، خوی شهرهایی هستند که بارها شاهد حضور مشکوک برخی از اعضای این فراکسیون مخصوصا در مقاطع زمانی انتخابات ها، در خود بوده اند. بهالدین ادب بعدها اورمیه را یک شهر کردنشین عنوان نمود!! که متعاقب آن "حجت الاسلام حسنی" در نماز جمعه اورمیه ضمن انتقاد شدید از صحبتهای وی افزود که "اکراد افراطی بدنبال تصاحب اورمیه هستند و میخواهند آنرا پایتخت خود کنند"! براستی فراکسیون کرد در این شهرها بدنبال چیست؟ اعضای همین فراکسیون مشابه چنین اعمالی را بعد از سرنگونی صدام حسین که کردهای شمال عراق فرصتی را بدست آورده بودند مطرح نمودند که شرح آنها را جهت پرهیز از اطاله کلام به فرصتی دیگر موکول میکنیم.
جمع بندی و سخن پایانی:
آنچه که با بررسی جنبشها و آشوبها و تحرکات سیاسی کردها که به بخشی از آنها در فوق اشاره گردید بدست می آید اینست که جامعه کرد در عرصه تاریخ همواره مطالبات و خواسته های خود را با دوری از سیاست و با روشی نظامی و جنگی مطرح نموده است. این رویکرد نه تنها به خود اکراد ضربه زده بلکه موجب آسیب دیدن مناطق غربی آذربایجان و نیز کشتار و قتل عامهای فجیع در این منطقه شده است ولی در نهایت همیشه این کردها بوده اند که بازنده و یا فراری بازی بوده اند. اکراد که همیشه چشم طمع به آذربایجان داشته اند و مخصوصا عاشق و شیدای مناطق غربی آن بوده اند با تحریک و حمایت و مساعدتهای آشکار و یا مخفی دول بزرگی همانند انگلیس، روس، امپراتوری عثمانی، آمریکا و در یک مقطع حزب بعث عراق همواره یک پای ثابت منازعات و کشمکشهای بین قومی خاورمیانه و خصوصا مناطق غربی آذربایجان می باشند. دول بزرگ غربی و شرقی با بهره گیری از اکراد و ابزار دست قرار دادن ایشان و دادن وعده هایی که هیچگاه محقق نشده اند بدنبال بسط و توسعه قدرت و نفوذ و کسب منافع ملی خود در منطقه خاورمیانه بوده اند. ÷س از تشکیل امپراطوری تورک صفویه که شیعه را مذهب رسمی کشور اعلام کرد، امپراطوری قدرتمند تورک اما سنی مذهب عثمانی که مدعی حکومت بر ممالک اسلامی را داشت با بهره گیری از تعصبات مذهبی اکراد سنی از کردها جهت بسط قدرت خود در ایران امروزی استفاده می کرد، انگلیسیها که در برهه های مختلف انواع کمکها و تسلیحات را در اختیار اکراد قرار میدادند از آنها بعنوان اهرم فشار و نیز اهرم تعادل در منطقه جهت کسب و حفظ منافع ملی خود استفاده میکردند. روسها جهت دستیابی به آبهای گرم جنوب و نیز رقابت با انگلیس و عثمانی و فشار بر دولت ایران همواره متوجه اکراد بوده اند. حزب بعث نیز در مقطعی بدلیل اختلافات مرزی با حکومت پهلوی از اکراد مخالف دولت ایران حمایت میکرد و اکنون آمریکا با شعار دموکراسی! از اکراد ساکن شمال عراق بعنوان نیروهایی جهت فشار بر کشورهایی نظیر ایران، سوریه و ترکیه و بدست آوردن امتیازاتی از این کشورها از اکراد حمایت میکند اما مساله مهمی که در این میان وجود دارد اینست که دول بزرگ تمامی این حمایتها از اکراد در طول تاریخ همواره جهت دفاع از منافع ملی خود انجام داده اند و ((کارت کرد)) همواره دارای تاریخ مصرف بوده است.
بهر صورت اکراد سنی از دوره صفویه به بعد که مذهب شیعه در ایران رسمی شد همواره از جانب دول بزرگ و بیگانه مورد توجه بوده و حمایت شده اند که البته این دول هیچگاه به وعده هایی که به اکراد داده اند عمل ننموده اند و اکراد در واقع آلت دست و آسانسورهای آنها جهت رسیدن به اهدافشان شده اند ولی البته که اکراد با پشتگرمی به این دول بیگانه و بلافاصله در زمانهای تضعیف قدرت حکومت مرکزی، شورش نموده و همواره مسبب جنایات و کشتارهای فجیعی بر علیه مردمان مظلوم و بیش از حد مهربان! تورک غرب آذربایجان بوده اند که به بخشی از آنها در فوق اشاره شد.
اما موضوع بسیار مهمی که در تمامی آشوبهای اکراد مبرهن و روشن است، ادعاهای ارضی آنان بر نواحی غربی آذربایجان میباشد. آنان همواره کوشیده اند این مناطق را متصرف شده و آرزوی دیرینه خود یعنی استقلال کردستان را با جغرافیایی بهتر و قدرتمندتر تشکیل دهند. بدون شک اگر شیخ عبیدالله و سیمیتقو بدلیل فقر سواد سیاسی نمی توانستند از واژه "کردستان بزرگ" استفاده نمایند ولی کشتارها و قتل عامهای تورکهای غرب آذربایجان بدست ایشان در همین راستا بوده است. قاضی محمد گرچه سیاسی ترین شخص کردها بود ولی وی نیز دچار همان اشتباه شیخ و سیمیتقو شده و هیچگاه از ادعاهای خیالی و تخیلی خود دست برنداشته و بدنبال ضمیمه نمودن غرب آذربایجان به جغرافیای کردستان بوده است و اوضاع اراضی غربی آذربایجان و مردمان مظلوم تورک آن در بدو و بعد از انقلاب 57 تا کنون مشخص و روشن است. بنظر میرسد کردها همواره دچار یک"اشتباه شدید استراتژیک" بوده اند، آنان علاوه بر رویکرد نظامی در تمامی قضایا همواره دنبال تصاحب مناطق ترک نشین غرب آذربایجان بوده اند یعنی "شرف و ناموس ملی" تورکهای آذربایجان را هدف قرار داده اند. یعنی خطرناکترین نوع ادعاها که بی شک راه حلی جز جنگ و خونریزی و اخراج اجباری و آوارگی برای طرفین در بر نخواهد داشت.
اما تلاشهای اکراد افراطی در چند ساله اخیر نیز در همین راستا بوده است. مهاجرتهای عظیم و غیر قابل توجیه آنها به شهرهای تورک نشین و دوگانه نشین غرب آذربایجان، تلاشهای مشکوک نهادهای غیر قانونی و حتی قانونی و مدنی آنها در نواحی غربی آذربایجان، مطرح کردن ادعاهایی جهت تجزیه استان آذربایجانغربی و ... همگی موید ادعای ماست. بی شک مهاجرت اکراد به این مناطق برای کسب هویت ملی شان و بنا به گفته نخبگان سیاسی کردستان اجرای اصل 15 یا 19 قانون اساسی نیست بلکه تلاش جهت برهم زدن ترکیب جمعیتی شهرهای غربی آذربایجان و سپس مطرح نمودن ادعاهایی که تمامیت ارضی آذربایجان را تهدید میکند، هدف آنها می باشد.
بهرصورت اکراد افراطی در "طلایی ترین دوران" خود بسر میبرند، هم روند و تحولات جهانی و بین المللی و منطقه ایی (قضایای عراق و امتیازات کسب شده توسط اکراد در آن کشور) و هم سیاستهای داخلی ایران موقعیتی ارزشمند را برای آنها بوجود آورده است که اگر بصورت منطقی و سیاسی و با در نظر گرفتن واقعیات تاریخی و جاری رفتار نمایند مطمئنا موفقیتهای مهمی را کسب خواهند نمود اما اگر همانند اسلاف خویش خیالبافی نموده و ادعاهای کذایی خود بر غرب آذربایجان و نواحی ترک نشین را دنبال نمایند بی شک آینده ایی خطرناک و زجرآور در انتظارشان است.
در این میان نخبگان و روشنفکران تورک و کرد می توانند نقش مهمی را در مسائل جاری داشته باشند. این نخبگان میتوانند با تاکید بر واقعیات تاریخی اقدامات خطرناک افراطیون کردی را که با آرزوهای تخیلی و دور از واقعیت خود، آینده حرکتهای هویت و عدالت خواهانه ملل ایرانی را تهدید میکنند، خنثی نمایند. در اینجا نقش "شووینیستهای فارس" و "حاکمیت ایران" را نیز باید مورد توجه قرار داد، بدینگونه که بیشترین نفع را از بوجود آمدن تنش و جنگ و دشمنی بین تورک ها و کردها (دو ملت ستمدیده و مورد تبعیض قرار گرفته ایرانی) و اصولا تمامی ملل دیگر ایرانی تنها شووینیستها و نژادپرستان فارس خواهند برد، پس بجاست که با درک شرایط جاری این دو ملت ستمدیده که از بدیهی ترین حقوق انسانی و خدادادی خود در ایران محرومند حداقل برای مدتی واقع بینانه به مسائل بنگرند و بدانند که اولین و مهمترین دشمن مشترک ما همانا شووینیسم فارس و نژادپرستان فارس هستند که عامل تمامی مصائب و عقب ماندگیهای این دو ملت به سیاستهای نژادپرستانه آنها برمیگردد وتا زمانیکه این نژادپرستان خلع قدرت نشوند آزادی برای ملل تورک و کرد تنها یک آرزو خواهد بود.
همچنین نخبگان و مردم ترک آذربایجانی نیز با عبرت گرفتن از فاجعه "قاراباغ"در غرب آذربایجان (شمالی) باید مسئولانه با موضوع برخورد نمایند تا در آینده افسوس امروز را نخورند، پس باید با چشمانی باز و سیاستهایی درست حرکت کرد.
منابع:
1. اوضاع سیاسی کردستان از 1258 تا 1325ه.ش، تالیف مجتبی برزویی، نشر فکرنو، چاپ اول زمستان 1378 ص 57
2. رساله قیام شیخ عبیدالله ، نوشته علی خان افشار (ذیل تاریخ افشار) ص24
3. اوضاع سیاسی کردستان ص61
4. همان ص61
5. همان ص61
6. همان ص62
7. همان ص77
8. همان ص77
9. تاریخ و جغرافیای میاندوآب، نوشته جمشید محبوبی، چاپ پروین ص135
10. اوضاع سیاسی کردستان ص67
11. همان ص266
12. همان ص267
13. همان ص272
14. همان ص295
15. کرد و کردستان، نوشته واسیلی نیکیتین، انتشارات نیلوفر، چاپ اول ص35
16. همان ص35
17. همان ص 55
18. همان از ص 66 تا ص 73
19. همان ص 75
20. اوضاع سیاسی کردستان ص 38
21. شرفنامه، تالیف امیر شرف خان بدلیسی، موسسه مطبوعاتی علمی ص470
22. اوضاع سیاسی کردستان ص40
23. ایران و قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی دوم، دکتر ایرج ذوقی، انتشارات پاژنگ، چاپ دوم ص140
24. نشریه سیاسی-راهبردی چشم انداز، فروردین 1382 ص21
25. هاشمی و انقلاب، مسعود رضوی، انتشارات همشهری، چاپ دوم ص285
26. کردستان، شهید چمران، چاپ هفتم، انتشارات فرهنگ اسلامی ص39
27. چشم انداز ص 23
28. روزنامه کیهان، مصاحبه با حجت الاسلام حسنی، شنبه 17 اسفند 1381
29. چشم انداز ص 23
30. تحولات قومی در ایران،دکتر مجتبی مقصودی، چاپ اول ص 306
31. همان ص 313
32. روزنامه ابرار مورخه دوشنبه 3 اسفند 1377
33. رجوع شود به شماره دوم نشریه چنلی بئل ص19
دیگر منابع مورد استفاده:
کردستان و کرد در اسناد محرمانه بریتانیا، و.همدی، انتشارات نور علم
تاریخ هیجده ساله آذربایجان، احمد کسروی، چاپ یازدهم، انتشارات امیرکبیر
عبدالله اوجالان، دکتر یالچین کوچوک، انتشارات حمیدا، چاپ اول سال1378
قتل عام مسلمانان در دو سوی ارس، صمد سرداری نیا، نشر اختر، چاپ اول تاریخچه ارومیه، رحمت الله توفیق، نشر
|
اعتصاب بازار تبریز بیانیه تحلیلی «جبهه آزادی ملی آذربایجان جنوبی»
اعتصاب بازار تبریز وارد دومین هفته خود شده وعلیرغم توافق دولت با بازاریان تهران اعتصاب بازار تبریز همچنان ادامه دارد و علاوه بر بازار سرپوشیده که بزرگترین بازارسرپوشیده دنیاست به تمام مناطق تجاری شهر تبریز نیز گسترش یافته است . اعتصاب در اعتراض به افزایش 70 درصد مالیات های مستقیم شروع شده و لی بسرعت سیاسی شده است و بیانیه های مختلف بازاریان نشانگر خواسته های سیاسی ، اقتصادی و ملی آنهاست .
بازار تبریز در قیام 19 بهمن 1356 تبریز وانقلاب سراسری 1357 نقش بسیاربالائی داشت و بهمین خاطر در همان زمان بازاریان همراه با مردم برای دفاع از منافع ملی آذربایجان پشت سرآیت اله شریعتمداری قرارگرفتند وبا ولایت فقیه واصل 110 قانون اساسی که به اختیارات ولی فقیه مربوط است مخالفت کردند وبه قانون اساسی رای ندادند بهمین جهت حزب اله بخش بزرگی از بازار تبریز را آتش زد وبازاریان تبریز رابعنوان ضد ولایت فقیه بشدت سرکوب نمود.جنبش طرفداران آیت اله شریعتمداری درآذربایجان متکی به حمایت یکپارچه بازار تبریز بود و بعد ازسرکوبی خونین جنبش توسط پاسداران اعزامی ازمرکز واعدام دسته جمعی رهیران و سازمانگران جنبش طرفداران شریعتمداری ،حکومت مرکزی آذربایجان رااز نظراقتصادی درمحاصره اعلام نشده نگهداشت وبا تمام قوا کوشید تا بازار تبریز را که کانون قیام علیه حکومت خودکامه خمینی شده بود به زانو در آورد و ناتوان ازسازماندهی مجدد اعتراض واعتصاب نماید .
سی سال پیش مخالفت مردم آذربایجان بااصل ولایت فقیه در خون خود غرق شدامااکثریت کسانی که درآنروزها پیروان خط امام نامیده می شدند اکنون متوجه شده اند که این اصل قرون وسطائی عامل اصلی عقب ماندگی ودیکتاتوری دینی بوده وباعث ریخته شدن خون صدهاهزارنفرازفداکارترین انسانهای مملکت شده است یعنی آنهائی که بعنوان جناح رادیکال حاکمیت اسلامی بعد از انقلاب آذربایجان راسرکوب کرده بودند تازه به درک مواضع سی سال پیش آذربایجان رسیده اند و سکوت آذربایجان نسبت به جنبش سبزراتا اندازه ای می توان دررفتاررادیکال های آنروزکه اکنون سبز نامیده میشوند ریشه یابی کرد.
بازار تبریزانگیزه کافی برای مخالفت با حکومت دیکتاتوری دینی دارد اما بازار تهران واصفهان که باحمایت مالی و سیاسی خود جمهوری اسلامی را مستقرکردند چرااکنو ن با آن مخالف شده اند؟
جواب به این سوال کلید درک اعتصاب بازاریان می باشد .
بعد از تاسیس سلسله صفویه که روحانیون شیعه بعنوان یک کاست قدرت و قشر اجتماعی سازمان یافته اند همیشه بین روحانیون وبازاریان یک پیوند محکم اقتصادی برقرار بوده است. معاش روحانیون و هزینه های مدارس دینی از طریق خمس و ذکات ومال امام که بازاریان پرداخت می کردند تامین می شد و بدینجهت روحانیت همیشه گوش بفرمان بازاریان و در خط تامین منافع اقتصادی آنها حرکت کرده است.
جنبش تحریم تنباکو در دوره ناصرالدین شاه که با فتوای میزای شیرازی درحرام بودن کشیدن چپق و قلیان شروع شد با حمایت بازاریان آنروز که مخالف انحصار خرید وفروش تنباکو توسط کمپانی های خارجی درایران بودند به پیروزی رسید وازآن به بعد درتمام انقلاب ها روحانیون به خواست بازاریان مردم را به قیام و انقلاب فراخوانده اند . در انقلاب سال 1357 نیز « هیئت های موتلفه اسلامی بازار تهران» خمینی را سخنگوی خود می دانستند و خواسته های خود را اززبان خمینی بازگوئی می کردند.
بعد ازاستقرار جمهوری اسلامی وبقدرت رسیدن روحانیون رابطه اقتصادی تاریخی روحانیت و بازار برعکس شد و روحانیون که به مقام های ریاست جمهوری ، وزارت ، وکالت و ریاست ارگانهای سیاسی ، اقتصادی و نظامی رسیده بودند دیگرنیازی به خمس و ذکات بازار نداشتند وندارند و بخصوص بعد از ولی فقیه شدن علی خامنه ای سازمان روحانیت تماما دولتی شد و بودجه های کلان برای مدارس دینی و تبلیغات اسلامی و روحانیون دولتی اختصاص یافت و اکنون روحانیون شیعه درایران به چنان قدرت و ثروتی دست یافته اند که تاریخ نظیرآنرا ندیده است وبهمین جهت دیدیم که در جنبش سبز فقط روحانیون رانده شده از قدرت طرف مخالفان را گرفتند و دویست هراز روحانی صاحب مقام یکصدا به ولی فقیه لبیک گفتند. کسانی که ساده لوحانه از روحانیون می خواهند که به مخالفت با خامنه ای برخیزند به منافع مادی و ثروت های افسانه ای روحانیون فکر نمی کنند . همین ثروت و مکنت بوده است که مراجع شیعه راوادار کرده با زیر پا گذاشتن سنت همیشگی شیعه که مراجع را مستقل می شناسد و پیروی مجتهد از یک مجتهددیگر راحرام می داند برخلاف اعتقاداتش عمل کند زیرادر نظام « ولایت مطلقه فقیه» تمام مراجع مجبورند برای حفظ امتیازات وقدرت ومنصب خود از ولی فقیه اطاعت کنند .
روحانیت در پیوند همه جانبه با سپاه اکنون تمام اقتصاد کشور را در قبضه قدرت خود دارد و تمام صادرات و واردات و فروش نفت و گاز توسط آقازاده ها و مباشران روحانیون انجام می گیرد و بازاریان مجبورند برای شرکت اندک درامر تجارت دست بدامان روحانیون بشوند. بزبان ساده اگر قبل از انقلاب اسلامی روحانیون وابسته به بازار بودند اکنون این بازاریان هستند که به روحانیون وایسته شده اند و بدون اجازه آنها زندگی شان فلج می شود و این وارونه شدن رابطه بازار و روحانیون بازار را تضعیف کرده و نهایتا در موضع مخالف روحانیت قرار داده است. اگر بازار درانقلاب 1357 با حمایت کامل ازحکومت اسلامی وارد کارزارسیاسی شد و با بقدرت رساندن روحانیت نقش ارتجاعی بازی کرد اکنون منافع اش ایجاب می کند که مخالف سلطه روحانیت براقتصاد وسیاست باشد و دیر یا زود مجبور خواهد شد با حکومت اسلامی رودر رو قرار بگیرد آنگاه تاریخ تکرار خواهد شد و بازاریان درست مانند دوران مشروطیت نقش مترقی درمبارزه با استبداد بازی خواهند کرد ومنطق حکم می کند که بازار تبریز بخاطر پیشگامی اش در مخالفت و مبارزه با ولایت فقیه رهبری این مبارزه ضد استبدادی را بعهده بگیرد .
در اوایل انقلاب وقتی که جناح چپ اسلامی بخاطر ضرورت های جنگ نوعی اقتصاد دولتی را سازمان می داد بازاریان ناراضی نسبت به اقدامات دولت نارضایتی نشان می دادند و خمینی دریکی ازسخنرانی هایش گفت « مصیبتی بالاتر از این نیست که بازارهم ناراضی بشود» اکنون این مصیبت دامن حکومت ولایت فقیه را گرفته است . اقتصاد ایران بخاطر تک محصولی بودن یک اقتصاد تجاری است و نه تولیدی بدینجهت اعتصاب بازار براحتی می تواند اقتصاد کشور را مختل نماید و زمینه را برای اعتصابات کارگری و کارمندی فراهم سازد .بویژه که اختلافات درون حکومت در اوج است و این اختلافات در آغاز اعتصاب بازار تهران بی تاثیر نبوده است و جنبه سیاسی مخالفت با دولت را داشته است .
بدینسان با تحلیل تئوریک رابطه بازار و روحانیت اکنون می توان گفت که مساله افزایش مالیات های مستقیم فرعی بر اختلافات اصلی بازار وروحانیون سوار بر مرکب قدرت است . در حال حاضر تنها بخش ناچیزی از بازاریان که در قدرت و حکومت شریک هستند و سرپرستی اطاق های بازرگانی و ریاست تشکل های صنفی را دراختیار دارند و خود را نماینده بازاریان معرفی می کنند ازوضعیت موجود راضی هستند ولی اکثریت قاطع بازاریان انحصاراقتصاد در دست بنیادهای زیر نظر روحانیون و مافیای نظامی – صنعتی سپاه را بر نمی تابند وناراضی هستند و در عین حال مورد لعن و نفرین مردم هم هستند که می گویند: بازار روحانیون را بقدرت رساند و مملکت را بفلاکت انداخت .
بازاریان دلایل زیادی برای مخالفت با حکومت دارند و بیشتر از همه از انحصاری شدن اقتصاد در دست سپاه و بنیادها ناراضی می باشند . از طرف دیگر سیاست های بی برنامه دولت احمدی نژاد و عدم کاآئی دولت باعث رکود اقتصادی بی سابقه ای شده است قدرت خرید مردم بشدت پائین آمده و کسادی مزمن بازار را به ورشکستگی می کشاند . سیاست های ماجراجویانه دولت امنیت اقتصادی رابکلی از بین برده و عدم ایجاد اشغال و سرمایه گذاری آینده تاریکی برای اقتصاد کشور رقم زده است . آثار تحریم های بین المللی در تمام رشته های اقتصادی نمایان شده است وبدتر از همه وحشت از جنگ و حمله نظامی و تخریب زیر بنا های صنعتی و اقتصادی هر تاجر دور اندیشی رابه چاره اندیشی وا می دارد .یک سوم واردات کشوراز طریق قاچاق انجام می گیرد وسپاه پاسداران با تحت کنترل داشتن شصت گمرک و بندر، قاچاق را سازمان می دهد و فرماندهان فاسد سپاه چون می دانند که مردم حامی حکومت نیستند و دیر یازود وضع تغییر خواهد کرد لذا هرچه را که در داخل غارت می کنند در خارج سرمایه گذاری می نمایند تا بعد از رانده شدن از قدرت ثروتشان در امان باشد .
اعتراضات سال گذشته نیز در حرکت بازاریان بی تاثیر نبوده است . بازاریان که در رابطه با مردم هستند آشکارا شاهد بوجود آمدن دره عمیقی بین مردم وحکومت هستند جمهوری اسلامی درعمل نشان داد که بهیچوجه اصلاح پذیر نیست حکومت تنها به اتکاء پول نفت و سرنیزه پاسداران سرپا مانده است و رسما اعلام کرده است که مشروعیت جمهوری اسلامی به خواست مردم بستگی نداردواین اتمام حجت بامردم بوده یعنی مردم درجمهوری اسلامی فقط تکلیف دارند ونه حقوق و بدینسان نارضایتی داخلی وانزوای بین المللی وتحریم های اقتصادی چشم انداز ادامه وضع موجود را تیره وتار ساخته است و از این به بعد باید منتظر اعتراضات و اعتصابات بزرگ بود .
بازار پاشنه آشیل جمهوری اسلامی واصلی ترین پایگاه اجتماعی روحانیون بوده است و بدینجهت طی سی سال گذشته حکومت کوشیده است باشکال مختلف از پیوستن بازاریان به صف مخالفان جمهوری اسلامی جلوگیری کند و نقش سیاسی بازار سنتی را ازیین ببرد ولی ایجاد فروشگاههای زنجیره ای و ساختن پاساژهای تجاری عظیم دوراز منطقه بازارنتوانسته است نقش سیاسی بازار سنتی راخنثی کند وقیمت ها همچنان در بازار سنتی تعیین می شود واکنون وضعیت بد اقتصادی و چپاول بی حساب ثروت مملکت توسط صاحبان قدرت وطبقه تازه بدوران رسیده صدای بازار را درآورده است . اعتصاب فعلی ممکن است با عقب نشینی دولت درامر مالیات خاتمه یابد اما اختلافات اصلی همچنان پابرجا خواهدند ماند و بار دیگر به بهانه ای دیگر مطرح خواهند شد . طی یکصد و پنجاه سال گذشته اعتصابات عمومی و سراسری همیشه از بازار شروع شده و دولت یا رژیم را ساقط کرده است این قانون همچنان در ایران معتبر است و دلیلی وجود ندارد که این بار نیز اعتصابات فلج کننده سراسری از بازار شروع نشود .
علاوه بر دلایلی که برای نارضایتی همه بازاریان گفته شد بازار تبریز خواسته های ملی و فرهنگی نیز دارد و انگیزه آنان بسیار بیشتر از بازاریان تهران و اصفهان است در اعلامیه هائی که طی ده روز گذشته از طرف بازاریان تبریز پخش شده خواسته هائی نظیر رسمی شدن زبان ترکی آذربایجانی وآزادی استفاده از نام های ترکی برای تابلوی مغازه ها ، عنوان شرکت ها وهمچنین نام کالاهائی که درآذربایجان تولید می شود ، ایجاد اتحادیه های صنفی مستقل غیر وابسته به حکومت ، جلوگیری از دخالت های سپاه و بسیج در کارهای اقتصادی و عدم تعیین مدیران غیر بومی برای کارخانجات و همچنین پایان دادن به جوپلیسی وامنیتی درآذربایجان و آزادی فعالین مدنی آذربایجان که بخاطر دفاع از هویت فرهنگی خود زندانی شده اند در اکثر اعلامیه ها قید شده است . بازاریان تبریز می گویند ما حاضر نیستیم مالیات اضافه بدهیم تا دولت با پول ما زندان بسازد و فرزندان مارا هر روز بیشتراز روز قبل زندانی کند .
انعکاس شعار های حرکت ملی آذربایجان در اعلامیه های بازاریان تبریز نشانه عمومی شدن خواسته های ملی است . تجربیات جهانی نشان می دهد هر جا در حرکت های ملی ، بورژوازی ملی قدم پیش گذاشته است پیروزی آن حرکت ملی را تضمین کرده است به این خاطر تمام فعالین حرکت ملی توجه خاصی به اعتصاب بازاریان تبریز دارند .
هیئت اجرائی جبهه آزادی ملی آذربایجان جنوبی
26 تیر 1389
|
Dienstag, 13. Juli 2010
فارسي "زبان ملي" همه ايرانيان نيست، زبان ملي قوم فارس است
مئهران باهارلی
فارسي "زبان ملي" همه ايرانيان نيست، زبان ملي قوم فارس است
مغلطه نخست قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، ادعاي آنها در باره ملي بودن زبان قوم اقليت فارس براي همه مردم ايران است. كشور ايران از ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي مختلفي كه داراي وجوه مشترك و وجوه متفاوتي مي باشند تشكيل شده است. البته اين غيريت و متفاوت از هم بودن لزوما به معني جدايي نيست. از اين وجوه متفاوت يكي نيز زبان و در نتيجه مليت، هويت و تعلق ملي افراد و گروهها است. از آنجائيكه در ايران نيز، مانند بسياري از كشورهاي خاورميانه و جهان اسلام، زبان معيار اصلي تعريف ملت، هويت ملي و بازشناسي تعلق ملي افراد و گروهها مي باشد، نتيجه چند زبانه بودن جمعيت ايران، لاجرم چند ملتي بودن مردم اين كشور خواهد بود. در خاورميانه، دو گروه انساني كه زبان تاريخي همديگر را متقابلا، بدون واسطه مترجم و به راحتي نسبتا قابل قبولي درك نميكنند متعلق به دو گروه ملي جدا شمرده مي شوند. به زباني ساده تر در ايران، دو گروه انساني داراي زبانهاي مادري متفاوت، دو ملت متفاوتند؛ مانند تركها و فارسها در ايران كه بي هيچ شك و شبهه اي نه بخشي از يك ملت واحد، بلكه دو ملت كاملامتشخص و جدايند.
در ايران زبان فارسي زبان ملي فارسزبانان و يا ملت فارس است. همانگونه كه زبان تركي، زبان ملي ملت ترك و يا تركزبانان اين كشور است. به عنوان مثال در حاليكه فارسزبانهاي استانهاي فارس، كرمان، اصفهان، سمنان و خراسان رضوي همه بخشي از ملت فارس اند، تركزبانهاي استانهاي مذكور بخشي از ملتي ديگر بنام ترك اند، زيرا زبان ملي شان متفاوت است. با اين وصف زبان فارسي و يا هيچ زبان ديگر رايج در ايران، زبان ملي همه ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي اين كشور نبوده و نيست، منحصرا و صرفا زبان ملي يكي از اين ملتها، يعني ملتي كه به طور تاريخي و طبيعي بدان زبان تكلم مي كند است. و اما اينكه امروز اكثريت مردم ايران زبان فارسي را ميفهمند، به علت آموزش اجباري اين زبان در يكصد سال گذشته از سوي دولت و محروم نگهداشتن ملتهاي ايران از شناخته شدن رسمي زبان و فرهنگهايشان؛ و ممانعت از يادگيري، تحصيل و توسعه زبان و فرهنگهاي مليشان باز از سوي دولت است. به عبارت ديگر، آگاهي و تسلط اجباري مردم ايران به زبان فارسي جانشين و دولتي، به معني ملي بودن اين زبان در سراسر ايران نيست، زبان ملي تركها تركي است، بوده و خواهد بود.
عرضه كردن زبان ملي يكي از ملل ساكن در ايران به عنوان زبان ملي همه ملل ساكن در آن، آنهم زباني مانند فارسي كه ابزار و محمل سياستهاي دولتي نژادپرستانه و استمعاري است، علاوه بر جعل واقعيتها، بي احترامي به ملل مذكور، تحريك نمودن آنها و افروختن آتش جنگهاي قومي و ملي است. هر پيشنهاد و راه حل در عرصه مسئله ملي از طرف هر كس كه با فرض ملي بودن زبان فارسي براي همه مردم ايران به پيش رانده شود، فاقد جديت بوده، نشان از دشمني صاحبان آنها با واقعيتهاي ايران و ملل غيرفارس ساكن در آن دارد!
فارسي در ايران "زباني سراسري" نيست، زباني محلي در شرق-مركز ايران است
مغلطه دوم قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، در باره سراسري بودن زبان محلي فارسي است. معيار سراسري و يا محلي بودن يك زبان، حضور و پراكندگي تاريخي و طبيعي متكلمين بومي آن زبان در سراسر كشور است و نه موقعيت دولتي ويا رسميت قانوني آن زبان. بنابر اين هنگامي كه سراسري بودن زباني مانند فارسي در ايران ادعا مي شود، مي بايد پراكندگي تاريخي و طبيعي متكلمين به فارسي -كه اين زبان، زبان مادري و ملي آنهاست- در سراسر ايران را نشان داد و اثبات نمود. بجا آوردن اين امر و وظيفه نيز، در ميان وظايف و صلاحيتهاي نويسندگان و بيانيه هاي سياسي نيست. اين امري است كه با مشاهدات دقيق، آمارگيريهاي علمي و مطالعات جغرافياي انساني، آنهم در محيطي دمكراتيك، شفاف و با بيطرفي كامل ميتواند بدرستي و با دقت تعيين شود، شرايطي كه هيچكدام از آنها در ايران امروز عملا وجود ندارند.
با اينهمه آنچه از مطالعه داده هاي متعدد و پراكنده موجود در اين عرصه به عنوان انتباهي اوليه حاصل مي شود-كه البته محتاج به تائيد با روشهاي علمي مي باشد- اين است كه زبان تركي در شمال غرب كشور در استانهاي آزربايجان غربي، آزربايجان شرقي، زنجان، قزوين، همدان، اردبيل، مركزي، كردستان، كرمانشاهان، گيلان، تهران، قم؛ در شمال شرق كشور در استانهاي خراسان شمالي، خراسان رضوي، خراسان جنوبي، گلستان، مازندران و سمنان؛ و در جنوب ايران در استانهاي فارس، اصفهان، بوشهر، كرمان، كهگيلويه چهار محال بختياري، خوزستان، لرستان و يزد، امروز نيز مانند گذشته زبان توده كثيري از مردم بومي است. به عبارت ديگر زبان تركي در همه استانهاي كشور - به جز در اراضي منطبق بر دو استان فعلي ايلام و سيستان و بلوچستان- در شمال غرب، شمال شرق، جنوب و مركز ايران به شكل زبان اكثريت و يا زبان اقليت، و به مثابه زبان اول بخش عمده اي از مردم بومي رايج است. از اينرو زبان تركي در ايران، به لحاظ پراكندگي طبيعي و تاريخي متكلمين آن ميتواند به راحتي به عنوان زباني سراسري تلقي گردد.
در باره زبان فارسي نيز مي توان گفت كه اين زبان پس از نزديك به يك سده سياست فارسسازي، حمايتهاي دولتي همه جانبه و با اعمال تدابير تبعيض آميز و غيردمكراتيك بسيار ديگر، بويژه در دهه هاي اخير توانسته است موقعيت زبان رابط اجباري، رسمي و دولتي را پيدا نمايد. اما زبان فارسي علي رغم اين موقعيت غيرطبيعي و تحميلي خود، در ايران هرگز زباني سراسري نبوده و نيست. (البته زبان فارسي به يك معنا و مجازا سراسري است. فارسي زباني است كه از طرف دولت بر مردم و ملل اين كشور در سراسر ايران تحميل شده است). چنانچه طبق منابع متعدد تا ربع اول قرن بيستم در هيچكدام از اراضي منطبق بر استانهاي فعلي آزربايجان غربي، آزربايجان شرقي، زنجان، اردبيل، گيلان، مازندران، گلستان، خراسان شمالي، سيستان بلوچستان، هرمزگان، بوشهر، خوزستان، كهگيلويه، چهار محال بختياري، لرستان، ايلام و كردستان، فارس زبانان بومي يافت نمي شده اند. في الواقع امروز نيز زبان فارسي صرفا زبان بومي منطقه ملي فارسستان و زباني به غايت محلي است. (فارسستان و يا منطقه به هم پيوسته فارس نشين كشور، از مناطق فارس نشين هفت استان خراسان رضوي، خراسان جنوبي، سمنان، كرمان، يزد، اصفهان و فارس و بخشهاي كوچك فارس نشين در استانهاي مجاور مانند تهران و قم متشكل است).
مي بايد از سراسري نمايان زبان فارسي پرسيد چگونه است اين زبان كه صرفا بومي هفت استان از ٢٩ استان كشور، آنهم به طور متمركز در شرق و مركز كشور است زباني سراسري مي باشد، اما زبان تركي كه احتمالا به جز دو استان بلوچستان و ايلام در سراسر سطح كشور حضوري تاريخي و پراكندگي اي طبيعي دارد، زباني محلي است؟ با اين اوصاف، نيروهاي سياسي فارس- موسوم به سراسري ميبايست از محلي ناميدن و محلي تلقي نمودن زبان سراسري تركي و از سراسري ناميدن و سراسري تلقي كردن زبان محلي فارسي در ايران اكيدا خودداري نمايند. زبان فارسي همانقدر سراسري است كه اين سازمانهاي سياسي فارس! هر فرض و پيشنهاد و راه حلي در باره مساله ملي كه در آن زبان تركي به عنوان زباني محلي و زبان فارسي به عنوان زباني سراسري فرض و تقديم شود، نشان از ناآگاهي صاحبان آنها از شرايط ايران دارد و بنابراين راه حل نبوده، خود مانعي بر سر راه حل مسئله ملي در ايران است.
فارسي، "زبان مشترك" ملتهاي ساكن در ايران نيست؛ زبان مشترك فارسها، تاجيكها و بخشي از يهوديان ايران است
مغلطه سوم قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي در باره مشترك بودن فارسي، بين فارسزبانان كشور و ديگر ملل ساكن در ايران است. اين دروغ كه اخيرا از سوي قوميتگرايان فارس و فارسگرايان و فارسزدگان غيرفارس بر آن تاكيد بسيار مي شود، عينا در اصل پانزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز آمده و صورت دروغي قانوني و حقوقي به خود گرفته است. حال آنكه در داخل ايران علاوه بر فارسها، صرفا شش اقليت ملي كم شمار وجود دارند كه زبان مشتركشان فارسي-دري-تاجيكي و يا لهجه هاي بينابيني است. اين گروههاي ملي كه زبانشان به لحاظ زبانشناسي – اما نه به لحاظ ادبي و سياسي- مي تواند لهجه هاي گوناگون يك زبان واحد تلقي گردد عبارتند از:
١) قوم فارس؛ كه قوم مسلط بر كشور و حاكم بر دولت ايران است.
٢) گروههائي منسوب به اقليت ملي تاجيك زبان در استانهاي مازندران و خراسان. شامل خاورها (هزاره هاي غربي و يا دره زينات؛ هزاره هاي شرقي و يا بربرها)، چاراويماقها (تيمانيها، فيروزكوهي ها، تيموريها، جمشيدي ها، هزاره قلعه نوئي). بسياري از اين گروهها، تركهاي بعدا تاجيك شده اند.
٣) گروههايي منسوب به اقليت ملي يهود در ايران كه به لهجه هاي ويژه اي از زبان تاجيكي-فارسي به نام جودي-جيدي (جهودي) سخن مي گويند. قابل ذكر است كه يهوديان ايران به سه زبان جودي، تركي و راجي سخن مي گويند. اغلب يهوديان آزربايجان و بخشهائي از خراسان (محمدآباد، لطف آباد، نوخندان، ..) به زبان تركي؛ بخشي از يهوديان آزربايجان (همدان) و بسياري از يهوديان فارسستان به زبان جودي؛ و بخشي از يهوديان فارسستان (تهران، اصفهان، شيراز، كاشان و ...) به لهجه دليجاني زبان راجي سخن مي گويند.
٤) گروههائي از اعراب فارسزبان شده فارسستان در خراسان (بيرجند، قائن، سرخس، ...).
٥) گروههائي از بلوچهاي فارسزبان شده فارسستان در خراسان (جوين، نيشابور، ترشيز،...).
٦) گروههائي از كوليهاي فارسزبان شده در فارسستان.
٧) اقليت ملي پارسي در استانهاي يزد و كرمان فارسستان. اين گروه زرتشتياني هستند كه به لهجه دري سخن مي گويند.
در سطح منطقه اي زبان تاجيكي-فارسي زبان مشترك دو دسته زير است:
١) دري و تاجيك زبانهاي ساكن در افغانستان و تاجيكستان و كشورهاي همجوار،
٢) و برخي از يهوديان تاجيك-دري زبان
بنابر اين فارسي به جز فارسان، تاجيك زبانان (هزاره، ....) و شمار قليلي از يهوديان، اعراب، بلوچها و كوليهاي فارس زبان شده، زبان مشترك هيچكدام از ديگر ملتها، مليتها و اقليتهاي ملي ساكن در ايران نيست. اين زبان صرفا زبان مشترك دسته جات مذكور فارس-تاجيك زبان در ايران و منطقه است؛ همانگونه كه زبان تركي، زبان مشترك همه ترك زبانهاي ايران و تركان جمهوري آزربايجان، گرجستان، تركيه، عراق، قبرس و سوريه؛ و يا زبان كردي زبان مشترك همه كردزبانهاي ايران و كردان تركيه، عراق و سوريه است. بين تركان و فارسان چه در داخل ايران و چه در سطح منطقه اي هيچ زبان مشتركي وجود ندارد. هم از اينرو سخن گفتن از زبان فارسي به عنوان زبان مشترك فارسها و تركهاي ايران سخني به غايت پوچ و سخت گزاف است.
اساسا در ايران چند ملتي و چند مليتي كه هر كدام از ملتها و مليتهاي آن داراي زباني ملي از آن خودند، بحث زبان مشترك بحثي زائد است. كساني كه ادعا مي كنند فارسى زبان مشترك مردم ايران است آگاهانه و يا ناآگاهانه زبان "مشترك" را با زبان "رابط تحميلي" بين ملتهاي ساكن در ايران و يا "زبان اجباري رسمي و دولتي"، و جبر و تحميل را با اشتراك داوطلبانه و تاريخي خلط مي كنند. مشترك ناميدن زبان فارسي تحميلي و استعماري، چشم بستن بر سياستهاي فارسسازي؛ تائيد استعمار فرهنگي و تطهير زباني و تفريس اعمال شده در ايران؛ چشم بستن بر ستم ملي و فرهنگى و توتاليتاريسم مزمن در تاريخ اخير ايران و اهانت به هويت و غرور ملي ملل و اقليتهاي ملي غيرفارس ساكن در ايران است.
دليل اصرار بر دروغ مشترك، ملي و سراسري بودن زبان فارسي چيست؟
ادعاي مشترك، ملي و يا سراسري بودن زبان فارسي از طرف دولت و قوميتگرايان فارس، ادعائي از سر تفنن نيست. بلكه زمينه سازي براي گنجاندن مردم ايران در قالب تعريف "ملت ايران" است. زيرا همانگونه كه در سطح جهان و بطور گسترده اي پذيرفته شده است، براي ملت ناميدن دسته اي از مردم، داشتن زبان واحد شرطي لازم است و با اين تعريف مورد قبول جهاني، وجود ملتي بنام ايران قابل اثبات نبوده، بلكه خود بخود و بي هيچ گفتگو نفي مي گردد. براي رفع اين مشكل، دولت و قوميتگرايان فارس مفاهيم زبان "رسمي"، "سراسري"، "رابط"، "مشترك" و "ملي" را با هم در آميخته، نخست زبان "رسمي" فارسي را "سراسري" مي نمايانند و زبان "رابط اجباري" فارسي را به عنوان زبان "مشترك" داوطلبانه قلمداد مي كنند. سپس اين زبان گويا سراسري و مشترك داوطلبانه را به جاي زبان "ملي" تاريخي ملل ايران جا مي زنند و به گمان خود با اين ترفند و چشم بندي، و پس از آنكه همه مردم ايران را داراي يك زبان كردند، ملت بودن هر كدام از ملل ساكن در ايران را نفي و ملت واحد بودن كل مردم ايران را اثبات مي كنند. في الواقع تاريخ سد سال اخير ايران پس از شكست انقلاب مشروطيت در سال ١٩٠٥ تاكنون عبارت بوده است از اجرائي نمودن طرح فوق كه سياست دراز مدت و استراتژيك قوميتگرايان فارس و دولتهاي استمعاري خارجي در رابطه با زبانهاي ملل ساكن در ايران است. يعني تبديل گام به گام "زبان قوم اقليت فارس" نخست به "زبان رسمي و دولتي" كشور، بعد از آن به "زبان رابط و سراسري" بين ملل ايران، سپس به "زبان مشترك و يا دوم" مردم، و در نهايت به "زبان مادري- ملي" (زبان اول، مادري ويا زبان تاريخي) همه ايرانيان. رژيم پهلوي دو هدف نخست يعني رسمي و دولتي نمودن فارسي و تبديل آن به زبان رابط ملل ايراني را با موفقيت محقق كرد و جمهوري اسلامي در ادامه وظيفه - گرچه بيهوده - در حال اجراي دو هدف بعدي يعني تبديل زبان فارسي به زبان مشترك و در نهايت به زبان مادري و سراسري همه ايرانيان است.
از همين روست ميبايد تذكر داد و آگاه بود كه پس از به روي كار آورده شدن دولت پهلوي تا به امروز، هر گونه تغيير و دخل و تصرف دولتي و اجباري حادثه در وضعيت زبانهاي رايج در ايران (مانند فارسزبان شدن برخي از شهرهاي ترك نشين آزربايجان مانند قزوين، ساوه، همدان و ...) و مشخصا ارتقاء موقعيت زبان قوم اقليت فارس به عنوان زبان رابط و يا تنها زبان رسمي دولت مركزي ايران، و احيانا تبديل آن به زباني مشترك مطلقا فاقد مشروعيت و حقانيت بوده و از طرف ارگانهاي فرهنگي و سياسي صلاحيتدار ملتهاي ايراني نبايد به رسميت شناخته شوند و نخواهند شد. اينگونه تغييرات و دخل و تصرفها، طبيعتا در تعريف هويت ملي مردمان ايران و يا بازسازي و ساختار سياسي و اداري ايران دمكراتيك نيز هرگز و اصلا ملاك عمل قرار نخواهند گرفت.
هر امتياز زباني، در ذات خود مساله اي سياسي است
زبان فارسي زبان ملي و مشترك ملل ساكن ايران و در اين ميان ملت ترك و يا زباني سراسري در اين كشور نيست. اما از آنجائيكه فعلا و عملا در مقياسي وسيع نقش زبان رابط اجباري را -نقشي كه به ظن قريب به يقين در آينده نزديك آنرا از دست خواهد داد- بازي مي كند مي بايد از آن با وصف زبان "رابط اجباري" ياد نمود. ممكن است عده اي گمان كنند هنگامي كه با اطلاق صفت مشترك و ملي براي زبان فارسي مخالفت كرده و خواستار رابط ناميده شدن آن مي شويم، اين به معني دفاع و سر فرود آوردن در مقابل موقعيت و عملكرد رابط بودن اين زبان است. اما گمان اين عده، مقرون به حقيقت نيست.
از آنجائيكه اعطاي امتياز رابط بودن به زبان فارسي در اصل مساله اي سياسي است، مي بايد به اين مساله از زوايه ماهيت و تاريخ رابطه خاص دو ملت ترك و فارس نيز نگاه كرد. به چه دليل ميبايست تركان و آزربايجانيان زبان فارسي را به عنوان زبان رابط ملت و دولت خويش در ارتباط با ديگر ملل و دولتها انتخاب كنند؟ اين لطف در مقابل كدام خاطره خوش و رفتار متمدنانه همكشوريهاي فارس انجام مي گيرد؟ نخبگان و روشنفكران فارس تاكنون در دوستي ميليونها تن ترك بومي اين كشور چه كرده اند، چه احترامي به زبان و ادبيات تركي نشان داده اند، چه حمايتي از آن نموده اند؟ دولتمردان فارس چه حق و حقوقي براي اكثريت ترك قائل شده و با آنها چه رفتار انساني و مدني كرده اند؟ آيا شخصيتها و نهادهاي مدني فارس، در يك صد سال اخير تاكنون كلمه اي در اعتراض به محروم نمودن تركان از حقوق زباني و ملي شان بر زبان آورده اند؟ تركان زبان تحميلي، استعماري و جانشين فارسي را به نشانه قدرداني از چه چيز مي بايست به رتبه زبان رابط دولت و مردم خود ارتقا دهند؟
موقعيت دوفاكتوي رابط بودن زبان فارسي، دليلي بر ادامه اين نقش از سوي اين زبان در آينده نيست. با توجه به واقعيتهاي موجود، نه تنها قطعيا مي بايست به موقعيت زبان فارسي به عنوان تنها زبان رسمي و دولتي در كشور بويژه در آزربايجان و ديگر مناطق ملي ترك پايان داد، بلكه از اين به بعد زبان فارسي نميتواند و نبايد از موقعيت "زبان رابط بين ملت ترك با هر ملت ديگري از جمله فارسها" برخوردار گردد، كاربرد آن به عنوان "زبان رابط بين دولتهاي فدرال ترك" و ديگر دولتهاي فدرال ايران نيز بي گفتگو و مطلقا غيرقابل قبول است.
افول ستاره زبان فارسي به عنوان زبان رابط
با گذشت هر روز از شانس پذيرفته شدن زبان فارسي به عنوان زبان رابط بين ملتهاي ايراني و يا بين دول فدرالشان در ايران آينده، حتي اگر "فارسها موظف به يادگيري يكي از زبانهاي غيرفارس ايران بشوند" كاسته مي شود. تعلل دولت جمهوري اسلامي در اعلام بيطرفي ملي خويش و انجام اصلاحات زباني، و ادامه حمايت ضمني نخبگان، روشنفكران و حتي قاطبه قوم فارس از سياستهاي فارسسازي دولتي و امحاء زبان و فرهنگ ملل غيرفارس در ايران، باعث بروز احساسات و حساسيت منفي در مردمان و روشنفكران غيرفارس نسبت به زبان فارسي گرديده است. با روند فارسي گريزي و اكراه از اين زبان تحميلي و استعماري در ميان ملل ايران بويژه در ميان روشنفكران و نخبگان ترك و آزربايجاني كه هر روز به وسعت، شدت و عمق آن افزوده مي شود، بسيار بعيد بلكه محال است زبان فارسي در شرايط آزاد به عنوان يكي از زبانهاي رابط بين ملتهاي ايراني پذيرفته شود و يا هر گونه امتياز و موقعيت ويژه اي به آن اعطا شود. اكنون آشكار شده است كه در شرايط آزاد و دمكراتيك، زبان فارسي در آزربايجان همان موقعيت و حقوقي را خواهد داشت كه زبان تركي در فارسستان، نه كلمه اي كمتر و نه كلمه اي بيشتر.
دولت جمهوري اسلامي اخيرا سياست تبديل زبان فارسي به زباني رابط در منطقه را به سياست راهبردي تحميل اين زبان در داخل كشور- سياستي كه آنرا از دولت پهلوي تحويل گرفته بود- افزوده است. غافل از آنكه زبان فارسي در سطح منطقه اي با ٤٠ -٣٠ ميليون متكلم در بخشهائي از عقب مانده ترين كشورهاي جهان يعني ايران، افغانستان و تاجيكستان، عاجز از جوابگويي به نيازهاي عصر جهاني شدن و فاقد هر گونه قابليت انطباق با ضروريات زمانه به سرعت در حال پسرفت و حتي نابودي است. فارسي زباني است كه حتي تكلم به آن در داخل كشور، بويژه در آزربايجان تحقيرآميز و با طرد شدن همراه است و به محض خروج از شهرهاي فارس نشين ايران كاربرد خود را از دست مي دهد.
اما در جبهه زبان تركي اوضاع كاملا متفاوت است. هر روز كه مي گذرد بر شانس انتخاب زبان تركي به عنوان زباني رابط، نه تنها در ايران بلكه در منطقه نيز افزوده مي شود. زبان تركي به لحاظ منطقه اي زبان اول تركيه، آزربايجان، ايران (و زبان تركمني زبان اول تركمنستان)، زبان دوم ارمنستان و زبان سوم عراق و افغانستان است. به چه دليل ملل منطقه زبان فارسي-تاجيكي را كه فقط و بخشا در افغانستان و تاجيكستان كاربرد دارد به زبان سراسري منطقه يعني زباني مدرن مانند تركي، زبان اكثريت مردم كشور كه در جنوب شرقي اروپا نيز رايج بوده و يكي از زبانهاي پارلمان اروپا و ناتو - و احتمالا در آينده نزديك اتحاديه اروپا- نيز هست و نقش پل ارتباطي مردم ايران با جهان مدرن و مدني را بر عهده دارد ترجيح دهند؟ ملل ايران و در راس آنها ملت ترك به زباني احتياج دارند كه آنها را همزمان به هايپرائتنيك ٢٥٠ ميليون نفري ترك در جغرافيايي از چين تا اروپاي مركزي، از سيبري تا خليج عربي كه منافع اقتصادي قدرتمندي در پشت سر آن وجود دارد، اتصال داده و قابليت ارتباط آنها با كشورهاي آمريكايي و اروپايي را فراهم آورد.
اعلام زبان فارسي به عنوان زبان رابط در ضديت با منشور جهاني حقوق بشر است
اقدام برخي از افراد و گروههاي فارس و فارسگرا در اعلام زبان فارسي به عنوان زبان رابط ايران آينده، در ضديت كامل با روح و مباني منشور جهاني حقوق بشر و مبارزه در راه تحقق آن است.
وظيفه نخبگان راهنمايي مردم و عرضه كردن آلترناتيوهاي گوناگون به همراه روشنگري در باره جنبه هاي مثبت و منفي هر كدام است نه تصميم گيري به جاي آنها. مشخص نمودن يك و يا چند زبان رابط براي ملتها و دولتهاي فدرال ايران خارج از صلاحيت روشنفكران، شخصيتها و گروههاي سياسي است. يك گروه و يا شخصيت سياسي به چه حقي براي مردم و ملل و دولتهاي گوناگون زبان رابط تعين ميكند؟ اينگونه اشخاص و گروهها صرفا ميتوانند آرزو، ترجيح و يا پيشنهاد خود براي انتخاب زبان فارسي به عنوان زبان رابط ملتهاي ايراني و يا دول فدرال در ايران آينده را بر زبان آورند. پس از آن، وظيفه نخبگان و سياسيون و فرهنگيان ملل ديگر است كه اين ترجيح و پيشنهادها را طي گفتماني دمكراتيك بررسي كرده و جواب رد و يا قبول خود را اعلام كنند. هرچند اين جواب رد از هم اكنون نيز داده شده است.
دموکراسي کساني که با نام دمكرات، بر آن شرط و شروط ميگذارند، زبان قوم اقليت فارس را زبان رابط و آنرا خط قرمزي غير قابل عبور اعلام مي كنند، دمكراسي اي معيوب و ناقص است. اينگونه اشخاص از هم اكنون هم فاتحه دمكراسي در ايران آينده و هم دمكرات بودن خودشان را مي خوانند. آنچه ملل ايران نيازمند آنند دموکراسي ناب و بي تبصره، بدون خط و خطوط قرمز فارسي است.
موقعيت ويژه "زبان رابط" دادن به زبان فارسي ناقض اصل برابري ملتهاي ايراني و زبانهايشان است. همچو تدبير غيردمكراتيكي كه به معني تائيد تبعيض و بي عدالتي ملي و زباني موجود و باز به نفع زبان و قوم فارس است، در برنامه و مبارزه دمكراتيك مردم و ملتهاي ايراني محلي از اعراب ندارد. يا در ايران همه ملتها و اقليتهاي ملي داراي حقوق برابرند ويا نيستند، يا زبان و ملت فارس يكي از اين ملتها و زبانهاي با حقوق برابر در ايران است و يا نيست.
اقدام يكجانبه فارسها براي تعيين زبان "رابط براي ايران" و مخصوصا اعطاي اين موقعيت به زبان فارسي، به ويژه با روح پروژه فدراليسم ملي و پلوراليسم فرهنگي در ايران و ضرورت بهينه سازي روابط ذاتا متشنج موجود بين نخبگان ملل غيرفارس با همتايان فارسشان ناسازگار بوده، نقض غرض است. کساني که از هم اكنون زبان فارسي را زبان رابط تعيين کرده اند عملا حكم تائيد بر ادامه، تشديد و گسترش كشمكش و تنشهاي ملي داده اند.
فارسهاي يكزبانه، غيرفارسهاي دوزبانه
با فرض اعلام زبان فارسي به عنوان زبان رابط بين دول ويا ملل، مشكل يكزبانه بودن فارسها و دوزبانه بودن ملل غيرفارس ايجاد خواهد شد كه آن نيز مشكلات زنجيره اي متعددي را در پي خواهد آورد:
- در حاليكه تركها و ديگر ملل ايران مجبورا فارسي را به عنوان زبان رابط ياد خواهند گرفت، فارسها- از آنجائيكه زبان ملي و مادريشان در عين حال همان زبان رابط نيز مي باشد- محتاج به يادگيري زبان هيچ ملت ديگر ايراني نخواهند بود. اعطاي امتياز و ويژگي حس بي نيازي و خودكفائي به يك ملت و سلب آن از ملل ديگر به لحاظ روانشناسي اجتماعي عواقب ناخوشايندي خواهد داشت.
- يك کودک فارس فارسستاني در مدرسه تنها زبان فارسي را - كه در عين حال هم زبان مادري وي و هم زبان رابط اوست - ياد خواهد گرفت ولي يك کودک ترك آزربايجاني مجبور به يادگيري دو زبان رابط فارسي و مادري ترکي خواهد بود. اين بار اضافي بر دوش كودكان غيرفارس قابل توجيه نيست و بر خلاف عدالت و برابري است.
- براي رفع اين مشكل، عده اي مطرح ميكنند کودکان فارس زبان هم قانونا مجبور به يادگرفتن يكي از زبانهاي ملي رايج در مملکت به جز فارسي شوند. هرچند يادگيري زبان يكي از ملل ايراني غيرفارس براي فارس زبانان ايراني به همه حال ميبايد اجباري اعلام شود، اما با اينهمه يادگيري زبان قوم همسايه از سوي فارسان و از سر تفنن، با يادگيري زبان رابط بين دولتهاي فدرال كه تسلط بر آن براي صعود در پله هاي اجتماعي، شغلي، آكادميك، اقتصادي و سياسي و .... ضروري و حياتي است بسيار متفاوت است. نياز فارسها به زبان غيرفارسي غيررابط با نياز غيرفارسها به زبان فارسي رابط از دو مقوله متفاوت بوده و لاجرم داراي عواقب متفاوت نيز خواهد بود و اين باعث تفاوت در يادگيري زبان غيرفارسي و افت كيفيت آن خواهد شد.
- گفته شده است به لحاظ يادگيري و تحصيل و برخي قابليتهاي ذهني کودکان مناطق دوزبانه يا چند زبانه موفقترند. با رابط نمودن زبان فارسي، کودکان فارس كه به وسيله همين يك زبان قادر به ارتباط با ديگر ملل ساكن در ايران خواهند بود، از موهبت دوزبانه بودن محروم و در نتيجه از جهت يادگيري و تحصيل و برخي قابليتهاي ذهني محكوم به عقب ماندگي و توسعه نيافتگي خواهند شد، يعني وضعيتي كه هم اكنون نيز شاهد آنيم. اين بي عدالتي توجيه منطقي ندارد.
- از خطرناكترين عواقب اعلام زبان يكي از ملل كشور به عنوان زبان رابط، ايجاد حس بي نيازي در ملت صاحب آن زبان از آشنائي با زبان و فرهنگ ملل همسايه و غير است. اين همان بلائي است كه در ايران با رابط شدن زبان فارسي به واقعيت پيوسته و باعث گرديده كه اكثريت مطلق همكشوريهاي فارس بويژه نخبگان اين قوم با هيچ كدام از زبانها و فرهنگهاي ملل همسايه و يا خارجي كوچكترين آشنائي و الفت و انسيت نداشته باشند و حتي به ضرورت آن نيز واقف نشوند. اين نيز بنوبه خود باعث بيگانگي گسترده و مفرط قاطبه فارسهاي ايران با مفاهيم حقوق اوليه بشر، برابري زباني و فرهنگي ذاتي مردم و ملل ايراني، قبح و زشتي نژادپرستي و قوميتگرايي افراطي و نهادينه شدن برتري طلبي و توسعه طلبي، تمايل به خشونت و ستيزه جوئي با هر چه رنگ غيرخودي دارد در اين قوم شده است. در نتيجه صفاتي و اوصافي مانند خوش نشيني در تاريكيهاي تاريخ، درجازدن در دشمنيهاي اسطوره اي و باستان، خودكفائي ناشي از غيرستيزي و ديگرگريزي، كينه توزي با همسايه، خودبزرگبيني بيمارگونه و خودپسندي بيجا، رجزخواني و جنگ طلبي و ادبيات قدرت، نبود فرهنگ مدارا و تساهل .... تبديل به خصلتي ملي در ميان قوم فارس بويژه دولتمردان و فرهنگيان آن شده است.
- محروم بودن قاطبه فارسها از يادگيرى ديگر زبانها و ناآشنايى با فرهنگهاى ملل ايران و در نتيجه خردگي فوق العاده دنياى ذهني و كاناليزه و تنگ شدن افق ديدشان صرفا محدود به اين قوم نمانده، تبديل به معضلى بزرگ و از عوامل عقب نگهداشته شدن مزمن جامعه ايرانى، كل منطقه خاورميانه، جهان شيعه حتي اسلام شده است. از اينروست كه انتخاب نمودن زباني به غير از فارسي در ايران به عنوان زبان رابط، در عين حال كمكي به باز شدن افق ديد همكشوريهاي فارس تجريد شده از جهان معاصر؛ خو گرفتنشان با ذهنيت مدرن؛ شناخت بهترشان از ايران، ملل، مردم، زبان و فرهنگهايشان؛ و قدمي تاريخي در راه نزديكي اين قوم به روند جهاني شدن، مداراي فرهنگي و در يك كلام خدمتي عظيم به دمكراتيزاسيون قوم فارس و كل كشور خواهد بود.
به حاشيه رانده شدن زبانهاي غيررابط در صورت انتخاب صرفا يك زبان رابط براي همه ملل و دول
اعطاي موقعيت زبان رابط فقط به يكي از زبانهاي رايج در ايران، علاوه بر محظوراتي كه فوقا ذكر گرديد، باعث نهادينه كردن تبعيض و بي عدالتي زباني و ملي و تسريع روند به حاشيه راني ديگر زبانها و آسيميلاسيون و يكسانسازي متكلمين آنها خواهد شد:
- اعطاي موقعيت زبان رابط به يكي از زبانهاي رايج در كشوري چند ملتي - همانگونه كه در نمونه هاي شوروي، چين و حتي كانادا ديده شده است- در نهايت و دراز مدت در خدمت به حاشيه رانده شدن زبانهاي هرچند رسمي و دولتي اما غيررابط؛ و تسهيل روند آسيميلاسيون متكلمين زبانهاي غيررابط در ملتي كه زبانش به عنوان زبان رابط انتخاب شده خواهد گرديد. چنانچه دولتي و رسمي بودن ظاهري زبانهاي ملل شوروي سابق در مقابل موقعيت بين المللي و برتري رابط بودن زبان روسي چندان مفيد فايده نبود و نتوانست از به حاشيه رانده شدن اين زبانها و روند روسسازي اين ملتها جلوگيري نمايد. در ايران نيز اعطاي موقعيت زبان رابط به زبان فارسي، در دراز مدت و بدون شك - حتي در صورت رسمي شدن زبانهاي ملي غيرفارس- مانند گذشته در جهت تضعيف و به حاشيه راندن اين زبانها و فارسسازي ملل غيرفارس عمل خواهد كرد.
- اعطاي موقعيت زبان رابط به يك زبان، به معني اعطاي امكانات و قابليتهاي بسيار مهم در حيطه هاي گوناگون نوشتاري سياسي، قانونگذاري، ديپلماسي، اقتصادي، آكادميك، علمي، حقوقي، روزنامه نگاري، ادبي و مالي ... به آن زبان و شكوفائي، توسعه و تكاملش؛ و همزمان به معني محروم كردن زبانهاي ديگر ملل ايراني از اين همه امكانات، توسعه، شكوفائي و تكامل مي باشد.
- بسياري از همكشوريهاي فارس با سوء تعبير از موقعيت ادبي زبان فارسي در قرون وسطي- كه منحصر به اين زبان نيز نبوده است، در آرزوي ايجاد ايراني يك دست فارس و آريائي، حتي ايرانزميني پارسي زبان از چين و هند تا قفقاز و بالكان هستند. بروكراتها و تكنوكراتهاي بانفوذ متعلق به اين دسته نيز كه همواره بر تاروپود دولتين پهلوي و جمهوري اسلامي و نهادهاي ديني، سياسي، فرهنگي، آموزشي، تحقيقاتي و نظامي آنها مسلط بوده اند، آشكارا نشان داده اند كه نه تنها كوچكترين احترامي به زبان و فرهنگ ديگر ملل ساكن در ايران قائل نيستند بلكه از دشمني و كينه اي تاريخي بدانها برخوردارند. از سوي ديگر تاريخ معاصر ايران نشان مي دهد كه اين دسته با در دست داشتن مزيت و برتري رابط بودن زبان فارسي، بي ترديد در آينده نيز مانند گذشته از تمام امكانات دولت براي كاشتن تخم نفاق و دشمني بين ملل ايراني، اعمال تبعيضات زباني و ملي، گسترش زبان فارسي به زيان ديگر زبانها (فارسسازي ديگر ملل)، و كوشش براي پاكسازي زبان و امحاء فرهنگ ملل غيرفارس سوء استفاده خواهند كرد.
نحوه تعيين زبان رابط بين ملل ساكن در ايران
مشخص نمودن يك و يا چند زبان رابط بين ملتها و مليتهاي ايراني و يا بين تك تك افراد منسوب به اين ملتها خارج از صلاحيت دولتها است. اين گونه زبان و يا زبانهاي رابط نمي توانند از بالا و از طرف دولت و يا مقامات رسمي انتخاب و ديكته شوند. زبان يا زبانهاي رابط بين ملتها طي روندهاي طبيعي و غيرطبيعي، در طول تاريخ و به طور خودجوش و از ميان زبانهائي كه افراد قادر به ايجاد ارتباط با آنها مي باشند- از جمله به علت رسمي و دولتي بودن آن زبانها و يا يادگيري داوطلبانه و اجباري آنها - مشخص ميشوند. در حاليكه موقعيت فعلي زبان فارسي به عنوان زبان رابط اجباري تنها ناشي از يك سبب تاريخي است: كودتاي انگليسي سال ١٢٩٩.
به عنوان مثال زبان سنتي رابط بين تركان از يكسو و تالشها، تاتها، خلجها، ارمنيها، آسوريها، يهوديها و نيز بخشهائي از كردان و گيلكان و تركمنها و ... در آزربايجان و شمال خراسان همواره زبان تركي بوده است. تعويض اين زبان رابط طبيعي و تاريخي با مداخلات صنعي و استبدادي و جايگزين كردن آن با فارسي از پشتوانه اي منطقي برخوردار نيست.
همچنين نياز و منطقي در اعلام يك زبان رابط واحد براي همه ملل ساكن در ايران وجود ندارد. هر ملت مي تواند با ملتهاي گوناگون با زبانهاي متفاوتي ارتباط بر قرار كند. مثلا ملت ترك مي تواند با ملل و اقليتهاي ملي فوق با زبان تركي و با ملل ديگر ساكن در ايران با زباني ديگر- مثلا انگليسي- ارتباط برقرار كند.
نحوه تعيين زبان رابط بين دول فدرال ايران
در سايه آنچه گفته شد، بنظر مي رسد معقول تر آن است كه مساله نحوه تعيين و يا انتخاب زبان رابط بين دولتها در ايران فدرال نيز، نه در سطح مركزي و واحد بلكه در سطح دو دولت مشخص و بر اساس شرايط و ويژه گيهاي دولتهاي مورد بحث حل و فصل شود:
١- هنگام انتخاب زبان و يا زبانهاي رابط بين دو دولت فدرال، از ميان زبانهاي داخلي و يا بين المللي گوناگون عواملي مانند منافع سياسي دول، خواست ملل، شرايط گذشته تاريخي، جمعيت متكلمين هر زبان، زبانهاي كشورهاي همسايه، وجود ادبيات مدرن و دمكرات و لائيك روند جهاني سازي، امپرياليسم و استعمار فرهنگي، هزينه ها و سهولت امر و ...... نيز ميتوانند موثر باشند.
٢- نحوه تعيين زبان و يا زبانهاي رابط بين دو دولت فدرال ايران و در شرايطي آزاد و دمكراتيك، مي تواند بر اساس روابط زباني و تباري و تاريخي و فرهنگي ملل تابعه آن دو دولت؛ توسط استشارات و مذاكرات سياسي و توافقهاي دوگانه بين آنها؛ تصويب مجالس مليشان؛ حتي انجام رفراندم و يا تركيبي از دو و يا چند عدد از اين روشها صورت پذيرد.
به عنوان مثال بسيار طبيعي خواهد بود اگر دولتهاي آزربايجان جنوبي، قاشقاي يورد (تركان جنوب ايران) و آوشار يورد (تركان شمال شرق ايران) و حتي خلجستان (در آزربايجان جنوبي) زبان تركي را به عنوان زبان رابط خود برگزينند. در اين نمونه، كوچكترين دليل و فايده اي براي انتخاب زبان فارسي به عنوان زبان رابط اين دولتهاي تركي متصور نيست. به عنوان مثالي ديگر، زبان رابط ميان دولتين آزربايجان جنوبي و تركمنستان جنوبي نيز مي تواند تركي استانبولي كه عملا در حال حاضر به عنوان زبان رابط جهان تورك عمل مي كند تعيين گردد. در اينجا نيز لزوم و منطقي در انتخاب زبان فارسي بين دو دولت تركي آزربايجان جنوبي و تركمنستان جنوبي وجود ندارد.
گزينه انتخاب زبان فارسي بين دو دولت فارسستان و به عنوان مثال آزربايجان متصور است. اما با توجه به عواملي كه هنگام اشاره به ماهيت سياسي زبان رابط شمرده شد، اين گزينه نيز عملي نيست. اكنون قطعي شده است كه دولتين آزربايجان و فارسستان مي بايد بر سر زبان سومي به عنوان زبان رابط - مانند انگليسي- به توافق برسند.
گزينه اي قابل تامل: زبان رابط انگليسي
هرگاه همچنان ضرورت انتخاب تنها يك زبان به عنوان زبان رابط كل ملل و دول در ايران آينده احساس شود، به نظر ميرسد بهترين روش اجتناب از انتخاب يكي از زبانهاي ملل ساكن در ايران بويژه زبان فارسي به عنوان تنها زبان رابط است. از همين روست كه تعداد روزافزوني از روشنفكران ايراني منسوب به ملتهاي مختلف خواهان اعلام زباني بين المللي مانند انگليسي كه زبان ملي و مادري هيچ ملت ايراني نيست، به عنوان زبان رابط بين دول فدرال ايران و يا حتي به عنوان زبان رابط دولت مركزي با دول خارجي و در روابط بين المللي ميباشند.
وظيفه روشنفكران منسوب به ملل مختلف ساكن در ايران است كه براي مردم روشن سازند به نفع همه مردم ايران است كه زبان همه ملل و اقليتهاي ملي ساكن در اين كشور همزمان زبان رسمي اعلام شوند و علاوتا زبانهاي ملل در مناطق ملي مربوطه خود زبان دولتي اعلام گردند. همچنين وظيفه روشنفكران است كه در باره فوائد و مزيتهاي انتخاب زباني غيربومي و ترجيحا بين المللي مانند انگليسي به عنوان زبان رابط بين دول فدرال ايران و يا حتي به عنوان زبان رسمي دولت مركزي روشنگري نمايند. در راس اين مزيتها، حفظ بيطرفي دولت مركزي و پايان دادن به برتري و فروتري ملي و زباني و كشمكشهاي فرسايشي ناشي از آن در ايران است.
ضديت با فارسها و زبان فارسي
عده اي مطرح مي سازند محروم كردن زبان فارسي از موقعيت زبان رابط اجباري، به معني ضديت با زبان فارسي و كنار گزاردن آن است. جواب آنكه كسي مخالف و دشمن زبان فارسي نيست و نميخواهد ايرانيان زبان فارسي را كنار بگذارند، بلكه ملتهاي ايران تمام و عين حقوق و امتيازاتي را كه زبان فارسي از آن برخوردار است براي زبانهاي ملي خود نيز ميخواهند. اين دشمني با فارسي و يا هيچ زبان ديگري نيست. همانگونه كه مبارزه با آپارتايد در آفريقاي جنوبي ضديت با نژاد سفيد نبوده و نيست، مبارزه با حاكميت انحصاري قوم اقليت فارس و سلطه سياسي و فرهنگي اين قوم و تلاش قوميتگرايان افراطي فارس و دولت جمهوري اسلامي براي يكسان سازي و نابودي هويت، زبانها، فرهنگها و از بين بردن حاكميت ملي مليتهاي غيرفارس ايران هم ضديت با فارسها و زبان فارسي نيست؛ حتي بر عكس، اين دوستي و خدمتي واقعي به زبان و فرهنگ قوم فارس است.
ملل و اقليتهاي ملي غيرفارس در ايران، به زبان فارسي كه به هر حال زبان اقليتي ٢٥ - ٣٥ درصدي در ايران و همچنين زبان گروههائي در كشور همسايه افغانستان است احترام ميگذارند و كسي معترض حقوق ملي فارسان ايران نيست. اقليت فارس - به شرط احترام به هويت و زبان و فرهنگ ملل ديگر- حق دارد در ايران آزاد و دمكرات به زبان خود بخواند و بنويسد، همچنانكه حق دارد زبان ملي اش فارسي به عنوان زباني رسمي در سراسر كشور و زباني دولتي در منطقه فدرال فارسستان شناخته شود. اما شناخته شدن اين حقوق به معني آن نيست كه خلق ترك ايران و آزربايجان مجبور باشد زبان فارسي جانشين، تحميلي و استعماري را به جاي زبان ملي، مشترك و مادري خود تركي بپذيرد و يا آنرا به عنوان زبان رابط با ديگر ملل قبول كند. فارسها مي بايد درك كنند كه زبان فارسي پس از اين، صرفا مي تواند داراي حقوقي متناسب با تاريخ دولتي بودن، واقعيتهاي جهان معاصر، اصول جهاني حقوق بشر و وزنه جمعيتي حاضر خود باشد و نه بيشتر از آن. فارسي نه زبان ملي و نه زبان مشترك ملل ديگر ايران است و نه زبان رابط اقلا دولت آزربايجان با ديگر دولتها خواهد بود.. زبان فارسي بعد از اين نبايد و نميتواند به جز زبان ملي و محلي قوم فارس در شرق و برخي نواحي مركزي ايران بكار رود.